احمد سیف: مشکل اطلاعات در عصر اطلاعات

راست است که در هر لحظه و هر روز از سویی با سیل‌واری از «اخبار» و «اطلاعات» روبرو هستیم. ولی پرسش اساسی این است که در این شرایطی که زندگی می‌کنیم چگونه می‌توانیم با «فیک نیوز» (اخبار جعلی و قلابی) برخورد کنیم؟ یا یک فرد عادی و معمولی که ضرورتاً دانش خاصی هم ندارد چگونه باید تبلیغات و حتی نرم‌افزارهای گمراه‌کننده را قبل از این که دیر بشود تشخیص بدهد. ….

————————————————————————–

4769
Photograph: Alamy

مشکل اطلاعات در عصر اطلاعات

احمد سیف

درباره‌ی «دانش» و پی‌آمدهایش بر زندگی بشر باید سه وجه را در نظر بگیریم. نخست، «اطلاعات» یعنی اخبار و واقعیت‌ها، دوم تفکر یا ایده‌ها و سوم هم آموزش یعنی فرایند یادگیری. اگر «دانش» بخشی از ثروت عمومی و برای عموم باشد که باید این چنین باشد، پس باید شرایطی وجود داشته باشد تا دانستنی‌های تازه به آزادی تولید و به‌ سهولت به اشتراک گذاشته شود و درعین حال هرکسی هم بتواند بیاموزد و قابلیت‌های خودرا بهبود ببخشد.

با همه‌ی ادعاهایی که می‌شود درشرایط کنونی در هر سه عرصه با مخاطرات زیادی روبرو هستیم. برای سلامت جامعه‌ی بشری همگان باید دسترسی برابر به اطلاعات کافی داشته باشند تا بتوانند به درک و دریافت خود از آن‌چه در کنارشان می‌گذرد شکل بدهند یا با توجه به آن‌ها دست به کاری بزنند که به نفع خود و جامعه‌شان باشد.

راست است که در هر لحظه و هر روز از سویی با سیل‌واری از «اخبار» و «اطلاعات» روبرو هستیم. ولی پرسش اساسی این است که در این شرایطی که زندگی می‌کنیم چگونه می‌توانیم با «فیک نیوز» (اخبار جعلی و قلابی) برخورد کنیم؟ یا یک فرد عادی و معمولی که ضرورتاً دانش خاصی هم ندارد چگونه باید تبلیغات و حتی نرم‌افزارهای گمراه‌کننده را قبل از این که دیر بشود تشخیص بدهد. در این سال‌ها از این نکته‌ی اساسی غفلت کرده‌ایم و غفلت می‌کنیم که با چنان توفانی از اطلاعات درست و قلابی و نادرست روبرو هستیم که حتی زیرک‌ترین انسان‌ها هم فرصت غربال کردن‌شان را ندارند. دراین شرایط چگونه می‌توانیم مطمئن باشیم که اطلاعات دریافتی دانش و درک ما را بیشتر می‌کند نه این که پیش‌داوری‌های‌مان را تشدید کند؟

برای سالیان دراز، کتابخانه در ذهنیت جمعی ما جایی بود که می‌توانستیم به این دانش دسترسی داشته باشیم. امروزه نه فقط اغلب کتابخانه‌های عمومی در حال تعطیلی‌اند بلکه آن‌ها که باقی مانده‌ هم ماهیت متفاوتی یافته‌اند.

البته در این دوره و زمانه با شمشیر دولبه‌ی اینترنت هم روبرو هستیم. روشن خواهد شد که چرا از شمشیر دولبه سخن می‌گویم. یعنی بمباران اطلاعاتی ما عمدتاً از کانال اینترنت انجام می‌گیرد در این جا هم فکر نمی‌کنم مهم باشد که آیا فیس‌بوک مهم‌تر است یا توییتر یا بسیار نام‌های دیگر که نه از آن‌ها استفاده می‌کنم و نه حتی می‌شناسم‌شان؛ ولی می‌دانم هستند.

تردیدی نیست که ظهور و گسترش اینترنت به‌واقع یک تحول انقلابی در دسترسی ما به اطلاعات بوده است. به‌یقین کمیت اطلاعاتی که داریم رشدی هراس‌آور داشته و در اغلب موارد، حتی می‌گویم در قریب به اتفاق موارد، کیفیت اطلاعات هم بهتر شده است. در عین حال، واقعیت این است که «فیک نیوز» – اخبار و داده‌های جعلی و قلابی- هم کم نیست. دولت محلی و مرکزی در کشورهایی که سنت دموکراتیک جاافتاده‌تری دارند به‌ناچار اندکی شفاف‌تر شده‌اند و هم‌چنین داده‌های آماری را که برای پیشبرد برنامه‌های خود جمع‌آوری می‌کنند در اختیار عموم هم قرار می‌دهند. اما از این خطر هم غفلت نکنیم که همین اینترنت «دوست‌داشتنی» توانایی همین دولت‌ها درکنترل ذهن و حتی جسم ما را به‌مراتب بیشتر از آنی کرده است که بود. در هفته‌ها و ماههای اخیر که شاهد بهره‌گیری از نرم‌افزارهای مشخصی برای مدیریت ویروس کرونا بودیم هشدارهایی هم شنیده بودیم از این که همین نرم‌افزارها قابلیت کنترل بیشتری ایجاد می‌کنند که باید درباره‌ی آن هوشیار بود. بدون این که وارد جزییات بشوم ولی پژوهشگران در سال‌های اخیر از جمله در پیوند با این «انقلاب اطلاعاتی» مقوله‌ی «بنگاه‌های سوپراستار» را هم وارد مباحث خود کرده‌اند که وارسی آن‌ها بسیار جالب است. در بازار اطلاعات، پنج نام آشنا در این حوزه و به اصطلاح پنج تا بنگاه سوپراستار – ویکی‌پدیا، گوگل، یوتیوب، و فیس‌بوک و هم چنین بیدو هستند. گفتنی است بیدو، موتور جستجوگر چینی در مقابل گوگل است.

این ادعا که هیچ‌کس جریان اطلاعاتی از طریق اینترنت را «کنترل» نمی‌کند اتفاقاً یکی از دروغ‌هایی است که به خاطر وجود اینترنت پراکندنش امکان‌پذیر شده است. از آن گذشته، دقیقاً با همان سازوکاری که اطلاعات «مفید» پخش می‌شود، با همان سازوکار شاهد پخش و پراکندن «فیک نیوز» و مشت‌ومال دادن حقایق بوسیله دولت‌ها و نیروهای دارای منافع ویژه هستیم.

این بنگاه‌های سوپراستار هم پدیده‌ی جالبی هستند. منظور از بنگاه‌های سوپراستار در واقع بنگاه‌هایی هستند که اگرچه تعدادشان زیاد نیست ولی سهم قابل‌توجهی از بازارها را در اختیار دارند. هم بهره‌وری بسیار بالایی دارند و هم طبیعتاً بخش عمده‌ای از مازاد – سود حاصل از این فعالیت‌ها – را در اختیار دارند. در این مورد که چه عامل و یا عواملی به سوپراستار شدن این بنگاه‌ها کمک کرده است، به‌اختصار به چند عامل اشاره می‌کنم.

۱٫ منافع جانبی پیوسته به شبکه
ماهیت شبکه‌های اطلاعاتی به‌گونه‌ای است که هرچه تعداد پیوستگان به یک شبکه بیشتر باشد، طبیعتاً آن شبکه بزرگ‌تر می‌شود و برای کسانی که از آن استفاده می‌کنند شبکه، جذاب‌تر می‌شود و همین جذابیت بیشتر موجب می‌شود تا تعداد باز هم بیشتری به شبکه بپیوندند. به سخن دیگر یک مکانیسم خودگستری شکل می‌گیرد که هرچه بیشتر زمان می‌گذرد، شبکه را بزرگ‌تر و پرقدرت‌تر می‌کند و به همین دلیل، رقابت مؤثر با آن دشوارتر می‌شود. همین دشوارترشدن رقابت، به‌نوبه باعث رشد بیشتر این شبکه‌ها می‌شود. این نکته‌ها به‌خصوص درباره‌ی شبکه‌های اجتماعی صادق است. گفتم هرچه تعداد آدم‌های پیوسته به یک شبکه بیشتر باشد، رقابت با آن دشوارتر می‌شود و وقتی رقابت دشوارتر بشود، طبیعتاً تعداد رقبا هم کم‌تر می‌شود و درعین حال تعداد بیشتری به شبکه‌ی مسلط وابسته می‌شوند. یعنی بیشتر و بیشتر، تعداد هر روز کم‌تری از این بنگاه‌های سوپراستار بر ماده‌ی اولیه‌ی آن‌چه که درک انسانی ما را می‌سازد کنترل دارند و کل این فرایند را کنترل می‌کنند.

۲٫ منافع ناشی از مقیاس
عامل دیگر موفقیت بنگاه‌های سوپراستار هم بهره گرفتن از منافع ناشی از مقیاس است و البته که هرچه بنگاه بزرگ‌تر شود هزینه‌ی واحد تولیدشده هم کم‌تر می‌شود و درنتیجه بنگاه می‌تواند میزان بیش‌تری درآمد به‌ازای آن زهکشی کند. برای مثال وقتی دنبال اطلاعات محض هستید و از جست‌وجوی گوگل استفاده می‌کنید دسترسی شما به اطلاعات موجود باعث نمی‌شود که کس دیگری نتواند به همان اطلاعات در گوگل دسترسی داشته باشد. به عبارت دیگر، ازجانب درآمد، آن اطلاعات و داده‌ها را می‌توان به تعداد بیشتری فروخت در حالی که هزینه‌ی تولید و یا جمع‌آوری آن اطلاعات یگانه و تنها برای یک‌بار است.

۳٫ منافع ناشی از تنوع تولیدات وتولید فرآورده‌های مکمل
به‌طور کلی مبحث مفصلی داریم در اقتصاد درباره‌ی تولیدات مکمل که باعث می‌شود هزینه‌ی تولید به‌ازای هر واحد کم‌تر شود. در پیوند با بنگاه‌های درگیر حوزه‌ی اطلاعات، داده‌های آماری درباره‌ی افراد که برای برنامه‌ی خاص انباشت می‌شود، می‌تواند برای رسیدن به توان رقابتی در حوزه‌ی دیگر مورد استفاده‌ی بنگاه قرار بگیرد. استفاده‌ی اصلی از این داده‌ها تا جایی که خبر دارم در حوزه‌ی تبلیغات است و البته این تبلیغات نه فقط در حوزه‌ی خرید و فروش کالاها اتفاق می‌افتد بلکه خبر داریم که به حوزه‌ی سنجش تمایل رأی دادن افراد در انتخابات براساس این داده‌ها هم کشیده شده است. از جزییات خبر ندارم ولی می‌دانم که بازار پررونقی هم برای خرید و فروش داده‌های آماری درباره‌ی افراد ایجاد شده است و آن گونه که استندینگ (۲۰۱۹، ص ۲۶۰) مدعی است، ۲۷۰ کمپانی در دنیا در بازار ثانویه‌ی داده‌های آماری به فعالیت مشغول‌اند. یعنی یا این اطلاعات را از کسانی که آن‌ها را جمع‌آوری کرده‌اند، می‌خرند و یا در مواردی حتی این داده‌های آماری را سرقت می‌کنند. نمونه‌ای که به دست می‌دهد اوراکل دیتا کلواد (Oracle Data Cloud) است که از سویی این داده‌های آماری را جمع‌آوری می‌کند و بعد داده‌های جمع‌آوری شده را برای استفاده در تبلیغات هدفمند به فروش می‌رساند. فروش اطلاعات کسب‌وکار بسیار پررونقی شده است چون گذشته از هرچیز دیگر یک میزان مشخص اطلاعات را می‌توان به چند و چندین خریدار فروخت و هیچ مشکلی هم پیش نمی‌آید چون این خریداران می‌توانند بسته به کار و هدف خویش از آن مجموعه‌ی اطلاعات بهره‌برداری کنند.

یکی از کارهایی که بنگاه‌های سوپراستار برای حفظ و گسترش سلطه‌ی خود بربازارها انجام می‌دهند این است که با تکیه بر منابع عظیم مالی خود، رقبای احتمالی را به‌اصطلاح می‌خورند و به‌عنوان رقیب از صحنه خارج می‌کنند. فیس‌بوک که در ۲۰۰۴ در یکی از اتاق‌های دانشجویی دانشگاه ‌هاروارد تشکیل شد تاکنون بیش از ۱۰۰ بنگاه دیگر را که به‌طور بالقوه می‌توانسته‌اند رقیب فیس‌بوک باشند خریده است. گوگل که بعد نامش را به آلفابت تغییر داد از ۲۰۰۱ به این سود ۲۷۰ بنگاه کوچک و بزرگ را خرید و به همین نحو مایکروسافت هم در ۱۰ سال گذشته درگیر خرید ۱۰۰ بنگاه مشابه بود. وقتی فیس‌بوک شروع به کار کرد لازمه‌ی استفاده از آن این بود که باید یک آدرس ای‌میل مربوط به ‌هاروارد می‌داشتید و بعد دانشگاه‌های دیگری هم به فهرست اضافه شد. ولی از سپتامبر ۲۰۰۶ فیس‌بوک هم به‌اصطلاح جهانی شد و از ۲۰۰۷ هم خرید بنگاه‌های مشابه در دستورکار مدیرانش قرار گرفت. البته میزان هزینه‌ی خرید در موارد مختلف تفاوت داشت مثلاً فیس‌بوک Nextstop را با ۲٫۵ میلیون دلار خرید ولی وقتی در ۲۰۱۴ به خرید واتزآپ WhatsApp اقدام کرد این کار برای فیس‌بوک ۱۹ میلیارد دلار هزینه داشت. نکته‌ی مخاطره‌آمیز این است که در حال حاضر چهار تا ازبزرگ‌ترین بنگاه‌های سوپراستار در حوزه‌ی جمع‌آوری اطلاعات شخصی، همه درواقع متعلق به فیس‌بوک هستند، فیس‌بوک، واتزآپ، اینستاگرام، مسنجر. این روزها که دوره‌ی رونق تبلیغات دیجیتالی است فیس‌بوک و گوگل بیش از ۶۰درصد این بازار را در اختیار دارند و در طول فصل دوم سال ۲۰۱۹، فیس‌بوک از این منبع ۱۶٫۶۶ میلیارد دلار درآمد داشت. از بازارهای چین که بگذریم در بقیه‌ی دنیا، سه کمپانی سوپراستار امریکایی بربازارها سلطه‌ی نیمه‌انحصاری دارند.

در حوزه‌ی دانش و اطلاعات که گوگل غالب است. تقریباً درهمه کشورها، هرکس هر سؤالی دارد از گوگل می‌پرسد! نیروی مسلط در سکوی اطلاعات-بنیاد برای خرید آنلاین هم در کنترل آمازون است؛ اگرچه این روزها به‌خاطر ویروس کرونا زنجیره‌ی عرضه‌اش اندکی متزلزل شده است. از سوی دیگر فیس‌بوک هم با بنگاه‌های اندکی کوچک‌ترش واتز آپ و اینستاگرام هم در حوزه‌ی شبکه‌های اجتماعی حرف اول را می‌زند. از جمله، عواملی که به این وضعیت نیمه‌انحصاری اگر نگویم کلاً انحصاری کمک می‌کند منبع مالی عظیم این بنگاه‌ها برای خرید رقبای احتمالی است. در فاصله‌ی ۱۰ سال تا ۲۰۱۷ این پنج بنگاه عمده، یعنی اپل، مایکروسافت، آلفابت، فیس‌بوک و آمازون درکل ۵۱۹ کمپانی استارت‌آپ را خریده‌اند که به‌کارگیری فناوری، ابداعات و حق مالکیت فکری هر آن‌چه که این استارت آپ‌ها داشتند به بنگاه‌های خریدار باعث رشد باز هم بیش‌تر این بنگاه‌های سوپراستار شده است.

گلیک و راشچلین (۲۰۱۹) بررسی موردی جالبی از فیس‌بوک در این عرصه‌ها ارایه و مختصات ۹۰ کمپانی را به دست داده‌اند که اکنون در مجموعه‌ی فیس‌بوک قرار دارند. فیس‌بوک که در ۲۰۰۴ ایجاد شده بود در ۲۰۱۲، سی ودومین کمپانی را که احتمالاً می‌توانست رقیبی در آینده باشد به قیمت یک میلیارددلار خرید (اینستاگرام) ولی دو ۱سال بعد در ۲۰۱۴ واتزآپ با صرف ۱۹ میلیارد دلار فیس‌بوکی شد. گوگل از ۲۰۱۵ ۱نامش را به آلفابت تغییرداد و هم در قسمت سخت‌افزاری فعالیت دارد هم نرم‌افزاری، هم کارخانه‌ی اتوموبیل‌سازی دارد و هم کمپانی سازنده‌ی تلفن، کمپانی سازنده‌ی لوازم خانگی، مؤسسه‌ی تبلیغاتی، شبکه‌ی اجتماعی و سرانجام شبکه‌ی تلویزیونی و تازگی‌ها که استارت‌آپ‌ها در آموزش و پرورش هم ظهور پیدا کرده‌اند، آلفابت در این بازار هم حضور دارد. همین گستردگی حوزه‌ی فعالیت گوگل یا آلفابت در واقع تأییدی بر نکته‌ای که پیش‌تر به آن اشاره کرده‌ام، یعنی اطلاعات شخصی جمع‌آوری شده می‌تواند به‌سادگی برای اهداف دیگر مورد استفاده‌ی این بنگاه‌های سوپراستار قرار بگیرد.

به‌طور کلی دراغلب این بازارها شاهد الگویی هستیم که به الگوی انحصاری بسیار نزدیک است. در حوزه‌های تجارت آنلاین، آمازون موقعیت مسلط دارد در عرصه‌ی حمل‌ونقل هم اوبر (Uber)، و بالاخره در بازار اجاره‌ی موقت و کوتاه‌مدت هم ایربی‌اندبی (Airbnb). وضعیت سلطه‌ی این سوپربنگاه‌ها در این بازارها به‌گونه‌ای است که می‌توانند شرایط حاکم بر این بازارها را به آنها که می‌خواهند در این بازارها فعالیت کنند دیکته کنند. البته مدیران این بنگاه‌های سوپراستار نمی‌پذیرند ولی درواقع به صورت «بازرسان ویژه» این بازارها درآمده‌اند که آن را به هرصورتی که دوست دارند شکل بدهند. دلیل سلطه یافتن این بنگاه‌ها به گمان من ابهامی ندارد و از ساختار خاص این بازارها شکل می‌گیرد که پیش‌تر به آن اشاره کرده‌ام.

یکی از گرفتاری‌هایی که درعمل پیش می‌آمد نکته‌ای است که سال‌ها پیش هربرت سایمون – برنده‌ی نوبل اقتصاد – آن را بیان داشت وقتی از او پرسش شد و او پاسخ داد «این که اطلاعات چه مصرف می‌کند؟ به نظرم واضح است. اطلاعات توجه دریافت‌کننده را مصرف می‌کند». به سخن دیگر اگر نکته‌ی سایمون را به زبان دیگری بیان کنیم گذشته از آشفتگی درباره‌ی کیفیت آن‌چه که دریافت می‌کنیم، در کنار بمباران اطلاعاتی ما با فقر توجه و تمرکز روبرو می‌شویم. و احتمالاً درهمین راستاست که بنگاه‌های سوپراستار در عرصه‌ی اطلاعات مدعی هستند که ما اطلاعات را «سازمان‌دهی» و کاری می‌کنیم که هم این اطلاعات در دسترس باشد و هم این که مفید باشد. این البته ادعای بی‌پایه ای است. چون اطلاعات حتی وقتی که قلابی و جعلی هم نباشد ضرورتاً خنثی نیست. اگر در گوگل واژه‌ی اورشلیم را جستجو کنید به شما خواهد گفت «پایتخت اسراییل» در حالی که به غیر از خود اسراییل و امریکا، اکثریت غالب کشورهای جهان چنین درکی ندارند و اورشلیم را پایتخت اسراییل نمی‌دانند.

تا به همین جا این بنگاه‌های سوپراستار بسی بیشتر از همیشه‌ی تاریخ، اطلاعات و به‌ویژه اطلاعات شخصی و خصوصی را کالا کرده‌اند و اما نقش دیگری که ایفا می‌کنند این است که هرچه بیشتر و بیشتر وجوه اجتماعی و مشترک ما و زندگی ما را وارونه می‌کنند. آیا ندیده‌اید که جمعی نشسته‌اند و هر یک عمیقاً روی صفحه‌ی تلفن خود زل می‌زند و طوری رفتار می‌کند که انگار باخود تنهاست. از سوی دیگر، آمازون، فیس‌بوک، و گوگل عملاً تعیین می‌کنند چه بخوانیم؟ از کی بخوانیم؟ و حتی چگونه بخوانیم؟ آمارهای موجود نشان می‌دهد که مثلاً ۶۰% امریکایی‌ها اخبارشان را از شبکه‌های اجتماعی می‌گیرند. چندان مطمئن نیستم که این آمار در دیگر کشورها به‌نحو چشمگیری متفاوت باشد. نشریات سنتی، روزنامه‌ها، و مجلات با تکثر دیدگاه‌ها و ریشه‌دار درجامعه اگر نمرده باشند به مرگی تدریجی افتاده‌اند. گذشته از چیزهای دیگر، یکی از دلایل مرگ تدریجی این روزنامه‌ها و مجلات این است که بخش بزرگ درآمدهای خود برای تبلیغات را از دست داده اند. در امریکا در فاصله‌ی ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۷ درآمد روزنامه‌ها از تبلیغات ۷۵% کاهش یافت. و بخش عمده‌ای از آن درآمدها به فیس‌بوک و گوگل منتقل شده است. در جهان، به‌استثنای چین، این دو بنگاه سوپراستار ۸۴% از درآمد ناشی از تبلیغات را به دست می‌آورند. درآمدهای تبلیغاتی دیجیتال را سالانه حدود یک تریلیون دلار برآورد می‌کنند. واقعیت این است که جمع‌آوری زیرکانه‌ی اطلاعات خصوصی به‌وسیله این دو بنگاه سوپراستار تبلیغات هدفمند را بسیار کارآمد کرده و به تبع آن این دو بنگاه هم انگار که معدن طلا پیدا کرده باشند. نقش فیس‌بوک در کالایی‌سازی اطلاعات از دیگر بنگاه‌ها چشمگیرتر است. همان‌طور که گفته شد در ۲۰۰۴ تاسیس شد ولی وقتی به اواخر سال ۲۰۱۲ می‌رسیم یک میلیارد کاربر داشت و در سال ۲۰۱۸ این رقم به ۲٫۲ میلیارد نفر افزایش یافت که دوسوم آن‌ها هم هر روزه از فیس‌بوک استفاده می‌کنند. البته فیس‌بوک در فرایند گسترش حیرت‌آور خود واتزآپ را هم خرید که خودش ۱٫۵ میلیارد کاربر دارد. اگر به این دو رقم، رقم کاربران اینستاگرام، یک میلیاردنفر، و مسنجر، ۱٫۳ میلیارد نفر، را بیفزاییم دایره‌ی نفوذ فیس‌بوک که درواقع مالک همه‌ی این بنگاه‌هاست بر زندگی روزانه‌ی جامعه‌ی جهانی کنونی مشخص می‌شود. البته گوگل هم از قافله عقب نماند. با خریدن یوتیوب، که ۱٫۸ میلیارد کاربر دارد، بر بخش قابل‌توجهی اثر می‌گذارد. نکته ای که جالب است این که از یک میلیارد کاربر فیس‌بوک در سال ۲۰۱۲ تنها ۵۵% هر روزه از فیس‌بوک استفاده می‌کردند ولی در ۲۰۱۸ که تعداد کاربران به ۲٫۲ میلیارد نفر رسید، درصد کسانی که هرروزه از آن استفاده می‌کنند هم ۶۶% شد. به سخن دیگر، تعداد کسانی که هرروزه از فیس‌بوک استفاده می‌کنند در طول این مدت نزدیک به سه برابر شده است. نکته این است که پیش‌شرط لازم و ضروری برای بیشتر کردن رانتی که بنگاه‌هایی چون فیس‌بوک از دنیا زهکشی می‌کنند این است که از سویی کاربران بیشتری داشته باشند، و از سوی دیگر این کاربران برای مدت طولانی‌تری به‌اصطلاح آن‌لاین باشند و از این پلتفرم‌ها استفاده کنند. چون به این ترتیب، درآمد تبلیغات هدفمند بیشتر می‌شود.

مشکل دیگری که پیش می‌آید این است که من و شمای نوعی خبر نداریم که با اطلاعاتی که از ما هرروزه جمع‌آوری می‌کنند چه می‌کنند و یا چه خواهند کرد؟ معترضه اشاره کنم که خبرداریم که فیس‌بوک با دانشگاه استانفورد قراردادی امضا کرد که از جزییاتش خبر ندارم تا محققان دانشگاه از داده‌های آماری فیس‌بوک در بررسی نابرابری درامریکا استفاده کنند. جالب این که میلیون‌ها کاربر فیس‌بوک که درواقع مولدان اصلی این اطلاعات هستند نه می‌دانستند که موضوع یک پژوهش‌اند و نه کسی هم به آنها خبر داد که این‌گونه شده است. بد نیست اشاره کنم که در همین راستا فیس‌بوک «اختراعی» را به ثبت رسانده و برایش جواز انحصاری گرفته است که براساس آمار راجع به عادات و ابزارهای اینترنتی که استفاده می‌شود درباره‌ی موقعیت اجتماعی و اقتصادی کاربران چه گمان‌زنی‌هایی می‌شود کرد؟ به سخن دیگر، اگر بنگاه دیگری بخواهد با استفاده از این آمارها از این کارها بکند، باید «حق ثبتی» به فیس‌بوک بپردازد.

البته در این راستا باز باید اشاره کنم که فیس‌بوک تنها نیست. بلکه گوگل – یا آلفابت- هم یک کمپانی انگلیسی به نام Deep Mind را خرید که یکی از کارهای این شرکت استفاده از اطلاعات موجود درباره ۱٫۶ میلیون بیماری است که از نظام بهداشت ملی در انگلیس استفاده می‌کنند برای پیش‌نگری و تشخیص مشکلات بیماران کلیوی. این اطلاعاتی که در یک مؤسسه‌ی دولتی جمع‌آوری شده در حال حاضر درواقع در «مالکیت» یک مؤسسه‌ی خصوصی درآمده است.

خطر اصلی که هست نقل‌وانتقال آمارها و داده‌های مشابه برای سودجویی است که بر آن‌ها کنترلی اعمال نمی‌شود یا به اندازه‌ی کافی تحت کنترل نیست. یک کمپانی انگلیسی که در حوزه‌ی اعتبارات مصرف‌کنندگان فعالیت می‌کند با فیس‌بوک «شریک» شده است. تا این‌جا مسئله‌ای نیست، به قول مارکس «تجارت، تجارت است» ولی اشکال کار در این است که این شرکت انگلیسی بیش از ۸۵۰ میلیون سند و داده‌ی آماری درباره‌ی انگلیسی‌ها را انبار کرده است که شامل نام، آدرس، سطح درآمد، آموزش، وضع تأهل، و همه‌ی جاهایی که طرف از کارت اعتباری استفاده کرده است می‌شود. حالا این داده‌ها را با آن‌چه که خود فیس‌بوک در این ۱۶ سال گذشته انبار کرده است مخلوط کنید، گمان می‌کنم روشن می‌شود که چه امکانات حیرت‌آوری دراختیار فیس‌بوک برای استفاده و حتی سوءاستفاده از این مجموعه‌ی عظیم اطلاعاتی قرار می‌گیرد. یک نمونه که قابل‌ذکر است در دوره‌ی تبلیغات برای همه‌پرسی برگزیت اتفاق افتاد. اکنون دیگر همه می‌دانیم که یک مؤسسه‌ی پژوهشی به‌نام Cambridge Analytica که از سوی طرفداران برگزیت به‌کار گرفته شده بود با استفاده از اطلاعاتی که فیس‌بوک از مردم در انگلیس جمع کرده مشخص کرد چه اطلاعات یا شعارهایی هدفمند شده می‌تواند روی نتیجه‌ی همه‌پرسی اثر بگذارد. به همین خاطر است که امروزه شماری از پژوهشگران از سرمایه‌داری آمرانه سخن می‌گویند و دراین راستا به این نکته اشاره دارند که این بنگاه‌های سوپراستار درواقع بخش عمده‌ای از ابزارهای سلطه‌ی این نوع سرمایه‌داری هستند. یکی از خصلت‌های این نوع سرمایه داری این است که آن چه که ادعا می‌کنند حفظ فردیت، و احترام به آزادی‌های فردی و حتی هویت فردی، با آن‌چه در واقعیت و در عمل انجام می‌دهند با یک‌دیگر ناهمخوان است. برای این که حرف بی‌سند نزده باشم بنگاه سوپراستار اپل از سویی ادعا می‌کند که احترام به «فردیت» و به «اطلاعات خصوصی» افراد بخشی از حقوق اساسی بشر است در عین حال در ۲۰۱۸، همین بنگاه تمام اطلاعاتی را که درباره‌ی شهروندان چینی در آی‌کلاود خود جمع کرده بود دراختیار دولت چین قرار داد. نمی‌دانم آیا به قرار بین چین و شرکت اپل مربوط است یا خیر ولی در چین شاهد بروز روندهای بسیار خطرناکی هستیم. به عنوان مثال، درحال تکمیل نظامی هستند که به آن «اعتبار اجتماعی» نام نهاده اند. یعنی اگر «اعتبار اجتماعی» شما بالا باشد، هیچ کس بر شما «نظارتی» نخواهد کرد می‌توانید دنبال هر اطلاعاتی باشید (البته می‌دانیم این کل اطلاعاتی که در دسترس شما قراردارد خودش البته تحت نظارت قرار دارد) ولی اگر اعتبار اجتماعی شما کافی نباشد، داستان دیگری است. برای این که این نظام را اجرایی کنند دولت چین آغاز کرده است به جمع‌آوری اطلاعات فردی تا جزئی‌ترین موارد کرداری و رفتاری همگان تا بتوان «اعتبار اجتماعی» افراد را مشخص و در واقع جمعیت چین را براین مبنا دسته‌بندی و طبقه‌بندی کرد. گفته می‌شود که «اعتبار اجتماعی» پایین می‌تواند علاوه برمحدودیت‌های اطلاعاتی پی‌آمدهای دیگری هم داشته باشد. برای مثال دسترسی شما به تسهیلات بانکی دشوارتر می‌شود. روی شغل و یا حتی اجازه‌ی خروج شما برای سفر هم اثر می‌گذارد. اشتباه خطرناکی است اگر گمان کنیم که تنها در چین شاهد این تحولات نگران‌کننده هستیم. در ۲۰۱۵ فیس‌بوک یک نظام ارزیابی اعتباری را به ثبت رسانید که از وضعیت اعتباری و مالی دوستان شما بهره می‌گیرد تا وضع شما را بسنجد. به عبارت دیگر ممکن است به این خاطر که یکی از دوستان شما قمارباز است یا بدحسابی می‌کند، تقاضای شما برای یک وام رد شود و یا از شما بخواهند که نرخ بهره‌ی بالاتری بپردازید چون «ریسک» شما – به خاطر دوست خطاکار شما، بالاست. شرکت‌های بیمه هم به‌طور روزافزونی از اطلاعات جمع‌آوری شده در شبکه‌های اجتماعی برای تعیین حق بیمه‌ای که باید پرداخت استفاده می‌کنند.

در مباحثی که درمیان است یکی از خواسته‌ها این است که باید برای سنجش صحت اطلاعات چارچوب قانونی تعیین‌شده و همین طور نهادها و نظارت‌گرانی باید باشند تا صحت اطلاعات را بسنجند. جالب این که صاحبان و گردانندگان این بنگاه‌های سوپراستار از مخالفان علنی و بسیار فعال این تغییرات هستند و آن را غیرضروری و دست‌وپاگیر می‌دانند. جف بزاس – آمازون – می‌گوید که این کار جلوی نوآوری را می‌گیرد. مارک زاگربرگ – فیس‌بوک – همانند بزاس با این اقدام مخالف است ولی می‌دانیم که به‌عنوان مثال در ۲۰۱۵، و در فیس‌بوک، ۷۲۵ هزار ویدئویی که در شمار پربیننده‌ترین‌ها بودند درواقع از صاحبان اصلی‌شان « سرقت» شده بود. به این نکته اشاره می‌کنم که به دشواری می‌توان بین اخبار درست و اخبار فیک تفکیک قائل شد. جزییاتش را الان به خاطر ندارم ولی یادم هست ویدئویی که بعدا معلوم شد فیک بود و دلالت داشت که یک آشپز مسلمان می‌خواهد تعدادی از مشتریان هندوی خود را «مسموم» کند. وقتی این ویدئو منتشر شد نتیجه این بود که درشماری از ایالات هندوستان، هندوهای متعصب به مسلمانان حمله کردند و حتی تعدادی هم در این میان کشته و زخمی شدند. اما بعد روشن شد که کل روایت ویدئو صحت نداشته، افرادی بیمار احتمالاً می‌خواستند «شوخی» کنند. براین نکته می‌خواهم تأکید کنم که گاه در نظر نمی‌گیریم که اگر کنترلی برای سنجش واقعیت از غیرواقعی و فیک نداشته باشیم، جریان اطلاعاتی فاسد می‌شود. یکی از مشکلات اساسی این کار درشرایط کنونی، به نظرمن این است که این بنگاه‌های سوپراستار درواقع پسامدرن هم هستند یعنی نمی‌پذیرند چیزی داریم به نام «حقیقت» که باید در هر شرایطی از آن با همه‌ی امکانات دفاع شود. ادعای‌شان بر این است که تنها «باور» داریم و «احساس» و پیشرفت هم از فناوری می‌آید نه این که یک بُعد، و اتفاقاً بُعد بسیار مهم انسانی هم دارد.

یکی از ابزارهایی که این بنگاه‌های سوپراستار به گسترده‌ترین حالت مورد استفاده قرار می‌دهند و در واقع یکی از علل اصلی مسلط شدن آنها هم هست، به مباحث «ثبت اختراعات» و «حفاظت از دارایی‌های فکری» مربوط می‌شود که درواقع عمده‌ترین سازوکار رهکشی رانت در این سرمایه‌داری آمرانه هم هست.

این «حق انحصار» تاریخ درازدامنی دارد که به احتمال زیاد هدف اولیه‌ی آن کسب درآمد برای قدرتمندان بود یعنی به‌ازای اعطای حق انحصاری باید به دولت مبلغی می‌پرداختید و البته به خاطر کنترلی که بربازارها یا بر امور داشتید شما هم کوشش می‌کردید از مصرف‌کنندگان آن مبلغ را به اضافه‌ی هرچه که می‌توانستید، برای خودتان بازستانید. به یک تعبیر، بسیار شبیه به آن‌چه که مثلاً در ایران در قرن نوزدهم حکمرانی ایالت‌ها دست به دست می‌شد. شما رشوه‌ای کلان به شاه می‌دادید و حاکم فلان ایالت می‌شدید و بعد درآن ایالت عملاً هر غلطی که دلت‌ان می‌خواست می‌کردید. البته قوانین کنونی بریتانیا ریشه در قانون ۱۶۲۴ دارد که مشخصاً درباره‌ی نوآوری و ابداع بود. در قانون اساسی امریکا هم در ۱۷۸۹ همین مقوله بیان شده است که حق انحصاری برای پیشبرد علم اعطا خواهد شد. اولین اقدام بین‌المللی هم در ۱۸۸۳ با توافق پاریس صورت گرفت که کوشیدند این مقوله را درمحدوده‌ی بین‌المللی هم سازمان‌دهی کنند.

در تمام این سال‌ها این قوانین همیشه مخالفان بسیار هم داشت و مخالفان هم ادعا می‌کردند که اعطای حق انحصاری هم به زیان عموم است و هم این که باعث تشویق نوآوری نمی‌شود – به‌خصوص وقتی فناوری پیچیده‌تر می‌شود و به‌خصوص از سال‌های ۱۹۹۵ به بعد که «مسابقه»ی هراس‌آوری در «ثبت اختراعات» سرگرفته است که به آن خواهم رسید. مخالفان معتقد بودند که برای بهره‌گیری از یک ایده‌ی تازه یا یک فناوری بدیع به سه شیوه‌ می‌توان عمل کرد.

– اعظای حق انحصار که صاحب آن تنها به‌ازای دریافت حق و حقوقی اجازه‌ی استفاده از آن را به دیگری خواهد داد.
– اعطای جایزه: وقتی کسی به ایده‌ی جدیدی می‌رسد و یا ماشینی اختراع می‌کند دولت درواقع با اعطای جایزه‌ای به مخترع می‌کوشد فرایند تولید ایده‌های تازه و یا ماشین‌های تازه و بهتر را حفظ کند و درعین حال، آن ایده را دراختیار همگان می‌گذارد.
– همکاری مشترک: ایده‌ی تازه و یا اختراع تازه ثبت انحصاری نمی‌شود و در اختیار همگان است.

استدلال اصلی مخالفان هم این است که اعطای حق انحصار شرایط را برای رانت‌خواری آماده می‌کند و رانت‌خواری – اگرچه به‌نفع رانت‌خواران است ولی بنیه‌ی اقتصادی را در کلیت‌اش تحلیل می‌برد و در میان‌مدت و درازمدت پی‌آمدهای مخرب دارد. دو نوع دیگر استفاده از ایده‌ی جدید به رانت‌خواری منجر نمی‌شود و به عوض با در دسترس بودن ایده‌ی تازه و یا ماشین تازه در اختیار همگان، بعید نیست که به‌صورت رشد اقتصادی بالاتر و احتمالاً پایدارتر دربیاید. همان‌طور که اشاره کردم مخالفت با حق ثبت انحصاری هم تاریخ درازدامنی دارد. توماس جفرسون جزو اولین کسانی بود که به مخالفت با آن برخاست و معتقد بود اختراع نباید چیزی باشد که راجع به مالکیت خصوصی‌اش حرف بزنیم. ولی برخلاف جوامع سنتی که باور دیرپایی به اشتراک دانش داشتند، مدافعان سرمایه‌سالاری کوشیدند حمایت خود از حق ثبت اختراعات را «عقلایی» نشان داده و نهادینه کنند. این مدعا خود بر دو ادعای دیگر استوار است. مخترعین به‌خاطر سرمایه‌گذاری‌شان و زحمتی که می‌کشند باید پاداش بگیرند. با تضمین پاداش مالی برای مخترعین، وجود این قانون مشوق نوآوری و اختراع بیشتر می‌شود.

هر دو این ادعاها بنیان استواری ندارند. از سویی در بسیاری از موارد، یک اختراع تازه، درواقع «بهبود ناچیزی» است در آن‌چه که هست و بخشی از ثروت اشتراکی دانش بشر است. بعلاوه در بسیاری از موارد بخش بزرگی از فعالیت‌های پژوهشی که به صورت ابداعات تازه درمی‌آید درواقع با پول مالیات‌دهندگان تأمین مالی می‌شود. نمونه‌ای که می‌توانم ارایه کنم تصمیم دولت کندی برای فرستادن بشر به ماه است که باعث نوآوری فراوانی در دانش شد. یا حتی اختراع اینترنت هم به یک معنا ربطی به زحمات شخص یا بنگاه خاصی نداشت و هزینه‌ی اصلی پژوهشی را که به صورت اینترنت درآمد دولت پرداخته است. با پذیرفتن حق انحصاری ثبت در این موارد آن‌چه که اتفاق می‌افتد این است که هزینه‌ها را اجتماعی می‌کنیم ولی منافع ناشی از این هزینه‌ها خصوصی می‌شود – نمونه‌ی جی پی اس، یا صفحات لمسی Touch screen. توجه شما را به آیفون جلب می‌کنم که نمونه‌ی بسیار مناسبی است (نمودار یک). همه‌ی نام‌هایی که در این نمودار آمده است مؤسسات پژوهشی دولتی امریکا هستند.

4597

مشاهده می‌کنید که منافع خصوصی شده است ولی هزینه‌ها را عمدتاً عمده دولت‌ها پرداخته‌اند.

زمینه‌های حقوقی این مکانیسم رانت‌خواری در سطح جهانی در مذاکرات روند اروگوئه‌ی سازمان تجارت جهانی تدوین شد که با فشار امریکا سرانجام قانون تریپ – جنبه‌های وابسته به تجارت دارایی‌های فکری – به تصویب رسید و از سال ۱۹۹۵ به‌اجرا درآمد. پیش از آن اوضاع جهان در این راستا اندکی هرکی به هرکی بود ولی اکنون اکثریت کشورها حق انحصاری ۲۰ ساله اعطا می‌کنند و بعد با استفاده از همه‌ی امکانات دولتی سعی می‌کنند این حق انحصاری را اجرا کنند.

از آن زمان تاکنون شاهد مسابقه‌ی حیرت‌آوری برای ثبت حق انحصاری هستیم. در سال ۱۹۹۵، به‌طور کلی در جهان یک میلیون تقاضا برای ثبت حق اختراع ارایه شد ولی وقتی به ۲۰۱۱ می‌رسیم این رقم به دو میلیون افزایش یافت. در ۲۰۱۳ این رقم به ۲٫۶ میلیون و در ۲۰۱۴ هم به ۲٫۷ میلیون رسید که یک‌سوم این تقاضاها هم از چین آمده است.

گوگل در سال ۲۰۱۱ شرکت موتورولا را به ۱۲٫۵ میلیارددلار خرید و سه سال بعد، آن را به ۲٫۹ میلیارددلار فروخت. ممکن است فکر کنید چه کاراحمقانه‌ای کرد ولی نکته این است که گوگل این کمپانی را به خاطر تولید تلفن دستی‌اش نخریده بود بلکه موتورولا بیش از ۲۰ هزار اختراع ثبت‌شده درپیوند با تلفن دستی داشت. ازجمله نتیجه‌ی خرید این شرکت این بود که گوگل دربرابر کمپانی سامسونگ که رقیب سیستم اندروید گوگل بود سنبه‌ی بسیار پرزورتری داشته باشد.

درسال ۲۰۱۴، در جهان بیش از ۱۰٫۲ میلیون حق انحصاری اختراعات جاری بود. درسال ۲۰۰۹ که تعداد ثبت اختراعات تنها ۶٫۷ میلیون بود ارزش کل این حق ثبت‌ها – درواقع میزان بالقوه‌ی رانتی که می‌توان زهکشی کرد – را بیش از ۱۰ تریلیون دلار برآورد کرده‌اند. با توجه به افزایش بیش از ۵۰% تعداد اختراعات، ارزش آن درسال ۲۰۱۴ احتمالاً بین ۱۵ تا ۲۰ تریلیون دلار می‌شود.

بد نیست اضافه کنم که دربعضی از کشورها اداره‌ی ثبت اختراعات اندکی زیادی جوگیر هستند و چیزهایی را به‌عنوان «نوآوری» ثبت انحصاری می‌کنند که به‌راستی مضحک است. در امریکا موارد زیادی ازاین نوع ثبت‌ها داریم. به‌عنوان مثال شرکتی مدعی شد که کشف کرده است که زردچوبه درتسریع بهبود زخم موثر است ولی دولت هندوستان از ثبت این حق انحصاری شکایت کرد و دلیل شان هم این بود که حتی قبل از ظهور امریکا در عرصه‌ی جهانی، هندی‌ها نه فقط این خاصیت زردچوبه را می‌شناختند بلکه از آن دقیقاً به همین منظور استفاده می‌کردند. آمازون مثلاً شیوه‌ی خرید آنلاین خود – خرید با یک کلیک – را به ثبت رسانیده و برآن حق انحصاری دارد. به این ترتیب، اگر شما بخواهید همین شیوه‌ی خرید با یک کلیک را به‌کار بگیرید، طبیعتاً به شرکت آمازون باید حق ثبت بپردازید.

رانت‌های انحصاری باعث‌شده که شاهد ایجاد یک بازار « ثانویه» در حق ثبت اختراعات باشیم چنان‌که ما اکنون شاهد ظهور «کوتوله‌های حق ثبت» هم هستیم. یعنی بنگاه‌هایی که نه پژوهشی می‌کنند و نه تولیدی دارند بلکه حق ثبت‌هایی که به‌طور مؤثر مورد رانت‌خواری قرار نگرفته یا کم ارزش‌گذاری شده را می‌خرند و پس آن گاه، کار اصلی‌شان هم کوشش برای یافتن کسانی یا بنگاه‌هایی است که یا از آن اختراع استفاده می‌کنند و چیزی نمی‌پردازند و یا کم می‌پردازند و «متخلفین» را به دادگاه می‌برند. خبرداریم که در ۲۰۱۴ درامریکا، بیش از پنج‌هزار مورد دادگاهی در این راستا داشته‌ایم. اما عکس‌العمل بنگاه‌های سوپراستار به این پدیده این است که استارت‌آپ‌های بیشتری را می‌خرند و درواقع از خود در برابر دادگاهی شدن احتمالی حفاظت می‌کنند. این تحول بر بازار خریدوفروش حق ثبت هم اثر می‌گذارد، یعنی بسیاری از این خرید‌ها نه برای استفاده از آن‌ها در تولید ارزش، بلکه به خاطر حفاظت حقوقی است.

این‌ها را نوشتم تا شاهد اندکی با مخاطراتی که با آن‌ها روبرو هستیم آشنا شویم. ولی خوش دارم این مقوله را با دو مورد درخشان از دو انسان به‌واقع انسان تمام کنم. تیم برنرزلی  (Tim Berners –Lee) مخترع www است یعنی درواقع کشفی که اینترنت و بقیه‌ی تحولات از آنجا آغاز شد ولی حاضر نشد اختراعش را به ثبت انحصاری برساند و از قبل آن میلیاردها دلار درآمد داشته باشد. و همیشه اعتقاد داشت که وقتی سکویی را به‌گونه‌ای اداره کنیم که بتواند جریان اطلاعات، ایده و باور را کنترل کند، وب را به صورت سلاح درآورده‌ایم. او معتقد بود و هست که این باید یک منبع رایگان باشد برای همه آنهایی که می‌خواهند از آن استفاده کنند. دریک برنامه‌ی تلویزیونی هم برنرزلی رادیده‌ام که می‌گفت از سال ۱۳۸۹ تاکنون همه‌ی وقت‌اش را صرف آن کرده تا از ثبت چیزی در پیوند با وب جلوگیری کند. نمونه‌ی دیگر این انسان‌های بزرگ یوناس سالک (Jonas Salk) دانشمند امریکایی و کاشف واکسن سیاه‌سرفه است. وقتی در یک برنامه‌ی تلویزیونی در همان موقع- در ۱۹۵۵ از سالک پرسیدند «که حق ثبت انحصاری این واکسن با کیست؟» پاسخ داد «من می‌گویم، با مردم، چون حق ثبتی نیست. به ثبت نداده‌ام. آیا می‌توانید خورشید را به ثبت برسانید».

مگر می‌توان با این بزرگوار موافق نبود؟

————————

منبع: نقد اقتصاد سیاسی
https://pecritique.com

——————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.