ناصر آقاجری: شورشیان بی سر

از نظر این حاکمیت دلال پرور، مهم این است که کارگر یاد بگیرد که تنها یک برده است و باید مطیع باشد زیرا در این حاکمیت چیزی به نام شهروند صاحب حقوق مدنی وجود ندارد. ….

—————————————————

شورشیان بی سر

ناصر آقاجری

وارطان
از بچه های خوزستانی بود که در حاشیه شهری کشاورزی با دیرینه تاریخی – باستانی زندگی می کرد. پدرش کشاورزی بود که با همه تلاش های شبانه روزی به زحمت نان خانواده را تامین می‌کرد، او علاوه برکار کشاورزی با وسایل ابتدایی، زمان برداشت محصول می باید از غروب تا پگاه در مزرعه اش نگهبانی بدهد تا گرازان محصول ش را از میان نبرند، به همین دلیل، خیلی زود در اثرفشارکار سنگین و شبانه روزی کشاورزی و تغذیه نا مناسب مقاومت ش را از دست داد و از این دنیای پررنج به دیار مرگ رفت و پسر ارشدش را وارث یک خانواده بزرگ و گرسنه کرد.

این تنها دارایی بود که از او به جامانده بود و هم چنین زمین کم جانی که خانواده برای بدست آوردن حداقلی آن را به کشاورزان بدون زمین اجاره می‌دادند. پسر ارشد این کشاورز در زمان حیات پدر با فقر و گرسنگی سال‌های تحصیلی و دانشجویی را سپری کرد، او که از کودکی با کارهای متنوع کشاورزی بزرگ شده بود برای رهایی از این فقر سیاه با همه نیرو درس را می‌خواند و در رویا هایش تصور می‌کرد با پایان تحصیلات می‌تواند یک زندگی مرفه برای خودش و خانواده‌اش ایجاد کند. عاشق یاد گیری بود، در کودکی زمانی که می‌باید بزغاله ها و بره‌ها را برای چرا به کناره‌های مزارع ببرد، کتاب درسی را با خود می‌برد وبا صدای بلند آن را می خواند. مانند شعله های آتش سوزنده و پرانرژی بود، اگر چه محل زندگی شان در مجاورت یک شهر کشاورزی بود، ولی مانند همه شهرهای خوزستان از همان روزهای پیش از انقلاب پر شده بود از کتاب‌های که امروزه ممنوعه شده اند و مطالعه آنها را غیر قانونی می‌دانند.

در دوره دبیرستان این جوان با این گونه کتاب ها بزرگ شده بود، در کنار مطالعات کتاب های جلد سفید به اشعار شاملو عشق می ورزید و به همین دلیل نام وارطان را که نام یکی از شعرهای شاملو بود، برای خود انتخاب کرده بود. او هنوز نمی داند شاملوی او، در آخر عمر، دیگر شاملو وارطان نبود و به نگرش غیر جانبدارانه پیوسته است، لذا هم چنان به این شعر و به وارطان عشق می ورزد، از این رو این نام را برای کارهای وبلاکی خود انتخاب کرده بود. پس از سربازی در جستجوی کاردرمانده وبیکار به خانه پدری برگشت. خانواده بی خبر از واقعیت های اجتماعی با توهین همسن وهم بازی کودکی او را به رخش می کشاندند که او چگونه توانسته در اهواز برای خودش یک خانه ۲۰۰ متری بخرد و درآمدش بالا و ماشین ش آخرین مدل خارجی است، ولی تو که دانشگاه رفتی و مهندس شدی نمی تونی یک کار برای خودت دست و پا کنی؟ برای خانواده مهم، پیدا کردن کار و نان بود، نه چگونگی آن. وارطان می دانست این دوست دوره کودکی ش که نتوانسته بود دیپلمش را بگیرد، وارد باند های خرید و فروش مواد مخدر شده است وثروت ش به قیمت قربانی کردن جوانان زیادی در خوزستان است. ولی او که شور دیگری در سر داشت نمی توانست برای به دست آوردن درآمد بیشتر خود را آلوده جنایت های پنهان کند. از این رو در قبال نقد خانواده ی بی خبر، تنها سکوت می کرد.

شرایط نا به هنجار اجتماعی اورا وادار کرد، سالها آموزش دانشگاهی را ببوسد و به سطل ذباله دانی بیندازد و برای رها شدن از فقر مطلق راهی عسلویه برای کار بشود. به عنوان کارگر ساده کمکی “ساپورت من” شروع به کار کرد. سنگ زدن با دستگاه فرز بزرگ و بریدن نبشی و پروفیل ها دستان ش را، دستانی که می باید فرمول‌های ریاضی را زیر و رو کنند و خطوط و زوایای یک طرح معماری را بر روی یک نقشه ساخت بکشند، دستانی که در رویاهای دوران نو جوانی و جوانی ش می خواستند واقعیت موجود را تغییر دهند و دنیای نویی را بسازند، پر از زخم و تاول کرده بودند. دستان پر زخم و درد و خون را، در دستکش های خشن و درد ناک کارگری فرو می کرد و با همان زخم ها به کار ادامه می داد تا به مرورتاول ها و زخم ها به پینه تبدیل شدند وتوانایی کارش بالا رفت. هوش و توانایی های آموزشی ش او را به یک “ساپورت من” تبدیل کرد، یک کارگرصنعتی با حقوق قابل قبولی برای تشکیل یک خانواده. البته در روز های اول، کارگران قدیمی تر با همدلی کمک ش می کردند تا سرکارگرو کارفرما از ضعف های فنی او مطلع نشوند وحتی در اکثر مواقع کارش را برایش تمام می نمودند. این همیاری در میان کارگران آن چنان وسیع است که کمتر کسی آن را، یک وظیفه نمی داند. فضای انسانی در میان کارگران شور مبارزه برای عدالت اجتماعی را در او با شدت بیشتری شعله ور نمود. وارطان بر اساس فراوانی کار درعسلویه، و با امید واری به اینکه یک صنعتگر فنی است و دیگر هرگز بیکار نمی ماند، خانواده تشکیل داد. هرگز تصوری از حرکت پنهان حاکمیت وساختن ارتش برون مرزی برای رسیدن به آرمان های هزاره های پیشین برای ریختن یهودی ها به دریا و گسترش مرزهای امپراطوری اسلامی جدید در منطقه را، نداشت. از این رو نمی توانست از تحریم های جهانی و بیکاری و درماندگی امروز کارگران پروژه ای (قرارداد موقت ها) تصوری داشته باشد. در عسلویه سراسر شور و انرژی برای مبارزه کارگران تشکل خرم دینی ایجاد کرد. او باور داشت مساوات طلبی مزدکی – خرم دینی گذشته ایرانیان، می تواند پاسخی برای این حاکمیت واپس گرا امروزی ایرانیان باشد. تلاش هایش به مرور او را با سه جریان کارگری آشنا کرد وتوانست با آنها سر وسری پیدا کند. یکی از این گروه‌های کارگری در عسلویه مشغول فعالیت بود ولی دو جریان دیگر پایتخت نشین بودند ولی با کمک اینترنت به گونه‌ای کار می کردند که های وهوی شان از مرزهای ترکیه، آمریکا و کانادا هم گذشته بود. یکی از این جریان ها خود را به نام یک سندیکای کارگران… نامیده بود وبه وارطان وعده فرستادن او را به ترکیه و شرکت در سندیکا های بین المللی کارگران را می داد. رابط این سندیکا بادی در گلو می انداخت و به وارطان اعلام می داشت: پشتیبانی این سندیکا ها از حرکت کارگران در ایران را یک ضرورت حیاتی می دانست که می تواند دیکتاتوری را وادار به عقب نشینی کند. و مرتب بر ضرورت این اتحاد بین المللی تاکید می کرد. آن جریان دیگه می خواست او را برای شرکت دراجتماع سالانه سندیکاهای جهانی به کانادا بفرستد. البته این دو جریان با تلاش یک واسطه کارگری پروژه ای که عاشق اتحاد جنبش کارگری ایران بود و در میان تصورات و رویاهای این فعالان کارگری گرفتار شده بود، قصد داشت این دو گروه و دیگر گروه های فعالان کارگری را به هماهنگی و اتحاد برساند، که از موفقیت یا شکست این کارگر، خبری منتشر نشده است.

جریان سوم که دو جریان پیشین آن را “سنتی” می نامند، در پروژه های عسلویه تا زمانی که پروژه ها تعطیل نشده بودند، فعال بود. این تشکل اعتقاد به گرفتن پول از هیچ نهاد داخلی وخارجی کارگری برای دشواری های راه مبارزه اش نداشت و مایل به شرکت در اتحادیه های زرد داخلی و آن سوی آبی نبودند، چون تصور می کردند این اتحادیه های بین المللی بیشتردنباله رو سیاست های جهانی سرمایه داری و سیاست های نولیبرالی در داخل و خارج کشورهستند، چنین تلاش هایی را درست نمی دانستند آن هم در این شرایط که جنبش کارگری ایران دچار پراکندگی است، این گرایشات راغیر ضروری می دانستند. وارطان با این جریان وارد گفتگو برای یک اتحاد شد. زیرا با کارگران صنعتی جوان جنوبی یک تشکل کارگری با نام خرم دینی را ایجاد کرده بود تا نوعی کمونیست ایرانی را ایجاد کنند، ولی متاسفانه از درون مایه وسرشت انسانی جنبش خرم دینی اطلاع ژرفی نداشتند، بدین جهت تنها یک مساوات طلبی خام از خرمدینان را می شناختند، بدین جهت مساوات طلبی آنها توام شد با یک ناسیونالیسم ضد اقوام دیگر، نه یک خشم طبقاتی ضد سرمایه داری جهانی. جریان فعال در عسلویه بیشتر یک تشکل زیر زمینی بود که مبارزات ش توام بود با شیوه های پنهان وآشکار، از این رو این جریان به این سادگی ها دیگر کارگران عضو خود را معرفی نمی کرد وکلیه حرکت های کارگری و اعتصابات را با دیگر همفکران ش به صورت کاملا پنهان هدایت می کردند. در جلساتی که با وارطان در کنار ساحل دور دست عسلویه داشتند، وارطان برخی از کارگران همفکرش را به این فعال کارگری معرفی کرد وچند نشست باهم داشتند ولی این جریان تنها حاضر بود تجربیات کاربردی خود را در اختیارآنها قرار دهد آن هم با تذکر این مسئله که کمیته اعتصاب در پروژه را حراست وکارفرما نباید بشناسند وهدایت کارگران باید به صورت زیر زمینی عملی گردد. یا در واقع “سر” تشکل باید پوشیده و مخفی بماند تا از میان نرود، در حالی که کمیته اعتصاب و یا گروه رهبری می باید در همه فعالیت های کارگری همراه و در کنار کارگران مبارزه کند. وارطان جوان و پر شورقادر به درک این تضاد تشکیلاتی نبود، این رابطه محدود و بسته را نمی توانست به راحتی بپذیرد و انتظار بیشتری از این رابطه داشت تا حداقل شفاف تر با این جریان همکاری کند. ولی این جریان که تجربیات ش را تنها از همان یک رابط در اختیار وارطان قرار می داد معتقد بود: اگر ما توانسته ایم چندین حرکت بزرگ کارگری در ایران داشته باشیم (در دوره رفسنجانی وخاتمی) تنها به این دلیل موفق آمیز بوده که کمیته ها وفعالین واقعی کارگری هر گز شناخته نشدند، در حرکت کارگری در این ساختار شناخته شدن رهبری کارگری تنها یک دستآورد خواهد داشت وآن، بریدن این سر است. حرکت بدون سر هم دوامی نیرومند نخواهد داشت.
وارطان در میان سه جریان متفاوت گرفتار شده بود. اگر چه او در درونش به جریان عسلویه بیشتر مایل بود چون وجود آنها را در محیط کار می توانست حس کند، ولی بسته بودن این جریان با شور وخیزش های درونیش و شتابی که آن را ضروری می دانست، با پنهان کاری این جریان در تضادی سخت بود. تضادی که او را به سوی جریان دوم کشاند. در واقع تشکل خرم دینان حوصله یک مبارزه پنهان ودراز مدت در محیط کار را نداشتند و نمی توانستند شور درونشان را مهار کنند، لذا گرایش به دوگروه دیگر پیدا کردند. بر اساس باور آن دوگروه چیزی برای پنهان کردن وجود نداشت و حتی از وارطان خواستند او ویارانش به یک راهپیمایی در عسلویه اقدام کند. کاری که عملی شد وبا استقبال وسیع کارگران مواجه نشد ولی همه از جمله وارطان دستگیر شدند. وارطان تا مدت ها در بند بود. کسی از جریانات پشت درهای بسته زندان خبری ندارد و نمی دانند چه بر سر او آمده است، ولی همین دستگیری باعث شد که وارطان دیگر آن شور و شتاب را رها کند. دیگر اثر و نمودی از فعالیت پنهان یا آشکار او دیده نشد. کانال خرم دینی آنها هم با همان نگرش سطحی و ناسیونالیستی به راه خود ادامه داد.

برخی از کارگران که لیدرشان را از دست داده بودند وآن هایی که اصلا لیدری نداشتند، با اعتماد بنفسی که کار فنی صنعتی به آنها می داد، برای جستجوی راهی برای مبارزه با سیاست های مناطق آزاد تجاری – صنعتی که از کارگران بردگان بدون حقوقی ساخته بود، تصمیم گرفتند با هم نشستی داشته باشند. کارگران می دیدند اعتصابات شان و حتی شورش هایشان که ناشی از سوء استفاده کارفرما ها از قانون زدایی حاکمیت که سیاست های تعدیل ساختاری و خصوصی سازی را کاربردی می کند، بی اثر است و تنها باعث شده گروهی از این جوانان را به درگیری فیزیکی با حراست بکشاند که در نهایت منجر به اخراج همگی آنها می شده است. از سوی دیگر ماه ها حقوق شان در حساب کارفرما سود روی سود برای سرمایه دار می سازد ولی جیب آنها از درآمدشان تهی است، این شرایط خشم کوری را در آنها بیدار می کرد. امتیازاتی که حاکمیت برای کارفرماها قایل شده است، آن چنان قدرتی به کارفرما ها داده است که در اخراج کارگران هیچ نهاد و نیرویی قادر به مهار آنها نیست و حتی احکام دادگاه ها را ندیده می گیرند، این روند ضد قانونی باعث گردید که کارگران از اعتراضات علنی واعتصاب، به اشکال دیگری از مبارزه روی بیاورند.
ساعت کار کارگاه تمام شده بود وکارگران با اتوبوس های از رده خارج شده ی کارفرما راهی خوابگاه ها شدند. نشست و گفتگو در خوابگاه امکان پذیر نبود ومی باید غذای شان را می گرفتند وبه ساحل دریا می رفتند. آنقدر دور از خوابگاه که آدم فروش های کارفرما و حراست در تارکی شب آنها را نبینند. در حال خوردن غذا گفتگو را آغاز نمودند.

ـ من فکر می کنم اعتصاب هیچ فایده ای ندارد اولا که همه کارگران همراهی نمی کنند مثلا کارگران جوشکار که حقوق های بالایی می گیرند هرگز با ما “فیتر”ها (فیتر- لوله کش صنعتی)همراهی نمی کنند. کارگران ساده هم که بلوچ هایی هستند که نه کارفرما و نه حاکمیت برایشان هیچ حقی قایل نیستند وحتی به آنها غذا نمی دهند. در صورت همراهی آنها با ما، کارفرما فوری همه را از کارگاه اخراج می کند وکارگران بیکارو منتظر پشت درب پروژه را استخدام می کند. ولی کارگر فنی زیاد پیدا نمی‌شود والی با ما هم همین کار را می کردند.

ـ پس چه باید کرد؟
ـ اگر اعلام اعتصاب برای یک ماه حقوق را مطرح کنیم احتمال دارد همه با ما همراهی کنند.

ـ باز کارفرما می آید و می گوید: ” نماینده شما برای گفتگوی بیاید دفتر”. و بعد او را اخراج می کنند و چند وعده سر خرمنی به بقیه می دهند مثل همین که همیشه بلغور می کنند: “زمانی که صورت وضعیت را دریافت کنیم یک ماه حقوق همه کارگران را پرداخت می کنیم” و بعد یک عده به کار برمی گردند و دیگر هیچ. باید راهی پیدا کنیم که همه کارگران یک صدا و متحد شوند.

ـ یکی نیست به حاکمیت بگه عمو، اگه کار رو به سرمایه دار دادی، سرمایه دارت باید آن قدر سرمایه داشته باشه که حقوق کارگرا رو پرداخت کنه، والی من هم می تونم کار بگیرم و پس از دریافت صورت وضعیت حقوق پرداخت کنم. این که سرمایه داری نیست.

ـ این‌ها هم سرمایه دارن، ولی سرمایه هاشونو به آن ور آب می فرستند، همین کارفرمای دست دوم خودمان، خانواده اش توی کاناداست و هر سه ماهی یک ماهی هم خودش به آنجا می ره.

ـ بچه ها این حرفا رو ول کنید، موضوع گفتگو را عوض نکنید. باید یه کاری بکنیم ۶ ماهه که حقوقی دریافت نکرده ایم واین بی دین حقوق نمیده.

ـ بی دین چیه عمو، مگه مهر پیشونی شو نمی بینی؟

ـ بسه دیگه بگین فردا چه کار کنیم؟

ـ باید شایعه اعتصاب راه بیندازیم وقتی همه سر کار نرفتن و در یک جا جمع شدن، چند تا از ما باید به داخل سایت بره و تمام موقعیت پمپ ها را به هم بریزه، این خسارت زیادی به کارفرما وارد می کنه.

ـ باعث میشه با حراست درگیر بشیم.

ـ وقتی کارگرا جلو دفتر جمع بشن حراست اطراف آنها موس موس میکنه و بو می کشه، کاری به سایت نداره ولی آنهایی که این کار رو باید انجام بدن باید با دستمال یزدی بزرگی روی صورت ها رو بپوشونند وآماده باشن با سنگ حراستی ها رو سر جایشون بنشونن.

ـ آخرش چی؟

ـ آخرش کارفرما از وحشت خرابکاری بیشتر یک ماه حقوق را می ده.

– اگه گرفتن چی؟

ـ بستگی داره کتک خورت چطوری باشه، همه چیز ممکنه، شاید هم زرد کردی، به جهنم من که کارد به استخوانم رسیده هر چه شد به جهنم؟ اونی که طاقت شو نداره شرکت نکنه.

ـ خراب کاری که برای ما حقوق نمی شه.

ـ برای اونا هم پول نمی شه.

ـ جوشکارا راحتِ می تونند صدمات سنگین به کارفرما بزنن.

ـ چطوری؟

ـ امیر حسین یادتونه توی پروژه پتروشیمی… حقوق که نمی دادن، فیلرهای استنلس را کار نمی کرد وآنها را توی بازار آزاد می فروخت و فیلر کربن را به جایش استفاده می کرد.

ـ استنلس که خیلی به کربن حساسِ اگه لوله های استنلس با کربن استیل برخورد کنه همان نقطه شروع به خوردگی می کنه و در نهایت استنلس سوراخ می شه آره ولی کارفرما زمانی متوجه میشه که ما ها را اخراج کرده و پتروشیمی را برای تحویل به زیر تست می بره، آن وقت، خط لوله استنلس مانند آبکش سایت را پراز آب می کنه، آره عمو، کارگر جوشکار می تونه به اندازه هزاران بار بیشتر از حقوق‌های پرداخت نشده اش به کارفرما و دولت صدمه بزنه، اینو میگن انتقام.

ـ اشتباه می کنی این صدمه زدن به خودمونه، این گونه داریم به دارایی های خودمون صدمه می زنیم نه آنها.

ـ ثروت ملی که به جیب چند دلال می ره و آنها هم آونو به آن سوی آب میفرستن همان بهتر که از میان بره، حُسن این کار اینه که کارفرما برای اصلاح خرابی ها باید دوباره کارگر استخدام کنه ودوباره برای یک عده کار درست می شه. با تاکید “مگه نه”

ـ من با این شیوه موافق نیستم. اگه شما هم کمی تاریخ مطالعه کنید خواهید دید دوقرن پیش کارگران صنعتی اروپا هم ابزار تولید را در شورش هایشان نابود می کردند ولی متوجه شدن این شیوه نا درست است وکنار گذاشته شد. شما توی قرن بیست یکم تازه به این شیوه های متوسل می شین، مثل مبارزه کردن تون، که به جای ایجاد تشکیلات کارگری، هردم بیلی می ریزید توی کارگاه و خرابی بی نتیجه به بار می آورید. نه نه من نیستم.

ـ عمو اگه تو هم به تاریخ برگردی می بینی قوانینی که در مورد ما کاربردی میشه به جای شورای حل اختلاف احکام شرع مالِ قرن اول هجریه، همان کاری که دولت های اموی و عباسی با مردم ایران کردند و ما درقرن بیست یکم شما عقب مانده ها، باید یه نهضت خرم دینی راه بیندازیم تاحق خودمونو از این جماعت ارتجاعی قرون وسطایی پس بگیریم.

ـ لطفا دعوا رو کنار بگذارید، باشه، تو هم که مخالف خرابکاری هستی برو توی جمع اعتصابیون و با کار ما کاری نداشته باش.

فردای آن شب، اعتصاب با یک شایعه شروع شد گویی همه منتظر یک بهانه برای درگیری بودند. عده ای از کارگرانی که در ابتدای شروع کار کارفرما از آنها تعهد گرفته بود تا ۶ ماه حق ندارند حرفی از حقوق و مساعده بزنند وآنها از روی ناچاری این شرط را پذیرفته بودند(در ستاره خلیج فارس) اولین کسانی بودند که با پوشاندن صورت های شان با دستمال های بزرگ یزدی به جنگ حراست رفته بودند. شیشه های دفاتر کارفرما شکسته شد با سنگ نیروهای حراست را وادار به فرار کردند و بدین گونه پای نیرو های نظامی برای مهار شورش را به پروژه باز کردند. کارگران پس از کمی مقاومت مجبور به عقب نشینی شدند. چند نفری که به وسیله آدم فروش ها شناسایی شده بودند، دستگیر گردیدند که شلاق و زندان در انتظارشان بود. ولی آنهایی که با پوشاندن چهره حمله کرده بودند توانستند به کار برگردند. خسارت وارده به وسیله کارگران بسیار بالا بود ولی این امر نه برای کارفرما و نه برای دولت مهم نبود. اگرچه که مبلغ آن خسارت ها از حقوق همه نیروی کار پروژه برای همه ی سال های کار ساخت پتروشمی یا پالایشگاه بیشتربود.
از نظر این حاکمیت دلال پرور، مهم این است که کارگر یاد بگیرد که تنها یک برده است و باید مطیع باشد زیرا در این حاکمیت چیزی به نام شهروند صاحب حقوق مدنی وجود ندارد. این حق تنها مختص اقلیت خودی هاست، وبس. خراب کاری های پنهان کارگران شورشی به این زودی ها مشخص نخواهد شد، تنها موقع راه اندازی پروژه با خسارت هایی مواجه می شوند که معادل بیش از هزاران برابر حقوق کارگران است. پمپ هایی که با قیمت های میلیاردی تهیه شده وباید دور انداخته شوند و خطوط لوله استنلسی که با نرخ های نجومی خریداری شده اند ولی به آب کش بدل شده اند و… و کارگرانی که کارفرما دوباره باید استخدام کند به نام، گروه “تعمیر ونگهداری” و کلی پول هزینه کند. کارگران قدیمی که دارای جهان بینی هستند با این خرابکاری ها مخالفند ولی نمی توانند آتش انتقام کارگران جوانی را که نمی توانند اجاره خانه خانواده اشان را پرداخت کنند ونان شب برای کودکانشان را ندارند، مهار کنند. به خصوص که برخی از چپ های مدرن در تبلیغات به اصطلاح کارگری شان سعدی گونه پند واندرز می دهند و از برج عاج می خواهند رشته کارگران را به دست بگیرند و بزعم خودشان “رسالت هدایت” آنها را به عهده دارند. در واقع به سبک روحانیت، باور دارند کارگران هم مانند “دیوانگان و کودکان و زنان و عوام”، خود صلاحیت تصمیم گیری برای آینده خود را ندارند و باید آقایان برای آنها فتوا صادر کنند. از این رو بدون آن که مدرکی ارایه دهند، مرتب اعلام می کند: چپ سنتی حرام است واز خواندن نظرات، مطالب و کتاب هایشان خود داری کنید و آنها را به بازی نگیرید. زیرا “شرایط نو و جدید را درک نمی کنند”. از این طریق به نوعی بی اعتمادی در میان کارگران دامن می زنند. شیوه ای که توانسته امکان یک تشکل قوی و طبقاتی را در میان کارگران نفی کند و شورش های خود به خودی را در میان کارگران قرارداد موقت پروژه ای رواج دهد. اگر چه امروزه به دلیل تحریم ها دیگر آن چنان کارهای صنایع نفتی تعطیل شده که تجمع های بزرگ چند هزار نفری از میان رفته است.

ناصر آقاجری
۲۴ آذر ماه

———————————————

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.