لوتار گالو برگمن: مبارزه‌ی طبقاتی کافی نیست

این‌جا دیگر منافع فروشندگان نیروی کار کمکی نمی‌کند. حتی مبارزترین کارگران و «انقلابی‌ترین» اتحادیه‌ها تا زمانی‌که عاقلانه عمل می‌کنند، شرکت‌های «خودشان» را با اعتصاب نابود نخواهند ساخت. زیرا بالاخره آن‌ها تا زمانی می‌توانند نیروی کار خویش را بفروشند که این بنگاه‌های اقتصادی در بازار باقی بمانند. هرچقدر پیش‌شرط‌های ارزش‌افزایی سرمایه نامساعدتر باشد، همان‌قدر عرصه مبارزه طبقاتی تنگ‌تر خواهد شد. ….

—————————————————————–

3391

مبارزه‌ی طبقاتی کافی نیست

نوشته‌ی: لوتار گالو برگمن
ترجمه‌ی: میلا مسافر

وبسایت نقد

بسیاری از چپ‌ها که چندین دهه است سرگرم پرداختن به سیاست هویتی خویش‌اند و معضلات اجتماعی را فراموش کرده‌اند، به‌‌حق مشغول انتقاد از خویش‌اند، اما از این‌طریق، تفسیرکشاکش‌های اجتماعی را به لیبرال‌ها، محافظه‌کاران و فاشیست‌ها سپرده‌اند. اگرچه برخی طبقه کارگر را فراموش کرده‌اند، ولی این طبقه وجود دارد و مبارزات طبقاتی ضروری‌اند. اما مبارزه طبقاتی امروزه در بهترین شرایط فقط می‌تواند موفقیت‌های عاجل و ناپایدار برای گروه‌های منفرد طبقه کارگر به‌بار بیاورد و دیگر نمی‌تواند پاسخ‌هایی پایدار به‌معضلات اجتماعی ارائه دهد. از آنجاکه ناگزیری‌های ارزش‌افزایی سرمایه، مانع حل هرگونه مسائل تعیین‌کننده‌ی آینده‌اند، مبارزات اجتماعی امروز باید بلاواسطه ــ نظراً و عملاً ــ  مسئله اصل نظام [سرمایه‌داری] را مطرح سازند. و دقیقاً در این‌جاست که مشکلات مبارزه طبقاتی آغاز می‌شوند. منافع طبقاتی طبقه کارگر دیرزمانی است که خود را به‌عنوان منافعی درونماندگار و ذاتیِ نظام برملا کرده‌اند، منافع کسانی‌که ناگزیر به‌فروش نیروی کار خویشند. توان بالقوه‌ی درهم‌شکننده‌ی نظام، غایب است.

مبارزه‌ی طبقاتی توان لازم برای درگیری‌های ضروری اجتماعی را ندارد. فقط مبارزاتی که بندهای تئوریک و عملی «منافع طبقه کارگر» را بگسلند، می‌توانند سرشت ضدِسرمایه‌داری به‌خود بگیرند. برای مثال مسئله زمان کار را درنظر بگیریم. موج فزاینده‌ی دیجیتالیزه‌شدن، تمامی ره‌آورد‌های تاکنونی سرمایه‌داری برای افزایش بارآوری وصرفه‌جویی در نیروی کار انسانی را به‌محاق برده‌است. در منطق ارزش‌افزایی سرمایه هنوز تعداد بیش‌تری از انسان‌ها «زائد» خواهند شد. کسی‌که کارمزدی را به‌عنوان شالوده‌ی طبیعی زندگی می‌پذیرد و مسئله منافع کارگران مزدی را در مرکز توجه قرار می‌دهد، تنها دل‌مشغول یک پرسش است: چگونه می‌توان با این‌وجود سطح اشتغال را حفظ کرد؟ برعکس کسی‌که تفاوت اساسی بین ثروت مجرد و مادی را درنظر می‌گیرد، جهان برای او می‌تواند کاملاً به‌گونه‌ای دیگر سامان پذیرد. ثروت مادی (موادغذایی، لباس، تکنیک، علم، فرهنگ) را ما برای زندگی لازم داریم، ثروت مجرد (ارزش، پول، سرمایه) صرفاً نیاز ارزش‌افزاییِ سرمایه است. از آنجایی‌که امکانات افزایش ثروت مادی به‌طور فوق‌العاده رشد کرده‌اند و هم‌چنان درحال رشد اند، انسان‌ها می‌بایست امروز به‌طور محسوسی کم‌تر کار می‌کردند و می‌توانستند به‌مراتب از زندگی بهتری برخوردار باشند ـ چنان‌چه جامعه ورای ثروت مجرد «منطق سودوزیان سرمایه‌دارانه»، سرانجام واقعاً عاقلانه به‌عمل اقتصادی می‌پرداخت و تولید و تقسیم ثروت مادی را در مرکز توجه قرار می‌داد، در این‌صورت نه به۳۰ ساعت کار هفتگی، بلکه چیزی به‌مراتب کم‌تر، یعنی ۵ ساعت کار نیاز می‌بود، چیزی‌که دیگر نباید اتوپیا باشد.

این‌جا دیگر منافع فروشندگان نیروی کار کمکی نمی‌کند. حتی مبارزترین کارگران و «انقلابی‌ترین» اتحادیه‌ها تا زمانی‌که عاقلانه عمل می‌کنند، شرکت‌های «خودشان» را با اعتصاب نابود نخواهند ساخت. زیرا بالاخره آن‌ها تا زمانی می‌توانند نیروی کار خویش را بفروشند که این بنگاه‌های اقتصادی در بازار باقی بمانند. هرچقدر پیش‌شرط‌های ارزش‌افزایی سرمایه نامساعدتر باشد، همان‌قدر عرصه مبارزه طبقاتی تنگ‌تر خواهد شد. مبارزه برای کاهش ساعات کار با «حقوق کامل و تعداد کافی کارکنان» شاید در کشور ثروتمندی مانند آلمان هنوز برای برخی، با نگاه به ۳۰ ساعت کار در هفته، ــ البته در توازن قوایی بسیار مساعد و بیش‌تر غیرمحتمل ــ قابلِ پیش‌بردن باشد. حتی این‌هم فرسنگ‌ها با چرخش لازم [و اتخاذ رویکردی نوین] فاصله دارد. دقیقاً به‌همین‌گونه، مبارزه برای بیمه‌ی سالمندی نیز، چنانچه از دیدگاه کار به‌پیش برده‌شود، چشم‌اندازی نخواهد داشت. این مسئله که کسی‌که امروز زیر سی سال است دیگر در سن ۸۰ سالگی از بیمه بازنشستگی‌ای که زندگی‌اش را تأمین نماید برخوردار نخواهد شد، دیگر یک راز آشکار است. کاهش رادیکال ساعات کار هفتگی و کاهش زمان زندگیِ کاری که امروزه لازم و ممکن است، نه می‌تواند با «حقوق کامل و تعداد کافی پرسنل» و نه براساس بیمه بازنشستگی عمل‌کرد داشته باشد. کسی‌که به این مسئله باور دارد، به این توهم دامن می‌زند که می‌توان  سیستم مزدی را برای توده مردم، تحت شرایط رشد انفجاریِ بارآوریِ کار هم‌چنان حفظ نمود. اینجا سیاست طبقاتی به آخر خط می رسد.

موضعی واقعاً ضدِ سرمایه‌داری با دیدگاه منافع طبقاتی وداع می‌کند و می‌گوید: چه خوب که دیگر کاری برای انجام‌دادن باقی نمانده است. اگر پتانسیل عظیم زمانِ در دسترس [یا زمان تحت اختیار disposable time]  (کارل مارکس) که تکامل نیروی بارآور به ارمغان می‌آورد، مورد استفاده قرارگیرد، سرانجام توده‌های مردم می‌توانند کاری انجام دهند که تاکنون فقط تعداد اندکی بخت و مجال انجامش را داشتند: نه این‌که تمام زندگی را با  زحمت و کار سپری کنند، بلکه آن را وقف همه چیزهای زیبایی کنند که زندگی به آنان هدیه داده است. لعنت به این کارگربودن و «هویت طبقاتی»؛ بایستی سرانجام از شر آن‌ها خلاص شد.

مدل «تأمین معاش از طریق اشتغال به کار» در اقصی نقاط جهان عملاً هیچ‌گاه درواقعیت وجود نداشت. امروز این مدل حتی در مورد تعداد اندکی از مراکز سرمایه‌داری صدق می‌کند. این مدل و همراه با آن، طرح «حفظ همه کارکنان و پرداخت دستمزد کامل» دیگر چشم‌اندازی ندارد. درعوض بایستی کاهش رادیکال ساعات کار برای خروج از سیستم مزدی و تولید ثروت مجرد و ورود به‌ مالکیت اجتماعی بر ثروت مادی در دستور کار قرار گیرد. این مسئله از جنبه حفظ محیط زیست هم اجتناب‌ناپذیر است. تولید برای زباله‌دانی به‌یکی از ستون‌های اصلی سرمایه‌داری تبدیل شده‌است. همه می‌دانند که مثلاً تعداد اتومبیل‌ها بسیار زیاد است. اما این‌که معیشت چه کسانی به‌فروش هرچه بیش‌تر فولکس واگن و یا بنز و شرکا وابسته است، تله‌ا‌ی [سیاسی و نظری] است. این‌که «روزی سر کلیت این صنعت به‌سنگ خواهد خورد» دیگر بر کسی پوشیده نیست. پاسخ ذاتیِ نظام چنین است: ما باید به‌سرعت هرچه بیش‌تر به‌سمت دیوار و سنگ بتازیم، زیرا زندگی ما به آن وابسته است.

نابودی کره زمین در این نظام نهادینه شده است. دیدگاه منافع فروشندگان نیروی کار ذره‌ای با این منطق فاصله ندارد. بدین جهت است که جنبش «جمعه‌ها برای آینده» به‌محض روبرویی با مسئله‌ی [سرنوشت] شغل‌ها مرتب ضعفش آشکارمی شود؛ جان کلام این است: «احتمالا حق با شماست و من با شما هم عقیده‌ام؛ اما بالاخره به‌من بگویید که من و خانواده‌ام در آینده از چه طریقی بایستی امرار معاش کنیم؟» بنابراین مبارزه علیه تغییرات اقلیمی بایستی با مبارزه برای کاهش رادیکال ساعات کار پیوند بخورد. این مبارزات می‌توانند یکدیگر را تقویت کرده و قدرت انفجاری عظیمی ایجاد کنند. هنوز هم معدود فعالینی از این امر آگاه هستند. به‌همین دلیل است که اتحادیه‌ها و نهادهای دفاع از محیط زیست علی‌رغم تلاش‌های محتاطانه برای نزدیک‌شدن به‌یکدیگر، هم‌چنان دچار این توهمند که گویی محیط زیست و «اشتغال کامل» با هم امکان‌پذیرند. به‌مسئله کاهش ساعات کار متأسفانه توجه نمی‌شود، چه رسد به‌کاهش رادیکال ساعات کار که می‌تواند امکان‌پذیر باشد.

اما هم‌چنین مبارزات فمینیستی برای توزیع عادلانه فعالیت‌های بازتولیدی، برای همبستگی با پناه‌جویان، برای تغییر واقعی زندگی معلولین، مسکنِ شایسته‌ی انسان برای همه و بسیاری از مبارزات دیگر می‌توانستند با مبارزه برای کاهش رادیکال ساعات کار پیوند بخورند و از درون آن می‌توانست یک جنبش تحول‌گرای ضدِ سرمایه‌داری رشد کند که به‌طور فزاینده‌ای از عرصه‌های بیش‌تری از زندگی – از کالاهای مصرفی، مسکن، بهداشت، آموزش، علم، تا فرهنگ – را از سیطره‌ی منطق بازار بیرون آورد و [آن‌ها را] کاملاً براساس معیارهای عقلانیت مادی سامان دهد. این می‌توانست – نظراً و عملاً ـ همواره مسئله مالکیت و قدرت را مطرح سازد. اما پاسخ، انتقال مالکیت و قدرت به‌ فروشندگانِ کالای نیروی کار نیست که به‌طور فزاینده‌ای چشم‌انداز خود را از دست می‌دهند، بلکه [انتقال آن] به‌ساختارها و َاشکال سازمان‌یابی اجتماعی ـ نه دولتی ـ است که باید تولید ثروت مجرد ارزش‌افزاییِ سرمایه را پشت سر نهند و مثلاً در بحث پیرامون کمون (اشتراک  محصولات) و سایر اَشکال اقتصاد همبسته درنظرگرفته شوند.

منبع: نشریه بحران (کریسیس). انتشار نخست در روزنامه جانگل ورلد در تاریخ ۲۳ ژانویه ۲۰۲۰.
https://www.krisis.org/2020/klassenkampf-ist-zu-wenig

——————————————————

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.