«فمینیسم برای ٩٩ درصد» یک مانیفست / نانسی فریزر، سینزا آروزا، تیتی باتچاری

فمینیسم ٩٩ درصدی یک فمینیسم پویای  ضد‌سرمایه‌داری است، که هرگز از تساوی راضی نمی‌شود تا زمانی که برابر شده باشیم، هرگز از حقوق قانونی راضی نخواهد شد تا زمانی که عدالت محقق شده باشد، و هرگز از دمکراسی راضی نمی‌شود تا زمانی که آزادی فردی بر اساس آزادی همگان بنا شده باشد. ….

—————————————————–

2832

پسا گفتار

فمینیسم برای ٩٩ درصد
یک مانیفست
نانسی فریزر، سینزا آروزا، تیتی باتچاری

مقدمه‌ی مترجم: فریده حمیدی

مانیفست فمینیستی با عنوان اصلی:
Feminism for the 99%,
A Manifesto,

Cinzia Arruzza, Tithi Bhattacharya, Nancy Fraser,

شامل دو بخش است که بخش اول آن پس از یک مقدمه‌ی کوتاه، به طرح یازده تز می‌پردازد.  بخش دوم: پساگفتار،  تعریف مفهوم‌های مورد بحث نویسندگان در یازده تز است.  بخش اول، شامل مقدمه و یازده تز، توسط خانم مرجان نمازی ترجمه شده و در کانال تلگرامی زیر به شکل فایل پی دی اف و با عنوان «مانیفست فمینیستی نانسی فریزر و دیگران» قابل دسترس است:  Film Kollektive
من هم مانند خانم مرجان نمازی، در حال ترجمه کامل این مانیفست بودم که همین روزها انتشار می‌یافت. با دیدن این که ایشان بخش اول، یعنی یازده تز، را انتشار دادند، من هم تنها به انتشار بخش دوم، پساگفتار، اقدام کردم. قطعاً هر یک از ما می‌تواند ترجمه خود از بخش دیگر و نسخه کامل را منتشر کند.

همانند احساس نویسندگان مانیفست فمینیستی، ترجمه این مانیفست نیز برای من کاری دلهره آور بود اما اگر در پی نخبه پروری نباشیم می‌توان با تجربه‌ی زیسته‌ی خود، همانند همه‌ی دیگر زنان، وارد عرصه‌ای شویم که زندگی ما را رقم می‌زند.

نویسندگان منانیفست:
سینزیا آروزا (Cinzia Arruzza)، تیتی بهاتاچاریا (Tithi Bhattacharya)و نانسی فریزر (Nancy Fraser)  ، نه تنها پویایی‌های زنان طی سال‌های اخیر و شیوه‌های جدیدی که آنها در حرکت‌های اعتراضی خود به کار می‌گرفتند را مد نظر داشته‌اند بلکه بررسی‌ها و تحلیل‌های مختلفی در مورد بحران اخیر سرمایه‌داری نیز انجام داده‌اند.
همچنان که، جنبش‌های اعتراضی سال‌های اخیر زنان، با خواست مالکیت بر بدن خود، داشتن حق سقط جنین و مطالباتی چون خدمات عمومی مراقبتی و بهداشتی مرزهای ملی برساخته‌ی سرمایه داری را در می‌نوردیدند و فریاد اعتراض علیه انواع خشونت‌ها درون خانه، محل کار، سطح اجتماع سر داده بودند؛ زنان فقیر و کارگر را هر چه بیشتر به خود جذب می‌کردند؛ گوناگونی‌های نژادی را با خود همراه می‌کردند؛ هویت‌های جنسی و جنسیتی را در خود می‌پذیرفتند و تکثیر می‌یافتند؛ ایده‌ی تکوین مانیفستی فمینیستی را نیز در ذهن نویسندگان این مانیفست می‌پروراندند.

بازشناسی سیستم سرمایه‌داری و مفهوم بحران در آن، جایگاه ویژه‌ای در این مانیفست دارد. براساس بررسی‌های نویسندگان، یکی از مسائلی که نقشی محوری در حاد شدن بحران کنونی سرمایه‌داری داشته است موضوع بازتولید اجتماعی و تولید مثل است.  خشونت‌های جنسیتی مقوله‌‌ی دیگر مورد بحث در این مانیفست است که در دو سپهر خصوصی و عمومی مورد بررسی قرار گرفته است. انقیاد و سلطه بر طبیعت و تخریب محیط زیست نیز به عنوان یکی از پیامدهای سلطه‌ی جهانی سرمایه‌داری مورد توجه قرار گرفته است. مسائلی همچون حمایت سرمایه‌داری از خانواده‌ی هسته‌ای و سرکوب تمایلات جنسیِ غیرِ آن یکی دیگر از موارد مورد بحث در یازده تز است.
به نظر نویسندگان چهار دهه سلطه‌ی نولیبرالیسم بر جهان شمال و جنوب، به لیبرال فمینیسم همچون جریان اصلی فمینیسم امکان رشد و گسترش داد و شکستن سقف شیشه‌ای و فرستادن زنانی به سطوح بالای مدیریتی، غیر از زندگی خود این زنان، برای اکثریت زنان جامعه دستاوردی در برنداشت و حتی تشدید سلسله مراتب اجتماعی و اقتصادی را در پی‌داشت. بر همین اساس تاکید اصلی مانیفست فمینیستی گذر از سرمایه‌داری است که آن را مانع ساختاری در حذف نابرابری‌ها و تحقق زندگی ارزشمند برای کل بشریت می‌داند.
+++

پسا گفتار
فمینیسم برای ٩٩ درصد
یک مانیفست

نوشتن مانیفستی فمینیستی وظیفه‌ای دلهره‌آور است. امروزه هر شخصی که چنین کاری را آغاز می‌کند روی شانه‌ها – و در سایه‌ی- مارکس و انگلس ایستاده است. مانیفست کمونیستی که آنها در سال ١٨۴٨ نوشتند با جمله‌ای به یاد ماندنی آغاز شد:«شبحی در حال تسخیر اروپاست». البته «شبح» مورد نظر کمونیسم  بود، پروژه‌ای انقلابی که آنها آن را به عنوان نقطه‌ی اوج مبارزات طبقه‌ی کارگر به تصویر کشیده‌اند، مبارزاتی همچون: راهپیمایی، وحدت، بین‌المللی شدن و تغییر ماهیت آن به نیرویی جهانی- تاریخی که در نهایت به سرمایه‌داری – و همراه با آن تمامی بهره‌کشی، سلطه و از خود بیگانگی پایان می‌دهد.
این سلف برای ما بی اندازه الهام بخش بود، نه تنها بدین دلیل که به درستی سرمایه‌داری را مبنای اساسی ستم در جوامع مدرن تشخیص داده است. از سوی دیگر وظیفه‌ی ما را پیچیده‌تر می‌کند، زیرا نه تنها مانیفست کمونیست شاهکاری ادبی است – از این رو یک کار سخت برای دنبال کردن- بلکه همچنین بدین دلیل که سال ٢٠١٨ سال ١٨۴٨ نیست. واقعیت این است که ما نیز در دنیایی از ناآرامی‌های عظیم اجتماعی و سیاسی  زندگی می‌کنیم، که ما نیز آن را بحران سرمایه‌داری می‌دانیم. اما جهان امروز بسیار بیشتر از زمان مارکس و انگلس جهانی شده است و ناآرامی‌هایی که آن را در می نوردد به هیچ روی محدود به اروپا نیست. به همین ترتیب، ما علاوه بر تضادهای طبقاتی با تضادهایی در حوزه‌ی ملیت، نژاد، و مذهب مواجه هستیم. اما دنیای ما با خط کشی‌های غلط  سیاسی نیز که برای آن سال شناخته شده نبود، نظیر: جنسیت، معلولیت، محیط زیست؛ و مبارزات جنسیتی با گستره‌ای که مارکس و انگلس به سختی می‌توانستند تصوری از آن داشته باشند؛ احاطه شده است. آنچه ما با آن روبرو هستیم، یک چشم‌انداز سیاسی ناهمگون و بیشتر صدمه دیده است، برای ما تصور یک نیروی انقلابی متحد جهانی، کار چندان ساده ای نیست.
علاوه براین، همانند کسانی که دیرتر رسیده‌اند، ما نیز احتمالا بیشتر از مارکس و انگلس می‌توانیم از راه‌های بیشماری که ممکن است جنبش‌های رهایی‌بخش در مسیر اشتباه بیافتند، مطلع باشیم. میراثِ حافظه‌ی تاریخی ما شامل انحطاط انقلاب بلشویکی به دولت خودکامه‌ی استالینیستی، تسلیم دمکراسی‌های اجتماعی اروپایی به ناسیونالیسم و جنگ و چرخش رژیم‌های سلطه‌جوی استقراریافته پس از مبارزات ضداستعماری در سراسر جهان جنوب است. آنچه بیش از هر چیزی برای ما مهم است تجدید قوای جنبش‌های رهایی‌بخش دوره‌ی ماست که به گونه‌ای تبدیل به متحدین و بیگانگانی شده‌اند که  نیروهای نئولیبرالیسم را پرورش داده‌اند. این تجربه‌ی  اخیر برای فمینیست‌های چپ  دردناک بوده‌است، زیرا لیبرالیسمِ غالب که ما در جنبش های اخیر شاهدش هستیم، آرمان‌ما را به پیشرفت تعداد معدودی شایسته سالار تقلیل می‌دهد.

این تاریخ هم نمی‌تواند در شکستِ انتظارات ما متفاوت از زمان مارکس و انگلس عمل کند. درحالی که آن‌ها در دوره‌ای مانیفست را نوشتند که  سرمایه‌داری هنوز نسبتاً جوان بود، ما  با نظامی پیر و مکار روبرو هستیم که در همدست کردن دیگران با خود و اعمال زور کارکشته شده است و امروز چشم‌انداز سیاسی پر از تله است. همانطور که  در مانیفست خود توضیح دادیم خطرناک‌ترین تله برای فمینیست‌ها ناشی از این تفکر است که گزینه‌های سیاسی کنونی ما محدود به دو انتخاب است: از یک سو، روایتی «پیشرو» از نولیبرالیسم، که روایتی از فمینیسمِ شرکتی و نخبه‌گرا را برای ایجاد روکشی از رهایی‌بخشی بر برنامه‌های غارتگرانه و الیگارشی، اشاعه می‌دهد. از دیگر سو، یک نوع ارتجاعی از نولیبرالیسم  که برنامه‌ی مشابهی با دستور کارِ توانگر سالارانه دنبال می‌کند – شیوه‌های زن‌ستیزانه و نژاد‌پرستانه را به میدان می‌آورد تا اعتبارنامه‌ی «پوپولیست» بودن خود را صیقل دهد. مطمئناً این دو نیرو همانند نیستند. اما هر دوی آن‌ها دشمنان آشتی‌ناپذیر فمینیسم واقعاً رهایی‌بخش و اکثریت‌گرا هستند. علاوه بر این آنها متقابلاً یکدیگر را تقویت می‌کنند: نولیبرالیسم «پیشرو» برای ظهور و رشد پوپولیسم واپسگرا شرایطی ایجاد کرد و حالا بر آن است تا خودش را در جایگاه بدیل آن معرفی کند.

مانیفست ما  در این نبرد، بیانگر ردیه ای بر هر دوی این  گزینه‌هاست. ما منویی که انتخاب‌های ما برای مدیریت بحران سرمایه‌داری را محدود به دو استراتژی متفاوت می‌کند، رد می‌کنیم و این مانیفست را به منظور طرح بدیلی برای هر دوی آنها نوشتیم. ما نه فقط به مدیریت، بلکه به حل بحران جاری خود را متعهد می‌دانیم. ما برآنیم تا آن امکانات رهایی‌بخش که در صف‌بندی‌های کنونی در ابهام مانده است را مشهود و عملی کنیم.  مصمم به شکستن اتحاد دوستانه‌ای هستیم که فمینیسم لیبرال با همدستی سرمایه مالی برای خود به وجود آورده است. ما فمینیسم دیگری پیشنهاد دادیم، فمینیسمی برای ٩٩ درصدی‌ها.

ما پس از کار مشترک‌مان روی اعتصاب زنان در سال ٢٠١٧ در ایالات متحده، کار برای این پروژه را آغاز کردیم. قبل از آن، هر یک از ما به طور جداگانه در مورد رابطه‌ی بین سرمایه‌داری و ستم جنسیتی مطالبی نوشته بودیم. سینزیا آروزا (Cinzia Arruzza) در مورد رابطه‌ی نگران کننده میان فمینیسم و سوسیالیسم، چه از لحاظ تاریخی و چه به لحاظ نظری تحلیل‌هایی انجام داده بود. تیتی بهاتاچاریا (Tithi Bhattacharya) مفاهیم بازتولید اجتماعی را در زمینه‌ی طبقات و اعتراضات طبقاتی تئوریزه کرده بود. نانسی فریزر (Nancy Fraser)

مفاهیم گسترده‌ای از سرمایه‌داری و بحران  سرمایه‌داری، که در نتیجه‌ی آن‌ها بحران بازتولید اجتماعی به صورت سیری از حوادث به وجود می‌آید را به تفصیل توضیح داده بود.
به‌رغم این تاکیدات مختلف، ما نیروی‌ خود را برای نوشتن این مانیفست و به منظور رسیدن به درک مشترک از این بزنگاه تاریخی، یکی کردیم. برای هر سه نفر ما این لحظه‌ی تاریخ یک بزنگاه حیاتی در تاریخ فمینیسم و سرمایه‌داری است، لحظه‌ای که یک مداخله‌ی جدی را می‌طلبد و ممکن می‌سازد. در چنین زمینه‌ای تصمیم ما برای نوشتن مانیفستی فمینیستی با یک عینیت سیاسی گره خورده است: ما بر آن بودیم تا به منظور تغییر جهت مبارزات فمینیستی در یک دوره‌ی پرآشوب سیاسی، با یک اقدام رهایی‌بخش و جریان اصلاحی تاثیر بگذاریم.

مفهوم‌پردازی مجدد سرمایه داری و بحران آن

مخمصه‌ای که مانیفست ما به آن پاسخ می‌دهد، به خوبی به عنوان بحران درک می‌شود. اما قصد ما از این کلمه، معنای  سرسری و آشکار آن، یعنی اینکه همه چیزها بد هستند، نیست. گرچه که فجایع و رنج‌های کنونی هولناک هستند اما آنچه استفاده ما از اصطلاح «بحران» را توجیه می‌کند، چیزی بیشتر از اینهاست: صدمات بیشماری که ما امروز تحمل می‌کنیم نه نامرتبط به یکدیگر و نه حاصل یک اتفاقند. برعکس همه‌ی آنها برآمده از یک نظام اجتماعی‌اند، که آنها را نه برحسب اتفاق بلکه به عنوان امری عادی بوجود آورده است که نتیجه‌ی پویایی‌های سازنده‌ی آن‌ می‌باشد.
مانیفست ما این نظام اجتماعی را سرمایه‌داری می‌نامد و بحران اخیر را یک بحران سرمایه‌داری ارزیابی می‌کند. اما ما این اصطلاحات را به روش متداول درک نمی کنیم. به عنوان فمینیست، ما تاکید می‌کنیم که سرمایه‌داری فقط یک نظام اقتصادی نیست بلکه چیزی فراتر از آن است: یک نظم اجتماعی نهادینه شده که آشکارا تجربیات و روابط «غیر اقتصادی» موجود که حافظ اقتصاد رسمی هستند، را نیز  شامل می‌شود. در پشت نهادهای رسمی سرمایه‌داری یعنی – کارِ مزدی، تولید، مبادله و امور مالی- حامیان‌ و شرایط توانمندسازی آن‌ها قرار دارند، نظیر: خانواده‌ها، جوامع، طبیعت، دولت ها با قلمروهایشان، سازمان‌های سیاسی و جوامع مدنی، و شاید مهمتر از همه مقادیر عظیم و متنوع  کار غیرمزدی و کار به تصرف در آمده، از جمله کار بازتولید اجتماعی، که هنوز هم عمدتا توسط زنها و اغلب بدون جبران، وجود دارد. اینها عناصر تشکیل دهنده‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری، و همچنین پایگاه‌های مبارزه در درون آن هستند.

مانیفست ما با چنین درک جامعی از سرمایه‌داری، درک گسترده از بحران سرمایه‌داری را دنبال می‌کند. بدون انکار گرایش ذاتی آن به خرابی متناوبِ بازار، ورشکستگی‌های زنجیره‌ای و بیکاری گسترده، ما به این شناخت رسیده‌ایم که سرمایه‌داری تناقض‌های «غیر اقتصادی» و بحران‌های دیگری را نیز در خود پنهان دارد. تناقضاتی به عنوان مثال شامل تناقضات زیست محیطی: از یک سو گرایش ذاتی‌اش به تقلیل طبیعت به یک منبع آماده‌ی انرژی و مواد خام که صرفاً برای بهره‌برداری است و از سوی دیگر به یک «گودال» برای بلعیدن ضایعات – ظرفیت‌هایی طبیعی که سرمایه به طور  رایگان و بدون جایگزینی مورد بهره‌برداری قرار می‌دهد. در نتیجه، جوامع سرمایه داری به لحاظ ساختاری تمایل دارند که زیستگاه‌هایی که جوامع را حفظ‌ کرده‌اند بی‌ثبات کنند و اکوسیستم حافظ زندگی بشری را نابود کنند.
به همین ترتیب، این صورت‌بندی اجتماعی یک تناقض سیاسی را در خود حمل می‌کند: تمایل لاینفک ذاتی آن به محدود کردن گستره‌ی سیاست، سپردن موضوعات ساختاریِ زندگی و مرگ به قوانین «بازارها»، و تغییر جهت سازمان‌های دولتی که باید در خدمت عموم باشند به خدمتکاران سرمایه. بنابراین به دلایل سیستمی، سرمایه‌داری در صددِ عقیم گذاردن آرمان‌های دمکراتیک است تا به حقوق عمومی وجهی تصنعی بدهد و قدرت عمومی را میان‌تهی کند، و ستم وحشیانه، جنگ‌های بی پایان و بحران حکومتی ایجاد کند.

سرانجام اینکه جامعه‌ی سرمایه‌داری حامل تضادی در حوزه‌ی بازتولید اجتماعی است: گرایشی در جهت حفظ سود سرمایه با تصرف هرچه بیشتر کارِ مولدِ «رایگان»، بدون توجه به نیازِ جایگزینی آن. در نتیجه، به صورت دوره‌ای «بحران‌های مراقبت» را به وجود می‌آورد که زنان را فرسوده، خانواده‌ها را ویران و انرژی‌های جامعه را به نقطه‌ی صفر می‌رساند.
به عبارت دیگر، در مانیفست ما، بحران سرمایه‌داری فقط اقتصادی نیست بلکه همچنین مسائل زیست محیطی، سیاسی و بازتولید اجتماعی را هم شامل می‌شود. علاوه بر این، تمام موارد دارای ریشه یکسانی هستند: گرایش ذاتی سرمایه‌داری  به مفت‌خوری از شرایط اجتناب‌ناپذیر وجودی‌اش است –همچون پیش‌نیازهایش برای بازتولید اجتماعی که قصدش پرداخت آن‌ها نیست. آن شرایط شامل تواناییِ آتمسفر در جذب کربنِ منتشرشده، ظرفیت‌های دولتی برای دفاع از دارایی،  فرونشاندن شورش‌ها، تدابیر حفاظتی در مورد پول، و آنچه که برای ما اهمیت مرکزی دارد یعنی کار بدون مزدی است که تولید و نگهداری نوع بشر را شکل می‌دهد. بدون اینها سرمایه نه می‌تواند «کارگران» را مورد بهره‌کشی قرار دهد و نه موفق به انباشت سود می‌شود. اما اگر بدون این پیش‌‌زمینه زندگی نکند، منطق آن نیز باعث می‌شود که آن‌ها را از بین نبرد. چنانچه مجبور باشد هزینه‌های کامل جایگزینی طبیعت، قدرت عمومی و بازتولید اجتماعی را بپردازد، سود سرمایه‌داری کاملاً به نقطه‌ی ناپدید شدن می‌رسد. بنابراین بهتر است از شرایط خودِ نظام تغذیه کند تا این که انباشت را به مخاطره بیندازد!

بنابراین، فرضیه‌ی مانیفست ما این است که سرمایه‌‌داری پناهگاهِ تناقض‌های متعددی، بالاتر و فراتر از آن چیزی است که اقتصاد رسمی نتیجه‌گیری می‌کند. در زمان های «عادی» گرایش‌های ذاتی سیستم به  بحران کم و بیش پنهان باقی می‌ماند، و «تنها» جمعیت‌های کم‌توان و در معرض را تحت ‌تاثیر قرار می‌دهد. اما اکنون زمانی عادی نیست. امروز تمامی تناقضات سرمایه‌داری به نقطه‌ی اوج خود رسیده است. عملا هیچکس، به استثنای همان یک درصد- نتوانسته‌اند از تاثیرات نابسامانی‌های سیاسی، بی‌ثباتی اقتصادی و تحلیل نیروی بازتولید اجتماعی جان بدرببرند. و البته تهدیدات تغییرات آب و هوایی که تمامی زندگی روی سیاره را تهدید به نابودی می‌کند. این تشخیص و شناخت نیز در حال رشد است که این تحولات فاجعه‌بار آن چنان عمیقاً در هم تنیده شده‌اند که حل هیچیک از آن‌ها بدون حل دیگران ممکن نیست.

بازتولید اجتماعی چیست؟

مانیفست ما با تمامی جنبه‌های بحران کنونی سروکار دارد. اما توجه خاصی به وجه بازتولید اجتماعی دارد که از لحاظ ساختاری با عدم توازن جنسیتی مرتبط است. بنابراین اجازه دهید  پرسش را عمیق‌تر طرح کنیم: بازتولید اجتماعی دقیقا چیست؟
ادعانامه‌ی «لیو» ((Luo  را در نظر بگیرید. در سال ٢٠١٧ یک مادر تایوانی که تنها با نام فامیلش شناخته ‌می‌شد، با مطالبه‌ی جبران وقت و پولی که برای پرورش پسرش صرف کرده بود، پرونده‌ای در خور توجه علیه پسر خود تشکیل داد. لیو به عنوان یک مادرِ تک والد، دو پسر بزرگ کرده بود  و هر دوی آنها را تا پایان دانشکده دندانپزشکی تامین کرده بود. در عوض  انتظار داشت که آنها در سال‌های پیری از او مراقبت کنند. وقتی یکی از پسرها انتظار او را برآورده نکرد، لیو از او شکایت کرد. دادگاه عالی تایوان طی حکمی بی‌سابقه‌ای به پسر دستور داد  مبلغ٩۶٧٠٠٠  دلار به عنوان هزینه‌ی «بزرگ کردن» خود به مادرش بپردازد.

مورد لیو سه ویژگی بنیادیِ زندگی تحت نطام سرمایه‌داری را نشان می‌دهد. اول، یک فرهنگِ جهانی را افشا می‌کند، که سرمایه‌داری ترجیح می‌دهد آن را نادیده بگیرد و پنهان کند: این حجم عظیم زمان و منابع  که برای تولد، مراقبت و نگهداری نوع انسان لازم است. دوم، تاکید می‌کند که بخش اعظم کار آفرینش و/یا نگهداری نوع بشر در جامعه‌ی ما هنوز توسط زنان انجام می‌شود. سرانجام اینکه، آشکار می‌کند که در روند عادی امور، جامعه‌ی  سرمایه‌داری هیچ ارزشی برای این کار قائل نیست، حتی با وجود اینکه که به آن وابسته است.
دعوی لیو همچنین ما را به گزاره‌ی چهارم مشغول کرد که در مانیفست ما نقش مرکزی دارد: اینکه جوامع سرمایه‌داری از دو بافته‌ی ناگسستنی، اما ضروریاتی متقابلا متضاد، تشکیل شده‌اند: نیاز سیستم برای حفظ خود از طریق فرآیند ویژه‌اش یعنی تولید سود، در مقابلِ آن نیازِ نوع بشر به حفظ خود از طریق  فرآیندی که ما آن را تولید انسان می نامیم. «بازتولید اجتماعی» به آن ضرورت دوم اشاره دارد. و شامل فعالیت‌هایی است که نوع بشر را به عنوان موجوداتِ اجتماعیِ تجسم یافته حفظ و نگهداری می‌کند، که فقط نباید بخورند و بخوابند، بلکه باید فرزندان خود را بزرگ کنند، از خانواده‌های خود نگهداری کنند، جوامع خود را حفظ و نگهداری کنند، در حالی که امیدهای خود برای آینده را نیز تعقیب می‌کنند.
این فعالیت‌های  تولیدِ انسان در هر جامعه‌ای به شکلی صورت می‌گیرد. در جوامع سرمایه‌داری این فعالیت باید در خدمت ارباب دیگری به نام سرمایه نیز باشد، که به این کار مولد اجتماعی برای تولید و جایگزینی «نیروی کار» نیاز دارد. به منظور کسب اطمینان کامل از تامین مکفیِ این «کالای عجیب»  به ارزان‌ترین قیمت ممکن، سرمایه زحمتِ کار بازتولید اجتماعی را بر دوش زنان، جوامع و دولت‌ها می‌گذارد، در حالی که در تمام مدت آن را به شکل‌هایی در می‌آورد که بالاترین سود را برایش تضمین کند. شاخه‌های گوناگون نظریه‌های فمینیستی از جمله فمینیسم مارکسیستی و فمینیسم سوسیالیستی و نظریه‌ی بازتولید اجتماعی، تضادهای بین تمایلات سودآوری و تولید انسان در جوامع سرمایه‌داری را تحلیل کرده‌اند، با افشا کردن تمایل ذاتی سرمایه به ابزاری کردن  دومی به نفع اولی.

خوانندگان سرمایه‌ی مارکس بهره‌کشی را می‌شناسند: بی‌عدالتی‌ای که سرمایه در مرحله‌ی تولید در پرداختِ مزد به کارگران تحمیل می‌کند. در این زمینه قرار است به کارگران به اندازه‌ی کافی برای پوشش هزینه‌ی زندگی شان پرداخت ‌شود، در حالی که آن‌ها در واقع مقدار بیشتری تولید می‌کنند. به طور خلاصه، کارفرمایان ما را ملزم به کاری بیشتر از آن چیزی می‌کنند که برای بازتولید خودمان، خانواده‌هایمان و زیرساخت‌های جوامع‌مان ضروری است. آنها مازادی  را که ما تولید می‌کنیم به شکل سود به نفع صاحبان و سهامداران تصرف می‌کنند.

نظریه‌پردازان بازتولید اجتماعی چندان که به ناکامل بودن این تصویر توجه می‌کنند  آن را رد نمی‌کنند. نظیر فمینیست‌های مارکسیستی و سوسیالیستی، ما هم یک پرسش ناخوشایند مطرح می‌کنیم: کارگر (زن) پیش از رسیدن به محل کار، چه  کاری انجام داده است؟ چه کسی غذای او را پخته است، وسایل خوابش را مرتب کرده است، و آلام او  را تسکین  بخشیده تا بتواند پس از یک روزِ خسته کننده‌‌ی کاری به کارش بازگردد؟ آیا شخص دیگری تمامی این کار تولید انسان را انجام داده  و یا این خود زن بوده که باید آن را انجام دهد، نه تنها برای خودش،  بلکه  برای دیگر اعضای خانواده اش؟

این پرسش‌ها حقیقتی را بر ما آشکار می‌کند که سرمایه‌داری برای در ابهام نگه داشتن آن توطئه می‌کند: کار مزدیِ  تولید سود بدونِ کارِ (عمدتا) بدونِ مزدِ تولید انسان نمی‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین، نهاد سرمایه‌داریِ کار مزدی، چیزی بیش از ارزش اضافی را پنهان می‌کند. این نظام نشانه‌های زاد و ولد خویش– یعنی کار بازتولید اجتماعی را که شرط وجودی آن است، نیز پنهان می‌کند. فرآیندهای اجتماعی و نهادهای ضروری برای هر دو نوع «تولید» – یعنی تولید انسان و تولید سود- گرچه از نظر منطقی از یکدیگر متمایز هستند، اما متقابلاً برسازنده یکدیگرند.
علاوه بر این، وجه تمایز بین آنها نیز برساخته‌ی خودِ جامعه‌ی سرمایه‌داری است. همانطور که گفتیم کار تولید انسان همیشه وجود داشته و همواره هم با زنان مرتبط بوده است. اما در جوامع پیشین  هیج تمایز آشکاری بین «تولید اقتصادی» و بازتولید اجتماعی شناخته نبود. تنها با پیدایش سرمایه‌داری است که دو وجه وجودِ اجتماعی دو پاره می‌شود. تولید به کارخانه‌ها، معادن و اداره‌ها، آنجا که «اقتصاد» قلمداد می‌شد، انتقال یافت و با پرداخت مزد جبران شد. بازتولید به درون «خانواده» انتقال یافت، جایی که زنانه و با احساسات آمیخته شد، در تضاد با کار «مراقبت» نامیده شد،  و به خاطر عشق، و نه پول، انجام شد. یا به ما اینگونه گفته شد. در واقع، جوامع سرمایه‌داری هرگز بازتولید اجتماعی را  منحصرا در خانواده‌های خصوصی مستقر نکردند، بلکه همیشه بخشی از آن را در محله‌ها، جماعت‌های مردمی، نهادهای عمومی و جامعه‌ی مدنی مستقر کرده‌اند؛ و مدتهاست بخشی از کارِ بازتولید اجتماعی را کالایی کرده‌اند – گرچه که  هیچ زمانی به اندازه‌ی امروز نبوده است.

با این‌حال تقسیمِ  سود‌آوری و تولیدِ انسان اشاره به یک تنشِ عمیق در قلب جامعه‌ی سرمایه‌داری دارد. در حالی که سرمایه می‌کوشد بطور سیستماتیک سودآوری را افزایش دهد، طبقه‌ی کارگر به عکس، تقلا می‌کند به عنوان یک موجود اجتماعی در جهت یک زندگی درخور و معنادار پیش برود. اینها اهدافی از اساس  آشتی‌ناپذیرند، زیرا سهم سرمایه از انباشت تنها به هزینه‌ی کاهش سهم ما از زندگی اجتماعی  افزایش ‌می‌یابد. اقداماتِ اجتماعی‌ای که زندگی خانگی ما را در خانه تغذیه می‌کند و خدمات اجتماعی‌ای که زندگی ما را خارج از خانه خوراک می‌‌رساند، همواره تهدیدی برای کاهش سود هستند. بنابراین یک محرک مالی برای کاهش این هزینه‌ها و یک محرک ایدئولوژیک برای بی‌ارزش ساختن این کارها، در کلیت نظام در جریان است.

اگر داستان سرمایه‌داری صرفا این بود که تولید سود تولید انسان را منکوب می‌کند، در آن صورت نظام می‌توانست به طور مشروع اعلام پیروزی کند. اما تاریخ سرمایه‌داری بواسطه‌ی مبارزات مردم برای یک زندگی درخور و معقول نیز شکل گرفته است. این تصادفی نیست که به مبارزات بر سر مزد اغلب مبارزات برای «وسایل معاش» گفته می‌شود. با این وجود، اشتباه است که این موارد را فقط به مطالبات محل کار محدود کنیم، همانطور که اغلب جنبش‌های سنتی کارگری انجام داده‌اند. آنها از روابط حل نشده و پرتنش بین دستمزد و زندگی، در سیستمی که سرمایه اولی را به عنوان تنها شیوه‌ی تامین دومی وضع کرده است، غافل می‌مانند. توده‌ی کارگر صرفاً برای افزایش مزد مبارزه نمی‌کنند بلکه مبارزات آنها برای مزد به منظور گذران معیشت است. میل به گذران معیشت، عامل تعیین کننده است نه نتیجه‌ی مطالبه. بنابراین، اعتراضات برای غذا، مسکن، آب، مراقبت‌های بهداشتی یا آموزش، آنطور که گفته می‌شود، همواره با فرم میانجی‌گرایانه‌ی دستمزد بیان نمی‌شود، یعنی به عنوان تقاضای دستمزد بالاتر در محل کار. به عنوان مثال به خاطر داشته باشید که دو انقلاب بزرگ دوران مدرن، انقلاب فرانسه و روسیه، با شورش‌ نان  به رهبری زنان آغاز  ‌شد.
هدف واقعی مبارزات در حوزه‌ی بازتولید اجتماعی تثبیتِ تقدمِ تولید انسان بر سودآوری است. این مبارزات هرگز صرفا برای نان نیستند. به همین دلیل فمینیسم ٩٩ درصدی‌ها مبارزه برای نان و گل سرخ را  در اذهان می‌پروراند و ترویج می‌کند.

بحران بازتولید اجتماعی
براساس تحلیلِ‌ مانیفست ما، بازتولید اجتماعی بستر بحرانی بزرگ است. دلیل اصلی مورد بحث ما این است که برخورد سرمایه‌داری به موضوع بازتولید اجتماعی متناقض است. از یک سو، این نظام نمی‌تواند بدون این فعالیت عمکرد داشته باشد؛ از دیگر سو، هزینه‌های مرتبط با آن را انکار می‌کند و برای آن جایگاهی بی‌اهمیت یا بدون ارزش اقتصادی قائل می‌شود. این بدین معناست که ظرفیت‌های موجودِ کارِ بازتولید اجتماعی را حق مسلم خود می‌انگارد، و آنها را «پیشکش‌هایی» بیکران و رایگان قلمداد می‌کند که نیاز به هیچ‌گونه توجه یا جایگزینی ندارند.  وقتی موضوع به هیچ‌وجه مورد توجه قرار نمی‌گیرد، فرض بر این است که همیشه  انرژی کافی برای تولید کارگران و تداوم پیوندهای اجتماعی که تولید اقتصادی براساس آن انجام می‌شود و به طور کلی به آن‌ها بستگی دارد، وجود خواهد داشت. در واقع، ظرفیت‌های بازتولید اجتماعی بی‌پایان نیستند و می‌توانند تا نقطه‌ی فروپاشی کشانده شوند. هنگامی که  یک جامعه به طور همزمان از خدمات عمومی لازم برای بازتولید اجتماعی حمایت نمی‌کند و ارائه‌دهندگان اصلی آن‌را برای ساعت‌های طولانی و طاقت‌فرسا به کاری با دستمزد پایین به خدمت می‌گیرد، ظرفیت‌های اجتماعی موجود که بازتولید به آن‌ها متکی است، تحلیل می‌روند.
این دقیقاً وضعیت امروز ماست. شکل نولیبرالِ کنونیِ سرمایه‌داری به طور سیستماتیک ظرفیت‌های فردی و جمعی ما را برای ادامه‌ی تولید نوع بشر و حفظ پیوندهای اجتماعی از بین می‌برد. در نگاه اول به نظر می‌رسد این رژیم در حال از بین بردن تقسیم جنسیتی بنیادی بین تولید و بازتولید است. زیرا با ادعای طرح ایده‌ی جدیدِ «خانواده‌‌‌ی دو درآمدی»، زنان  را در سراسر جهان به طور گسترده‌ به عرصه‌ی کارِ مزدی می‌کشاند. اما این ایده آل یک فریبکاری است و آنچه که این رژیم کاری قرار است وضع کند هرچیزیست به جز رهایی زنان. آنچه که تحت عنوان رهایی زنان ارائه شده سیستمی از بهره‌کشی و سلب مالکیت تشدید یافته است. در عین حال، این امر موتوری برای بحران حاد بازتولید اجتماعی است.
البته واقعیت دارد که نولیبرالیسم برای قشر کوچکی از زنان اندک دستاوردهایی داشته است و آنان مناصب حرفه‌ای در سطوح پایین مدیریتی شرکت‌ها را به دست آورده‌اند، گرچه پایین‌تر از مناصب مردانِ هم طبقه خودشان. اما بهر حال، آنچه در انتظار اکثریت وسیع زنان است، چیز دیگری است: پرداخت دستمزد پایین، کار بی‌ثبات در دکه‌های شکلات‌فروشی، مناطق پردازش صادرات، صنعت ساخت و ساز شهرهای بزرگ، کشاورزی شرکتی شده و بخش خدمات – جایی که زنان فقیر، مورد تبعیضِ نژادی و مهاجر در فست‌فودها خدمت می‌کنند، در فروشگاه‌های بزرگ لوازم ارزان می‌فروشند، دفاتر، اتاق‌های هتل‌ و خانه‌های خصوصی را نظافت می‌کنند؛ لگن بیماران در بیمارستان‌ها و خانه‌های سالمندان را خالی می‌کنند؛ و از خانواده‌های اقشار مرفه مراقبت می‌کنند- که اغلب از خانه شان بسیار دور است و غالبا به هزینه خودشان رفت و آمد می کنند.

برخی از این مشاغل کار بازتولید را، که پیشتر بدون پرداخت وجه صورت می‌گرفت، کالایی‌سازی کرده‌اند. اما تاثیر چنین کالایی‌سازی مغشوش کردنِ تقسیمِ تاریخی سرمایه‌داری بین تولید و بازتولید است، و به همان اندازه هم مسلم است که زنان را رهایی نمی‌بخشد. برعکس، تقریباً همه‌ی ما هنوز به کار در «شیفت دوم» نیاز داریم، که در آن صورت حتی وقت و انرژی بیشتری از ما به سرمایه‌داری اختصاص می‌یابد. و البته، بخش عمده‌ای از کار  مزدی زنان به طور قطع رهایی‌بخش نیست. کار پرمخاطره و  پرداخت کم، و عدم برخورداری از حقوق کار و دیگر حقوق اجتماعی، مانع کسب استقلال، انکشاف استعدادها، یا فرصتِ‌ کسب و بکارگیری مهارت‌های لازم می‌شود. درعوض آنچه این شکلِ کار به بار می‌آورد، آسیب‌پذیری در برابر سوء استفاده و آزار و اذیت است.

به همان نسبت مهم، میزان دستمزدی که ما در رژیم سرمایه‌داری می‌گیریم اغلب برای پوشش هزینه‌های بازتولید  اجتماعی ما کافی نیست، چه برسد به خانواده‌‌هایمان. دسترسی به دستمزد یک عضو دیگر خانواده البته کمک می‌کند اما باز هم به ندرت کافی است. در نتیجه بسیاری از ما مجبوریم چندین شغل با دستمزد بسیار پایین داشته باشیم، مسافت‌های طولانی بین آن‌ها را با وسایل نقلیه‌ی گران، مخاطره‌آمیز و ناایمن طی کنیم. در مقایسه با دوران پس از جنگ ساعت‌های کار مزدی برای اهالی هر خانوار سر به فلک کشیده، که تاثیر منفی زیادی بر فرصت زمانی در اختیارمان برای احیا و باز‌سازی برای روز کاری بعد، مراقبت و توجه به خانواده و دوستان، نگهداری و مراقبت از خانه و جوامع‌ اطرافمان دارد.
پس سرمایه‌داری نولیبرال نه تنها یک آرمانشهر فمینیستی ایجاد نکرد، بلکه در واقعیت امر بهره‌کشی را عمومیت بخشید. حالا دیگر نه فقط مردان، بلکه زنان هم  مجبورند برای بقای خود نیروی کار خویش را برای کمی غذا – یا ارزانتر از آن- به منظور بقا بفروشند. و این همه‌ی ماجرا نیست: بهره کشی امروز با سلب مالکیت نیز همراه شده است. سرمایه با امتناع از پرداخت هزینه‌های بازتولید نیروی کار خود (کار به طور فزاینده‌ای زنانه)، دیگر «فقط» به تصاحب ارزش افزوده‌ای که کارگران بیش از وسایل معاششان تولید می‌کنند، قانع نیست. علاوه بر این، سرمایه اکنون عمیقاً به درون بدن‌ها، ذهن‌ها و خانواده‌های آنانی که مورد بهره‌کشی قرار می‌دهد رسوخ می‌کند، تا نه فقط انرژی‌های افزوده، بلکه انرژی لازم برای جایگزینی را نیز استخراج کند. استخراج انرژی بازتولید اجتماعی به عنوان منبع دیگر سود، کارد را به استخوان می‌رساند.

یورش سرمایه به بازتولید اجتماعی از طریق کاهش خدمات اجتماعی عمومی نیز صورت می‌گیرد. در فاز پیشین سوسیال دمکراسی در توسعه‌ی سرمایه‌داری (مدیریت دولتی)، طبقه‌ی  کارگر کشورهای ثروتمند توانسته بودند یک سری امتیازات از سرمایه،  به عنوان حمایت از بازتولید اجتماعی بگیرند، مواردی چون: حقوق بازنشستگی، بیمه‌ی بیکاری، حق اولاد، آموزش عمومی رایگان  و بیمه‌ی درمانی. با این حال، نتیجه آن یک عصر طلایی نبود، دستاوردها‌ی حاصل برای اکثریتِ کارگرانِ نژاد برتر در مرکز سرمایه‌داری، اغلب مبتنی بود بر فرضِ خلافِ واقعِ وابستگی زنان به مزد خانواده، محرومیت‌های قومی و نژادی در تامین اجتماعی، معیارهای ناهمگن برای رفاه اجتماعی، و سلب مالکیت مداومِ امپریالیستی در «جهان سوم». با این وجود، این امتیازات با ایجاد شکل‌هایی از حمایت‌های جزئی، عده‌ای را در مقابل گرایش ذاتی سرمایه‌داری به بلعیدن و همگون‌خواریِ بازتولید اجتماعی،  تا حدودی حفظ کرد.
نولیبرال، سرمایه‌داری مالی شده، اساساً جانور متفاوتی است. غیر از توانمند‌سازی دولت‌ها برای تثبیت وضعیت بازتولید اجتماعی با پیش‌بینی تدارکات عمومی، سرمایه مالی را مجاز کرده است که مقرراتی فوری به نفع سرمایه‌گذاران خصوصی، برای دولت‌ها و حوزه‌ی عمومی تنظیم کند. سلاح انتخابی آن  بدهی است. سرمایه مالی ازطریق  قدرت مطلق بدهی برای بیرون راندن حتی شکل‌های کاملاً میانه‌رویِ سوسیال دمکراسی، اجبار دولت ها به لیبرالیزه کردن اقتصاد، باز کردن بازارها و اعمال سیاست‌های «ریاضتی» بر مردم مستاصل‌، زندگی می‌کند. به طورهمزمان، وام‌گیرندگان را گسترش می‌دهد، از طریق وام‌های جزئی تا کارت‌های اعتباری و وام‌های دانشجویی، وام‌های روزانه تا اعتبارهای خرد،  که برای به انضباط درآوردن و وابسته کردن کشاورزان و کارگران به زمین و شغل استفاده می‌کند تا مطمئن شود که آنها همچنان خریدار بذرهای(Genetically Modified)  GMO و مصرف‌کنندگان مناسب کالاهای ارزان قیمت، در سطحی بالاتر از آنچه دستمزد ناچیزشان به آن‌ها امکان می‌دهد، باقی می‌مانند. در هر دو روش، رژیم تضاد ذاتی سرمایه‌داری، بین ضرورت انباشت و الزامات بازتولید اجتماعی را تشدید می‌کند. همزمان خواستار افزایش ساعات کار و کاستن از خدمات عمومی است، در عین حال امور مراقبتی را به خانوادها و جوامع واگذار می‌کند درحالی که  ظرفیت آن‌ها برای انجام این کار را به تحلیل می‌برد.

نتیجه‌، یک تقلای دیوانه‌وار است، به ویژه از جانب زنان، تا برای انجام مسئولیت‌های بازتولید اجتماعی پاشنه‌ها را برکشند و شکاف‌هایی را پرکنند که سرمایه قصد دارد در درجه‌ی اول به انباشت خود اختصاص دهد. به طور معمول،  این امر به مفهوم ریختن بار کارهای مراقبتی بر دوش دیگرانی است که کمتر اهمیت دارند. نتیجه‌ی آن ساختن «زنجیره‌‌های مراقبت جهانی» است، به عنوان مثال آنهایی که استطاعت دارند زنان فقیرتر را، که اغلب مهاجرین و/یا اعضای دیگر نژادها  هستند، به منظور نظافت خانه‌ها و یا مراقبت از فرزندان و والدین سالمندشان به خدمت می‌گیرند، در حالی که خودشان در جستجوی کارهای سودآورتر هستند. اما البته، این موضوع کارگران مراقبتی با مزد پایین را مجبور می‌کند که کارهای خانگی و مسئولیت‌های خانوادگی‌شان را به دیگران، یعنی زنانی باز هم فقیرتر محول کنند و آنها نیز به نوبه‌ی خود مجبورند چنین کنند، و این زنجیره‌ی ادامه دار اغلب مسافت‌های  بزرگی را طی می‌کند.
این سناریو با استراتژی جنسیتی دولت‌های پسااستعماری مقروض، که مشمولِ «تعدیل‌های ساختاری» شده‌اند، مطابقت می‌کند. برخی از این دولت‌ها، مستاصل در مقابل ارز قوی‌تر، به خاطر حواله‌ها، فعالانه مهاجرت زنان را برای انجام امور مراقبتی افزایش داده‌اند، در حالی که دیگران با ایجاد مناطقِ پردازش صادرات، به سرمایه‌گذاری مستقیم  خارجی محکوم شده‌اند، اغلب در صنایعی چون نساجی و مونتاژ وسایل الکترونیکی، که ترجیح‌شان به کار گرفتن زنان کارگر با مزد پایین است که در معرض خشونت‌های کاری و جنسی شایع هستند. در هر دو مورد ظرفیت‌های بازتولید اجتماعی بیشتر فشرده می‌شوند. صرفنظر از امکان پرنکردن شکاف مراقبتی، جابجایی آن است: از خانواده‌های ثروتمندتر به فقیرتر، ازجهان شمال به جهان جنوب. نتیجه کلی، شکل‌گیری سازمان دوگانه‌ی بازتولید اجتماعی است، کالاشدگی برای آن‌هایی که می‌توانند بابت آن پول بپردازند و خصوصی‌شده برای آن‌هایی که نمی‌توانند، چنان که برخی در دسته‌ی دوم تامین کننده‌ی کار مراقبتی برای دسته‌ی اول، در مقابل مزدهایی (پایین) هستند.

همه اینها به آنچه برخی «بحران مراقبت» می‌نامند، اضافه می‌شود. اما این تاکید ممکن است به آسانی ما را گمراه کند. زیرا همانطور که در مانیفست‌مان بحث کردیم این بحران ساختاری – بخش و جزیی از بحران وسیع عمومی- سرمایه‌داری معاصر است. با در نظر گرفتن شرایط وخیم دومی، عجیب نیست که اعتراضات در مورد بازتولید اجتماعی طی سال‌های اخیر حالت انفجاری داشته است. فمینیست‌های شمال اغلب تمرکزشان را بر «توازن بین خانواده و کار» بنا می‌کنند. اما اعتراضات در مورد بازتولید اجتماعی بسیار فراگیرتر از این است – از جمله جنبش‌های جمعیت‌های بومی برای مسکن، مراقبت‌های بهداشتی، امنیت غذایی و داشتن درآمد پایه‌ی غیر مشروط؛ اعتراضات برای تامین حقوقی مهاجرین، کارگران خانگی و کارکنان بخش‌های عمومی؛ مبارزات اتحادیه‌های کارکنان خدمات اجتماعی در آسایشگاه‌های سالمندان، بیمارستان‌ها و مراکز مراقبت از کودک؛ و برای خدمات عمومی نظیر مراقبت‌ روزانه و مراقبت از سالمندان، کار هفتگی کوتاه‌تر، و دستمزد مناسب برای دوره‌ی بارداری و مرخصی والدین. روی هم رفته، این مطالبات در حکم مطالبه‌ی بازسازماندهیِ همه‌جانبه‌ی روابط بین تولید و بازتولید است: برای آن سازماندهی اجتماعی‌ای که زندگی انسان‌ها  و روابط اجتماعی آنان را بر تولید سود اولویت دهد؛ برای جهانی که در آن انسان‌ها از هر جنسیت، ملیت، هر نوع تمایلات جنسی و هر رنگ بتوانند با احساس امنیت در فعالیت‌های بازتولید اجتماعی مشارکت کنند، کارشان به شکلی مناسب جبران شود و بدون نگرانی کار کنند.

سیاست های فمینیسم ٩٩ درصدی
تحلیل‌های ارائه شده نکته‌‌ی سیاسی اساسیِ‌ مانیفست ما را نشان می‌دهد: فمینیسم در بحران کنونی باید قابلیت خود را نشان دهد. همانطور که گفتیم این بحرانی است که سرمایه‌داری در بهترین حالت می‌تواند آن را جابجا کند اما نمی تواند حل کند. راه حل واقعی چیزی کمتر از شکل کاملاً جدیدی از سازماندهی اجتماعی نیست.

مطمئناً مانیفست ما خطوط دقیق یک بدیل را مشخص نمی‌کند، زیرا بدیل باید در طی مبارزات برای ایجاد آن، ظهور کند. اما برخی چیزها تقریباً واضح است. برخلاف نظر فمینیسم لیبرال، نمی‌توان بر جنسیت‌زدگی از طریق برابری – موقعیت‌های مسلط- و همچنین، برخلاف لیبرالیسم رایج از طریق اصلاحات قانونی، غلبه کرد. به همین ترتیب،  ویژگی‌ و سرعت درکِ سنتی از سوسیالیسم، {یعنی} تمرکز انحصاری بر بهره‌کشی کارمزدی، نمی‌تواند رهایی زنان- و درواقع رهایی کارگران از هیچ جنسیتی-  را در پی داشته باشد. همچنین، لازم است برنامه‌ی سرمایه در مورد ابزاری کردن کار غیرمزدیِ بازتولید نیز مورد هدف قرار گیرد، که بهره کشی در هر شکلی با آن گره خورده است. در واقع، آنچه ضرورت دارد غلبه بر زنجیره‌ی بی‌انتهای سیستم تولید و بازتولید، در هم تنیدگی تولید سود با تولید انسان و فرودستی دومی نسبت به اولی است. و این به معنای برانداختن سیستم بزرگتری است که همزیستی آنها را به وجود می آورد.

مانیفست ما لیبرال فمینیسم را به عنوان اصلی‌ترین مانع برای  این پروژه‌ی رهایی‌سازی تشخیص می‌دهد. که با تسلط بر افراط‌گرایی و در واقع وارونه‌سازیِ رادیکال فمینیسم دوره‌ی پیشین، به وضعیت مسلط کنونی دست یافته است. دومی (رادیکال فمینیسم) طی دهه‌ی ١٩٧٠  بر قله‌ی موج قدرتمندی از اعتراضات ضداستعماری علیه جنگ، نژادپرستی و نظام سرمایه داری ظهور کرده بود. به دلیل اشتراکاتش در خصایص انقلابی آن جنبش‌ها، کل مبنای ساختاری نظم موجود را زیر سوال می‌برد. اما وقتی روح رادیکالیسم آن دوران فروکش کرد، آنچه  از آن باقی ماند هژمونی  یک فمینیسم عاری از خواست‌های آرمانی و انقلابی بود، فمینیسمی که بازتاب دهنده  و منطبق با جریان اصلی فرهنگ سیاسی لیبرال بود.
البته لیبرال فمینیسم کل داستان نیست. جریان‌های فمینیستی ضدنژادپرستانه و ضدسرمایه‌داری همچنان وجود داشته‌اند. فمینیست‌های سیاه تحلیل‌های روشنگرانه‌ای از فصلِ مشترک بهره‌کشی طبقاتی، نژاد‌پرستی و ستم جنسیتی ارائه دادند و نظریه‌های همجنسگراییِ ماتریالیستیِ جدید پیوندهای مهمی را بین سرمایه‌داری و ستم تجسم‌یافته در هویت‌های جنسی گوناگون آشکار ساختند. جماعت‌های ستیزه جو کارِ سخت و هر روزه‌ی خود را همچنان ادامه دادند و اکنون فمینیسم مارکسیستی در حال احیای دوباره‌ است. با این وجود، ظهور نولیبرالیسم آن بستر عمومی که جریان‌های رادیکال مجبور به فعالیت در آن بودند را تغییر داد، جنبش‌های طرفدار طبقه‌ی کارگر را تضعیف کرد، درحالی که  بدیل‌های دوستانه‌ی شرکتی، و از آن میان فمینیسم لیبرال را تقویت کرد.

اما امروزه هژمونی فمینیسم لیبرال در حال فروپاشی است و موج جدیدی از رادیکالیسم فمینیستی از میان ویرانه‌ها سر برآورده است. همانطور که ما در مانیفست‌مان گفتیم، بازآفرینی کلیدی در جنبش کنونی پذیرش و ابداع مجدد اعتصاب  است. با اعتصاب، فمینیست‌ها  شیوه‌ای از اعتراض را شکل داد‌ه‌اند که با جنبش کارگران مرتبط است و آن را  مجهز کرد. آن‌ها نه تنها با امتناع از کارِ مزدی، بلکه حتی کار بی‌مزدِ بازتولید اجتماعی، نقشِ ضروری دومی در جامعه‌ی سرمایه‌داری را آشکار ساختند. با آشکار کردنِ قدرت زنان، آنها ادعای اتحادیه‌های کارگری در خصوص «مالکیت» اعتصاب  را به چالش کشیدند. اعتصاب کنندگان فمینیست با نشان دادن اکراهشان از قبول سلسله مراتب موجود، در حال بازدمکراتیک کردن اعتراضات کارگری هستند، تصریح آنچه که باید بدیهی شمرده می‌شد: اعتصاب‌ها به طور کلی متعلق به طبقه‌ی کارگر هستند- نه به قشری جزئی از آن، و نه به سازمان‌های خاص.

تاثیر بالقوه‌‌ی آن بسیار وسیع است. همانطور که در مانیفست‌مان ذکر کردیم اعتصابات فمینیست‌ها، ما را مجبور کرد دوباره بیندیشیم که چه چیزی تشکیل دهنده‌ی طبقه است و چه چیزی مبارزه‌ی طبقاتی محسوب می شود. کارل مارکس به نحوی بسیار عالی طبقه‌ی کارگر را به عنوان «طبقه‌ای جهانی» تئوریزه کرد. منظور او این بود که طبقه‌ی کارگر با مبارزه برای غلبه بر بهره‌کشی و سلطه بر خویش، آن سیستم اجتماعی‌ای که بر اکثریت قاطع جمعیت جهان ستم روا می‌دارد را نیز به چالش می‌کشد و از این طریق آرمانی انسانی را به پیش می‌برد. اما پیروان مارکس هیچگاه درک‌ نکرده‌اند که  که طبقه‌ی کارگر و بشریت یک هستی نامتمایز و ناهمگون هستند، و جهانی بودن با نادیده گرفتن اختلافات درونی آن‌ها حاصل نمی‌شود. ما امروز هنوز هم بهای این سیاست‌ها و انحراف‌های روشنفکری را می‌پردازیم. در حالی که نولیبرالیسم با تجلیل از این «تفاوت‌ها» منفعت‌طلبانه ادامه‌ی چپاول‌های سرمایه‌دارانه اش را بزک می‌کند، بسیاری از بخش‌های جناح چپ هنوز با تکیه بر آن فرمول قدیمی حرکت می‌کنند که آنچه اتحاد ما را در پی‌دارد همان مفهوم انتزاعی و همگون از طبقه است و این که فمینیسم و ضدیت با نژاد‌پرستی تنها می‌تواند باعث تفرقه در بین ما شود.

با این حال، آنچه که به طور فزاینده روشن می‌شود این است که  تصویر استانداردِ  کارگر مبارز، به عنوان مرد و سفید پوست، به طرز بسیار بدی با زمانه کنونی ما انطباق ندارد- در واقع از ابتدا هم صحیح نبود.  همانطور که ما در مانیفست خود بحث کردیم طبقه‌ی کارگر جهانیِ امروز، میلیون‌ها زن، مهاجران و رنگین پوستان را نیز شامل می‌شود. طبقه‌ای که  نه تنها در محیط کار، بلکه حول بازتولید اجتماعی نیز مبارزه می‌کند، از شورش‌های اساسی برای نان تا انقلاب‌های عربی، تا جنبش برعلیه اعیان‌سازی که میدان تقسیم در استانبول را اشغال کرد، تا اعتراضات بر علیه برنامه‌های ریاضتی و در حمایت از بازتولید اجتماعی که باعث تحریک و تشجیع اسپانیایی‌های بی‌خانمان شده است.
مانیفست ما هر دو دیدگاه را رد می‌کند، هم چپ تقلیل‌دهنده‌ی طبقه که به طبقه‌ی کارگری انتزاعیِ همگون اعتقاد دارد؛ و هم نولیبرالیسم  ترقی‌خواه که از گونه‌گونی در جهت منفعت خود تجلیل می‌کند. به جای آنها، ما آن جهان شمولی را پیشنهاد داده‌ایم که شکل و محتوای خود را از کثرتِ و تنوع ِ مبارزاتِ از پایین، به دست می‌آورد. بی تردید، تفاوت‌ها، نابرابری‌ها و سلسله‌مراتبِ ذاتیِ روابط اجتماعی سرمایه‌داری، باعث تضاد منافع در بین ستم دیدگان و استثمارشدگان می‌شود. و گسترش مبارزات پراکنده، به خودی خود، امکان آن نوع اتحادهای مستحکم و گسترده را که برای تغییر وتحول جامعه مورد نیاز است، نمی‌دهد. در عین حال، اگر ما تفاوت‌هایمان را جدی نگیریم، اینگونه اتحادها کاملاً غیرممکن خواهند بود. مانیفست ما بدور از پیشنهادی برای از بین بردن یا بی‌اهمیت کردن این تفاوت‌ها، از مبارزه علیه اسلحه‌سازیِ سرمایه‌داری از این اختلافات، حمایت می‌کند. فمینیسم ٩٩ درصدی تجسم‌دهنده‌ی چنین دیدگاهی از جهانشمولی است: همیشه در حال تکوین، همیشه آماده برای دگرگونی و پیکار، و همیشه پی‌افکند مجدد خود  ازطریق همبستگی.

فمینیسم ٩٩ درصدی یک فمینیسم پویای  ضد‌سرمایه‌داری است، که هرگز از تساوی راضی نمی‌شود تا زمانی که برابر شده باشیم، هرگز از حقوق قانونی راضی نخواهد شد تا زمانی که عدالت محقق شده باشد، و هرگز از دمکراسی راضی نمی‌شود تا زمانی که آزادی فردی بر اساس آزادی همگان بنا شده باشد.

١٨ اسفند ١٣٩٨

——————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.