محمود طوقی: شب نوشته ها – قسمت نهم

تحولات اجتماعی از تغییر اندیشه ها آغاز می شود که البته بذر این تحول اندیشه نیز در تغییر مناسبات اجتماعی است که به هر شکل که فکر کنیم مناسبات اجتماعی نیز بیشتر تابع شیوه معاش آدم هاست. ….

————————————————————

شب نوشته ها
قسمت نهم

۸۴
رئالیسم سوسیالیستی

رئالیسم سوسیالیسم سبکی در هنر بود که بعد از انقلاب اکتبر در شوروی باب شد.
این سبک پایه های خودرا در رئالیسم می دید اما در مرکز توجه اش زندگی مردم فرودست و بیان مشکلات طبقاتی آن ها بود.
رمان مادر ماکسیم گورکی و دُن آرام  شولوخف از معروفترین رمان های این مکتب است.

اصول این مکتب برچهار مولفه استوار بود:
انعکاس واقع گرایی در تولید یک اثر
جهت گیری حزبی
نگرش ایدئولوژیک
مردم گرایی

4944

اصوال اساسی این مکتب در نشستی در سال ۱۹۴۳در مسکو تصویب شد.
این سبک توجه اش بر محتوی اثر بود و این محتوی می بایست متمرکز باشد بر مبارزه با سرمایه داری، خوش بینی تاریخی، جنگ، انقلاب، تاریخ گرایی آگاهانه، کارگران، و رهبران انقلاب.
رئالیسم سوسیالیستی قبل از انقلاب اکتبر بدنیا آمد و ربط مستقیمی به انقلاب و حکومت بر آمده  از انقلاب اکتبر نداشت.
نظام استبدادی و عقب ماندگی مقابل کشورهای اروپایی ادبیات روسیه را رادیکال کرده بود. وبا پیروزی انقلاب اکتبر از آن جا که انقلاب یک انقلاب توده ای بود ادبیات هم هیچ ابایی از سیاسی بودن نداشت.
لنین خود یک روشنفکر بود وعلاقه مند به ادبیات بود و بیشتر به ادبیات کلاسیک روسیه دلبستگی داشت نه ادبیات انقلابی بعد از اکتبر. لنین بین مایا  کوفسکی و پوشکین پوشکین را برمی گزید.
اما بحران از سال های بیست ببعد آغاز شد. زمانی که الیت های حزبی بدنبال از خود کردن تمامی دستاوردهای انقلاب بودند. از این جا ببعد مسئله انقلابی بودن ادبیات و یا ایدئولوژیک بودن نویسندگان نبود بلکه مسئله اصلی محدود شدن و به فرمان بودن ادبیات بود.
از این جا ببعد است که رئالیسم سوسیالیستی تبدیل می شود به ادبیات حزبی و دولتی و افزاری در دست حزب  برای پروپاگاندهای سیاسی اش.

هنر برای هنر
در مقابل هنر حزبی و فرمایشی تئوری هنر برای هنر پیش کشیده شد. که در واقع آنتی تز مولفه های رئالیسم سوسیالیستی بود. و می گفت نباید ذات هنر را تقلیل داد بعنوان وسیله ای برای تاثیر روی توده ها. و با تبدیل ادبیات از یک هدف بیک وسیله مخالف بود. و رسالت هنر را
پرداختن به زیبایی شناسی هنر می دانست.

هنر متعهد
در مقابل باورمندان به هنر برای هنر و این که غایت ادبیات خود ادبیات است و هنر به هیچ کس تعهدی ندارد الا خودش. کسانی پیدا شدند که هر چند از منتقدین هنر فرمایشی و حزبی بودند اما برای هنر رسالتی قائل بودند و می گفتند:
هنر باید به واقعیت متکی باشد
هنر باید به جامعه خدمت کند و نباید به سرنوشت مردم خود بی تفاوت باشد
هنر باید در رهایی انسان نقش داشته باشد
هنرمند باید آگاهانه هنر خود را در راستای منافع توده ها شکل دهد.

چند پرسش
آیا هنر تحت تاثیر زمان و مکان است
آیا هنر دارای منظوری ست
ایا هنر متعلق به الیت است یا تمامی مردم
آیا رسالت هنر تسلیت، دلداری، تفریح و یا تغییر واقعی دنیاست
آیا بین هنر و اصول اخلاقی رابطه ای هست
و در آخر این که هنر چگونه باید به جامعه خدمت کند

۸۵
نهاد های تولید فکر

4945
تحولات اجتماعی از تغییر اندیشه ها آغاز می شود که البته بذر این تحول اندیشه نیز در تغییر مناسبات اجتماعی است که به هر شکل که فکر کنیم مناسبات اجتماعی نیز بیشتر تابع شیوه معاش آدم هاست.
تحلیل دستاوردهای رژیم گذشته هر چه باشد یک چیز مسلم است و آن این است (با توجه به خاطرات همه نزدیکان شاه از جمله علم) که همه چیز متکی به یک فرد بود و اراده ملوکانه مقدم براندیشه دیگران بود یعنی بقیه باید فکر را در مواقع مقتضی تعطیل می کردند و یا کنار می کشیدند مثل ابتهاج یا عالیخانی که مدیران برجسته و لایقی بودند و کار را به اراده ملوکانه واگذار می کردند.
با تحولات بعدی هم که در نهایت غرب به این نتیجه رسید که مهار کار را به دیگران وا گذار کند. و کرد.
قدرت به کسانی  تفویض شد که در آن ها چیزی که نبود قدرت تولید فکر بود چراکه نحوه معاش آن ها در تولید و عمل اجتماعی تابعیت کورکورانه از سنت و قدرت بود و آن ها نیز دنبال افرادی بودند که کارگزار باشند و تبعیت کنند نه افرادی که صاحب اندیشه در عمل باشند. و در این میان  اصلاح طلبانی که با خیال باطل شان بر آنند که سطل سطل آب در سرچشمه  بریزند و چشمه خشکیده را جوشان کنند. چشمه هایی که تولید فکر در آن جایی ندارد. از دیگر سو افراد اندیشمند و صاحب فکر که می دانند تفکر مستقل و متکی بخود مستلزم پرداخت بهایی سنگین است مدام به اختیار و یا به اجبار راهی دیار فرنگ می شوند و ثقل فکری ما مدام سبک و سبک تر می شود.
واین سیکل باطل مدام  تکرار می شود.

۸۶
بحران های ادورای سرمایه

4946

فراوانی کالا و کمبود نقدینگی باعث کاهش خرید مردم  می شود و موجی ایجاد می کند بنام رکود -تورمی. که تناقض ذاتی نظام سرمایه داری است و باعث بحران های ادواری می شود و مثل همیشه سرمایه داری برای گذراندن این بحران ها با بیکارسازی و کاهش دستمزد کارگران این امکان را به بدست می آورد که از بحران خارج شود و دور تازه ای از انباشت را آغاز کند.
تا سال ۱۹۱۴، دوران طلایی بورژازی است. شومبارت شولتسه و گاورنیتس تئوری پردازان سرمایه داری سازمان یافته اند. همین تئوری ها بود که آدم هایی مثل کائوتسکی را به اشتباه انداخت. که دیگر نیازی به انقلاب نیست با همین فرمان که سرمایه داری جلو برود به سوسیالیسم می رسد. چیزی نگذشت که دوران طلایی به پایان رسید و بحران خوی نشان داد. جنگ جهانی اول اما این بحران سرمایه داری سازمان یافته را مدفون کرد.

بحران های ادواری
بحران ۱۹۲۹

این بحران در سال ۱۹۲۹ آغاز شد و کینزیسم و تئوری سرمایه داری سازمان یافته را بار دیگر به میان آورد.
کینزیسم بر این باور بود که بحران نتیجه کمبود سرمایه گذاری مولد است چرا که دورنمای سود وجود ندارد. پس دولت باید به صحنه بیاید و شرایط مناسب را با دادن اعتبار بیشتر به سرمایه داران و افزایش تقاضای مصرف آماده کند.
این روند ادامه داشت تا شروع جنگ جهانی دوم که بحران بعدی خود را نشان داد.
جنگ دوم  بحرانی را که در راه بود خاموش کرد. ماشین جنگ به کمک سرمایه داری آمد. ویرانی ها و کشته ها زمینه را برای دوران تازه ای از تکامل سرمایه داری گشود.
از این زمان  بمدت ۳۰ سال  سرمایه داری رشد و شکوفایی داشت. و ادعا می شد که دخالت دولت سیکل بحران ها را از این ببعد تحت کنترل دارد.

بحران دهه۱۹۷۰
با شروع بحران در این دهه که شکست دولت مداخله گر بود ریگانیسم در آمریکا و تاچریسم در انگلیس مهار اوضاع را در دست گرفت. و ماشین تبلیغات بر علیه دولت دخالت گر براه افتاد.  نئولیبرالیسم ریگان و تاچر بمعنای رها شدن بازار از کنترل دولت بود.
اقتصاد نئولیبرال مبتنی بر تئوری های اصحاب مکتب وین؛ فون هایم و مکتب شیگاگو؛ میلتون فریدمن بود.

بحران ۲۰۰۸
در سال ۲۰۰۸  بار دیگر بحران شعله کشید و اصحاب دست نامرئی بازارعقب نشستند و اصحاب دولت مداخله گر به صحنه آمدند. و دفاع از سرمایه داری منظم و کنترل شده دولتی در دستور کار قرار گرفت.

۸۷
تز نیمه فئودال – نیمه مستعمره

هواداران این تز از کمونیست های هوادار اندیشه های مائو بودند. که به  سلطه مناسبات سرمایه داری در ایران دهه پنجاه اعتقادی نداشتند.

4947

با این نگاه اینان نیروی اصلی انقلاب را دهقانان می دانستند و بیک انقلاب اجتماعی برای سرنگونی استبداد فئودالی و رهایی از سلطه خارجی و رشد مناسبات بورژایی باور داشتند.
اینان شکل گیری تاریخی مناسبات سرمایه داری در ایران را نمی دیدند و این که سرمایه داری چه در شکل مناسبات و چه در شکل شکل گیری یک طبقه از مدت ها قبل آغاز شده است و اکنون بعد از انقلاب سفید شاه به طبقه مسلط در اقتصاد و سیاست تبدیل شده است. اینان در نهایت به نوعی از سوسیالیسم باور داشتند که قرابت هایی با سوسیالیسم خلقی و دهقانی مائو داشت.

در آخر باید گفت در بررسی های اینان دو نکته مغفول بود:
- ایران هیچ زمانی مستعمره بمعنای کلاسیکش نبود
- و حضور مناسبات ارضی و استثمار دهقانی بمعنای توفق مناسبات ارضی نیست.

از زمان روی کار آمدن رضا شاه مناسبات ارضی دستخوش تغییراتی شد و سرمایه داری زمین های کشاورزی را به تیول خود در آورد و استثمار دهقانان شکلی دیگر گرفت.
در این تز دهقانان و بورژازی ملی نیروهای اصلی انقلاب بودند و کارگران نقش چندانی در انقلاب نداشتند.

۸۸
افسانه نیک و بد آدمی

کسی را از مرگ گریزی نیست. قاطعیت این رویداد به حدی است که هزاران سال است آدمی برای انکار آن دست به هر افسانه و تدبیری زده است. اما راه بجایی نبرده است.
میمیریم و ناگهان همه در یک صف برابر قضاوت تاریخ می ایستیم.

در نزد خیام مرگ یعنی نشستن مردگان امروز در کنار مردگان هفت هزار سال قبل.
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سربه سریم

و در نزد شاملو مرگ یعنی چکیدن یک قطره قطران در سیاهی لایتناهی فضای عظیم بین سیارات و ستارگان.

اما آیا به راستی چنین است؟
و اگر چنین است چرا آدمی به دنبال افسانه نیک از خود می گردد نه افسانه بد.

نگاه کنیم  به شعر افضل الدین کاشانی:
عمر تو اگر افزون شود از پانصد
افسانه شوی عاقبت از روی خرد
باری چون افسانه می شوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد

آدمی  میمیرد و افسانه می شود اما فرق است بین افسانه نیک و افسانه بد.

گفته می شود
تاریخ الک به دست می آید از پس پشت ما و بد و خوب  و سره از ناسره را از هم جدا می کند.
اما مگر نه این است  که هر کس تاریخ را به نفع خود تفسیر می کند.
از پیدایش انسان راست قامت در افریقا در حدود سیصد هزار سال پیش تا کنون چیز زیادی در دست نداریم. تنها تاریخ دو تا سه هزار ساله اخیر را داریم. آن هم  با ظن و تردیدهایی بسیار. به حدی که در وجود پیامبرانی مثل عیسی و موسی نیز شک و تردید هایی وجود دارد.
چرا که  تاریخ تا دوران اخیر بیشتر به دست فاتحان نوشته شده است.

گفته می شود
ما به راستی نمی دانیم انوشیروان که پوست از تن مزدکیان می کند و از کاه پر می کرد و بر سر دروازه شهرها می آویخت و در یک شب بیش از بیست هزار مزدکی را کشت چقدر عادل بوده است.
حتی از تاریخ  معاصر ایران  که خود تا حدوی شاهد و ناظر آن بوده ایم نیز روایت های متناقضی در دست است.

گفته می شود
در یک سو تاریخ نویس قدرت مسلط است و در آن سو تاریخ نویس مخالف که بسته به این که دلبسته کدام گروه مخالف است هرکدام روایت خاص خود را دارند.
پس تشخیص افسانه نیک و بد وابسته به نظر گاه راوی می شود.
و ما برای صحت سنجی مجبوریم روایت های مختلف را بشنویم به بی طرفی راوی نیز توجه کنیم و از آن سو به احکام پیشینی ذهنی راوی نیز دسترسی پیدا کنیم.
آیا براستی فهم تاریخ وارد چنین پروسه بغرنجی می شود که تشخیص نیک و بد را ناممکن می کند.
نگاه کنیم به افسانه حسنک وزیر. او را می گیرند و به بند می کشند و شکنجه می کنند و در حضور شاهدین معتبر رضایت می گیرند که اموال خود را به میل تمام به  امیر مسعود غزنوی فروخته است و بهایش را گرفته است و بعد دو قاصد ساختگی از بغداد از سوی خلیفه می آیند که حسنک قرمطی است و او را گردن می زنند و مسعود خرسند از این داستان که تمامی داستان آن شد که او می خواست. آیا آن که الک در دست داشت از پس پشت آن ها نیامد و قضاوت نکرد؟ و مظلومیت حسنک طاس رسوایی امیر مسعود را تا امروز تاریخ که ما باشیم از بام جهان نینداخت.؟ پس چه جای چون و چرا در قضاوت درست تاریخ.

۸۹
یحیی دولت آبادی

4948

یحیی دولت آبادی در سال ۱۲۴۱ شمسی در اصفهان بدنیا آمد. پدرش هادی دولت آبادی از مجتهدان بنام بود.
دوران کودکی و نوجوانیش در اصفهان و عتبات گذشت. زندگی در اصفهان اثر روحی عمیقی در او داشت چه بخاطر درگیری او و پدرش با علمای اصفهانی که وجود او و پدرش را بخاطر اندیشه های ازلی شان بر نمی تافتند و چه بخاطر کسانی که در اصفهان با آن ها حشر و نشر داشت.
شیخ محمد منشادی یزدی از خطبای معروف بابی، ملک المتکلمین، سید جمال واعظ که بعدها از سخنگویان پر آوازه انقلاب مشروطه شدند. و نفر چهارم میرزا آقاخان کرمانی بود که به اصفهان پناه آورده بود.
یحیی در اثر فشار روحانیت مجبور شد اصفهان را ترک کند. به حلب رفت و از آن جا به عتبات رفت و برای کم کردن فشار روحانیت در درس فقه میرزا حسن شیرازی شرکت کرد. مدتی گذشت و تصمیم گرفت به ایران بازگردد که خبر کشتار بابیان به او رسید مدتی دیگر در عتبات ماند و به اخرالامر به ایران بازگشت و به فرمان ناصرالدین شاه در تهران ساکن شد.
در تهران برای دور کردن اتهام بابی بودن در درس فقه میرزا حسن آشتیانی و درس های فلسفه میرزا ابوالحسن جلوه شرکت کرد در همین زمان بود که پی به قدرت روحانیت برای بسیج مردم در قضیه تنباکو برد.
در دوران مظفرالدین شاه جو دیگر بر علیه او نبود و با صدارت میرزا علی اصغر خان امین الدوله به سمت برپایی مدارس جدید رفت. و از طرف امین الدوله بعنوان عضوانجمن معارف برگزیده شد همراه با حسن رشدیه و محمود خان احتشام السلطنه که کارشان تاسیس مدارس جدید و نوشتن کتاب های درسی بود کارهای خوبی را به سرانجام رساند.
با شعله ور شدن انقلاب مشروطه او و برادرش علی محمد به انقلاب پیوستند. و در جریان تحصن علما که به صدور فرمان مشروطه انجامید او واسطه بین متحصنین و صدر اعظم عین الدوله بود و در خواست برای تاسیس عدالت خانه و اصلاح امور و مشورت خانه ملی از جمله کارهای اوست.
بعد از پیروزی انقلاب سید محمد طباطبایی یکی از دو آخوند بزرگ مشروطه اجازه نداد او به مجلس راه یابد اتهام او بابی بودن بود. در دور دوم نیز انتخاب شد اما مجبور به استعفا شد چون می دانست اعتبارنامه او را رد می کنند.
در جنگ جهانی اول همراه رجال به کرمانشاه رفت و در دولت در تبعید شرکت کرد و در دور پنجم مجلس در سال ۱۳۰۲ به مجلس علیرغم مخالفت مدرس راه یافت.
در روی کار آمدن رضا شاه و انقراض قاجار همراه مصدق و تقی زاده و حسین علا از مخالفین شاه شدن رضا خان سردار سپه بود و بر این باور بود که علیرغم این که انقراض قاجار حتمی ست اما واگذاری حکومت  به سردار سپه باید مبتنی بر قانون باشد و در رای گیری انقراض قاجار شرکت نکرد.
پس از روی کار امدن رضا شاه ازایران خارج شد و سال ها سرپرستی دانشجویان ایرانی را بر عهده داشت. او درهمین زمان کتاب چهار جلدی حیات یحیی را نوشت که یکی از آثار معتبر در مورد انقلاب مشروطه ست.
یحیی دولت آبادی در آبان ۱۳۱۸ در گذشت.

ازلی بودن دولت آبادی
دلایل چندی بر ازلی بودن و نبودن دولت آبادی در دست است. نخست نگاه می کنیم به این دلایل؛
دولت آبادی در کتاب یحیی که خاطرات اوست از شرکتش در انقلاب مشروطه حرفی از ازلی بودن خود و شرکت ازلیان در انقلاب نمی زند. هرچند عده ای بر این باورند که ذکر دولت آبادی از بیداران در انقلاب همان ازلیان است.
گفته می شود که صبح ازل قبل از مرگ او را به جانشینی خود برگزید. اما در هیچ یک از فعالیت های بی وقفه دولت آبادی ما ردپایی از فعالیت او برای سازماندهی ازلیان نمی بینیم و هیچ نوشته ای از او در باب حقانیت ازلیان نیز در دست نیست.
حسین لنکرانی نماینده دوره چهاردهم مجلس شورای ملی و فعال سیاسی دوره قاجاریه، پهلوی اول، پهلوی دوم نیز می‌گوید:
«در اوایل دوره رضاخان روزی بر میرزا یحیی دولت‌آبادی وارد شدم. کتاب نهج البلاغه را در برابر خود گشوده بود و دو زانو روی آن خم شده و مطالعه می‌کرد. من که رسیدم سر برداشت و زمانی که به من نگریست دیدم چشمانش از گریه سرخ و اشکبار بود.»
در مدتی که دولت آبادی بعنوان سرپرست مستعفی دانشجویان ایرانی در اروپا بود با تسلطی که او به زبان فرانسه و عربی داشت وقت خوبی برای تبلغ برای اندیشه خود بود اما دولت آبادی مقالاتی در تبلیغ اسلام می نوشت.
حاجی علی اکبر صنعتی زاده (پدر صنعتی زاده کرمانی) از ازلیان معروف کرمان می گوید با رسیدن نامه از صبح ازل به ایران و تعیین دولت آبادی بعنوان جانشین، با ۴۳ نفر از ازلیان معروف به نزد یحیی دولت آبادی رفتیم و بیعت کردیم و او گفت از امروز تا دستور ثانوی در مذهب شیعه باشید و این بمعنای خامشی ازلیه برای همیشه بود.
ابوالقاسم افنان از مورخان بهایی به نقل از سید محمدعلی جمال زاده  شنیده که هنگامی که میرزا یحیی ازل در قبرس وفات نمود حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی در ژنو بود. به او پیشنهاد کردند که جانشین ازل و زعامت ازلی ها را قبول کند و به قبرس برود ولی او نپذیرفت و قبول نکرد و به طهران مراجعت نمود.

داستان براستی چه بود
شکی نیست که یحیی و پدرش و وطن دوستانی چون ملک المتکلمین و جمال الدین واعظ و میرزا آقاخان کرمانی دلبستگی هایی به جناح چپ جنبش باب که صبح ازل آن را نمایندگی می کرد داشتند.
با مرگ باب باورمندان به باب دو دسته شدند:
یک جناح آن از سرکوب وحشتناک جنبش که چیزی در حد نسل کشی بود وحشت کردند و پس نشستند و به این نتیجه رسیدند که باید از انقلاب و براندازی دست بر دارند پس در لاک مذهب رفتند که برادر بزرگتر صبح ازل پرچم دار این اندیشه بود و خود را بهاء الله نامید و دین بهایی را بوجود آورد که از سنخ جنبش بابی نبود و نیست.
اما جریان ارتدکس اندیشه های باب که به انقلاب مسلحانه باور داشت اطراف صبح ازل جمع شدند و اتفاقی نیست که رادیکال های انقلاب مشروطه همه ازلی بودند.
اما با شعله ور شدن انقلاب مشروطه ازلی ها به صرافت دریافتند که جامعه تغییر کرده است و مذهب سرکوب شده و مخفی راه درستی برای بسیج مردم و شروع تحولات نیست پس بر خلاف شکاکان نه از روی خدعه و فرصت طلبی بلکه با صداقت تمام تمامی ازلی ها به انقلاب پیوستند و قهرمانی ها کردند.
نگاه کنیم به سرنوشت سه تن ازاین ازلیان؛ ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ در انقلاب به سوسیال دموکرت های تهران که در راس آن حیدرخان عمواغلی بود پیوستند و هر دو در کودتای محمدعلیشاه  و به توپ بستن مجلس دستگیر و در باغشاه کشته شدند.
پیش از داستان انقلاب آقاخان به حلقه استانبول پیوست و در ترور ناصرالدین شاه نقش داشت و هم راه روحی و خبیرالملک توسط عثمانی به ایران تحویل داده شدند و در تبریز سر بریده شدند.

آثار دولت آبادی
•    «آئین در ایران»
•    «اردی بهشت»
•    «ارمغان یحیی»
•    «تاریخ معاصر یا حیات یحیی»
•    «تربیت اراده»
•    «حقیقت راجع به قرارداد مجلس»
•    «دوره زندگانی یا غضب حق اطفال»
•    «روان نامه»
•    «سرگذشت درویش چنته»
•    «شجره طیبه»
•    «شرح حال میرزا تقی خان امیرکبیر»
•    «شهرناز»
•    «لبخند فردوسی»
•    «نهال ادب»
•    «تبعید»

چند نکته در مورد آئین باب

4949

۱- سید محمدعلی شیرازی معروف به باب در سال ۱۲۶۰ هجری کتاب قیوم الاسماء یا تفسیر سوره یوسف را نوشت که از علائمی بود که سید کاظم رشتی برای ظهور امام گذاشته بود. و به کسانی که در پی امام غایب بودند عرضه کرد و آن ها را قانع کرد او گم شده ای ست که در پی آنند و سید کاظم بشارت آن را داده است و ملا حسین بشرویه ای نخستین کسی بود که ایمان آورد و با او بیعت کرد.

۲- آئین باب  برای خودش سلسله مراتبی داشت:
درراس آئین شمس حقیقت بود که باب بود.
بعد ۱۴ مرأت بود که هدایت بابیان را بر عهده داشتند تا زمان ظهور پیامبر بعدی که من یظهره الله بود یعنی کسی که خدا آن را ظاهر می کند.
اولین مرأت: صبح ازل بود
بعد شهدای بیان بودند: که علمای بابی بودند: مثل ملا محمد جعفر کرمانی، ملا محمد جعفر نراقی، شیخ هادی نجم آبادی و دیگران.
گفته می شود میرزا هادی دولت آبادی و میرزا یحیی دولت آبادی دو تن از آخرین شهدای بیان هستند.
میرزا هادی را داعی اکبر و عمید اعظم هم می گفتند .

۳- در جنبش باب خود باب مظهر ظهورالله بود یعنی کسی که خداوند از زبان او به صورت مستقیم با مردم حرف می زند.
گاردهای نخستین یا کمیته مرکزی حزبش هم ۱۸ نفر بودند که معروف بودند به حروف حی.

۴- باب بعد از خود میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل را جانشین خود کرد و او را صراط الحق العظیم نامید.
بعد از اعدام باب برادر بزرگتر میرزا حسین علی نوری معروف به بهاء الله ادعای من یظهره اللهی کرد و آئین بهایی را بوجود آورد.

———————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.