«وقتی که هستی ما تاریخ می شود»، ، شعر از حسین اکبری

من با توام رفیق
اگر قلب تو کنون
ضرباهنگ عشق به مردم را
با کوک عدالت و آزادی
پژواک می دهد! ….

—————————————————-

وقتی که هستی ما تاریخ می شود

نه لرزیدن زمین
نه سیلاب
نه طوفان و نه آتش
نه هیچ خدا واره ای
نه حتی تصور مرگ
رفاقت را در من
ویران نمی کند
تنها و تنها مرگ
اسباب تعییر سرنوشت من
از هستی به تاریخ است!

من با توام رفیق
اگر قلب تو کنون
ضرباهنگ عشق به مردم را
با کوک عدالت و آزادی
پژواک می دهد!

سیمای تو اگر
ازحس بی دریغ عشق به انسان
گلگون و سرخ می شود!

دستان تو اگر
برای دوستی
یاری گر و دراز می شود!
ولمس می کند دستان مهربانی را
چفتاچفت برای با هم بودن!
و مشت می شود
تا فضای خفقان را بشکافد!

پاهای تو اگر
برای رهایی
در راه می شود
محکم و استوار
و رقص می کند در میدانی
تا ساختار کهنه را بشکند!

چشمان تو اگر
کتاب زندگی ستمدیدگان را
می بیند و یارای زبان
در خواندن است!
زبان تو که می خواند
سرود “رود” را

و آن قامت استوار
چون سرو
که هرگز در پیش پای ناکسان
خم نمی شود!

این گوش ها اگر
شنوای فریاد بینوایان است
در گاه دادخواهی
در آن ِ اعتراض
در وقت شعر و چنگ و ترانه ی کار
که رنج و درد را
آواز می دهد

همبسته ایم اگر
بانور دانشی سزاوار
روشنای راه تاریک می شویم
تا زندگی به کامروایی انسان نظرکند!

عالم به آدمی که چنین است
دلخوش است
این همه شکوه هستی
با لرزش زمین
آوار سیلاب
مکر خدا وارگان
و حتی تصور مرگ
پایان نمی پذیرد.

بیستم آبان نود و هشت
“حسین اکبری”

منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com

—————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.