«در واجب بودن و درست بودنِ سندیکا، شکى نیست» / گفت‏ وگو با جواد مهران‌‏گُهر (ناطق على)، عضو سابقِ هیأتِ مدیره‏ ى سندیکاى کفّاشانِ تهران

جواد مهران‏‌گُهر: آشنایى من و ورودم به سندیکا حدود سال‏هاى ۴۱ ــ ۴۰ بود. چیزى از زمان تأسیس سندیکاى بعد از کودتا نگذشته بود. مى‏‌دانید که در جریان کودتاى سال ۳۲ سندیکاها و شوراى متحده‏‌ى مرکزى توسط عوامل کودتا بسته شد. بعد از آن در سال‏هاى ۳۵ و ۳۶ افراد وابسته به احزابى مثل حزب مردم یا ملّت سعى کردند سندیکاى کارگران کفاش را تأسیس کنند. اما عده‏‌اى از رهبران خوش‏‌فکرِ کفّاش، از جمله یعقوب مهدیون، محمدعلى رستگار و عباس کاشانى به‏ همراه دوستان‏شان به محلِ آن‏ها رفتند و با استفاده از محبوبیّتى که در صنف داشتند، تابلوى سندیکا را از آن‏ها گرفتند. البته زدو خوردهایى هم در کار بود. ….

——————————————————-

goftogo

سخنی با خوانندگان:
هنر رسانه در انتشار موضوعی مشخص در آنست که مصاحبه ها و خاطرات را بدون جانبداری از اندیشه خاصی با کمال امانت داری به معرض خوانش دیکران قرار دهد تا هرکس به حد و میزان توانایی و دانش خود از آن مجموعه بهره گیرد، به‌همین خاطر در اندیشه جامعه مصاحبه ها و خاطرات متنوعی انتشار یافت. یکی از برجسته ترین این مصاحبه ها، گفت و گویی است با آقای جواد مهران‌گهر که بنا به تجارب و درس‌آموزی هایی که از دوران فعالیت سندیکایی خود داشته است، به خوبی درک کرده است که برای گفت و گو با رسانه چگونه تجارب و دانسته های خود را صورت بندی کند تا مشتاقان واقعی فعالیت اتحادیه ای بتوانند از این گفتگوها در زندگی مبارزاتی خود سود جویند. بدین خاطر خوانندگان این صفحه را به دقت نظر بیشتری در باره‌ی این گفتگو اعم از پرسش های هوشمندانه و پاسخ های سزاوار به آن پرسش ها جلب می کنم.
—————–

در واجب بودن و درست بودنِ سندیکا، شکى نیست

گفت‏ وگو با جواد مهران‌‏گُهر (ناطق على)/ عضو سابقِ هیأتِ مدیره‏ ى سندیکاى کفّاشانِ تهران

از سوابقِ آشنایى‏‌تان با سندیکاى کفّاشان براى‏مان بگویید. چرا و چگونه واردِ عرصه‏‌ فعالیت‏‌هاى سندیکایى شدید؟
جواد مهران‏‌گُهر: آشنایى من و ورودم به سندیکا حدود سال‏هاى ۴۱ ــ ۴۰ بود. چیزى از زمان تأسیس سندیکاى بعد از کودتا نگذشته بود. مى‏‌دانید که در جریان کودتاى سال ۳۲ سندیکاها و شوراى متحده‏‌ى مرکزى توسط عوامل کودتا بسته شد. بعد از آن در سال‏هاى ۳۵ و ۳۶ افراد وابسته به احزابى مثل حزب مردم یا ملّت سعى کردند سندیکاى کارگران کفاش را تأسیس کنند. اما عده‏‌اى از رهبران خوش‏‌فکرِ کفّاش، از جمله یعقوب مهدیون، محمدعلى رستگار و عباس کاشانى به‏ همراه دوستان‏شان به محلِ آن‏ها رفتند و با استفاده از محبوبیّتى که در صنف داشتند، تابلوى سندیکا را از آن‏ها گرفتند. البته زدو خوردهایى هم در کار بود. بالاخره با کمک و حمایتِ کارگران کفّاش و کمکِ سندیکاى خبّازانِ تهران مکانى در محله‏‌ى نظام‏ آباد گرفتند و تابلوى سندیکا را بالا بُردند. این هیأتِ مؤسس، عناصر برجسته‏‌ى صنف را دعوت به همکارى مى‏‌کند و در همان محل مجمع سندیکا تشکیل داده و هیأت مدیره انتخاب مى‏‌شود.

در زمانى که من به سندیکا رفتم، آقایان عباس سرابى، سمنانى، مهدیون، احمد خوش‏‌سیر، جمال صادق‏‌نیا، مهدى رستگار و باقر بریرانى، ناصر خاریاوند و حاتم بیات در هیأت مدیره فعالیّت مى‏‌کردند. البته رضا مطبوع و ناصر خاریاوند از فعالان جوانِ سندیکا بودند. این اشخاص توانستند یک سندیکاى نمونه و کم‏ نظیر به‏‌وجود بیاورند. این‏که گفتم «کم‏‌نظیر» به این خاطر است که سندیکاى کارگرانِ کفّاشِ آن‏زمان، از انسجام بسیار بالایى برخوردار بود. کمیسیون‏‌هاى تشکیلات، تبلیغات، حلِ اختلاف و مالى از فعالانِ جوانِ صنف، بهره مى‏‌گرفتند و آثارِ مثبتى در صنف داشتند. هر محله که مرکز بورسِ کفّاشى‏‌ها بود، حوزه‏‌ى مخصوصِ خود را در سندیکا داشت. کلاس‏‌هاى مختلف آموزشِ قانونِ کار و فعالیّتِ سندیکایى در صنف گذاشته مى‏‌شد که با استقبالِ گسترده‏‌ى جوانانِ کارگر رو به‏ رو مى‏‌شد. در کنفرانس‏‌هاى هفتگى، کارگرانِ زیادى در محلِ سندیکا شرکت مى‏‌کردند و از تریبونِ سندیکا، مشکلات کارگاه‏‌هاى خود را با دیگران در میان مى‏‌گذاشتند.سندیکاى کفّاش چیزى بالاتر از یک سندیکا بود. بعدها سندیکا از نظام‏ آباد به خیابان ظهیرالاسلام آمد و جشنى هم در همین مورد گرفتند. در همین موقع‏‌ها بود که من به‏‌عنوانِ یکى از فعالانِ کمیسیون تبلیغات، مشغول به فعالیّت شدم. دوستانى که مرا مى‏‌شناختند گفته بودند به دردِ کار تبلیغات مى‏‌خورَد. البته، قبلاً به‏‌دلیلِ رابطه‏‌ى دوستانه‏‌اى که با آقاى گودرزى خیاط داشتم؛ آشنایى‏‌هایى در مسایلِ سیاسى و صنفى داشتم. اکثرا در مغازه‏‌ى ایشان با دوستان به مباحثِ سیاسى و صنفى مى‏‌پرداختیم.

ساختار تشکیلاتى سندیکا چگونه بود؟ چه کسانى عضو هیأت مدیره مى‏‌شدند و چگونه؟ شیوه‏‌ى انتخاب در درون سندیکا چگونه بود؟ سندیکا از چه کمیسیون‏‌هایى تشکیل مى‏‌شد و برنامه‏‌ریزى‏‌هاى آن چگونه عملى مى‏‌شد؟
جواد مهران‏‌گُهر:
ببینید! کارگرانِ یک صنف مثلاً جوراب‏‌باف تصمیم مى‏‌گیرند سندیکا داشته باشند. ابتدا ۵ یا ۷ یا ۹ نفر که حتما باید فرد باشند، به‏‌عنوانِ هیأتِ مؤسس دور هم جمع مى‏‌شوند. متنِ تقاضاى تشکیل سندیکا و اساس‏نامه‏‌ى سندیکا را تنظیم مى‏‌کنند. بعد این تقاضا توسط افرادِ صنف خودشان تا آن‏جا که مقدور هست تأیید و امضا مى‏‌شود. تقاضا  را جهت ثبت قانونى به اداره‏‌ى مربوطه مى‏‌‌بَرَند و سندیکا را به ثبت مى‏‌رسانند. بعد از آن احتیاج دارند که محلى را اجاره کنند. مسئولِ مالى تعیین مى‏‌کنند و از کارگران، کمکِ مالى جمع مى‏‌کنند. بعد از اسکان، در محل مجمع عمومى صنف را دعوت مى‏‌کنند، یعنى با اعلامیه یا از طریق مطبوعات از کُلِ صنف براى تشکیل مجمع، انتخاب هیأت مدیره و تعیین خط‏‌ مشى سندیکا دعوت مى‏‌شوند. هیأت مدیره با رأى مستقیم کارگران انتخاب مى‏‌شوند. بعد از آن هیأت مدیره بین خودشان تقسیم کار مى‏‌کنند و مسئولیت هر یک از کمیسیون‏‌ها را یکى از افراد هیأت مدیره به عهده مى‏‌گیرد. کمیسیون‏‌هایى همانند «تشکیلات»، «مالى» و «حل اختلاف» از آن جمله‏‌اند. رئیس هیأت مدیره و دبیر نیز به همین شکل انتخاب مى‏‌شود. رئیس هیأت مدیره، مسئول کنترلِ جلسات و نظمِ آن است و دبیر به‏‌عنوان مسئولِ ادارى سندیکا با مسئولان در تماس مى‏‌باشند. البته ۳ نفر هم بازرس در مجمع با رأى مستقیم کارگران انتخاب مى‏‌شوند که ناظر بر فعالیّتِ هیأت مدیره باشد. بلافاصله هیأت مدیره از میان کارگرانِ داوطلب، فعالانى براى کمیسیون‏‌هاى مختلف عضوگیرى مى‏‌کند و عناصر فداکار و سالمى را براى همکارى دعوت و در کمیسیون‏‌هاى مختلف از وجودشان بهره مى‏‌بَرَد. در واقع، مغزِ سندیکا که هیأت مدیره باشد، با رأى مجمع انتخاب شده سیستم استخوانى آن به‏‌وسیله‏‌ى هیأت مدیره در کمیسیون‏‌ها سازمان‏دهى مى‏‌شود.  این اندام به عضلاتى نیاز دارد که این عضلات را کارگرانى که به سندیکاى خود حق عضویّت مى‏‌پردازند و از آن حمایت مى‏‌کنند، عضلات آن‏را تشکیل مى‏‌دهند و نیرومندش مى‏‌کنند. سندیکاى کفّاش از مغزى خوب و عضلاتى نیرومند بهره‏‌مند بود. مثلاً ما یک مجمع عمومى داشتیم در محل میدان قیامِ فعلى، مجمع باشکوهى بود. سندیکا از دو بخشِ «بازار» و «خیابان» نماینده گرفت. هیأت مدیره‏‌ى سندیکاى کفّاش از ۷ نفر به ۹ نفر رسید. مجموعا با ۳ نفر بازرس، ۱۲ نماینده انتخاب شدند.

منظورتان از ۲ بخشِ «بازار» و «خیابان» چیست؟ آیا این ۲ بخش، ویژگى خاصى دارند که این‏‌ها را از هم جدا مى‏‌کند؟
جواد مهران‏‌گُهر:
در بعضى صنوف مانند خیّاط، کفّاش، بافنده و … دو نوع تولید داریم: یکى گران با کیفیّت و لوکس، مخصوص فروش در بوتیک‏‌هاى مرکز و شمال شهرها و براى آدم‏‌هاى نسبتا مرفه‏‌تر؛ و یک نوع تولید هم داریم، ارزان و انبوه براى مصرفِ مناطقِ کم بضاعت‏‌تر که این نوع تولیدى‏‌ها سابق در بازار یعنى پاساژها و راسته‏‌هایى بود که به تولید کفش یا لباس مشغول بودند و مى‏‌گفتند بازار کفّاش‏‌ها، خیّاط‏‌‌ها، سرّاج‏‌ها و …   کارگرانِ کفّاشِ بازار، زمانى خوب کار مى‏‌کردند. اغلب غروب‏‌ها مى‏‌دیدید که ساک بر دوش با شادابى به سمت ورزشگاه‏‌ها مى‏‌روند. تعدادشان هم زیاد بود حق‏شان بود، که نماینده‏‌هایى در هیأت مدیره‏‌ى سندیکا داشته باشند. سندیکا از وجود همین جوان‏‌ها بهره مى‏‌گرفت و با حرارت زیادى به پیش مى‏‌رفت.

صنفِ کفّاشان در آن مقطع، با چه مسایلِ عمده‏‌اى رو به رو بود و فعالیّت‏‌هاى این دوره پیرامون چه مسایلى متمرکز شده بود؟
جواد مهران‏‌گُهر:
مسایل زیادى داشتیم. آن زمان آب لوله‏‌کشى نبود. کارگاه‏‌ها اغلب به‏‌خاطر نداشتن یک منبع آب با اعتصاب مواجه مى‏‌شدند. کولر که هنوز نبود، براى داشتن پنکه و امثال آن، کار به اعتصاب مى‏‌کشید. مسأله‏‌ى دستمزدها هم که همیشه از مسایل عمده‏‌ى سندیکا و کارگران بود اما عمده‏‌ترین مسأله، مسأله‏‎ى حفظ استقلالِ سندیکا از دولت و احزاب بود. اجبارى کردنِ بیمه در صنوف، شعار همه‏‌ى سندیکاهاى مستقل بود و اغلب با هم همکارى‏‌هایى در این زمینه داشتند. سندیکاى نانواها، خیاط‏‌ ها، بافنده‏‌ها با ما در این مسیر همراه بودند. این دو شعار نیروى بیش‏ترى را صرف مى‏‌کرد.

مدت‏ها بود شبانه‏‌روزى روى بیمه فعالیّت مى‏‌کردیم. اعلامیه و نامه و تقاضاها بود که یکى بعد از دیگرى مطرح مى‏‌کردیم. نهایت کار نیز اعتصاب بود. پس از این همه تلاش بالاخره موفق شدیم بیمه را در صنف اجبارى کنیم. اول آن‏ها گفتند ۱۳ درصد ما موافقت نکردیم تا ۱۷ یا ۱۸ درصد، ولى آخر سر بیمه ۲۱ درصد به تصویب رسید. این درصدها خدمات متفاوتى براى کارگران داشت. هر چه از درصد حقوق کم‏ترى گرفتند خدماتى مانند بازنشستگى از کارافتادگى و حوادث کم‏تر مى‏‌شد. و ما هم خدمات کامل بیمه را مى‏‌خواستیم. صنف هم یارى کرد و موفق شدیم این حق را بگیریم. البته بعضى جاها کارگرها تحت تأثیرِ کارفرما تَن نمى‏‌دادند. بازرسى بیمه که مى‏‌آمد قایم مى‏‌شدند یا با او جَدَل مى‏‌کردند یا براى رد کردنِ لیستِ بیمه و گرفتن دفترچه، تنبلى مى‏‌کردند که ضررش، هم به خودشان و هم به کارفرما مى‏‌خورد. حالا هم همین‏طور است. اغلب تنبلى مى‏‌کنیم بعد هم چوبش را مى‏‌خوریم. بیمه که سر آخر پول خودش را از هر کارگاهى که بازرسى کرده، مى‏‌گیرد. فقط سَرِ کارگر بى‏‌کلاه مى‏‌مانَد و هزینه‏‌ى سنگین درمان و نداشتن بازنشستگى و از کارافتادگى و هزار مشکل دیگر. مشکل دیگرى که داشتیم این احزاب دولتى بود. حکومتى‏‌ها مى‏‌خواستند ما را زیر چتر خودشان بکشانند و سعى مى‏‌کردند با افراد هیأت مدیره تماس‏‌هایى داشته باشند. با تطمیع و تهدید، با دادنِ امتیاز به سندیکا آن‏ها را زیر فشار قرار مى‏‌دادند تا به سمتِ احزابِ دولتى بکشانند. اما مقاومت سندیکاى کفّاش، کم‏‌نظیر بود. البته در مورد بعضى افراد، موفق شده بودند ولى در مورد سندیکا و هیأت مدیره موفقیّتى نداشتند. بهانه‏‌جویى‏‌هاى زیادى مى‏‌کردند؛ مثلاً در یک‏‌زمانى گفتند روزِ کارگر، روزِ تولدِ رضاخان است و اولِ ماه مه، یک روزِ خارجى است که به ما مربوط نیست و سعى داشتند اولِ ماه مه را از بین ببرند. در آن زمان، هیأت مدیره‏‌هاى سندیکاها جلسه‏‌اى در محل سندیکاى کافه – رستوران‏‌ها داشتند. شبى آقاى سرابى از سندیکاى ما با احتیاط و احترام در حضور نماینده‏‌ى دولت گفته بود که ما براى رضاشاه احترامِ زیادى قایلیم اما روزِ اول ماه مه، روزِ جهانى کارگران است و ما باید به‏‌عنوانِ همدردى با سایر کارگرانِ دنیا تظاهراتى داشته باشیم. فرداى این قضیه ساواک او را خواسته بود و از قرار برخورد سختى با او کرده بود. عاقبت، کارگران، حکومت را وادار کردند روزِ اول ماه مه را به رسمیّت بشناسند.

در وزارت کار اتاقى بود که امنیّتى‏‌ها اعلامیّه‏‌ها را کنترل مى‏‌کردند. هیأت مدیره‏‌ى سندیکاى کفّاش به‏‌مناسبتِ اولِ ماه مه اعلامیه‏‌اى نوشته بود که از طرف هیأت مدیره، من و آقاى سمنانى مأمور شدیم براى تأیید آن به اداره‏‌ى کار برویم. اعلامیه را گرفتند و بدجورى خط ـ خطى کردند. خیلى‏‌هایش را حذف کردند و چیزهاى زیادى به آن اضافه کردند. اعلامیه را تحویل گرفتیم. از آن‏جا که خارج شدیم من و آقاى سمنانى نگاهى به هم کردیم و یواشکى اعلامیه را پاره کردیم، ریز ریز کردیم و توى جوى آب ریختیم. آقاى سمنانى گفت، ما به‏‌صورت شفاهى تبلیغ مى‏‌کنیم. البته با توجه به این‏که متن دست‏‌نویس‏‌اش بود، من به همراه دوستان آن اعلامیه را در حوالى کرج در میان جمعى که به‏‌مناسبت اول ماه مه جمع شده بودیم، براى کارگران زیادى خواندم. یک اعلامیّه‏‌ى دیگرى هم ما در آن زمان دادیم که بسیار قوى و مفید بود. قیمت کلیه‏‌ى ارزاق آن‏زمان را نوشته بودیم و با دستمزدها مقایسه کرده بودیم. کل هزینه‏‌ى زندگى یک کارگر با خانواده‏‌ى او. البته حداقل معیشت و مقایسه‏‌ى آن با دستمزدها، که کار بسیار ارزنده‏‌اى بود، این اعلامیه در سطح وسیعى پخش شد و روى صنف، تأثیرِ عجیبى گذاشت و کمى هم دردسر براى هیأت مدیره درست کرد. سال‏‌هایى هم که رژیم براى برگزارى مراسم اول ماه مه فشار مى‏‌آورد ما هر طورى شده، به برپایى چنین مراسمى اقدام مى‏‌کردیم حتا اگر شده ۶ ــ ۵ نفرى به کوه برویم و مراسمى داشته باشیم.

در جریانِ مراسم ۶ بهمن ماه، آقاى سمنانى در دماوند بودند، که دبیر وقتِ سندیکا از ایشان خواستند که: سندیکاى کفّاشان باید یک سخنرانى در امجدیه در مورد تأیید انقلاب سفید شاه داشته باشند. وى به سمنانى مى‏‌گوید وسمنانى هم که حال و هوایى داشت، قبول مى‏‌کند اما با این شرط که اگر متن را به من بدهند و بگویند برو بخوان، من اهلِ این‏جور برنامه‏‌ها نیستم. اگر بگذارید خودِ من، متن رابنویسم قبول دارم و اِلا ما نیستیم! دبیر وقت این مسأله را مطرح مى‏‌کند. گویا اول قبول نمى‏‌کنند وبعد از آن مى‏‌گویند که برو بگو بنویسد. و او هم به سمنانى مى‏‌گوید وسمنانى شروع مى‏‌کند به نوشتن. متنِ بسیار جالبِ توجه و برجسته‏‌اى را نوشت و در امجدیه خواند. البته چند خطى هم در بین مطالب خودش، مجبور شد که دیدگاه‏‌هایى از حکومت وقت را نیز منعکس بکند. اما راجع به آن بخش از پرسش‏‌تان در مورد نفوذ رژیم در سندیکا. دبیر وقت سندیکا على‏رغم ادعاهاى اولیه‏‌اش، ارتباطاتى را با رژیم برقرار کرده بود. وقتى این قضیه لو رفت ضربه‏‌ى سختى خورد و دور و بَرَش خالى شد. وقتى پیرامونش را خالى دید و اعتبارش را هم از دست داده بود، خودش را جمع‏‌وجور کرد، و از آن وضعیّت آمد پایین. این تجربه بسیار گرانقدر و ارزشمند بود. بعد از این، همه مى‏‌دیدند که اگر قرار باشد که با استفاده از اعتماد کارگران بالا بیایند و بعد تغییر وضعیّت ۱۸۰ درجه‏‌اى بدهد، آخر و عاقبتش چى خواهد بود. حواس‏‌شان را جمع کردند. در این میان، عناصر جوان هم بودند که مورد حمایت قرار مى‏‌گرفتند. افراد جوانى که داراى جوهره و توان و علاقه بودند از سوى عناصر قدیمى مثل ما حمایت مى‏‌شدند و بالا مى‏‌آمدند. به‏‌عنوان مثال، از همین عناصر که از کارگران سالم و سر بود و از کشتى‏‌گیران به‏‌نام صنف هم بود، مى‏توان به آقاى محمدعلى صباغى اشاره کرد که آمد و شد رییس هیأت مدیره و البته مشاورینى هم دور و بَرَش بودند. این مشاوران عموما اعضاى قدیمى هیأت مدیره بودند که از روى علاقه و براى انتقالِ تجارب به عناصرِ جوان‏تر به آن‏ها کمک مى‏‌کردند. آقاى رضا مطبوع، آقاى بیات، آقاى باقر برى‏رانى، خودِ من و … این‏ها همه به اعضاى جوان کمک مى‏‌کردند. چند دوره هم به مدیریّتِ آقاى صباغى گذشت و نوبت به آقاى حسن یونسى رسید. ایشان هم جزو فعالان جوانِ صنف بود و درصنف هم همه او را مى‏‌شناختند و کار هم کرده بود. پیرامونِ ایشان هم مشاورانى از با تجربه‏‌ها و قدیمى‏‌ها جمع بودند. نحوه‏‌ى فعالیّت این افراد هم مشخص بود، به این معنى که با توجه به امکانات و مقدورات و محدودیّت‏‌ها حرکت مى‏‌کردند. به‏‌عنوان مثال، در مورد قانونِ کار، نمى‏‌توانستند همه چیز را عوض کنند، بلکه سعى در اجراى بهتر قانون کار مى‏‌کردند. این‏جورى نبود که چیزى که وجود نداشت بیاورند و براى تحقق آن فعالیت شود. چنین کارى نه در سندیکاى ما وجود داشت و نه در هیچ سندیکاى دیگرى. با چنین شرایط و ویژگى‏ها، سندیکا حرکت مى‏‌کرد، تا به کوران انقلاب ۵۷ مى‏‌رسیم. درکورانِ انقلاب اگر قرار بود این هیأت مدیره تصمیم‏‌گیرى خاصى نسبت به جریان‏‌ها و تحوّلات داشته باشد، به‏‌هر حال ساواک نفوذ و اقتدار خودش را، کم و بیش، حفظ کرده بود و در مراکز مختلف هم‏‌چنان فعال بود، و این‏‌ها (هیأت مدیره) موفق به انجام چنین چیزى نمى‏‌شدند. ضمن این‏که ساواک هم دَخلِ این‏‌ها را در مى‏‌آوَرد. بنابراین، هیأت مدیره همان وضعیّت و فعالیّت‏‌هاى گذشته را پى مى‏‌گرفت. اما جالب توجه است که  فعالیّت سندیکا، به‏‌همین نقطه منتهى نمى‏‌شد. بلکه کارگرانِ کفّاش و فعالانِ سندیکاى کارگرى، در قالبِ «بخشى از کارگران کفّاش» و «هوادارانِ سندیکاى کارگرى کفّاشان» اعلامیّه‏‌هایى را منتشر مى‏‌ساختند و این اعلامیّه‏‌ها را عموما در حوالى دانشگاه تهران به دَر و دیوار مى‏‌چسباندند. این فعالیّت‏‌ها به هیچ‏‌وجه زیر عنوانِ «سندیکاى کارگرانِ کفّاش» عملى نمى‏‌شد. با این‏‌همه، سندیکا از انجام چنین فعالیّت‏‌هایى آگاه بود. تا مى‏‌رسیم به جریان‏‌هاى اولیّه‏‌ى بعد از پیروزى انقلاب. با توجه به حال و هواى انقلاب و وجود شرایط فعالیّت بهتر، سندیکا فعالیّت خود را گسترش داد و تقریبا هر شب برنامه‏‌اى را اجرا مى‏‌کرد. کنفرانس‏‌ها پشت بامِ سندیکا انجام مى‏‌شد و عناصرِ قدیمى نیز در این برنامه‏‌ها حضورى چشمگیر داشتند. این روند هم‏چنان ادامه داشت تا این‏که کلِ جریان متوقف شد و کار به‏‌جایى رسید که همه فعالیّت‏‌ها مختل شد. کارگران، رفتارى برخلاف حاکمیّت انجام نمى‏‌دادند اما انجمن‏‌هاى جدید، تحمّل دیدنِ هیچ چیزى را نداشت. دنبال این بودند که ببینند در کجاى یک اعلامیه‏‌اى مثلاً کلمه‏‌ى «رفیق» نوشته شده و همان را عَلَم مى‏‌کردند و مى‏‌گفتند: «این‏هایى که نوشته‏‌اند «رفقا» این‏ها، از آن‏سوى آب‏ها آمده‏‌اند و …» بالاخره هم، کارِ خودشان را کردند. اما نتیجه چى شد؟ نتیجه این شد صنفى که آن‏قدر فعال بود و از نیروهاى جوانِ علاقه‏‌مند سرشار بود و داراى کارگاه‏‌هاى منظم و فعالى بود، سندیکایى که آن‏همه مبارز در آن فعالیّت مى‏‌کردند و مالامال از انسان‏‌هاى علاقه‏‌مند و روشنفکر بود، بدون این‏که افرادِ ناباب را هم نادیده گرفته باشیم، الان کار به‏‌جایى رسیده که هیچ‏‌کدام از آن مسایل را نمى‏‌توان دید. کارگاه‏‌ها و سندیکا واقعا داغان شدند و از وضعیّت اصلى و آرمانِ اساسى خود خارج شدند و به‏‌دلایل مختلف کارگران نیز صرفا روى مسایل روزمره و این که به‏‌هرحال باید زندگى کنیم، تأکید مى‏‌کنند. این‏که زندگى را چى مى‏‌دانند و معناى آن‏را در چه مى‏‌جویند، آیا انحرافات گسترده‏‌ى شخصى خودشان را هم باید به‏‌عنوانِ «زندگى» تلقى کرد یا نه و … این‏ها مسایلى است که درحالِ حاضر، کارگران درگیر آن‏ند.

نگاهى به فراز و فرودِ فعالیّت‏‌هاى سندیکایى و هم‏چنین سیاست‏‌هاى رژیم گذشته نشان مى‏‌دهد که از دهه‏‌ى ۴۰ حزب ملّت و حزب مردم تشکیل مى‏‌شود، که یکى از اهداف آن‏ها جذب سندیکاهاى کارگرى بود. حتا موفق شده بودند که سندیکاهایى مثل راه‏‌آهن را هم جذب بکنند. سندیکاهایى مثل سندیکاى کفّاشان و خیاط و بافنده و نانوا و تا حدودى هم، سندیکاى کافّه ـ رستوران‏‌ها مقاومت کرده و استقلال خودشان را حفظ کرده بودند. این احزاب همواره براى جذب افراد و سندیکاها تلاش‏‌هایى را انجام مى‏‌دادند اما وجه غالب و خط‏‌ مشى کلى هیأت مدیره‏‌ها، حفظ استقلالِ سندیکاها بود.

این روند هم‏چنان ادامه داشت تا مى‏‌رسیم به دورانِ تأسیسِ حزبِ رستاخیز. این حزب بر آن بود که کلیه‏‌ى سندیکاها و تشکل‏‌هاى مستقل را وابسته به خود بکند. توجه به این نکته، بسیار مهم است که تا قبل از این تاریخ «احزاب غیردولتى» درصددِ جذبِ تشکل‏ه‌اى صنفى مستقل بودند اما از این تاریخ به بعد و با سیاست خاصِ شاه که اعلام کرده بود هر کسى عضو این حزب نشود مى‏‌تواند چمدان‏‌هایش را ببندد و برود، «حزب دولتى درصددِ جذبِ سندیکاهاى مستقل برآمد. یعنى قضیه به این سفتى و سختى بود؛ به این شکل که سعىداشتند که اگر وابسته و عضو حزب رستاخیز نشوند آن‏ها را متلاشى سازند. بعد از این اولتیماتوم سندیکاى مستقلِ کفّاشان توانستند، استقلال خود را حفظ بکنند، و زیر این فشار بایستند و عقب‏‌نشینى نکنند، مسأله‏‌اى است بسیار مهم و تجربه‏‌آموز.

چرا و چگونه سندیکاى کفّاشان توانستبه چنین موفقیّتى دست یابد؟
جواد مهران‏‌گُهر:
به‏‌طور مشخص مى‏‌توان گفت که بعد از این اولتیماتوم و تهدیدها سندیکاى کفّاشان وابسته به حزب رستاخیز نشد ولى دبیر وقت سندیکا، به احتمالِ خیلى قوى در داخل این‏‌ها بود. این قضیه پس از کنگره‏‌ى «آزاد مردان و آزاد زنان» بیش‏تر معلوم شد. داستانِ کنگره به این‏‌صورت بود که ایشان رفته بود با حکومت همکارى مى‏‌کرد و این مسأله را هیأت مدیره هم مى‏‌دانست. هر چه‏‌قدر هم گوشزد مى‏‌کردند، مى‏‌گفت: من، کِى از شما دعوت کردم که بیایید. من خودم تنها رفتم و ارتباطى هم با سندیکا ندارد. من که از طرف و یا به نمایندگى از سندیکا نرفته‏‌ام و …». یک شب قبل از برگزارى کنگره، عناصرى از داخلِ کنگره خبر دادند که دبیرِ وقتِ سندیکاى ما کاندیداى رئیسِ سنّى است. یعنى ایشان ابتدا رئیس مى‏‌شوند، کنگره را افتتاح مى‏‌کنند بعد هم شهردار تهران است که رئیس مى‏‌شود. این‏را ما متوجه شدیم. به ایشان گفته مى‏‌شود که این‏کار را نکن. این نوع رفتار موجبِ صدمه خوردنِ حیثیّتِ سندیکا مى‏‌شود و همه مى‏‌گویند: «دبیر سندیکاى کارگران کفّاش در چنین تشکیلاتى رفته و …» که البته گوش او بدهکار چنین حرف‏‌هایى نبود. لاجرم ما تمهیدى چیدیم. ما مى‏‌دانستیم که کنگره ساعت ۷ صبح آغاز به‏‌کار خواهد کرد و درهاى محل برگزارى هم ده دقیقه به ۷ بسته مى‏‌شود. از سوى دیگر، جلسات هیأت مدیره را همیشه صبحِ اول وقت مثلاً ساعت ۵/۵ یا ۶ صبح تشکیل مى‏‌دادیم. گفتیم ایشان را به جلسه‏‌ى هیأت مدیره دعوت مى‏‌کنیم. نمى‏‌تواند که نیاید. به خودش هم گفتیم که بیا و حرف‏‌هاى بچه‏‌ها را گوش کن و هر موقع هم که خواستى بروى، برو. اما بین خودمان قرار گذاشتیم که این‏قدر سؤال پیچ‌‏اش کنیم که دچار حواس پرتى بشود و ساعت جلسه‏‌ى کنگره را فراموش کند. این نقشه را دقیق کشیدیم و همه‏‌ى اعضاى هیأت مدیره سَرِ ساعت آمدند. این هم سر موقع آمد. شروع کردیم به پرسش کردن. ایشان ضمن این‏که به پرسش‏‌هاى ما جواب مى‏‌دهد در عین حال، حواسش به ساعتش بود. حدود ۲۰ دقیقه به ۷ بود که از جایش بلند شد. هر چى گفتند که این مسأله را باید توضیح بدهى، آن مسأله چه جورى شد؟ و … دیدیم فایده ندارد. ایشان این‏قدر با تعجیل از پله‏‌ها پایین آمد و شروع کرد به دویدن که فکر مى‏‌کنم در عمرش این‏جورى ندویده بود. بعدها شنیدیم که آخرین نفرى بود که قبل از بسته شدن در، خودش را رسانده بود. فرداى این جریان بود که روزنامه‌‏ى کیهان عکسش را انداخته بود که جزو هیأت رییسه درکنگره نشسته بود.

آیا به غیر از ایشان افراد و یا گرایش‌‏هاى دیگرى هم در هیأت مدیره وجود داشت؟
جواد مهران‌‏گُهر:
نه! هیأت مدیره تقریبا یک‏دست بود و هیچ گرایشى اعم از گرایش‌‏هاى فردى و یا گروهى در داخل آن وجود نداشت. هدف، حفظِ استقلالِ سندیکا از جریان‏هاى انحرافى بود که مى‏خواستند بر خلاف منافع کارگران حرکت بکنند. البته، اعضاى هیأت مدیره امکان داشت که در حزبى فعالیّت داشته باشد اما آن‏چه مهم است این است که دوران سندیکاى مستقل با دوران قبلى‌‏اش تفاوت‏‌هاى اساسى داشت. در دهه‏‌ى۳۰ ــ ۲۰ یعنى در دورانِ «شوراى متحده‏‌ى مرکزى» همه‏‌ى صنوف، سندیکا داشتند. بعد از کودتاى ۲۸ مرداد، «شوراى متحده‏‌ى مرکزى» بسته شد و فعالیّت‏‌هایش هم متوقف شد. تنها، پس از گذشت ۵ ــ ۴ سال یعنى از۱۳۳۷ ــ ۱۳۳۶، سندیکاهاى مستقل شروع به فعالیّت کردند. در این سندیکاها امکان داشت که افراد و کارگرانى با گرایش‏‌هاى سیاسى خاص فعالیّت داشته باشند، اما چون اصلِ اساسى مستقل بودنِ سندیکاها بود و تجارب گذشته هم وجود داشت، بنابراین شعارهاى احزاب و گروه‏‌ها در داخل سندیکاها خریدار و مشترى نداشت و جوّ سندیکاها اجازه‏‌ى فعالیت‏‌هاى این‏‌چنینى را نمى‏‌دادند. در روزهایى هم که کنفرانس‏‌ها، عمومى بود همه‏‌ى کارگران مى‏‌توانستند پشت تریبون قرار گیرند و مشکلات صنفى خود را مطرح بکنند.

بد نیست نکته‏‌اى در این‏جا در موردبیمه‏‌هاى کارگران توضیح بدهم این است که سندیکاهاى کارگرى این‏‌را تصویب کردند که بیمه‏‌ى کارگران باید اجبارى باشد. در این‏جا مخالفت کارفرمایان مقاومت حکومت وجود داشت با این‏‌همه به علت پافشارى و مقاومت کارگران در نهایت مورد تصویب قرار گرفت. چرا که سندیکاها بر این عقیده بودند که اگر بیمه‏‌ها اجبارى نباشد، کارفرمایان زیر بار نخواهند رفت. از سوى دیگر، به‏‌علت عدم آگاهى بخشِ عمده‏‌اى از کارگران، از بیمه شدن فرار مى‏‌کردند. در این مورد نقش کارفرمایان نیز بى‏‌نتیجه نبود. چون‏‌که در آن دوران کارفرمایان قوى و مهمى وجود داشتند و فاصله‏‎ى بین کارگران و کارفرمایان زیاد بود. یعنى کارگر به‏‌راحتى رو در روى کارفرما مى‏‌ایستاد و مى‏‌گفت که: تو حق مرا خوردى و حق مرا باید بدهى. این‏را به‏‌راحتى به زبان مى‏‌آورد. اما امروزه این چارپایه‏‌ها این قدر به‏‌هم چسبیده، کارگر یک چیزهایى هم به‏‌عنوان «اعتراض» مى‏‌گوید. مثلاً مى‏‌گوید: «در این معامله تو بیش‏تر بُردى و به من کم‏تر دادى. درحالى که من بیش‏تر از تو زحمت کشیدم» لحنِ این سخن که توأم با نوعى ترس و لرز و استغاثه است با لحنِ کارگرانِ آن زمان که از موضعِ «بالا» و «حق‏‌طلبانه» بود، بسیار فرق مى‏‌کند. در آن زمان، کارگر براى ۵ ریال اضافه حقوق رو در روى کارفرما مى‏‌ایستاد و به او نهیب مى‏‌زد که اگر حق‏ام را ندهى اعتصاب مى‏‌کنم و سندیکا هم پشتی‌بانش بود. این‏‌ها با شرایط بعدى بسیار متفاوت است. اعتصابى داریم به نام اعتصابِ «۵ ریالى‏‌ها». براى ۵ ریال اضافه حقوق اعتصاب کردند که تمامى کارگران در اعتصاب بودند و سندیکا هم حمایت کرد. این اعتصاب چنان گسترده شد که تمامى سندیکاهاى سایر صنوف نیز به حمایت از آن پرداختند. قضیه این‏قدر بالا گرفته بود که با دستگیرى تعدادى از اعتصاب‏‌کننده‏‌ها و دخالتِ ساواک جلوى اعتصاب را گرفتند. براى داشتنِ آب، پنکه، رادیو و سایر درخواست‏‌ها تلاش‏‌هاى زیادى مى‏‌شد و کارگران در نهایت عموما به خواسته‏‌هاى‏شان دست مى‏‌یافتند و این همه به برکتِ فعالیّت‏‌هاى متشکلِ کارگران بود.

برخوردِ حکومت وقت با سندیکا چگونه بود؟ در صورتِ مقاومتِ سندیکا آیا حکومت مجبور به عقب‏‌نشینى مى‏‌شد؟ چه ترفندهایى براى به زانو درآوردنِ سندیکا درپیش مى‏‌گرفت؟ اساسا آیا به سندیکاها از لحاظ مالى، امکانات و … کمک مى‏‌کرد یا نه؟
جواد مهران‏‌گُهر:
کمک مالى به سندیکاها، در صورتى‏‌که آن‏ها آلت دستِ حاکمیّت نبودند، جزو محالات بود و بنابراین، هیچ‏‌وقت و به هیچ شکلى به سندیکاهاى مستقل کمک نمى‏‌شد. حکومت بر آن بود که از نفوذ و محبوبیّت این سندیکاها به‏‌نفعِ خود استفاده کند. وزارت کار در زمان «خسروانى» تلاشِ بسیارى کرد تا از برجستگى و نفوذ سندیکاى کفاشان استفاده کند. علت چنین کارى هم به توانمندى و فعالیّت‏‌هاى این سندیکا برمى‏‌گشت که دست‏‌اندرکاران وزارت کار نیز، بنا به ضرورت‏‌هاى شغل‌ى‏شان، از آن آگاهى داشتند. از جمله فعالیّت‏‌هاى ارزشمند آن دوره انتشار مجله‏‌ى «سندیکا» و هم‏چنین «دانستنى‏‌هاى سندیکایى» بود که مورد توجه آن‏ها واقع شده بود و در تلاش بودند تا از این برجستگى و توان بهره گیرند. البته، بى‏‌این‏‌که بخواهند کوچک‏ترین کمکى هم بکنند؛ آنان به دنبالِ لقمه‏‌ى حىّ و حاضر بودند. به‏‌عنوان مثال، کارگاهى بود به‏‌نام «پرنیان» که آتش گرفت و کارگرى هم سوخت. کارفرماها شروع کردند به جوسازى که کارفرماى این کارگاه از چنان توانمندى‏‌اى برخوردار نیست که بتواند خسارت این کارگر را بپردازد. از سوى دیگر، و در تقابل با این حرکت سندیکا نیز تبلیغات وسیعى را در حمایت از کارگرِ فوت شده به راه انداخت و کارگران را براى برنامه‏هاى سَرِ قبر سازماندهى کرد. در این مراسم آقاى سمنانى سخنرانى کرد. وى صحبت‌‏هایش را با این بیت آغاز کرد:

کشتى شکست و مردمِ کشتى فنا شدند/
اى ناخدا! جوابِ خدا را چه مى‏‌دهى؟

سندیکا از طرفى فشار مى‏‌آورد و کارفرمایان نیز از طرف دیگر، وزارت کار هم این وسط بلاتکلیف و دو دل مانده بود. اما در نهایت، به‏‌سمتِ حمایت از هیأت مدیره‏‌ى سندیکا حرکت کرد. این تمایل به سندیکا، مساوى برآوردنِ تمامى خواسته‏‌هاى آن نبود بلکه با کدخدامنشى و این‏که سندیکا مقدارى کوتاه بیاید و کارفرمایان هم بخشى از خسارات را جبران کنند، به این مسأله فیصله داد. و در نهایت هم گفتند که بخشى از کمک را هم وزارت کار متقبل مى‏‌شود.

به این نحو، نمایندگانِ حکومت در مسایل سندیکایى خودشان را علاقه‏‌مند نشان مى‏‌دادند یا این‏که در مراسم افتتاحیه‏‌ى سندیکا و برنامه‏‌هاى دیگر آن‏ها شرکت مى‏‌کردند و به این صورت از این شرایط در نهایت، به‏‌نفع خودشان مى‏‌خواستند بهره‏‌مند شوند؛ نحوه‏‌ى برخورد حاکمیّت تابعى بود از سیاستِ کلى‏‌اش. زمانى شعار فضاى باز سیاسى مى‏‌داد و پاپیچ سندیکاها نمى‏‌شد و آن‏ها را راحت مى‏‌گذاشت. زمانى هم این فضا بسته مى‏‌شد و در چنین شرایطى هم، سندیکاها از اولین مراکزى بودند که تحت فشارهاى بى‏‌رویه قرار مى‏‌گرفتند. از طرف دیگر، حاکمیّت معمولاً سعى مى‏‌کرد تا از سندیکاها در راستاى برنامه‏‌هاى تبلیغاتى خود سود جوید. به همین‏‌خاطر، «خسروانى» که وزیر کار بود عموما در مراسمِ سندیکاها شرکت مى‏‌کرد و عکاسان و خبرنگاران نیز عکس و گزارش تهیه مى‏‌کردند و این‏را نشانى از دموکرات بودنِ حکومتى‏‌ها قلمداد مى‏‌کردند. مراسم سندیکایى که وزیرِ کارِ وقت هم در آن شرکت مى‏‌کرد و عکسش هم در روزنامه‏‌ها چاپ مى‏‌شدچه پیامى مى‏‌توانست داشته باشد؟!

این نوع رفتارها را براى اخذ مشروعیّت درمجامعِ بین‏‌المللى چگونه مى‏‌بینید؟ آیا فکرنمى‏‌کنید که بخشى از رفتارهاى حاکمیّت‏‌هایى از این دست براى جلبِ وجهه و جلبِ حمایت‏هاى جهانى بوده است؟ براى جلبِ رضایتِ سندیکاى کفّاشان چه فعالیّت‏‌هایى را انجام مى‏‌دادند؟ آیا فکر مى‏‌کنید تطمیع و تشویق براى شرکت در مجامعِ بین‏‌المللى یکى از راه‏‌هاى جلبِ رضایت سندیکاى کفّاشان بود؟
جواد مهران‏‌گُهر:
فردى از اعضاى هیأت مدیره‏‌ى سندیکاى کفّاشان را حاکمیّتِ وقت مى‏‌خواست جهتِ شرکت در کنفرانسِ جهانى کار به خارج از کشور اعزام بکند، که اعضا قبول نکردند. و این مربوط به روزگارى است که اعضاى سندیکا باید در حزب رستاخیز شرکت مى‏‌کردند که البته هیچ‏‌کدام‏شان نیز شرکت نکرده بودند. اگر هیأت مدیره‏‌ى سندیکاى کفّاشان در حزب رستاخیز شرکت مى‏‌کرد هم نماینده‏‌ى مجلس مى‏‌توانست داشته باشد و هم نماینده‏‌اى در شوراى عالى کار. به‏‌دلیل این‏که در چنان حزبى نرفتیم و شرکت نکردیم طبیعتا هیچ چیزى به ما ندادند. اما در مقابل، فردى از سندیکاى کافه ـ رستوران‏‌ها را به‏‌عنوان نماینده‏‌اى از کارگرانِ ایران به کنفرانس فرستادند.  این فرد عازم شد و موقعى که یک شب به برگزارى جلسه مانده بود، متن آماده‏‌اى را به‏‌عنوان متن سخنرانى در اختیارش قرار مى‏‌دهند. خودش تعریف مى‏‌کرد که: «وقتى نوبت به من رسید و من هم که بعد از چند بار روخوانى خودم را آماده کردم، ناخودآگاه قسمت‏‌هایى را که در موردِ کارگران و حقوقِ آنان بود با احساس و حرارتِ بیش‏ترى خواندم و همین با احساس خواندن، موجبِ شد که ازسوى جمعیّتِ حاضر مورد تشویق قرار گرفتم. اما بقیه‏‌ى قسمت‏‌ها را معمولى قرائت کردم.» وقتى‏که این عنصر وارد خاک ایران مى‏‌شود، توسط ساواک مورد سین ـ جین قرار مى‏‎گیرد که: چرا مورد تشویق قرار گرفتى؟ چرا بخشى را با حرارت خواندى که این‏قدر تشویقت کردند و …این، وضعیّت آن‏زمان بود.

ضعفِ سندیکاى کفّاشان را در چه مى‏بینید؟ به‏‌نظر شما هیأت مدیره و رهبرى سندیکا چه فعالیّت‏‌هایى مى‏‌توانست انجام بدهد، که موفق به عملى کردنِ آن‏ها نشد. ارزیابى شما از نقاط ضعف و نقاط قوتِ سندیکا چگونه است. وقتى پس از گذشتِ ده‏ها سال به عملکردِ گذشته‏‌تان نگاه مى‏‌کنید فکر مى‏‌کنید چه کارهایى را بایدانجام مى‏‌دادید و دنبالِ چه کارهایى نباید مى‏‌رفتید؟ چگونه است فراز و فرود تصمیم‏‌گیرى در سندیکاى کفّاشان؟
جواد مهران‏‌گُهر:
این نکته‏‌ى مهمى است که توجه به آن مى‏‌تواند تجربه‏‌هاى ارزشمندى را بیان کند. وجودِ افراد با خط‏‌ مشى‏‌هاى انفرادى و شخصى، به‏‌نظر من، یکى از عمده‏‌ترین ضعف‏‌هاى سندیکا بود. سندیکا باید شرایطى فراهم مى‏‌آورد که صرفا مدافعانِ حقوقِ کارگرى در رده‏‌ى رهبرى قرار مى‏‌گرفتند و افرادى که به هر دلیل، در پى منافع محدود و شخصى بودند، از آن کنار گذاشته مى‏‌شدند. حذف این تیپ از افراد مى‏‌توانست شرایطى را پیش بیاورد که سندیکا از حالت دودلى خارج شده و با قدرت و هیبت بیش‏ترى حرکت مى‏‌کرد. توجه به این نکته داراى اهمیّت است که اگر سندیکایى مستقل بدون کوچک‏‌ترین توجه به خواسته‏‌هاى حاکمیّت حرکت مى‏‌کرد عموما ۲ حالت بیش‏تر در مقابلش نبود! یا توسط حاکمیّت ممنوع‏‌الفعالیّت مى‏‌شد یا این‏که روزبه‏ روز بر قدرت و عظمت خودش مى‏‌افزود. وجود رهبرىِ یک‏‌دست و فعال در راستاى منافع کارگران، و به دور از منافع شخصى، تداوم فعالیّت چنین سندیکاى مستقل و آزادى را تضمین مى‏‌کرد.  همان‏‌طور که اشاره شد، سندیکا در حالت دوم، با قدرت تمام‏‌تر ماند، که به‏‌نظر من مى‏‌شد چنین کارى کرد. در واقع، به‏‌قولِ معروف، با یکى به نعل و یکى به میخ زدن مى‏‌شد حرکت کرد. نه این‏که یکى از فعالان را یک‏‌بار ببرند دربار و او از این‏‌رو به آن‏‌رو بشوَد.

بخشى از اعضاى هیأت مدیره نیز ــ چنان‏که اشاره کردم ــ براى مسایلِ شخصى و در راستاى منافع فردى خودشان، فعالیّت‏هایى را بر علیه کُلِ روند سندیکا از خود نشان مى‏دادند. ضعف‏هاى شخصى این افراد نیز از دیگر علل انحراف برخى از رهبران سندیکا مى‌‏تواند باشد. به هرحال، در سندیکاهاى صنوف این ضعف‏‌ها مى‏‌توانسته وجود داشته باشد، چون صنف است و احتمال این‏گونه رفتارها وجود دارد و کارى هم نمى‏‌شود کرد. اما سندیکاهاى برجسته‏‌تر و مهم‏‌تر که گستردگى بسیارى نیز داشتند مثل سندیکاى صنایع نفت، خط لوله و بعدها کارخانه‏‌ى ذوب آهن مى‏‌توانستند فعالیّت‏‌ها و رفتارهایى را از خود نشان بدهند که سندیکاهاى صنوف از آن‏ها تبعیّت کنند، حمایت کنند؛ همانندِ سایرِ کشورهاى جهان که چنین رفتارهایى به‏‌وفور مشاهده شده است. ولى در این‏جا، مخصوصا در حکومتِ ۱۳ ساله‏‌ى هویدا هیچ‏‌گونه رفتارى از این نوع مشاهده نشد. اگر دنبالِ حرکاتِ برجسته باشیم که داراى تأثیرات عالى و همه‏‌گیرترى باشد، در صورت مشاهده‏‌ى کمِ چنین پدیده‏‌اى، به‏‌نظر من، علت آن‏را باید در ضعفِ کلى جنبشِ کارگرى جست‏‌وجو کرد و نمى‏توان صرفا روى سندیکاهاى صنوف و یا ضعف آن‏ها اصرار ورزید.

فعالیّتِ سندیکا، در مقاطعِ مختلف چگونه بود؟ آیا نمى‏‌اندیشید که در برخى از مقاطعِ زمانى، تفاوت‏‌هایى را مى‏توان مشاهده کرد؟ آیا به‏‌نظر شما سندیکاهاى صنوف در مقاطعى، نسبت به یک مقطعِ دیگر فعال‏‌تر و یا کاهلانه‏‌تر عمل نمى‏‌کردند؟ افت و خیزهاى فعالیّت‏‌هاى سندیکایى را چگونه مى‏توان تبیین کرد؟
جواد مهران‏‌گُهر:
به‏‌نظر مى‏‌رسد سندیکاها به‏‌جاى خالى کردنِ میدان اگر مقاومت و ایستادگى‏‌هاى بیش‏ترى را از خود نشان مى‏‌دادند، هر چند ممکن بود ضرباتى را هم تحمّل بکنند، به‏تر بود. از نظر تاریخى مى‏‌بینیم که در کشورهاى دیگر این نوع مقاومت‏‌ها در برابر بدترین حاکمیّت‏‌ها وجود داشته است و حرکت‏‌هاى کارگرى بسیار برجسته‏‌تر از دورانى است که سندیکاها در ایران و در زمان شاه داشتند. حرکات دوران‏‌ساز را در آن‏ها بسیار زیاد مى‏‌بینیم در حالى که آن نوع حرکات به نوعى در کشور ما هم وجود داشته است.

در مورد زمینه‏‌ها و علل و چرایى چنین رفتارى مى‏‌توان کار پژوهشى انجام داد. شاید نزدیکى آن‏ها به اروپا و وضعیّتِ خاص جغرافیایى ایران را بتوان یکى از علل دانست. وضعیّتى که در اتحاد جماهیر شورورى یکى از همسایگان آن بود که با سیاست‏‌هاى مشخصى اگر قرار بود حرکتى بشود، فشارهاى مضاعفى را لاجرم مى‏‌بایستى به سندیکاها تحمیل مى‏‌کردند. از طرف دیگر، آن‏ها شاید برخى ملاحظاتِ خاصِ خودشان را در مورد حکومتِ شاه داشتند. این در حالى است که وضعیّتِ همسایگانِ ما، هم از لحاظ رشدِ صنعتى و گستردگى جنبشِ کارگرى چندان قابل توجه نیست. شاید اگر به‏‌جاى کشورهاى خلیج‏‌فارس در جنوب و یا افغانستان و پاکستان در شرق، کشورهاى پیشرفته‏‌ى صنعتى مثلاً اسپانیا قرار داشتند، وضعیّتِ جنبشِ کارگرى و سندیکایى نیز در ایران فرق مى‏‌کرد و فعالانِ ایرانى تجارب همسایگان‏شان را اخذ مى‏‌کردند و فعالیّت‏‌هاى خود را عمق و گستردگىِ بیش‏ترى مى‏‌دادند. تأثیر وضعیّت و رشد یافتگى صنعتى همسایگان بى‏‌تردید بسیار مهم است.

نکته‏‌ى قابل توجهى را که در این مورد مى‏‌توانم براى‏تان نقل کنم به نزدیک‏ترین تجربه‏‌ى من برمى‏‌گردد: چندى پیش براى کارى رفته بودم به میدانِ اعدام، کوچه‏‌ى صابون‏‌پزخانه، راسته‏‌ى گیوه‏‌دوزان؛ وقتى دقت مى‏‌کنم مى‏‌بینم این کوچه مالِ ۸۰ سال پیش است. همین‏جورى دست‏‌نخورده مانده. فکر مى‏‌کنید از این سوراخ‏‌ها چى در بیاید؟! اگر خیلى ــ خیلى هُنر بکنند وقتى اخراجش کردند، به وزارت کار برود و شرح ماوَقَع بگوید، و در نهایت، حقِ اخراجش را بگیرد. اما بعد … مطمئن باشید بعد از چند مدت دوباره در همان سوراخ‏‌ها مشغولِ کار خواهد شد.

عللِ این‏‌گونه وضعیّت‏‌ها را باید در ضعف رهبرى، ضعفِ سندیکا دانست یا این‏که قضیه برمى‏‌گردد به بافتِ ذهنى و فرهنگى طبقه‏‌ى کارگر؟ این‏جا بافت این‏‌گونه بود. این‏جا کارگرِ صنایعِ نفت و یا کارگرِ خط لوله نفت که مثلاً در مسجد سلیمان در گرماى ۵۵ درجه در آفتاب کار مى‏‌کند و حق‏‌اش را مى‏‌گیرد، مطرح نیست. اگرچنین کارگرى را اخراج کنند که نمى‏‌رود چاه نفت بزند، اما اگر کارگرِ کفّاش را اخراج کنند فردا در یک کارگاه دیگر کار مى‏‌کند و یا این‏که خودش یک کارگاهى را عَلَم مى‏‌کند.

تحولات اقتصادى ایران چه تأثیرهایى رابر دگرگونى صنفِ کفّاشان بر جاى گذاشته‌است؟ مهم‏ترین و بنیادى‏‌ترین معضلِ این صنف را چگونه ارزیابى مى‏‌کنید؟ مشکلاتِ کفّاشان را در حال حاضر در چه مى‏‌بینید؟

جواد مهران‏‌گُهر: به‏‌طور کلى مى‏‌توانم بگویم که تحولاتِ اخیر بافت و شیرازه‏‌ى کفّاشان را در هم ریخته است. در حال حاضر، صنفِ ما ۳ شاخه شده است:

  1. مغازه‌‏داران: این‌‏همه مغازه‏‌ى کفش‏‌فروشى شاید ده‏ها برابر چند سالِ پیش.
    کُلِ فعالیّتِ این‏‌ها در چى خلاصه مى‏‌شود؟! میزانِ شناخت و آشنایى‏‌شان با مسایل کفّاشى در حدِ بسیار ابتدایى و اولیّه است. شاید اغراق نباشد اگر بگویم سر و ته کفش را نمى‏‌توانند تشخیص بدهند. مثلاً اگر پنجه‏‌ى کفش را به پاشنه و پاشنه را بپنجه‏‌ى کفش بدوزى متوجه نمى‏‌شوند!
  2. دسته‏‌ى دیگر، تولیدکنندگان هستند که کج‏‌دار و مریز کار مى‏‌کنند. برخى از کارگران سرشناس پیر شدند، برخى دیگر فوت کردند وبرخى از جوان‌‏ها هم هستند که زحمت مى‏‌کشندو به‏‌هرحال، چراغ را روشن نگه‏داشته‏‌اند. ولى آن‏چه حیاتى است، این‏‌است که کم‏‌سرمایه‏‌ها سودِ چندانى نمى‏‌برند.
  3. دسته‏‌ى دیگر، تاجرانِ جنس‏‌فروشى هستند که موادِ اولیّه را تهیه مى‏‌کنند. این شاخه نیز در حال حاضر سعى مى‏‌کند به‏‌صورتِ نقدى فعالیّت بکند و مواد اولیّه را با قیمت‏‌هاى بسیار بالایى ـ بى این‏که کارى انجام داده باشد ــ از آن دست مى‏‌خَرَد و از این‏‌دست به [تولیدکننده] مى‏‌فروشند. سودِ اصلى از آنِ این دلالان است.

اما نکته‏‌ى دیگرى که از اهمیّت زیادى برخوردار است، خُرد شدنِ کارگاه‏‌هاست. به این معنى که مثلاً یک کارگاه با حدود ۲ میلیون تومان مى‏‌شود «کارگاه»! یعنى با ۲ میلیون تومان مى‏‌شود وسایلى را فراهم آوَرد و اسمش را هم گذاشت «کارگاه». فرض مى‏‌کنیم که این کارگاه در هفته ۴۰ جفت کفش مى‏‌دوزَد و باز اگر فرض کنیم این ۱۰ کارگاه را بشود با هم ادغام کرد سرمایه‏‌اى معادلِ ۲۰ میلیون تومان فراهم مى‏‌شود. در عین حال، کل تولیدى ۱۰ کارگاه در هفته مى‏‌شود ۴۰۰ جفت. با این مبلغ سرمایه هم کفش‏‌هاى بیش‏ترى را مى‏‌توان تولید کرد و هم کفش‏‌هایى با کیفیّتِ بسیار بالاتر. در عین حال که مى‏‌شود برنامه‏‌ریزى و سازماندهى منسجمى را نیز تدارک دید که اتلاف هزینه‏‌ها و سرمایه‏‌ها و نیروها را نیز به حداقل رساند. اما چنین سیاستى کو؟! چرا کارگاه‏‌ها خُرد شده؟! این سیاست را چه کسانى پیش مى‏‌بَرَند؟! این کارها به‏‌نفع کدام طبقه است؟! منافعِ اقتصادى چه گروهى فراهم مى‏‌آید؟!  یکى از همکاران تعریف مى‏‌کرد که تلاش بسیار زیادى کردیم که این خُرده کارگاه‏‌ها را دور هم جمع کنیم و اتحادیه بزنیم. اما موفق نشدیم.

براى ساماندهى وضعیّتِ کفّاشان کارهاى مختلفى مى‏توان انجام داد. نمونه‏‌اش هم، سندیکا و اتحادیه است و از طریق اتحادیه کارِ ساماندهى تولید و توزیع را انجام داد. به‏‌عنوان مثال، مى‌‏توان برنامه‏‌ریزى کرد و کلیّه‏‌ى تولیدات کارگاه‏‌ها را در ۳ وضعیّتِ «درجه‏‌ى یک»؛ «درجه‏‌ى ۲»؛ و «درجه‏‌ى ۳» برنامه‏‌ریزى کرد و یک جفت از این کفش‏‌ها را هم به مغازه‏‌دارها نداد. تمام این کفش‏‌ها را در تعاونى اتحادیه یا سندیکا ریخت و هر مغازه‏‌دارى هم مایل به خرید بود از طریق تعاونى اتحادیه اقدام بکند، یا این‏که: براى مُدلِ کفش، هیأت مدیره داشته باشیم. مگر فرانسه، مگر شارل ژوردن، مگر کریستین دیور، مگر ترکیه و … مُدل تعیین نمى‏‌کنند؟ ما هم مُدل تعیین کنیم. چرا آن‏ها مُدل تعیین بکنند؟ از طرف دیگر، جنس هم مستقیم از کارخانه تحویلِ تولیدکننده داده شود، نه این‏که ۱۰ دلال این وسط پولِ مفت بخورند.

ما ــ در حد خودمان ــ این‏جورى مى‏‌فهمیم که راه‏‌حل این است. مگر این‏که راه‏‌حل‏هاى بهترى ارایه شود که عملاً چنین چیزى یا ارایه نشده و یا وجود ندارد. در رژیمِ شاه، سیاست این بود که کارگاه‏‌ها را خُرد بکنند تا این‏ها نتوانند زیرِ یک سقف جمع بشوند. رژیمِ شاه از اجتماع ده‏‌ها هزار کارگر در یک نقطه هراسان بود و به هیچ‏‌وجه اجازه‏‌ى چنین تجمعى را نمى‏‌داد. به‏‌همین علت هم بودکه تمایل چندانى به گسترشِ کارخانه‏‌هاى عظیم نداشت و هدف‏‌اش این بود که به‏‌جاى این‏که کارگران ده هزارتایى زیر یک سقف باشند، این‏ها در گروه‏‌هاى ۴۰ ــ ۳۰ تایى باهم باشند که کنترلش هم راحت‏‌تر باشد.

ضرورتِ تشکیل سندیکا را تا چه حدمى‏‌دانید؟ به‏‌نظر شما، آیا اصولاً نیازى به چنین تشکلِ مستقل وجود دارد یا نه؟
جواد مهران‏‌گُهر:
هر کسى که فعالیّتِ تولیدى بخصوص در صنفِ ما دارد، مى‏‌داند که جریان کارگرى، سندیکا مى‏‌خواهد. هر کسى که تولید مى‏‌کند و زحمت مى‏‌کشد سندیکا و اتحادیه مى‏‌خواهد. اگر بگوییم که کارگرى چنین نیازى را احساس نمى‏‌کند، به خطا رفته‏‌ایم. یا اگر اذعان کنیم که شرایط چنین فعالیّتى وجود ندارد، باز هم به خطا رفته‏‌ایم. این‏کار، «شرایط» برنمى‏‌تابد! همیشه، شرایط ‏اش را دارد. اگر در مَثَل مناقشه نباشد مى‏توان گفت که وقتى در جامعه‏‌ى متمدن در یک کشتى غرق شده، ۳ نفر جان سالم به‏‌در مى‏‌بَرَند، براى احقاقِ حق اتحادیه‏‌اى ایجاد مى‏‌کنند و پى‏گیر مطالبات‏‌شان هستند. حال چگونه مى‏‌شود که هزاران کارگر بدون اتحادیه یا سندیکا بخواهند فعالیّت و تولید داشته باشند؟

مسأله این است که باید شروع کرد و از عناصر باتجربه هم مدد گرفت و آرام ــ آرام از جمعیّت‏‌هاى ۷ ــ ۵ نفرى شروع کرد تا رسید به جمعیّت‏‌هاى ۷۰۰ نفرى. وقتى جایى چراغش روشن شود و جمعیّتى نیز زیر آن چراغ گِرد آیند، قطعا این روند گسترش مى‏‌یابد. پیدا کردنِ عناصرى که این جمع را حرکت بدهد، بسیار مشکل است. کیست که گذشت داشته باشد و پا در میدان بگذارد؟! به‏‌نظر مى‏رسد، روزگارى بود که زندگى راحت‏‌تر بود، دغدغدهاى شخصى کم‏تر بود و در عین حال نیز گذشت افراد بسیار فراوان‏‌تر بود، اما اکنون شرایط از هر لحاظ متفاوت است.

به‏‌هر حال، در واجب بودن و در درست بودنِ این تجمع شکى نیست. از سوى دیگر، سیاست دولت و حاکمیّت هم شرط است. نمى‏‌شود سیاستِ کلى حاکمیّت را ندیده گرفت. مثلاً رژیم شاه چون مى‏‌خواست در مجامعِ جهانى خودى نشان بدهد، ادعا مى‏‌کرد که ما «سندیکا» هم داریم ولى فقط فُرمِ ظاهرى آن‏را مى‏‌خواستند.

با سپاس از قبولِ دعوت و شرکت دراین‏‌گفت‏ وگو.
—————

منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com

——————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.