مادر رامین حسین پناهی: محل دفن فرزندم را نمی دانم
او میگوید تمام این سالها شاهد مرگ یا زندانی بودن فرزندانش بوده: «همواره من و این پیرمرد را اذیت کرده و رنجاندند، اینقدر به اطلاعات سنندج رفتم که تا سربازهای دم در مرا میبینند، میگویند دایه شریفه مادر حسینپناهیها اومد، حتی آن روزها که رامین در انفرادی اطلاعات سنندج بود، من و پدر رامین را جلوی دوربین نشاندند و از ما فیلم گرفتند و ما به خاطر کم شدن فشار به روی فرزندمان زیر بار رفتیم. ….
————————————————
ایران وایر:
«اشرف زرینی» که مردم سنندج او را «دایه شریفه» صدا میزنند، مادر رامین حسینپناهی است.
او نهتنها یکی از امضاکنندگان بیانیه مادران دادخواه در اظهار همدردی با خانواده کشتهشدگان آبان ۱۳۹۸ است بلکه اخیرا که به دلیل تلاشش در مورد اطلاعرسانی شجاعانه از شرایط فرزندش رامین، برنده جایزه «سازمان خیریه صلح» شد و آن را به جانباختگان آبان ماه تقدیم کرده است. دایه شریفه ممنوعالخروج است و برای همین هم موفق نشد برای دریافت جایزهاش به اربیل عراق سفر کند اما با لهجه شیرین کُردی به ایرانوایر میگوید این تنها کاری بوده که میتوانسته برای مادران جانباختگان آبان ماه انجام بدهد. او میگوید داغ و زخم عزیزی که کشته شده باشد درمان نمیشود: «این روزها با شنیدن خبر کشته شدن جوانها در خیابان هر روز خودم را جای آن مادرها میگذارم و داغ رامین و اشرف برایم زنده میشود، با هر خبری ناخودآگاه اشک و غم تمام وجودم را فرامیگیرد چون میدانم داغ و زخم فرزند هیچگاه خوب نمیشود.»
رامین که کوچکترین فرزند دایه شریفه بوده، در روز هفدهم شهریور ۱۳۹۷ به اتهام عضویت در حزب کومله و شورش مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران، اعدام شد برادرش امجد بارها تاکید کرد که رامین مسلح نبوده و تنها برای دیدار با مادرش به ایران آمده بوده بااینحال پیگیریهای فعالان حقوق بشر و خانواده حسینپناهی جواب نداد اما اعدام رامین تنها موضوعی نیست که بخشی از قلب دایه شریفه را مکدر کرده، ده سال پیش از اعدام رامین، فرزند بزرگش به نام «انور» به اتهام محاربه به اعدام محکوم شده بود و برادر دیگر انور به نام اشرف، اقدام به جمعآوری امضا برای نجات جان برادر میکرد اما حین این رفتوآمدها یک روز اشرف با مرگ ناشی از تصادفی مشکوک زندگی را بدرود گفت. حالا نهتنها دایه شریفه داغ دو فرزندش را دیده بلکه افشین، فرزند دیگرش هم با حکم هشت سال و اندی زندان، کماکان در حبس است.
دایه شریفه میگوید پسرم رامین مسلح نبود. آنها میگفتند او مسلح به کلاشینکف و اسلحه کمری بود اما رامین فقط برای دیدار با من خطر عبور از مرز را پذیرفته بود.
یادآوری آن روزها برای دایه شریفه ساده نیست. میگوید آن روز تلخ، روز هفدهم شهریور ۱۳۹۷ بعد از یک سال و چند ماه تلاش سخت برای نجات جان رامین او را اعدام کردند: «میدانستم که جرات نمیکنند در سنندج اعدامش کنند، یک روز که بیدار شدم انور پسر بزرگم که خودش هم قبلا زندان بود و حکم اعدام داشت گفت رامین را به تهران بردند، فوری به دلم افتاد که اینها قصدشان جدی است و میخواهند رامین را اعدام کنند. بعدا فهمیدیم که رامین را به زندان رجاییشهر کرج منتقل کردند، دیگر خواب و خوراک نداشتم و هر شب با ترس اینکه حتما امشب رامینم را اعدام میکنند تا خود صبح بیدار میماندم. وقتی اعتصاب غذا کرد و آخرین ملاقات را با او داشتیم، چند روزی بود چیزی نخورده بود و لبهایش را دوخته بود، اما مثل همیشه قوی و محکم بود و به من و انور و پروانه، خواهرش روحیه میداد. شاید خودش هم میدانست که دیگر زیاد زنده نخواهد ماند اما من از او روحیه گرفتم.»
آن روز دایه شریفه دلشوره داشته و حس بدی آزارش میداده: «به انور که همراه وکلای رامین در تهران بود زنگ زدم، گفتند انشاالله چیزی نخواهد شد، حس بدی داشتم انگار دلم خبردار شده بود که قرار است شومترین اتفاق را تجربه کنم، از سنندج و جاهای دیگر بسیاری از فعالان و مردم محلی به منزل ما آمده بودند. شب شد اما خانه ما را ترک نکردند و همه ما بیدار بودیم، دمصبح و روز شنبه پروانه با انور حرف زد و هماندم بود که خانه روی سرم خراب شد، بله رامین پسر کوچک و دلبندم را از من گرفته بودند.»
او میگوید شاید اگر خودش زنده مانده و تا امروز دوام آورده دلیلش همدردی مردم بوده: «موج عظیم مردم مرا در آغوش گرفتند، رامینم را دادم، ولی فهمیدم هزاران رامین دیگر به دست آوردهام.»
او میگوید تمام این سالها شاهد مرگ یا زندانی بودن فرزندانش بوده: «همواره من و این پیرمرد را اذیت کرده و رنجاندند، اینقدر به اطلاعات سنندج رفتم که تا سربازهای دم در مرا میبینند، میگویند دایه شریفه مادر حسینپناهیها اومد، حتی آن روزها که رامین در انفرادی اطلاعات سنندج بود، من و پدر رامین را جلوی دوربین نشاندند و از ما فیلم گرفتند و ما به خاطر کم شدن فشار به روی فرزندمان زیر بار رفتیم. این سالها فشارهای زیادی تحمل کردیم، ولی دیگر نمیترسیم، حتی یک بار خواستم جلو اطلاعات سنندج خودم را آتش بزنم که فعالین سنندج مانع شدند، سخت است ببینی دو تن از بچههایت زیر خاک خوابیدهاند و بقیه آنها در زندان و یا آواره هستند.»
او میگوید نیازمند دلجویی مردم است نه سیستم: «دلجویی آنها را نمیخواهم. از چه کسی طلب دلجویی کنم؟ از اینها که اینهمه بلا سرمان آوردند؟ مگر رامین چه کرده بود که او را کشتند؟ چرا پسر دیگرم اشرف را کشتند؟ واقعا کسی نیست به من بگوید چرا به پسر دیگرم انور حکم اعدام داده بودند و هفت سال آزگار او را در زندان نگه داشتند یا افشین، آیا گناهی کرده که هشت سال و نیم زندان به او دادهاید؟ دلم از اینها خون است.» دایه شریفه میگوید هر دو پسر درگذشتهاش مهربان، خوشرو و مردمی بودند اما خندههای رامین معروف بود. او بااینکه سن و سال کمی داشت اما دریادل بود و رویاهای بزرگی داشت. از فقر و ظلم رنجیده بود و قسم بزرگش انسانیت بود.
دایه شریفه میگوید به دادخواهی باور دارد: «من شاهد آواره شدن و بدبختی مردم کورد کردستان عراق بودم، صدام قتلعامشان کرد، حلبچه را شیمیایی کردند ولی در انتها این مادران داغدار کورد بودند که در دادگاه ایستادند و شهادت دادند، امیدوارم زنده باشم و ببینیم که مسببان این ماجرا به خاطر آنچه بر ما روا داشتند سر از دادگاه دربیاورند. من و پدر رامین خواهان اعدام نیستم و آرزو داریم که روزی برسد که در کشور اعدام نباشد، ولی این از خدا بیخبرها باید تاوان پس دهند.»
او میگوید علیرغم آنکه دستتنهاست و توان زیادی برای سفر کردن ندارد اما با چند خانواده کشتهشدگان آبان ماه دیدار کرده:
«به دیدار یک مادر در سنندج رفتم، یک بار هم به تهران رفتم. دوست داشتم به همه مادران داغدار سر بزنم و از نزدیک با آنها احساس همدردی کنم، میخواستم به دیدار مادر پویا بروم اما کسی نبود مرا ببرد برای همین هم از اینجا تمام مادران داغدار را به آغوش میگیرم و سلام میرسانم.»
دایه شریفه فرصت عزاداری و طی کردن روند طبیعی سوگ فرزندش را نداشته است: «از روزی که رامین اعدام شد تهدید کردند که مراسم نگیریم، اما مردم به این تهدیدها توجه نکردند و سه روز در مسجد جامع دهستانمان سوگ آوری برگزار کردند و از کل ایران آمدند.»
به اینجای گفتوگو و موضوع مزار رامین که میرسیم دایه شریفه بغض کرده است: «نمیدانم پسرم رامین کجا خوابیده. با گذشت یک سال و نیم حتی محل دفنش را به ما نگفتند، چه دلیلی بهجز رنج دادن ما هست که جای دفن فرزندم را نمیگویند؟ چه عایدشان میشود که خاک یک جوان مرده را از مادر دریغ کنند؟ اینها حتی بعد از اعدام رامین ما را زجر دادند، فعالان کردستان پیش همه مسوولان رفتند و واسطه شدند تا لااقل محل دفن بچه را بگویند اما حاضر نشدند بگویند.»
او دلخوشیهای دیگری هم دارد که زنده نگهش داشته: «در طول این مدت هزاران رامین در کرکوک و کوبانی و اربیل و سنندج به دنیا آمدهاند. دیدن تصاویر بچههایی که به پاسداشت نام پسرم، نامشان را رامین میگذارند، قلبم را آرام میکند، من رامینم را تقدیم کردستان کردم.»
—————————————————
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.