حسین اکبری: مبارزه صنفی یا اقتصادی؟ کدامیک؟ و چرا مذموم است؟

قصه گفتن ار آلام طبقه کارگر ایران بسیار سهل است، آنچه مهم است تغییر در شرایط این طبقه است که با هر وسیله و روش ممکن باید به آن پرداخت. امروز جایی برای “هل من مبارز” طلبی در بین فعالان کارگری و در اردوی کارگران نیست. باید به اساسی‌ترین وجوه مبارزاتی کارگران بدون پیشداوری‌ها و ذهنی‌گریهای مخرب دل سپرد. ….

——————————————————————————-

question

مبارزه صنفی یا اقتصادی؟ کدامیک؟ و  چرا مذموم است؟

اخیرا در تارنمای “صدای مردم” مطلبی با عنوان «برآیند یک وجهی کردن مبارزه کارگران»  منتشر شده است که موضوع آن نقد یک وجهی دیدن مبارزات کارگران است. منتقد آقای ناصر آقاجری کوشیده است بر پایه تجارب تاریخی نشان دهد که: “تشکل های صنفی علاوه بر مطالبه گری نیازهای صنفی خود، می باید ارتباط و تاثیر متقابل آن خواست های صنفی بر مسائل اقتصادی – سیاسی را به خوبی درک کند و بر اساس این واقعیت ها راه مبارزه خود را برنامه ریزی و کاربردی بنمایند.

ایشان برای اثبات درستی نظرات خود به چند تجربه تاریخی که نوعا یک وجهی بودن مبارزات کارگری را در خود دارد، می‌پردازد از آن جمله یکی از عوامل این فروپاشی شوروی را در این یک وجهی بودن مبارزات کارگران بیان کرده و چنین توضیح می دهد:
در کشور شوروی با پیروزی انقلاب به مرور کارگران فعال به حزب پیوستند و جنبش سندیکایی در کشور شوراها پس از جنگ جهانی دوم بمرور سیاست‌زدایی شد. (یکی از عوامل شکست سوسیالیسم موجود در جهان) زیرا در حکومت کارگری اشتغال کارگران کامل بود و توزیع درآمد، براساس توانایی های اقتصادی جامعه عادلانه صورت می‌گرفت. از این روجنبش سندیکایی سیاست زدایی شده از درون مایه پیشین خود، تهی شد. با پیوستن به فعالیت صرفا صنفی در عمل به ورطه سیاست زدایی لیبرالی گرفتار شد. اکثریت کارگران در کشور شوراها، در عمل به از خود بیگانگی از نوع دیگری دچار شدند. از سوی دیگر با رفاه نسبی از سیرتحولات سیاسی دور شدند و بی تفاوت. بدین جهت پس از کودتای فرصت طلب ها در شوروی کارگران تنها نظاره گر بدون یک واکنش عملی این شکست سوسیالیسم شدند و با بی تفاوتی ریاست جمهوری های مادام عمر و سرمایه داری مافیایی را پذیرفتند.

و در جای دیگر می نویسد: “جنبش سندیکایی در کشورهای سرمایه داری با نگرش طبقه متوسط (سوسیال دموکراسی) تنها به نگرش صنفی کارگران باور‌ داشت و رسیدن به سوسیالیسم را در این طریق یک بعدی، جستجو می کرد. لذا این تصور نادرست را در میان کارگران ایجاد کرده بود، ” تنها با این نوع مطالبه‌گری سندیکایی به مرور سوسیالیسم را جایگزین سرمایه داری خواهیم کرد”. ولی امروز کارگران می بینند دست سوسیال دموکرات ها به جای سوسیالسم تخیلی در دست نولیبرال ها قرار دارد که دم به دم با قانون زدایی، همه دستآورد های جنبش سندیکایی را منهدم می کنند“.

ابتدا این که چرا در باره موضوع مورد علاقه تارنمای “صدای مردم” در مقام توضیح پاره‌ای از مقولات مندرج در این مطلب برآمدم را بیان می کنم و سپس به نظر در باره اصل موضوع می پردازم.

  • پیش از هرچیز به صراحت اعلام میدارم که به هیچ روی در هیچ نوشته‌ای از جانب من، یک وجهی بودن مبارزات کارگران نه توصیه شده‌ است و نه آنرا اصولی میدانم و به شهادت همه نوشته‌هایم که خوشبختانه در دسترس همگان است، حتی جمله‌ای که چنین گرایشی را نشان دهد دیده نمی‌شود. درنتیجه پیشاپیش این نقد را بر خود نمیدانم و در مقام پاسخگویی بر آن نیستم .
  • مطلب مندرج در تارنمای “صدای مردم” نیز متاسفانه از این ضعف جدی برخوردار است که هیچ نشان و آگاهی از صاحبان چنین اندیشه‌ای در مبارزات کارگران ایران به دست نمی‌دهد و گویا ترجیح می دهد که با کلی گویی فقط به طرح مساله بپردازد.
  • پرداختن به مطلب «برآیند یک وجهی کردن مبارزه کارگران» از آن جهت اهمیت دارد که نویسنده درک مغلوطی از کار صنفی و به قول ایشان  “ارتباط و تاثیر متقابل آن خواست های صنفی بر مسائل اقتصادی – سیاسی” دارد و شاید همین درک نادرست موجب گردیده است که دلایل تاریخی نا به جایی  را برای توضیح یک وجهی شدن مبارزات کارگران بیاورد.
  • در پایان مطلب “صدای مردم ” ادعایی است که نشانگر تقابل نوع تفکر منتقد با نوع اندیشه گرایشات صرفا صنفی است که می گوید :” گفتگو کردن از یک وجه صرفا صنفی و وحشت داشتن از بهره بردن از دستآوردهای جنبش جهانی کارگری و ندیده گرفتن تاریخ پر بار جنبش کارگری ایران، نامش هرچه باشد، مبارزه ای حتی صنفی هم نیست، سترون کردن عمدی تشکل های مستقل زحمت کشان است که برخی آگاهانه و برخی دیگر ناآگاهانه به آن دامن می زنند و تشکل های موجود را دچار انشعاب می کنند.”  این مطلب این هراس را القا می کند که گویا چنین گرایشی چنان عمده است که موجب انحلال تشکل های موجود می‌شود و باز هم این کلی گویی و عدم صراحت از میزان نفوذ این اندیشه در تشکل های ناشناخته بر نگرانی‌های مخاطبان خود می‌افزاید. چنانچه به درستی به آن پرداخته نشود، خود مطلب “صدای مردم” می تواند چنین نقش مخربی را ایفا کند.

صنف گرایی چیست. مبارزه اقتصادی کدامست؟
کسانی که با نوشته‌های من در باره سازمان‌های کارگری آشنایی دارند می‌دانند که همواره یکی از ویژگی های ضروری و انکار ناشدنی این سازمان‌ها را (با هر نام که مطرح شوند) صنفی-طبقاتی دانسته‌ام و مرادم از آوردن این دو مقوله هم آنست که این سازمان‌ها هم باید موضوعات صنف را (هر حرفه ای که این سازمان را تشکیل داده است) بطور جدی و همه جانبه مد نظر قراردهند و در عین حال هم در تمامی اقدامات نگاه طبقاتی داشته باشند و فراموش نکنند که این تشکل وظایف عمومی طبقه کارگر را هم بردوش دارد و بدیهی‌ترین وظایفش نیز مداخله و کنشکری در تعیین سرنوشت به‌عنوان بخشی از طبقه کارگر ایران است. البته این امر جهانشمول و برای همه کارگران از اصولیت برخوردار است.

اما بخشی از وظایف صنفی پرداختن به مسایل اقتصادی کارگران برای بهبود شرایط زندگی است تا از این طریق بتوانند از فرصت های اجتماعی برای تقویت همبستگی طبقاتی از یک سو و رشد و تعالی خود و خانواده از سوی دیگر بهره مند شود و این نیز بطور منطقی در فرایند فراهم‌سازی بنیادی‌ترین حقوق شهروندی و طبقاتی برای تعیین سرنوشت، ضروری است. پس به این اعتبار مبارزه اقتصادی به معنای بالا بردن سطح دستمزدها و درآمدها بخشی از مبارزات صنفی است نه همه‌ی آن. سایر مطالبات صنفی نیر که مستقیما به کسب درآمدهای مزدی ربطی ندارد و می‌تواند اهداف گسترده‌ای از جمله ایمنی و بهداشت محیط کار تا مرخصی و سازمان یابی و سایر موضوعات مربوط به حقوق کار باشد. برای بیان دقیق “حقوق کار” نیز خوانندگان را به مطالبی که در همین وبلاگ در این باره نگاشته شده است، توجه می دهم اما همین جا بگویم که: حقوق کار متضمن اصول و قوانینی است که موضوع آن بحث در باره کارگر-کارفرما – کارگاه – مزد – ساعت کار – کار نوبتی – مرخصی –  تعطیلات –بهداشت کار – قرارداد انفرادی کار – پیمان دسته جمعی کار – سازمان های کارگری – سازمان های کارفرمایی  و هم چنین موضوعاتی مانند تعطیل کار، اعتصاب، مراجع حل اختلاف و مراحل رسیدگی،  مشارکت کارگران در کار، بازرسی کار و ضمانت های اجرایی آن‌است. اینست مجموعه آن چیزی که حقوق صنفی کارگران را شامل می شود. پس آن درکی که صرف مسایل اقتصادی در روابط کار را مبارزه صنفی می‌داند قطعا با مواردی که حقوق کار را در بر می‌گیرد آشنایی لازم را ندارد و نمی‌داند که نقض هر یک از این حقوق می تواند ریشه در نقض حقوق عمومی طبقه کارگر هم باشد،  آنجا که مقررات زدایی در دستور کار قرار می‌گیرد؛ همه این حقوق را هم برای طبقه کارگر و به تبع آن برای هر حرفه و صنفی که کارگر یا جمعی از کارگران را در بر دارد، نقض می کند. چطور می‌شود حقوق کار را شناخت و تهاجم علیه آن را از سوی هر سیاستی اعم از لیبرالیستی یا نئولیبرالیستی نادیده گرفت و مبارزه را یک وجهی پیش برد؟

طرح کلی گویی‌ها در باره مبارزه سیاسی طبقه کارگر با سیاست های نئولیبرال و یا هر سیاست مبشر و متکی به بهره کشی از کارگران، بدون آنکه آن طبقه را به‌ موازین، مقررات و حقوق کار آگاهی داد، شعاری بیش نیست. آنچه امروز موجب بهره کشی از کارگران می‌شود بخشی به خاطر همان مقررات زدایی است که پرداختن و توجه ویژه به آن ممکن است به غلط سیاست زدایی از طبقه کارگر تلقی شود و این درک مغلوط موجب گمراهی کسانی گردد که به جای تلفیق درست از موضوع صنفی –سیاسی بودن مبارزات، به سیاسی بودن، آنهم نه سیاست ورزی اصولی طبقه کارگر؛ که تنها به خیابان نظر داشتن را در دستور کار کارگران قرار دهند.

اما اینکه صنف گرایی در قرن بیستم به این سو چه معنایی دارد! من نیز علاقمندم “صدای مردم” و نویسنده آن را به تاریخ آن رجعت دهم.

اصل صنف گرایی در ایتالیای تحت فرمان فاشیسم مدون شد. فاشیسم در ایتالیا در توجیه سازمان بندی نظام اقتصادی بر اساس صنف‌گرایی دو هدف را دنبال می کرد. یکم اینکه اصناف (مجموعا هم کارگران صنف و هم کارفرمایان) را به تبعیت و گردن نهادن به دولت وادارند و دوم آنکه با نظام اقتصادی تجدید سازمان شده بر اساس صنف گرایی اعلام کنند وجود سازمان‌های سیاسی نمایندگی (یعنی احزاب) زاید است. بدین ترتیب آنها برای حفظ نظام توتالیتر (نظام حکومتی یکه تاز) هم با سویسالیزم و هم حتی با لیبرالیسم مخالفت خود را پیش می بردند.
فلسفه فاشیسم برای صنف گرایی مبتنی بردو موضوع بود اول این که انسان‌ها نه بر اساس شهروند بودن بلکه بر اساس صنف و صرفا صنف تجدید سازمان یابند و از حقوق خود تنها در صنف حرف بزنند و به سیاست کاری نداشته‌ باشند. دوم اینکه گروه کوچک حاکمان قادرند به مسایل سیاسی بی هیچ مشکلی وارد و همه امور سیاسی _اجتماعی را سامان بخشند و پرداختن به این امور و تمشیت جامعه فقط در صلاحیت این گروه کوچک  حاکم است.

این اندیشه صنف گرایی یادگار فاشیسم است و به پیروی از موسولینی در کشورهای دیگری نیز از فاشیسم ایتالیا، الگوبرداری و مشتاقانه به کار بسته شد. در پرتقال در سال ۱۹۳۳، در اتریش  در ۱۹۳۴، در اسپانیا در ۱۹۳۹، در نیمکره غربی در برزیل در ۱۹۳۷ و سرانجام در آژانتین در عهد دیکتاتوری پرون (۱۹۴۳-۵۵) به مجرد آنکه نظام توتالیتر (یکه تاز) جای خود را به یک رژیم لیبرال (آزادیخواه) بسپارد، چنان‌که در اتریش (۱۹۴۵) و آرژانتین (۱۹۵۵) اتفاق افتاد؛ صنف گرایی بیدرنگ جایگاه خود را به سندیکاهای آزاد کارگران وهمچنین کارفرمایان  داد و سندیکاهای کارگری آزاد توانستند خود به تدوین و تصویب اساسنامه های مستقل از دولت اقدام کنند. در کشورهایی هم که داعیه سوسیالیسم داشتند طبعا باید به گونه ای بهتر عمل می‌شد که متاسفانه با داده هایی از همین منتقد به عنوان «برآیند یک وجهی کردن مبارزه کارگران»  ارایه می‌شود؛ باز هم می بینیم آنجا نیز کمی  بیشتر از جاهایی که لیبرالیسم حاکم شد سندیکاها آعمل کردند. برای آشنایی بیشتردر باره صنف‌گرایی و اندکی از آنچه در این باره در کتاب فرهنگ علوم اجتماعی آمده است را بخوانید:
“فاشیسم ایتالیا که هم به سوسیالیسم و هم به سرمایه‌داری حمله می‌کرد در صدد آن بود که ساختار و زندگی اقتصادی ایتالیا را از طریق یک ساز و کار کنترل و نظارت که صنف گرایی خوانده می‌شد، تجدید سازمان کند. اقتصاد کشور به انجمن های کارگران، کارفرمایان و صاحبان مشاغل تخصصی تقسیم بندی شده بود و این انجمن ها سندیکا نامیده می شدند. در هر رشته ای از صنعت یا کسب و کار فقط به یک سندیکا اجازه داده می‌شد و با اینکه عضویت در سندیکا الزام قانونی نداشت، پرداخت حق عضویت و عوارض مربوطه الزامی بود. ماموران سندیکا یا سیاست‌پیشه‌گان فاشیست بودند یا اشخاصی که در سرسپردگی شان به رژیم فاشیست جای تردید نبود. در نتیجه این قبیل انجمن‌های کارگری و کارفرمایی چیزی غیر از ابزار اجرای سیاست دولت نبودند و از هستی و اراده‌ای از آن خویش چندان نصیبی نداشتند.

در سال ۱۹۳۴ حکومت فاشیسم به منظور تحکیم بیش‌تر و آشکارتر ساختن وابستگی انجمن‌های حرفه‌ای (یا سندیکاها) کارگران و کارفرمایان دست به ایجاد «صنف‌ها» زد. این کار به این منظور بود که انجمن های کارگران و کارفرمایان را در هر رشته از فعالیت اقتصادی در یک سازمان اداری یک‌پارچه کنند برطبق قانون سندیکاها مستقل بودند اما در عمل توسط دولت اداره می‌شدند. «صنف» که بهترین ابزار برای سازماندهی و کنترل اقتصاد فاشیست بود اصلا تظاهری به مستقل بودن نمی‌کرد، زیرا چیزی غیر از یک دستگاه اداری دولت‌ نبود و از هیچ لحاظ با پلیس، دستگاه قضایی و سایر ابزارهای حکومت فاشیستی که روش‌های یکه‌تازی (توتالیتر) به کار می‌بردند، فرقی نداشت، برای تاکید نقش صنف‌ها به صورت دستگاه های حکومتی، وزارت خانه جدیدی تشکیل شد موسوم به «وزارت اصناف» که مثل سایر وزارت خانه‌ها مستقیما از دیکتاتور، بنیتو موسولینی کسب دستور می کرد.” (۱)

اگر با خوانش فاشیستی صنفی گرایی بخواهیم مواردی را که به سیاست زدایی از طبقه کارگر در هر کشوری بپردازیم آنگاه بنابر آنچه در “صدای مردم” آمده است این اتهام می تواند به اتحاد شوروی هم وارد باشد که چرا در زمان حکمرانی حزب کمونیست بر دولت کشور شوراها، ازجنبش سندیکایی در آنجا به گونه ای سیاست زدایی شد تا عدم کنشگری صنفی – سیاسی کارگران به یکی از عوامل فروپاشی اتحاد شوروی بدل شود؟

این واقعیت که اتحاد شوروی در جنگ جهانی که اکنون هفتاد و پنجمین سال پیروزی بر فاشیسم را از سر می گذارانیم، نقش تعیین کننده و درجه یکم را در صف مقدم داشت و قربانیان بسیاری را به صلح جهانی تقدیم داشت مانع از آن می شود که مقایسه نامربوط و نادرستی از کشور انقلاب اکتبر با فاشیسم ایتالیا به دست داده شود و اساسا چنین مقایسه ای جفا در حق مردم شوروی است اما واقعیت دیگری را هم نمیتوان کتمان کرد که صرف رفاه عمومی کارگران موجب سیاست زدایی از جنبش کارگری در اتحاد شوروی نشد؛ بل که آن دیوان سالاری در حزب و دولت شوروی بود که اقتصاد و سرمایه داری دولتی را بر این کشور مسلط کرد و این روابط موجب شد که آن اختیارات وسیعی را که سندیکاهای کارگری در قانون کار اتحاد شوروی داشتند و به موجب آن می توانستند در امر تولید نظارت کنند و در عین حال مدافع حقوق کارگران باشند، کارآیی لازم را از دست بدهد. این تلخ کامی را برای همه‌ی مردم شوروی و همه‌ی‌ سوسیالیست‌ها و کارگران جهان رقم زنند. در این باره می توان با نویسنده “صدای مردم” هم ذات پنداری کرد، ولی یادآور شد اگراین تجربه تاریخی را درست انتقال ندهید و ریشه صنف گرایی در کشوری چون ایران که نزدیک به چهار دهه با تجارب و شیوه های فاشیستی غرب و اروپای ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۵ به پیش می‌برد را به کارگران و زحمتکشان نیاموزید و به جای نشان‌دادن ترفندهای سرمایه‌داری مسلط؛ این صنفی گرایی را به فعالان کارگری نسبت دهید، نه تنها کوششی برای پیشبرد مبارزات اصولی و چند وجهی کارگران نکرده‌اید بل که خود به عامل تفرقه در راستای منافع سرمایه داری مسلط بدل شده اید. برای آنکه تجربه تاریخی آورده شده از سوی نویسنده “صدای مردم” مبنی بر «جنبش سندیکایی سیاست زدایی شده» در اتحاد جماهیر شوروی را به درستی درک کنیم شاید بد نباشد نگاهی به “شرحی بر قانون کار” نوشته ر. ایوشیتز  و  و. نیکی تینسگی دو تن از محققان و نویسندگان شوروی و ترجمه ی جلال علوی نیا بیندازیم. این کتاب نشر ابوریحان در سال ۱۳۶۱ است و درست در هنگامه جدال بر سر قانون کار در ایران نشر یافته و بنا بر پیشگفتار آن، هدف نویسندگان این است که خوانندگان خارجی را با قانون کار اتحاد شوروی آشنا کند و به این وسیله به درک صحیح آنها از جامعه شوروی یاری رساند.

نویسندگان شرحی بر قانون کار شوروی در پی آنند که منطق قانون گذار را آشکار کنند، آنها می گویند: “در جامعه سوسیالیستی که سرمایه داری را از میان برداشته، به بهره کشی انسان از انسان پایان داده و وسایل تولید را در اختیار همگان گذاشته، قانون بیانگر اراده و منافع زحمتکشان است بنابر این در اتحاد شوروی، جامعه‌ای سوسیالیستی، که در آن از استثمارگران و اسنثمارشوندگان خبری نیست، جامعه‌ای فارغ از منافع متضاد طبقات گوناگون است، قانون اراده و منافع همه زحمتکشان را بیان می‌کند و فعالانه به پیشبرد امر ساختمان بالاترین مرحله سوسیالیسم که کارل مارکس آن را کمونیسم خوانده‌ است، یاری می رساند. “سپس می افزایند که: “قانون کار اتحادشوروی نیز به عنوان جزیی از مجموعه قوانین اتحاد شوروی این وظیفه پیشبرد امر ساختمان جامعه نوین را بر دوش دارد و از راه تنظیم حقوقی مناسبات کار این وظیفه را انجام می دهد.

نویسندگان کتاب شرحی بر قانون کار شوروی بر دوگانه ای در قانون اصرار دارند که عبارت است از ۱) حق کار، ۲) وظیفه کار و بر همین اساس هم این دو مهم را ماده یکم قانون کاربه عنوان هدف قانونگذاری کار در اتحاد شوروی بیان می کند: “قانون کار اتحاد شوروی مناسبات کار را تنظیم می کند، رشد بارآوری و بهبود کارآیی تولید اجتماعی را به بار می آورد و بر این اساس سطح زندگی مادی و فرهنگی زحمتکشان را بالا می‌برد، انضباط کار را استوار و کار بخاطر رفاه جامعه را بتدریج به صورت نیاز اولیه حیاتی هرشخص فعال در می آورد.” و می‌افزاید: “قانون کار برقراری سطح بالایی از شرایط کار را مقرر می‌دارد و حمایت‌های همه جانبه از حقوق کار شاغلان را پیش بینی می کند.

نویسندگان کتاب شرحی بر قانون کار در اتحاد شوروی در باره وظایف سندیکاها همان خصایلی را که یک سندیکا باید داشته باشند را برمی‌شمرند که سندیکاهای شوروی سازمان‌های توده‌ای، عمومی و غیر حزبی هستند که کارگران همه رشته‌ها و حرفه‌ها را بطور داوطلبانه و بدون توجه به نژاد، ملیت، جنس یا اعتقادات مذهبی آنها متحد می سازند.

کارکردها و وظایف اصلی سندیکاهای شوروی در اساسنامه آن‌ها معین شده است؛ وظیفه مرکزی آنها عبارتست از بسیج توده‌ها برای انجام وظیفه عمده اقتصادی، یعنی شالوده مادی و فنی کمونیسم؛ مبارزه در راه تقویت هر چه بیشتر قدرت اقتصادی و دفاعی دولت شوروی و ارتقاء مداوم رفاه مادی و سطح فرهنگ زحمتکشان میدانند.

سندیکاها به زحمتکشان کمک می کنند تا مهارت اداره دولت و جامعه را در خود پرورش دهند؛ کارگران و کارمندان را وسیعا به کار مدیریت تولید و برنامه ریزی اقتصاد ملی جلب کنند و اشکال اجتماعی مشارکت توده ها در مبارزه به خاطر بهبود وضع تولید را تکامل بخشند.
سندیکاهای شوروی در تصمیم گیریهای دولت، در انتخاب ارگان های دولتی، در تدوین قوانین مربوط به تولید، کار، شرایط زندگی و فرهنگ و در تشکیل سازمان های مدیریت و نظارت شرکت فعال دارند.
سندیکاها در نظارت بر سنجش‌ِکار و سنجش مصرف، در برنامه ریزی وتنظیم دستمزد وحقوق و شیوه‌های پرداخت و مقررات پاداش‌دهی و در نظارت بر تجدید نظر در سهمیه‌های تولیدی و کاربست صحیح شیوه‌های موجود پرداخت،  مشارکت دارند.
سندیکاها از منافع شاغلان حمایت می‌کنند، بر رعایت قانون کار و ترتیبات ایمنی وبهداشت صنعتی نظارت می کنند، و نقش عمده‌ای در حل و فصل اختلافات ناشی از کار، میان شاغلان و مدیریت به عهده دارند .

حمایت، البته از کارکرد سنتی سندیکاها بوده‌ است، اما درجامعه سوسیالیستی که در آن طبقات استثمارگر از میان برداشته شده‌اند، این کارکرد خصلت مشخصی به خود می‌گیرد. سندیکاها در انجام این وظیفه علیه دولت سوسیالیستی اقدام نمی‌کنند، بلکه علیه انحراف های بوروکراتیک فردی برخی از مقام های رسمی عمل می کنند، از آنجا که بوروکراسی با ذات دولت سوسیالیستی بیگانه است، دولت خود در انجام این وظایف توسط سندیکاها ذینفع است. در اینجا خاطرنشان‌ می‌سازیم که لنین در آمیزی‌ خاص تدبیرهای دولتی و توافق یا «یکی شدن»ها با سندیکاها در انجام این وظیفه سخن می‌گفت. این امر قابل درک است، چون حمایت از حقوق و منافع کارگران در جامعه سوسیالیستی در آن واحد وظیفه دولت و سندیکاهاست.

سندیکاها قراردادهای‌ جمعی و قراردادهای مربوط به‌ حفاظتِ کار و شیوه‌های ایمنی را با مدیران بنگاه‌ها منعقد می‌کنند و همراه با مدیران ترتیب اجرای آن را می‌دهند و آنها اعمال نظارت عمومی می‌کنند و گام‌هایی جهت حصول اطمینان از اجرای نقشه‌های ساختمان صنایع و ساختمان مسکن و وسایل آسایش و بهبود کار آذوقه رسانی عمومی، فروشگاه‌ها، تسهیلات و وسایل آسایش عمومی برمی‌دارند و در اختصاص خانه های مسکونی به کارگران و زحمتکشان مشارکت دارند.

سندیکاهای شوروی صندوق بیمه اجتماعی دولتی را اداره می‌کنند، مقرری‌های از کار افتادگی‌ موقت‌ و دیگر مقرری‌های بیمه اجتماعی‌ را توزیع می‌کنند. در اعطای مستمری‌ به‌ کارگران واعضای خانواده هایشان شرکت دارند و آسایشگاه‌ها و استراحت‌گاه‌ها را در اختیار آنها قرار می دهند.

سندیکاها در امورمربوط به تولید، شرایط زندگی و فرهنگ نمایندگی کارگران را در برابرِ دولت، مدیریت بنگاه‌ها و سازمان‌های اجتماعی به عهده دارند آنها حق دارند ار طریق سازمان های سندیکایی سراسری کشور و سازمان‌های سندیکایی جمهوری‌ها پیشنهاد قانونگذاری کنند. آنها در برنامه‌ریزی ا‌ِقتصاد ملی شرکت دارند، از منافع مادی وحقوق زحمتکشان حمایت می‌کنند، بر استفاده از صندوق‌های‌ مصرف اجتماعی نظارت می‌کنند و به نظارت بر رعایت قیمت‌های خرده فروشی کالاهای مصرفی و بهای خدمات عمومی و خانگی یاری می رسانند.
سندیکاهای اتحاد شوروی جزئ لاینفک جنبش سندیکایی جهانی هستند و در کار فدراسیون‌ سندیکایی جهانی که عضویت آن را دارند فعالانه شرکت می‌کنند. آنها با سندیکاهای خارجی که زحمتکشان را صرف نظر از نژاد، ملیت، یا اعتقادات سیاسی و دینی متحد می سازند، تماس دارند.
سندیکاهای شوروی زحمتکشان را با روح انترناسیونالیسم پرولتری و برادری با زحمتکشان همه سرزمین ها تربیت می‌کنند. آنها بخاطر وحدت جنبش کارگری بین المللی و به خاطر صلح در سرتاسر جهان مبارزه می‌کنند، بر پایه اصول همبستگی پرولتری از مبارزه عادلانه زحمتکشان بخاطر حقوق ومنافع خود پشتیبانی می کنند .
سندیکاهای شوروی یاری برادرانه به زحمتکشان کشورهای سرمایه داری را که بخاطرمنافع طبقاتی خود می رزمند و حمایت همه جانبه از جنبش های رهایی بخش ملی خلق های مستعمره‌ها و کشورهای وابسته را که راه‌ِ رشد مستقل، تقویت اقتصاد خود و حاکمیت ملی خویشرا در پیش گرفته اند وظیفه انترناسیونالیستی خود می دانند.

آیا این امکانات قانونی برای طبقه کارگر اتحاد شوروی چیز ناشناخته ای بود و این حد از اختیارات را نمی شناخت که به قول “صدای مردم” به ورطه سیاست زدایی لیبرالی گرفتار شد؟

البته بنظر می رسد که برابر این گزاره حتی می‌توان به جرات گفت که مبارزه صنفی هم در اتحاد شوروی وجود نداشته است چرا که منتقد ما با توجه به وجود رفاهیات در بین طبقه کارگر چنین حکمی صادر می کند از آن بدتر می‌توان گفت که دلیل این گرایش “لیبرالی” پیش گفته از سوی آقای آقاجری دقیقا پاسیفیسم حاکم بر زحمتکشان شوروی بوده‌ است که این پاسیفیسم می تواند دلایل بسیار و از آن جمله ممانعت دولتی از مبارزه سازمان‌های‌ سندیکایی در راه اهداف رسمیت یافته‌ی زحمتکشان‌ بر طبق اساسنامه‌های سندیکایی‌شان شد.

فارغ از استدلال های نا به‌جا در باره تجارب تاریخی طبقه کارگر ایران اصل و درون مایه اندیشه نویسنده ‌ی مطلب “برآیند یک وجهی کردن مبارزه کارگران” گرایش به کنشگری سیاسی طبقه کارگر ایران است. این قیاس کار صنفی صرف در ایران با آن نمونه های تاریخی نیز نشان می دهد که نویسنده اساسا به قیاس نابرابری دست زده است و وجود نارضایتی در بین زحمتکشان که متاسفانه رابطه آنها با سازمان های سیاسی شان نیز هنوز درحداقل های ممکن نیز نیست  را با المان ، اتحاد شوروی و یا سوئد برابر می‌گیرد و به این نکته توجه ندارد که تحلیلی اگر تنها بر تجارب تاریخی طبقه کارگر جهانی استوار شود (حتی اگر به جا و درست هم باشد) وقتی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص نپردازد؛ به خطا خواهد رفت .

ما درایران در میان آن بخش از تشکل هایی که برابر قانون کار درست شده اند نیز پدیده کار صنفی به معنای گسترده آنرا هم نداریم. آنها نیز متاسفانه کار صنفی را با حداقل ترین بخش حقوق شناخته شده کار در چهارچوب تنگ قانون پی می‌گیرند و بدتر از آن اینکه هیچ تلاشی هم برای اینکه به نتایج مبارزات قانونی خود را به کارگران گزارش دهند، هم نمی کنند. این پدیده هایی که چنین محدود عمل می کنند، غالبا در نگاه منتقدین نمی آیند.

بخشی از آنچه در حال حاضر باید مورد توجه جدی قرار گیرد اثرگذاری بر ذهن کارگرانی است که چنین نمایندگانی را بهر حال و بهر شکلی انتخاب کرده اند. آنچه باید مورد تاکید قرار گیرد پافشاری بر بخش مهم حقوق کار یعنی اقدام کارگران برای شکل دادن به سازمان‌های کارگری خود است. از این رسانه و نویسنده آن باید پرسید چقدر نیرو و انرژی لازمست تا کارگران دریابند که داشتن سازمان کارگری واقعا برایشان امروز از هر چیز لازم تر است؟ و چرا شما با این برخوردهای غیر مسوولانه راه ترکستان را پیش گرفته اید؟ اگر مدعی تلفیق آگاهانه کار صنفی و سیاسی یا درست تر بگوییم مبارزه همه جانبه هستیم چرا به ایجاد بنیادی‌ترین هدف و درعین حال ابراز اولیه آن یعنی تشکل یابی کارگران توجه نمی‌شود؟ اگر کارگران معترض که تحت فشارهای اقتصادی به خیابان سرازیر می‌شوند چه موانعی وجود دارد که همین ها که جان بر کف دست می‌گیرند نمی‌توانند سازمان صنفی _ طبقاتی خود را سامان دهند؟ اگر به تلفیق کار “صنفی_سیاسی” اعتقادی هست چرا از رفتارهای رادیکال ناگزیر به شکل عالیتری نمی‌گرایند؟

قصه گفتن ار آلام طبقه کارگر ایران بسیار سهل است، آنچه مهم است تغییر در شرایط این طبقه است که با هر وسیله و روش ممکن باید به آن پرداخت. امروز جایی برای “هل من مبارز” طلبی در بین فعالان کارگری و در اردوی کارگران نیست. باید به اساسی‌ترین وجوه مبارزاتی کارگران بدون پیشداوری‌ها و ذهنی‌گریهای مخرب دل سپرد.
—————-

(۱)
فرهنگ علوم اجتماعی نوشته جولیوس گولد – ویلیام ل. کولب از انتشارات مازیار
در سال ۱۹۳۴ حکومت فاشیسم به منظور تحکیم بیش‌تر و آشکارتر ساختن وابستگی انجمن‌های حرفه‌ای (یا سندیکاها) کارگران وکارفرمایان دست به ایجاد «صنف‌ها »زد. این کار به این منظور بود که انجمن های کارگران و کارفرمایان را در هر رشته از فعالیت اقتصادی در یک سازمان اداری یک‌پارچه کنند برطبق قانون سندیکاها مستقل بودند اما در عمل توسط دولت اداره می‌شدند. «صنف» که بهترین ابزار برای سازماندهی و کنترل اقتصاد فاشیست بود اصلا تظاهری به مستقل بودن نمی‌کرد ، زیرا چیزی غیر از یک دستگاه اداری دولت‌نبود و از هیچ لحاظ با پلیس، دستگاه قضایی و سایر ابزارهای حکومت فاشیستی که روش‌های یکه‌تازی (توتالیتر) به کار می‌بردند، فرقی نداشت، برای تاکید نقش صنف‌ها به صورت دستگاه های حکومتی، وزارت خانه جدیدی تشکیل شد موسوم به «وزارت اصناف» که مثل سایر وزارت خانه‌ها مستقیما از دیکتاتور ،بنیتو موسولینی کسب دستور می کرد .

این تصور منشاء افلاطونی دارد و در عصر جدید متفکران ضد دموکراتیک مانند برگ و هگل از این نظریه در مقابل نظریه دموکراتیک حکومت جانبداری کرده‌اند. موسولینی در نطق ۱۴ نواهبر ۱۹۳۳ خود اظهار داشت  که شالوده های اساسی صنف گرایی عبارتند از : یک حزب واحد، حکومت یکه تاز و یک جو کششِ آرمانی نیرومند. حزب فاشیست دو عنصر اول را تامین می کرد و ایجاد یک جو کشش آرمانی نیرومند از راه تبلیغات بی وقفه در راه امپریالیسم توسعه طلب به تحقق پیوست.

- بنا به رای مک اسمیت، صنف های فاشیستی«بیشتر جنبه آرزو دارند تا واقعیت» سالیان مدیدی بعد از ۱۹۲۶ –که تاسیس صنف‌ها در قانون مقرر شد _ صنفی وجود نداشت «در ۹ مه۱۹۳۴کمیته مرکزی اصناف که موسولینی ریاست آن را داشت ، سرانجام تصمیم گرفت که در ژوئن ۱۹۳۴  تعداد ۲۲صنف که نمودار حرفه های مختلف بود، ایجاد کند». دررسال ۱۹۳۹ اطاق فاشیست‌ها و اصناف تاسیس شد – تا آخرین آثار نظام پارلمانی را محو کند. درواقع صنف ها «تقزیبا  خاصیتی بیش از این نداشتند که کارگران را در اتحادیه‌هایی شدیدا تمرکز یافته تحت کنترل خودبگیرند. اما موسولینی و دار و دسته‌اش سعی داشتند که در ایدئولوژی خود به موضوع صنف‌گرائی به صورت یک ابداع پراهمیت و سرنوشت‌ساز تاکید کنند. مدعی بودند که صنف گرایی به منزله پایان لیبرالیسم اقتصادی است و «به واسطه دارا بودن انضباط، اقتصاد کنترل شده ای پدید می‌آورد ».

- صنف فاشیستی را نباید با صنف روم باستان قیاس به‌مثل کرد، چرا که موجودیت و فعالیت صنف روم باستان از اراده آزاد شهروندان مایه می‌گرفت و برای نیل به مقاصدی چند وجهی تشکیل می‌شد و تا زمانی که این قبیل مقاصد مغایر با قانون یا مخالف نظم و اخلاق و عفت عمومی نبود در فعالیت خود آزاد بودند. همچنین صنف فاشیستی را باصنف کسب و کار در انگلیس و امریکا نباید اشتباه گرفت – این نوع صنف‌ها شرکت هایی هستند با مسوولیت محدود که صاحبان و مدیران آن‌ها شهرومدان کشورند و عموما به کسب و کار مبادرت می ورزند.  مهم تر از همه اینکه شرکت های بازرگانی آمریکایی مانند صنف های روم باستان ساخته و پرداخته‌ی دولت نیستند بلکه  موقعی که تعدادی از شهروندان برای نیل به منظوری به طیب خاطر گرد هم می‌ایند، موجودیت پبدا می کنند، مشروط برآن که منظور شرکت منافاتی با قانون نداشته باشد.

——————–

منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com

——————————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.