تراب ثالث: انقلاب ایران و همسفران ترامپ

مسئله دیگری که ذکر آن اینجا لازم است٬ مسئله تشکیلات، سازماندهی و تحزب و رهبری است. درسی که شکست‌های پیاپی تاریخى به ما داده‌اند این است که حتی اگر میلیونها نیروی جان بر کف و حتی سوسیالیست و حتی مسلح به میدان بیاید ولی فاقد تشکیلات و سازماندهی و رهبرى انقلابى باشد راه بجایی نخواهد برد. مسئله حزب انقلابى حیاتى‌ترین مسئله انقلاب ایران است. این مسئله خود به بحث مفصل جداگانه‌اى نیاز دارد که باید به مقاله دیگرى موکول شود. ….

———————————————————

انقلاب ایران و همسفران ترامپ

تراب ثالث

مقدمه
مدتی پیش چند سطری زیر متن یکى از دوستان فیسبوکى در باره اعتراضات آبان ماه نوشتم که منجر به واکنش‌های غیرمنصفانه‌ای از جانب ترکیبى از “چهره‌هاى سیاسى” و نیز برخی کارگزاران و همسفران رژیم‌چنج آمریکایى شد. واکنش‌ها نشان داد ظاهراً بخش اعظم ادبیاتى که در این چند ساله در باره “اصول” نقد به نگارش درآمده چندان در کردار و عمل این دوستان تجلی روشنی نیافته است. مدعیان روشنفکری ما به محض آنکه پا به عرصه واقعیات و سیاست مى‌گذارند٬ هنوز جز همان روش نقد ۴ عنصرى سنتى و محبوب در محافل خرده‌بورژوایى٬ یعنى معرکه‌گیرى و هوچى‌گرى، تحریف و افترا، هتاکى و حملات شخصى و خالى کردن عقده‌هاى دیرینه چیزی در چنته ندارند. آسمان و ریسمانى که‌ مى‌توان با همین چهار عنصر به هم وصل کرد چنان هیجان و التهابى در جمع نقادان برپا کرده بود که اگر محل نزاع فضای مجازی نبود شاید در عالم واقعی به کمتر از برپاکردن چوبه دار راضی نمی‌شدند. براین باورم بحث و گفتگو در چنین فضایی و با چنین افرادى نه تنها بیهوده بلکه مضر است. در شرایطى که تفرقه و تشتت در اردوى کار دو عامل اصلى بازدارنده‌اند، واکنش شتاب‌زده و احساسی به این گونه اتفاقات نیز بیشتر به سود ارتجاع خواهد بود. البته ناگفته نماند بهره‌گیری از ظرف و رسانه خاصی نظیر فیسبوک با محدودیت‌های مشخص برای بیان نقطه نظرات این چنینی شاید چندان انتخاب درستی نباشد و از این رو پدید آمدن برخی سوء‌برداشتها برای خواننده غیرمغرض و ناآشنا با مواضع و مباحث قبلی قابل درک است و از این جهت یکدست کردن تمام منتقدین چندان صحیح نخواهد بود.

یادداشت کوتاه و فیسبوکى من نه نوعى ارزیابى از خیزش آبان بود و نه دستورالعملى به توده‌ها که چه بکنند یا نکنند. اتفاقاً روى سخن من دقیقا با کسانى بود که فعالیت سیاسى شان به صدوردائمى چنین دستوراتى خلاصه مى‌شود. واکنش هیستریک برخی نشان داد که یادداشت در باره خود آنان بود. من قبلاً مفصل‌تر در مصاحبه‌اى در باره خیزش دى ماه ٩۶ نکات و چارچوب اصلی بحثم را ارائه کرده بودم . به طور کلی در ارزیابى از خیزش آبان نیز ما به وضوح با دو وظیفه مواجهیم: یکى بررسى جنبش اعتراضى خود انگیختۀ توده‌ها و دیگرى بررسى فضاى سیاسى حاکم و مداخلات جریانات سیاسى در این جنبش. اشارۀ آن یاداشت کوتاه به دومى بود٬ بخصوص به عملکرد قهرمانانى که دانسته یا ندانسته در جبهۀ براندازى آمریکایى قرار گرفته‌اند. و در میان آنان نیز بویژه آن دسته از ژنرال‌های چپ نمایى که به محض بروز چنین خیزش‌هایى و در رقابت با یکدیگر مشتى از دستورالعمل‌هاى ماجراجویانه را به توده‌ها عرضه‌ مى‌کنند: از شعارهاى به اصطلاح سیاسى مثل اعتصاب عمومى برپاکنید گرفته تا بلند پروازى‌هاى رومانتیک نظیر شهر‌ها را تصرف کنید یا ترجیع بند‌هاى همیشگى جنگ خلق از قبیل مسلح شوید و میلیشیا بسازید. چه انشاهاى بیشمارى که‌ می‌توان بدون کم‌ترین ارتباط با وضعیت مشخصى با همین چند مفهومِ سرهم کرد! فارغ از قساوت ماشین سرکوب و کشتار رژیم آیا نباید تاثیرات مخرب و منفی رهنمودهای غلط در مسیراعتراضات توده‌ای را به بحث گذاشت؟ مداخلۀ این حضرات تا چه اندازه در خدمت توده‌ها بود و تا چه اندازه در خدمت دسیسه‌هاى گوناگون فاشیزم داخلى و خارجى؟ نکتۀ اصلى اینجاست که این نحوۀ حمایت از توده‌ها که بقول لنین مثل حمایت طناب دار از اعدامى بالاى دار است٬ در عمل نتیجه‌اى جز تقویت پروژه‌های ارتجاعی نخواهد داشت.

فارغ از مباحث مربوط به آن یادداشت، در ارتباط با هدف اصلى این مقاله یعنى ارزیابى از اعتراضات آبان٬ معتقدم بسیارى از نکاتى که در ارزیابى از اعتراضات دى ماه گفتم هنوز در رابطه با خیزش اخیر نیز صادق است. واضح است ارزیابى از جنبش‌هاى اعتراضى توده‌ها البته باید امرى دائمى و نوشونده باشد. با هر خیزشى نه فقط ارزیابى از خود آن خیزش ضرورت دارد بلکه باید به بازنگرى و تدقیق ارزیابى‌هاى قبلى از چشم‌انداز انقلابى نیز دست زد. پس از اعتراضات آبان ماه با گستردگی جغرافیایی قابل توجه (نزدیک به ١٠٠شهر) و تعداد چشمگیر معترضین (در کم ترین برآوردها بیش از ٢٠٠ هزار نفر) این ضرورت بیش از پیش به امر عاجل پیش روی ما تبدیل شده است.

در مصاحبه مربوط به دی ماه ٩۶ اشاره کرده بودم که شرایط عینى در ایران شرایط انقلابى است. بنابراین باید به این گونه اعتراضات توده‌ای به مثابه نوعى گرماسنج آمادگى شرایط ذهنى انقلاب نگاه کرد. در چنین وضعیت انفجار پذیرى هر اعتراضى علیه قدرت  و مناسبات موجود٬ به هر دلیلى یا توسط هر گروهی پدید آید٬ به شرط آنکه ابعادى گسترده و اجتماعی پیدا کند‌٬ می‌تواند به امکان پذیری بحران انقلابى بینجامد. موج دوم و گسترده‌تر و رزمنده‌تر اعتراضات توده‌ای نشان داد که دقیقاً‌ اوضاع ‌می‌تواند چنین شود. هم اکنون ‌می‌توان حدس زد که چگونه چنین اعتراضاتى در شرایط مساعدتر مى‌توانستند هم ادامه یابند و هم به پیوستن توده‌های بیشتر به اعتراضات و شکل‌گیری موجى از اعتصابات منجر شوند. بر اساس همین دو خیزش اخیر می‌توان چشم‌انداز کم و بیش واقعى بحران انقلابى بعدى را متصور شد. علیرغم سرکوب شدید آن٬ و شاید پس از مدتى وقفه٬ نه تنها باید در انتظار امواج بعدى بود٬ بلکه در عین حال هشیار بود که اینک وارد مرحله مهمى از مبارزۀ طبقاتى‌ می‌شویم. در شرایط انقلابى٬ اهداف انقلاب پا به صحنه سیاست روز‌می‌گذارند. بنابراین در دورۀ بعدى اهداف و برنامه‌های طبقات متخاصم اجتماعى نیز روشن‌تر خواهند شد. در چنین شرایطى مسئله نظرى و سیاسى اصلى در برابر سوسیالیست‌های انقلابى مبحث استراتژى انقلابى و برنامه و اهداف انقلاب است. تنها بر چنین مبنایى ‌می‌توان نظر داد که مرحله بعدى چیست٬ به کجا ‌می‌انجامد٬ به کجا باید بینجامد و وظایف ما کدامند؟ و تنها بر همین اساس است که‌ می‌توان خطراتى که انقلاب آتى را تهدید‌ می‌کنند شناسائى کرد و خط مشى سیاسى انقلابى را روشن‌تر و آگاهانه‌تر ترسیم کرد. بدین ترتیب٬ هدف این نوشته نیز صرفا ارزیابى خیزش آبان نیست بلکه همچنین نقش اینگونه اعتراضات در سیر تحولات انقلابى بعدى نیز مورد توجه است. در واقع به تعبیری اکنون گام دوم مهمتر است و بدون دومى اولى چندان موثر نخواهد بود.

هر انقلابى علیه قدرت حاکم است. حتى اگر از ابتداى شکل‌گیری بحران انقلابى چنین نباشد٬ خواست سرنگونى رژیم سیاسى به مثابۀ چهره ظاهرى این قدرت به سرعت به شعار مرکزى انقلاب تبدیل ‌می‌شود. البته در ایران ضرورت سرنگونى رژیم از همان روز بعد از قیام ۵٧ که با سلب حاکمیت از مردم از بالا به شکست انجامید٬ در هر مبارزه‌ای ‌برجسته بوده است٬ اما هر دو خیزش اخیر و بویژه آبان ماه نشان‌ دادند٬ این خواست هم اکنون به شعار مرکزى اعتراضات توده‌اى تبدیل شده است. خود قدرت موجود اما از دل یک انقلاب بیرون آمد و در مقام رهبرى آن به سرکوب انقلاب دست زد. بنابراین امروزه در کنار مبارزۀ توده‌ها براى سرنگونى ولایت فقیه با دو نیروى سرنگونى‌طلب دیگر نیز مواجهیم: ضد انقلاب مغلوب٬ یعنى سلطنت‌طلبان و اعوان و انصارشان٬ و همسفران سابق ولایت فقیه٬ یعنى نیروهایى که خود در دوره‌ای همکار و همدست ضد انقلاب حاکم بوده‌اند اما اکنون به ضدیت با آن در آمده‌اند. هر دو دسته هر چند مستقل اکنون در عمل به آلت دست سیاست آمریکا در منطقه تبدیل شده‌اند و با سایر “آزادى‌ خواهان”ِ جبهۀ رژیم چنج آمریکایى مثل نتانیاهو و محمد بن سلمان سرگرم اجراى توطئه هاى رنگارنگ جبهۀ براندازى هستند. البته داخل این جبهه بر سر اینکه کدام یک به سوگلى اصلى ترامپ تبدیل شوند٬ رقابتى “درون‌جبهه‌ای” نیز وجود دارد. اما جالب است نه مجاهدین و نه سلطنت‌طلبان به دلایل و بهانه‌هاى “اصولى” رسماً زیر قرارداد مشترکى امضا‌ نمى‌زنند. یکى با سلطنت‌طلب نمى‌تواند دیگرى با تروریست مجاهد. اما در ضمن هیچ کدام به حمایت مالى سلطنت قرون وسطایى آل سعود و رهبر تروریست‌هاى اسلامى جهان دست رد نشان نخواهد داد. فراموش نشود این ضد-انقلاب “غنى شده” در دل خود ضد-انقلاب حاکم نیز جبهۀ طرفدار دارد. فراموش نکنیم هردو ضد-انقلاب در محافظت از سرمایه‌دارى جهانى می‌توانند هم جهت باشند. بنابراین مثل همۀ منازعات بین سرمایه‌داران، در هر درگیرى بین رژیم ولایت فقیه و سردمداران سرمایه‌دارى جهانى نیز همواره هم جنگ و آدمکشى هست و هم باند بازى ویارگیری. بنابراین برخلاف تمام رویاهاى همسفران ترامپ٬ حتى اگر ضدیت این دو جبهه باعث بحران سیاسى و سقوط رژیم بشود٬ چه بسا چیزى بیش ازفرانکشتاینی دهشتناک‌تر از هیولای موجود از دل آن ظهور نکند. ترکیبى از اجزاى مردگان دو ضد-انقلاب قدیم و جدید.
بنابراین واقعیت پیش رو ساده و یک بعدى و آشکار نیست و بدیل‌های گوناگونى را مى‌تواند در دل خود بپروراند. در طول راه، گرایش‌ها و خط مشى‌هاى طبقاتى روشن‌تر ‌خواهند شد٬ اما سوسیالیزم انقلابى ‌نمی‌تواند بدون ایضاح اهداف و اصول و بدون استراتژى و برنامه‌ دنباله‌روى حوادث باشد. اصل مسلم اینکه دست کم بر اساس تجربه انقلاب پیشین‌ می‌دانیم که نباید از دو وظیفه اصلى غفلت کرد: هم دفاع سرسختانه از استقلال اردوى کار در برابر این اپوزیسیون ارتجاعى و هم احتراز از قاطى کردن صفوف انقلاب و ضد-انقلاب. نقطه شروع براى انجام هر دو نیز عمده کردن تکالیف انقلاب و تاکید بر خواست‌ها و مطالبات مترقی توده‌ها ست. نباید اجازه داد  ضد-انقلاب با شعارهاى فریبنده و بى‌محتوا انقلاب را منحرف کند.

جهت پرهیز از خطا و سوء فهم باید واضح و آشکار گفت، نه ‌می‌توان خواست سرنگونى رژیم ولایت فقیه را با این استدلال که آمریکا یا ضد انقلاب قبلى نیز سرنگونى‌طلب است کنار گذاشت و نه ‌می‌توان براى سرنگونى ضد انقلاب حاکم جبهۀ مشترکى با این جریانات ارتجاعى تشکیل داد. همکارى با هر بخش یا جنبه از فعالیت‌های “براندازى‌طلبان” ارتجاعى نتیجه‌ای جز تقویت بدیل ضد انقلابى بعدى نخواهد داشت. در انقلاب ۵٧ نیز مسئله اصلى همین بود. سکوت همسفران ترامپ و عدم اعلام صریح مواضع و یا تلاش براى فرعى جلوه دادن این مسئله٬ در واقع و در عمل٬ یعنى همکارى با جنگ‌افروزى‌های ویران گرمحور آمریکا٬ اسرائیل و عربستان در خاورمیانه و بویژه درایران و نیزشکست انقلاب آتى. قسم حضرت عباس ضدانقلاب جدید دم خروس اهداف‌اینان براى قربانى کردن منافع توده‌هاى میلیونى را ذره ای پنهان نمى‌کند.

البته پدیدۀ شگفت‌آوری نیست که در میان برخی لایه‌ها و اقشار پس از ده‌ها سال تحمل فقر و فلاکت و خفقان٬ طرفدارى از شاه سابق و یا ایده ناجی‌پنداری ترامپ هم پیدا شود. هدف این نوشته نه نقد انتزاعی و آمرانه برخی توهمات توده‌ها بلکه نقد و افشای گروه‌ها و جریاناتى است که دانسته یا ندانسته چه با گفتار و کردار و چه با سکوت و بی عملی اجازه‌ می‌دهند که جبهه ترامپ  بتواند این گونه جنبش‌ها را به آلت دست خود تبدیل کند. بی‌شک جریانات طبقاتى-سیاسى متفاوتى منجمله نیروهاى ارتجاعى نیز در بین توده‌ها فعالند و در شرایط فعلى و ضعف بدیل انقلابى حتى شاید ارتجاعى‌ترین جریانات اثر گذارتر نیز باشند. بنابراین٬ اهداف و اصول ما سوسیالیست‌ها نیز باید روشن باشند: دفاع از خواست‌های دمکراتیک توده‌ها و مبارزاتشان براى تحقق این خواست‌ها٬ علیرغم دیدگاه‌ها و برخی توهمات موجود٬ ودر عین حال افشاى سیاست‌های مخرب و دسیسه‌هایى که نیروهاى ارتجاعى براى همان توده‌ها تدارک دیده‌اند و در واقع به واسطه خواست هایى ساختگى و ارتجاعى هم آنها را از مسیر مبارزه براى خواست‌هاى واقعى منحرف مى‌کنند و هم در آینده خودشان مبارزه براى همین خواست‌های واقعی و مترقی را سرکوب خواهند کرد. فوران واکنش ارتجاعی و اضطراب شدید همین جبهه در مقابل شعارهای دانشجویان در روز دانشجو در راستای نفی نئولیبرالیسم شاهدی کوچک برای این ادعاست.

فارغ از شعارها و مدعاهای بیان شده٬ گرایش‌های سیاسى موجود بواسطه عملکرد و پراتیک مشخص در این دوره هویت روشن‌تری خواهند یافت. در اردوى کار٬ گرایش‌های اصلى سوسیالیزم خرده‌بورژوایى و سوسیالیزم بورژوایى در کنار سوسیالیزم انقلابى قد علم خواهند کرد. امیدوارم دست کم در این اردو بتوان حتى پس از روشن شدن شکاف‌ها و اختلافات در فضایى دموکراتیک و سیاسى و نه متشنج و هیستریک به بحث و جدل یا تبادل نظرپرداخت. در این شرایط وظیفه پیش روی ما جهت ترسیم تکالیف طیف انقلابی سوسیالیستی تقویت روحیه گفتگو و مدارای نافی فرقه‌گرایی ریشه دار جهت وحدت بیشتر و موثرتر است.

امپریالیزم به مثابه بالاترین مرحله انکار!
برخلاف قصه‌هایى که طرفداران و مجریان و دنباله‌روان “رژیم چنج” آمریکایى در “دفاع از مردم ایران‌” می‌بافند و ‌می‌سازند و از رسانه‌های به اصطلاح “مستقل” آمریکایى٬ انگلیسى ،عربى و اسرائیلى خود تبلیغ ‌می‌کنند٬ هرکسى که روحش را همچون فاوست به میفستوفلس نفروخته باشد‌ می‌داند که دشمنى دولت آمریکا با مردم ایران اگر بیشتر از رژیم آخوندی حاکم نباشد٬ کمتر نیست. آیا درک این مسئله بدیهى ربطى به “تئورى امپریالیزم” دارد؟ لیبرال‌ها و چپ نما‌ها سال‌هاست‌ می‌گویند و ‌می‌نویسند دیگر از امپریالیزم خبرى نیست. این افاضات قبل از آنکه بیانگر تئورى جدیدى در باره وضعیت جهانى باشند پوششى است براى کم رنگ جلوه دادن و پنهان کردن نقش ارتجاعى کشورهاى متجاوز و چپاول‌گر جهان نظیر آمریکا. مى‌توان حدس زد چرا اینگونه “تئورى”‌ها در میان همسفران ترامپ دارای محبوبیت است. باید به این حضرات یادآورى کرد  همین دولت آمریکا که ظاهراً دیگر براى ایشان دارای نقش امپریالیستى نیست٬ در بیش از ٨٠٠ نقطه جهان پایگاه نظامى ساخته است. پایگاه‌هایی که برخى از آنها به اندازۀ یک شهرند. بدیهی ست که نظام جهانى سرمایه‌دارى با دوران لنین بسیار متفاوت است و بعد از جنگ جهانى دوم٬ دیگر جنگى بین کشورهاى عمده سرمایه‌دارى صورت نگرفته است. اما در همین دوره در جنگ‌هاى مستقیم و نیابتى همان چند کشور عمدۀ سرمایه‌دارىِ زمان لنین٬ نزدیک به نصف اندازۀ جنگ جهانى دوم کشته قابل شمارش است. همین آمریکا که به زعم برخی دیگر امپریالیست نیست٬ با جنگ‌افروزى‌ها و مداخلاتش در همین چند سال اخیر فقط در خاورمیانه بیش از ٣ میلیون انسان را به قتل رسانده٬ بیش از ٧ میلیون را آواره ساخته و بیش از ۴ تریلیون دلار به زیربناى اقتصادى این منطقه خسارت وارد کرده است .

خالی از لطف نیست که به یاد آوریم این همان موجودى است که از ترس تعمیق انقلاب کارگران و زحمتکشان ایران و فروپاشى دولت سرمایه‌دارى٬ فعالانه در انقلاب ۵٧ مداخله کرد تا ضد-انقلاب اسلامى بتواند دولت بورژوایى را نجات دهد و انقلاب را سرکوب کند. همان آمریکایى که آن روز از ترس مردم به ولایت فقیه پناه برد٬ امروزه به بهانه مخالفت با “داعشِ تهران”٬  جنگ و قحطى و ویرانى را بر توده ها تحمیل مى‌کند و به عوض آن از داعش ریاض کمک می طلبد. همان آمریکایى که کارنامۀ “حمایت”‌های قبلى‌اش از مردم سومالی٬ اتیوپی٬ لبنان٬ افغانستان٬ لیبى٬ عراق٬ سوریه… پیش روى ماست . توسل همسفران ترامپ به انواع و اقسام تئورى هاى “جدید” امپریالیزم در واقع تلاشى است براى فراموش کردن مسئله مهم روز یعنى چگونگى نجات مردم ایران از دست این چشم‌انداز ارتجاعى مضاعف.

دشمن انقلاب هم در انقلاب ۵٧ و هم در انقلاب آتى٬ دولت سرمایه دارى است٬ چه در خود ایران و چه در آمریکا و چه در سایر نقاط جهان. مبارزه با امپریالیزم چه در زمان لنین و چه در دوران فعلى چیزى جز مبارزه با نظام سرمایه دارى جهانى نبوده و نیست. چرا که “امپریالیزم” چیزى جز شکل عملکرد این نظام جهانی نخواهد بود. عملکردى که در دوره‌هاى متفاوت تغییر کرده اما ویژگی‌های عمده خود را از دست نداده است. خصوصیاتى که از ماهیت سرمایه‌دارانه آن منتج مى‌شوند. دوران ما با زمان نگارش جزوه امپریالیزم لنین یک قرن فاصله دارد اما نه انتقال دائمى ارزش از حاشیه به متروپول (یعنى از کل جهان به چند کشور)  و در نتیجه قطبى شدن جهان تغییرى کرده و نه زورگویى و تجاوزگرى دولت‌هاى متروپول براى حراست از این مبادلۀ نابرابر. در زمان لنین رقابت بین الیگارشى‌هاى مالى این چند کشور به دو جنگ جهانى منجر شد. در دوران بعد از جنگ جهانى و به دنبال چیرگى امپریالیزم آمریکا بر سایرین همان چند کشور اکنون تحت حمایت آمریکا همه باهم به این زور گویى و چپاول‌گرى امپریالیستى ادامه داده‌اند.

در این میان اینکه آمریکا را امپریالیست بدانیم یا ندانیم٬ واقعیات را تعییر نمى دهد. عملکرد آمریکا در سه دهۀ اخیر در خاورمیانه نشان داده است که دولت‌های منطقه راهى جز پذیرفتن سرنوشت تعیین شده توسط آمریکا را ندارند؛ وگرنه باید تجزیه٬ جنگ دائمى و فروپاشى اجتماعى را تجربه کنند. این چشم‌انداز را نمى‌توان با برچسب “تئورى توطئه” مردود دانست. تجارب، نتایج، و عواقب این چشم‌انداز را می‌توان در کشورهای همسایه بسادگی مطالعه کرد و نتایج عینى و عملى آن را با استناد به اسناد موثق نشان داد. به عنوان نمونه در اواخر دهه ٩٠ ٬ اسناد پنتاگون در باره جنگ احتمالى با ایران به بیرون درز کرد. مطابق این نقشه قرار بود نخست در مرز‌های آذربایجان٬ کردستان و بلوچستان جنگ‌های به اصطلاح تجزیه‌طلبانه  بر پا کنند و حمله نظامى گسترده‌ای را در جنوب سازمان دهند و تا حدود ١٠٠ کیلومتر را با بمباران گسترده و ایجاد چند پایگاه نظامى تحت کنترل خود بگیرند و سپس با بمباران روزانۀ شهر‌های مرکزى رژیم را به زانو در آورند. اینکه تا کنون این نقشۀ “آزادى‌بخش” را عملى نکرده‌اند٬ فقط بخاطر ترس از خسارات احتمالى ست که قرار است متحمل شوند. اما نام درست براى یک چنین دولتى که ‌می‌تواند چنین نقشه‌هایى را بپروراند و به اجرا هم در آورد٬ عنوانی جزدولت امپریالیستى نخواهد بود.

لازم به ذکر است همۀ دولت‌های بورژوایى ذاتاً تجاوزگر و توسعه‌طلب‌اند. بویژه اگر به سرمایه مالى قابل ملاحظه‌ای نیز دسترسى داشته باشند. در دورۀ پس از جنگ جهانى دوم و با سرمایه‌دارانه تر شدن مناسبات حاکم بر همۀ کشورهاى دنیا٬ رقابت و جنگ بین دول بورژوایى جدیدالتاسیس نیز بالا گرفته است. به این معنا٬ مثلا سرمایه‌دارى ایران و عربستان نیز تاجایى که بتوانند و ارباب اجازه دهد امپریالیستى عمل خواهند کرد و ریشه اصلی این مسئله را باید در رقابت بین دو الیگارشى مالى ایرانى و عرب جستجو کرد. این رقابت در واقع در دوران رژیم قبلى آغاز شد. اما جنگ و دعواى دو امپریالیست منطقه‌ای کجا و امپریالیسم آمریکا کجا!؟ بنا به تحلیل‌های تاریخی از جنگ جهانى دوم به بعد آمریکا هژمونى خود را بر سرمایه‌دارى جهانى و نظام امپریالیستى تحمیل کرده است. هر چند در دو دهۀ اخیر افول این نقش هژمونیک را مشاهده‌ می‌کنیم٬ اما هنوز به هیچ وجه‌ نمی‌توان قدرت منحصر به فرد دولت آمریکا را با سایر دولت‌های قد و نیم قد امپریالیستى دیگر مقایسه کرد؛ حتى با چند کشور عمده سرمایه‌دارى جهان. به علاوه٬ امپریالیزم را‌ نمی‌توان صرفاً بواسطه سیاست توسعه‌طلبى و تجاوزگرى تعریف کرد. عاقبت پشت سیاست امپریالیستى چیزى جز حرکت بین‌المللى سرمایه و رقابت براى تصاحب منابع  انباشت سود افزونه (سودى بالاتر از نرخ متوسط) نیست.

واقعیت اقتصاد جهانى نشان‌ می‌دهد که هنوز همان چند کشور امپریالیستى زمان لنین٬ بر جهان سرمایه‌دارى جدید نیز حکم مى‌رانند؛ یعنى از لحاظ آمار انتقال ارزش از حاشیه به متروپول می‌توان نشان داد که تقریبا تمامى غارت و چپاول دنیا هنوز توسط همان  چند کشور متروپول سرمایه‌دارى صورت‌ می‌گیرد (آمریکا٬ انگلستان٬ فرانسه٬ آلمان٬ ژاپن٬ سوئد٬ کانادا٬ ایتالیا٬ اسپانیا… شاید به اضافه استرالیا – و یکى دو “بهشت” دیگر مالیاتى).  به همین معنی امپریالیست نامیدن چین یا روسیه با تردید و اما و اگر روبروست. جالب اینجاست امروزه بین همان لیبرال‌ها و چپ‌نماهایی که ادعا مى‌کنند امپریالیزم دیگر وجود ندارد٬ جریاناتى هستند که عملکرد چین و روسیه را امپریالیستى مى‌دانند! معادل‌سازى‌های احساسى و بعضاً مضحک نقش رژیم اسلامى (با همۀ ارتجاعى بودنش) با نقش دولت آمریکا و یا عمده کردن خطر “اسلام سیاسى” در منطقه به جاى صهیونیزم٬ در واقع چیزى جز تبلیغات سیاست هاى راست‌ترین جناح هیات حاکمه اسرائیل نخواهد بود. ترامپ در اوج بلاهتش دست کم نشان داد که در پس تمام افسانه‌هایى که مدافعین و مبلغین این نظام در باب اهمیت دموکراسى و قانون و حقوق بشر ‌می‌بافند٬ چیزى جز زورگویى٬ تجاوزگرى و چپاول‌گرى امپریالیستى وجود ندارد. مگر همین ترامپ نبود که دو سال پیش در کمال وقاحت سازمان ملل را تهدید کرد که اگر بار دیگر قطعنامه‌اى علیه تجاوزات اسرائیل صادر کند٬ بودجه اش را قطع خواهد کرد؟ مضافاً  اینکه دولت آمریکا٬ پس از فروپاشى بلوک شوروى عملاً سیاست “جنگ‌های پیش‌گیرانه” را دنبال کرده است. براین اساس دیگر حتى بهانه‌ای براى تجاوزگرى لازم نیست؛ کافیست به دنیا اعلام کند که اگر مداخله صورت نگیرد امکان آن هست که منافع‌اش به خطر بیفتد!

در ایجاد و حفظ این وضعیت هژمونیک براى آمریکا٬ خاورمیانه نقشى عمده و کلیدى ایفا‌ می‌کند. در دوره “انقلاب تکنولوژیک مداوم” هژمونى آمریکا در اقتصاد جهانى عمدتاً متکى بر انحصار تکنولوژیک است٬ اما هژمونى آن در بین دولت-ملت‌ها و کنترلى که بر نهادهاى بین‌المللى تحمیل مى کند خود بیش از هر چیز دیگرى بواسطه پنج عامل مشخص‌می‌شود: کنترل بر منابع انرژى دنیا٬ تحمیل دلار به مثابه ارز مبادلات بین‌المللى٬ کنترل منابع سرمایه مالى جهان٬ قدرت نظامى بدون رقیب و کنترل رسانه‌هاى جهانى. همه این عوامل البته بر نقش هژمونیک “اقتصادى” متکى هستند٬ اما شاید جز عامل آخرى همه خود محصول کنترل آمریکا بر خاورمیانه و وابسته به این کنترل‌‌اند. خاورمیانه در واقع پاشنۀ آشیل امپریالیزم آمریکاست. آمریکا براى از دست ندادن این نقش هژمونیک نشان داده است که از هیچ گونه جنایت و تجاوزى ابا نخواهد داشت . قیمتى که امروزه خاورمیانه باید براى حفظ این هژمونى بپردازد تخریب و تجزیۀ بخش عمده آن است. تلاش آمریکا براى افزایش نقش دولت‌های محلى در حفظ این هژمونى٬ بخصوص پس از  سقوط محمد رضا پهلوى٬ باعث افزایش نقش اسرائیل در منطقه (و به کمک اسرائیل٬ نقش کشورهایى مثل امارات و عربستان) و به همراه آن رشد نفوذ لابى یهودى در خود آمریکا شده است. دیگر به سختى بتوان گفت آیا این آمریکاست که اسرائیل را به پادگان نظامى خود بدل کرده یا این اسرائیل است که از آمریکا به مثابه ارتش برون‌مرزى خود استفاده‌ می‌کند! تضعیف کشورهاى بزرگ و پر جمعیت خاورمیانه که از سال‌ها پیش سیاست اعلام شدۀ جناح‌های راست هیات حاکمه اسرائیل بوده، اکنون به شکل مداخلۀ مستقیم و غیر مستقیم نظامى براى تخریب و تجزیۀ بخشى از خاورمیانه به سیاست رسمى دولت آمریکا نیز تبدیل شده است.

همسفران ترامپ٬ اما٬ با کم رنگ کردن نقش ارتجاعى آمریکا و دو متفق اصلى آن در منطقه٬ اسرائیل (دولت  استعمار گر و پادگان نظامى دائمى و اصلى آمریکا در منطقه علیه انقلاب عرب)  و عربستان سعودى (کیسۀ پول امپریالیزم آمریکا و تولید کنندۀ انواع و اقسام گروه‌های مزدور تروریست اسلامى)٬ در واقع نه تنها کمکى به توده‌ها‌ نمی‌کنند که در عمل به تحکیم موقعیت ولایت فقیه نیز کمک کرده‌اند. رژیم به بهانۀ تحریم‌ها و خطر تجاوز نظامى آمریکا چنان جو امنیتى و نظامى شدیدی را بر ایران حاکم  کرده و چنان نگرانی را در توده‌ها دامن زده که عملاً مبارزات کارگران و زحمتکشان ایران علیه رژیم حاکم و دولت سرمایه‌دارى را به عقب‌نشینى واداشته است. سوال دقیقاً اینجاست که در چنین وضعیتى چه باید کرد؟ کدام گزینه‌ها را باید برجسته‌تر کرد تا هراس از خطر امپریالیزم٬ مبارزات توده‌ای را فرو ننشاند؟ روی کدام گزینه باید انگشت گذاشت تا توده‌ها در گریز از خطر ولایت فقیه٬ قربانى دسایس آمریکا و ضد انقلاب مغلوب نشوند؟ همسفران ترامپ راه ساده را انتخاب کرده‌اند. براى آنکه نگویند خود در جبهۀ دوم‌ جا خوش کرده‌اند موجودیت چنین جبهه‌ای را بالکل انکار ‌می‌کنند!
توده‌های کارگر و زحمتکش از همان روز اول تشکیل این رژیم تا به امروز علیه آن مبارزه کرده‌اند و رژیم سرمایه‌دارى حتى در پوشش انقلابى‌نمایى‌هایش  از همان روز اول پاسخى جز سرکوب توده‌ها در چنته نداشته است. اما نه سرکوب توانسته از رشد اعتراضات توده‌ای جلوگیرى کند و نه رژیم از واکنش سرکوبگرانه‌اش دست شسته‌ است. تازه همیشه دستاویزى به نام جنگ یا خطر جنگ و حمله خارجى نیز در دست دارند تا بواسطه آن سرکوب توده‌ها را شدت بخشند. واکنش آمریکا نیز در “حمایت” از مردم ایران روشن است. نخست فقر و فلاکت آنان را دو صدچندان بیشتر خواهد کرد تا بعدتر بتواند به سرکوب‌ اعتراضاتشان اعتراض کند! نکته کلیدی اینجاست، آیا باید توده‌ها را بخاطر خطر آمریکا از مبارزات بر حذر داشت؟ بوضوح خیر. اول اینکه توده‌ها بخاطر این یا آن جریان سیاسى مبارزه نمى‌کنند. دوم اینکه اتفاقاً با تضعیف دو ارتجاع در یک رقابت درونى بهترین فرصت براى اعتلاى مبارزات فراهم شده است. اما راه پیروزی نیز بوضوح در دام یکى علیه دیگرى افتادن نیست.

اما مسخره‌تر از کندن لباس امپریالیستى از تن کریه دولت آمریکا٬ آرایش ترامپ در نقش ستار خان است! همسفران تصور مى‌کنند اگر در دفاع از “توده‌ها” در رکاب وى شمشیر بزنند از چیزهایى که عایدشان مى‌شود خرده نانى هم به توده‌ها خواهد رسید. اما کافیست به تجربه سازمان‌های کرد در سوریه نگاهى بیندازند. همین امپریالیزمى که دیگر وجود ندارد٬ معمولاً قبل از آنکه خودش به مقصد برسد همسفران را از درشکه به بیرون پرت خواهد کرد. به این حضرات باید یاد آورى کرد اگر شما تازه به توده‌ها و اهمیت جنبش توده‌ای پى برده‌اید٬ کمونیزم از روز اول از دل چنین جنبش‌هایى متولد شده است. بحث ما اینجا مسئله دیگرى است. مسئلۀ چشم‌انداز انقلاب ایران و خطرات استراتژیک تهدید کننده آن است. خطرات٬ چه از جانب ولایت فقیه و انواع و اقسام رژیم چنج‌های داخلى و چه از جانب امپریالیزم آمریکا و رژیم چنج‌های خارجى. آن نیرویى که در کنار خواست سرنگونى رژیم خواهان کوتاه شدن دست‌های امپریالیزم از منطقه ‌نمی‌شود جز انگشت کوچک همان امپریالیزم چیز دیگری نخواهد بود. چپ‌نماهاى خرده بورژوا با بردن پرچم سرخ به اردوگاه امپریالیزم کارى جز رنگ و لعاب انقلابى زدن به فروپاشى اجتماعى و استقرار ضد انقلاب کاپیتالیستى بعدى ‌نمی‌کنند. عین همان کارى که در سوریه کردند. اگر در انقلاب ۵٧ این خیانت تاریخى را با جدا کردن مبارزه علیه امپریالیزم از مبارزه علیه سرمایه‌دارى عملى ساختند٬ امروزه با جدا کردن مبارزه علیه سرمایه‌دارى از مبارزه علیه امپریالیزم خیانتى دیگر را تدارک می‌بینند.

اعتراضات توده‌اى
در ارزیابى از اعتراضات توده‌ای، برخى از همسفران ترامپ نخست آن را در چنان هاله‌ای از قداست ‌می‌پوشانند که دیگر نتوان جز ابراز شعف از خیزش و انزجار از سرکوب سخن دیگری به میان آورد. اما جایگاه هر حرکتى در سیر تحولات انقلابى باید از زاویه اهداف انقلاب نقد و بررسى شود.  بویژه اینکه در دوره شکل‌گیری و انکشاف بحران انقلابى٬ هر مبارزه‌ای بویژه هنگامى که توده‌ای و گسترده ‌‌شود ٬هم ضرورت استراتژى و برنامه انقلابى را برجسته‌ می‌سازد و هم برخی خطوط این استراتژى و برنامه را از درون خود مبارزه به نمایش‌ می‌گذارد.

هر عنصر مبارزى٬ در هر لایه و طبقه‌ای که باشد٬ طبعاً باید قبل از هر عمل مبارزاتى هم تصویرى از اهداف مبارزه خود و هم تصویرى از رابطه این مبارزه با دیگر مبارزات داشته باشد. فعالیت مبارزاتی غیرهدفمند سربه دیوار کوبیدن خواهد بود. از دل هر مبارزه‌ای آن کسانى تبدیل به رهبران طبیعى مبارزات بعدى ‌می‌شوند که پیش از خودِ مبارزه در باره اهداف مبارزه اندیشیده باشند. این حرف به میزان متفاوت هم در باره اعتراضات خود انگیختۀ اولیه صدق‌ می‌کند و هم در باره دستجات و گروه‌هایى که شاید دیرتر به آن‌ می‌پیوندند. چه بسا هر کدام با اهداف٬ شعارها و خواست‌های متفاوت. بنابراین ترکیب و اهداف اولیه اعتراضات هر چه که باشد به سرعت‌ می‌تواند به چیز دیگرى نیز تبدیل شود. اعتراضات توده‌ای “ناب” تهیدستان٬ آن هم در جامعه‌ای نظیر ایران رخ نخواهد داد. در عصر فعلى٬ با دسترسى به وسائل گستردۀ ارتباطى٬ دیگر در کمتر جایى به اعتراضات توده‌ای خود انگیختۀ یکدست و یکپارچه بر خواهیم خورد. به علاوه تردیدى نیست که هم توده‌ها تحت تاثیر جو سیاسى غالب و ایدئولوژى طبقات حاکمند و هم جریانات سیاسى موجود بر حسب توان‌شان در اینگونه اعتراضات مداخله خواهند کرد. وهریک تلاش می کنند آن را به جهت مطلوب خود هدایت کنند. بنابراین این گونه اعتراضات نه از ابتدا کاملاً خود انگیخته‌اند و نه‌ می‌توانند خود انگیختگى اولیه‌شان را براى مدت طولانى حفظ کنند.

در شرایطى که هم اکنون بحران انقلابى قریب‌الوقوعى در افق سیاسى ظاهر شده٬ باید در ارزیابى از این گونه خیزش‌ها هم خواست‌ها و هم سطح آگاهى توده‌ها٬ هم عمق و ابعاد همبستگى سایر  لایه‌های اجتماعى و هم واکنش و مداخله جریانات سیاسى را همزمان ارزیابى کرد. گزارش‌های میدانى خود مبارزین موثرترین کمک در تدوین این گونه ارزیابى‌هاست. البته نکته قابل توجه در زمینه ارزیابی‌ها این است که باید نسبت به ترفند‌های برخى از محافل و جریانات که شعار‌ها و اهداف خود را از زبان توده‌ها بیان‌ می‌کنند٬ حساس بود. به عنوان مثال اینکه یک یا چند نفرى در طرفدارى از جریان خاصى شعارى مطرح‌ می‌کنند و یا پلاکاردى بدست ‌می‌گیرند٬ سپس با بوق و کرنا جار مى‌زنند که ببینید سطح خواست‌های توده‌ها به کجا رسیده است! اینگونه ارزیابى‌ها در اکثریت موارد به دلیل نشات گرفتن از منافع فرقه‌ای در صورت اثرگذاری جز در به انحراف کشیدن جنبش توده‌ای ثمر دیگری نخواهند داشت.

از طرف دیگر این اوج ساده‌لوحى است که خیزش‌هاى توده‌ای را تا سطح یک معادله سادۀ رژیم-توده‌ها کاهش دهیم. واقعیت این است که در هر جنبش اجتماعی، همه افراد، اقشار و طبقاتی که چیزی برای از دست‌دادن یا بدست‌آوردن دارند، بحرکت درمی‌آیند و به مبارزه کشیده می‌شوندو جریانات ارتجاعى وابسته به طبقات حاکم داخلى و خارجى، یا مامورین مستقیم نهادهاى دولتى نیز احتمالاً به اشکال مختلف سعی براثر گذاری برروند اعتراضات خواهند داشت. این پدیده را قبلاً بارها در اعتراضات و جنبش‌های توده‌ای دیده‌ایم و در آینده نیز بارها خواهیم دید. در اعتراضات آبان نیز به وضوح با حضور چنین دستجاتى روبرو بودیم. آنها هم از جانب خود رژیم و هم از طرف جریانات  وابسته به رژیم چنج امپریالیستى اجیر شده بودند تا مسیر مبارزات توده‌ای را به انحراف بکشانند. هردو گروه اگرچه در کشاندن اعتراضات به مسیر انحرافی ذینفع بودند ولی مقاصد متفاوتی را دنبال می‌نمودند: یکى چنان می‌کرد تا شورش را توطئه خارجى قلمداد کند و سرکوبش را توجیه نماید و این دیگرى چنین می‌کرد تا  بعدتر بتواند مداخله خارجى علیه رژیم سرکوبگر را مطالبه کند!

چرایی به خشونت کشیده شدن این اعتراضات در بازه زمانی کوتاه را در کجا باید جستجو کرد؟ این درست که توده‌ها خشمگین بودند٬ اما گسترش خشونت بعدى را ‌نمی‌توان به حساب خشم اولیه توده‌ها گذاشت. بر اساس گزارش‌هاى موجود بوضوح مداخلات اینگونه دستجات عامل به مراتب موثرترى بود. در مقایسه با اعتراضات دى ماه، خیزش آبان ماه درجه بسیار بالاترى از انزجار مردم از رژیم را نشان داد، چه بسا هنگامى که خشونت‌ها آغاز شد بخشى از توده‌ها نیز به استقبال آن رفته باشد. اما در چندین گزارش به حضور “گروه‌های ویژه”٬  متفاوت و متمایز از توده‌ها٬  اشاره‌ می‌شود که خشونت‌ها را دامن مى‌زدند. مسلماً  تحول سریع اعتراضات به خشونت لجام‌گسیخته به نفع جنبش اعتراضى نبود. هم بهانۀ “شرعى” براى سرکوب جنبش را به دست نیروهاى امنیتى رژیم داد و هم از پیوستن سایر لایه‌ها و طبقات به اعتراضات و گسترش و تداوم آن جلوگیرى کرد. گزارش‌ها در مورد منشا این دستجات متناقضند اما بر اساس گزارش‌های موجود و نتایج بعدى‌ می‌توان حدس زد که اکثریت عظیم آنها، عامل باندهاى سیاه امنیتى خود رژیم بودند. اینجاست که نقش عناصر آگاه‌تر ‌مطرح مى‌شود و نقد عملکردشان اهمیت مى‌یابد. اینجاست که باید راههای محفوظ نگه‌داشتن شعارهای خودی و بدور نگه‌داشتن جنبش اعتراضی از شعارهای انحرافی مورد بحث قرار گیرد. اینجاست که باید روی جایگاه و تاثیر شعارهایمان تامل کنیم و به بررسى اقداماتى بنشینیم که‌ بکمک آنها می‌توان دسیسه‌های نیروهای امنیتی و ضدانقلابی را خنثی کرد. فقدان استراتژى روشن سیاسى، حتى بین عناصر آگاه‌تر و یا کسانى که حامل تجربیات بیشتری هستند٬ زمینه را برای تن دادن  به مخرج مشترک نیروهای اعتراضی یعنی براندازى صرف مهیا می‌کند، بدون آنکه خواست‌های واقعى برجسته شوند و یا اهداف واقعى روشن باشند. و این به نوبه خود راه را براى نفوذ جریانات ارتجاعى با اهدافى کاملاً متفاوت باز‌ می‌گذارد.

اعتراضات آبان ماه هر چند عمدتاً از ستمدیده‌ترین و فقیرترین محلات و مناطق آغاز شد و ترکیب غالب آن را تهیدستان شهرى (عمدتا جوانان) تشکیل ‌می‌دادند٬ اما به سرعت با پیوستن لایه‌های دیگر به آن شکل و ماهیتش تغییر کرد. بویژه شرکت دانشجویان (و زنان) در این اعتراضات چشم‌گیر بود. در خیزش دى ماه٬ دانشجویان مبارز در همبستگى با مبارزات توده‌ها عمدتاً در خود دانشگاه‌ها به اعتراضاتى دست زدند. این بار اما عمدتاً به اعتراضات خارج از دانشگاه پیوستند. بر اساس گزارش‌های موجود شاید یکى از مهمترین عوامل رادیکالیزه شدن سریع اغلب تظاهرات همین مشارکت دانشجویان بود. جو امنیتى حاکم بر دانشگاه‌ها شاید توانست از گسترده شدن اعتراضات دانشجویى جلوگیرى کند٬ اما در واقع به شکل گیری پیامدی ناخواسته براى رژیم منجر شد: رادیکال‌تر شدن اعتراضات توده‌اى.

در شرایط کنونى احتمال رخ دادن دوباره این گونه اعتراضات توده‌ای بسیار زیاد است و به خاطر جو امنیتى حاکم بر همه جا شاید تا مدت‌ها تنها شکل ممکن اعتراض باشد. البته اعتراضات خیابانى اگر با پشتیبانى اعتصاب و همبستگى سایر جنبش‌ها همراه نشود ‌نمی‌تواند تداوم یابد یا موثر باشد٬ جدای از این در شرایطى که بیش از ٨٠% کارگران در واحدهاى کوچک کار‌ می‌کنند٬ پیوستن شان به اینگونه تظاهرات محتمل‌تر است تا مبارزات اعتصابى. و در واحدهاى بزرگ نیز هنوز ‌نمی‌توان گفت فضاى مبارزاتى براى اعتصابات اعتراضى و همبستگى فراهم شده است (هر چند که در وضعیت بحرانى کنونى‌ این کمبود می‌تواند به سرعت برطرف شود). در خیزش آبان نیز در مقایسه با خیزش دى ماه٬ افزایش میزان مشارکت کارگران منفرد و پراکنده٬ بویژه کارگران بیکار در اعتراضات خیابانى در چندین منبع متفاوت گزارش شده است. در برخى نقاط به نظر ‌می‌رسد تعداد بسیار بیشترى از کارگران شرکت داشته اند اما در حواشى تظاهرات باقى مانده اند. بوضوح اگر شبکه‌های سازماندهى جنبش سراسرى کارگرى در شهرها وجود می‌داشت تعداد بسیار بیشترى از کارگران درگیر این اعتراضات ‌می‌شدند.
در هر حال در جامعه ایران فقط یک جنبش و یک لایه و یک طبقه‌ى معترض وجود ندارد. امروزه هنگامى که حتى بخشى از خود هیات حاکمه از دست خودش نیزدر عذاب است، تاکیدصرف بر سرنگونى رژیم ولایت فقیه ماهیت کسى را روشن نمى‌کند. بنابراین با ده‌ها انشاى ادبى و گفتارهاى هیجان زده ‌نمی‌توان مسئله اصلى یعنى مسئله پیوند این جنبش‌ها با یکدیگر را مسکوت گذاشت و یا رابطه هرکدام با مسئله سرنگونى کل دستگاه حاکم یعنى آن امر استراتژیکى که این پیوند‌ها را منسجم ‌می‌کند٬ در نظر نگرفت. مبارزه علیه رژیم مستلزم نیرویى به مراتب گسترده‌تر و پیگیرتر از خیزش آبان است و برقرارى و تحکیم پیوندهایى که بتواند این درجه از وحدت و همبستگى را ایجاد کند خود مستلزم آگاهى از امر استراتژیک است. پس از چهار دهه فاشیزم مذهبى اکتفا به تقدیس خشم توده‌ها و نپرداختن به نقدى که بتواند این مقاومت را موثر‌تر سازد و جهت دهد جز تسلیم  و دنباله‌روى از  وضعیت موجود نتیجه‌ای نخواهد داشت. مثلاً پاسخ به همین سوال ساده که خیزش اخیر در مقایسه با اعتراضات دى ماه  واقعا تا چه اندازه توانست حمایت عمومى را به خود جلب کند و تا چه اندازه توانست از محدوده تهیدستان شهرى فراتر برود٬ و اگر نتوانست چرا، ‌می‌تواند به مشخص کردن اشکال و ابعاد آمادگى شرایط ذهنى انقلابى کمک کند. یا از طرف دیگر٬ بررسى این مسئله که اساساً سایر لایه‌ها و طبقات اجتماعى معترض چگونه مى‌توانستند فعالیت‌های خود را با این اعتراضات هماهنگ سازند و چتر حمایتى آن را تقویت کنند٬ ضرورت پیوند جنبش‌هاى متفاوت بر اساس خواست‌های مشترک و اهداف استراتژیک را برجسته‌تر ‌می‌سازد. مسئله کلیدى اینجاست که بعید است جنبش تهیدستان شهرى بدیل استراتژیک مستقل خود را ارائه دهد و  چنانچه اردوى کار نتواند در  مبارزه علیه سرمایه‌دارى همراه تهیدستان شهرى باشد و بدیل انقلابی را مطرح نکند، این گونه جنبش‌ها ‌می‌توانند در جنگ با اردوی سرمایه به بیراهه بروند و حتى به منبع سربازگیرى نیروهاى ارتجاعى نیز تبدیل شوند.

شخص ارزیابی کننده چه به صورت مصرح و چه تلویحی وناآگاهانه همیشه از منظر استراتژی خاصی به اینگونه اعتراضات نگاه می‌کند و حتی زمانی که عامدانه سعی در مخفی نگاه داشتن اش دارد از خلال مکث‌ها و سکوت‌ها و حذف‌ها می‌توان به لایه‌های معنایی خاصی پی برد. بنابراین مشاجرۀ گرایش سوسیالیزم انقلابى با کاشفین جدید جنبش توده‌ای و همسفران ترامپ نیز در وهله نخست دقیقاً همین مسئله اهداف است. کسى که مبارزه را به سرنگونى خلاصه‌ می‌کند و از اهداف این سرنگونى سخنى ‌نمی‌گوید در واقع جز فریب توده‌ها و اهداف ارتجاعى تعویض یک دسته گانگستر سرمایه‌دارى با دسته‌ای دیگر هدفى را دنبال ‌نمی‌کند. جریانات سیاسى و “چهره‌هاى” صاحب نظر نیز باید نخست تکلیف خود را با این مبحث روشن کنند. به دنبال چه هدفى هستیم و چرا؟ برخى‌ می‌گویند این مسئله امری فرعى است٬ خود مبارزه توده ها را آگاه مى کند. اما پشت این خوش‌دلى تلاشى براى پنهان کردن استراتژى واقعى نیز نهفته است. آن همسفر ترامپ که تمایز اهداف توده‌ها از سرمایه‌دارى جهانى و امپریالیزم را فرعى جلوه‌ می‌دهد یا مسکوت ‌می‌گذارد٬ در واقع چیزى جز مجرى بى‌جیره مواجب اهداف ترامپ نیست! چگونه ‌می‌توان از ارزیابى جنبش آبان صحبت کرد و به داستان‌بافى و مجیزه‌گویى پرداخت بدون آنکه در باره این مسائل واقعى حرفى زد؟ در اردوى کار ما بار‌ها دیده‌ایم چگونه اغلب جریاناتى که اهمیت مبحث استراتژى را انکار‌ می‌کنند در واقع خود سرسختانه از یکى از انواع و اقسام استراتژى‌های ورشکستۀ انقلاب مرحله‌ای تبعیت می‌کنند.

مسئله اصلى در ایران از ۵٧ تا کنون مسئله قدرت است. همان روزى که شوراى مخفى “انقلاب اسلامى” از بالا و بر اساس توافقات و قراردادهاى پشت پرده با امپریالیزم آمریکا حکومت موقت بازرگان را بر انقلاب تحمیل کرد٬ امر سرنگونى رژیم  جدید در دستور کار بوده است. این رژیم از همان روز اول رژیمى غیر قانونى به حساب می‌آید چرا که با سلب حاکمیت از مردم به قدرت رسیده است. نتیجه آن شد که رژیم شاه رفت اما دولت بورژوایى و سرمایه‌دارى نه تنها نجات یافت بلکه این بار با بازماندۀ دیگر استبداد آسیایى یعنى سلسله مراتب شیعه به جان مردم افتاد. جالب اینجاست که بسیارى از همسفران مسن‌تر ترامپ همان‌هایى هستند که در همان زمان هم از ترس همین آمریکا همسفرخمینى شدند. شکست اساسى آن انقلاب کماکان خطرى است که انقلاب آتى را نیز  تهدید ‌می‌کند. دست کم باید این درس را گرفته باشیم که با سرنگونى رژیم سیاسى دولت نیز خود به خود سرنگون ‌نمی‌شود. برخلاف نظر رایج در همان دوران٬ ضد انقلابى بودن رژیم جدید از آنجا ظاهر نشد که به سرکوب خونین انقلابیون دست زد بلکه از همان روز پس از قیام این ویژگی روشن بود؛ یعنی از وقتی که رژیم جدید از یک طرف دولت بورژوایى را نجات داد و از طرف دیگر از مردم خواست که به خانه‌ها برگردند. سرکوب هنگامى آغاز شد که توده‌ها به خانه‌ها بازنگشتند. نجات دولت بورژوایى ضرورتاً به چنین سرکوبى منجر‌ می‌شد. در انقلاب آینده نیز محتمل‌ترین بدیل همین خواهد بود. امکان اینکه در اوج بحران انقلابى٬ بخاطر ضعف و عدم آمادگى نیروهاى انقلابى و به دنبال زدوبندهاى پشت پرده (که هم اکنون نیز در جریانند) طبقات حاکم خرگوش دیگرى را از کلاه شعبده بازی بیرون بیاورند و جلوى از هم پاشى دولت بورژوایى را بگیرند٬ به مراتب قوى تر و بیشتر از  انقلاب ۵٧ است. اگر ماهیت ضد انقلابى رهبرى خمینى پس ازسرنگونى واقعیت عینى یافت٬ این بار قبل از سرنگونى٬ ضد-انقلاب بعدى تحت حمایت امپریالیزم آمریکا مى‌تواند خود امر سرنگونى را شکل بدهد. کارگران و زحمتکشان باید کاملاً به این خطر واقف باشند که از همین الان٬ ضد-انقلاب بعدى آماده کسب قدرت است. هنگامى که همسفران ترامپ شعار‌می‌دهند “امپریالیزم را برجسته نکنید!”٬ “همه باهم پیش بسوى سرنگونی”، در واقع بیش از هر چیزی اطاعت محض از ضد-انقلاب بعدى را  ترویج‌ می‌کنند.

استراتژى انقلابى
استراتژى انقلابى نقشۀ ارادى و دلبخواهى انقلابیون نیست٬ بلکه پیش شرط‌هایش باید در خود واقعیت وجود داشته و ضرورت تحقق آن نیز در خود مبارزات طبقاتى شکل گرفته باشد. استراتژى انقلابى یعنى استراتژى براى انقلابى که هم اکنون فعلیت دارد. اما تدوین استراتژى به این معنى نیز نیست که پیشگویى کنیم چه بدیلى محتمل‌تر است و به عنوان جناح چپ به دنبال امکانات موجود روانه شویم. به عنوان مثال بسیارى بر اساس وضعیت فعلى مبارزه طبقاتى و سطح پایین سازماندهى و آمادگى سیاسى طبقه کارگر “پیش‌بینى” ‌می‌کنند که از آنجا که احتمال انقلاب سوسیالیستى اندک است پس باید براى دموکراتیک‌تر کردن بدیل‌های بورژوایى تلاش کرد و در نتیجه عاقبت به نحوى از انحا استراتژى دنباله‌روى از مخرج مشترک اپوزیسیون بورژوایى موجود را اتخاذ مى‌کنند. نتایج این روش اپورتونیستى را در انقلاب ۵٧ مشاهده کردیم؛ مماشات با جریان خمینی و تزلزل در مبارزه علیه ضد-انقلاب. استراتژى صحیح در خود مبارزه براى تحققش فعلیت خود را بیشتر نشان خواهد داد. استراتژى انقلابى نقشه و راهنماى تحولاتى است که جامعه باید براى حل مشکلات و معضلات اجتماعى موجود دنبال کند و راه‌کارى است براى انقلابیون که چگونه مى‌توان فعلیت چنین تحولى را به واقعیت تبدیل کرد.

استراتژى انقلابى هم بعدى تاریخى و جهانى دارد و هم مبناى مشخص و محلى. انقلابات پیشین استراتژى‌های متفاوتى را در عمل به آزمایش گذاشته‌اند و از این تجربیات ‌می‌توان براى تدوین استراتژى انقلابى درس گرفت. نقطه شروع٬ مشخص کردن تکالیف تاریخى انقلاب است. یعنى روشن کردن مسائل و مشکلات عمده‌ای که در برابر جامعه قرار دارند. در ایران این تکالیف مرکب هستند. ایران جامعه‌ای است که هر چند تضاد کار و سرمایه بر آن حاکم است اما هنوز تکالیف دموکراتیکِ لاینحل و به تعویق افتادۀ زیادى نیز وجود دارند که درکنار تکالیف ضد-سرمایه‌دارى باید متحقق شوند. در ایرانِ سرمایه‌دارى حتى شعار انقلاب مشروطه “آزادى٬ امنیت٬ قانون” هنوز تحقق نیافته است. رشد ناموزون و مرکب مناسبات سرمایه‌دارى در ایران، این دو دسته از تکالیف را چنان درهم آمیخته که یکى را بدون دیگرى ‌نمی‌توان حل کرد. به بیانی ساده٬‌ نمی‌توان دولت را در ایران دموکراتیزه کرد بدون آنکه از سرمایه‌دارى خلع ید شود . غیر دموکراتیک بودن جامعه ایران به خاطر کمبود رشد سرمایه‌دارى یا سرمایه‌دارى از نوع خاصى نیست٬ بلکه خود مناسبات سرمایه‌دارى هر چه بیشتر رشد یافته اند جامعه نیز غیر دموکراتیک‌تر شده است. رویاى ایجاد دولت بورژوا دموکراتیک و دموکراسى لیبرالى در جامعه‌ای نظیر ایران امروزه به همان اندازه واقعى است که تصورکنیم سرمایه‌داران دین دار جمهورى اسلامى٬ در این اوضاع وخیم اقتصادى دست کم مالیات‌های خودشان را‌ داوطلبانه و با کمال میل بپردازند. همان طور که هم پاسخ شاه و هم ولی فقیه به تهیدستان شهرى گلوله بود فردا هم رژیم “لیبرال دمکرات” بعدى پاسخش جز گلوله نخواهد بود. تضاد‌های تلنبار شده و درهم پیچیده جامعه ایران را مرحله به مرحله و پله به پله‌ نمی‌توان برطرف کرد٬ جز آنکه نخست کل دولت سرمایه‌دارى بواسطه انقلابى سوسیالیستى سرنگون شود. پیگیری هراستراتژی به غیر از این، به حاکمیت ضد-انقلاب دیگری خواهد انجامید.

تجربه انقلاب ۵٧ در ایران ضرورت این استراتژى را در خود انقلاب نشان داد. اساساً ریشه اصلى مشکلات ما در ایران پس از انقلاب کجاست؟ چرا به اینجا رسیده‌ایم؟ رژیم شاه سرنگون شد٬ اما با مداخله و کمک سرمایه‌دارى جهانى٬ بویژه ابزار اجرائى اصلى آن یعنى دولت آمریکا٬ “رهبرى” ائتلاف بازارى-آخوندى دور خمینى به ارتش و ساواک قبولانده شد و انتقال قدرت به رژیم جدید میسر گردید. رژیم جدید توانست دولت بورژوا را نجات دهد و انقلاب توده‌ها را سرکوب کند. اساساً به همین دلیل هم مقبول افتاد که نشان داد ‌می‌تواند جنبش توده‌ای را کنترل کند. این دقیقا همان خطرى است که حتى شاید ترسناک‌تر از ٬۵٧ در انتظار انقلاب بعدی است.

البته همان‌طور که مداخلات امپریالیستى در جهان همواره بر تناقضات و مشکلات افزوده،‌ این بار هم در همان حالى که رژیم جدید وظایف محول شده و توافق شده را به انجام‌ می‌رساند٬ با منافع آمریکا در منطقه نیز برخورد پیدا مى‌کرد که از آن روز تاکنون بصورت کشمکشى دائمى بروز و ظهور یافته است. همزمان٬ همین تناقض در دل خود دولت بورژوایى بعد از انقلاب نیز شکل گرفت. از طرفى دولت مدافع مناسبات سرمایه‌دارى مى‌بایست خود را با مناسبات جهانى سرمایه‌دارى مطابقت مى‌داد٬ و از طرف دیگر رژیم ولایت فقیه امر ایجاد خلافت اسلامى شیعى در منطقه را پیش مى‌برد. یکى از منابع قدرت و درآمد این جریان در دوره قبل از انقلاب نیز همین شبکۀ اسلامى منطقه بود که امروزه ارکان خلافتش را برپا داشته‌اند. رقابت بین سرمایه مالى ایرانى و عرب اکنون شکل مذهبى بخود گرفته است. بنابراین٬ پس از سرکوب انقلاب٬ صحنه سیاست بر محور تناقض بین شکل اسلامى رژیم سیاسى و بنیاد بورژوایى دولت چرخیده است. براساس همین تضاد هر از چندی گرایش به اصلاحات٬ در درون خود دستگاه  حاکم شکل ‌می‌گیرد٬ اما به محض آنکه به ریشه‌ها (یعنى ضرورت تضعیف ولایت فقیه)‌ می‌رسد تیشه بر ریشه فائق نشده٬ خود را مى‌زند. پس از توافق هسته‌ای و در کنار آن با پایبند کردن جمهورى اسلامى به مقررات بین‌المللى٬ این تناقض به نفع دولت بورژوایى نسبتا حل شد و هنوز هم علیرغم تمام تحریم‌ها٬ دولت ایران به همه تعهداتش به سرمایه‌دارى جهانى وفادار مانده است. با این همه٬ دقیقا به دنبال سیاست “حداکثر فشار” ترامپ٬ هر چند در جامعه فقر و فلاکت بیداد مى‌کند٬ اما دربالا تناسب قوا به نفع جناح خلافت اسلامى و به ضرر جناح اصلاح‌طلب تمام شده است. چه درسیاست‌های ایران و چه درعرصه سیاست‌های منطقه‌ای. از طرف دیگر اپوزیسیون بورژوائى “خارجى” نیز همواره در دل همین دولت پایگاه داشته و در دورۀ اخیر حتى بالنسبه قوى‌تر شده است. بنابراین در شرایط فعلى٬ یعنى در شرایطى که کماکان با فقدان بدیل انقلابى مشخص مى‌شود٬ این کشمکش سه جانبه و گاهى دوجانبه در مرحله بعدى نیز صحنه اصلى سیاست در ایران را تعیین خواهد کرد. بدین ترتیب حتى بحران انقلابى قریب‌الوقوع ‌می‌تواند قبل از آنکه منجر به تسخیر قدرت توسط توده‌ها بشود٬ به ترکیب جدیدى از سه عنصر بالا فرصت دهد که قدرت را از بالا تغییر دهند.
تصور‌ نمی‌کنم این خطر مورد اشاره‌ کشف جدیدى بوده باشد. این نکات بیشتر بازگو کردن واقعیاتى است که بسیارى دیگر نیز دیده و در باره‌اش نوشته‌اند. اما انکار این خطر بسیار واقعى‌ توسط همسفران ترامپ نمی‌تواند دلایلى جز دلایل به اصطلاح ایدئولوژیک داشته باشد. یعنى ایدئولوژى جریاناتى که براى پنهان‌سازى منافع ویژه‌شان٬ واقعیات را وارونه جلوه‌ می‌دهند. یعنى از “انقلاب” خونین نوع آمریکاپسند دفاع ‌می‌کنند اما خجولانه و در لفافه!

سازماندهى طبقه کارگر
تنها طبقه‌ای که به خاطر موقعیت اجتماعى‌اش توان٬ شایستگى و امکان آن را دارد که دولت بورژوایى را سرنگون کند، طبقه کارگر است. اگر طبقه کارگر بتواند رهبرى مبارزات را در دست بگیرد ‌می‌تواند از پشتیبانى لایه‌های تهیدستان شهرى٬ همه زحمتکشان و ستمدیدگان و بسیارى از لایه‌هاى میانى برخوردار شود. همین واقعیت که  طبقه کارگر نتوانست تهیدستان شهرى و زحمتکشان را در انقلاب ۵٧ به خود جلب کند٬ یکى از دلایل مهم پیروزى ضد-انقلاب بود. اما طبقه کارگر فقط هنگامى ‌می‌تواند قدرت خود را به نمایش بگذارد که سازمان‌یافته باشد و بتواند مبارزه موثرى را عملى کند. عدم سازمان‌یافتگى طبقه کارگر مهمترین عاملى است که تناسب قواى اجتماعى را شدیداً به نفع استبداد و به ضرر اردوى کار به پیش مى‌برد. .

تجربه ۴ دهه اخیر نشان داده است که اتکاى بیش از اندازه به امکانات قانونى و نیمه قانونى و مبارزات صرفاً اتحادیه‌اى نتایج چندانى ببار نمى‌آورد. طبقه کارگر چنانچه قبل از دوران سرکوب و اختناق از تشکیلات اتحادیه‌اى برخوردار نباشد در میانه چنین دوره‌ای قادر نخواهد بود این فقدان را جبران کند. البته تشکل‌های حزبى مى‌توانستند این جاى خالى را پر کنند٬ اما طبقه کارگر در ایران حتى پس از چهار دهه هنوز با مرحله تحزب بسیار فاصله دارد. بدین ترتیب اتحادیه‌های مستقلى که در تمام این دوره تشکیل شده‌اند انگشت شمارند و توانشان براى تغییر تناسب قوا محدود است. از طرف دیگر تمرکز بخش عمده طبقه کارگر در واحدهاى کوچک اساساً بهره‌گیری از شکل سندیکایى را براى اکثریت عظیم این طبقه غیر عملى ساخته است. البته هستند بسیارى از تجمعات و محافل با نام و نشان هاى پر طمطراق کارگرى که متاسفانه هر چه هستند جزآنچه واقعا باید باشند. حداقل سازمان‌های مستقل و توده‌اى کارگران به شمار نمی‌آیند. بعلاوه٬ در میان برخى از همین تشکل‌های محدودى که تاکنون شکل گرفته‌اند،‌ به کمک جریانات رفرمیست خارج کشور گرایش پناه بردن به “کنفدراسیون بین‌المللى اتحادیه‌های کارگرى” در مقابل تشکل‌های وابسته به دولت  تقویت شده است. این کنفدراسیون ادامه همان تشکیلاتى است که در دوران “جنگ سرد” به کمک دول سرمایه‌دارى بویژه آمریکا با ایجاد انشعاب در “فدراسیون جهانى اتحادیه‌هاى کارگرى” و در تخالف و تقابل با آن تحت نام “کنفدراسیون بین‌المللى اتحادیه‌هاى آزاد کارگرى” شکل گرفت. تشکیلات زرد کارگرى در داخل به همان اندازه به دولت ایران وابسته‌اند که این تشکیلات به اصطلاح بین‌المللى به دولت آمریکا . بویژه در شرایطى که توطئه رژیم‌چنج آمریکایى پا به مرحله اجرا گذاشته است٬ افتادن در دام اینگونه سازمان‌های بین‌المللى همانا و آلت دست انقلاب “مخملى” بعدى شدن همان! این کنفدراسیون هم اکنون در اینگونه مداخلات دارای تجربه فراوانی ست. در هر حال  زیر چتر حمایتى اینگونه نهادهاى بین‌المللى رفتن نمى‌تواند مشکل فقدان تشکیلات کارگرى در ایران را حل کند. پس راه حل چیست؟

تجربه جنبش کارگرى در دولت‌های استبدادى با تشکیلات اتحادیه‌اى وابسته به دولت (مثل اروپاى شرقى وابسته به شوروى سابق و یا اروپاى راست و فاشیستى دوران جنگ جهانى دوم و بعد از آن)  و همچنین در مراحل اولیه رشد سرمایه‌دارى٬ زمانى که تشکیلات اتحادیه‌اى عملاً غیر قانونى بود٬ نشان داده است که تنها شکل مقابله با اینگونه وضعیت‌هاى استبدادى و تنها راه موفقیت، سراسرى کردن مبارزه است. یعنى باید در کنار مبارزه براى تشکل‌یابى مستقل در سطح صنفى٬ محلى و حرفه‌اى٬ و یا مداخله در تشکل هاى موجود٬ تا جایى که چنین مداخله‌اى ممکن یا مفید باشد٬ باید به ایجاد شبکه‌های سراسرى همبستگى کارگرى و تلاش در راه سازماندهى جنبش‌هاى اعتراضى سراسرى دست زد. ساده‌‌ترین شکل سراسرى کردن، کارزارى سراسرى پیرامون منشورى از خواست‌هاى اولیه و مشترک است. به عنوان نمونه جنبش چارتیست‌ها (چارت اینجا یعنى لیست خواست‌ها٬ منشور) در انگلستان قرن نوزدهم چنین تلاشى به شمار می‌آید. اینگونه جنبش‌هاى سراسرى از آنجا که متوجه سرمایه‌دار خاصى نیستند و دولت را هدف گرفته‌اند در واقع نوعى جنبش سیاسى طبقاتى نیز محسوب مى‌شوند. یعنى شکلى پیشا حزبى از تحزب. مثلا کسب حق راى عمومى و لغو بسیارى از قوانین ضد تجمعات و تشکل‌هاى کارگرى از نتایج مبارزات چارتیست‌ها بود. این جنبش نه تنها به سراسرى شدن جنبش کارگرى و عمومى شدن خواست‌هاى طبقه کارگر کمک کرد بلکه در واقع شرایطى را ایجاد کرد که تشکل‌هاى کارگرى مستقل دیگر نیز بتوانند شکل بگیرند.

در ایران نیز در شرایط سرکوب و خفقان فعلى این تنها روشى است که مى‌تواند تناسب قواى نامساعد را تغییر دهد. اگر چنین شبکه‌اى وجود ‌داشت٬ هم پشتوانه‌ای مى‌شد براى مبارزات صنفى و اتحادیه‌اى محلى٬  هم ابزارى می‌شد براى عمومى کردن خواست‌ها و سیاسى کردن جنبش٬ و هم٬ شاید مهمتر از همه در ایران٬ مى‌توانست بخش‌هایى از طبقه را که در واحدهاى کوچک اشتغال دارند و اساسا قادر به ایجاد تشکیلات سندیکایى نیستند در جنبش درگیر کند. مى‌توان تصور کرد اگر چنین شبکه‌اى هم اکنون وجود داشت چه تاثیر مهمى بر اعتراضات آبان ماه مى‌گذاشت. هم از لحاظ بسیج همبستگى کارگرى و هم  از جنبه مشخص کردن خواست‌هاى اردوى کار در این اعتراضات. این شکل نیز از مخیله جریانات سیاسى چپ بیرون نیامده است بلکه در خود جنبش کارگرى در ایران در واکنش به مشکلات بالا مسئله ضرورت سازمان سراسرى بار‌ها و در دوره‌هاى مختلف مطرح شده و تلاش‌های گوناگونى نیز در این چند سال اخیر براى عملى ساختن آن صورت گرفته است، هر چند همگى ناموفق .
برخى از این فعالیت‌ها، تلاش‌هایى بود براى ایجاد فدراسیونى از تشکل‌هاى موجود که بوضوح فقط هنگامى مى‌توانست شکل بگیرد که اتحادیه‌هاى پایه‌اى این فدراسیون وجود داشته باشند. اما دقیقاً از آن جا که در شرایط فعلى چنین اتحادیه‌هایى نمى‌توانند شکل بگیرند و حتى اگر اتحادیه‌هاى مستقل موجود نیز چنین فدراسیونى را تاسیس کنند، معرف بخش ناچیزى از طبقه خواهند بود٬ این طرح در حال حاضر جنبه عملى نخواهد یافت. دیگر فعالیت‌ها، تلاش‌هایى بودند در جهت ایجاد کمیته‌هایى از بالا براى تاسیس سازمان سراسرى که در شرایط تشتت و چند دستگى‌هاى رایج در میان فعالین کارگرى به کشمکش‌هاى همیشگى و فرسودگى مبتکرین ختم شدند. بسیارى از تلاش‌هاى دیگر نیز از روش همیشگى و محبوب”جانشینی” بین فرقه‌هاى سیاسى رنج مى‌بردند؛ فرقه‌هایى که با جایگزین کردن خود با طبقه و دستورالعمل دادن به خودشان تصور مى‌کنند مشکل را بر طرف کرده‌اند.

چنانچه طبقه حزبى سیاسى داشت یا از تشکیلات صنفى در حد فدراسیون‌های سراسرى برخوردار بود٬ البته امر سازماندهى سراسرى نیز  آسان‌تر‌ می‌شد. اما در دوره فعلى هیچ کدام نه در دست است و نه در شرف ایجاد. اما هم در اعتراضات دى ماه و هم آبان ‌می‌توان نشانه‌های وجود محافل یا شبکه‌های کارگرى در سطح محله و منطقه و شهر را مشاهده کرد. شبکه‌هایى نیمه علنى نیمه مخفى که در امر بسیج کارگرى براى مبارزه و همبستگى فعالند. جنبش سراسرى نتیجه سراسرى شدن این گونه شبکه‌هاى محلى خواهد بود. و آن چیزى که بیش از هر اقدام دیگر به سراسرى شدن شبکه‌هاى پراکنده کمک خواهد کرد سراسرى کردن مطالبات اردوى کار است. یعنى مبارزه پیرامون منشورى از مهمترین و ابتدایى‌ترین خواست‌های روز توده‌های کارگر و زحمتکش. چنین مبارزاتى خود در عمل به نوعى فراخوان و صداى سراسرى براى گردهم آیى شبکه‌هاى محلى تبدیل خواهند شد. اعتراضات گسترده توده‌اى نظیر دى وآبان بهترین زمان و مکان براى ترویج اینگونه خواست‌های توده‌ای است و نه آزمایشگاهى براى تمرین شعار‌های فرقه‌اى. صد بار هم که دوستان پلاکارد “نان٬ کار٬ آزادى٬ اداره شورایى” را در دست بگیرند و با تصویر و ویدئو و بوق و کرنا تلاش کنند این موارد را به”شعار توده‌ها” تبدیل کنند٬ چنین اتفاقى نخواهد افتاد. این خواست‌ها باید از دل خود مبارزات موجود بیرون آمده باشند. مضافاً به اینکه٬ اگر توده‌ها همواره بر خواست‌های واقعى٬ اولیه و همگانى خودشان تاکید کنند٬ کمتر تحت تاثیر وعده و وعید‌های توخالى داخلى و خارجى قرار خواهند گرفت و نیروهاى ارتجاعى نیز کمتر‌ می‌توانند آنان را بازیچه اهداف خود کنند.

در یکى از بیانیه‌هایى که به مناسبت روز جهانى کارگر منتشر شد در حمایت از طرح جنبش سراسرى به مجموعه‌ای از این گونه خواست‌ها اشاره شده بود که براى درک بهتر نکته بالا نمونه خوبى است:  آزادى بیان و تشکل، حداقل حقوق بالاى خط فقر٬ بیمه بیکارى عمومى٬ آموزش و بهداشت رایگان و رفع هر گونه تبعیض ملى٬ جنسى یا عقیدتى . من هم از آن بیانیه دفاع کردم اما شاید هم اکنون حتى مطالبات اولیه هم از لیست بالا فراتر رفته باشند. خود رفقاى نویسنده هم اشاره دارند که این لیستى نهایى نیست بلکه پیشنهادى است براى بحث در این شبکه‌ها بر اساس رایج‌ترین مطالبات. واقعیت این است که مسئله کلیدى اینجا جنبه سراسرى شدن مبارزات است. موفقیت در چنین مبارزه‌اى٬ حول حتى فقط یکى از این خواست‌ها٬  نه تنها اعتماد به نفس توده‌ها را بالا مى برد بلکه تناسب قوا را تغییر خواهد داد و امکان مبارزه براى مطالبات دیگر را فراهم مى‌سازد. امروزه هیچ چیز به اندازه جنبشى سراسرى براى خواست‌های عمومى و مشترک رژیم را به عقب نخواهد راند.

در مقابل این طرح متکى بر تجربه واقعى و نقداً در حال اجرا در میان پیشگام کارگرى٬ قهرمانان رادیکال ما توده‌ها را در قامت “سیاهی لشکر” برای بازی در فیلم “نبرد شعارهای انقلابی” بیشتر می‌پسندند. شعارهایی از قبیل شورا بسازید٬ کنترل کارگرى برقرار کنید٬ مدیریت را در دستتان بگیرید٬ و یا اعتصاب عمومى برپاکنید! در شرایطى که هنوز سطح مبارزات اردوى کار پایین است و هنوز وارد دوره بحران انقلابى نشده‌ایم٬ زمینه مادى براى تحقق اینگونه شعار‌ها فراهم نیست٬ و حتى اگر عملى بشوند جز سرکوب و  شکست نتیجه‌ای نخواهند داشت. اکنون خواست‌هایى باید برجسته شوند که بتوانند کل اردوى کار را به حرکت در آورند و به اعتماد به نفس و سازمانیافتگى آن کمک کنند و نه اینکه تبلیغات تلویزیونى گروه‌هاى سیاسى را تغذیه کنند .

مجلس موسسان دموکراتیک و انقلابى
اگر بقول لنین در هر انقلابى مسئله اصلى مسئله قدرت است پس آیا خواست سرنگونى قدرت موجود خواست مرکزى انقلاب است؟ بوضوح خیر! آن چه نباید فراموش شود این است که خود بحران انقلابى محصول مبارزات توده‌ها پیرامون مجموعه خواست‌هایى است که در واقع تکالیف تاریخى انقلاب را مشخص مى‌کنند. تسخیر قدرت با سرنگونى رژیم سیاسى موجود آغاز مى‌شود اما خود سرنگونى یک خواست به معنى دقیق کلمه نیست٬ بلکه در مرحله‌اى از مبارزه براى تحقق خواست‌ها امر سرنگونى لازم مى‌شود. خود سرنگونى آن قدر اهمیت ندارد که چگونگى تحقق خواست‌ها. بنابراین مسئله اصلى انقلاب در واقع مسئله قدرت بعد از سرنگونى است. یا به عبارت دقیق‌تر نحوه انتقال از قدرت قدیم به قدرت جدید. بنابراین شکست انقلاب مى‌تواند حتى پس از سرنگونى نیز اتفاق بیفتد. در دوره انقلابى٬ علیرغم تشدید تضادهاى طبقاتى٬ بخشى از خود هیات حاکمه مى‌تواند به امر سرنگونى رضایت دهد و به اصطلاح صداى انقلاب را بشنود به شرط آنکه بتواند جلوى این انتقال را بگیرد – یا با جلوگیرى از سقوط قدرت واقعى و یا با انتقال به قدرتى ظاهراً جدید. اتفاقا یکى از ترفندهاى طبقات حاکم براى جلوگیرى از پیروزى انقلاب و ورود توده‌ها به عرصه انتقال قدرت دقیقاً همین است که اهداف انقلاب را به سرنگونى تقلیل دهند. بویژه با در نظر گرفتن این واقعیت که آن بخشى از خود هیات حاکمه که به انقلاب مى‌پیوندد از امکانات بیشترى نیز براى سرنگونى برخوردار است. در چندین انقلاب در جهان تا کنون دیده شده که اینگونه نیروها حتى مى‌توانند رهبرى انقلاب را در دست بگیرند. خمینى با متمرکز کردن نیروى انقلابى پیرامون شعار “شاه باید برود!”٬ هم رهبرى خودش را تحمیل کرد و هم حواس همان نیروها را از آن چه باید جایگزین شاه شود منحرف ساخت! اگراین رهبرى ضد انقلابى در انقلاب ۵٧ در اوج بحران انقلابى شکل گرفت امروزه جبهه براندازى قصد دارد از همان ابتدا یک انقلاب نه چندان مخملى بلکه حتى خونین اما قلابى و دست نشانده ترتیب دهد. بنابراین نه تنها در انقلاب قبلی بلکه بسیار بیشتر در انقلاب آتى هیچ نیرو و جریانى با شعار سرنگونى‌طلبى صرف انقلابى نمى‌شود.

ما سوسیالیست‌ها٬ به دلایلى که در بالا اشاره شد٬ تنها راه پیروزى انقلاب را استقرار حکومت کارگران و زحمتکشان ‌می‌دانیم. یعنى انقلاب واقعاً هنگامى آغاز مى‌شود که توده‌ها بدانند بدون خلع ید از سرمایه‌دارى و ایجاد حکومتى کارگرى هیچ یک از خواست‌های انقلاب تحقق نخواهد یافت. حتى خواست‌هاى دموکراتیک. تجربه انقلاب پیشین نشان داد براى اردوى کار تا چه اندازه این صراحت در شعار‌های حکومتى مهم است. به بیان دیگر هر نوع مطالبه حکومتى که این صراحت را مخفى کند در خدمت ضد انقلاب است. مهم نیست قدرت جدید تا چه اندازه ظاهر انقلابى به خود بگیرد٬ اگر دولت بورژوایى و حاکمیت سرمایه‌دارى سرنگون نشود٬ نتیجه چیزى جز ضد-انقلاب نخواهد بود.

شعارهایى که این روزها بین برخى نیروها رایج شده و درظاهر بسیار رادیکال به نظر ‌می‌رسند٬ مثل “اداره شورایى” یا “حکومت شورایى”٬ دقیقاً به این دلیل که ماهیت طبقاتى بدیل حکومتى را مسکوت ‌می‌گذارند٬ در واقع خاک در چشم طبقه کارگر‌ می‌پاشند و راه را براى حفظ و بازسازى دولت بورژوایى پس از انقلاب  هموار ‌می‌کنند. برخورد فرمال با مسئله شورا بایستی مورد نقد قرار گیرد. فرماندهى سپاه پاسداران نیز زمانى خود را نهادی شورایی می‌دانست. جالب این جاست حتى هنگامى که این گونه جریانات “شورا طلب” پا به عرصه نبرد طبقاتى مى‌گذارند٬ مفهومى که از شوراهاى کارگرى ‌تبلیغ می‌کنند نیز شورا به مثابه “ارگان‌های خود سازماندهى قدرت کارگرى” نیست٬ بلکه در بهترین حالت صرفاً اشاره به شوراهاى کارخانه است (یعنى شکل علنى‌تر و دائمى‌تر کمیته‌های کارخانه). شوراى کارخانه نهاد قدرت سیاسى نیست. حتى به معناى دقیق کلمه به خودى خود٬ یعنى به صرف تشکیل٬ نهاد کنترل کارگرى بر تولید و توزیع در یک واحد تولیدى نیز نمى‌شود. چنین کنترلى یا سراسرى است یا هیچ نیست. اگر در بالا حکومت کارگرى مستقر نباشد در پایین نیز شوراى کارخانه نخواهد توانست بر چیزى کنترل داشته باشد. آن کسى که‌ تبلیغ میکند هدف انقلاب در دست گرفتن قدرت توسط این گونه شوراهاست٬ در واقع نه قصد سرنگونى قدرت موجود را دارد و نه قصد تسخیر قدرت. حتى ایجاد هماهنگى از پایین و در سطح منطقه‌ای میان کمیته‌های کارخانه منجر به ایجاد یک دستگاه بوروکراتیک چند لایه خواهد شد که در آن هیچ یک از اعضاى شوراى سراسرى بطور مستقیم به هیچ یک از انتخاب کنندگان پاسخگو نیستد. نمایندگان شوراهاى کارخانه از بین خودشان نمایندگان منطقه را انتخاب مى‌کنند٬ سپس نمایندگان منطقه نمایندگان شهر یا ایالت و عاقبت نمایندگان شهرى اعضاى شوراى سراسرى را تعیین مى‌کنند. یک چنین شوراى سراسرى حتى از پارلمان هاى بورژوایى غیردموکراتیک‌تر است. اختلاف سوسیالیزم انقلابى با آنارکو سندیکالیزم در همینجاست. مشکل این نیست که ما به حزب انقلابى و دیکتاتورى پرولتاریا اعتقاد داریم و آنها ضد حزب و دولت‌اند٬ بلکه این که آنها اشکالى از سازماندهى از پایین را تبلیغ مى‌کنند که در واقع نه ارگان هاى قدرت سیاسى‌اند و نه هرگز خواهند توانست قدرت اقتصادى سرمایه‌داران را به چالش بکشند.

ضد کارگرى‌تر از این شعارهاى گنگ و ماورا طبقاتى شعار برخى کمونیست‌هاى “مدرن” ماست که در ظاهر از ضرورت تسخیر قدرت دفاع مى‌کنند٬ اما ابزار آن را”شوراهاى مردمى” مى‌دانند. چنین برداشتى از دموکراسى مستقیم در واقع نمى‌تواند از حد شهردارى‌های فعلى بورژوایى فراتر‌برود. شاید در حد شوراى یک روستاى کوچک که کم و بیش همه مردم آن از دهقانان فقیر تشکیل شده‌اند٬ بین مردم و دهقانان تفاوتى نباشد٬ اما تصور کنید مثلاً در تهران ۱۰ میلیونى چگونه قرار است شوراى مردمى براى اعمال دموکراسى مستقیم کارگرى تشکیل شود؟ با انتقال تناقضات طبقاتى جامعه به وسط شوراها این تناقضات در خود واقعیت بر طرف نمى‌شوند. اگر شوراها واقعاً کارگرى و یا ارگان‌هاى قدرت نباشند٬ تضمینى براى تحقق خواست مرکزى انقلاب یعنى استقرار کنترل کارگرى بر تولید و توزیع نیز وجود ندارد.
شوراهایى که بتوانند ارگان‌های قدرت کارگرى پسا انقلابى باشند شوراهایى خواهند بود که نمایندگان مستقیم کارگران یک قلمروى جغرافیایى مشخص مثل شهر یا ایالت را در بر بگیرند. شوراهاى انقلاب روسیه چنین شوراهایى بودند و نه شوراهاى کارخانه یا شوراهاى مردمى. اما اینگونه شوراهاى شهرى و واقعا کارگرى فقط مى‌توانند در سطح بسیار بالایى از بسیج کارگرى یعنى در اوج بحران انقلابى شکل بگرند. شوراها باعث پیدایش شرایط انقلابى نمى‌شوند٬ بلکه مبارزات انقلابى منجر به تشکیل شوراها مى‌شوند. هنگامى مى‌توان گفت وارد شرایط قدرت دوگانه شده‌ایم که اینگونه شوراها وجود داشته باشند. مجدداً اگر به تجربه انقلاب قبلى نگاه کنیم یکى از مهمترین دلایلى که طبقه کارگر نتوانست نقشى در تحولات سیاسى پسا انقلابى بازى کند همین بود که در طول بحران انقلابى نتوانست دست به تشکیل این گونه شوراهاى سراسرى و منطقه‌ای بزند و خودش عملاً جذب کمیته‌های محلات شد که کم و بیش همگى زیر کنترل مساجد و رهبرى مذهبى بودند.  بنابراین تبلیغات ما باید این مسیر را در مقابل عناصر آگاه‌تر طبقه هموارتر سازد و به آمادگى طبقه براى انجام این تکالیف کمک کند. امکان پیروزى انقلاب بعدى رابطه مستقیم با موفقیت طبقه کارگر در ایجاد اینگونه ارگان‌های خود سازماندهى خواهد داشت.

اما خواست حکومت کارگرى در حال حاضر و براساس توازن قوای موجود فقط اهمیتى تبلیغاتى دارد. تبلیغات البته مهم است. آن خواستى که امروزه فقط مورد توجه تعداد اندکى است فردا مى‌تواند خواستى عملى و توده‌اى شود. البته با در نظر گرفتن تجربه تاریخ و تعداد دفعاتى که انواع و اقسام حکومت‌هاى ضد کارگرى پشت این نام مخفى شده‌اند و بحران اعتبارى که همین فجایع براى سوسیالیزم ایجاد کرده است٬ دشواری کار را مضاعف می‌سازد. برهمین اساس باید در باره کل مفهوم انتقال قدرت از دولت بورژوایى به دولت کارگرى و گذار به سوسیالیزم کارزار تبلیغاتى گسترده‌اى را سازمان داد. این امر باید در مرکز مبارزات نظرى ما با گرایش‌هاى انحرافى قرار گیرد. اما برنامه سوسیالیستى انقلابى صرفاً یک برنامه تبلیغاتى نیست. اولاً این برنامه خود انعکاسى است از مبارزات واقعى پیرامون خواست‌هاى واقعى. بنابراین بخش‌هایى از آن در موقعیت‌هاى مختلف مى‌توانند جنبه عملى بخود بگیرند. ثانیا یک برنامه انقلابى تکالیف چندگانه‌اى را  از تکالیف دموکراتیک و حداقل گرفته تا تکالیف انتقالى و حداکثر در بر مى گیرد که در دوره‌هاى متفاوتى برجسته مى‌شوند.
پس اردوى کار از حالا تا گشایش دوران انقلابى باید کدام خواست سیاسى یعنى کدام خواست مرتبط با مسئله قدرت را مرکزى کند که مبارزات فعلى براى سرنگونى را در جهات انقلابى و سوسیالیستى هدفمند سازد؟  ناگفته نماند در حال حاضر اردوى کار  از لحاظ درجه سازمانیافتگى و تحزب هنوز حتى در وضعیتى نیست که براى برنامه حداقل مبارزه کند تا چه رسد به خواست‌هاى حداکثری. اما تلاش اردوى کار براى تحقق برنامه سوسیالیستى از آن زمانى آغاز مى‌شود که درگیر مبارزات سیاسی و دمکراتیک شود. از طرف دیگر انتخاب زمان مناسب براى مبارزه در این عرصه در اختیار طبقه کارگر و حامیانش نیست. بدیل‌هاى گوناگون سرمایه‌دارى هم اکنون کارزار سازماندهى پیرامون شعارهاى حکومتى بورژوایى  را آغاز کرده‌اند.  بنابراین پیشگام کارگرى و جریانات سوسیالیستى نیز باید از همین حالا جنگ علیه این بدیل‌هاى ارتجاعى را آغاز کنند. در بالا اشاره کردم “همه با هم” پیش بسوى سرنگونى٬ در انقلاب پیشین به فاشیزم مذهبى انجامید و در انقلاب بعدى اگر به فاشیزم نولیبرالى ختم نشود بهتر از آن نخواهد بود. باید خواستى را مطرح کرد که در عین آنکه بتواند جنبش انقلابى و مترقى را متحد کند٬ دسیسه‌هاى بدیل ارتجاعى را نیز خنثى سازد. به اعتقاد من این فقط‌ می‌تواند خواست مجلس موسسان باشد. مجلس موسسانى دموکراتیک و انقلابى. یعنى مجلس موسسانى متکى بر توده‌ها و منعکس کننده ارادۀ توده‌ها٬ مجلسى که جز قدرت توده‌ها قدرت دیگرى را به رسمیت‌نمی‌شناسد. مجلسى که نمایندگان آن نه فقط بر اساس حوزه‌های انتخاباتى پارلمان‌هاى بورژوایى بلکه همچنین بر اساس احزاب سیاسى و تشکل‌های توده‌ای انتخاب شوند.

چنین مجلسى بوضوح فقط مى‌تواند پس از سرنگونى رژیم ولایت فقیه تشکیل شود و مبارزه براى آن در واقع شرایط را براى این سرنگونى فراهم مى‌سازد. مبارزه براى این خواست به اردوى کار این امکان را مى‌دهد که رهبرى مبارزات دموکراتیک را بر عهده بگیرد و نیروهاى دموکراتیک و سوسیالیست جامعه را  پیرامون یک خواست مشترک متحد کند. چنین اتحادى نه مى‌تواند پیرامون شعارهاى حکومتى یکى از طرفین باشد و نه حول نوعى مخرج مشترک بین این دو. براى اردوى کار دنبال مخرج مشترک رفتن یعنى نزول به سطح بورژوازى و تسلیم شدن به شعارهاى حکومتى بورژوایى. اما مى‌توان حول چگونگى تعیین حکومت بعدى در مجلس موسسان توافق کرد. البته بخش‌هایى از اپوزیسیون بورژوایى نیز همین خواست را مطرح مى‌کنند اما حتى اگر در حرف از آن دفاع کنند هرگز در عمل به تشکیل مجلسى دموکراتیک و انقلابى تن نخواهند داد. از نظر بورژوازى مجلس موسسان یعنى مجلسى فرمایشى که به رژیمى که نقداً از بالا و معمولا پشت درهاى بسته تعیین شده مهر تائید بزند (نظیر مجلس خبرگان). براى اردوى کار اما مبارزه براى مجلس موسسان یعنى مبارزه براى جلوگیرى از تشکیل این گونه حکومت‌های از بالا تعیین شده و اینگونه مجلس هاى فرمایشى و ارتقا توده‌هاى کارگر و زحمتکش به موقعیتى که سرنوشت حکومت بعدى را تعیین کند. اگر در اوج مبارزات انقلابى براى سرنگونى ولایت فقیه ارگان‌هاى خود سازماندهى اردوى کار به نقد شکل گرفته باشند و در موقعیتى باشند که بتوانند قدرت سیاسى را تسخیر کنند٬ البته منتظر مجلس موسسان نخواهند بود. در چنین حالتى حکومت کارگران و زحمتکشان چنین مجلسى را براى تدوین قانون اساسى دوران گذار به سوسیالیزم فرا خواهد خواند. اما چنانچه اردوى کار در چنین موقعیتى نباشد – و براساس تجربه انقلاب قبلى این احتمال شاید بیشتر باشد – مبارزه براى تشکیل چنین مجلسى هم استقرار یک حکومت تحمیل شده را به تعویق مى‌اندازد و هم فرصت سازماندهى بیشترى را در اختیار اردوى کار مى‌گذارد.

انتخابات بعدى در راه است. انتخاباتى که با در نظر گرفتن وضعیت فعلى مى‌تواند در رابطه با سرنوشت بعدى رژیم بسیار تعیین‌کننده باشد. به جاى جدل‌هاى بیهوده و تکرارى شرکت بکنیم یا نکنیم٬ از فضاى سیاسى انتخاباتى استفاده کنیم که غیر قانونى بودن این رژیم و ضرورت تشکیل مجلس موسسان را تبلیغ کنیم.
*
در خاتمه مسئله دیگری که ذکر آن اینجا لازم است٬ مسئله تشکیلات، سازماندهی و تحزب و رهبری است. درسی که شکست‌های پیاپی تاریخى به ما داده‌اند این است که حتی اگر میلیونها نیروی جان بر کف و حتی سوسیالیست و حتی مسلح به میدان بیاید ولی فاقد تشکیلات و سازماندهی و رهبرى انقلابى باشد راه بجایی نخواهد برد. مسئله حزب انقلابى حیاتى‌ترین مسئله انقلاب ایران است. این مسئله خود به بحث مفصل جداگانه‌اى نیاز دارد که باید به مقاله دیگرى موکول شود.

آذر ١٣٩٨
گرایش سوسیالیزم انقلابى
revolutionary-socialism.com

——–

“فتنه، شورش،انقلاب وفروپاشى اجتماعى”٬ دى ١٣٩۶
http://revolutionary-socialism.com/torab-saleth-iranian-upheavals-jan-2018

این ارقام تا بیش از دو برابر نیز گزارش شده‌اند. براى بررسى مفصل تر نتایج مداخلات آمریکا در جهان به کتاب زیر مراجعه کنید:
William Blum, Killing Hope: US Military and CIA Interventions Since World War II, Zed Books, 2003

من قبلا در باره امپریالیزم به تفصیل بحث کرده‌ام و باز کردن مجدد این مباحث از حوصله این مقاله خارج است. اینجا قصدم فقط نشان دادن بی پایه و اساس  بودن بحث همسفران امپریالیزم بود. براى آشنایى با چارچوب کلى دیدگاه من به مقاله “دوران کنونى” رجوع کنید:
http://revolutionary-socialism.com/present-epoch-fa

براى توضیح نقش رسانه ها در مخفى نگهداشتن این جنایات به مصاحبه زیر رجوع کنید:
Interview with Thiery Meyssan about his book, “Right Under Our Eyes. From September 11 to Donald Trump”
براى توضیحات بیشتر در باره استراتژى انقلابى در ایران به مقاله “مارکسیزم و مسئله استراتژى انقلابى” رجوع کنید:
http://revolutionary-socialism.com/revolutionary-strategy-iran-fa

براى توضیحات بیشتر در بارۀ وضعیت فعلى طبقه کارگر به مصاحبه “نیازهای جنبش کارگری” رجوع کنید:
http://revolutionary-socialism.com/rs-workers-movement-iran-fa

براى توضیحات بیشتر در باره فدراسیون کار آمریکا و نقش آن در هدایت و کنترل فدراسیون بین المللى به مقاله “اتحادیه هاى کارگرى آمریکا” رجوع کنید:
http://revolutionary-socialism.com/american-trade-unions-fa

براى توضیحات بیشتر به مقاله “درباره سازمان سراسرىکارگران ایران”٬ بهمن٬۱۳۹۳ رجوع کنید
http://revolutionary-socialism.com/workers-national-organisation-fa

پیش به سوی کارزاری برای ایجاد تشکل سراسری کارگران ایران٬ اردیبهشت ۱۸, ۱۳۹۷
https://farakhanekargari.blogspot.com

یکى از بزرگترین عوارض این فرقه گرایى‌ها خرده کارى و نپرداختن به مسائل اصلى است. هنوز حتى به اندازه انگشتان دست گزارش هاى مشخص کارگرى/صنعتى در دست نداریم که بدانیم در شاخه‌هاى مختلف چه خبر است. مثلا الان توجه باید به صنایع خودروسازى جلب شود. وضعیت اقتصادى و تحریم ها اشتغال نزدیک به یک میلیون نفر را در این بخش به خطر انداخته است. آیا یکى از این صد فرقه‌اى که ادعاى سازمان و حزب و نفوذ مى کنند تا کنون حتى یک گزارش در این باره تهیه کرده است؟
براى توضیحات بیشتر رابطه نهاد هاى کارگرى با قدرت سیاسى در انقلاب ۵٧ به مقاله “تاریخ مسکوت، بخش ٢ (۶١ ـ ١٣۵٧)” رجوع کنید:
http://revolutionary-socialism.com/tarikh-e-maskoot-2-fa

براى توضیحات بیشترخواست مجلس موسسان به مقاله “سوسیالیزم وشعارمجلس موسسان” رجوع کنید:
http://revolutionary-socialism.com/on-consituent-assembly

———————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.