بهرام رحمانی: گرامی داشت رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در برلین!

رزا لوگزامبورگ شخصیتی است با جنبه ‏های گوناگون هم چون روزنامه ‌نگاری برجسته، سخن‏ رانی پر‌‌شور، نویسنده و جدل‏ گرایی شایان توجه که فعالیت ‏های سیاسی‏ اش مانع این امر نمی ‏شده است که دوستی ‏های بسیاری برقرار کند و زندگی عاشقانه پر‌جنب و جوش و پرماجرایی داشته باشد. ….

——————————————————–

گرامی داشت رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در برلین!

بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com

روزا لوکزامبورگ انقلابی و رهبر سوسیالیست و کمونیست آلمانی و لهستانی ‌تبار بود. او از مهم‌ ترین چهره ‌های سوسیالیستی در آغاز قرن بیستم بود. وی از اصلی ‌ترین بنیان ‌گذاران حزب سوسیال دموکرات لهستان و اتحادیه اسپارتاکیست که «حزب کمونیست آلمان» نامیده شد.

2522

رزا در کتابش به نام «انباشتگی سرمایه»، می نویسد: «بحران سوسیال دمکراسی»: ما امروز دقیقا در همان جایی قرار داریم که چهل سال پیش فریدریش انگلس پیش ‌بینی نمود: در مقابل یک انتخاب. در این حالت یا پیروزی امپریالیسم است و فروپاشی هر گونه فرهنگی. در این حالت درست به مانند روم قدیم یک قبرستان بزرگ ایجاد می ‌شود و یا پیروزی سوسیالیسم است به این مفهوم که آکسیون ‌های آگاهانه مبارزاتی از سوی پرولتاریای بین ‌المللی بر علیه امپریالیسم و متدهایش یعنی جنگ ‌ها انجام می ‌پذیرد. ما هم اکنون در مقابل یک واقعیت تاریخی به مفهوم «یا این یا آن» قرار گرفته ‌ایم و همه چیز به تصمیم و آگاهی طبقاتی پرولتاریا بستگی خواهد داشت.»
رزا لوگزامبورگ در تمام زندگیش تلاش نمود به انسان‌ ها شهامت دهد که در مقابل سرمایه‌ داری کشنده و جنایت کار برخیزند و این سیستم را رد کنند.
رزا لوگزامبورگ شخصیتی است با جنبه ‏های گوناگون هم چون روزنامه ‌نگاری برجسته، سخن‏ رانی پر‌‌شور، نویسنده و جدل‏ گرایی شایان توجه که فعالیت ‏های سیاسی‏ اش مانع این امر نمی ‏شده است که دوستی ‏های بسیاری برقرار کند و زندگی عاشقانه پر‌جنب و جوش و پرماجرایی داشته باشد.
از همان سال ۱۹۰۴، رزا لوگزامبورگ در مورد عملکرد توده‏ ها و نقش رهبری با لنین به جدل پرداخت. به این موارد، مسائل دیگری مانند خودانگیختگی و سازمان ‌دهی، آزادی و دیکتاتوری، که در اندیشه وی جای مهمی را اشغال می‏ کرد، نیز افزوده شد.
رزا لوگزامبورگ با تکیه بر اساسنامه انترناسیونال اول، که تصریح می‏ کند: «رهایی زحمت کشان توسط خود زحمت کشان صورت خواهد گرفت»، چنین ارزیابی می ‏کند که آگاهی طبقاتی از مبارزه طبقاتی پدیدار می ‏شود و این‏که وظیفه پیشگامان، وظیفه حزب، پیش از هر چیز، توضیح دادن دلایل ژرف و اهداف مبارزه برای تمام طبقه کارگر است. وی با شکل حزب سازمان‌ داده شده که از سوی لنین توصیه می ‏شد مخالف است زیرا تاکتیک مبارزاتی باید «توسط تمام جنبش تعیین شود.»
در واقع، آن ‏چه را که رزا لوگزامبورگ زیر سئوال می ‏برد، شیوه ارائه مطالب در «چه باید کرد؟» لنین است، که هرچند خود لنین بعدا برد آن را کاهش داد، رزا لوگزامبورگ از قرار دادن چارچوبی که این اثر در آن نگاشته شده بود، یعنی مرحله مشخصی از حزب بلشویک در یک کشور استبدادی، کوتاهی می‏ کند. وی که تجربه ‌اش را در بطن حزب سوسیال دموکرات آلمان – که آن را به‌عنوان «الگو» در نظر می ‏گیرد – تئوریزه می ‏کند، مفاهیم لنینیستی را که با معیارهای «اس.پ.د.» مطابقت ندارد، نمی ‏پذیرد.
با وجود این، اختلافات بیش تر بر اساس شکل سازمان‏ دهی است تا درباره نقش حزب. در حالی که لنین در «حل شدن حزب در توده‏ ها و پیشگام آگاه طبقه کارگر نبودن» را خطر بزرگی می ‏بیند، رزا لوگزامبورگ بیش تر چنین ارزیابی می‏ کند که کافی است توده‏ ها را آگاه کرد تا آن‏ ها انقلابی شوند.
در سال ١٩١٣ که اشکالات سوسیال دموکراسی آلمان بروز می ‏کند، رزا لوگزامبورگ با جسات فوق العاده ای، «مقامات» را مورد حمله قرار می ‏دهد.
رزا لوگزامبورگ در مورد مسئله ملی نیز با لنین به مخالفت پرداخت. وی به لنین ایراد می ‏گرفت که حق ملت‏ ها را در تعیین سرنوشت خود به‌ رسمیت می‏ شناسد، در حالی که به عقیده رزا لوگزامبورگ، این فقط «یک جمله توخالی» در جامعه سرمایه ‌داری است. پس از انقلاب اکتبر نیز به بلشویک ‏ها اعتراض می ‏کرد که به‌ جای دفاع «با چنگ و دندان از تمامیت ارضی امپراتوری روس به‌عنوان سرزمین انقلاب»، خود را با جدا شدن فنلاند، لهستان و … وفق داده ‌اند.
رزا لوگزامبورگ، به اهمیت مسئله ملی پی برده بود و مبارزه مشترک پرولتاریای جهانی را هدف قرار می ‏داد. تجزیه و تحلیل وی از نیروهای موجود، او را به یک الگوی ساده شده می ‏رساند که بر اساس آن، با شعله ور شدن انقلاب، پیروزی گریزناپذیر پرولتاریا تمام مسائلی را که در برابر بشریت قرار می ‏گیرد، حل می ‏کند.
مبارزه ‌‌ای که حزب سوسیالیست لهستان با شووینیسم در پیش گرفته بود رزا لوگزامبورگ را به آن ‏جا رساند تا به این نتیجه برسد که برای طبقه کارگر دیگر جایی برای آرمان ‏های ملی وجود ندارد، دولت ملی و ملت، از همین اکنون، به‌علت پیدایی امپریالیسم دیگر مفاهیمی کهنه شده هستند و در نظام سوسیالیستی دیگر دولت ملی وجود نخواهد داشت.
رزا لوگزامبورگ در مورد مسئله روستا نیز با لنین مخالفت می‏ ورزید. وی به بلشویک ‏ها ایراد می‏ گرفت که چرا زمین‏ ها را از نوامبر سال ١٩١٨ بین دهقانان تقسیم کردند، و چنین ارزیابی می ‏کرد که بلشویک ‏ها به ‌جای پرداختن به اولویت‏ های فوری، مسائل غیرقابل ‌حلی را در برابر کشاورزی قرار داده‌ اند.
رزا لوگزامبورگ در اثر نظری خود، به ‌نام «انباشت سرمایه»، مسئله اقتصادی مهمی را بررسی می‏ کند: چگونه بازتولید گسترده ‌شده در نظام سرمایه ‌داری عمل می‏ کند؟
با طرح کردن مسئله، رزا لوگزامبورگ شایستگی جلب کردن توجه را به نقش استعمار در نظام سرمایه‌ داری معاصر دارد. در حالی که اغلب نظریه ‌پردازان انترناسیونالیسم دوم تنها به اشاره به پدیده فوق بسنده می‏ کنند، رزا لوگزامبورگ بر لزوم آن تاکید دارد و نشان می‏ دهد که فتح سرزمین ‏های دارای نظام غیرسرمایه‏داری توسط دولت‏ های سرمایه ‌داری، این نظام را وارد مرحله نوینی می ‏کند. ولی رزا لوگزامبورگ در همین‌ جا متوقف می‏شود. لنین، برعکس، با بررسی همان پدیده امپریالیستی، ملاحظه می‏کند که استعمار نابرابری اقتصادی را میان ملت ‏ها تشدید می‏ کند، و بر نقشی که کشورهای زیر ستم (مستعمره و نیمه‌ مستعمره) می ‏توانند برای آزاد سازی خود در چارچوب جهانی ایفا کنند، تاکید می‏ ورزد.
به این ترتیب، رزا لوگزامبورگ یک انقلابی پرشور و در عین حال نویسنده‌ ای است با دیدگاه‏ های بسیار وسیع و گسترده. وی صرفا از فاکت ‏ها آغاز نمی ‏کند تا به اصول عمومی برسد، بلکه از اصول حرکت می ‏کند و می ‏کوشد به آن‏ ها جنبه مشخص بدهد.
رزا لوگزامبورگ به پژوهش کارتل ‏ها می‏ پردازد و هنگامی که درباره کشور بلژیک پیش از سال‏ های ۱۹۱۴ ـ ١٩١٨ می ‏نویسد، به درستی تمایزی میان لیبرال‏ ها و مذهبیون نمی ‏گذارد.
همین انتقادات رزا، کافی بود که بسیاری از جریانات سیاسی نه تنها پروروس، بلکه منتقدین آن نیز رزا را نادیده بگیرند.
در روز پانزدهم ژانویه ۱۹۱۹، رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت که او نیز از شخصیت ‌های مهم چپ آلمان به شمار می‌ رود، در برلین به قتل رسیدند.
زندگی و مرگ این دو چهره انقلابی که هر دو در ۴۷ سالگی کشته شدند، چنان در حیات فکری و سیاسی آلمان و حتی اروپا ریشه دوانده، که بدون شناخت آنان نمی‌ توان درک درست و کاملی از معادلات سیاسی داشت.
اکنون پس از گذشت صد و یک سال، علاوه بر انتشار کتاب ‌ها و مقالات در این باره، هر ساله مراسم و بزرگ داشت در قتلگاه این دو برگزار شده است.
امسال نیز این مراسم و بزرگ داشت روز یک شنبه  ١۲ ژانویه  ٢٠۲۰ ساعت ١۰، از U 5- Frankfurter Tor شروع شده و به شکل تظاهرات تا گورستان سوسیالیست ها، برگزار خواهد شد. بزرگ داشت‌ سال گذشته نیز روز یک شنبه سیزدهم ژانویه ٢٠١٩ در محل «یادبود سوسیالیست‌ ها» در برلین و با فراخوان حزب چپ رادیکال آلمان  (Die Linke) برپا شده بود.
این بنای یادبود در گورستانی در محله فریدرایشسفلده برلین واقع است که اجساد چهره های بزرگ جنبش کارگری و کمونیستی آلمان را در خود جای داده است.
گورستان فریدرایشسفلده که در ۲۱ مه ۱۸۸۱ افتتاح شد، از زمان دفن ویلهلم لیبکنشت از رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان و دوست نزدیک مارکس در ۱۹۰۰، به جایی برای خاک سپاری نمایندگان و بزرگان چپ گرا در این کشور تبدیل شده است.
در مراسم یادبود رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در این گورستان، علاوه بر چندین هزار نفر از جمله رهبران حزب چپ رادیکال آلمان، گریگور گیزی، سیاستمدار آلمانی و رئیس سازمان احزاب چپ رادیکال اروپا نیز حضور داشت.
شرکت ‌کنندگان، قبل از آن، در خیابان‌ های برلین علیه آن چه «از بین رفتن حقوق دموکراتیک و افزایش خطر فاشیسم» اعلام شد، راه پیمایی کردند.
یک روز پیش از آن نیز، دی تاگستایتونگ  (taz)، روزنامه چپ گرای چاپ برلین در شماره روز دوازدهم ژانویه، با چاپ عکسی از رزا لوکزامبورگ و تیتر «بازگشت به رزا»، این مبارز مقتول را به عنوان «نماد مردمی» معرفی کرده بود.
رزا لوکزامبورگ شخصیتی جذاب و قابل احترام، حتی برای منتقدانش است.
هانا آرنت، فیلسوف آلمانی گفته است: «رزا لوکزامبورگ عمرش وفا نکرد که ببیند چه قدر حق با او بوده است.» این فیلسوف تاکید می ‌کند که نظرات رزا لوکزامبورگ «جایگاهی شایسته» در آموزش علوم سیاسی دارد.
رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت – که پس از جنگ از حزب سوسیال دموکرات جدا شد – اوایل سال ۱۹۱۵ تشکیلاتی را با عنوان «اتحادیه اسپارتاکیست» ایجاد کرده بودند که از نام اسپارتاکوس، برده‌ای مبارز علیه امپراتوری روم، گرفته شده بود. این گروه طی جنگ جهانی اول و هم چنین مدت کوتاه «انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۱۹ آلمان» فعال بود.
هم چنین این دو مبارز، دو هفته پیش از آن که به قتل برسند، «حزب کمونیست آلمان» را بنیان‌ گذاشته بودند.
اما اختلاف رزا لوکزامبورگ و سوسیال دوکرات های آلمان به پیش از جنگ جهانی اول باز می‌ گشت که در طول جنگ تشدید شده بود.
رزا لوکزامبورگ که اولین بار در جریان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه در ورشو بازداشت شد، ده سال بعد در آلمان، به اتهام گفتاری علیه جنگ دوباره دستگیر شد. در زندان زنان برلین بود که مقاله مهمی درباره «بحران سوسیال – دموکراسی آلمان» نوشت.
بار سوم، در ژوئیه ۱۹۱۶ بود که بازداشت شد و تا نوامبر ۱۹۱۸، یعنی زمان پایان جنگ جهانی اول زندانی بود. او خود درباره آن روزهایش گفته است: «من در این اواخر مانند فولاد صیقل خورده، سخت شده ‌ام.»
قتل رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، در «هفته‌ خونینی» صورت گرفت که یکی از سیاه ‌ترین روزهای آلمان پس از جنگ جهانی اول است.
دولت سوسیالیست آلمان به ریاست جمهوری فریدریش ابرت، برای سرکوب شورش ‌ها با ارتش آلمان به توافق رسید. گوستاو نسکه، وزیر دفاع نیز با مجوز دولت و در چارچوب حکومت نظامی، روز ششم ژانویه ۱۹۱۹ به شبه‌ نظامیان «فرای کورپس» دستور داد تا نیروهای انقلابی را سرکوب کنند.
برخی از اعضای گروه «فرای کورپس» سربازان پیشین آلمان در جنگ بودند و هم چنان سلاح در اختیار داشتند. گفته می‌شود سال‌ها بعد، آدمکشان هیتلر از میان اعضای این گروه دستچین شدند.
در درگیری این گروه با کارگران، صدها کارگر کشته می‌شوند. رزا لوکزامبورگ نیز که نمی‌خواست دفتر روزنامه «پرچم سرخ» را ترک کند، با بالا گرفتن درگیری‌ ها، فشارها و بازداشت ‌ها می ‌پذیرد که مخفی شود. هم زمان اطلاعیه ‌هایی برای ترغیب مردم به افشای محل اختفای رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت بر دیوارهای برلین نقش می ‌بندد: «اگر می ‌خواهید صلح، کار و نان داشته باشید رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنت را بکشید.»
بالاخره روز پانزدهم ژانویه ۱۹۱۹ محل اختفای آن ها لو رفت و سربازان رزا لوکزامبورگ را به هتلی بردند که به عنوان مرکز فرماندهی از آن استفاده می ‌شد. پس از دشنام، یک سرباز با ضربات قنداق تفنگ بر سر او می‌زند و یک ستوان نیز با اسلحه خود به شقیقه او شلیک می ‌کند و جسد رزا لوکزامبورگ در کانالی در برلین انداخته می‌ شود. پیش از او، کارل لیبکنت نیز در همین شرایط کشته شد.
رزا لوکزامبورگ پیش تر در یکی از نامه‌ های خود از زندان گفته بود: «امیدوارم هنگام انجام وظیفه در نبرد خیابانی یا در زندان بمیرم.»
قتل رزا لوکزامبورگ، علاوه بر زدن مهر تایید بر جدایی میان سوسیال دموکرات ‌ها و کمونیست‌ های آلمان، زمینه ظهور نازیسم در سال ۱۹۳۳ را تسهیل کرد. با قدرت گرفتن هیتلر، دود آتش به چشم همه رفت.
در شرایط نابسامان و امنیتی آن زمان، رزا لوکزامبورگ در آخرین مقاله‌ اش این چنین نوشته بود: «نظم در برلین حاکم است. گزمه ‌های احمق! «نظم» شما بر شن بنا شده است. از همین فردا انقلاب از نو با سر و صدای بسیار قامت راست خواهد کرد تا شما را بیش از هر زمان بترساند و در بوق خود خواهد دمید که: بودم، هستم، خواهم بود.»
روزا لوکزامبورگ با وجود اعتقاد راسخ به کمونیسم، از حکومت بلشویکی در روسیه و شخص لنین انتقاد کرد. او به خاطر تاکید بر ضرورت دموکراسی برای سیستم سوسیالیستی مورد احترام است. جمله معروف او تا امروز سرلوحه برنامه سوسیال دموکرات هاست: «آزادی واقعی تنها به معنای آزادی دگراندیشان است.»

2523

اختلاف روزا و لنین

روزا لوکزامبورگ و لنین هر دو از سوسیال ‌دموکراسى برخاستند و در آن نقش برجسته‌ای ایفا کردند. هر دو نه ‌تنها بر جنبش‌ کارگری روسیه و لهستان و آلمان تاثیر گذاشت، بلکه هم‌چنین نقش مهمی در مبارزه علیه «رویزیونیسم و رفرمیسم» انترناسیونال دوم داشتند. هر دو مارکسیست‌هایى بودند که تئوری همانند  پراتیک برای‌شان مهم بود.
اما لوکزامبورگ و لنین اختلافاتی هم با همدیگر داشتند. در نکات اساسى متعددی، تفاوت برداشت‌های لوکزامبورگ با لنین هم‌چون تفاوت مسائل انقلاب سوسیالیستى با مسائل انقلاب بورژوائى، یا مسئله ملی و… اختلاف داشتند. اما همیشه با احترام رعایت همدیگر را می‌کردند. در واقع زیربنای اتحاد لوکزامبورگ و لنین مبارزه‌ مشترک‌شان با رفرمیسمِ پیش ‌از جنگ و شونیسمِ در طول جنگ سوسیال‌ دموکراسى بود. اما این مبارزه در نهایت مجادله‌ای بود اصولی بر سر مضمون و شکل جنبش نوین کارگری، بر سر انقلاب و انترناسیونال پرولتری.
زمانى که سوسیال ‌دموکراسى آلمان از انتشار آثار رزا لوکزامبورگ به‌بهانه‌ «کمبود پول» سر باز زد، انترناسیونال سوم نیز قولى را که‌ از طریق کلارا‌زاتکین برای انتشار آثار او داده بود زیر پا گذاشت. با این همه روزا لوکزامبورگ چهره محبوبی بود.
بنابراین لوکزامبورگ و لنین، تنها برسر مسئله‌ ملى و استقلال لهستان اختلاف نداشتند و اختلاف‌شان فراتر از آن بود. در عین حال مجادله میان لوکزامبورگ و لنین در باره‌ مسئله‌ ملى را نمى‌توان از دیگر مسائل مورد اختلاف میان آنان جدا کرد. این مسئله با دیگر مسائل انترناسیونالیسم پرولتری و انقلاب جهانى به‌صورت تنگاتنگى گره خورده و تنها یک نمونه از اختلافات اساسى میان آن‌دو، درک پرولتری از انقلاب جهانى بود.
به‌جرات مى‌توان گفت که روزا لوکزامبورگ شدیدتر از همه تجدیدنظرطلبی را عمیقا به نقد کشید. وی در مشاجره‌ مستقیم قلمى‌اش علیه برنشتاین‌١، مقابله با «قانون‌باوری ناب»، بار دیگر خاطرنشان ساخت که «نمی‌توان استثمار طبقه‌ کارگر را که فرآیندی اقتصادی است، از طریق قانون‌گذاری در چارچوب جامعه‌ بورژوایى الغاء یا ملایم‌تر کرد.» او تاکید کرد که اصلاحات اجتماعى «تعرضى بر استثمار سرمایه‌داری نیست، بلکه تلاشی برای به نظم در آوردن این استثمار»‌٢ به‌نفع خود جامعه‌ سرمایه‌داری است. روزا لوکزامبورگ نوشت: «سرمایه نه به‌سوی سوسیالیسم، بلکه به سوی فروپاشى مى‌رود و برای این فروپاشى است که طبقه‌ کارگر باید خود را آماده نماید؛  برای انقلاب  و نه برای رفرم.» اما منظور روزا این نبود که از مسائل روز چشم‌پوشی کردد؛ مارکسیسم انقلابى هم، برای بهبود وضع زندگى کارگران در محدوده‌ جامعه‌ سرمایه‌داری مبارزه مى‌کند، اما توجه‌اش، بر‌خلاف رویزیونیسم، به‌مراتب بیش‌تر معطوف به چگونگی پیشرفت مبارزه است تا به اهداف فوری آن. برای مارکسیسم، در مبارزات اتحادیه‌ای و سیاسى مسئله بر سر رشد عوامل ذهنى انقلاب کارگری، بر سر گسترش آگاهى طبقاتى انقلابى است. در مقابل هم قرار دادن رفرم یا انقلاب اشتباه خواهد بود؛ این تقابل‌ها را باید در جای ویژه‌شان در کل فرآیند اجتماعى قرار داد. هدف نهایى یعنى انقلاب پرولتری را نباید در مبارزه برای مطالبات روزمره به بوته‌ فراموشى سپرد.‌٣
آن‌‌ها اولین بار زمانى با هم به‌‌مخالفت برخاستند که اوضاع روسیه در دوره‌ انقلاب ١٩٠۵، مبارزه‌ انقلابى برای دست‌یابی به‌قدرت را به مسئله‌ای حاد بدل شد که پاسخ مشخصى را طلب مى‌کرد. بدین‌گونه مجادله‌ای که میان لوکزامبورگ و لنین در گرفت، در ابتدا بر سر موضوعات تاکتیکى، مسائل سازمان‌دهى و مسئله‌ ملى بود.
لنین که به‌شدت تحت تاثیر کائوتسکى قرار داشت، همانند وی معتقد بود که جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ ملى را باید جنبش‌هایى مترقى به‌شمار آورد، زیرا «دولت ملى بهترین شرایط را برای توسعه‌ سرمایه‌داری تضمین مى‌کند.» وی در مشاجره‌ قلمى‌اش علیه روزا لوکزامبورگ گفته که خواست حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش از آن‌رو انقلابى است، که خواستی دمکراتیک است و هیچ تفاوتى با سایر خواست‌های دمکراتیک ندارد. او تاکید دارد که «در هر ناسیونالیسم بورژوایى ملت ستم‌کش مضمون عمومى دمکراتیکى برضد ستم‌گری وجود دارد، و از این مضمون، ما بى‌قید‌و‌شرط پشتیبانى مى‌کنیم».‌۴
نگرش لنین به‌حق تعیین‌سرنوشت، همان‌گونه که از دیگر نوشته‌هایش نیز پیداست، به‌نظرم حتی با نظریات مارکس و انگلس درباره حق تعیین‌سرنوشت متفاوت بود. زیرا مارکس و انگلس، همانند لنین بدون قید و شرط از جنبش‌های ملی دفاع نمی‌کردند و به این مسئله، از دیدگاه منافع پرولتری می‌نگریستند. به همین دلیل می‌گفتند آن گرایش ملی که رو به فئودال‌ها دارد قابل دفاع نیستند.
در واقع این دیدگاه لنین، اگر در آن تاریخ‌ها، برای بعضی‌ها پذیرفته شده بود اما امروز چنین دیدگاهی بسیار مضر و خطرناک است. روزا لوکزامبورگ، در جزوه‌ «یونیوس»‌اش که در خلال جنگ انتشار یافت، دیدگاه خود را چنین خلاصه کرد: «تا زمانى که دولت‌های سرمایه‌داری وجود دارند، به‌خصوص تا زمانى که سیاست جهانى امپریالیستى حیات داخلى و خارجى دولت‌ها را تعیین کرده و شکل مى‌دهد، حق تعیین‌سرنوشت با عمل آن دولت‌ها چه در جنگ و چه در صلح هیچ نقطه‌ مشترکى ندارد. … در محیط امپریالیستى امروزین جنگ‌های ملی تدافعى دیگر اصلا امکان وجود ندارند، و هر سیاست سوسیالیستى که بر این ویژه‌گی مرحله‌ معین تاریخى چشم بر‌بندد، و اجازه دهد که در میان گرداب جهانى از دیدگاه‌های منفرد یک کشور هدایت شود، از پیش محکوم به شکست است.» روزا لوکزامبورگ تا به‌آخر بر این نظر خود پایبند ماند، بدون این ‌که حاضر به دادن کوچک‌ترین امتیازی در این مورد به لنین باشد. وی پس‌از انقلاب روسیه، زمانى که سیاست حق ملت‌ها در تعیین‌سرنوشت خویش به‌مرحله‌ عمل در آمد، به‌طرح این پرسش پرداخت که چرا بلشویک‌ها با چنان سرسختى و پیگیری انعطاف‌ناپذیری به‌شعار حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش چسبیده‌اند، در حالى‌ که چنین سیاستى هرچه باشد «در تناقض شدید با سانترالیسم صریح آنان در سایر موارد و هم‌چنین در تناقض شدید با روشى است که آنان در برابر دیگر اصول دمکراتیک اتخاذ کرده‌اند. … تناقضى که در این‌جا بروز مى‌کند، بیش‌تر بدان سبب غیرقابل فهم است که در مورد اشکال دمکراتیک زندگى سیاسى در هر کشور… ما واقعا با پرارزش‌ترین شالوده، آری با شالوده‌ اجتناب‌ناپذیر سیاست سوسیالیستى سروکار داریم، در حالى ‌که شعار معروف «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش» چیزی جز یک عبارت‌پردازی و پرت‌وپلای پوچ خرده‌بورژوائى نیست».‌۵
به‌نظر لوکزامبورگ، در هر دو مورد «دریغا که حساب‌ها به‌کلى غلط از آب در آمد. برعکسِ آن‌چه بلشویک‌ها انتظارش را داشتند، … «ملت‌های»‌(آزاد شده) یکى پس از دیگری، از آزادی تازه به ارمغان‌رسیده استفاده کردند تا چون دشمنی خونى برضد انقلاب روسیه با امپریالیسم آلمان متحد شوند و در پناه آن پرچم ضدانقلاب را به‌داخل خود روسیه بکشانند. … بدیهى است که این «ملت‌ها» نبودند که این سیاست ارتجاعى را به‌اجرا درآورند، بلکه فقط طبقات بورژوا و خرده‌بورژوا بودند. … که «حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش» را به ابزار سیاست طبقاتی و ضدانقلابىِ خود تبدیل کردند. اما … خصلت پنداربافانه‌ خرده ‌بورژوایى این عبارت‌پردازی ناسیونالیستى دقیقا در این نهفته است، که در چهارچوب واقعیت خشن جامعه طبقاتى … به‌سادگى به ابزاری در خدمت سلطه طبقاتى بورژوازى مبدل مى‌شود».‌۶
مارکسیست‌های آن دوره باور نداشت که روسیه بتواند به‌تنهایى با اتکا به منابع خود، در مبارزه‌ انقلابى دوام بیاورد. هم‌رای با بیان انگلس که «اگر انقلابى در روسیه هم‌زمان باعث بروز انقلابى پرولتری در اروپا شود، آن‌گاه مالکیت اشتراکى‌(Gemeineigentum) کنونی در روسیه مى‌تواند سرآغاز تحولى کمونیستى از ‌کار درآید.»
اما روزا لوکزامبورگ زودتر از آن درگذشت تا شاهد این باشد که سیاست بلشویکى، با دست‌کشیدن از باورهای جنبش انقلابى کمونیستی و انترناسیونالیستی، صرفا به حکومت خود در چارچوب سرمایه‌داری دولتى چسبید. لیبکنشت از زندان در هم‌نظری با روزا لوکزامبورگ نوشت: «اگر انقلاب در آلمان به‌وقوع نپیوندد برای انقلاب روسیه دو شق باقی مى‌ماند: یا نابودی‌(در حال رزم) انقلابى و یا دوام دروغین اسف‌انگیز.»
گرچه دوستى دراز مدت روسیه‌ لنینى با آلمان هیندِنبورگ موقتا به‌ سردی گرائید اما همواره در اصل از آن دفاع کردند و بوخارین در چهارمین کنگره‌ جهانى کمینترن به‌طور روشن چنین بیان کرده بود: «میان استقراض و پیمان نظامى تفاوت اصولى وجود ندارد. ما دیگر آن‌قدر رشد کرده‌ایم که بتوانیم پیمانى نظامى با یک بورژوازی ببندیم، تا به‌کمک این دولت بورژوایى بورژوازی دیگری را شکست دهیم. در این شکل دفاع از میهن، یعنی شکل پیمان نظامى با دولت‌های بورژوایى، وظیفه‌ی رفقای آن کشور است که این بلوک را برای رسیدن به پیروزی یاری دهند.»
به این ترتیب، نظر و تاکتیک لنین‌(‌استفاده از جنبش‌های ملى برای اهداف انقلاب جهانى)، از لحاظ تاریخى نادرست از آب درآمد. هشدارهای روزا لوکزامبورگ، هرچند به جایی نرسید و گوش شنوا پیدا نکرد اما درسی آموزنده برای کمونیست و انترناسیونالیسم پرولتری است.
ماجراجویى‌های انترناسیونال سوم به‌ویژه در آلمان، به‌خوبى نشان داد که تا چه‌اندازه «مبارزه برای رهایى ملى مبارزه‌ای برای دمکراسى است؟»؛ ماجراجویى‌هایی که خود از جمله پیش‌شرط‌های پیروزی فاشیسم در آلمان شد. ده سال رقابت مدام با هیتلر بر سر عنوان ناسیونالیسم واقعى، بخشی از کارگران را به نیروهای فاشیستی مبدل کرد.
لنین سیاست‌مداری عمل‌گر بود از این‌رو، وی خود را اساسا در مقامی آگاه به تاکتیک، از نظریه‌پردازان انترناسیونال دوم متمایز می‌کرد.
لنین به‌مناسبت چهارمین سال‌گرد انقلاب اکتبر اعلام کرد که «ما بهتر از هرکس دیگر انقلاب بورژوا  ‌دمکراتیک را به فرجام خود رساندیم»، و این انقلاب به‌کمک دهقانان به‌انجام رسید. بنابراین بلشویک‌ها، با وجود این که قدرت را در روسیه تصرف کردند اما میان تضادهای کارگران و دهقانان، چنان توازنی ایجاد ‌کردند، که خودشان بتوانند قدرت را نگه‌دارند. به‌همین ‌خاطر، سیاست متناقض، چه در سطح روسیه و چه در سطح جهانى توسط کمینترن اجرا شد که تاریخ انترناسیونال سوم را به تاریخ بحران‌ها و انحطاط آن مبدل ساخت.
رزا لوکزامبورگ، در این‌باره نوشت «شعار تصرف فوری و تقسیم زمین‌ها و املاک به‌وسیله‌ دهقانان، می‌باید‌ ضرورتا درست در جهت مخالف تاثیر بگذارد. این کار نه‌تنها اقدامى سوسیالیستى به‌شمار نمی‌آید، بلکه راه رسیدن به سوسیالیسم را نیز سد می‌کند».‌٧ روزا لوکزامبورگ که آن‌زمان در زندان بود، نمى‌دانست که دهقانان زمین‌ها را تقسیم کرده بودند، پیش از آن‌که بلشویک‌ها آن‌را اعلام کنند این موضع را گرفت.
در واقع آن‌چه که در روسیه وجود داشت، نه سوسیالیسم و اقتصاد سوسیالیستی، بلکه مدل دیگری از بورژوایی با اقتصاد سرمایه‌داری دولتى بود. هرچند که حاکمان شوروی و طرفداران آن‌ها در سطح بین‌المللی، خود را سوسیالیسم و یا کمونیست نیز می‌نامیدند، اما در واقعیت، سرمایه‌داری دولتىِ بود که کارگران را استثمار می‌کرد و هم‌چنان کارگران مزدبگیر بودند. و به‌لحاظ سیاسی نیز یک حاکمیت دیکتاتوری، به‌ویژه با به قدرت رسیدن استالیسم بر بلوک شوروی حاکم بود.
این اختلافات میان لوکزامبورگ و لنین را که در این‌جا مطرح کردیم، هر چند که به تاریخ گذشته تعلق دارند اما این بحث و جدل‌ها، امروزه هم مشغله ما را می‌گیرند. اما نکته اساسى در مباحثات آن‌دو، ‌این است که آیا انقلاب منوط به‌وجود جنبش کارگری متشکل است یا به جنبش خودانگیخته‌ کارگران بستگی دارد‌؟ آیا هر جنبش ملی و حمایت از حل مسئله ملی، قابل دفاع هستند و یا دفاع از آن، یک راه‌حل انسانی و سیاسی و اجتماعی را در پیش پای بشر به‌ویژه طبقه کارگر قرار دهد که به همبستگی و اتحاد و مبارزه علیه سرمایه‌داری و حکومت‌های سرمایه‌داری منجر گردد؟! آیا به‌بهانه حذف حاکمیت، باید آزادی بیان و اندیشه، احزاب و رسانه‌ها را ممنوع کرد؟ و …
حدود صد سال پیش، روزا لوکزمبورگ (Rosa Luxemburg)‌و کارل لیبکنشت‌‌‌Karl Liebknecht)) این دو رهبر سوسیالیست‌های آلمان، در پانزدهم ژانویه ١٩١٩ به دست نیروهای نظامی دولت موقت آلمان پس از سرنگونی نظام قیصری به‌قتل رسیدند.
روزا لوکزامبورگ از فعالان جنبش کمونیستی آلمان در زمان جنگ جهانی اول بود. از صد سال پیش گمان می‌رفت که رزا لوکزامبورگ در گورستانی در برلین دفن شده است. گزارشی تازه نشان می‌دهد که جسد این رهبر انقلابی آلمان، هم‌اکنون در سردخانه بیمارستان شاریته در برلین قرار دارد.
در سردخانه پزشکی قانونی «مجتمع درمانی شاریته» در برلین از سال‌ها پیش روی جسد زنی بدون سر و دست و پا تحقیق می‌شود. پزشکان و کارشناسان این مجتمع به تازگی اظهار داشتند که به‌نظر آن‌ها این جسد به روزا لوکزامبورگ یکی از رهبران برجسته جنبش سوسیالیستی آلمان در دو دهه اول قرن بیستم تعلق دارد.
بنا به‌گزارش که نشریه اشپیگل منتشر کرده، کارشناسان روشن کرده‌اند که صاحب جسد در میانه چهل سالگی به‌قتل رسیده، به‌بیماری مفصلی مبتلا بوده و پاهای نامساوی داشته است. روزا لوکزامبورگ هنگام مرگ ۴٧ سال داشت، در ناحیه لگن دچار ضایعه بود و به همین خاطر هنگام راه رفتن می‌لنگید.
از زمانی که روزا لوکزامبورگ در ژوئن ١٩١٩ به خاک سپرده شد، همواره درباره محل دفن وی تردید وجود داشت، اینک کارشناسان این موضوع را با استدال بیان می‌کنند. به‌عقیده آن‌ها زنی که در ١٣ ژوئن به جای رزا لوکزامبورگ در گورستان فریدریکسفلد برلین دفن شده، با مشخصات جسمانی رهبر انقلابی آلمان نمی‌خواند.
به‌علاوه طبق اسناد تاریخی رزا لوکزامبورگ پس از دستگیری، به‌شدت مضروب شده و سپس با گلوله‌ای به‌سر به‌قتل رسیده بود، اما روی جسدی که به‌جای او در گور آرمیده، چنین علایمی دیده نمی‌شود.
روزا لوکزامبورگ نظریه‌پرداز اصلی جناح رادیکال حزب سوسیال دموکرات آلمان بود. او در آستانه جنگ جهانی اول، در انتقاد از حمایت سوسیال دموکرات‌ها از جنگ، از این حزب انشعاب کرد و جریانی انقلابی به‌نام «انجمن اسپارتاکوس» بنیاد گذاشت. همین جمعیت بود که پایه تاسیس «حزب کمونیست آلمان» را تشکیل داد.
روزا لوکزامبورگ در راس حزب خود در پایان سال ١٩١٩ کارگران را به قیام مسلحانه فرا خواند. دولت حکم دستگیری او را صادر کرد. نفرات واحدهای سواره نظام ارتش آلمان در ١۵ ژانویه ١٩١٩ روزا لوکزامبورگ را دستگیر کردند، و پس از شکنجه در کنار دوست هم‌رزمش کارل لیبکنشت تیرباران کردند.
روزا لوکزامبورگ با وجود اعتقاد راسخ به کمونیسم، از حکومت بلشویکی در روسیه و شخص لنین انتقاد کرد. او به‌خاطر تاکید بر ضرورت دموکراسی برای نظام سوسیالیستی مورد احترام است. جمله معروف او تا امروز سرلوحه برنامه سوسیال دموکرات‌هاست: «آزادی واقعی تنها به‌معنای آزادی دگراندیشان است.»
نام روزا لوکزامبورگ، پس از انتفادهایش به لنین و حزب حاکم بلشویک، تقریبا از ادبیات نیروهای سوسیالیست و چپ روسیه و جهان حذف شد و متاسفانه این مسئله تا به امروز ادامه دارد. اما می‌توان با قطعیت کامل گفت که او به هیچ‌رو چهره ای کم¬تر از سایر کمونیست‌های نظریه‌پرداز زمان خود نبود. به‌گفته تروتسکی، «وی به متد مارکسیستی همان¬قدر مسلط بود که به اعضای بدن خود. می‌توان گفت مارکسیسم در رگ های او جریان داشت.» تروتسکی مانند لنین مواضع بسیار سنگینی علیه روزا گرفته است.

منابع:
١- روزا لوکزامبورگ، رفرم اجتماعی یا انقلاب، ترجمه جدید با عنوان: اصلاح یا انقلاب، ترجمه اسدالله کشاورزی، انتشارات آزادمهر، تهران، ١٣٨١)
٢-  همان‌جا (اصلاح یا انقلاب)، ص ٣٧
٣- روزا لوکزامبورگ، رفرم اجتماعی یا انقلاب
۴- ر.ج. لنین: درباره‌ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش. فارسی: لنین، آثار منتخبه در یک جلد، ص ٣۵٢ و ٣۵۶
۵- روزا لوکزامبورگ، انقلاب روسیه. فارسی: برگزیده‌ آثار، انتشارات سیامک، بى‌تا، صص. ١٠۴-١٠٣
۶-  همان‌جا، صص ١٠۵-١٠۴ و ١٠٨
٧- رزا لوکزامبورگ، انقلاب روسیه، ص ١٠٠. هم‌چنین در: تونی کلیف، رزا لوکزامبورگ، ترجمه‌ نسترن موسوی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ١٣٧۵، ص ٩٠.

یادداشت‌ها:
١- یونیوس Junius نام مستعار لوکزامبورگ برای این مقاله‌اش بود که با عنوان بحران سوسیال دمکراسیDie Krise der Sozialdemokratie  به تاریخ آوریل ١٩١۵ در زندان به نگارش در آورد.
٢- نقل قول از مارکس و انگلس در پیشگفتار چاپ روسی سال ١٨٨٢ بر مانیفست کمونیست: «اگر انقلاب روسیه علامت شروع انقلابی پرولتری در غرب بشود، به‌نحوی که هر دو یکدیگر را تکمیل کنند، آن‌گاه مالکیت اشتراکی ارضی کنونی روسیه می‌تواند سرآغاز تکاملی کمونیستی گردد.» مانیفست کمونیست، فارسی چاپ پکن، ص ۶
٣-  Hindenburgبعد از ابِرت دومین رییس جمهور آلمان در جمهوری وایمار بود و از مشتاق‌ترین و پرنفوذترین مدافعان صلح برست لیتوفسک با روسیه به‌شمار می‌رفت. او بود که  در سال ١٩٣٣ قدرت را به‌هیتلر تفویض کرد.
۴- ماکسیم لیت‌وینف‌(١٨۶٧-١٩۵١) از ١٩٣٠ وزیر امور خارجه‌ روسیه بود. در رای‌گیری منطقه زار Saar به‌سال ١٩٣۵ در زمان هیتلر، ٩۵ درصد ساکنین داری حق رای، به‌بازگشت زار به‌رایش سوم رای دادند. (برگرفته از کتاب «اندیشه های کارل مارکس در قرن بیست و یکم»، ص ٣٢۴ تا ٣٢٩)

روزا لوکزامبورگ، مسئله حق تعیین سرنوشت
روزا لوگزامبورگ‌(١٩١٩-١٨٧٠) در لهستان متولد شد و نقش مهمی در جنبش سوسیالیستی آلمان بر عهده داشت. رزا به‌عنوان نظریه‌پرداز در حزب کمونیست آلمان، عمیقا به دمکراسی مستقیم شورایی و سوسیالیسم علمی باور داشت و به‌همین دلایل، مخالف سرسخت دستگاه بوروکراتیک حزبی بود.
از نظر لوگزامبورگ، نقش شایسته حزب، نه سازمان‌دهی و کنترل انقلاب از بالا، بلکه برآمدن از بطن آن و خدمت به شورش‌های خودانگیخته کارگران است. روزا کتابی به‌نام «انقلاب روسیه» را در ١٩١٩، یعنی دو سال پس از انقلاب روسیه و در آخرین سال حیات خود نوشت.
لوگزامبورگ در این نوشته، لنین و تروتسکی را به‌خاطر تحمیل کردن نوعی دیکتاتوری بر دولت سوسیالیستی مورد نقد قرار داده است.
روزا لوکزمبورگ که یک لهستانی یهودی‌تبار و سوسیالیست بود، در سرزمینی زاده شد که بخش بزرگی از آن هم‌چون سرزمین قفقاز به زور «ضمیمه» امپراتوری روسیه تزاری و بخش دیگری ضمیمه امپراتوری اتریش و بخشی نیز به دولت پروس‌(آلمان) الحاق شده بود. در آن دوران چپ‌های لهستان، برای استقلال سرزمین خویش از زیر سلطه تزار مبارزه می‌کردند و به‌همین دلیل، روزا از همان آغاز فعالیت سیاسی خود مجبور شد به‌مسئله حق تعیین سرنوشت خلق‌ها بپردازد.
وی نخستین بار در سال ١٨٩۶، در نوشته «توسعه صنعتی لهستان» خود مسئله هویت ملی و حق تعیین سرنوشت را مورد بررسی قرار داد. روزا در این نوشته، هم‌چون مارکس و انگلس مطرح کرد تا زمانی که مناسبات پیشاسرمایه‌داری در یک کشور وجود دارد، وظیفه طبقه کارگر آن است که به‌همراه بورژوازی علیه آن مناسبات عقب‌مانده مبارزه کند. به‌همین دلیل نیز مارکس و انگلس روسیه تزاری را کانون ارتجاع اروپا می‌دانستند، زیرا در این کشور هنوز مناسبات پیشاسرمایه‌داری غالب بود. هم‌چنین ارتش روسیه تزاری در سال ١٨۴٩، خیزش دمکراتیک مردم مجارستان را سرکوب کرده بود.
بنابراین مارکس و انگلس خواهان استقلال لهستان بودند، زیرا با تحقق دولت مستقل لهستان توازن قدرت در اروپا به‌سود نیروهای مترقی و به‌زیان نیروهای ارتجاعی به‌هم می‌خورد. هم‌چنین لهستان می‌توانست به الگویی برای دیگر ملیت‌هایی بدل گردد که با خشونت ضمیمه امپراتوری‌های روسیه تزاری و اتریش- مجار گشته بودند.
مارکس و انگلس از استقلال و تحقق حق تعیین سرنوشت خلق‌هایی پشتیبانی می‌کردند که پیروزی آن‌ها می‌توانست جبهه ارتجاع اروپا را ضعیف کند. به باور آن‌ها، استقلال لهستان و ایتالیا در خدمت انقلاب و تحقق حق تعیین سرنوشت خلق‌های کروات، صرب و چک‌ در خدمت ارتجاع و ضدانقلاب قرار داشت.
روزا لوکزامبورگ نیز هم‌چون مارکس و انگلس پدیده حق تعیین سرنوشت خلق‌ها را پدیده‌ای اروپایی می‌دانست. لوکزامبورگ که خود در آغاز در آن بخش لهستان می‌زیست که «ضمیمه» امپراتوری روسیه گشته بود، با نگرش در ویژگی‌های روسیه تزاری دریافت که پدیده ملی دیگر قابل دفاع نیست و باید از آن فراتر رفت. زیرا در آن هنگام در اروپای غربی دوران انقلاب‌های بورژوایی پایان یافته و در این بخش از قاره اروپا دولت‌های ملی دمکراتیک تقریبا تحقق یافته بودند. در عوض در شرق اروپا ساختار اقتصادی و سیاسی هنوز پیشاسرمایه‌داری بود و دولت استبداد مطلقه روسیه تزاری که تا آن زمان عقب‌گاه ارتجاع اروپا بود، با آغاز سده بیست دچار لرزش شد و روند فروپاشی آن آغاز گشت. همین وضعیت سبب شد تا اعتصابات کارگری و شورش‌های دهقانی در روسیه سبب زایش انقلاب ١٩٠۵ در این کشور گردد. به این ترتیب، با تحقق دولت‌های ملی کم و بیش دمکراتیک در غرب اروپا، انقلاب بورژوایی از غرب به شرق اروپا کشیده می‌شد.
روزا لوکزامبورگ بنا بر پژوهش‌های خود دریافت که در لهستان در رابطه با مسئله ملی دگرگونی‌های اساسی رخ داده بود، زیرا در دورانی که مارکس و انگلس می‌زیستند، اشراف لهستان رهبری جنبش ملی را در دست داشتند، اما در آغاز سده بیست که مناسبات سرمایه‌داری در لهستان اشغالی توسعه یافته بود، اشرافیت نقش تعیین‌کننده خود در اقتصاد ملی را از دست داده و از متن به حاشیه رانده شده بود، برای بازگرداندن چرخه تکامل به گذشته تاریخ در پی سازش با تزار بود. هم‌چنین بورژوازی نوپای لهستان گرایشی به‌تحقق استقلال آن سرزمین نداشت، زیرا تحقق این پروژه می‌توانست سبب محرومیت او از بازار بزرگ روسیه تزاری گردد. به‌همین دلیل، روزا لوکزامبورگ نوشت: «لهستان با زنجیرهای طلایی به روسیه وصل است. نه دولت ملی، بلکه دولت چپاول‌گر منطبق با توسعه سرمایه‌داری است.» به‌عقیده وی، حتی طبقه کارگر لهستان نیز در آن دوران خواستار استقلال لهستان از روسیه تزاری نبود، زیرا کارگران صنایع مدرن لهستان کارگران مسکو و پترزبورگ را نیروی پشتیبان خویش می‌پنداشتند. به این ترتیب در آن دوران، فقط آن بخش از روشن‌اندیشان لهستان که از پایگاه اجتماعی چندانی برخوردار نبودند، خواست جدایی از روسیه تزاری را تبلیغ می‌کردند. همین بررسی سبب شد تا روزا لوکزامبورگ، به این نتیجه برسد که در دوران سرمایه‌داری شعار استقلال ملی فاقد هرگونه محتوای پیشرو و مترقی است و با توجه به وضعیت طبقاتی جامعه لهستان قابل تحقق نیست، مگر آن که نیرویی بیگانه، یعنی نیرویی امپریالیستی در رابطه با تحقق منافع منطقه‌ای خویش خواستار استقلال لهستان از روسیه گردد و این پروژه را با به‌کارگیری نیروی نظامی متحقق سازد. وی هم‌چنین بر این باور بود که با تحقق سوسیالیسم دیگر فضایی برای خواست‌های ملی وجود نخواهد داشت، زیرا ملی‌گرایی به‌مثابه پروژه‌ای منطقه‌ای با خصلت جهانی سوسیالیسم در تضاد قرار دارد. و از آن‌جا که با تحقق سوسیالیسم هرگونه ستم ملی فضای زیست خود را از دست خواهد داد، زمینه برای تحقق جامعه جهانی، یعنی زیست تمامی جمعیت جهان در یک نظام تولیدی هموار خواهد گشت. این نگرش سبب شد تا روزا لوکزامبورگ هم‌چنین به این نتیجه برسد که سرمایه‌داری توانایی تحقق استقلال ملی لهستان را ندارد و هرگونه تلاش به‌همراه سرمایه‌داری برای تحقق این هدف گامی به پیش نخواهد بود. بنا بر باور روزا، از آن‌جا که طبقه کارگر لهستان در پی پروژه ملی نبود، بنابراین مبارزه برای تحقق این هدف دارای مضمونی ارتجاعی بود. آن‌چه در آن دوران برای طبقه کارگر لهستان تعیین‌کننده بود، نه استقلال ملی، بلکه خودگردانی فرهنگی در امپراتوری روسیه تزاری بود.
مواضع روزا لوکزامبورگ در رابطه با نفی جنبش استقلال‌طلبانه لهستان سبب شد تا جناح راست «حزب سوسیال دمکراسی لهستان و لیتوانی» او را که عضو این حزب بود، آماج حمله قرار دهد. هم‌چنین رهبری «حزب سوسیالیست لهستان» که دارای گرایش ملی‌گرایانه نیرومندی بود و برای تحقق دولت مستقل لهستان مبارزه می‌کرد، به‌‌شدت نظرات لوکزامبورگ را محکوم کرد. برخی از رهبران این حزب، حتی از پیوستن لهستان به امپراتوری اتریش- مجارستان هواداری می‌کردند، زیرا بر این گمان بودند که در چنین وضعیتی منافع لهستان بهتر برآورده خواهد شد. برخی دیگر نیز امکانات حزب خود را در اختیار دولت‌های امپریالیستی اروپا قرار دادند تا شاید این دولت‌ها با هدف تضعیف امپراتوری روسیه از مبارزه تجزیه‌طلبانه نیروهای ملی‌گرای لهستان پشتیبانی کنند.
مبارزه لوکزامبورگ علیه جناح راست حزب سوسیال دمکرات لهستان که دارای گرایش‌های شوونیستی بود، سبب شد تا روزا با طرح خواست حق تعیین سرنوشت خلق‌ها در برنامه حزب مخالفت کند. همین امر سبب شد تا دو «حزب سوسیال دمکراسی لهستان و لیتوانی» و «حزب سوسیالیست لهستان» که تا سال ١٩٠٣ با هم متحد بودند، به‌خاطر اختلافی که در ارزیابی از حق تعیین سرنوشت داشتند، از هم جدا شوند.
لنین در آن زمان هم‌چون لوکزامبورگ بر این عقیده بود که هدف سوسیالیست‌های لهستان نباید مبارزه برای جدایی لهستان از روسیه باشد و بلکه سوسیالیست‌های روسیه و لهستان باید در جهت گسترش و تحکیم اتحاد جهانی کارگران مبارزه کنند و نخستین گام در این راه مبارزه در جهت اتحاد کارگران لهستان و روسیه است. لنین حتی موافق جدایی دو حزب «سوسیالیستی» لهستان از هم بود، زیرا او نیز «حزب سوسیالیست لهستان» را حزبی شوونیستی و ارتجاعی می‌انگاشت. لنین که از یک‌سو تحت تاثیر اندیشه‌های کائوتسکی در رابطه با حق تعیین سرنوشت خلق‌ها قرار داشت و از سوی دیگر، به‌مثابه عنصری از ملت روس می‌دید که دولت مرکزی امپراتوری روسیه ملیت‌هایی را که در امپراتوری تزاری می‌زیستند، مورد ستم فرهنگی قرار می‌دهد، به‌این نتیجه رسیده بود که هرگاه جنبش کارگری روسیه در رابطه با مسئله حق تعیین سرنوشت موضع روشنی نداشته باشد و یا آن را نفی کند، در آن‌صورت آب به ‌آسیاب شوونیست‌های روس خواهد ریخت که ملت روس را تافته جدابافته می‌پنداشتند و ابرملت دیگر ملیت‌های امپراتوری می‌پنداشتند. بنابراین، برای آن که اتحاد کارگران ملیت‌های مختلفی که در روسیه می‌زیستند، به گونه‌ای پایدار تحقق یابد، به باور لنین درست آن بود که کارگران ملیت‌هایی که سرزمین‌های‌شان ضمیمه امپراتوری روسیه تزاری گشته بود، نباید خواستار جدایی از روسیه می‌بودند، اما کارگران روسیه باید حق تعیین سرنوشت آن‌ها را برای تشکیل دولت ملی مستقل به‌رسمیت می‌شناختند.
توانایی روزا لوکزامبورگ در رابطه با بررسی مسئله حق تعیین سرنوشت آن است که او منافع ملی و بین‌المللی طبقه کارگر را در برابر هم قرار نداد و از واقعیت‌ها حرکت کرد. وی با بررسی وضعیت طبقه کارگر لهستان، به این نتیجه رسید که جدایی لهستان از روسیه هیچ سودی برای طبقه کارگر لهستان و جنبش جهانی سوسیالیستی نخواهد داشت.

روزا در مقاله‌ای تحت عنوان «مسایل سازمانی سوسیال دمکراسی روسیه» در سال ١٩٠۴، به نقد نظرات لنین در مورد مسایل سازمانی می‌پردازد. این مقاله اساسا در نقد کتاب «یک گام به پیش، دوگام به پس» لنین نوشته شد و لنین نیز بعدها بدان پاسخ داد. روزا، لنین را به «مرکزیت‌گرایی» افراطی متهم می‌کند و این‌که همه قدرت را به‌مقامات مرکزی حزب می‌سپارد و  موجب می‌شود که به‌جای «کنترل عمومی توده‌های کارگر بر فعالیت‌های ارگان‌های حزب»، کمیته مرکزی بر فعالیت کارگران انقلابی کنترل اعمال کند. رزا در ان مقاله، جمع‌بندی می‌کند که «خطاهای یک جنبش حقیقتا انقلابی کارگری از لحاظ تاریخی بی‌نهایت سودمندتر و ارزش‌مندتر از لغزش‌ناپذیری بهترین «کمیته‌های مرکزی» است.»
روزا لنین را به‌خاطر این گرایش که گویا می‌توان از طریق مواد اساسنامه سازمانی سلاحی کم و بیش برنده ساخت که مانع نفوذ اپورتونیسم شود، مورد انتقاد قرار می‌دهد. بی‌تردید حق با روزا است. لنین اصرار داشت که پرولترها بنا به‌غریزه طبقاتی انقلابی خود خواهان انضباط شدید، جدیت و قاطعیت و تمرکزند اما روشنفکران از چنین خصیصه‌ای به‌دور هستند و خواهان لیبرالیسم و خودمختاری و اپورتونیسم در مسایل تشکیلاتی هستند. اما این گرایش نیز نادرست است زیرا «غریزه» در جامعهای که با سلطه طبقه بورژوازی رقم خورده اغلب مساوی‌ست با ایدههای بورژوایی.
انتقاد روزا از عملکرد بلشویک‌ها در زمینه حق رای همگانی، آزادی‌های سیاسی و به‌طور کلی برخورد به مخالفت عمدتا از زاویه دفاع از مفهوم عام آزادی‌خواهانه، عدالت‌جویانه و دمکراسی‌طلبی است. وی در عین حال، میان موضع خود و دمکراسی بورژوایی خط فاصل روشنی می‌کشد.
از نظر روزا لوکزامبورگ: «آزادی فقط برای طرفداران حکومت، حتی برای اعضای حزب هر قدر هم که پر شمار باشند آزادی نیست. آزادی همیشه و منحصرا برای کسی است که به‌نحو متفاوتی می‌اندیشد. نه به‌خاطر تعصب به مفهوم «عدالت»، بلکه تمامی آن‌چه که در آزادی سیاسی آموزنده، سودمند و خلوص بخش است به این خصیصه اساسی وابسته است، و کارآیی آن زمانی از بین می‌رود که «آزادی” به یک امتیاز ویژه تبدیل می‌شود.»
منابع:
گزیده‌هایی از روزا لوگزامبورگ، به کوشش پیتر هودیس و کوین ب اندرسون؛ مترجم حسن مرتضوی، نشر نیکا، ١٣٨۶، مقاله انقلاب روسیه.

نامه روزا لوکزامبورگ به کلارا زتکین
نامه روزا لوکزامبورگ فردای شکست قیام اسپارتاکیست‌ها و ۴ روز قبل از کشته شدن به‌دست ضدانقلاب به کلارا زتکین انقلابی بزرگ المان. این نامه با مقدمه پتر هودیس در شرح نامه همراه است.
این نامه بی‌درنگ  بعد از پس‌آیند «قیام ساقط شده اسپارتاکیست‌ها» در ١٠-۴ ژانویه ١٩١٩ که برای سرنگونی دولت ابرت و شیدمان سوسیال دموکرات و بر قراری دولت انقلابی نماینده طبقه کارگر المان تلاش کرد و خواهان سوسیالیسم خالص بود نوشته شد. آن‌چه به قیام منجر شد اخراج امیل ایشهورن*‌ رییس پلیس چپ‌گرای برلین از حزب سوسیال دموکرات بود، که به‌عنوان حمله مستقیم به چپ رادیکال تلقی شد. تعداد کثیری از کارگران و سربازان با بر گزاری رشته‌ای از راه‌پیمایی‌های وسیع در برلین به این اخراج پاسخ دادند، برخی از راه‌پیمایی‌ها با شرکت نیم میلیون نفر انجام شد. با این که کارل لیبکنشت و دیگران از مشاهده این رخ دادها از خود بی‌خود شده و آن را درخواست سرنگونی رژیم تلقی می‌کردند، اما لوکزامبورگ آن‌ها را واکنش دفاعی می‌دید و فراخوان برای تصرف قدرت را زود رس خواند. اگر چه، او فکر می‌کرد  نمی‌تواند در راه قیام مفروض جریان حوادث در عرصه‌ای که خودکشی بود بایستد. قیام در ١٠ ژانویه در هم شکست، و او و لیبکنشت ۵ روز بعد به قتل رسیدند.
لوکزامبورگ نامه را با برنامه‌های مورد بحث برای انتخابات مجلس ملی آغاز می‌کند، که باید در ۱۹ ژانویه برگزار می‌شد. در کنفرانس برگزار شده حزب کمونیست در اواخر دسامبر در المان حزب کمونیست المان، با وجود مخالفت شدید لوکزامبورگ، به‌عدم شرکت در انتخابات رای داد. او معتقد بود که خودداری از شرکت در چنین انتخابات‌های دموکراتیکی خطر منزوی‌شدن حزب کمونیست جوان در میان اکثریت طبقه کارگر را به‌دنبال دارد، بی‌آن که هیچ انقلاب پیروزی بتواند کامیاب شود. او در این‌جا با این استدلال که انتخابات ممکن است بر گزار نشود برای مطرح کردن بهترین وجه ممکن در باره باطل شدن(انتخابات)، تلاش می‌کند‌(در حقیقت انتخابات یک هفته بعد برگزار شد، با ٣۶ درصد از آرا برای حزب سوسیال دموکرات(SPD) و ٢٧ درصد برای حزب مستقل سوسیال دموکرات آلمان‌(‌USPD). لوکزامبورگ برای حفظ روحیه دوستان و رفقای قدیمی خود با یادآوری آن که هیچ شکستی ابدی نیست چون چنین «رخ داد هایی مدرسه شگرفی برای توده‌ها هستند» تلاش می‌کند. برازنده این نامه است که به مجموعه نامه‌های روزا لوکزامبورگ پایان می‌دهد، مسلم است که این نامه دیدگاه دراز مدت او را بیان می‌کند که مهم‌ترین جنبه مبارزه اجتماعی «رسوب عقلانی» است که برای نسل‌های آینده باقی می‌ماند تا مبارزه برای آزادی را ادامه دهند.

پتر هودیس
***

عزیزترین کلارا
امروز نامه مشروح ترا دریافت کردم، سرانجام خواندن آن را در آرامش و سکوت تمام کردم، و آن چه هنوز باور نکردنی‌تر است، پاسخ دادن به آن است. شرح شیوه زندگی که من – و همه ما‌- هفته ها، در (دل) هنگامه و غوغا، تغییر دائمی محل‌های زندگی، گزارش‌های بی‌پایان پر از هشدار، و در میان آن، کشش عصبی کار، کنفرانس‌ها و غیره وغیره زندگی کرده‌ایم غیرممکن است. من عملا برای نامه نوشتن به تو وقتی پیدا نمی‌کنم. من تنها اکنون و بعد برای چند ساعتی در شب جای خود را دیده‌ام. شاید امشب من موفق به نوشتن این نامه بشوم. تنها واقعا نمی‌دانم چگونه آغاز کنم، من گفتنی‌های بسیاری برای تو دارم.
و بعد، اول از همه، تا جایی که به‌عدم شرکت در انتخابات مربوط است: تو به‌صورت فوق‌العاده زیادی هدف و پی‌آمدهای این انتخابات را دست بالا گرفته‌ای. هیچ روهل‌(١)  گرایی وجود ندارد و روهل به هیچ‌وجه در کنفرانس «رهبر» نیست. «شکست» ما تنها پیروزی رادیکالیسم تا حدی بچگانه، نیم پز، و یک بعدی بود. اما آن امر تنها در آغاز کنفرانس بود. در مسیر بعدی آن احساس بین ما(از رهبری مرکزی) و نماینده‌ها تا بنیان محکمی احیا شد، و زمانی که من در طی گزارش خود به‌صورت مختصر به مسئله شرکت در انتخابات بر گشتم، هم‌نوایی کاملا متفاوتی را نسبت به آغاز‌(کنفرانس) احساس کردم. فراموش نکن که «اسپارتاکیست‌ها» در بخش اعظم خود از نسل جدیدی، رها از سنت‌های خسته‌کننده «حزب بزرگ قدیمی»، «آزمون و حقیقت» هستند. و آن امر باید در هر دو جنبه آن، سایه و روشن، مورد داوری قرار گیرد. ما همه به اتفاق آرا تصمیم گرفتیم مسئله این نقطه را نه خیلی بزرگ و نه خیلی تراژیک کنیم. در واقعیت، مسئله مجلس ملی‌(و انتخابات آن) با توفان رخ دادها به پس زمینه پرتاب خواهد شد، و اگر مسیر رخ دادها آن‌چنان که تاکنون بوده است ادامه یابد، اثبات آن که آیا امور حتی به نقطه انتخابات و مجلس ملی خواهد رسید به شدت قابل تردید خواهد بود.
داوری تو از موضوع‌(منظورم از این گفته ماهیت تراژیک تصمیم است «آن‌چه تو را نگران می‌کند») کاملا متفاوت از داوری ماست، چون متاسفانه تو اکنون هیچ احساسی از جزئیات، آن‌چنان که ما انجام می‌دهیم، و علاوه بر آن، احساسی از موقعیتی ویژه، از موقعیتی که آدم نیازمند مشاهده مستقیم است نداری. اولین انگیزه من، زمانی که نامه و تلگرام ترا درباره مسئله انتخابات خواندم، فرستادن تلگرامی برای تو بود : هر چه زودتر می‌توانی بیا این‌جا. من مطمئنم که یک هفته ماندن در این‌جا و شرکت مستقیم در فعالیت‌ها و مشاوره‌های ما برای برقراری تفاهم کامل بین تو و ما در هر و همه رابطه‌ها می‌تواند کافی باشد. اکنون، اما، خودم را مجبور به گفتن خلاف آن به تو می‌بینم: درباره آمدن به این‌جا کمی صبر کن، تا زمانی که ما دوباره، تا اندازه‌ای اوقات آرام‌تری داشته باشیم. زندگی کردن در غوغای حاضر و خطر هر ساعته، تغییر دائمی محل‌های زندگی، فشار و حمله پیرامون برای تو مناسب نیست، و به‌ویژه امکان کار و مشاوره در یک وضعیت منظم وجود ندارد. من امیدوارم در یک هفته یا بیش‌تر اوضاع به این یا آن روش پالوده خواهد شد و کار عادی دوباره ممکن خواهد گشت. آشکاراست آمدن تو به این‌جا می‌تواند آغاز یک همکاری سامانه‌مند، در مسیری که توافق دوجانبه و درک مشترک به‌صورت خودکار فراهم خواهد شد باشد.
قابل توجه: ما هیچ «بروچاردیتانی»‌(٢) را وارد سازمان نکرده‌ایم. بر عکس، بروچاردت از (سازمان) «کمونیست‌های بین‌المللی»‌(٣) اخراج شد و در واقع به درخواست ما اخراج  شد. بیش‌ترین بخش «کمونیست‌ها» از بلغارستان و برمن بودند. قطعا این فراگیری جنبه‌های خاردار خود را دارد. اما در هر مورد این‌ها موضوع‌های ثانوی هستند که ،باید پشت سر گذاشت وموضوعی است که به موازات پیشرفت‌های جنبش صریح‌تر خواهد شد.
جنبش ما و کل سراسر آلمان همراه آن  در کل با شکوه در حال پیشرفت است. انشعاب از حزب سوسیال دموکرات مستقل به دلایل سیاسی کاملا غیرقابل اجتناب شده است، چون حتی اگر افراد همان هایی باشند که در گوتا‌(۴) حضور داشتند، اما وضعیت کاملا فرق کرده است .
بحران‌های سیاسی جدی که ما در برلین در طی تمام دو هفته گذشته یا حتی مدت طولانی‌تر تجربه کرده‌ایم راه کار سامانه‌مند آموزش سازمانی نیروهای تازه ما را مسدود کرده است، اما هم زمان این رخ دادها مدرسه شگرفی برای توده‌ها هستند. و سرانجام، باید تاریخ را همان‌طور که رخ می‌دهد، با هر مسیری که طی می‌کند دریافت. این واقعیت که تو روته فاهن‌(۵) را این‌چنین به ندرت دریافت می‌کنی مصیبت‌آمیز است ! من شاهد آن خواهم بود که (روزی)  شخصا هر روز آن را برای تو بفرستم. در این لحظه در برلن مبارزه‌ها ادامه دارند. بسیاری از جوانان شجاع ما کشته می‌شوند. میر، لدبور، و (ما می‌ترسیم) لئو(جوگیچس) دستگیر شده باشند.
برای امروز، باید پایان  بدهم.
هزار بار در آغوش می‌گیرمت، روزای تو
***

پانوشت‌ها
*- در ۴ ژانویه ١٩١٩ دولت سوسیال دموکرات اخراج امیل ایشهورن را به‌عنوان رییس پلیس برلین اعلام کرد. ایشهورن به جناح چپ حزب سوسیال دموکرات مستقل تعلق داشت. کارگران و سربازان انقلابی به این اخراج با راه‌پیمایی بزرگ در برلین جواب دادند، و برای مسلح کردن خود برای قیامی حرکت کردند که هیچ آمادگی برای آن نداشتند. قیام به‌سرعت در هم شکست. در طی چند روز از این شکست لوکزامبورگ و لیبکنشت از سوی ضدانقلاب دستگیر، نیروهای مسلح فاشیست اولیه‌(به‌اصطلاح سپاه داوطلب یا فریکورپس) مورد تعقیب و در ١۵ ژانویه دستگیر و اعدام شدند .
١- در کنگره تاسیس حزب کمونیست آلمان، ٣٠ دسامبر ١٩١٨ تا ١ ژانویه ١٩١٩، قطع‌نامه‌ای درباره عدم شرکت در انتخابات‌ها برای مجلس ملی بر خلاف میل لوکزامبورگ، لیبکنشت و دیگر نماینده‌های رهبری مرکزی تصویب شد. قطع‌نامه توسط اتو روهل مطرح و به پیش برده شد.
٢- اشاره به جولیان بروچارد.
٣- در نوامبر ١٩١٨ عنوان «کمونیست‌های بین‌المللی، در راس همه از سوی گروه‌های چپ در هامبورک و برمن، و نیز از سوی گروهی در درسدن تصویب شده بود. آن‌ها در کنگره تاسیس حزب کمونیست آلمان به حزب پیوستند.
۴- حزب سوسیال دموکرات مستقل کنگره تاسیس خود را در گوتا در ٨-۶ آوریل ١٩١٧ برگزار کرد.
۵- ارگان حزب کمونیست آلمان که توسط روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت به‌عنوان جناح چپ حزب – لیگ اسپارتاکیست‌ها – از ٩ نوامبر سال ١٩١٨ منتشر می‌شد.

منبع:
نویسنده پتر هودیس؛ ترجمه از: هاتف رحمانی

(برگرفته از کتاب «اندیشه های کارل مارکس در قرن بیست و یکم؛ از ص ٣٢٩ تا ٣٣۵)
یاد رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت و سایر جان باختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!
یک شنبه بیست و دوم دی ١٣٩٨ – دوازدهم ژانویه ٢٠٢٠

*کتاب «اندیشه‌های کارل مارکس در قرن بیست و یکم» حاصل تلاش چندین ساله «بهرام رحمانی» است. این کتاب تحقیقی و تطبیقی و تحلیلی در هفت فصل و ۳۸۳ صفحه در قطع وزیری توسط نشر «کتاب ارزان – استکهلم» در اوائل سال ٢٠١٩ چاپ و منتشر شده است.

————————————————

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.