“اِوَز”، شعر از یاور استوار

نامش «اِوَز» و دیارِ جان جایش
در دکهِ رمز و راز ماوایش
گنجینهِ یادهاست کالایش
هان! بوی بهار مستِ گلهایش ….

—————————————————–

2034

اِوَز


در دامنِ فاریاب رویاها
آنسوی بهارخوابِ رویاها
در جاریِ رودِ آبِ رویاها
انگارهِ پیچ و تابِ رویاها

شهرم به هزار ناز بیدارست

بگذار بگویمت که چونست آن
از چیست که عشق رهنمونست آن
محصولِ کدام آزمونست آن
کاینگونه بهارلاله گونست آن

آن شهر که سرزمینِ دیدارست

نامش «اِوَز» و دیارِ جان جایش
در دکهِ رمز و راز ماوایش
گنجینهِ یادهاست کالایش
هان! بوی بهار مستِ گلهایش

سرگرمِ نثار و گرمِ ایثارست

از کوهِ «کلاتِ» تا خودِ «تُگزو»
از قلهِ «بردِ بهنه» تا «چَدرو»
از «چاشموزال» و درهِ «خودو»
از «قلعهِ پرویزه» و تا «گزدو»

در هر قدم از خیال سرشارست

بر «قلعه سفید» می نشینم من
تا هر گذرش دوباره بینم من
خود عاشقِ لحظه ای چنینم من
کز دشتِ خیال خوش چینم من

تا دامنه ای که یادبازارست

می بینی آن همیشه خندان را؟
آن شهرِ سرودبارِ خوشخوان را
آن گنجِ هزار راز پنهان را
آن شوق و شعف مدام مهمان را!؟

اندوه به چهره اش پدیدارست!
***
می گویمش: ای دیارِ جانپرور!
ای پیرِ هزار ساله، ای مادر!
در برههِ این زمانِ شب گستر
با تیغِ کدام غم شدی پرپر؟

انگار شبت به سینه انبارست

بر چهره شقاوتِ خزان داری
در خاطره ات ز غم نشان داری
در سینه چه دردِ بیکران داری
داغِ همه رفتگان بجان دار!

تا صبح و سپیده راه بسیارست

ای شهرِ هنوز بی بهارِ من
واماندهِ فصلِ چار چارِ من
ای خستهِ مانده در حصارِ من
ای مادرِ پیر! ای دیارِ من!

انگار هنوز وقتِ پیکارست

ای پارهِ میهنِ مهین! ای جان!
آباد بزی و سبز و آبادان!
سرسبز و امیدوار و جاویدان
در بسترِ مامِ جاودان، ایران

هر چند که خود اسیر اغیارست!

خواهم که همیشه شادمان باشی
خوش باشی و شهرِ خوش زبان باشی
از ذلت و فقردر امان باشی
با بختِ بلندِ کامران باشی

تا چرخِ فلک هنوز در کارست!

پاییز ۱۳۶۹ سوید

———————————-

اِوَز شهری در جنوب استان فارس و مرکز شهرستان اوز است. اوز در ۴۰ کیلومتری شمال غربی لار و ۳۴۰ کیلومتری جنوب شرقی شیراز در دشتی میان دو رشته کوه از دنبالهٔ کوه‌های زاگرس جنوبی واقع شده

منبع: صفحه فیس بوک یاور استوار
https://www.facebook.com/yavar.ostvar

———————————-


متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.