تعیین وثیقه ۸۵۰ میلیون برای پسر محمد نوریزاد

نامه فاطمه ملکی در ارتباط با ملاقات با پسرش علی نوریزاد و درخواست وثیقه ۸۵۰ میلیون برای آزادیش ….

—————————————————

دیروز ١٢ بهمن ٩٨ ساعت حدود-/ ۱۰ صبح به دادسرای اوین رسیدم. سالن خیلی منظم بود. چندین نفر ایستاده بودند و صندلیها کاملاً پر بود و جلوی پیشخوان سربازها یکی دونفری بیشتر نبودند. رفتم ثبت‌نام کردم و گفتم من یک‌ساعت بیشتر منتظر نمی‌مانم. جواب دادند فعلاً ایشان یعنی آقای شاه‌محمدی مهمان دارند. گفتم: الان که وقت مهمان‌بازی نیست. گفت: منظورم این است که دیدار دارند! نیم‌ساعتی گذشت، سرباز صدا زد: نوریزاد. جلو رفتم. گفت: بازپرس شما را نمی‌بینند. گفتم برای چه؟ ؟؟ فریاد زدم: کسی باید به من بگوید که پسر من به چه جرمی سه هفته در بازداشت است، چرا هیچ‌کس پاسخگو نیست؟ مگر دزدی کرده؟ جنایت کرده؟ (که شنیدم یک آقایی گفت والا جنایت هم کرده باشد، باید پاسخگو باشند!) چون پسر محمد نوریزاد است؟ سه‌هفته است جواب درستی به من نمی‌دهند و فقط می‌گویند شما را نمی‌پذیریم. سربازی آمد و مرا به دفتر افسر نگهبان برد. گفت: من صحبت کردم، تا ظهر صبر کن می‌پذیرند. گفتم نمی‌توانم. گفت: پس نامه بنویس. بعد از گفتگویی پذیرفتم نامه‌ای به این شرح نوشتم. و ایشان نامه را  به سربازی داد تا جواب بیاورد.

برای درخواست ملاقات راهی زندان اوین شدم. بعد از بیست دقیقه پیاده و سواره به آنجا رسیدم وارد سالن شدم. صندلیها خالی بود. درخواست ملاقات دادم گفتند: شناسنامه. نداشتم. گفتند: نمی‌شود. چرایش را نفهمیدم. آخر کدام آدم بیکاری پیدا می‌شود که خودش را به جای مادر زندانی معرفی کند. اسمش را جستجو کرد گفت: چنین کسی نداریم. به همکارش گفت: او هم جستجو کرد پیدا نکرد ناگزیر از آنجا بیرون آمدم. موبایلم را گرفتم. تلفنم زنگ خورد، یکی از دوستان که گویا در دادسرا حضور داشت گفت: بیایید سرپرست شعبه با شما کار دارند. گفتم نیم‌ساعتی طول می‌کشد تا من برسم. گفتند سریعتر بیایید. خودم را به دادسرای اوین رساندم. سربازی دم در ایستاده بود. گفت: سریعتر. رفتم و نامه‌ام جهت رسیدگی ابلاغ شده بود. از پله‌ها بالا رفتم به شعبه‌ی ۷ نرسیده دیدم علی به پیشوازم آمد. باورم نمیشد. من از پشت صحنه هیچ خبری ندارم ولی گویا این آقای ناصری خوش‌خبر بود. هر دو گریه کردیم. های‌های. باورم نمی‌شد. بازپرس مرا صدا زد. گفت فک بازداشت شده و با وثیقه می‌توانند آزاد شوند:

«وثیقه‌ی ۸۵۰ میلیونی!» گفتند ایشان که کاری نکرده‌اند. گفتند : دیگر این تشخیصش با ماست! چیزی نگفتم؛ بحث فایده‌ای نداشت. یک ربعی پیش علی بودم، خدا را شکر حالش خوب بود و منتظر آزادی، گویا خودش هم شوکه شده بود از این بازداشت و تداوم آن.

ساعت ۱۲:۳۰ بود، بایدبرای ثبت ثنا می‌رفتم و سند می‌آوردم. این خود ماجرایی داشت و نهایتاً ساعت ۴ به دادسرای اوین رسیدم می‌دانستم که تعطیل شده ولی دلم راضی نشد به خانه برگردم. با خودم گفتم شاید کسی باشد و نبود. باز باید تا فردا منتظر بمانم.

به اوین گفتم: تماشا کن و صحنه‌های زیبا را هم به خاطر بسپار. و به خدای اوین گفتم: برای همه صحنه های زیبا را فراهم کن و اوین را بیش از این ناظر درد و رنج مردمان سرزمینم مگردان.

فاطمه ملکی

—————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.