آرمان ذاکری: صدای خرد شدن استخوانهای فرهنگ ملت
در این یک دههای که در تهران زندگی کردهام به چشم دیدهام که چگونه کتابفروشیها یکی پس از دیگری تعطیل شدهاند و به جای آنها کتاب کنکور فروشی، کتاب عامهپسند فروشی، نوشتافزار فروشی، کافیشاپ، بوتیک و ساندویچ فروشی سر در آوردهاند. ….
——————————————————–
صدای خرد شدن استخوانهای فرهنگ ملت
آرمان ذاکری
در میان همه اخبار شومی که این روزها یکی پس از دیگری همه ما را سوگوار کرده است، شاید تعطیلی کتابفروشی طهوری چندان مهم به نظر نیاید. در کشوری که جان آدمها مثل برگهای درخت در پاییز و زمستان در اقصینقاط کشور به زمین ریخته و میریزد، برگهای کتاب چه اهمیتی میتوانند داشت؟ در شرایطی که نوفاشیستها در آمریکا و دیگر نقاط جهان شاخ و شانه می کشند چه کسی به کتاب فکر می کند؟ در این روزهایی که جانمان به لب رسیده و دیگر نه فقط با دیدن ظلم که با اندک صحنه غمناکی چشمانمان اشکبار میشود و خشممان لبریز، تعطیلی یک کتابفروشی چرا باید مهم باشد؟انگار همه باقیماندههای خوب یک دوره دارند تمام میشوند. گفتهاند جامعهای که تاریخ نداشته باشد به فراموشی جمعی مبتلا خواهد شد و تکرار تاریخ سرنوشت چنین جامعهای است. جامعهای که نخواند و نخواهد بداند و خودش را موضوع تامل قرار ندهد، تاریخی نخواهد داشت و راهی برای خروج از هیچ بحرانی پیدا نخواهد کرد. جامعهای که صدای خرد شدن استخوانهای فرهنگش را نشنود آیندهای پیش رویش نخواهد بود. خشم و اعتراض هرگز کافی نیست. بدون آموزش، رهایی در کار نیست. اما ما انگار خیلی زود پیوند میان «آموزش»، «تاریخ»، «کتاب»، «آزادی» و «رهایی» را فراموش کردهایم. وگرنه هر روز بیتفاوتتر از قبل نظارهگر تعطیلی کتابفروشیها و کاهش تیراژ کتابها و ضعیفتر شدن نشرهای مستقل نبودیم. زیر سختترین فشارها «خواندن» را رها نمیکردیم. زمانی شریعتی در وصیتی به فرزندش احسان گفته بود «اگر نمیخواهی به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار شوی فقط یک کار کن: بخوان! بخوان و بخوان». اما انگار ما متفکرانمان را هم زود فراموش میکنیم.
در این یک دههای که در تهران زندگی کردهام به چشم دیدهام که چگونه کتابفروشیها یکی پس از دیگری تعطیل شدهاند و به جای آنها کتاب کنکور فروشی، کتاب عامهپسند فروشی، نوشتافزار فروشی، کافیشاپ، بوتیک و ساندویچ فروشی سر در آوردهاند. زیرزمین بزرگ دور میدان ونک، خیابان نواب نرسیده به کلهر، کهنهفروشیهای چند پاساژ حوالی میدان انقلاب(کارگر شمالی، کوچه مهرناز(کوچه چترها) و …)، کتابفروشیهای داخل پاساژ کتاب، فروشگاه نشر نی در خیابان کریمخان و لیستی که بیش از اینها میشود کاملش کرد. خیلیهای دیگرشان هم نفسهای آخر را میکشند. من مرگ کتابفروشیهای شهر را در این سالها به تدریج دیدهام. مثالهایی از کتابفروشیهای بسته شده در شیراز و مشهد هم در برابر چشمانم رژه میرود. بقیه شهرها هم بعید است وضع بهتری داشته باشند. شهرستانهایی را میشناسم که هیچ کتابفروشی قابل اعتنایی در آنها وجود ندارد. اما کتابفروشی طهوری در این میان اهمیتی نمادین دارد. خاطرم هست در ایامی که جوان بودم و ساکن شیراز و علاقهمند به مباحث عرفانی و تاریخی، بزرگِ کتابخوانی آدرس کتابفروشی طهوری را داد برای پیدا کردن متنهای تاریخی و عرفانی که در شیراز پیدا نمیشد. «طهوری» فراتر از یک کتابفروشی معمولی، قدمتی داشت و نامی و نشانی: جزئی از هویت خیابان انقلاب، نمادی از فرهنگ کشور؛ که اگر همه اینها هم نبود باز هم فرقی نداشت. آنها همه استخوانهای فرهنگ ملتاند.
https://t.me/etehadesarasari
———————————————
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.