“پاییز خونبار”، شعر از حسین اکبری
برخیز ای خلق ای ستم دیده، بپاخیز
تا جان به تن داریم باید بر خروشیم
بانگ درونم های های گریه دارد
می نالم اما دیده های اشکبارم
پی جوی یار و همره است همراه بهمن ….
————————————————
پاییز خونبارم گذشت
ای وای چه خونبارست زمستان
آذر به سوگ بارش خونینِ آبان
بهمن عزا دارِ دی
دی ماه ماتم
دی ماه و
آوار جنون از هر در و دیوار
از بس زهر سو، اهرمن خویی بتازد
این نیمه سال
گویی که قربانگاه ست!
ما بیقراران تا به کی افسون بمانیم؟
ما را چه سان گشته ست؟
بانگی درونم میزند فریاد :
ازچه چنین سرگشته در این خون بمانیم؟
ما مرثیه خوان شب خونبار خویشیم
ما آدمیم آیا که این سان بی خروشیم؟
عصیانیم عصیانی ای خلق پریشان
تا کی پریشانی؟ بپا خیز تا بکوشیم
کوشیدن، گر ما را نشان زندگانی ست
با این نشانه پس چرا بی جنب و جوشیم؟
برخیز ای خلق ای ستم دیده، بپاخیز
تا جان به تن داریم باید بر خروشیم
بانگ درونم های های گریه دارد
می نالم اما دیده های اشکبارم
پی جوی یار و همره است همراه بهمن
خونبارش اما تیره کرده ست راه برمن
آبان و دی ره می سپارد سوی فردا
آیا شود تا بهمنی دیگر بر آید؟
جهل و پلیدی را ازین خانه زداید ؟
“حسین اکبری”
بیست و یکم دی ماه نود و هشت
—————————————————-
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.