ناصر برین: شورش گرسنگان را جدی بگیر، همان مبارزه‌ی طبقاتی است!

جامعه‌ی ایران در یک استعاره، هم‌چون یک “جامعه بنزینی” است، در فقدان یک پروژه‌ی سیاسی جذاب، فعال و سازمانده برای مهار و سَمت‌دهی رادیکالیسم به سوی تأسیس امر مشترک، قدرت اعتراضات با یک جرقه می‌تواند، یا با ورود طبقه‌ی کارگر نسبتا آگاه، مسیر انقلاب را بپیماید و یا توسط نیروهای اهریمنی بورژوازی به انحراف کشیده شده و دود شود و به هوا رود. از افسانه‌ی”شورش گرسنگان” نباید هراس داشت، از ورود حسّی طبقه‌ی کارگر نسبتا خاموش نیز می‌توان انتظار شکوفایی ۴٠ سال تجربه‌ی اندوخته‌شده را داشت. هراس از ناامیدی این میانمایگان (طبقه‌ی متوسط شهری) در ترس از طبقه‌ی کارگر مصیبت بدتری است و این چیزی است که دارد اتفاق می‌افتد. ….

—————————————–

2166

شورش گرسنگان را جدی بگیر، همان مبارزه‌ی طبقاتی است!

ناصر برین

اگر چه آغاز توفان جنبش همگانی در سال ۵۶ از سوی خاک سفید و افسریه و در اعتراض به تخریب آلونک‌های تهی‌دستان و حاشیه‌نشینان وزیدن گرفت، اما در پروسه‌ی تداوم و رادیکالیزه‌شدن از فرایند مبارزات انقلابی دور ماندند. آصف بیات در کتاب سیاست‌های خیابانی، با مطالعه‌ی گزارش‌های روزنامه‌های عمده‌ی کشور در رابطه با ترکیب شرکت‌کنندگان در تظاهرات روزانه، اعتصاب‌ها و ناآرامی‌ها مشخص می‌کند، که معلمان، دانشجویان، حقوق‌دانان، پرستاران، روحانیان، زنان، اصناف و اتحادیه‌های کارگری عمده‌ی جمعیت اعتراض‌ها را شکل می‌دادند و به‌سختی اثری از حاشیه‌نشینان در این اعتراض‌ها دیده می‌شود. بیات با رجوع به آمار کشته‌شدگان درگیری‌های خیابانی سال‌های ۵۶ و۵۷ نشان می‌دهد که فقط ۱ درصد این کشته‌شدگان از میان آلونک‌نشینان بوده‌اند و بالاترین آمار کشته‌ها متعلق به صنعتگران، مغازه‌داران، دانشجویان و… است.

برخلاف انقلابیون ۵۷ که حول پایین‌کشیدن شخص شاه مستبد و براندازی سلطنت اتفاق‌نظر داشتند و علل همه‌ی ناکامی‌ها را به شاه و حکومت استبدادی او نسبت می‌دادند، تهی‌دستان نمی‌دانستند که به سبب شوربختی‌شان چه کسی را سرزنش کنند و مشکلاتشان را به تقدیر و سرنوشت نسبت می‌دادند. آن‌ها، هم شاه را تحسین می‌کردند، هم در برابر دولت ایستادگی می‌کردند و هم از آن می‌ترسیدند؛ آنان هیچ مرجعی برای رجوع نداشتند. از آنجایی اساساً که امکان تشکل و سازمانیابی برای تهیدستان مقدور نمی‌باشد و آنان با هیچ کارفرمایی ـ چه دولتی و چه خصوصی ـ سر و کار ندارند، اعتراض‌های آنان هم‌چون حریقی شعله برکشیده و خاموش می‌گردند. آنها تنها زمانی به سوی امکان سیاسی حرکت می‌کنند که سائق به قدرت باشد، به همین خاطر نیز بعد از استقرار رژیم حاکم، بیشترین پایه و بدنه‌ی نیروهای شبه‌نظامی (کمیته، سپاه و بسیج) را جوانان تهیدست شهری پوشش دادند.

در نخستین برآمد خیزش اعتراضی، طبقات فرودست کمتر از دیگر طبقات اجتماعی در بیانیه‌ها، اطلاعیه‌ها و پیام‌های انقلاب ۵۷ مورد خطاب واقع می‌شدند و چهره‌هایی مانند خمینی، مطهری و علی شریعتی بیشتر توجه‌شان به بازاریان، حوزه‌ها، دانشجویان و دانشگاهیان، نخبه‌ها و… بود. آصف بیات می‌گوید: «واژه‌ی “مستضعفین” فقط در روزهای اوج انقلاب وارد سخنرانی‌ها شد و آن هم برای خلع ید کمونیست‌ها و چپ‌ها و ساختن پایگاه اجتماعی محکم برای رژیم نوپای اسلامی بود».

اما اکنون، در اعتراضات آبان ماه (٩٨) و با جانباختن برخی از معترضین، می‌توان دید که مکان، محل و شهرهایی که مهم‌ترین حرکت‌های اعتراضی از آنجا سربرکشیده، متعلق به کدام اقشار و طبقات اجتماعی است. این توجهِ هشداردهنده را بایستی به دقت مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد و این که تکیه‌گاه محور اصلی این شورش‌ها در کجا قرار گرفته و نقش گرسنگان، تهیدستان، طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی متوسط در این فرایند چه می‌تواند باشد.

مطالعه‌ی اولیه نشان می‌دهد که در شهرهای بزرگی هم‌چون شیراز، اصفهان، اهواز و کرمانشاه و حتی تهران، طبقه‌ی متوسط هیچ‌گونه حضور مشخصی نداشته است. در این اعتراضات، چه در مناطق حاشیه‌نشین نظیر قلعه‌حسن‌خان (شهرک قدس)، کمال‌آباد کرج، حاشیه‌نشینان شهریار در استان تهران یا مناطق حاشیه‌نشین در اهواز هم‌چون کوت عبدالله و در شهرستان‌ها نیز جاهایی مانند مریوان و ماهشهر و امثالهم که حاشیه‌نشینی به‌صورت کلان‌شهری وجود ندارد، بیشترین نیروهای شرکت‌کننده را کارگران شاغلِ زیر خط فقر، کارگران بیکار، گرسنگان و پابرهنگانِ تهیدست تشکیل می‌داد.اگر از طبقه‌ی متوسط نیروهایی هم به طور خودانگیخته در این اعتراضات حضور یافتند، طیف‌هایی بوده‌اند که در پروسه‌ی ریزش به درون طبقه‌ی کارگر و تهیدست‌شدن قرار گرفته‌اند. اما، این ترکیب به تنهایی و بدون پیوستن سازمانیافته‌ی نیروهای کارِ فعال در محیط‌های کار و تولید، نمی‌تواند تغییری اساسی را در سیاست رقم زده و بر دوام پروسه‌ی این خیزش بیفزاید. در پروسه‌ی انقلاب ۵۷ که به شکست انجامید، با عدم حضور سازمانیافته‌ی طبقه‌ی کارگر و کنارزده‌شدن تهیدستان از حضور در ساختار قدرت به‌طور عینی، بورژوازی (تجاری) و بخشی از طبقه‌ی متوسط توانستند هژمونی خود را بر انقلاب بگسترانند. از همین‌روی این اعتراضات، که با شدت و پردامنه شروع شده، از آنجا که فاقد نقطه‌ی ارجاع سازمان‌یافتگی است، کم‌دوام بوده و از توش و توان می‌افتد. درست در همین توقف و فروکاهی است، که رژیم دست به تخریب و پروپاگاندای وسیع زده و با اسم مستعار “جمع کردن اراذل و اوباش” آن را به سختی سرکوب می‌کند، و قدرت سرکوب خود را که در همان نخستین روزها به‌شدت تضعیف و حتی فروپاشنده می‌شود، از نو بازسازی می‌نماید. واقعیت این است که درصد زیادی از افراد حاشیه‌نشین و زحمتکش که برای گذران زیستی ناگزیر به کار کردن هستند، اساسا فرصتی برای ادامه‌ی اعتراض جدی و موثر را ندارند.

اما آنچه که بعد از فروکاهی پتانسیل اعتراضات رخ می‌دهد، رقابت جناح/باندهای حکومتی و گروه‌های سیاسی اپوزیسیون داخلی برای مصادره به مطلوب ظرفیت‌های اعتراض‌ها است. اکنون جریانات ورشکسته‌ی خیزش سبز و اصلاح‌طلبان حکومتی به تب و تاب مصادره‌ی این حرکت افتاده‌اند، با این تصور که تا وقتی آن “طبقه”ی مشکل‌ساز ـ طبقه‌ی متوسط شهری که ذکرش رفت ـ تکان نخورد، اتفاق جدی نمی‌افتد و دیدیم که در حرکت‌های ۸۸ که نیروهای این خیزش در خیابان بودند کار چندماهی طول کشید و هزینه‌های سیاسی‌اش هم بسیار بیشتر بود. اکنون نیز هشدار آنان به تهیدستان و حاشیه‌نشینان این است که بدون هژمونی (رهبری) طبقه‌ی متوسط، هیچ‌گاه نخواهند توانست به کوچکترین موفقیتی دست یابند؛ و به همین جهت رهبران خاک‌خورده و سقط‌شده‌ی خیزش سبز وارد میدان مصادره‌ی حرکت اجتماعی، اعتراض به قدرت حاکم و بازسازی هویت زایل شده‌ی خویش شده‌اند.

اینک آشکار است که مردم تهیدست و حاشیه‌نشین در رنج طاقت‌فرسایند و فقر را با هستیِ رو به نابودی تجربه می‌کنند؛ البته دردناک است، ولی درون این فاجعه‌ی هستی‌زدای حیات انسان‌ها، طبقه‌ی متوسط هم دارد هستی موجود خود را از دست می‌دهد؛ گویی که انگار دیگر هیچ امیدی به اصلاح ندارد و دچار “بحران چشم‌انداز” شده است. اما درون این بحرانِ هر دم فزاینده، آنها می‌خواهند جلوی گسترش و تکثیر شدت قهر و بدل شدن آن به یک انقلاب تمام عیار را بگیرند تا کار در خیابان به رادیکالیسم نکشد؛ ولی آنان برای به تحریف بردن این فرایند، ایده‌ی سیاسی جذابی هم ندارند که دیگران را جذب کنند، نیروهای رادیکال “چپ” نیز مطالباتی نظیر نان، کار و آزادی را نمی‌توانند به یک انگیزه‌ی ایجابی در امکان سلب قدرت از حاکمیت تبدیل نمایند.

جامعه‌ی ایران در یک استعاره، هم‌چون یک “جامعه بنزینی” است، در فقدان یک پروژه‌ی سیاسی جذاب، فعال و سازمانده برای مهار و سَمت‌دهی رادیکالیسم به سوی تأسیس امر مشترک، قدرت اعتراضات با یک جرقه می‌تواند، یا با ورود طبقه‌ی کارگر نسبتا آگاه، مسیر انقلاب را بپیماید و یا توسط نیروهای اهریمنی بورژوازی به انحراف کشیده شده و دود شود و به هوا رود. از افسانه‌ی”شورش گرسنگان” نباید هراس داشت، از ورود حسّی طبقه‌ی کارگر نسبتا خاموش نیز می‌توان انتظار شکوفایی ۴٠ سال تجربه‌ی اندوخته‌شده را داشت. هراس از ناامیدی این میانمایگان (طبقه‌ی متوسط شهری) در ترس از طبقه‌ی کارگر مصیبت بدتری است و این چیزی است که دارد اتفاق می‌افتد.

٢ دسامبر ٢٠١٩

—————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.