محمود طوقی: شب نوشته ها

ملا صدرا فیلسوف به معنای اخص کلمه نبود می خواست دین را لباس فلسفه بپوشاند که شدنی نبود و این شد که شد. چیزهایی را فهمیده بود اما در قالب تنگ باورهایش راه بجایی نمی برد که نبرد. فیلسوف نبود. نمی توانست هم باشد. اندیشه دینی توان رسیدن به اندیشه فلسفی را ندارد. فلسفه با شک و انکار برای رسیدن به حقیقت شروع می شود و اندیشه دینی با باور سفت و سخت به ایده های ازلی و ابدی. ….

————————————————————-

شب نوشته ها

۱۶
ملا صدرا که بود

4603

صدرالدین محمدبن ابراهیم قوام شیرازی متولد ۹۷۹قمری. وفات ۱۰۴۵(۱۵۷۱-۱۶۴۰)
بنیان گذار حکمت متعالیه است که نوعی تلفیق در اندیشه اسلامی است.
در شیراز بدنیا آمد و پدرش خواجه ابراهیم مردی دانشمند و وزیر فرماندار پارس شاه محمد خدابنده بود. جز این بازرگان هم بود.
قران و صرف و نحو را در شیراز خواند و با روی کار آمدن شاه اسماعیل دوم پدرش مهاجرت کرد. با مرگ شاه اسماعیل دوم و روی کا ر آمدن شاه عباس یکم به شیراز بازگشتند.
نوجوانی اش را در قزوین گذراند و بعد به اصفهان رفت و در محضر شیخ بهایی فقه و حدیث و تفسیر، و در نزد میرداماد حکمت شرق و در نزد میر فندرسکی علم ملل و نحل خواند.
با رسیدن به مرحله اجتهاد در مدرسه خواجو مدرس شد اما شیوه کار او را متشرعین تاب نیاوردند و شاه عباس مجبور به تبعید او به مورچه خورت شد و از آن جا راهی کهک قم شد. ۷ سال در آن جا بود.
مدتی بعد الله وردی خان حاکم شیراز مدرسه ای ساخت و او را برای تدریس به شیراز دعوت کرد و شاه رضایت به باز گشت داد. در این مدرسه علاوه بر حکمت و فقه، ادبیات، اخترشناسی و ریاضیات و شیمی و زمین شناسی تدریس می شد که می توانست هسته های یک دانشگاه باشد. و این نیازمند آن بود که صفویه موفق می شد با تشکیل بازار ملی به بر آمدن بورژازی کمک کند. امری که در اروپا اتفاق افتاده بود یا در شرف اتفاق افتادن بود.
بعد از مدتی تدریس در مدرسه راهی حج شد و هنگام بازگشت از سفر حج در سال ۱۰۵۰ در بصره درگذشت و در نجف به خاک سپرده شد

ملا صدرا چه می گفت
ملا صدرا شیعه ای دوازده امامی بود و بر این باور بود که قوانین اسلام با دانش استدلالی منافاتی ندارد و نیست باد فلسفه ای که قوانینش با قران و سنت رسول و ائمه مطابت نداشته باشد.
او برای رستگاری انسان هم پای بندی به شریعت را لازم می شمرد و هم سلوکی عرفانی را واجب می دید.
و موفق شد چهار جریان فکری کلام، عرفان و فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو را با هم تالیف کند و نظامی فلسفی بوجود بیاورد.

حکمت متعالیه
حکمت متعالیه بر اصل وجود و تمایز آن از ماهیت استوار است.
وجود امری است بدیهی و ماهیت است که سبب تکثر و گوناگونی پدیده ها می شود و به هر وجود قالبی ویژه می بخشد. پس وجود اصل است و ماهیت معلول آن.
هر چند در عالم واقع دوالیسمی وجود ندارد و وجود چیزی جدا از ماهیت و عوارض بیرونی نیست و بر عکس.
در واقع ملا با تقدم وجود بر ماهیت می خواست به اثبات خدا برسد.
در مورد حرکت هم که متقدمین معتقد به حرکت در مقولات نُه گانه عرض بودند و حرکت را در جوهر محال می دیدند حق با ملا بود که به حرکت در جوهر باور داشت.

نقد ها
ببینیم که دیگران چه نقد هایی به صدرا وارد کرده اند:
بی نظمی در ترتیب صوری و منطقی مطالب
گنجاندن مطالب غیر لازم وغیر مرتبط در یک بخش
نقل قول های بدون ذکر ماخذ
استفاده از کشف و شهود در مقام داوری
پذیرش آراء بزرگان بدون دلیل
توسل به آرایه های ادبی و تفنن در عبارات
التقاطی بودن مکتب مشائی، با فلسفه اشراقی و سلوک عرفانی بهمراه استدلال کلامی
راضی نگه داشتن متکلمان، عرفا و فیلسوفان
دغدغه دین داشتن برای سازگاری حکمت و شریعت

هواداران او چه می گویند
در مقابل منتقدین موافقین او بر این باورند که ملا نکاتی بدیع و جدید را وارد فلسفه کرده است مثل:
اصالت وجود
حرکت جوهری
اتحاد عاقل و معقول
حدوث زمانی عالم
مسئله نفس
مسئله معاد
صفات خداوند
استفاده از عقل، وحی و کشف و شهود
پیدایش  و بقاء روح (روح در پیدایش جسمانی است و در بقاء روحانی ست)
و حدوث زمانی عالم

چند نکته:
۱- ملا صدرا فیلسوف به معنای اخص کلمه نبود می خواست دین را لباس فلسفه بپوشاند که شدنی نبود و این شد که شد. چیزهایی را فهمیده بود اما در قالب تنگ باورهایش راه بجایی نمی برد که نبرد. فیلسوف نبود. نمی توانست هم باشد. اندیشه دینی توان رسیدن به اندیشه فلسفی را ندارد. فلسفه با شک و انکار برای رسیدن به حقیقت شروع می شود و اندیشه دینی با باور سفت و سخت به ایده های ازلی و ابدی.

۲- دین با ناپرسایی شروع می شود و این عیب دین نیست. منبع الهام دین در ماورالطبیعه است و آدمی را بدرستی و غلطی آن راهی نیست. بنده مومن به رضایت آموزه ها را می پذیرد و مناسک را اجرا می کند و در این آموزه ها جای چون و چرا نیست.
حکایت فلسفه اما از بیخ و بن جدا از آموزه های دینی است. تبیین آموزه های دینی با روش های علمی و منطقی می تواند آموزه های ازلی و ابدی دینی را زیر سئوال ببرد بهمین خاطر است که ملا صدرا تحمل نمی شود و در این عدم تحمل حق با اهل شریعت بود نه اهل فلسفه.
فلسفه با پرسش آغاز می شود و پرسش خود از دل شک بیرون می آید. و همین طور می رود تا ببیند آفتاب پر تلالو حقیقت کجاست. در حالی که آموزه های دینی با ایقان مطلق آغاز می شود. و احتجاج در آن راهی نیست.

۳- فلسفه مقصدی جز حقیقت ندارد. در حالی که حقیقت برای دین از همان لحظه آغاز روشن است.

۴- اندیشه های ملا صدرا با هسته هایی از اندیشه دوران جدید همراه بود. در واقع انعکاسی از نطفه های آغازین بورژازی در ساخت و اقتصاد بود. اما صفویه موفق نشد ساخت را بارور کند و بجای بر آمدن به سوی فرو شدن رفت. این تحول باید در دوران شاه عباس صورت می گرفت که نگرفت. در روبنا و در ساحت اندیشه بارقه های درخشانی دیده شد اما خاموش و خاکستر شد.
در روزگار بعد اندیشه ورزان بابی از آموزه های ملا صدرا بخش هایی را گرفتند اما نبود حمایت مادی در ساخت و اقتصاد و شکست در میدان سیاست این نزدیکی را بی حاصل کرد.

۱۷
علی شریعتی که بود و چه می گفت

4604

علی شریعتی مزینانی معروف به دکتر شریعتی در سال ۱۳۱۲ در روستای مزینان در نزدیکی سبزوار بدنیا آمد. پدر بزرگ و جد پدریش آخوند بودند.
پدرش محمد تقی شریعتی بود که خود مردی دلبسته مذهب بود.
فعالیت نخستین او در کانون نشر حقایق اسلامی بود که در سال ۱۳۲۳ برای مبارزه با افکار چپ و در آن روزگار حزب توده درست شده بود. این کانون در سال ۱۳۳۸ بسته شد. جوانان این کانون بعدها جذب نهضت خدا پرستان سوسیالیست شدند که ریاست آن با محمد نخشب بود و بر نفی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید باور داشت.
بعد از کودتا به نهضت مقاومت ملی طالقانی-بازر گان پیوست و در این رابطه دستگیر و ۸ ماه زندانی شد.
در سال۱۳۳۴ به دانشگاه ادبیات دانشگاه مشهد رفت. در همین دوران ابوذر غفاری را از جوده اسحار و نیایش را از الکسیس کارل ترجمه کرد.
شاگرد اول لیسانس شد و بورس فرانسه گرفت و به سوربن رفت.
در پاریس به حلقه بنی صدر، قطب زاده، چمران پیوست و در سال ۱۹۶۲ سردبیر روزنامه ایران آزاد ارگان رسمی جبهه ملی شد.
مدتی بعد به ایران بازگشت در مرز دستگیر شد و کمی بعد آزاد شد.
در سال ۴۴ معلم کلاس چهارم دبستان شد. و بعد دبیرستان و در آخر استاد تاریخ دانشگاه مشهد شد و در سال ۴۸ از آبان ۵۱ تا تیر ۵۲ مخفی شد. ساواک پدر و برادر خانمش را گروگان گرفت.
به حسینیه ارشاد دعوت شد. و اوج شکوفایی او در همین دوران است.
در سال ۵۲ حسینیه تعطیل شد و مدتی بعد دستگیر و ۱۸ ماه زندانی شد. بعد از آزادی به انگلیس رفت. و بر اثر سکته قلبی درگذشت.

آموزه های شریعتی
۱- شریعتی رویکردی انتقادی به باورهای مذهبی که آنرا تشیع صفوی می دانست داشت
و مدرنتیه غربی را هم نمی پذیرفت. و راه شرق را راهی جدا از آن چه غرب رفته بود می دانست.
به مبارزه با امپریالیسم باور داشت اما شرط نخست برای مبارزه با امپریالیسم را در یافت هویت فرهنگی که مذهب بود می دانست و باز گشت به اصل از همین جا ریشه می گرفت.

۲- توحید برای او جدا از یک بخش از جهان بینی یک محور برای وحدت تمامی انسان ها بود.

۳- به سوسیالیسم باور داشت اما  رسیدن به سوسیالیسم و جامعه بی طبقه را بدون مذهب ناممکن می دانست. و بر این باور بود که تنها در سایه یک رشد معنوی است که انسان می تواند از حق خود بخاطر جمع چشم بپوشد.

۴- شریعتی به حکومت دینی معتقد نبود چرا که نهایت آن را یک حکومت استبدادی می دید.

۵- شریعتی استبداد را نوعی خدایی کردن و برابر شرک می دانست.

۶- نظریه حکومتی او بر پایه امت-امامت استوار بود و امام  در نزد او کسی بود که ضمن وفاداری به ایدئولوژی جامعه را با هر وسیله ممکن بدون در نظر گرفتن رضایت دیگران بسوی تکامل رهبری می کند که در ضمن این امام مستبد و دیکتاتور نبود.
عده ای این نظریه را زیر بنای ولایت فقیه می دانند.

۷- شریعتی مهدویت را مکتب انتظار می دانست و انتظار در نزد او همراه بود با اعتراض و ظلم ستیزی.

۸- شریعتی برای روحانیت جایگاهی دینی قائل نبود و شکل گیری  روحانیت را مقتبس از تعالیم مسیحیت قرون وسطا می دانست که با ظهور صفویه به اسلام تحمیل شده بود و در مقابل  به عالم دینی اعتقاد داشت.

مخالفین شریعتی
مهندس بازرگان دو دلیل برای مخالفت روحانیت سنتی با شریعتی بر می شمارد:
نو آوری و تزلزل در ارکان ایمان مردم
دوم دخالت غیر آخوند در امور دین

مرتضی انصاری او را دشمن تشیع نامید.

مکارم شیرازی نظر شورایی او را برای انتخاب خلیفه رد کرد.

نجفی مرعشی و شریعتمداری او را کافر دانستند.

مطهری نظرات  او را ضربه به هماهنگی روحانیت و طبقه تحصیل کرده دانست.

ابوالحسن قزوینی اعلام کرد نظرات او انطباق با مذهب شیعه ندارد.

علامه طباطبایی نوشته های او را طبق مدارک غیر قابل قبول دانست.

محمد یزدی اعلام کفر را در مورد او به صلاح ندانست.

و آیت الله خمینی سکوت کرد

مصطفی ملکیان: کار شریعتی را نوعی مغله می دانست که با گزینش جملاتی از متفکرانی مخالف هم  آنان را در یک راستا نشان می دهد که این گونه نبود و این نشاندهنده نشانختن هر دو متفکر بود.

داریوش شایگان ایدئولوژی کردن سنت توسط شریعتی را کاری غلط می دانست.
وسروش آموزه های شریعتی را شبه معرفت غفلت آمیز، خادم منافع و معطوف به قدرت و سیاست  می دانست.

و پرویز دستمالچی:
۱- حکومت ایدئولوژیک شریعتی را  حکومت تک ارزشی می دانست که در نهایت سر از خشونت بیرون می آورد.
۲- انسان در نزد شریعتی انسان ذوب شده در ایدئولوژی است نه انسان حاکم بر سرنوشت خویش.
۳- شریعتی کسی که خواهان یک جامعه امت-امامی است. پس نمی تواند آزادیخواه باشد.
شریعتی از آزادی فلاح را می فهمید که بمعنای تزکیه نفس است و تزکیه نفس آزادی بمعنای اجتماعیش و رابطه فرد با حکومت نیست. تزکیه نفس امری فردی و خصوصی است.
۴- بازگشت به خویشتن خویش شریعتی  باز گشت به اصول و احکام و مدل های نخستین حکومت اسلامی است.
شریعتی ایده ای اقتصادی نداشت. تمامی کارها در دست امام عادلش بود.
شریعتی ایده پرداز یک نظام تامگرا بود.

هوادان آموزه های شریعتی

کدیور او را پیش قراول روشنفکر دینی می دانست.
محمود امین قانعی او را متفکری سنتز گرا  میان اسلام و اگزیستانسیالیسم و سوسیالیسم می دانست.

بر خورد حوزه با شریعتی:
حوزه دو بر خورد با شریعتی داشت:
یک بخش آن در برابر اسلام منهای روحانیت او موضع گرفت. و درک غیر مستند او را از روایات اسلامی زیر سئوال برد که حق داشت. شریعتی وفادار به رویدادهای تاریخی و نص درست تاریخ نبود. او برای تبدیل آموزه های دینی به یک ایدئولوژی خود را مجاز می دید دست در روایات درست تاریخ بزند و با ایجاد یک مکتب التقاطی به مقصود خود نزدیک شود.
شریعتی از گزاره های مشترک و یا شبیه هم به اینهمانی می رسید که این گونه نبود.
جناح دوراندیش حوزه صلاح کار را در آن دید که سکوت کند. برای آن ها شریعتی پلی بود که می توانست علیرغم تمامی جار و جنجال هایش آن ها را به  دانشگاه وصل کند. این جناح بخوبی می دانست که شریعتی یک فرد است و در آخر بازی کسی به خط پایانی می رسد که تشکیلات دارد. و شریعتی علیرغم آن که تلاش می کرد حزب خودش را سازماندهی کند به این مهم نخواهد رسید.

نقد شریعتی
۱- شریعتی به دنبال  نوعی سوسیالیسم بود.
اما درک او از مارکسیسم درکی سطحی و عامیانه بود و از سوسیالیسم آن قدر می فهمید که ابوذر را نخستین سوسیالیست جهان بداند.
شریعتی بیش از مارکسیسم به جریانات موازی، انشعابی یا حاشیه‌ای جنبش سوسیال دموکراسی احساس نزدیکی می کرد.

۲- تکیه شریعتی بر ایده عدالت اجتماعی و تضادهای طبقاتی علت داشت شنوندگان شریعتی لایه هایی از جامعه بودند که در سازماندهی جدید اقتصاد خانه خراب شده بودند. و یا سرعت تحولات و مدرنیته آمرانه با باورهای آن ها هم خوانی نداشت.

۳- ساواک در حال و هوای جنگ سرد نفس می کشید و تمامی خطرات را از جانب بلوک چپ می دید. بهیمن خاطر به حسینه ارشاد و سخنرانی های آتشین با این دید نگاه می کرد که دارد آلترناتیوی مقابل چپ شکل می گیرد و جوانان معترض را جذب جریانی می کند که مذهبی و ضد کمونیست است. و در نهایت جز بلوک سرمایه است.
سید حسین نصر نوه دختری شیخ فضل الله و رئیس دفتر فرح و رئیس انجمن سلطنتی فلسفه و یکی از چهار عضو هیئت امنای حسینیه ارشاد در مصاحبه اش با تاریخ شفاهی به نقش ساواک در ساختن حسینیه ارشاد و حمایت از شریعتی اشاره می کند.

۴- نخست باید دید که شریعتی نماینده کدام طبقه اجتماعی بود که بمیدان آمد و روی تحولات نقش خودرا بر جای گذاشت و رفت.
و دوم این امر است که نقش او یک نقش مثبت بود یا منفی؟
اینجا و آنجا گفته می شود که اگر او امروز، زنده بود، چه دیدگاهى داشت؟
این پرسش بی پاسخی نیست. هر چند رزوی سیمین دانشور در پاسخی به همین مضمون در مورد جلال گفته بود چریک می شد و سلاح بدست می گرفت.
اما در مورد شریعتی دو تابلو موجود است. یا مثل بسیاری از هوادارانش به حکومت جدید می پیوست و آن می کرد که اینان کردند. و یا چون پدر و پسر و طاهر احمدزاده از سر ناسازگاری با رژیم اسلامی بر می آمد که سرنوشتش آن می شد که آدم هایی از این سنخ نصیب شان شد.

۵- گفته می شود: شریعتی سوسیالیسم را وارد اسلام کرد و موجی از گرایش جوانان بسوی افکار خود را ایجاد کرد.
افکار او موتور محرک انقلاب، بخصوص در دانشگاه ها  شد.
پرسش اصلی این است که این جوانان دانشگاهی و غیر دانشگاهی که جذب اندیشه های شریعتی شدند چه کسانی بودند.
پهلوی دوم بعد از کودتا سمت گیری پیدا کرد به سوی توسعه اقتصادی کشور و این توسعه بمعنای تغییر در ساخت اقتصادی کشور بود. خانه خرابی بخش هایی از خرده بورژازی سنتی و فربه شدن بوروکرات ها و تکنوکرات های دولتی و پیدایش گسلی طبقاتی و فرهنگی در جامعه.
در یک رژیم بورژازی کلاسیک این گسل با توسعه سیاسی پر می شد و رادیکالیسم فرصت نمی یافت به برنایی برسد. اما در نظام های توتالیتر داستان  به شکل دیگری آب بندی می شود.
از سویی دیگر بدنبال رفرم ارضی و تغییر ریل اقتصادی سازمان فنی و اقتصادی کشور نیازمند نیروهایی آموزش دیده بود و این نیروها فرزندان کسانی بود که در روستا و شهر یا خانه خراب شده بودند و یا سیر تحولات را نمی توانستند تاب بیاورند. این بخش ها که عمدتاً گرایشات مذهبی داشتند این تحولات را با ترم های دینی می دیدند. فساد، فحشا، از بین رفتدن بنیان های اخلاقی خانواده و شرک و گناه.
شریعتی بعنوان سخن گوی این لایه های پرتاب شده به دانشگاه از روستاها و شهرهای دور افتاده حرفی برای گفتن داشت. شریعتی دنیا را همانطوری می دید که این لایه های روستایی و شهری می دیدند و یا دوست داشتند که ببینند با رنگ و لعابی مدرن و انقلابی و تمامی بر گرفته از فرهنگ اروپا و چپ مارکسیسم. شریعتی با جاسازی این اندیشه ها در ترم های دینی موفق شد سخن گوی خوبی برای این لایه ها باشد.

۶- نکته مهم و اساسی که طرفداران آزادی و نوزایی با تمام الزامات آن در ایران با هر نوع از اندیشه اهمیت آن را درنیافتند و یا بعضی دیرهنگام به آن توجه کردند این بود که طرفداران سنت قدیم از همان ابتدا پرچم شیخ فضل الله را برافراشتند و دنبال مشروعه بودند.
و مسلم بود که هیچ اندیشمند کلاهی دنبال این امر نبود حتی آل احمد که جمله او در باره شیخ بزرگ نمایی شد.
شریعتی نیز به طریق اولی با این امر مخالف بود. اما چرا آن گونه نشد که آدم های مثل شریعتی و جلال آل احمد فکر می کردند.

استفاده ابزاری از دین
استفاده ابزاری از دین امر تازه ای نبود. در انقلاب مشروطه به میدان کشیدن سیدین با همین نگاه بود. اما تمامی ماجرا این نبود. روحانیت از دیرباز در پی سروری و بدست آوردن تام و تمام قدرت بود. این تئوری بر می گردد به غاصب بودن تمامی حکومت ها در غیبت امام عادل.  پس همیشه روحانیت در کمین فرصتی بوده است تا حکومت خودرا بر قرار کند. بهمین خاطر به تمامی نیروهای غیر خودی بدیده مشکوک نگریسته است و می نگرد.
برای روحانیت مقصد پیشاپیش روشن و معلوم بود اما برای آدم هایی مثل شریعتی و جلال آل احمد چشم انداز کار سقوط شاه بود و می پنداشتند با رفتن شاه زمینه های مناسبی برای حکومت ایدئال آن ها فراهم خواهد شد.

۷- تبعات تبدیل دین به ایدئولوژی از دید شریعتی و آل احمد پنهان بود. آن دو درکی تاریخی نسبت به آن چه می کردند نداشتند. مثل کاری که شاه اسماعیل در بنا نهادن تشیع در مقابل تسنن عثمانی کرد.

۱۸
ارزش دموکراسی

4605

گفته می شود گروه های سیاسی در قبل از انقلاب اراده معطوف به قدرت داشتند و ارزش حقوق بشر و دموکراسی را با برچسب بورژوایی رد می کردند وهر کدام که به حکومت می رسیدند بساط دیکتاتوری و حکومت تک حزبی را به راه می انداختند وحتی آن گروه های چپ که مرحله انقلاب را بورژوا دمکراتیک می دانستند با الگوگیری از انقلاب اکتبر مرحله بورژوا دمکراتیک را به رهبری بورژوازی و خرده بورژوازی انقلابی ناپیگیر می دانستند و رهبری این مرحله را برای تعمیق انقلاب برای خود می خواستند و اگر هم به رهبری آن ها گردن می نهادند آن ها را همچون کرنسکی پلی برای رهبری بعدی خود می خواستند.
انقلاب اکتبر الگوی آن ها بود که ابتدا دولت بورژوایی را مدتی تحمل کردند و بعد مدت کوتاهی با نمایندگان دهقان ها و خرده بورژوازی در قامت حزب سوسیال رولوسینر و منشویک ها راه آمدند و سپس آن ها را به ترتیب از قدرت دولتی بیرون راندند و سپس نمایندگان ان ها را در شوراها تحمل نکردند و شوراها را نیز به دنباله حزب تبدیل کردند و بعد از مدتی جناح های مخالف داخل حزبی را هم منکوب کردند و دولت را تابع حزب و حزب را تابع کمیته مرکزی کردند و بعد از آن به جنگ پایگاه اجتماعی این  احزاب یعنی خرده بورژوازی و دهقانان میانه حال رفتند و با سیاست مشت آهنین آن ها را به کالخوزها و ساوخوزها فرستادند و یا راهی اردوگاه های کار اجباری کردند.»

این گزاره که گروه های سیاسی در قبل از انقلاب نگاه مثبتی به امر دموکراسی نداشتند حرف درستی است. اما این گزاره که اگر به قدرت می رسیدند راه استبداد را پیش می گرفتند تبدیل یک سوژه عملی به یک سوژه متافیزیکی است.
ما در جهان واقع ساندینست ها را داریم. چریک هایی که با سلاح به قدرت رسیدند اما در بر خورد با واقعیت های جامعه تن دادند به صندوق های رأی و دست به سرکوب نزدند.

۱۹
روند یا جهش

4606

گفته می شود که پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه لنین وقتی با واقعیات اقتصادی عقب مانده روبرو شد، ساده‌سازی کتاب دولت و انقلاب را در باره اقتصاد سوسیالیستی پس گرفت، و نوعی سرمایه داری دولتی را، با اقتباس از تراست های آلمان، پیشنهاد کرد. (که این تراست ها الگوی ژاپن هم شد) اما استالین که به قدرت رسید، تحت فشار بدنه حزب و برای نابودی رقبا، این الگو را کنار گذاشت و سوسیالیسم دولتی و جهش به سوسیالیسم را با نابودی سریع مالکیت خصوصی در دستور کار قرار داد. الگوی ساده‌سازی شده این بود، که در نظام سوسیالیستی باید عکس کاپیتالیستی عمل کرد و  به سرعت مالکیت خصوصی را به عمومی تبدیل کرد، و عمومی هم یعنی «دولتی» و نه «اجتماعی»، و دولتی هم فقط معنای دولت «مرکزی» دارد، و دولت های «محلی» هیچ کاره اند.
این الگوی ساده‌سازی شده همان است که راست مبتذل آن را به سوسیالیسم نسبت می‌دهد، و شگفت این که چپ سنتی بطور نوستالژیک از آن دفاع می‌کند.
اما سوسیالیسم یعنی کنترل اجتماعی تولید و توزیع در یک فرایند طولانی، نه دولتی کردن مالکیت ابزار تولید.
همانطور که گفتم سرمایه‌داری به معنای کنترل خصوصی بر تولید و توزیع، در یک فرایند طولانی شکل امروزی را یافت و از اول هم نه بنا بود و نه معلوم که به این جا برسد. مثلاً همان طور که فریدمن (تئوریسین نولیبرال) می گوید بیش از نود درصد برنامه مطالبات کمونیستی مارکس در مانیفست در آمریکا اجرا می‌شود.
اکنون سرمایه‌داری خود آمیزه‌ای از سوسیالیسم دارد، و نظام سوسیالیستی نیز بنا به سطح توسعه هر کشور و شرایط فرهنگی و تاریخی اش، آمیزه‌ای از سرمایه داری خواهد داشت.
تنها راست مبتذل است که به رغم دانستن این واقعیت که سوسیالیسم هم یک روند است نه یک جهش، می گوید هر که از سرمایه‌داران بهره بگیرد، سرمایه‌داری است؛ و نیز چپ ساده‌اندیش خرده‌بورژوایی که حوصله فرایند طولانی را نداشته و به تعجیل می‌خواهد به نام سوسیالیسم به قدرت برسد، و تراژدی شوروی استالینی را تکرار کند.»

باید تاریخ انقلاب بلشویکی روسیه را بارها بخوانیم و روی آن بیشتر خم شویم.

۲۰
جامعه مدنی

2863
نکته کلیدی در نگرش گرامشی به جامعه در توجه او به جامعه مدنی است جامعه مدنی در حد فاصل قدرت دولت و مردم قرار می گیرد و شامل نهادهایی می شود که در جای جای جامعه گروهی از مردم برای دفاع از منافع عقاید وعلایق خود در طی زمان تشکیل داده اند علاوه بر  این نهادها آداب و سنن و رسوم و قوانین عرفی ( به قول پوپر نوموس) که در طی حرکت جوامع انسانی  به صورت  انگاره هایی نسبتا کارا در ذهن مردم ثبت شده است و به آن ها به صورتی ناخودآگاه یا آگاهانه عمل می کنند نیز را باید به مثابه  نهادهای اجتماعی ذهنی مهم در عرصه جامعه مدنی جای داد.
گرامشی دگرگونی اساسی جامعه  را در دگرگونی نهادهای جامعه مدنی می دانست و دست یابی صرف به قدرت سیاسی را شرط لازم و کافی برای تغییر و دگرگونی جامعه و برقراری یک نظام نوین نمی دانست.
برای دگرگونی در جامعه مدنی به شرح فوق مسئله اصلی برای گرامشی کسب هژمونی بر افکار بود.
بدون تغییر افکار تغییر آداب و رسوم و عرف و نهادهای جامعه مدنی امکان پذیر نیست و در صورت کسب قدرت سیاسی پس از مدتی جامعه مدنی تغییر نایافته خود را در درون قدرت سیاسی جدید بازیافته و از درون و به تدریج دو باره آن را به راه  خود می برد.
در جامعه هر امر نو از دل امر کهنه در جامعه زاده می شود.
برای فهم تاریخ کشور خود باید به  نهادها و نوموس های رایج در جامعه در هر مرحله تاریخی توجه کرد.
آداب و سنن و رسوم و قوانین عرفی ما در بخش اعظم آن برگرفته از مذهب شیعه است و رگه هایی مهم نیز متاثر از تاریخ پیش از اسلام و یادگار هجوم قبایل بیابانگرد است.
به هر روی دو نهاد سلطنت و سنت در تاریخ ما تاثیر گذار بوده اند.
نهاد مذهب و روحانیت در قالب ساختارهای واقعی در جامعه با نفوذ همه جانبه در همه عرصه های جامعه و نهاد سلطنت با قدرت مطلقه شاهان.
با ورود به دوران جدید نهادهای نوین اجتماعی پایدار و متکی به خود به جز مدت هایی کوتاه به علت استبداد و بنیادگرایی مذهبی در جامعه ما پای نگرفتند.
با روبیده شدن  بساط سلطنت دیر پا در ایران با در هم آمیزی قدرت سلطانی با مذهب و روحانیت بخش مهمی از جامعه مدنی زیر سلطه مذهب  قرار گرفت و قدرت متمرکزتر ویکپارچه تری  پای به عرصه وجود گذاشت که سعی مداوم داشته است که کل جامعه مدنی را تحت سلطه مساجد وهیئت های مذهبی و آداب و رسوم و سنن عرفی وابسته به نهاد مذهب در آورد.
بخش تاثیر گذاری از جامعه مدنی و مذهب و قدرت سلطانی در یک جبهه واحد گرد آمده اند و فضا را آن چنان برای رشد دیگر جوانب جامعه مدنی تنگ کرده اند که کوچک ترین جوانه های روئیده در جامعه مدنی در طرفه العینی پژمرده می شود به گونه ای که عملًا در جبهه مقابل این قدرت هیچ نیروی قابل توجهی را در عرصه جامعه مدنی مشاهده نمی کنیم.
اما این تمامی ماجرا نیست. تغییر و تضعیف این قدرت یکپارچه با انشعاب نحله های گوناگون فکری از آن در قالب مذهب و از جمله نواندیشی مذهبی دارد صورت می گیرد.
و این امر که نوعی باز شدن فضا برای رشد جامعه مدنی ست اهمیت اساسی دارد.

۲۱
هژمونی فکری

4607

این حرف درستی است که طبق آموزه های گرامشی چپ قادر نیست در یک جنگ رو در رو سرمایه داری را شکست بدهد و از تمامی عرصه ها او را جارو کند و بریزد در زباله دانی تاریخ.
چپ باید در پی هژمونی فکری در جامعه باشد و از دل این هژمونی، جبهه همه نیروها را بیرون بیاورد و در جنگ مواضع به تمامی جامعه بقبولاند منافع طبقه کارگر با منافع آن ها یکی است.

——————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.