صدای پزشکان متعهد

دکتر عبدالرضا دزفولی -متخصص بیماری های عفونی: ما کم کم با این بیماری ناشناخته کورونا آشناتر و مسلط تر می شویم و رفتارش را بهتر می توانیم پیش بینی کنیم و از آن بیشتر با ناتوانی خود بیشتر آشنا می شویم. هفته سوم بیماری است و موج حمایت های مردمی را ه افتاده است، مردم عجیبی داریم در اوج این همدلی با شکوه، در عین حال هنوز نتوانسته اند زنجیره انتقال را بشکنند و بعضی ها که خیلی از داستان پرت اند. ….

———————————————

2847

صبح که وارد بیمارستان میشوم پرستار شیفت شب آی سی یو را با چشمانی گریان می بینم: آقای دکتر پوریا دم دمای صبح فوت کرد، تورو خدا تا کی این وضع ادامه داره. پوریا پسر جوانی بود که چهار روز پیش بعلت تنگی نفس شدید به آی سی یو منتقل شده بود. در آخرین لحظاتی که هوشیار بود و نفس اش میگرفت دست مرا گرفته بود و می گفت: آقای دکتر یعنی من می میرم، یک کاری بکنید من زندگی را دوست دارم. و من فقط او را آرام کرده بودم.

به سمت بخش می روم در راهرو پرستار و پرسنل متعددی را می بینم که هر کدام با آزمایش و عکسی در دست از من می خواهند وضعیت شان را روشن کنم. بعضی ها با نگرانی و بعضی با پذیرشی مقدر از سر اجبار. تقریبا اکثریت آنها مبتلا شده اند. آنها را دلگرم می کنم که همه لزوما بدحال نخواهند شد. گان یکسره می پوشم مریض ها را می بینم سراپا عرق می کنم و خیس می شوم. امروز تقریبا ۲۰ روز گذشته است و تقریبا ۵۰ نفر فوت نموده اند. گواهی فوت کم آورده ایم. کسب و کار مرگ چقدر سکه است ولی همه پذیرفته اند همراهان بیماران تقدیر مرگ را پذیرفته اند کمتر صدای بلند شیون را می شنویم. مرگ دیگر اقتدار ندارد هرچند یکه تازی می کند. این روزها زندگی عزیزتر شده است.

ما کم کم با این بیماری ناشناخته کورونا آشناتر و مسلط تر می شویم و رفتارش را بهتر می توانیم پیش بینی کنیم و از آن بیشتر با ناتوانی خود بیشتر آشنا می شویم. هفته سوم بیماری است و موج حمایت های مردمی را ه افتاده است، مردم عجیبی داریم در اوج این همدلی با شکوه، در عین حال هنوز نتوانسته اند زنجیره انتقال را بشکنند و بعضی ها که خیلی از داستان پرت اند.

برمی گردم منزل. از دم در همسرم تمام خودم و وسایل را ضدعفونی میکند تو گویی از جهانی دیگر آمده ام. صدای جیرجیر پیام های واتساپ وتلگرام سرازیر است: عکس سی تی اسکن و آزمایش:”ما کورونا گرفته ایم؟” .ترس و اضطراب همه را گرفته است شب های اول مثل همیشه می خواستم بخوابم ولی نمی توانستم. همه اش فکر می کنم الان بیمارستان زنگ می زند، الان در  واتساپ عکس و آزمایش یک نفر دیگه آمده.

یک چیزی در سرم زنگ می زند و مثل سوهان تمام سلولهای مغزم را می سابد. الان قرص خواب می خورم ولی فقط ۴ ساعت اثر می کند و باز بیخوابی و باز صدای آمدن عکس و آزمایش یک نفر دیگر در واتساپ.
من میدانم یک روز این داستان تمام می شود می دانم و آنگاه برای خوابیدن به هیچ قرصی نیاز نخواهم داشت.

دکتر عبدالرضا دزفولی -متخصص بیماری های عفونی
۲۰ اسفند ۱۳۹۸

————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.