کریم پورحمزاوی: چرا کمونیست‌ها دشمن ما نیستند؟

خلاء جبران ناپذیر موجودیت چپ در ایران کنونی در حالی است که رسانه‌های خارجی فارسی زبان یک کمپین تبلیغاتی جدیدی بر علیه «چین کمونیستی» به راه انداخته و این به معنی سوق دادن ایران، برای چندمین بار در تاریخ مدرن خود، به عرصه دیگری از درگیری و رقابت قدرت‌های جهانی است. ….

—————————————————–

چرا کمونیست‌ها دشمن ما نیستند؟

کریم پورحمزاوی

نظم نئولیبرال و چرخه سرمایه‌داری جهانی تا قبل از ویروس کرونا هم روزهای بحرانی خود را سپری می‌کرد. برای بسیاری از ملت‌ها از جمله کشورهای مدیترانه پشت سر گذاشتن بحران اقتصادی ۲۰۰۸ کماکان یک شوخی تلخ بود. ناآرامی‌ها و اعتراض‌های گسترده اجتماعی، نه پایتخت‌های کشورهای مرکز جهانی را به رسمیت می شناختند و نه کشورهای حاشیه جهانی؛ از شیلی و برزیل گرفته تا فرانسه و اسپانیا تا مصر و عراق و لبنان و ایران تا هونگ کنگ، ملت‌ها از میزان ناکارآمدی نئولیبرالیسم، باتوم و گلوله در خیابان را به خانه نشینی و تحمل فقر ترجیح می‌دادند. مژده بازی برد-برد و تجارت آزاد و مشارکت جهانی که در بطن ایدئولوژی لیبرال است، برای ملت‌های خاورمیانه و شمال آفریقا در مرحله پسا-جنگ سرد چیزی جز جنگ‌های ممتد و کلنگی شدن این منطقه نفت خیز نبود. لذا، ویروس کرونا چیزی نبود جز پدیده‌ای که دیوار کاه‌گلی و سست بنیان نئولیبرالیسم جهانی را هل داد.

به موازات بحران نظم نئولیبرال، هژمونی آمریکا نیز تا قبل از کرونا مراحل ضعف و بحرانی خود را تجربه می‌کرد. در این راستا ترامپ با هم‌پیمانان هژمونیک خود نه از سر «همکاری» و اصل «تجارت آزاد» که با باج گیری سراسیمه از ژاپن و کره جنوبی گرفته تا عربستان و اتحادیه اروپا برخورد می‌کرد و در حال حاضر مجله تاثیرگذار در سیاست گذاری‌های آمریکا یعنی فارین افیرز به درستی و طی مقاله‌های متعدد از افول هژمونی آمریکا در جهان می‌گوید. طی تحلیل این مجله، کفه توازن قدرت در بحران اقتصادی کنونی برای نخستین بار به سمت چین چرخیده است. همچنین، شرایط منحصر به فرد جهانی که پس از جنگ جهانی دوم منجر به تبدیل شدن آمریکا به هژمون جهانی شدند در حال حاضر وجود ندارند. حضور نظامی آمریکا در بسیاری از مناطق جهان از جمله خاورمیانه دیگر مقرون به صرفه نبوده و آمریکا می‌بایست ضمن بازگرداندن نیروهای خود برای مرحله پسا کرونا به دیپلماسی متکی باشد.

این واقعیت جدید می‌تواند برای سیاست‌های آمریکا دلالتی کوتاه مدت و بلند مدت داشته باشد. در کوتاه مدت آمریکا خود را با اتکا بر رئیس جمهور بعدی که به احتمال زیاد جو بایدن خواهد بود برای یک مرحله متکی بر دیپلماسی برای بازساخت ائتلافی جهانی با هم‌پیمانان خود در بلوک غرب یا همان بلوک سرمایه‌داری شناخته شده در زمان جنگ سرد آماده می کند. در بلند مدت و در مرحله پسا کرونا که احتمالا با ویژگی‌های فقدان هژمونی و نبود سیستم یکدست اقتصاد جهانی و توام با سیاست‌های حمایتی (Protectionism) و حتی سیستم جهانی چند قطبی همراه خواهد بود، آمریکا خود را برای جنگی سرد و یا حتی گرم با رقبای خود در عرصه جهانی آماده می‌کند. حداقل این‌ها درس‌هایی است که تاریخ ۵۰۰ ساله سرمایه داری به ما می‌گوید.

تاثیر پذیری ایران از تحولات جهانی

ایران پیش از این دو بار در تاریخ صد سال گذشته خود به عرصه نبرد قدرت‌های جهانی تبدیل شده و تاثیر هر دو حادثه بر این کشور تا حدی است که بدون در نظر گرفتن آن‌ها شناخت توسعه نابرابر و عقب ماندگی فعلی ایران غیر ممکن است. بار نخست ایران از ویرانه‌های انقلاب مشروطه که توسط انگلستان و روسیه شکست خورده بود خارج و مرحله پسا-عقیم شدن انقلاب مشروطه و پس لرزه‌های آن را تجربه می‌کرد. در دهه پسا-مشروطه ایران یکی از سیاه‌ترین دهه‌های خود در تاریخ مدرن را تجربه کرد. شاید تنها آمارهای مرگ و میر ناشی از بیماری، قحطی، دخالت خارجی و گسست همه جانبه سیاسی و اقتصادی فعلی جمهوری اسلامی است که به واقعیت آن دهه نزدیک باشد. از دل آن دهه یک شخصیت بناپارتیستی و با حمایت گروه‌های مختلف اجتماعی وقت در ایران یعنی رضا خان بیرون آمد. دوره بیست ساله رضا خان که بعدها به رضا شاه تبدیل شد با اتکا بر یک پروژه توسعه بومی توانست دهه ما قبل از خود را به باد فراموشی بسپارد. او تمامی دلایلی که منجر به عدم اعتماد به انگلیس شود را داشته و از این رو برای پروژه توسعه به کمک آلمانی‌ها روی آورد. در بحبوحه جنگ جهانی دوم اما انگلستان نفت ایران را به عنوان یک کالای استراتژیک برای یک جنگ دیگر نیاز داشته و آمریکا خط راه آهنی که ایرانی‌ها با کمک آلمانی‌ها ساخته بودند را برای کمک‌های لجستیک به شوروی می‌خواست. از قضا رویکرد ضد کمونیستی در دوره رضا شاه هم با قوت وجود داشت اما از آنجایی‌که این مساله تنها به نفع آلمانی‌ها بوده و آمریکا و انگلستان شوروی را در مقابله با آلمان قوی می‌خواستند، رویکردهای ضد کمونیستی جای خاصی در استراتژی وقت آمریکا و انگلستان نداشت.

در نتیجه این کشمکش‌های بین‌المللی ایران علی رغم اعلام بی طرفی در جنگ جهانی دوم توسط سه کشور انگلستان، آمریکا و شوروی اشغال، رضا شاه برکنار و پروژه توسعه بومی در ایران به شکست انجامید. این حادثه ایران را وارد مرحله جدیدی از توسعه نابرابر کرده و پس لرزه‌های آن شامل چند سال اشغال اراضی ایران در شمال کشور توسط استالین و چند دهه سلطه سیاسی و اقتصادی مستقیم آمریکا و انگلستان و فاجعه کودتای مرداد ۳۲ و متلاشی کردن دیگر جنبش مترقی ایران برای ملی کردن صنعت نفت بود.

اما دیگر پس لرزه‌های اشغال ایران در سال ۱۹۴۱ وارد شدن این کشور به دیگر عرصه یا همان عرصه دوم تبدیل شدن ایران به رویارویی قدرت‌های جهانی بود. در این دوره که به «جنگ سرد» نیز معروف است ظرفیت‌های سیاسی و اقتصادی، ژئواستراتژیک و منطقه‌ای، رسانه‌ای، امنیتی و غیره نه در خدمت نیازهای بومی ایران، که برای مقابله با «خطر کمونیسم» در ایران هزینه شد. در ساختگی بودن این «خطر» همین بس که تا به امروز هم یک پژوهش مستقلی در دسترس نیست که مشخص کند این خطر تا چه حد در ایران جدی و جامعه آن را تهدید می‌کرد. اما ایران مشخصا یکی از کشورهای خاورمیانه و یا حتی آسیا و جهان بود که می‌بایست به بستر سیاست‌های آمریکا برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی تبدیل می‌شد. در این راستا و برای مقابله با خطر کمونیسم آمریکا و نخبه‌های وقت حاکم بر ایران اسلامگرایی را نیز سیستماتیک بوجود آورده، امکانات خارق‌العاده‌ای در اختیار آن‌ها قرار داده و به تشویق فعالیت‌های آنان پرداختند. در ویژگی توسعه نابرابر ناشی از این دوره همین بس که پس از آشوب ۵۷ ایران تنها کشوری بود که دارای یک حکومت اسلامی و تا به امروز تنها کشور تئوکراتیک جهان است که از یک رژیم دینی برخوردار است.

کمونیسم و ایران
دو محور اساسی در این بخش مد نظر است: ۱- کمونیسم در ایران و ۲- رابطه ایران و چین.

در مورد اول و در یک محیط دموکراتیک و ایده‌آل مجموعه‌ها و ایدئولوژی‌های متفاوتی که هر کدام بخش‌هایی از جامعه ایران را نمایندگی می‌کنند بتوانند در کنار هم کار کنند. در نهایت هر برنامه توسعه‌ای که برای ایران در نظر گرفته شود می‌بایست که در راستای واقعیت‌ها و نیازها و ویژگی‌های بومی این جامعه و با توجه به ظرفیت‌های کشور برای پیشبرد این برنامه توسعه باشد. مقوله دموکراسی نیز بیش از هر چیز متوجه طیف‌های «اصلاح طلب» و «کارگزاران» و «سلطنت طلب» است که از قضا بیش از دیگران هم داعیه دموکراتیک بودن دارند و هم داعیه دموکراسی طلبی.

معضل موجود در ارتباط با هر سه گروه یاد شده و رابطه آن با «کمونیسم ایرانی» در یک چارجوب فرضی از دموکراسی این است که هر سه گروه مانند اصول‌گرایان و یا کل بدنه حاکمیت در ایران سابقه مبارزه با گروه‌های چپ در زمان جنگ سرد و حذف این گروه‌ها در قبل و بعد از ۵۷ را دارند. به عبارتی مخالفین جریان‌های چپ بیشترین انتقادها را نسبت به غیر دموکراتیک بودن این جریان‌ها می کنند اما خود، جریان‌های چپ را با خشن‌ترین حالت‌های ممکن حذف کرده‌اند.

معضل فوق زمانی دو چندان بغرنج می‌شود که با مراجعه به مختصات جامعه ایران به این نتیجه می‌رسیم که این معضل ساختاری بوده و عدم تعامل با آن تنها ما را در چرخه باطل وضعیت موجود نگاه می‌دارد. یک ویژگی عمده که همواره جامعه ایران را در حداقل یک قرن گذشته همراهی کرده است؛ جامعه ایران عبارت است از جامعه ای با یک هسته مرکزی کوچک و حاشیه وسیعی که همواره به وسعت ۸۰ درصد از جامعه بوده است. هر چه زمان به پیش رفته نه تنها فاصله دارا و ندارا در ایران کم نشده بلکه همانگونه که تحت حاکمیت جمهوری اسلامی شاهد هستیم این فاصله به فجیع‌ترین حد ممکن خود رسیده است. در ذکر این فاجعه همین بس که دولت در بحبوحه اعتراض‌های گسترده آبان‌ماه و حتی پس از بررسی برنامه یارانه‌ها و سخت‌تر کردن شرایط اخذ این یارانه ها اعلام کرد که ۶۰ میلیون ایرانی واجد شرایط اخذ یارانه هستند. نسبت جمعیتی که در کشورهای توسعه یافته از برنامه‌های حمایت حداقلی دولتی بهره مند هستند همواره بین ۶ تا ۱۰ درصد است اما در ایران ۶۰ ملیون نفر از جمعیت ۸۰ میلیونی اگر از سوی دولت حمایت حداقلی نشود برای فراهم کردن غذای خود هم دچار مشکل می‌شود.

بنابراین اصطلاحات سیاسی شیطان‌سازی شده در ایران مانند کمونیسم‌، مارکسیسم، سوسیالیسم و یا در کل «چپ» چیزی نیستند جز ایدئولوژی‌ای که صدای منطقی و ارگانیک قشر حاشیه و استثمار شده در ایران است. حال اینکه حذف این ایدئولوژی و نیروی تابع آن، آنهم نه با توجه به نیازها و مختصات جامعه ایران بلکه با توجه به سیاست‌های تحمیل شده امپریالیستی در این کشور خود مقوله‌ای است که خروجی آن چیزی نبوده جز ایرانی با شمایل فرانکشتاینی امروزی در توسعه. اما اینکه چه ایدئولوژی و نیرویی سعی در پر کردن فضا یا در اصل اخاذی از نیروهای چپ حتی پس از حذف آن‌هاست خود بخش دیگری از معضل است. در این راستا حاشیه ۸۰ درصدی ایران تحت ترحم لغت بازی‌های اصولگرایان یا حالت خلقی خامنه‌ای در تعریف کردن «مستضعفین» است که گاهی مستضعفین را همان فقرای همیشگی می‌بیند و گاهی مستضعفین کسانی نیستند جز بسیجیان او. دیگر طیف‌های پیشتر یاد شده، اعم از اطلاح طلبان و کارگزاران و سلطنت طلبان، به شکلی ارگانیک حتی داعیه بهبودی وضع حاشیه را هم ندارند. اولویت سیاسی آن‌ها «توسعه سیاسی» یا همان لیبرال دموکراسی است و در ایدئولوژی و نسخه اقتصادی حتی در آستانه فروپاشی نئولیبرالیسم کنونی هم از هر نئولیبرالی نئولیبرال‌تر هستند. پیغامی که این گروه‌ها برای حاشیه ایران دارند این است که آن‌ها با اصرار بر شراکت با نخبه‌های سرمایه‌دار جهانی سرانجام رضایت آن‌ها را کسب خواهند کرد و از دل شراکت نخبه‌های سیاسی و اقتصادی در کشور توسعه نیافته و پیرامونی ما با کشورهای مرکز جهانی سرانجام «کار آفرینی» می‌شود و طبقات فرودست نیز می‌توانند کم کم صاحب شغل شده و خود را بالا بکشند. اینکه کدام کشور توسعه نیافته از این طریق به توسعه رسیده و طبقات فرو دست کدام جامعه نئولیبرال توانسته‌اند از این طریق به طبقات بالا صعود کنند موضوع بحث نئولیبرال‌های وطنی و جهانی نیست.

خلاء جبران ناپذیر موجودیت چپ در ایران کنونی در حالی است که رسانه‌های خارجی فارسی زبان یک کمپین تبلیغاتی جدیدی بر علیه «چین کمونیستی» به راه انداخته و این به معنی سوق دادن ایران، برای چندمین بار در تاریخ مدرن خود، به عرصه دیگری از درگیری و رقابت قدرت‌های جهانی است. اینکه مقامات چین در رابطه با آمار مبتلایان و قربانیان ویروس کرونا در این کشور دروغ گفته‌اند یا خیر نه به آمریکا مرتبط است و نه به ایران که همزمان با کمپین غربی، کمپینی داخلی در ارتباط با «دروغگویی مقامات چینی» به راه انداخته است. چرا که هیچکدام از این دو کشور نه مدل چین را برای کنترل ویروس دنبال کردند و نه می‌توانستند دنبال کنند. اما تنها چیزی که در تبلیغات ایدئولوژیک مهم نیست «واقعیت» است و هجمه و کمپین‌های تبلیغاتی اخیر در راستای رقابت هژمونیک بین آمریکا و چین که پیشتر ذکر شد قابل فهم است.

احتمال و پتانسیل تبدیل شدن ایران به عرصه جدیدی برای «مبارزه با کمونیسم» ما را به مقوله دیگری که همان کلیت رابطه ایران و چین است سوق می‌دهد. چین کشور قدرتمندی در عرصه جهانی است که نه سابقه اشغال ایران را داشته و نه کودتایی در این کشور به راه انداخته و نه کسی دخالتی از سوی چین در امور داخلی ایران به یاد دارد. بالعکس، چین حتی در زمان تحریم ایران و بدعهدی کشورها و شرکت‌های بین‌المللی به قراردادهایی که با ایران امضا کرده‌اند در ایران سرمایه‌گذاری کرده و شرکت‌های این کشور به توسعه آن بخشی که به آن متعهد شده‌اند پرداخته‌اند. از قضا شیوه بازپرداخت به چینی‌ها هم شیوه‌ای نیست که دیگر شرکت‌های بین‌المللی به آن تن بدهند چرا که چین به شیوه معامله پایاپای اولیه با ایران فعلی داد و ستد کرده و در قبال مبالغ قرارداد خود از ایران نفت خام دریافت می‌کند. بدون شک این معامله به سود چین و چرخه صنعتی و سرمایه‌داری در این کشور بوده که به آن تن داده است. و بدون شک آنچه که در اینجا بیان می‌شود طبق برخی برداشت‌ها نمی تواند در «دفاع از جمهوری اسلامی» قلمداد شود. بلکه جمع‌بندی این است که: ۱- رابطه با چین، در کنار رابطه با دیگر قدرت‌های صنعتی و جهانی، هرچند استثماری اما به مرحله تحمیل توسعه نابرابر به شیوه آمریکایی و انگلیسی در ایران نیست ۲- چه با جمهوری اسلامی چه بدون جمهوری اسلامی ایران نباید تمامی تخم مرغ‌های خود را در سبد یک قطب از قطب‌های جهان قرار داده و قطعا رابطه با چین به عنوان یکی از قدرت‌های جهانی رابطه‌ای با انعکاس مثبت است. در نتیجه این «کمونیسمی» که آمده‌اند تا برای چندمین بار از ما بخواهند با آن دشمن باشیم نه از قبل دشمن ما بود (حداقل از زمان مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ به بعد) و نه امروز دشمن ما است. بلکه، دود این «دشمنی‌ها» همانگونه که قبلا به چشم مردم ایران رفته اینبار هم درون چشم آن‌ها فرو خواهد رفت و این زیان افقی از ثبات سیاسی و اقتصادی و توسعه در پیش رو را روشن نمی‌کند.

منبع: اخبار روز

——————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.