بهرام رحمانی: افراد چگونه شکنجه گر و آدم کش می شوند! (به مناسبت سی و یکمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷)
کشتار زندانیان دهه ۶۰ و به خصوص کشتار قتل عام سال ۱۳۶۷، آن قدر وسیع و جنایت آن چنان بی حد و حصر بود به طوری که هنوز هم این سئوال مطرح است خمینی چه شخصیتی داشت که، بی رحمانه کشتار نسلی از فعالان سیاسی دوران انقلاب را صادر کرد؟ او چگونه تروریسم دولتی را در جهان علنیت داد؟ ….
———————————————————
افراد چگونه شکنجه گر و آدم کش می شوند!
(به مناسبت سی و یکمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷)
بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com
کشتار زندانیان دهه ۶۰ و به خصوص کشتار قتل عام سال ۱۳۶۷، آن قدر وسیع و جنایت آن چنان بی حد و حصر بود به طوری که هنوز هم این سئوال مطرح است خمینی چه شخصیتی داشت که، بی رحمانه کشتار نسلی از فعالان سیاسی دوران انقلاب را صادر کرد؟ او چگونه تروریسم دولتی را در جهان علنیت داد؟
آیت الله روح الله خمینی، بیان گذار حکومت اسلامی، این آدم به غایت عبوس، خشن و یک دنده ای بود که تاریخ و اعمال جنایت کارانه دیکتاتورها قبل از خود مانند هیتلر و موسولیسنی و فراکو … را تکرار کرد و با تاکید به صدور پان اسلامیسم با هدف برقراری امپراتوری اسلامی، کشتار و ترور مخالفین، شکستن قلم ها و بستن دهان ها، تاکید به ادامه جنگ خانمانسوز ایران و عراق، صدور فرمان کشتار چندین هزار زندانی سیاسی در پایان این جنگ هشت ساله و ترور سلمان رشدی نویسنده هندی – بریتانیای هزاران کیلومتر دور از ایران و…، به معنای واقعی جهان را تکان داد! او حکومتی را بنیان گذاشت که این حکومت، چهل است هر آن چه در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی بر سر راهش قرار گرفته تخرب و نابود کرده است.
شخصیت خمینی یکی از نمونههای روشن و برجسته «شخصیت اقتدارطلب» و «خشونت طلب» است که پس از جنگ جهانی دوم بسیار مورد مطالعه محققان علوم اجتماعی و بهویژه روان شناسان قرار گرفت. دنیای خمینی ها اغلب به دو گروه بزرگ تقسیم میشود: «خودیها» و «غیرخودیها.» از نظر خمینی و جانشینان او، تمامی غیرخودیها خطرناک و بالقوه یا بالفعل دشمن هستند. این خصوصیت به شخصیت این افراد رنگ و رویی از کاراکتر قدرت طلبی، جاه طلبی و خشونت طلبی میدهد. در حقیقت خشونت و بیرحمی از ویژگی های بارز شخصیت خمینی بود.
بی گمان هیچ کس شکنجه گر و آدم کش به دنیا نمی آید، بلکه این جامعه و قدرت حاکم بر جامعه است که به آن ها این نقش را می دهد. به مناسبت سی امین سال گرد کشتار چندین هزار زندانیان سیاسی در بهار و تابستان ۱۳۶۷ با فتوای جنایت کارانه خمینی، نگاهی می اندازیم به این مسئله که شکنجه گران چگونه تربیت می شوند؟
نزدیک به چهار دهه است که شکنجههاى بدنى و روانى بر بازداشتشدگان و زندانیان سیاسى و عقیدتى و اجتماعی و بدرفتارىهای دیگر با آنها از سوی حکومت اسلامى در جریان است. زندانیان بسیاری در زیر شکنجههای وحشیانه ناگزیر از «اعتراف» شدهاند. زندانیان پرشماری در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف سراسر ایران جان خود را در زیر شکنجه از دست دادهاند.
قربانیان شکنجه در ایران، هیچ مرجع دادخواهى ندارند. جناحهای گوناگون حکومت اسلامی و رهبر آن، همواره از شکنجهگران حمایت و آنها را تشویق کردهاند.
در چنین وضعیتی، تحلیلها، مقالات، سخنرانیها، فیلمها و مهمتر از همه شهادت قربانیان درباره جنایتها گام مهمی در راه پایان دادن به این سیاست ضدانسانى بهشمار میرود. با استفاده از همه امکانات رسانهای؛ از جمله وبسایتها و شبکههاى اجتماعى، باید به افشاى شکنجههایی که بر زندانیان رفته بپردازیم.
در سال دوم جنگ عراق خواهان صلح بود اما این خمینی بود که برای ۶ سال به این جنگ ادامه داد، آنهم بعد از اینکه عراق از مرزهای ایران به مرزهای بینالمللی عقبنشینی کرده بود و گفت که آماده یک راهحل مسالمتآمیز است ولی خمینی آن را نپذیرفت و علاوه بر آن چندین قطعنامه شورای امنیت از جمله قطعنامه ۵۹۸ که خواستار آتشبس بود را رد کرد.
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل از سوی حکومت اسلامی که اجرای قرارداد آتشبس میان دولتهای ایران و عراق را بههمراه داشت، آیتالله خمینی در رابطه با سرنوشت زندانیان سیاسی مجاهد و نیروهای چپ احکامی صادر کرد که به کشتار شمار زیادی از مخالفان حکومت انجامید. اغلب این قربانیان به سازمان مجاهدین خلق و نیز به گروههای چپ و کمونیست تعلق داشتند. شمار کشتهشدگان از ۲۵۰۰ تا ۳۰ هزار تن تخمین زده میشود. اغلب اعدامشدگان، از ابتدای سالهای دهه ۶۰ در حال گذراندن دوران محکومیت خود در زندانهای اوین و گوهر دشت بهسر میبردند. این اعدامها، بهطور کلی در ماههای مرداد(هواداران سازمان مجاهدین خلق) و شهریور(زندانیان کمونیست و چپ) صورت گرفت. اغلب قربانیان چپگرای زندانهای تهران در گورستان خاوران، بهطور گروهی به خاک سپرده شدهاند.
روزنامه الحیات لندن روز پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، در خبری بهقتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ که توسط هیأتهای مرگ خمینی تدارک دیده شده بود میپردازد و مینویسد:
اواخر سال گذشته برابر بود با سیامین سالگرد در سال ۱۹۸۸، خمینی قتلعام زندانیان سیاسی،بعد از پایان جنگ ایران و عراق فتوایی برای اعدام همه اعضای مجاهدین خلق که در زندان بر مواضعشان مصر بودند صادر کرد، وی در همین فتوا فرمان تشکیل کمیتههایی را برای انجام این اعدامها صادر کرد، کمیتههایی که به «هیاتهای مرگ» تبدیل شد. اغلب اعضای این هیاتها در حال حاضر مناصب کلیدی را در حکومت اسلامی برعهده دارند. نتیجه کار این هیاتها اعدام بیش از ۳۰ هزار زندانی سیاسی بود که اکثریت قاطع آنها از اعضای مجاهدین خلق بودند.
امسال سیامین سالگرد اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران است که به کشتار سال ۱۳۶۷ معروف شده است.
آمار دقیقی از تعداد کشتهشدگان وجود ندارد، محل دفن آنها هم معلوم نیست. خانوادهها همچنان در پی دادخواهی هستند و همچنان از سوی ماموران امنیتی حکومت اسلامی تحت فشار و آزارند. خانوادههای جانباختگان حتی از سوگواری بر مزاری که تصور میکنند عزیزانشان در آنجا دفن شدهاند، محرومند.
در سال ۱۳۹۵، یک فایل صوتی از دیدار و گفتوگوی آیتالله حسینعلی منتظری، جانشین برکنارشده بنیانگذار حکومت اسلامی با حسینعلی نیری، حاکم شرع در آن زمان، مرتضی اشراقی، دادستان وقت تهران و مصطفی پورمحمدی نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین منتشر شد.
در این مکالمه آیتالله منتظری از کشتار دستهجمعی زندانیان سیاسی با عنوان جنایت یاد میکند. این سه نفر بههمراه ابراهیم رئیسی رییس قوه قضاییه کنونی حکومت، از تصمیمگیران درباره اعدامهای ۶۷ به «هیات مرگ» معروف شدهاند.
چند ماهی ست که خامنه ای سردمدار آدم کشان حکومت اسلامی، رئیسی یکی از اعضای هیات مرگ کشتارهای سال ۱۳۶۷ را بر راس قوه قضاییه، یعنی ماشین سرکوب و سانسور، شکنجه و اعدام گمارده است. قوه قضاییه در این دوره، تهدید، دستگیری، شکنجه و اعدام ها را نسبت به سال های اخیر، افزایش داده است.
اخیرا سایت «اعتماد آنلاین» مصاحبه ای با آیتالله سیدحسین موسویتبریزی از مقامات بلند پایه حکومت اسلامی در دهه ۶۰ انجام داده است. او در این مصاحبه، از اعدامهای دهه ۶۰ دفاع کرده است. موسوی تبریزی در ابتدای سرکار آمدن حکومت اسلامی از طرف خمینی به ریاست کل دادگاههای انقلاب اسلامی استان آذربایجان شرقی و غربی گمارده شد.آن سالها موضوع حزب خلق مسلمان و آیتالله شریعتمداری که در تقابل با خمینی وارد صحنه در این منطقه شده بود، خطری برای حاکمیت جدید محسوب میشد. در کنار آن اوجگیری مبارزات مردم حق طلبانه کردستان بر علیه حکومت و گسترش آن خطر دیگر برای حکومت بود، که خواب آرام را در غرب کشور از چشمان حاکمان قداربند ربوده بود.
در چنین شرایطی، خمینی بینان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، موسوی تبریزی را به ریاست کل دادگاههای انقلاب اسلامی استان آذربایجان شرقی و غربی گمارد تا سرکوبها را سازمان بدهند.در دوره ریاست موسوی تبریزی، او احکام اعدام برای دهها نفر را در جریان سرکوبهای خونین این دوره در شهرهای تبریز، ارومیه و… صادر کرد. بعدا خمینی او را به سمت دادستان کل حکومت منصوب کرد. در دهه ۶۰،او از مسئولان رده بالای حکومت در سیستم قضایی حکومت بوده و در صدور احکام زندان و اعدام برای زندانیا ن سیاسی مستقیما دست داشته است. او امروز «اصلاحطلب» شده و همه مقامات بلند پایه و جناحهای درونی حکومت اسلامی در طول چهار دهه گذشته از سازماندهندگان و مجریان وسیعترین سرکوبها و جنایات، اعدامها برعلیه مردم ایران بودهاند.
یک دسته دیگر از مقامات، کسانی هستند که در زمان کشتار و در تمام سالهای پس از آن بهطور دائم واقعیت کشتار را انکار و تحریف کردند، از جمله کادر دیپلماسی میرحسین موسوی در آن زمان، نمایندگان حکومت اسلامی ایران در ژنو و نیویورک در سازمان ملل، سفرای ایران در کشورهای مختلف که عفو بینالملل در سال ۶۷ و ۶۸ با آنها ملاقات داشته و بهطور هماهنگ، تمامی آنها وقوع کشتار را مطلقا زیر سئوال میبردند.»
عفو بینالملل میگوید این گزارش ۲۰۰ صفحهای برمبنای شهادت بیش از ۱۰۰ تن از خانوادههای قربانیان و نجاتیافتگان آن سالها و نیز صدها سند ثبتشده این نهاد، گواهیهای فوت و گزارش نهادهای حقوق بشری تهیه شده است. اسنادی که بهگفته این نهاد باید درتحقیقاتی جامع توسط سازمان ملل مورد بررسی قرارگیرند.
شهادتها و اسنادی که در گزارش تحقیقی عفو بینالملل منتشر شده، به توصیف این نهاد ارائه کننده «تصویری تکاندهنده است از ابعاد کشتاری فجیع» در تاریخ حکومت اسلامی ایران، اعدامهای سال ۶۷ در دستکم ۳۲ شهر ایران.
روحالله حسینیان، رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در مصاحبهای مفصل با برنامه اینترنتی رودررو، از اعدامهای دستهجمعی محکومان عقیدتی-سیاسی در تابستان و پاییز سال ۱۳۶۷ دفاع کرده است.
مقامهای حکومت اسلامی بهطور معمول درباره اعدامهای سال ۱۳۷۶ تمایلی به صحبت ندارند ولی پس از انتشار فایل صوتی توسط دفتر منتظری، اظهارنظرها درباره این پرونده بیشتر شده است.
از جمله چهرههایی که قبل از انتشار فایل صوتی، از سخن گفتن درباره این ماجرا پرهیز داشتند، مصطفی پورمحمدی بود.
او ۱۱ شهریور ۱۳۹۴ وقتی در یک جمع رسانهای درباره این اعدامها مورد پرسش قرار گرفت، از پاسخ مستقیم طفره رفت و گفت: «حوادث سال ۶۷ هم از بحث جنگ تحمیلی جدا نیست و حتما برای توضیح بیشتر نیاز به فرصت کافی است.»
پورمحمدی در گفتوگو با هفتهنامه مثلث همان رویکرد را در پیش گرفته و گفته در آن دوران در جنگ بودیم و در چنین شرایطی نیاز به توضیح حقوقی و بررسی عملکرد این قاضی و آن قاضی نیست.
استفاده از پوشش جنگ برای توجیه عمکرد خمینی و مسئولان حکومت در طول سه دهه گذشته رواج داشته ولی پورمحمدی سعی کرده با ترسیم مختصات یک جنگ جدید، این تکنیک را احیا کند.
او در این گفتوگو انتشار فایل صوتی گفتوگوی منتظری را بخشی از «عملیات مشترک آمریکا، سیآیاِی، موساد و عربستان برای موج جدید براندازی در ایران» میداند و میگوید «الان وقت جنگیدن است.»
در واقع، میتوان گفت او پس از اینکه به اجبار از مرحله طفرهرفتن و سکوت عبور کرد و وارد فاز اقرار و افتخار شد، اکنون در موقعیت طلبکارانه قرار گرفته و با پناه گرفتن در پشت جنگ جدید با عنوان «براندازی»، میخواهد راهی تازه برای فرار از پاسخگویی پیدا کند.
مصطفی پورمحمدی، دبیر جامعه روحانیت مبارز، در گفتوگویی که در دو نسخه تصویری و متنی توسط هفتهنامه اصولگرا «مثلث» منتشر شده، بار دیگر به صراحت از نقشآفرینی در اعدامهای سال ۱۳۶۷ دفاع کرده است.
او تابستان سال ۱۳۹۵ هم به اجرای دستور خمینی برای اعدام دستهجمعی مخالفان حکومت افتخار کرده بود.
احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران، گفته است، میبایست به کسانی که به فرمان آیتالله روحالله خمینی هزاران نفر از زندانیان سیاسی را در سال ۱۳۶۷ اعدام کردند، مدال داد.
مجلس خبرگان رهبری با دفاع از اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در سال ۱۳۶۷ از آنچه «تصمیم تاریخی و انقلابی حضرت امام خمینی در برخورد جدی و بدون مسامحه با منافقین و محاکمه عادلانه سران و برخی اعضای گروهک منافقین» خوانده، تمجید کرده است.
میرحسین موسوی نخست وزیر دوران خمینی، در مصاحبه جنجالی با تلویزیون اتریش چه گفت؟
از ۷ ژوئن ۲۰۱۰ که مقاله جفری رابرتسون درباره گزارشش پیرامون کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در گاردین منتشر شد، گفتگوی میرحسین موسوی با تلویزیون اتریش به یکی از بحثهای داغ فضای مجازی تبدیل شد، چه نوارهای جعلی که به طائب نسبت داده نشد و چه اتهامهایی که زده نشد! ولی کسی اقدام به انتشار متن کامل این گفتگو نکرد تا صحت اتهام وارد شده به موسوی مبنی بر حمایت از اعدام زندانیان در آن گفتگو، تایید یا رد شود.
رابرتسون در پاراگراف ششم مقالهای که ۱۷ خرداد ۱۳۸۹ در گاردین منتشر شد، از «حمایت میرحسین موسوی از اعدام زندانیها برای جلوگیری از شورش آنها» سخن گفت:
«موسوی در تبلیغات انتخاباتی پارسال، با شعارهای «۱۹۸۸» به چالش کشیده شد ولی از اینکه بگوید از قتلعامها چه میدانست سر باز زد.
موسوی در دسامبر سال ۱۹۸۸ با تلویزیون اتریش انجام داد. موسوی در پاسخ به ادعاهای سازمان عفو بینالملل، غیرصادقانه گفت که زندانیان اعدام شده، میخواستند شورش کنند. او گفت: «ما باید این توطئه را درهم می شکستیم، از این جنبه به هیچوجه رحم نمیکنیم.»
روز ۳۰ اوت روز جهانی «ناپدیدسازی قهری» به سرنوشت کسانی اشاره دارد که سر بهنیست شدهاند. این روز برای یادبود از کسانی است که در حکومتهای دیکتاتوری، جنگ، درگیریهای سیاسی یا در مسیر مهاجرت به دلایل نامعلومی ناپدید شدهاند.
عفو بینالملل در آستانه این روز گزارش مفصلی از اعدامهای سال ۶۷ در ایران تهیه کرده و نوشته است: «دنیا چشم خود را بر فاجعه اعدامهای جمعی و ناپدیدشدگان سال ۶۷ در ایران بسته است.»
در بیانیهای که از سوی این سازمان منتشر شده، آمده است بستگان کسانی که در سال ۶۷ در خفا در زندان کشته شدند هنوز در رنج و عذاب هستند.
فیلیپ لوتر، مدیر بخش تحقیقات و امور حقوقی خاورمیانه و شمال آفریقا در سازمان عفو بینالملل میگوید: «آن ها و افرد پرشمار دیگری که در جستجوی اجساد مفقوده شده هستند، تا به امروز از بیعدالتی سیستم قضایی ایران عذاب میکشند.»
عفو بینالملل با اشاره به گزارش ۳۰۰ صفحهای خود که در سال ۲۰۱۸ میلادی منتشر شد در مورد اعدامهای ایران تاکید کرد که مرگ هزاران قربانی هنوز ثبت نشده و هزاران جنازه ناپدید شده در نقاط مختلف ایران دفن شدهاند.
عفو بینالملل در بیانیه خود تاکید کرد که مقامات ایران طبق قوانین بینالمللی موظف هستند در مورد این جنایات تحقیق کنند و حقیقت را به بستگان قربانیان بگویند.
عفو بینالملل از حکومت اسلامی خواسته است هیئتی از کارشناسان مستقل را مامور تحقیق در این زمینه کند و بقایای جنازه قربانیان را از جمله از طریق آزمایشDNA شناسایی و به خانوادههای آن ها تحویل دهد و…
لازم به یادآوری است که در مورد اعدامهای سال ۱۳۶۷ دادگاهی در سال ۱۳۹۱ با حضور خانوادههای قربانیان، شاهدان و قضات بینالمللی، در کاخ صلح در لاهه هلند برپا شد و قضات بینالمللی این دادگاه در آبان همان سال، پس از دو جلسه دادگاه، اعدامهای سال ۶۷ در ایران را «جنایت علیه بشریت» نامیدند.
***
اما هنگامی که به کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ می پردازیم بلافاصله باید تاکید کنیم که اعدام ها در ایران، از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن حکومت اسلامی آغاز شد. چرا که بسیاری از عوامل حکومت اسلامی به ویژه جناح اصلاح طلبان و یا حتی طیف توده – اکثریتی، همواره به کشتار ۶۷ تاکید دارند و به طور کلی عملکردهای جنایت کارانه حکومت اسلامی از سال ۵۷ تا ۶۷ را قلم می گیرند. چرا که اگر پرونده این تاریخ باز شود پای خودشان نیز گیر است و به طور مستقیم و غیرمستقیم در کشتارهای دهه شصت حکومت سهیم بودند.
متاسفانه در گرماگرم انقلاب عدهای، چنان شیفته خمینی شده بودند که او را در ماه میدیدند و عدهای دچار توهمی شدهاند که امام زمان را در چاه چمکران می بینند، در حالی که خمینی و شاه را نه در چاه و ماه، بلکه باید روی زمین دید.
محمد صادق صادقی گیوی معروف به خلخالی (۱۳۸۲-۱۳۰۵)، حاکم شرع دادگاه انقلاب پس از انقلاب مردم ایران در سال ۵۷ بود. او ۱۴ سال شاگرد امام خمینی بود. او ۲۴ بهمن ۱۳۵۷، با حکم امام به عنوان حاکم شرع دادگاههای انقلاب منصوب شد. خلخالی در خاطراتش در مورد نحوه انتخابش به عنوان حاکم شرع نوشته است: «پس از چند روز از پیروزی انقلاب، بزرگ ترین مسئولیت یعنی حکومت شرعیه و قضاوت عادله در حق مجرمان و مفسدان در سراسر ایران با خط و فرمان امام به حقیر و ناچیز محول شد.» او، ادامه میدهد: «خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچک ترین تلاشی نکردیم و حتی تا زمانی که به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم. آقا (امام خمینی) با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۵۷ مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشتهام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم: آقا این حکم سنگین است. فرمودند: «برای شما سنگین نیست.» گفتم: «مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ میکنند.» آقا فرمود: «من پشتیبان شما هستم و بالاخره این حکم را به کسی بدهم که به او اطمینان داشته باشم.» در حکم خمینی آمده است: «جناب آقای حجت الاسلام شیخ صادق خلخالی دامت افاضاته، به جناب عالی ماموریت داده میشود تا در دادگاهی که برای محاکمه متهمین و زندانیان تشکیل میشود حضور به هم رسانده و پس از تمامیت مقدمات محاکمه با موازین شرعیه حکم صادر کنید.»
محاکمات سران حکومت شاه توسط ایشان سه روز بعد از پیروزی انقلاب آغاز شد و در اولین گام، نیمه شب ۲۵ بهمن ۱۳۵۷، یعنی سه روز پس از پیروزی انقلاب و یک روز بعد از تشکیل کابینه دولت موقت، نخستین افسران شاه تیرباران شدند. سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق، سرلشکر رضا ناجی (معروف به «قصاب» اولین فرماندار نظامی اصفهان در جریان مبارزات ملت ایران به دلیل سرکوب قیام مردم اصفهان در چهلمین روز واقعه خونین تبریز)، سرلشگر خسروداد فرمانده نیروی هوایی (فرمانده هوانیروز و متهم به هدایت مستقیم کشتار ۱۷ شهریور ۵۷ در تهران) و ارتشبد نصیری رییس سابق ساواک اولین کسانی بودند که توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند.
محاکمه آنان همان روز در محل دبیرستان شماره ۲ علوی در دادگاه انقلاب انجام و مفسد فی الارض شناخته شده و نیمه شب در پشت بام همان مدرسه تیرباران شدند و این در حالی بود که محاکمه ۲۲ تن دیگر در همان محل ادامه داشت. شیخ صادق خلخالی قاضی دادگاه انقلاب بود.
تعداد اعدامهای خلخالی روز به روز افزایش یافت و به تمامی استان های کشور به ویژه آذربایجان، کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا و…، کشیده شد. روزی ده ها نفر اعدام و اعدامهای چند دقیقهای، هم چنان ادامه یافت.
او در کتاب خاطراتش (ایام انزوا، خاطرات آیت الله خلخالی، نشر سایه، ۱۳۸۰، ص ۲۸ و ۲۹) درباره نحوه انتخابش به عنوان حاکم شرع، چنین نوشته است: «خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچک ترین تلاشی نکردیم. آقا سید روح الله خمینی با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۵۷ مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشته ام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم که آقا این حکم سنگین است. فرمودند: برای شما سنگین نیست. گفتم مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می کنند. آقا فرمود: من پشتیبان شما هستم…»
درست ۴۸ ساعت پس از انتصاب حاکم شرع، صادق خلخالی کوشید ۲۴ تن از وابستگان حکومت شاه را را اعدام کند که در نهایت و به گزارش روزنامه اطلاعات در روز ۲۷ بهمن ماه تنها موفق شد چهار ارتشبد سرشناش با نام های مهدی رحیمی، نعمتالله نصیری، منوچهر خسروداد و رضا ناجی را در پشت بام مدرسه رفاه تهران اعدام کند.
نکته ای که درباره این دادگاه ها بیان شده، این است که زمان صدور رای تا اجرای حکم کم تر از ۲۴ ساعت طول کشیده و متهمان از داشتن وکیل و لایحه دفاع نیز محروم بوده اند.
متاسفانه جامعه در مقابل این اعدام ها سکوت کرد و اعتراضی شکل نگرفت. اما صدور و اجرای حکم اعدام انقلابی، تنها به وابستگان سیاسی و نظامی حکومت سرنگون شده پهلوی، ختم نمی شد، به بهانه ها و توجیهات مختلف این روند ادامه یافت و گسترش پیدا کرد به طوری که روزنامه اطلاعات در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۵۷ نیز در تیتر یک خود از تیرباران ۷ تن به اتهام «لواط» خبر داد و نوشت که این ۷ اعدام برای نخستین بار در تاریخ ایران و به حکم دادگاه انقلاب اسلامی رخ داده است.
درست در فردای آن روز یعنی در تاریخ ۱۶ اسفند ماه نیز، روزنامه اطلاعات در صفحه یک از تیرباران ۶ اغفال کننده کودکان به جرم اعمال غیرمشروع خبر داد و حتی عکس یک خود را به لحظه تیرباران این ۶ متهم اختصاص داد.
اما پس از این اعدام ها و در پشت درهای بسته، که در کم ترین زمان محاکمه تا اجرای حکم اتفاق افتاد و نخستین اعدام های پس از انقلاب نام گرفت، درست در روز ۲۳ اسفند ماه ۱۳۵۷ بود که رسانه های ایران از جمله روزنامه اطلاعات از اعدام ۶ تن از نظامیان وابسته به نظام شاهنشاهی در دیگر شهرستان ها و آغاز محاکمه امیر عباس هویدا یکی از مهم ترین نخست وزیران محمد رضا شاه پهلوی خبر داد.
روند برگزاری این دادگاه و رای صادر شده برای امیر عباس هویدا نخست وزیر ۱۳ ساله ایران، در آن هنگام و پس از آن با مخالفت بسیاری از مقام های سیاسی کشورهای دیگر و وکلای دادگستری در ایران و جهان رو به رو شد. اما این انتقادها و مخالفت ها ره به جایی نبرد و به صدور حکم اعدام برای هویدا انجامید، حکمی که اجرای آن به دلیل فرارسیدن نوروز ۵۸ در ۱۸ فروردین سال بعد اجرا شد.
این گونه با پایان سال ۱۳۵۷ خورشیدی و در روزهای پایانی آن، روند اعدام ها برای مدت کوتاهی متوقف شد، اما با آغاز بهار ۱۳۵۸ و استقرار نظام جدید سیاسی در ایران، سرفصل تازه ای از برخورد با مخالفان سیاسی را در ایران رقم زد.
برای مثال، در گزارش رسمی قضایی آمده است: «روز پنج شنبه ۱۲ تیر ۱۳۵۹ شمسی حجتالاسلام شیخ صادق خلخالی به شهر شیراز وارد و مستقیما به مقر سپاه پاسداران شیراز عزیمت و در آن مکان مستقر گردید… خلخالی زندانیان موردنظر پاسداران را از زندان عادلآباد شیراز بدون کسب اجازه یا صدور دستور از ناحیه دادستان انقلاب اسلامی شیراز (میرغفاری) به مقر سپاه پاسداران احضار و ظرف ۴ یا ۵ ساعت چهارده نفر را به اعدام و تیرباران و ده نفر را به حبسهای پانزده تا پنج سال باصطلاح محکوم و اموال تعدادی از ساکنین این شهرستان را مصادره کرد.»
روایت نخستین فرمانده سپاه فارس، جعفری، تکاندهنده است: «در میان این چهارده نفر اعدام شده خانمی یهودی به نام بانو نصرت گوئل بود که وی سهماهه آبستن و دارای ۴ فرزند و کارگر آرایشگاه بود که بیگناه اعدام شد. جریان اعدام وی بنا به اطلاع آقای مهندس رجبعلی طاهری چنین است. آقای مهندس طاهری قبلا فرمانده سپاه شیراز بود و در تاریخ ۱۲/۴/۵۹ وکیل مجلس و نماینده کازرون بود. بعد از اعدام این چهارده نفر و اعدام این زن بیگناه برای تحقیق به سپاه (شیراز) میرود و از بچههای سپاه میپرسد جریان از چه قرار بوده است و چرا این زن اعدام شده است؟ نظر به این که وی خودش فرمانده سپاه آن جا بوده و همه را میشناخته، به وی میگویند: فاحشهای به نام زهرا در شیراز دستگیر شده بود و یک میلیون پول داده و آزاد گردیده بود. بچههای سپاه به خلخالی میگویند که زهرا یک میلیون داده و آزاد شده است. خلخالی میگوید بروید و او را بیاورید. بچهها میروند که زهرا را بیاورند. زهرا که مخفی شده و یا به جایی رفته بود، وی را پیدا نمیکنند. بچهها میگویند این که بد شد که او را پیدا نکردیم و خوب نیست که دستِ خالی برگردیم. به آرایشگاهی میروند و این زن را با خود میبرند پیش خلخالی و میگویند: این زهرا است. خلخالی میگوید: زهرا. خانم گوئل میگوید: من زهرا نیستم و نصرت گوئل هستم؛ و زهرا کیست؟ خلخالی میگوید برو. زن بیچاره موقعیکه حرکت میکند که برود، یکی از بچههای سپاه در گوشی به خلخالی میگوید که خود این زن هم دختر تلفنی دارد. خلخالی هم فورا میگوید برگرد و بلافاصله وی را اعدام میکند.» (جعفری، تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۱۴۶ و ۱۴۷)
جعفری در پاورقی اضافه کرده است: «آقای مهندس رجبعلی طاهری در همان موقع به دفتر ریاستجمهوری و (روزنامه) انقلاب اسلامی و آیتالله محلاتی اطلاع داد.» (پیشین، ص ۴۹۶، پاورقی شماره ۷۰)
با این وجود، خمینی هنوز از روند سرکوب ها و اعدام ها راضی نبود و خشونت و قربانیان زیادی می خواست. تا این که او، ۲۹ تیر ۱۳۵۹، در جمع شورای عالی قضایی گفت:
«… تقریبا قریب دو سال است که مىگوییم جمهورى اسلامى، هیچچیز (غیر) اسلامى نباشد هر جاى آن دست بگذاریم مىبینیم خراب است، این جا هم وزارتخانهاش همینطور. این نمىتواند دوام پیدا بکند ما نمىتوانیم تحمّل کنیم این مطلبى را که آقایان مىخواهند با آن مغزهایى که در اروپا تربیت شده است درست بکنند. ما مىخواهیم اسلام را چه بکنیم. یکى از اینها آمده بود گریه مىکرد که چرا بعضى از اینها را مىکشند، نه این آخرىها را، آنهائى که آقاى (صادق) خلخالى مثلا مىکشتند. اینها باز توجه ندارند که اسلام درعین حالى که تربیت است، یک مکتب تربیت است لکن آن روزى که فهمید قابلِتربیت نیست، ۷۰۰ نفرشان را در یکجا، یهود بنىقریظه را در حضور رسولالله مىکشند گردن مىزنند به امر رسولالله. اینها همین حرف غربى را مىزنند که ما باید اصلاح کنیم، اول همه را اصلاح کنید بعد حد بزنید، این عجیب است که اول ما باید این مملکت را همه را هدایت کنیم که همه تربیت بشوند، بعد حد بزنیم. اگر یک کسى حالا شربخمر کرد، حالا حدش نزنیم، اول چیزش بکنیم تا مغزش اصلاح بشود. اینها یک حرفهاى غلطى است، باید حدود جارى بشود، باید وزارتخانهها اصلاح بشود… ما اسلام را مىخواهیم، غیراسلام را نمىخواهیم، مجلس باید اسلامى باشد، مجلس باید افکارش افکار اسلامى باشد تا ما بتوانیم چه بکنیم. من نمىتوانم تحمل بکنم که اینقدر ما جوانهایمان از بین بروند براى این که ما مسامحه داریم میکنیم مسامحهها از کار باید بروند و باید حالا که مجلس تاسیس شد و مجلس رسمیت پیدا کرد، هم امور باید بر نظارت مجلس به روال خودش بگذرد و با جدیت و با قاطعیت و بدون مسامحه، هر کس خلاف کرد بخواهند او را و اگر خلافى واقعا کرده بدهند او را دست دادگاهها و دادگاهها محاکمهاش کنند.
از اینجهت حالا عرض مىکنم تمام کمیتهها در سرتاسر مملکت باید به قدرت خودش باقى باشد، تمام سپاه پاسداران در سرتاسر کشور باید به قدرت خودش باقى باشد، تمام دادگاههاى انقلابى در سرتاسر مملکت باید به قدرت خودش باقى باشد. باید دادگاهها با همان قدرت باشند منتها بر شماهاست، بر آقایان است که اگر چنان چه یک قاضى نمىتواند قضاوت بکند یا منحرف است، عوضش بکنید اما اینها باید، این نهادهاى انقلابى تمامش باید بدون این که دستى به آنها زده شود تمام اینها باید سر جاى خودش باشد و کارها بهطور انقلابى بگذرد…»
به این ترتیب، خمینی حدود هجده ماه بعد از استقرار حکومت اسلامی، حاکمیت خود را ارزیابی میکند و به این نتیجه میرسد به حد کافی قاطع عمل نشده است. نقد اصلی بنیان گذار حکومت اسلامی، به دو موضع کلان است: یکی مسامحه در «غائله» کردستان در اوایل سال ۱۳۵۸ که به نظر او مذاکره میباید بعد از تسلط قوای حکومت اسلامی در منطقه و از موضع قدرت صورت میگرفت. دیگری دولت موقت مهدی بازرگان است که او عدمرضایت عمیقِ خود را از عملکرد آن بیان کرده است. او از مجلس شورای اسلامی که در همان روزها آغاز به کار کرده و قرار بود به وزرای نخستین رییسجمهور ایران رای بدهد توصیه کرد که تنها به وزرایی صددرصد اسلامی، قاطع و مکتبی رای دهند.
شخصت و کاراکتر و عملکردهای آیت الله روح الله خیمینی و یا جانشین آن خامنه ای، شباهت های زیادی با هیتلر دارد. شدت بی رحمی در هر سه نفر قابل توجه است. بحث بر سر مقایسه این آن ها نیست که کدام شان بیش تر کشتند و طولانی تر بر جنگ و کشتار تاکید ورزیدند. باید توجه به شرایط و و موقعیت هایی زمانی و مکانی داشت که آن ها حاکمیت کردند.
میزان کشتار در دادگاه های انقلاب به اندازه ای بود که به قول آیت الله مکارم شیرازی، امام جمعه قم: به این آسانی که در دادگاه های انقلاب آدم می کشند گوسفند هم سر نمی برند…»
دکتر شفاء در کتاب تولدی دیگر می نویسد: «در تحلیلی که چندین روان شناس آمریکایی و اروپایی بر اساس بررسی های متعدد روان شانسی از وی کردند و گزارشی از آن را در نشریه US New and World Reports به چاپ رساندند، خمینی چنین توصیف شده است: انتقام جو، لجوج، یک دنده، بدگمان، لبریز از حس کینه توزی در حدی که این حس در او جای همه عواطف دیگر را گرفته است.»
نقل قول زیر از خمینی که شفاء در کتابش آورده است شاهد گویای دیگری بر شدت قساوت خمینی است: «ما خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همان طور که رسول الله صلی اله علیه دست می برید، حد می زد، رجم می کرد، و همان طور که یهود بنی قریظه را که چون جماعتی ناراضی بودند قتل عام کرد. اگر رسول الله فرمان داد که فلان محل را بگیرید، فلان خانه را آتش بزنید، فلان طایفه را از بین ببرید، حکم به عدل کرده است.»
دروغ اساس کار هر دو حکومت هیتلر و خمینی را تشکیل می داد. گوبلز وزیر تبلیغات نازی ها اعتقاد داشت که دروغ هر چه بزرگ تر باشد مردم بیش تری آن را باور خواهند کرد. در مورد خمینی، دکتر شفاء موارد زیادی از دروغ گویی حاکمان جمهوری اسلامی و به خصوص خمینی را می شمارد و اعتقاد دارد دروغ هایی که در این حکومت به خورد مردم داده شد در کم تر حکومتی می توان سراغ داشت. و باید گفت که احمدی نژاد از این حیث واقعا فرزند خلفی برای خمینی است.
ذکر سه صلوات بعد از نام خمینی و شایعه دیدن عکس خمینی در ماه از جمله این اسطوره سازی هاست در حال حاضر نیز چنین اسطوره هایی برای خامنه ای ساخته می شود. برای مثال سعیدی امام جمعه قم ادعا کرده است که خامنه ای موقع تولد یا علی گفته است. در آلمان نازی گفته می شد سگی وجود دارد که عاشق هیتلر است و هر وقت از او بپرسی هیتلر کیست می گوید پیشوای من!
افکار حقارت آمیز خمینی نسبت به زنان، حد و مرزی ندارد، جالب است که در حکومت نازی هم دیدگاه مشابهی در خصوص زن وجود داشت.
هر دو حکومت علم و آگاهی بشر را دشمن حاکمیت و افکار خود می دیدند. خمینی با صراحت گفته که «همه گرفتاری ما از این دانشگاه و دانش دیده هاست، هر چه می کشیم از این طبقه ای است که می گویند روشنفکریم و دانشگاه رفته ایم و حقوق دانیم. هر چه می کشیم از این هاست»
البته یک نگاه اجمالی به کتاب «کشف الاسرار» خمینی نشان می دهد که چه قدر به دیده تحقیرآمیز به دانش علم و بشری و پیشرفت می نگرد. هیتلر هم تاکید داشت که «هیچ آموزش فکری نخواهم داشت. دانش سبب تباهی جوانان من است.»
رفتار حکومت اسلامی با اقلیت های مذهبی هم چون بهائیان و یهودیان و یا همجنس گراها، کمونیست ها و… در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و یا در آلمان تحت حاکمیت نازی، تفاوت چندانی ندارند.
حکومت اسلامی از همان روزهای نخست به قدرت رسیدنش، تفکیک عقاید و حتی دخالت در امر خصوصی انسانی ها زیر ذره بین پلیسی – جاسوسی خود قرار داد تا تسلط بیش تری بر ارکان زندگی مردم داشته باشد از این رو، مردم را تشویق می کردند که جاسوسی همدیگر را بکنند. خمینی در پاییز ۱۳۶۱، از دانش آموزان خواست که معلمان خود را زیر نظر بگیرند و انحرافات آن ها را به مسئولان امنیتی گزارش کنند و از معلمان نیز خواست که رفتار مشکوک دانش آموزان یا اولیای آن ها را به همین مسئولان گزارش کنند.
در آلمان نازی نیز این سیاست حاکم بود به طوری که راینهارد هایدریش رییس گشتاپو، بیش از صد هزار خبرچین نیمه وقت را اجیر و تربیت کرده بود که وظیفه شان نوشتن نام هر کسی بود در باره دولت یا پیشوا نظر انتقادی ابراز می کرد.
دیکتاتورها بیماران روانی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند، پس باید روی زمینههای روانی و اجتماعی که عامل ساخته شدن شخصیت دیکتاتور میشود تاکید گردد.
در جوامع و فرهنگهای پدر سالار، مردسالار و یا استبدادی، بی عدالتیها، حقارتهای اجتماعی، محرومیتها، سرکوبها و ناامنیها و ترس، حد و مرزی ندارند. مردمی که در چنین فضای ناامن و خوفناکی زندگی می کنند، همواره در فکر رها شدن از این همه فتجعه و فلاکت هستنئد. اما از آن جا که جامعه و فرهنگ بسته، فرصت و امکان بروز مطالبات شهروندان را از مجاری طبیعی نمی دهد، ناچار بخشی از جامعه به دنبال «قهرمان» و «ناجی» میگردند در چنین شرایطی، چهره های مستبد و دیکتاتور وارد صحنه سیاسی و تحولات اجتماعی میشوند و هر چه جامعه بسته تر و فضای سانسور و سرکوب و خفقان بر آن حاکم باشد، نقش جمعی مردم و جنبش ها به حاشیه رانده می شود و دیکتاتور هم میدان عمل قاطع و خشنتری پیدا می کند. هرچه پیروان دیکتاتور بیش تر شوند و دیکتاتور هم کم عاطفهتر میگردد. در این تراژدی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و انسانی، دیکتاتورهم هر چه بیش تر سلطهجویی و قدرت تحکیم می بخشد و انتظار دارد مردمی که این قدرت را به او داده اند چشم و گوش بسته، حامی فرامین او باشند. در این روند، شاید زمایمن فرارسد که شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه، خود با شکنجهگر خود همکاری کند و در یک پروسه زمانی نه چندان دور، خود به شکنجهگر تبدیل شود!
آن بخش از مردم جامعه ای که دیکتاتور را ساخته و بی چون و چرا از او تبعیت می کنند نهایت خودشان نیز قربانی دیکتاتور میشوند. کوچک ترین انتقاد و اعتراض بهای گزافی را میطلبد که بسیار از مردم خود را بی پناه و نا امید حس کنند و شاید هم دهه ها طول بکشد تا بر این احساس نا امیدی و بی پناهی خودشان غلبه کنند.
بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون خمینی، خامنهای، هیتلر، صدام حسین، قذافی، موگابه و نشان میدهند که همگی در دورههای تاریخی زندگی، رفتار و اعمال دیگری داشته اند. اما نقش قدرقدرتی را مردم به آن ها تفویض کرده اند بنابراین، تا این مرد به پا نخیزند و دیکتاتوری را که یک زمانی بالا برده اند به پایین نکشند هم چنان فضای یاس و نا امیدی ادامه خواهد داشت.
دیکتاتورهایی چون خامنه ای، برنامههای بزرگبینانه خود را دارند و مردم را هیچ می پندارند. آن ها با حماتی بی دریغ پیروان خود، قدرت و مصونیت و حاکمیت شان حفظ می کنند. هر چه پیروان وابستهتر و گوش به فرمانتر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشنتر و وحشی تر میشوند. در این حالت آن ها، حتی به اطرافیان خود دروغ میگویند و دروغهای خود را واقعیت میپندارند.
دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روانشناسی در دانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب و شخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آن ها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که «دیکتاتورها تلاش میکنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیمهایی که از نظر آن ها مقدس و اخلاقی است پافشاری کنند و کوتاه هم نیایند.» برای مثال میگوید: آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه می داد.
تیم روانشناسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، با سرپرستی خانمDana Carney تحقیقات مفصلی در مورد روانشناسی دیکتاتورها و رابطه آن با قدرت انجام دادهاند که نکات تازهای را در تحولات و تغییرات شخصیت دیکتاتورها را روشن میکند. براساس یافتههای این تحقیق: «نقش فیزیولوژی و تغییرات در ساز و کار مغز و کارکرد هورمونها در مقابله با استرسها مهم تر از تغییرات روان شناختی آن هاست. آن ها یک شبه دیکتاتور نمیشوند بلکه آرام آرام از توده مردم جدا میشوند. از واقعیتها دور میشوند و به قدرت نزدیک تر. قدرت به صاحبش حق ویژه میدهد. و بر اساس این حق ویژه امکانات ویژه حاصل میشود و به منفعتطلبی شخصی میانجامد. دیکتاتور آرام آرام نسبت به رنج و درد دیگران بیتفاوت میشود و برای خود هنجار ویژهای میآفریند.» شاید به همین دلیل است که دیکتاتورها به تفکر «خود بزرگبینی» و «خود شیفتگی» را شکل می رسند. وقتی چنین احساسی به انسان دست بدهد دیگر قادر نیست که واقعیتهای موجود را آن طور که هستند ببینند و و منطقی عمل بکنند.
هر کدام از شخصیتهایی چون هیتلر، صدام حسین، حسنی مبارک، معمر قذافی، محمدرضا شاه، آیت اله خمینی و خامنهای، همگی چهرهای عبوس، خشن، بیتفاوت و توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند. یکی در سر سودای دروازه تمدن بزرگ را میپروراند و دیگر امپراتوری بزرگ اسلامی و حکومت جهانی مهدی موعود!
دیکتاتورها از کوچک ترین انتقادی بر آشفته میشوند و بزرگ ترین تنبیه را در حق منتقد و یا مخالف روامیدارد و حتی جان بیساری از آن ها را به سادگی و بدون هیچ احساس گناه میگیرند و قتل عام زندانیان دربند را اخلاقی، انسانی و دینی قلمداد میکند.
برخی بر این عقیده اند که دیکتاتورها از بیماری روانی رنج می برند؟ این ساده ترین و گمراه کننده ترین تعریفی است که از دیکتاتورها ارائه می شود. در حالی که دیکتاتورها مرتبا در حال اقداماتی هستند که قدرت خود را حفظ کنند و این قبیل از تصمیمات نمی توانند توسط فردی که از بیماری روانی رنج می برد، سر بزند.
به این ترتیب، پذیرش این که این قبیل از حاکمان سعی می کنند مانند یک روانی به نظر برسند، توجیهی بیش نیست. برای مثال، آنان نه تنها به اطرافیان شان، بلکه به خودشان نیز دروغ می گویند و هر آن چه شد راه شان باشد با بی رحمی نابود می کنند.
در واقع پدیده های سیاسی، اجتماعی حاکمیت در اعمال سانسور و سرکوب، شکنجه و اعدام، ترور و وحشت، ریشه های تاریخی دارند و چند وجهی هستند.
«اسکات آتران» استاد دانشگاه «میشیگان» آمریکا که بیش از دو دهه درباره حاکمان و مردان قدرتمند در جهان مطالعه کرده و با بسیاری از آنان مستقیما گفت وگو کرده است، این گونه نتیجه می گیرد که حرکت به سوی اخلاقیات، نه سادیسم و حرص و طمع، شخصیت افراد قدرتمند را شکل می دهد. او می گوید که مثلا آدولف هیتلر معادل یکصد میلیون دلار هزینه کرد تا اقداماتش را توجیه کند و مدارک منطقی به دیگران ارائه دهد.
در گزارشی که توسط سه محقق در دانشگاه کالیفرنیا در سال ۲۰۰۳ میلادی انجام شد، آمده است که دیکتاتورها ذهنیت خود را تغییر می دهند و شخصا برای خود، تفکری جدید خلق می کنند.
این گزارش، هم چنین تاکید دارد: این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد و در همین حال دنیای پیرامون خود را بسیار خودکار تر و راحت تر تصور می کنند.
صدام حسین نمونه واقعی برای این مسئله است ؛ او حتی وقتی که به بغداد حمله شد نیز از ادعا های توخالی اش دست برنداشت.
«رنانا بروکس» استاد روان شناسی دانشگاه «واشنگتن» نیز می گوید که دیکتاتورها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیت ها نشان دهند.
آنان در حقیقت خود را یک «قهرمان» تصور می کنند و زمانی که این باور به چالش کشیده می شود، دیگر نمی توان مانع اقدامات آنان شد چرا که در این شرایط شخصیت اصلی آنان زیر سئوال می رود.
در تحقیقاتی که توسط تیم روان شناسی دانشگاه «کلمبیا» با عنوان «چگونه قدرت فاسد می شود» انجام شده، آمده است که چه مکانیسمی در قدرت منجر به فساد می شود؟
در این گزارش آمده است حال آن که بی اخلاقی و گفتن دروغ های مدوام نیز استرس زا هستند. دروغ گو باید همراه مراقب کلام خود و شرایط محیطی خود باشد و در چنین شرایطی تنها استرس افراد افزایش می یابد اما در دیکتاتورها عوامل دیگر باعث کاهش استرس می شوند و به همین دلیل راحت تر از دیگران از راست گوی خودداری می کنند.
در این شرایط است که دیکتاتورها ممکن است تا آخرین لحظه بجنگند چرا که هرگز تصور نمی کنند که پایانی نیز برای آنان وجود دارد.
اما نباید این نکته را فراموش کرد که دیکتاتورها هم چنان که قدرت نظامی گری و سرکوب گری قوی دارند، از نظر روان شناختی برای عقب نشینی از قدرت بسیار ضعیف هستند؛ به همین دلیل آنان در عین دلبستگی به بقا، همواره از نابودی استقبال می کنند.
مشاور امنیتی رییس ساواک در یک کنفرانس مطبوعاتی در اوایل انقلاب از طرحی به نام ماهان پرده برداشته بود که در آن با پرداخت پول به برخی روحانیون خرافاتی در بین مردم ایجاد میشد. دیده شدن تصویر امام خمینی در ماه، دیده شدن مو در سوره بقره، دیدن خواب شاه توسط یکی از روحانیون بخشی از این خرافات و شایعهها بوده است.
در روزهای پرشوری که خمینی برای برای برخی مردم متعصب مذهبی و حتی برخی نیروهای به اصلاح چپ هم چ.ن حزب توده و… احترام عجیبی داشتند، گاهی مسائلی با تحریک احساسات مذهبی مردم طرح میشد. یکی از آن ها، دیده شدن عکس امام خمینی در ماه بود. جمعه ۲۴ دی ماه، یکی از شبهای زمستانی بود که هر کس سعی میکرد به زور چیزی را به دیگری نشان دهد. برخی با دست ماه را که قرص کامل بود، نشان می دادند و می گفتند که عکس امام خمینی در ماه افتاده است.
برخی افراد مسن تر که سوی چشمشان تا چند متر جلوی پایشان را نمیدید، فقط با شنیدن این حرف مدام صلوات میفرستادند و به دیگران نشان میدادند که عکس امام چگونه در ماه دیده میشود.
این پدیده پاریدولیا (Pareidolia) نام دارد، شاید این واژه برای بسیاری از ما آشنا نباشد، اما بیشک همه ما بارها آن را شنیده ایم.
از میان نمونههای پاریدولیا، پاریدولیای صورت شناخته شده ترین نوع آن است. دیدن صورت مسیح بر روی نان تست، نمونه ایرانی آن رویت صورت آیتالله خمینی بنیادگذار حکومت اسلامی در ماه، از مثال های پاریدولیای صورت هستند که به خاطر نمودهای مذهبی و عقیدتی بیش تر به آن ها توجه شده است.
یکی از مثالهای جنجالی این پدیده، دیدن صورت یک انسان بر روی مریخ بود. در سال ۱۹۷۶، وقتی فضاپیمای وایکینگ ۶، اولین فضا پیمایی که ناسا به مریخ فرستاد، مشغول عکسبرداری از سطح مریخ بود، تصویری را ثبت کرد که شبیه صورت یک انسان بود و به نام صورت مریخ شناخته شد.
این تصویر بیش از ۵۵ سال به عنوان یک موضوع جنجالی در فیلمها، مجلات و کتابها مطرح بود و حتی برخی آن را نشانه وجود حیات در مریخ میدانستند. در حقیقت این تصویر تنها و تنها یک صخره بزرگ در حال شکل گیری بود که با وجود سایه های اطرافش شبیه فرعون مصر به نظر میآمد.
پاریدولیا نه تنها فقط به صورت یک پدیده جنجالی و خرافی، که گاه در اقتصاد نیز نمود پیدا کرده است. در سال ۱۹۵۲، اسکناسهای کانادایی به این علت که در میان موهای ملکه الیزابت شیطان خندانی دیده میشد، توسط بانکها جمع آوری شدند.
در سال ۱۹۹۴، یک زن آمریکایی، دایانا دویسر، تصویر مریم مقدس را در نان تست خود دید. او نان تست را برای فروش گذاشت و این نان تست که نزدیک ۷/۱ میلیون بازدید داشت، در نهایت حدود ۲۸ هزار دلار فروخته شد.
از آن جا که پاریدولیای مذهبی بیش تر به صورت پاریدولیای صورت بروز میکند، همواره جنجال برانگیزترین نوع پاریدولیا است، محققان بیش تر به بررسی این پدیده پرداختهاند.
در تحقیقی که در دانشگاه هلسینکی فنلاند صورت گرفته، نشان داده است افراد مذهبی بیش تر از خداناباوران، تصاویر قدیسان را در اشیا پیرامون خود میبینند. این موضوع در دانشگاه آمستردام هم بررسی شد و نتیجه مشابه بود.
دکترسونیا اسکات محقق عصب شناس در یونیورسیتی کالج دانشگاه لندن که بر روی این پدیده مطالعه کرده، معتقد است که افراد انتظارات شان را در اشیا میبینند.
در تحقیق دکتر نوشین حاجی خانی و تیمش در دانشگاه هاروارد، وقوع این پدیده در مغز انسان بررسی و مشخص شد که سیستم بینایی انسان گرایش دارد به سرعت به تفسیر محرک (که می تواند تصویر روی یک جسم باشد) بپردازد و به همین علت است که در یک لحظه او صور آشنایی را در اشیا میبیند یا پیام هایی را در صداهای پیرامون خود میشنود.
به هر صورت پاریدولیا به هیج عنوان معجزه، عادت یا مسئلهای مشابه آن نیست، پاریدولیا یک پدیده روان شناختی است که در مغز و بر اساس اطلاعاتی برخی افراد که در ذهن دارد، به وجود می آید.
خاطره آیتاللهالعظمی شبیری زنجانی، از ماجرایی تاریخی که ۲۴ دی ۱۳۵۷ و دو روز قبل از خروج همیشگی شاه از کشور رخ داد.
اخوان مرعشی میگفت: در مشهد من، آقای خامنهای، آقای (واعظ) طبسی تولیت، آقای میرزا جواد آقا تهرانی، آقای آشیخ علی فلسفی و آشیخ مهدی نوقانی در اتاقی بودیم. گفتند: الان عکس آقای خمینی در ماه ظاهر شده است. ما انکار کردیم و گفتیم اینچنین نیست. آقای طبسی گفت: آقا بیایید ببینید! الان پیداست و به زور ما را بیرون کشانید. آمیرزا جواد آقای تهرانی که میدانست این حرف اصلی ندارد، از اتاق بیرون نیامد. من به ماه نگاه کردم و گفتم: من که چیزی نمیبینم. آقای طبسی با تندی گفت: تو همیشه مناقشه میکنی، نباید همه چیز را انکار کنی! آقای فلسفی گفت: من چیزی حس نمیکنم. آقای خامنهای گفت: چشمهای من ضعیف است لذا نمیتوانم شهادت بدهم، ولی مثل این که کَلَفهای ماه (لکههای روی ماه) قدری بیش تر شده است، یعنی مثل این که تفاوتی حس میکنم. آشیخ مهدی نوقانی گفت: من عبا و عمامهای میبینم، ولی خویی است یا خمینی تشخیص نمیدهم. غرض این که علاقه افراد در ادراک آنها اثر میگذارد. (منبع: جرعهای از دریا، ج. ۳، ص ۶۶۹)
مطابق روایات بسیار، امامان نیز هم چون پیامبران دارای معجزه بودند. البته داستان های مردم فریب معجزه و غیره در طول تاریخ بشر به ویژه در اسلام مرسوم بوده است. معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنی عاجز کردن است، بنابراین کارهای خارق العاده ای که از اولیای بزرگ رخ می دهد و دیگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه می گویند، مانند زنده کردم مرده، شفادادن بیمار مبتلا به بیماری بی درمان و امثال آن.
اصل معجزه از پیامبران است که برای صدق نبوت خود، معجزه از خود نشان می دادند و موجب ایمان و اعتقاد مردم به توحید و نبوت می شدند. چنان که قرآن از دو معجزه بزرگ موسی در برابر فرعونیان یعنی معجزه عصا و ید بیضاء، تعبیر به برهان کرده و گفته است: «فذانک برهانان من ربّک؛ این دو (عصا و ید بیضاء) دو برهان از طرف پروردگارت می باشند.» (سوره قصص، آیه ۳۲) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پیامبر، گفته است: «هذه ناقة اللّه لکم آیةٌ؛ این شتر الهی برای شما معجزه ای است.» ( سوره اعراف، آیه ۷۳)
پیامبران به ویژه پیامبران اولواالعزم برای اثبات نبوت خود به «معجزه» متوسل می شدند، و در قرآن معجزات مختلفی از معجزات پیامبران مانند نه معجزه موسی و مرده زنده کردن عیسی ذکر شده، و از غیر پیامبران نیز در قرآن معجزاتی ذکر شده مانند معجزه عفریتی از جن و آصف برخیا و…
بر همین اساس امام صادق گفت: معجزه نشانه ای برای خداست که خداوند آن را به کسی جز پیامبران و رسولان و حجت هایش عطا نمی کند، و هدف از آن این است که به وسیله آن راست گویی راست گو از دروغ گویی دروغ گو شناخته شود.» (بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۷۷)
درباره معجزه های محمد آمده است: هنگامی که پیامبر از مکه به مدینه هجرت کرد، در مدینه افراد بسیاری آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولی آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذارید که از سوی خدا مامور است، بر در هر خانه ای که نشست، همان جا می روم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ایوب انصاری نشست، در خانه ابو ایوب، تنها مادرش بود و آن ها دو نفری زندگی می کردند، مادرش نابینا بود. مادر به استقبال پیامبر شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، کاش چشم بینا داشتم، و چهره نورانی رسول خدا(ص) را می دیدم؟» پیامبر(ص) به او مرحمت کرد دست بر چشمان او کشید، همان دم او بینا شد و جمال دل آرای پیامبر(ص) را مشاهده کرد.
ابو ایوب شخص فقیری بود، جز یک بزغاله و یک من جو، چیز دیگری نداشت، همان بزغاله را ذبح کرد، و از آن یک من جو، نان فراهم نمود، به کمک دیگران آب گوشتی فراهم کردند، همه مردم مدینه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته می آمدند و از غذا می خوردند و می رفتند، در عین حال به برکت وجود پیامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقی می ماند، آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخیز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهی به یکتایی خدا و رسالت پیامبر(ص) داد. (بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۲ و ج ۱۸، ص ۲۰)
با این حساب دیده شدن تصویر خمینی در ماه، ادامه همه همین خرافات هزاران ساله است و تازگی ندارد.
کتاب «شکنجه گر و قربانی: درمان»، نوشته «فرانسواز سیرونی» نویسنده فرانسوی است که توسط «ارسطو سعید» و «فروغ احمدی» به فارسی برگردانده شده است بسیار تکاندهنده و در عین حال آموزنده است.
مترجم در سرآغاز این کتاب مینویسد: «شکنجه، در این کتاب به عنوان یک عامل سکوت بررسی میشود که شکنجهگر میکوشد آن را در مغز قربانی شکنجه به کار گذارد تا او را از گروهی که بدان وابسته است، جدا کند.» در این کتاب شکنجه نه بهصورت «علمی» بلکه به صورت «عملی» مورد توجه قرار دارد.
فصل اول این کتاب هشت فصلی، «شکنجه، برای به حرف وا داشتن یا برای خفه کردن؟» نام دارد. در این بخش روشهایی که در شکنجه به کار گرفته میشود را میخوانیم و نویسنده به بررسی و تحلیل آنها میپردازد. نویسنده در فصل دوم نیز به همین امر پرداخته و این بار با تلفیق روانشناسی بالینی و موضوع شخصیت درونی، به تحلیل «روشهای شکنجه» میپردازد.
«درمان اختلالهای ناشی از آسیب»، عنوان فصل سوم است که به تاثیرات شکنجه و شیوهی درمان اختلالهای ناشی از آن پرداخته شده است.
خوانندگان این کتاب به خوبی میتوانند به موضوعاتی چون رواندرمانی قربانیان شکنجه، روانشناسی شکنجه و آزار و همچنین جنبههای روانشناسی آن تمرکز و آگاهی بیشتری پیدا کنند که به همین جهت نویسنده در فصل چهارم به «تاثیر شکنجهگر» میپردازد. به اعتقاد نویسنده در این فصل شکنجهگر راهکارهایی که در حین شکنجه بهکار میگیرد تا قربانی شکنجه را وادار به سکوت کند و به عنوان وسیلههایی که از دیرباز به صورت سنتی وجود داشتهاند و امروزه به شکلی علمی از آنها بهرهبرداری میشود، برخورد میکند و آنگاه که تمام تار و پود قربانی شکنجه برای بیرون کشیدن شکنجهگری که در درون وی جاخوش کرده است مورد رواندرمانی قرار میگیرد، قربانی به آرامش میرسد.
فصل پنجم این کتاب «تظاهرات آسیب» نام گرفته است. این فصل با پرداختن به مسائل شکنجهگر و قربانی به واکاوری روابط شکنجهگر و قربانی میپردازد و به مثابهی یک نقشه راه روان درمانی برای یافتن شکنجهگر درون یک بیمار پیش میرود.
عنوان فصل ششم «جان بدر برده» است. در این فصل نویسنده به نقل سخنان شکنجهگر به یک بیمار شکنجه پرداخته است: «او از درون شکسته خواهد شد، زیرا ما میدانیم چگونه عمل کنیم تا نشانهای برجای نماند. اگر او جان بدر ببرد، هرگز بهایی را که برای جسارت خود پرداخته، فراموش نخواهد کرد…»
در فصل هفتم نیز به «سخت شکنجهگران» میپردازد که چهطور در درون خود به یک شکنجهگر تبدیل میشوند.
بخش پایانی کتاب به روشهای درمان شکنجه با عنوان «درمان، پایان تغییر شکل» پرداخته شده است که به مسائل روانشناسی میپردازد.
این کتاب نتیجه یک کار عملی بالینی است که از جمعیت حمایت از قربانیان فشار سیاسی در تبعید و سپس در مرکز پریمولوی، که یک مرکز درمان قربانیان شکنجه و تجاوز سیاسی است، در پاریس آغاز شد و پس از آن نیز در مراکز دانشگاه پیگیری شد.
مطالعه این کتاب که در حال حاضر از کتابهای نایاب در ایران محسوب میشود بهتمامی علاقهمندان و خصوصا فعالین سیاسی، زندانیان سیاسی جان بدر برده و فعالین حقوق بشر توصیه میشود.
مارچلو ویگنار، روانکاو اهل اروگوئه که سالها در پاریس در تبعید بهسر برد، شکنجه را هر حالت تعمدی میداند که در آن هر شیوهای به کار میرود تا باورها و آرمانهای قربانی، نابود و از هویت و شخصیتش خالی شود.
همچنین شکنجه بر اساس مادهی یکم کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد ۱۹۸۴،اینگونه تعریف میشود: هر عملی که به واسطه آن و تعمدا درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فرد اعمال شود، آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعترافگیری از او یا از یک شخص ثالث، یا با هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، یا مظنون به ارتکاب آن است، یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث(به انجام کاری)، و بنابر دلایل تبعیضآمیز از هر نوع؛ به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری، برخوردار از سمتی رسمی یا به تحریک، رضایت یا قبول وی، اعمال شده باشد. شکنجه شامل درد و رنجی نیست که صرفا منبعث از احکام قانونی یا ذاتی این احکام یا بخشی از آنها باشد.
پس از این کنوانسیون، سازمان ملل متحد در قطعنامهای در سال ۱۹۸۷ اعمال هر گونه اذیت، آزار و رفتار غیرانسانی و بشری را محکوم کرد و در منشور قطعنامهای با همین نام، خواستار پیوستن کشورهای جهان به معاهده منع شکنجه(UNCAT) و مجازات و پیگیری عوامل شکنجه(مخصوصا شکنجههای دولتی) در سرتاسر دنیا شد.
میتوان گفت که آثار شکنجههای روانی یا سفید کمتر از شکنجههای جسمی نیست و بسیاری از کارشناسان، آثار تخریبی آن را برای فرد و جامعه مهلکتر میدانند؛ به این معنا که در این نوع شکنجه پس از اعمال شکنجه، نشانهای فیزیکی که نشاندهندهی شکنجه باشد بر جای نمیماند، ولی میتواند شکنجهگر را به اهدافش برساند و بر جسم و روان قربانی، که از هم جدا نیستند، تأثیر عمیق داشته باشد.
اما سئوال اساسی اینجاست که چگونه شکنجه در حکومتهای مختلف «مجاز» شناخته میشود، آنچنان که شکنجهگر عمل خود را نه تنها «مجاز» بلکهخدمتبه خدا، خلق ، وطن و آرمانهای مختلف میشمارد.آیا چنین افرادی تنها به دلیل بیماریهای بالینی و روانی شکنجهگر میشوند یا اینکه مطالعه نظام اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیکی، که شکنجه را مجاز جلوه میدهد، برای فهم این رفتار اهمیت بیشتری دارد، سیتمی که زنجیرهای از جانیان را در کنار هم قرار میدهد تا برای استقرار یا تداوم حکومتی مشخص از اعمال هیچ شکلی از شکنجه، قتل، ترور و جنایت دریغ نکنند و خود را «مجاز» و محق بدانند که با اعمال فشار زیاد جسمی و روحی، قربانی را به پذیرش خواستههای بازجو و انتخاب میان بد و بدتر وادارند؟
بسیاری از روانشناسان معتقدند انسانها شکنجهگر به دنیا نمیآیند، ولی بهنظر نمیرسد که آموزش و تربیت و شستوشوی مغزی تنها عواملی باشند که میتواند انسانی چنان درندهخو تربیت کند که از رنج دیگری برای رسیدن به هدف یا مقصدی استفاده کرده و از آن لذت برد. وقتی به مجموع نظریات پیرامون روانشناسی شکنجه نگاهی گذرا میاندازیم نمیتوانیم به این نتیجه یکسان دست یابیم که تنها با آموزش میتوان جانیان زنجیرهای تربیت کرد، جنایتکارانی که قادرند هزاران هزار انسان را در اردوگاههای مرگ روانه اتاقهای گاز کرده و یا در سال ۶۷ در حکومت اسلامی ایران در کمتر از یک هفته هزاران انسان را به دار آویزند.
اریک فروم در کتاب «آناتومی ویرانگری» مینویسد: افرادی که بهطور مستقیم در سرکوب، شکنجه و همینطور از میان برداشتن انسانهای دیگر شرکت میکنند، دچار انحراف شخصیتی هستند و یا این که در کودکی از کمبودهای عاطفی و نارساییهای تربیتی رنج بردهاند. اما در مقابل، زیگمونت باومن در کتاب «مدرنیته و هولوکاست» و در بخش «جامعهشناسی پس از هولوکاست» مینویسد: «امروزه دیگر همه میدانند که اولین تلاشها برای توضیح هولوکاست به مثابه جنایتی که به دست جانیان مادرزاد، دیگرآزاران، دیوانگان یا هر نوع آدم مبتلا به نارساییهای جدی اخلاقی رخ داده ، در عمل تأیید نشده است.» در واقع وی به محیط، آموزش و انگارههایی که مجوز شکنجه و جنایت را صادر میکند توجه میکند، یعنی نقشی که ساختار قدرت از طریق آموزش افراد مستعد جنایت برای آنها در نظر گرفته و آن را آموزش میدهد. به عبارتی میتوان گفت، حاکمان میتوانند انسانهایی بیافرینند که حلقههای تو در تو و پیچیده نظامی جنایتکار را شکل دهند، افرادی که با انواع و اقسامِ امکانات و به دلایل و عقاید گوناگون و نیز در سایه حمایت کامل سیستماتیک با اعمال شکنجههای روحی و روانی میتوانند شخصیت یک انسان را ویران کنند و حتی او را با هدف توابسازی شستوشوی مغزی داده و در خدمت خود بگیرند. اگرچه هدف میتواند تخلیه اطلاعاتی و حتی وادار کردن به دروغگویی علیه خود نیز باشد.
برای تحلیل شخصیت شکنجهگر باید سلامت روان و حتی فیزیولوژی مغز را هم سنجید. البته نقش آموزش را هم نباید دستکم گرفت.
بهگفته آلیس میلر، «آموزش سیاه» در ارتکاب جنایت توسط نیروهای امنیتی در کشورهای گوناگون به این افراد مهارتی میدهد که میتوانند شخصیت متهم و حتی ملتی را از درون خالی کنند. بر اساس این نظر، برای آن که فردی عادی به شکنجهگر تبدیل شود باید از تعلیم و آموزشی ویژه متاثر شود. آموزشی که در نهایت به او قدرت میدهد که از هیچ عمل خشونتآمیزی دریغ نکند.
بازجو و یا شکنجهگر تا جایی پیش میرود که فرد مورد نظر فرو ریزد و برای رسیدن به این هدف از انواع و اقسام روشهای فیزیکی و روانی استفاده میکند تا متهم کاملا در دست بازجو قرار بگیرد. بازجو بر اساس شخصیت افراد و اهداف بازجویی از روشهای مختلف بهره میبرد: تهدید میکند و تا سر حد مرگ میترساند، ناسزا میگوید، تهمت میزند و خانوادهی قربانی را تهدید به مرگ میکند، اعدامِ نمایشی ترتیب میدهدیا با تشویق،تلقین وجدل پیش میرود.
بیخوابیِ طولانی، بازجوییهای شبانه، حبسهای انفرادی بلندمدت و محرومیت از درمان و امکانات بهداشتی از دیگر ترفندهای بازجویی است.
شکنجهگر میتواند با خشونت رفتار کند، ساعتها سئوال تکراری بپرسد، در نقطهای ثابت قربانی را نگه دارد و حتی از داروهای روانگردان استفاده کند تا خرد شدن متهم را در فرآیندِ ویرانگری ببیند و لذت ببرد، رفتارهایی پر از کینه که نه تنها نشاندهنده تمایلات سرکوب شده، عقدهها و بیماری روانیِ بازجو، بلکه حاکی از بازی او در نقشی است که حاکمانی بیمار و روانپریش به او سپردهاند.
مراحل آموزش شکنجهگر نیز از رویه خاصی پیروی میکند که فرانسوا سیرونی، روانشناس فرانسوی، در کتاب جلادان و قربانیان: روانشناسی شکنجهبه تفصیل از آن سخن میگوید. مراحل مختلف این آموزشها دست کمی از شکنجه ندارد و هدف از آن اطاعت بیچونوچرای فرد مستعد از دستور مافوق ویا رهبر است. از جمله مواردی که سیرونی به آن اشاره میکند جدا کردن این افراد از خانواده و آموزش زندگی دستهجمعیِ مبتنی بر نظام سلسلهمراتبی است تا فرد خود را دارای رسالتی بزرگ بپندارد که برای تحقق آن مجاز به اعمال شکنجه است. قربانیان این افراد و نظامهای سیاسی ناگزیر سالها با پیامدهای چنین رفتارهایی دست به گریبان خواهند بود و به گروهی بیمار تبدیل خواهند شد، گروهی که در ایران به «نسل سوخته» شهرت یافتهاند.
سه نوع آموزش برای بازیگران عرصه خشونت جمعی وجود دارد. اول،استفاده از گزینش. در این روش بر روی هویت شکنجه گر آینده کار میشود. با استفاده از رعب و وحشت ایجاد شده وی را وارد یک گروه تخصصی چون گروه های نظامی و یا شبهنظامی میکنند. اینگونه در آفریقای جنوبی حتی بعضی از افراد پلیس را هم مورد شکنجه قرار دادهاند. در آمریکای لاتین، نازیهای فراری و همچنین روانشناسان سازمان سیا در مدارس تخصصی ماموران فن شکنجه تربیت کردند.
در قرن بیستم ابزارها و فنهای شکنجه تکمیل و تکثیر میشود: شوک الکتریکی به اعضای حساس بدن، به اعضای تناسلی، در مقعد، در نوک پستانها، در پرده گوش، بر روی زبان یا دندانها. بر روی سر قربانی پلاستیکی کشیده میشود که قبل از این که خفه شود دوباره برداشته میشود. یک چشمبند کثیف چنان محکم بر روی چشمها بسته میشود که حدقه چشمها در جمجمه فرو میروند. نمک در حلق قربانی میریزند یا قربانی مجبور میشود الکترودهای کوچک قورت دهد، تا معده و دستگاه گوارشی را بسوزانند. با رنده کمر قربانی را رنده میکنند یا گربهای را در لباس قربانی میاندازد و به آن برق وصل میکنند، تا گربه تن قربانی را پارهپاره کند. بیضههای قربانی را له و لورده میکنند یا میله در واژن یا مقعد قربانی میکنند. بدن لخت و عور قربانی را در دیوارهایی مملو از حشرات موذی و موشها میاندازند یا قربانی را برای اعدام مصنوعی میبرند. به قربانی مواد مخدری تزریق میشود که باعث رعشه و هذیان میشود، بدون این که ردپاهای ظاهری برجا بگذارند.
فهرست فنون شکنجه مدرن دهها صفحه را سیاه میکند. زیرا هر قسمت از بدن، هر حالت، حرکت و تحریکی میتواند بهمنزله آماج حمله شکنجه استفاده شود. روح ابتکار مرز نمیشناسد. اگر واقعا مسئله حقیقت یا مرگ مطرح بود، همه اینها قابل صرفنظر کردن بود. اما شکنجه کار را یک سره نمیکند. شکنجه آزمایشگاه تخیل ویرانگری است.
شکنجه شخص را در یک اندامواره بدل میکند، در یک تکه گوشت زنده، در یک ابژه کار، که با آن شکنجه ور میرود و در حالاتش خودکامانه دست میبرد.
شکنجهگر با ارتقای خود به صاحب امتیاز، به سوژه درددهنده، قربانی را به جسمانیت محضاش بازمیگرداند. کنش اجتماعی ازطریق اعمال فنی جانشین میشود. خشونت هیچ معنا و جوابی را از پیش تعیین نمیکند، واکنشهای جسمی را حساب و آزمایش میکند. و از دستگاههایی استفاده میکند که طبق قواعد زیرکی و بازدهی بهکار انداخته میشوند. شکنجه کار و کاردستی است، یک میدان فعالیت است. روشهای جاافتاده با یکنواختی بهکار برده میشوند، روشهای جدید با علاقه بیصبرانه، با شوروشوق اختراع و کشف محک میخورند. سازوکار سرد علت و معلول جانشین چارچوب اجتماعی معنای متقابل میشود.
خشونت زخمها را باز میکند و قربانی شکنجه را به داد و فریاد میکشاند. خشونت درون قربانی شکنجه را باز میکند تا بتواند خودکامانه آن را تصاحب کند. خشونت زبان درد را خفه میکند، و از جهان درون «دیگری» درد میکند، درد میکشد. شکنجهگر،به صواحدید خود، میزان آزار و اذیت و عذاب را تغییر میدهد. این مثل کم و زیاد کردن صدا و روشن و خاموش کردن است. عامل شکنجه میتواند هم زمان درد ایجاد کند و از درد بکاهد. او انسان را تن خاموش میکند، درد را چون نماد قدرتش اشغال میکند و درهمان حال بازتابش را سرکوب میکند. متکایی بر روی صورت قربانی شکنجه فشار میدهد، چشمانش را میبندد، یک گلوله آهنی یا کیسه پلاستیک از مدفوع در دهان قربانی فرو میکند. در کنار سر قربانی موتور پر قدرتی را روشن میکند یا رادیو را با صدای بلند روشن میگذارد. عامل شکنجه با خفه کردن فریاد قربانی، آخرین ایما و اشاره را هم از قربانی میرباید. شکنجهگر میخواهد درد را ببیند، اما نعره و ضجه گوشخراش قربانی را نشنود. او به همین جهت قربانی را در درون خود میخکوب میکند، راه بازگویی و بیان وی را سد میسازد و فریاد را از بین میبرد. شکنجه گر بیهیچ احساسی آن کنار میایستد و از نو شروع میکند. اخلاق ناشناسی قدرت نیاز به تغییر آرایش پیچیده یا تعالیم ایدئولوژیک ندارد. شخصیتزدایی از انسان در خود راهکارهای شکنجه نهفته است. ازهمین روی است بیتفاوتی، که جلاد با آن کارش را انجام میدهد. تردید و تامل او را تکان نمیدهند. ازآن جاکه شکنجه توانایی و ایما و اشارت انسانی را از قربانی سلب میکند، شکنجه برای عامل شکنجه پیامدی ندارد.
شکنجهگر میخواهد آخرین نیروی مقاومتش را درهم بشکند. برای این منظور همیشه لازم نیست خون ریخته شود. فقط کافی است قربانی را مجبور کرد ساعتها سر پا بایستد. او را وادار کرد آنقدر کلاغ پر بشیند که از رمق بیفتد. یا او را در سلولی حبس کرد که آنقدر بلند و دراز است، که نه میتوان نشست نه دراز کشید. حالت اجباری بدن همانقدر درد عضلانی و استخوانی ایجاد میکند که هوشمندترین دستگاهها درد ایجاد میکنند. چند صباحی قربانی تلاش میکند علیه حالت اجباری بدن مقاومت کند، وزن بدنش را از این طرف به آن طرف منتقل کند یا عضلات بدنش را شل کند. اما با گذشت زمان این سعیها بیاثر میمانند. مبارزه علیه بدن خویش چشماندازی ندارد. درد او را آنچنان درهم میکوبد تا قربانی شکنجه از فرط خستگی درهم بشکند. شکنجه به زخمهای ظاهری کفایت نمیکند. انسان را از وسط دو نیمه میکند. تن قربان دستیار شکنجه میشود.
هراس، قربانی را دچار دلهره و یاس میکند. خشونت، اراده و جان را نابود میکند. و قربانی را مجبور میکند خود را از طریق فریادش، ترسش، التماسش برای عفو خوار و حقیر سازد.
قربانی را لخت میکنند، موهایش را میزنند، آلت تناسلیاش را لخت و عور میکنند و شکنجه میکنند. بدن لخت و عور به زنجیر کشیده میشود تا در بیحرکتی محض نگاه داشته شود. شکنجه با رغبت تمام بر ابژه کار بسته شده انجام میشود. شکنجه درد را به نمایش میگذارد و قربانی را در معرض نگاه شیطان تماشاگران مینهد. قربانی تحقیر میشود و مورد طعن و طنز قرار میگیرد. ترس و شرمش مایه غرور شکنجهگر است؛ خرسندی برخورداری از خشونت کامل، که شکنجهگر از آن لذت میبرد و از هیچ کوششی دریغ نمیکند تا این لذت را تا حد امکان زنده نگاه دارد.
صدای قربانی دیگر بهشکل کلماتی نیست که میتوانستند چیزی را توصیف کنند. عضو معیوب تنها قادر است آه و ناله و فریاد کند.
قربانی حتا توان زبان شکوه و شکایت را هم دیگر ندارد. خشونت فریاد پدید میآورد، آن را از سینه تن دردمند بیرون میکشد و بلافاصله آن را به آن بازمیگرداند. اما هرچه قربانی شکنجه بیشتر خاموش شود، شکنجهگر بلندتر بر سر او داد میزند، او را تهدید میکند، یکنفس زیر رگبار سئوال میگیرد. شکنجهگر با نابودکردن زبان قربانی، فضای زبان را اشغال میکند. و او خودش را گسترش میدهد، وقتی یگانه کسی میشود که حالا زبان و صدا دارد.
ویرانسازی زبان این تصور را که شکنجه فقط و فقط یک وسیله استنطاق است ابطال میکند. قطعا میتوان خشونت را قطع کرد و قربانی شکنجه را به اطاق بازجویی کشید. اما اغلب او فقط باید کاغذ ازپیش نوشته شدهای را امضاء کند یا بیکلام چیزی را تایید کند که در دهان او گذاشته میشود. قطعا، انسانها گاه و بیگاه شکنجه میشوند تا پرده از یک راز بردارند. اما چهقدر انسان شکنجه میشود، بااین که شکنجهگر واقف است که آنها هیچ اطلاعاتی نمیتوان داشته باشند؟ چهقدر در مورد انسانها خشونت میشود، بااین که شکنجهگر ازقبل خیلی چیزها را میداند؟ و چهقدر انسانها زیر مشت و لگد له میشوند تا چیزی را اعتراف کنند که جلاد هم از آن مطلع است، که هیچ چیز برای اعتراف کردن وجود ندارد؟ میان اعتراف به گناه، راز و شکنجه هیچ انسجام ضروری وجود ندارد. این که قربانی مورد بازجویی و بازپرسی قرار میگیرد، به هیچوجه به این معنا نیست که پاسخ وی واقعا مهم است. در حقیقت بازجویی یک صحنهسازی حساب شده است که به شکنجه هالهای از حقانیت میدهد و درعین حال فشارهای اخلاقی را وارونه میکند. بازجویی این توهم را بهوجود میآورد که شقاوت فقط یک نیروی کمکی حقیقت است و قربانی درنهایت خودش مقصر بلایی است که بر سرش آمده است. چون او با لجاجت سکوت میکند، پس آنچه را که بر سرش آمده است باید به پای خودش بنویسد. این واژگونسازی اخلاق است. این به این معنا نیست که شکنجهگران به دلایل قوی احتیاج ندارند. آنها کارشان را بدون هرگونه اجبار توجیح انجام میدهند. اما سکوت برای آنها مانند عنادورزی مینماید. سکوت خشم و عصبانیتی را تقویت میکند که کار آنها را سادهتر میسازد.
بااین حال، برای قربانی شکنجه بازجویی یک تله بدون راه فرار است. هر چه سکوت کند، بیشتر آزار و اذیت و شکنجه میشود. اگر حرف بزند، او خودش را بهعنوان خائن بیاعتبار میکند، و به همین جهت هم بیشتر شکنجه میشود. با خیانت به رفقایش، خانوادهاش، اعتقاداتش، او خود بیارزش و پست بودن خود را نشان میدهد. کسی که مدتی مقاومت میکند، در شکنجهگران این توهم را ایجاد میکند به مبارزه برخیزند. برای این کار، شکنجهگران گاه برای او ارزش و احترام قائل میشوند، به او یک سیگار تعارف میکنند. اما اغلب آنها درجه آزار و عذاب را بالا میبرند، تا سرانجام ارادهاش را بشکنند. چارچوب وضعیت از این طریق عوض نمیشود. بازجویی حس داوطلبی و یکسان بودن را تلقین میکند، درحالی که هیچ چیز جز ارعاب و تطمیع نیست. بر پیشانی قربانی مهر خائن را میکوبد، درحالی که او بیدفاع و ناتوان بازیچه دست ماموران سرسپرده است.
بازجویی هدف نیست، بلکه ابزار شکنجه است. به واقع یک شباهت ساختاری وجود دارد میان حمله فیزیکی و تهاجم زبانی. بازجویی زنجیرهای از سئوالات است، پرسیدن پیاپی و خستگیناپذیر، آشتیناپذیراست.سئوالها تمام نمیشود، گاهی با صدای آهسته پرسیده میشوند گاهی با نعره. این سئوال کردن بیوقفه به چه معنا است؟ سئوال کردن مثل چاقوی جراحی است. بدن را میبرد، با هر سئوال عمیقتر در بدن فرو میرود و میبرد، تا قربانی بازجویی را لخت و افشا کند، تا همه اطلاعات را از او بیرون بکشد. بازجویی قربانی را تکهتکه میکند. بازجویی بیوقفه تکرار میشود. فحش و ناسزادادن یا نقش بازی کردن غیرممکن است. هر کاری هم فرد مورد بازجویی انجام دهد، فقط بر این اساس ارزیابی میشود آیا به سئوال جواب میدهد یا نه. سکوت کردن همیشه موجب سئوالات تازه میشود. آنها قربانی شکنجه را محاصره میکنند. دور تا دور او را از هر طرف محاصره میکنند، ایستگاههای خود را عوض میکنند. بازجو خود آزادانه حرکت میکند اما سئوالاتش قربانی را محاصره میکنند. درمقابل، فرد موردبازجویی دست و پایش بسته است، تکان نمیتواند بخورد. سئوالات بازجو، حملات مداوم، سلاحهای شکنجه هستند. درحالی که زبان قربانی دیرزمانی ویران گشته است، زبان شکنجهگر به یک وسیله خشونت شده است.
خشونت، بدن، خویشتن و جهان قربانی را تسخیر و اشغال میکند. او را به محلی میکشد که هیچجا ثبت نشده است، جایی که هیچکس وجود ندارد به او کمک کند. همه چیزها سلاحهای دشمن اند: زیرزمین، راهرو، سلول، درهایی که باز و بسته میشوند، تا زندانی را در ترس و وحشت نگاه دارند، دیوارهای سرد و نمور با لکههای خون، تخت چوبی با تسمههای چرمی و…
قربانی از هر شیئی محروم شده است، او هیچ چیز ندارد که بتواند مالکش باشد، مال خودش بنامد. بیدفاع و ضربهپذیر، او به قلب سپاه دشمن زده است. هیچجا این مسئله ملموستر نیست. ساعتها، روزها، در تاریکی مطلق، خش و خش دائمی و قطعناپذیر، با دست و پای بسته بر صندلی، بدون درک عادیو بدون هیچ رویدادی. در تاریکی یکنواخت انسان تعادل خود را از دست میدهد، فعالیت مغزیاش مختل میگردد، سردردهای تحملناپذیر به او حمله میکنند، هذیان، ترس از دیوانه شدن او را فرامیگیرند.
شکنجه زمان را هم ویران میکند. درد حضور مطلق و ممتد است. درد سرتاسر میدان آگاهی را اشغال میکند. هنگامی که نعش زندانی را برای استراحت روی زمین میکشند و به سلول برمیگردانند، ناامیدی او را فرامیگیرد. شکنجه با زیرکی میان خشونت و استراحت مانور میدهد. هنگامی که ماموران شکنجه سیگار بر لب میگذارند، ناهارشان را میخورند یا سر وقت کاندیدای بعد مرگ میروند، قربانی شکنجه آش و لاش در سلول افتاده است. از دور صداهایی میشنود، درد ادامه دارد، با ترس و لرز گوش به صدای پای چکمهها در راهرو میدهد. او انتظار میکشد، اما هنوز نمیداند چه چیزی در انتظار او است. او تک و تنها در سلول افتاده است، ساعتهای متمادی، چند روز، هیچ نور و روشنایی نیست که گذشت زمان را نشان دهد.
مدتی میگذرد و او دیگر گذشت زمان را حس نمیکند. گویی از عقربه زمان خون میچکد. شکنجه جاودانی است. در این امر حقیقت روایت جهنم واقع است. لعن و نفرین ابدی است. آیا جای تعجب است، که قربانی شکنجه هیچ تمنا و آرزویی بهجز این ندارد که همه چیز زود تمام شود؟
ویرانی، پیروزی مامور شکنجه است.درمقابل،مامورشکنجه جایگاهش را محکم میکند و قلمروش را وسیعتر میکند. هرچه درد و انزوا بیشتر قربانی شکنجه را به اسارت بکشند، جهان وی کوچکتر و جهان شکنجهگر بزرگتر میشود. مامور شکنجه کاملا بر اوضاع مسلط است، خشونتش، سئوالاتش در اعماق درون قربانی شکنجه رخنه میکنند. مامور شکنجه ارباب تن و روح، زمان و مکان، مرگ و زندگی قربانی شکنجه است. او با به تباهی کشیدن «دیگری»، کل انرژی ویرانگرانه خود را شکوفان میسازد. او با بیحیثیت کردن قربانی شکنجه، به خویشتن خود تحقق میبخشد. مامور شکنجه مرزهای خود را پشت سر مینهد. تخیلش به کار میافتد، قدرت عمل و قوه تخیلش بیحدومرز هستند. هیچ سنگی بر سر راه او نیست. حتا بیاحساسترین مامور شکنجه نیز که کارش را با خشونت دلسردکنندهای انجام میدهد، فاقد این توسعهطلبی خویشتن نیست. لبخند کودکانه بر روی چهرهاش مینشیند. او با پاهای گشاده بر روی قربانی ایستاده است، با حالت جدی، بیخیال، متمرکز. او با روح و روانش مشغول انجام وظیفه است. بدن مامور کتک کتک در تب و تاب حرکت مستقل است. او تنها هنگامی دست از زدن برمیدارد که از رمق بیفتد. درحالی که درد قربانی شکنجه را تکهتکه میکند، مامور شکنجه مستقل عمل میکند. کنترل خود را از دست نمیدهد، او با تمام حواسش مشغول است. او خویشتن خود را یافته است. او نه میتواند به شکنجه پایان دهد، و نه میخواهد. خشونت حس رهایی به او میدهد و او را به یک وحدت بدل میکند. میل به شقاوت او را یک انسان باارزش میکند.
شکنجهگر هر چه سختتر کتک زن بدن قربانی را زیر مشت و لگد بگیرد، هر چه او بیشتر هر آنچه را که مقاومت میورزد له و لورده کند، سریعتر هشیاری میآید. قربانی بهجایی میرسد که حتا نای فریادزدن هم ندارد، چشمها باز نمیشوند، لبها از هم باز میشوند، تا لحظه آخر شکنجهگر میخواهد همه چیز را از زبان او بیرون بکشد، اما بدن تسلیم میشود، درهم میشکند، نفس تنگ میشود، به حالت اغما میافتد. از حال میرود. شکنجهگر هربار قربانی را به زور از حالت بیهوشی و اغما به هوش میآورد. اما حالا این کار از دست او برنمیآید. او بدن بیجان را به باد مشت و لگد میگیرد، بدن اما واکنشی نشان نمیدهد. شکنجه بر سر او داد میزند، اما بیفایده است. خشونت با نابودکردن ابژه خویش، خود را نابود میکند. بههمین دلیل است، که انسانهایی که یک انسان را تا سرحد مرگ آزار و اذیت میکنند، بلافاصله بهدنبال یک قربانی تازه میگردند.
شیوههای گوناگون شکنجه که در بالا به اختصار به آنها اشاره شد را میتوان به دو گروه بزرگ شکنجهٔ جسمانی و شکنجه روانی تقسیم نمود که از نظر اهداف و همین طور تاثیراتی که بر زندانی باقی میگذارند از یکدیگر متفاوتند.
اصطلاح «شکنجه سفید» را عموما به معنای شکنجه روانی بکار میبرند و دلیلش نیز این است که در این نوع از شکنجه اثری بر بدن باقی نمیماند. با این حال «شکنجه سفید» در معنای دقیق ترش به آن دسته از شکنجههای روانی گفته میشود که با ایجاد محرومیت حسّی (sensory deprivation)، موجبات اختلال در سیستم ادراک را فراهم میآورند. عوارض روحی کوتاه و دراز مدت شکنجهٔ سفید از سلول انفرادی بسیار عمیقتر، شدیدتر و دراز مدتتر است.
یک گروه از مهمترین این تحقیقات تحت نظر روانشناس کانادایی دونالد هب (Donald Hebb) در دانشگاه معروف «مک گیل» (Mc Gill)در مونترال کانادا انجام شد. هب در آزمایشهایش از دانشجویان داوطلب استفاده میکرد. در این آزمایشات سعی شده بود تا تاثیرات محرومیت حسّی بر روان را مورد مطالعه قرار دهند. برای رسیدن به این منظور، از کلاههایی مخصوص برای حذف حس شنوایی، از چشم بند برای جلوگیری از دیدن، از وسایل یا امکانات دیگر برای کاهش دو حس لامسه و بویایی استفاده میکردند و سپس افراد را در درون اتاقهایی انفرادی و بدور از هر گونه محرک خارجی قرار میدادند. داوطلبان در این شرایط تنها پس از مدتی نسبتا کوتاه (یک الی دو یا سه روز) دچار هذیانهای شدید، کاهش قوای عقلی و ناآرامیهای تحمل ناپذیر میگشتند.
یک گروه حقوق بشری امریکایی به نیابت از سه زندانی علیه دو روان شناسی که سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده (سی آی ای) را در شکنجه زندانیان مشورت میداده اند اقامه دعوی کرده و روش شکنجه آن ها را «وحشیانه» خوانده است.
دو روانشناس به نامهای جیمز میچل و جان بروس جیسن یک برنامه بازجویی را برای «سی آی ای» تهیه کرده بودند که مبتنی بر «تلقین درماندگی» بوده است و قبلاً در دهه ۱۹۶۰ در مورد سگها مورد اجرا قرار گرفته بود.
اتحادیه آزادیهای مدنی امریکا در یک اعلامیه گفته است: «براساس تیوری این دو روانشناس، هرگاه انسانها از طریق خشونت و شکنجه از نظر روانی ویران شوند، در مقابل درخواستها برای اطلاعات کاملاً ناتوان خواهند شد.»
این اتحادیه حقوق بشری افزوده است که هر دو روانشناس در چندین جلسه شکنجه زندانیان سهم داشته و از آن نظارت کرده اند.
به اقرار مجلس سنای آمریکا، سازمان استخبارات مرکزی این کشور در میان سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ میلادی بیش از ۸۰ میلیون دلار را به روانشناسان شرکت میچل، جسن و شرکای شان داده است.
دانی مک کی، داکتر طب برای مدیریت اجرایی حقوق بشر گفت: «روانشناسان مکلفیت اخلاقی دارند که «صدمه نرسانند»، اما اعمال میچل و جیسن مشمول بدترین جرایم طبی در تاریخ امریکا شمرده میشوند.»
اتحادیه آزادیهای مدنی امریکا روز سه شنبه در اعلامیهای گفت که علیه دو روانشناس پیشین نیروی هوایی ایالات متحده امریکا در ارتباط به تدوین برنامه شکنجه سازمان استخبارات مرکزی این کشور اقامه دعوی کرده است.
این اقامه دعوی به نیابت از سه زندانی پیشین صورت گرفته است که با استفاده از روشهای طراحی شده توسط روانشناسان سازمان استخبارات امریکا مورد شکنجه قرار گرفته اند. یکی از این زندانیان پیشین گل رحمان است که بدون لباس در کف اتاق کانکریتی در روی آب بسیار سرد نشانده شده و در اثر پایین آمدن درجه حرارت بدناش از حد معمول، جان داده بود.
دو زندانی پیشین دیگر، سلیمان عبدالسلیم و محمد احمد، قبلا آزاد شده اند. این مردها هیچ زمانی به ارتکاب جرمی مقصر شناخته نشدند.
ستیفن وات، وکیل ارشد بخش حقوق بشر اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا گفت: «آنها (روانشناسان) مدعی بودند که برنامه شان مبنتی بر اصول علمی، مصون و آزموده شده بود، اما در واقع هیچ کدام اینها نبوده است. این برنامه غیرقانونی و روشهای آن وحشیانه بوده است.»
پس از پایان جنگ جهانی دوم و کشف ابعاد گسترده و دهشتناک جنایات نازی ها در اردوگاه های مرگ، این پرسش که چگونه و چرا خیل عظیمی از افرادی که به طبقات و بخش های گوناگون اجتماع تعلق داشتند، به شکل های گوناگون و در مراحل مختلف، یا به طور مستقیم در این جنایات شرکت کردند و یا به نوعی در شبکه پیچیده طراحی و اجرای آن نقش بازی کرده اند مطرح شد. از همان سال های نخست پایان جنگ، محققان بسیاری در علوم انسانی برای یافتن پاسخی قانع کننده در این زمینه دست به یک سری تحقیقات دامنه دار و وسیع زدند. از میان سرشناس ترین آن ها می توان از تئودور آدرونو، استانلی میلیگرم، ویلهلم رایش، اریک فروم و زیگموند بومن نام برد.
در حوزه روانشناسی بالینی یا اجتماعی و از همان ابتدا، آن چه توجه محققان را بیش از هر چیز دیگری به خود جلب کرده بود، ساختار روانی و شخصیت افرادی بود که مستقیما در جنایات نازی ها دست داشتند. برای آدرنو در کتاب معروفش «شخصیت اقتدارگرا»، میان منش ویرانگر افسران اس اس با «شخصیت اقتدارگرا» که تحت تاثیر مستقیم نظام خویشاوندی و روابط خانوادگی در جامعه آلمان شکل می گرفت، ارتباط نزدیک وجود داشت.
از نظر اریک فروم در کتاب معروفش «آناتومی ویرانسازی»، می توان ارتباطی مستقیم میان منش سادیستی هیتلر با سیاست های جنگ طلبانه و ویرانساز حکومت آلمان در دو دهه سی و چهل مشاهده کرد.
فروم، هیتلر را فردی منحرف با گرایش مرده گرای می دانست. در بسیاری از این دست تحلیل ها که از دهه شصت تا به امروز هم چنان ادامه دارند، افرادی که به طور مستقیم در سرکوب، شکنجه و همین طور از میان برداشتن انسان های دیگر شرکت می کنند، یا دچار انحراف شخصیتی هستند و یا این که در کودکی از کمبودهای عاطفی و نارسایی های تربیتی رنج برده اند. چنین نگرشی، با بحث های متفاوت و متناقضی که با خود به همراه آورده است، بسیار جالب و قابل تعمق می باشند و بحث و گفتگو پیرامون ارتباط میان شخصیت فرد با نقشی که در اجتماع برعهده می گیرد هم چنان موضوع مهمی برای تحقیقات روان شناسانه است بدون آن که نتایجی قطعی با خود به همراه آورده باشد.
در برابر چنین نگاهی که دلایل اصلی روی آوری به جنایت سیاسی را در ساختار شخصیتی و دستگاه روانی افراد جستجو می کند، نگاه دیگری از دهه شصت پدید آمد که بررسی نقش عوامل محیطی را در دستور کار خود قرار داد. از این دیدگاه هیچ فردی شکنجه گر به دنیا نمی آید، بلکه این شرایط خاص اجتماع و موقعیت افراد است که می تواند ایشان را به سوی ارتکاب جنایت، آن هم در کادر نظام های سیاسی معینی، هدایت نماید.
زیگموند بومن در کتاب بسیار ارزشمند «مدرنیته و هولوکاست» و در بخش «جامعه شناسی پس از هولوکاست» می نویسد: «امروزه دیگر همه می دانند که اولین تلاش ها برای توضیح هولوکاست به مثابه جنایتی که توسط جانیان مادر زاد، موجودات سادیک، دیوانگان یا هر نوع افراد دیگری که از نظر اخلاقی دچار نارسایی های جدی باشند روی داده، در واقعیت مورد تایید قرار نگرفته است.»
از نظر ژورژ ام. کرن نمی توان بیش از ده درصد از اس اس ها را از نظر بالینی و روانی در زمره افراد «ناهنجار» دسته بندی کرد. هانا آرنت نیز در کتاب جنجال برانگیزش «آیشمن در اورشلیم»، با طرح نظریه «پیش پا افتادگی پلیدی» معتقد بود که آیشمن (از طراحان اصلی «راه حل نهایی» که می بایست به نابودی کامل یهودیان در اروپا می انجامید)، کارمندی متوسط، وظیفه شناس و متعصب بیش نبود. در دفاع از تز آرنت می توان به این نکته اشاره کرد که روان پزشکانی که پیش از محاکمه آیشمن در سال ۱۹۶۱ با او گفتگو کرده بودند، هیچ مرض روانی خاصی در او تشخیص نداده بودند.
هربر س. کلمن در پاسخ به این پرسش که چگونه آلمانی های معمولی به جانیان زنجیره ای تبدیل شدند، معتقد است که می شود موانع اخلاقی بر سر راه ارتکاب جنایت سیاسی را در صورتی که سه شرط زیر فراهم باشند، از سر راه برداشت: ۱) خشونت مجاز باشد و توسط حکم رسمی مقامات صالح صادر شده باشد، ۲) نقش فرد با دقت توسط مقامات فرادستش تعیین شود و به اعمالی که از او سر می زند شکلی عادی و روزانه دهد، ۳) قربانیان خشونت به روش های گوناگون و توسط امکاناتی که ایدئولوژی در اختیار طراحان جنایت قرار داده است، به موجودی غیر انسانی تبدیل شود.
بدین تریب خشونت سازمان یافته، وقتی از مشرعیت اداری یا تشکیلاتی مافوق ها برخوردار باشد و جنبه روزانه و عادی به خود گیرد، می تواند بر علیه افرادی که ایدئولوژی نظام سیاسی ایشان را خارج از دایره انسانیت معرفی می کند، به شکلی وسیع و همه جانبه مورد استفاده قرار گیرد.
با این حال از نظر بسیاری از محققین، صرف فراهم آوردن شرایط بیرونی به شیوه ای که کلمن توضیح می دهد، نمی تواند برای تبدیل فرد عادی به شکنجه گر و بازجو کافی باشد. از نظر پیریمو لوی، از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی ها، از نظر شخصیتی نمی توان تفاوتی کیفی میان جانیان نازی با افراد عادی قائل شد. برای پریمو لوی اعمال و جنایات نازی ها در درجه نخست نتیجه مستقیم تعلیم و تربیتی است که از طراحان «راه حل نهایی» دریافت کرده اند. آلیس میلر نیز در همین ارتباط از نقش «آموزش سیاه» در ارتکاب جنایت توسط نیروهای امنیتی در کشورهای گوناگون یاد می کند و برایش مسئولیت بسیاری قائل است. بر اساس این نظر، برای آن که فردی عادی به شکنجه گر تبدیل شود، باید از تعلیم و آموزشی ویژه برخوردار گردد. آموزشی که در نهایت موجبات تغییراتی اساسی در شخصیت او را فراهم می آورد.
همان طور که رد بالا اشاره کردیم یکی از مهم ترین آثاری که در چند سال گذشته در دفاع از این دیدگاه منتشر شده، کتاب «جلادان و قربانیان – روان شناسی شکنجه»، اثر مهم روان شناس فرانسوی فرانسوآز سیرونی است. سیرونی خود سال های متمادی به کار درمان با قربانیان شکنجه مشغول بوده است.
از نظر سیرونی، می توان شباهت های بسیاری میان روندهای اعمال شکنجه به مخالفین سیاسی از یک سو و روش های تربیت بازجو و شکنجه گر از سوی دیگر یافت. او آموزش و تربیت یک شکنجه گر و بازجو را به طور کلی به چهار مرحله تقسیم می کند.
در مرحله نخست و مقدماتی، به افرادی که برای گروه های ضربت و ویژه ی پلیس انتخاب می شوند این طور وانمود می شود که حضور ایشان در گروه به هیچ وجه اتفاقی نیست و مسئولان ایشان را از میان بهترین داوطلبان دست چین کرده اند. در این مرحله در واقع بر هویت اولیه فرد مهر تایید زده می شود و توانایی و استعدادهایش بزرگ نمایی می شوند.
با این حال، در واقعیت این افراد اغلب از میان کسانی انتخاب می شوند که ارتباط عمیق و تماس زیادی با محیط زندگی اولیه خود نداشته باشند، از بی ثباتی درآمد و حتی بی کاری در گذشته رنج برده باشند و علاوه بر آن نسبت به آینده دچار بی اطمینانی و نگرانی باشند.
در مرحله دوم درست عکس مرحله نخست عمل می شود و مربیان به شیوه های گوناگون تلاش می کنند تا هویت فردی و اولیه فرد را به شیوه های گوناگون مضمحل و نابود سازند. در این دوره ایجاد ترس و وحشت به انحای گوناگون نقش مهمی در آموزش برعهده دارد.
مربی در این مرحله، به موجودی غیر قابل پیش بینی و بی رحم تبدیل می شود که از هیچ بهانه ای برای تحقیر کردن و آزار دادن صرف نظر نمی کند: تراشیدن موی سر، اجبار افراد به کارهای پوچ و طاقت فرسا (کندن گودال و سپس پر کردنش به دفعات)، انجام کارهای خلاف عرف مانند کشتن حیوانات با دست خالی و غیره در نظام آموزشی بسیاری از سرویس های اطلاعاتی مشترک می باشد. برای تاثیر گذاری بر هویت فردی در این مرحله، دو نکته بسیار مهم یکی حذف کامل زندگی و فضای خصوصی (افراد شبانه روز با هم زندگی می کنند) و دیگری قطع کامل ارتباط فرد با تمامی آن چیزهایی است که به زندگی قبلی او تعلق داشته اند.
پس از قطع رابطه فرد با گروهایی که در گذشته به آن ها احساس تعلق می کرده مرحله سوم آغاز می شود. هدف اصلی در این مرحله ایجاد احساس گروه بودن و القای حس وابستگی افراد به گروه می باشد. شرایط سخت و تحقیر مداوم در این دوره پایان می پذیرد و به فرد این طور القا می شود که به گروه افراد برگزیده ای تعلق دارد که نقش و رسالتی حیاتی و بسیار مهم بر دوش گرفته است.
رسالتی که به ایشان اجازه می دهد تا قوانین «انسان های عادی» را زیر پا بگذارند و در صورت لزوم به هیچ اخلاق و مرامی جز فرمان رهبر و قواعد گروه پایبند نباشند. در این دروه احساس غرور، مردانگی و توانایی های فردی بسیار تقویت می شوند.
در مرحله آخر، مراسم و نمایشی ویژه جهت اعلام رسمی پیوستگی فرد به گروه جدیدش انجام می شود. در این مرحله، دوره رسمی آشناسازی و رمزآموزی پایان می یابد و از آن پس از فرد انتظار می رود تا ارزش های گروه جدید خود را بر تمامی تعلقات دیگرش ارجح دانسته از نظام سلسله مراتبی حاکم بر آن به طور کامل تبعیت کند.
با توجه به مجموعه تحقیقاتی که تا کنون در این زمینه انجام شده می توان در انتها چنین نتیجه گرفت که برای به دست آوردن فهمی جامع از نحوه پیدایش شکنجه گر و اعمال کنندگان خشونت سازمان یافته، به ویژه در درون نظام های سیاسی دیکتاتوری و تمامیت خواه، توجه به خصوصیات شخصیتی، نظام حاکم سیاسی، شرایط اجتماعی و دست آخر سیستم های آموزشی که برای تربیت این افراد به کار گرفته می شوند از اهمیت درجه اول برخوردار می باشند.
در حال حاضر بسیاری از تحقیقات بر سر این نکته اتفاق نظر دارند که نمی شود جنایت سازمان یافته سیاسی در عصر مدرن را تنها با توسل به تئوری های بالینی و بیمارهای گوناگون روانی توضیح داد. درک و مطالعه دقیق شرایط محیطی، نظام اجتماعی، سیاسی، ایدئولوژیک و همین طور خانوادگی و خویشاوندی نقشی مهم بازی در این میان برعهده دارند که نباید آن ها را نادیده انگاشت.
هجوم نازی ها بر فرهنگ آلمان، اریک فروم را در سال ۱۹۳۲ به سوی آمریکا روانه ساخت. اریک فروم زندگی آمریکایی خود را با کار در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی نیویورک آغاز نمود. سال های ترور نازی و سپس جنگ جهانی دوم اریک فروم را روز به روز بیش تر متوجه تراژدی ریشه دار بشر معاصر ساخت و اعتقاد او را به انحطاط نظام ها و اجتماعاتی که به سبب این تراژدی هستند هم چنان محکم تر و بیش تر کرد. در سال ۱۹۴۱ در دانشگاه بنیگتن (benington) به تدریس مشغول شد و از آن سال به بعد در دانشگاه های کلمبیا تری ((terry بیل و سپس در مدرسه جدید به مطالعات و تحقیقات اجتماعی ادامه داد. در سال ۱۹۴۲، نخستین کتاب او موسوم به «گریز از آزادی» منتشر شد. در این کتاب دانشمند آلمانی مسئله وحشت زای آزادی را برای نخستین بار مطرح ساخت و اعلام خطر کرد که اگر انسان نتواند به عنوان موجود آزاد زندگی کند و اگر به اهمیت و جنبه حیاتی آزادی خود پی نبرد و یا شجاعت دفاع از آن را در خود پی نبرد و یا شجاعت دفاع از آن را در خود نبیند؛ خواه ناخواه به نظریه های فاشیستی و ایدئولوژی های آزادی کش متوسل می شود، و به دنبال آن می رود که دولتی قدرتمند یا دیکتاتوری مطلق برای خود بتراشد. و هم چنین به یکی از تضادهای اساسی زمان ما اشاره می کند و نشان می دهد که چگونه مغز انسانی به قرن ۲۰ رسیده است و حال آن که قلب بیش تر آدمیان هنوز متعلق به عصر حجر است. انسان وسوسه های غیرعقلانی تخریب و کینه و غبطه و انتقام را در خود فرو می برد… و فقط در حرف از تعلیمات رهبران روحانی عالی قدری چون بودا و سقرط و پیامبرانی چون مسیح و محمد نام می برد… تا زمانی که این شکاف بین رشد زیاده از حد فنون و افکار از یک طرف و حالت عقب افتادگی عواطف و احساسات از طرف دیگر وجود دارد بشریت چگونه می تواند خود را از تخریب و فساد نجات دهد؟ شش سال بعد اریک فروم در کتاب دیگر خود موسوم به «انسان برای خویشتن» همین مسائل را به نحوی دیگر مطرح می کند و به مسائل و ارزش های اخلاقی که باید ناظر بر پیدایش آدمیانی آزاد و اجتماعاتی سالم باشد می پردازد و در مقدمه آن می نویسد: «… تجربه شخص من به عنوان یک پزشک روانکاو این اعتقاد راسخ را در من تقویت کرده است که مسائل اخلاقی را در من تقویت کرده است که مسائل اخلاقی را چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ مداوا نمی توان از مطالعه پدیده شخصیت جدا ساخت… آزارهای عصبی در مرحله آخر نشانه شکست اخلاقی است … و موقعت یک درمان روانی بسته به درک و تشخیص و حل مسئله اخلاقی بیمار است…»
اریک فروم در کار روانکاوی و پزشکی خود، روز به روز بیش تر به این نتیجه رسیده است که توانایی تمایلات انسانی در جهت سعادت و سلامت، جزئی از ساز و برگ طبیعی انسان است. اریک فروم به عنوان یک روانکاو و جامعه شناس از زاده های اصیل فرهنگ اومانیستی دنیا است. جهان بینی اریک فروم را می توان اساسا یک جهان بینی اومانیستی و بشردوستانه و مساوات طلبانه نامید.
***
به این ترتیب، همه اسناد و شواهد تاریخی، نشان می دهند که سرکوب، شکنجه، اعدام، ترور و غارت اموال عمومی، اولین اقدامات حکومت اسلامی به رهبری خمینی از همان آغاز به قدرت رسیدن در سال ۱۳۵۷ بود. این اقدامات، طی ۴۰ سال گذشته با وحشی گری تمام جریان یافته است.
در چهار دهه گذشته، بحرانهای اجتماعی به دلیل حاکمیت ویران گر و عقب مانده و سوء مدیریت و فساد سران و مقامات حکومتی گسترده تر شده است. فقر، اعتیاد، فحشا، کودکان کار، تکدیگری و حتی سوء تغذیه نمونههایی از بحرانهای اجتماعی هستند که مردم ایران با آن مواجهاند.
این بحرانهای اجتماعی در جامعه زمینهای جهت اعمال مجازاتهای بیرحمانه و غیرانسانی توسط نهادها و مقامات حکومت اسلامی ایران هستند.
سران حکومت اسلامی ایران، به جای آن که به وظایف خود در حل مشکلات اجتماعی و بهبود وضعیت عمل کنند، پاسخ آن را با اعمال مجازاتهای بیرحمانه و قرون وسطایی میدهند.
در حالی که اکثر مردم ایران زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند و از بیکاری و عدم وجود فرصت شغلی رنج میبرند؛ حکومت از مجازات اعدام به عنوان ابزاری جهت سرکوب و خنثی کردن صدای اعتراض مردم و حفظ حاکمیت خود استفاده میکند.
ایران جزء چهار کشور از جمله پاکستان، عربستان سعودی و یمن است که از سال کودکان زیر ۱۸ سال را اعدام میکند.
ایران تنها کشوری در جهان است که هزاران زن در آن بهخاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه و تجاوز بهقتل رسیدهاند. هزاران زن از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سال خورده در دهه شصت، بهخاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند.
حکومت اسلامی ایران، هم چنان مجازاتهای بیرحمانه و غیرانسانی از جمله چشم از حدقه در آوردن، قطع عضو، شلاق در ایران صادر و اجرا میکند. هم چنین چندین حکم سنگسار نیز در دهههای گذشته صادر و اجرا شده است.
علاوه بر این مجازاتهای هولناک، حکومت اسلامی، از روشهای دیگر شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میلههای فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم، محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به انفرادی نیز در زندانهای ایران استفاده می کند.
زندانیان بهائی، یهودی، مسیحی و سایر اقلیتهای مذهبی اغلب در معرض تهدید تجاوز جنسی و توهین جنسی قرار دارند.
دهها تن از معترضان، فعالان و فعالان محیط زیست در زندان به قتل رسیدهاند برخی از آنان تحت شکنجه و برخی نیز به طرز مشکوکی جان سپرده اند.
آیتالله علی خامنهای از سال ۱۹۸۹ مقام «رهبری» را حفظ کرده است. او مستقیما و یا به طور غیرمستقیم از طریق نهادهای گوناگون بر قوه مقننه و قوه مجریه تسلط دارد. او بر قوه قضاییه، رسانههای دولتی و نیروهای مسلح اختیار «قانونی» دارد و هم چنین به طور غیرمستقیم بر نیروهای امنیت داخلی و دیگر نهادهای کلیدی تسلط دارد. در حالی که رییس جمهور که رییس دولت محسوب می شود و برای مجلس شورای اسلامی ساختارهایی برای انتخابات عمومی وجود دارد، کم ترین قدرتی در مقابل خامنه ای و یا سپاه پاسداران ندارند. مجمع خبرگان که اعضایش غیرمنتخب هستند تشخیص صلاحیت نامزدان عضویت مجلس را به عهده دارد و بر روند برگزاری انتخابات نظارت می کند. نیمی از ۱۲ عضو شوران نگهبان توسط رهبر و نیم دیگر به وسیله رییس قوه قضاییه (که خود برگزیده رهبر است) منصوب می شوند.
بنابراین در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، نه قانون و نه انتخابات بی معنی و به معنای واقعی پوچ و هیچ هستند و تنها فرمان های رهبر و فتوای آیت الله ها، بالاتر از هر مرحع قانونی قابل اجرا هستند و مردم سیاهی لشکر آن ها، به شما می آیند.
در ایران، حدود ۲۳۰ هزار نفر در زندان ها به سر می برند در حالی که زندان های ایران، حتی گنجایش ۱۰۰ هزار زندانی را نیز ندارند. احتمالا آمار واقعی، به مراتب بیشتر است. در ۴۰ سال گذشته، هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی، دست به اقدامات اعتراضی فردی و جمعی در خصوص شرایط غیر بهداشتی زندان ها، عدم دسترسی به پزشک و مراقبت های پزشکی، عدم دسترسی به دندان پزشک، شرایط غیر بهداشتی زندگی در زندان ها، زده اند.
محرومیت از امکانات درمانی و عدم توجه به درخواست زندانیان در زمینه خدمات پزشکی مورد نیاز آن ها، نقض آشکار حقوق انسانی زندانیان و نوعی شکنجه محسوب می شود.
اعتصاب غذا، آخرین اقدام زندانی برای فریاد نسبت به حقوق پایمال شده خود است که آن هم در اغلب موارد، راه به جایی نمی برد و گاهی نیز به مرگ زندانی منجر می گردد. آمارهای دقیقی از تعداد زندانیانی که در زندان های ایران به علت بیماری، جان خود را از دست داده اند وجود ندارد، از نوع و ابعاد بیماری ها در زندان ها زیاد نمی دانیم، از تعداد خودکشی ها و یا قتل هایی که تحت عنوان خودکشی مطرح می شود، به طور دقیق نمی دانیم و صدها هزار زندانی در فضاهایی که گنجایش تراکم انسانی آن ها را ندارد، بدون پاسخ گویی مقامات مسئول، مرگی خاموش را تجربه می کنند.
ایران، یکی از بزرگترین زندانهای روزنامهنگاران در جهان است. بر اساس بیلان خشونت علیه روزنامهنگاران در سال ۲۰۱۸، ایران با ۲۸ روزنامهنگار زندانی در ردیف زندانهای بزرگ جهان برای روزنامه نگاران قرار دارد.
چندی پیش، ۲۰ زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین در نامه ای به رییس قوه قضاییه، با شرح وضعیت زندانیان بیمار محبوس در این بند به رفتارهای مسئولان زندان و قاضی ابوالقاسم صلواتی رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی، در جلوگیری از پیگیری روند درمانی این زندانیان اعتراض کردند. آن ها در نامه خود هشدار دادند که با اقدامات بی اساس، در درمان زندانیان کارشکنی نکنند و باعث ابتلای آن ها به بیماری های صعب العلاج نشوند و با ایجاد تاخیرهای مکرر و غیر قانونی کاری نکنند که فرصت درمان وجود نداشته باشد.
در نامه ای دیگر که زندانیان بندهای ۷ و ۸ زندان زاهدان نوشته اند، آمده است که این دو بند قریب به ۱۴۰۰ نفر زندانی دارد و هرماه تنها ۱۴۰ نفر زندانی بیمار می توانند به پزشک مراجعه کنند. بعضی اوقات تا دو و حتی سه هفته پزشک در زندان وجود ندارد و وقتی پزشک می آید، برای هر بند دو بسته قرص تجویز می کند و چنان چه زندانی به این کمبود ها اعتراض کند به سلول انفردای منتقل می شود. این زندانیان تا ۵ ماه برای آمدن دندان پزشک باید صبر کنند و وقتی دندان پزشک می آید، فقط ۵ نفر از هر بند را ویزیت کرده و درمانی که ارایه می شود، کشیدن دندان است!
زینب جلالیان زن کرد محکوم به حبس ابد که در زندان خوی محبوس است، به دلیل درد شدید کلیه به بهداری زندان منتقل شده و پزشکان بهداری به علت کمبود امکانات پزشکی، خواستار معالجه وی در خارج از زندان می شوند، اما با مخالفت مسئولان زندان این امر انجام نمی گیرد. زینب در سال ۱۳۹۷ در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی در زندان دست به اعتصاب دارویی می زند. وی در نامه سرگشاده خود می نویسد: «اول از همه چشم هایم بیمارشدند و بعد از آن کلیه ها، ریه ها، فشار خونم، بعد از آن دهانم برفک زد و نهایتا دندان هایم خراب شدند. مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. من به عنوان یک زندانی سیاسی از هیچ حقی و حقوقی برخوردار نیستم».
اعتصاب غذای نازنین زاغری، شهروند دو تابعیتی ایران و انگلیس برای حبس ناعادلانه خود از ۲۵ خرداد ماه، همزمان با سال روز تولد دختر کوچکش، یکی دیگر از نمونه های استیصال زندانیان برای رساندن فریاد اعتراض خود به گوش صاحبان قدرت است.
اسماعیل بخشی و سپیده قلیان به زندان هایی طولانی محکوم شده اند که به طور سیستماتیک زیر شکنجه قرار دارند. حتی ماردان و خانواده زندانیان را نیز راحت نمی گذارند. برای مثال فرنگیس مظلوم مادر سهیل عربی نیز دستگیر و زندانی شده است. نازنین زاغری، شهروند دو تابعیتی ایران و انگلیس، نرگس محمدی، نسرین ستوده، ساناز الهیاری و همسرش(از اعضای نشریه گام) و صدها زندانی دیگر، که به علت عدم دسترس به مراقبت های پزشکی دست به اعتصاب غذا زده اند تا فریاد حق طلبانه خود را به گوش مسئولان زندان ها برسانند، اما نقض حقوق زندانیان در مورد مراقبت های پزشکی چون گذشته، هم چنان هدفمندانه با بی توجهی مواجه می شود.
بنا به گزارش ها، زندانیان به دلیل هویت جنسیتی خود مورد تحقیر و توهین مداوم نگهبانان نیز قرار دارند. هم چنین امکان تغییر جنس برای زندانیان ترنس در قوانین ایران پیش بینی نشده است.
رسانهها در سال ۲۰۱۷ به نقل از محمد جواد فتحی، عضو کمیسون قضایی مجلس، گزارش کردند که در طول سال ۲۳۰۰ کودک در کنار مادران محبوسشان در زندان به سر میبردند. فتحی از سازمان زندانها خواست آمار شفاف شماری از مادران زندانی را ارائه کند.
در سایه «رسیدگی» به پروندههای اقتصادی دهها بازداشت در میان فعالان زنان، کارگری و به طور کلی فعالان مدنی در هماهنگی اطلاعات سپاه و قوه قضاییه تازه نفس صورت گرفته است.
در همین مدت، حکم سه تن از زنانی که در روز جهانی زن اقدام به گل دادن به سایر زنان در مترو کرده بودند نیز صادر شد، این زنان در مجموع به ۵۵ سال زندان محکوم شدند و هریک میبایست حداقل ده سال در زندان بمانند.
روز شنبه ۱۶ شهریور ۹۸، اسماعیل بخشی نمانیده جوان و محبوب کارگران هفت تپه و دیگر بازداشت شدگان پرونده هفت تپه و نشریه گام جهت ابلاغ حکم به بی دادگاه اسلامی منتقل شدند و احکام زیر به آن ها ابلاغ شد:
اسماعیل بخشی نماینده کارگران هفتتپه: ۱۴ سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق، سپیده قلیان: حامی کارگران هفت تپه و کسی که در اعتراض به زندان و شکنجه کنار بخشی ایستاد، ۱۹ سال و ۶ ماه زندان، امیرحسین محمدی فردسر دبیر نشریه گام و عسل محمدی ساناز الله یاری و امیر امیر قلی سه همکار دیگر این نشریه: ۱۸ سال زندان، محمد خنیفر کارگر هفت تپه: ۶ سال زندان.
***
در چنین شرایطی، اکثریت مردم ایران در خط فقر و یا زیر خط فقر رفته اند. خط فقر در اصطلاح شرایطی است که قرار گرفتن بر روی آن به معنی توانایی تامین مایحتاج صرفا ضروری زندگی(مسکن، خوراک، پوشاک، درمان) آن هم به میزان حداقلی بوده و طبیعتا قرار گرفتن در زیر آن بدین معنی است که درآمد خانواده کفاف مخارج مایحتاج اولیه و اساسی زندگی اعضایش را نیز نمی دهد.
به گفته گزارش اخیر مرکز پژوهش های مجلس شمار افراد فقیر در ایران در سال جاری در حالی به ۵۷ میلیون خواهد رسید که این رقم در سال ۹۶ تنها ۱۶ میلیون بوده است. یعنی ۴۰ میلیون افزایش تنها در طول دو سال. نتیجه این که انتظار می رود تا پایان سال جاری علاوه بر هفت دهک اول جامعه به ویژه کارگران، بازنشستگان، بسیاری از کارمندان دولت و افراد تحت پوشش کمیته امداد که از سال گذشته به زیر خط فقر مطلق سقوط کرده بودند، دهک هشتم نیز بر روی این خط قرار گیرد.
این افزایش ناگهانی خط فقر که در نتیجه افزایش سرسام آور هزینه خانوار ایرانی در برابر عدم افزایش درآمد آن ها روی داد، تامین مایحتاج اولیه و ضروری خانواده های ایرانی را به شدت با مشکل مواجه کرده است.
در این میان جدای از عدم ایجاد شغل و شرایط اشتغال متناسب با جمعیت جویای کار از سوی دولت، یکی از دلایلی که بیکاری را افزایش داده بالا رفتن هزینهها و تورم تولیدی و همچنین کاهش قدرت خرید طبقه متوسط است.
میثم زالی دبیر کارگروه تسهیل و رفع موانع تولید وزارت صنعت، معدن و تجارت تیرماه امسال با اشاره به این موضوع از تعطیلی ۲۰۲۶ بنگاه تولیدی و در نتیجه بیکاری کارگران و کارمندان آن خبر داده بود. روزنامه رسالت نیز در اواخر تیرماه با اعلام تعطیلی ۴۷ کارخانه از بیکار شدن هفت هزار کارگر در نتیجه آن، گزارش کرده بود.
از سوی دگیر تعطیلی بنگاههای تولیدی و اقتصادی خود موجب افزایش فشار اقتصادی و بار ناشی از بیکاری بر کارگران و خانواده هایشان شده و در نتیجه تعطیلی یک بنگاه اقتصادی به دلیل افزایش هزینه تولید و کمبود فروش در عمل به افزایش شمار خانوارهای زیر خط فقر می انجامد.
در همین زمینه ولی داداشی نماینده مجلس در ایران اوایل مرداد ماه جاری از بدهی ۲۰ هزار میلیارد تومانی وزارت آموزش و پرورش به فرهنگیان خبر داده بود. در مورد بازنشستگان کشوری و لشکری نیز وضعیت مشابه بوده و بدهی ۲۵ هزار میلیارد تومانی دولت با سازمان تامین اجتماعی سبب شده است که طرح همسان سازی حقوق بازنشستگان به دلیل فقدان منابع مالی اجرا نشود.
وضعیت نابسامان اقتصادی، افزایش شدید تورم، کاهش ارزش پول ملی، کاهش شدید قدرت خرید مردم، بیکاری و تعطیلی بنگاههای تولیدی و اقتصادی و کسری بودجه دولت در پرداخت بدهیهای خود همگی سبب شدهاند که به اساس گزارشات شکاف طبقاتی در سال ۹۸ به رکوردی جدید و بیسابقه در ۱۶ سال گذشته برسد.
طبق گزارش سازمان «شفافیت بینالملل» جایگاه ایران در شاخص جهانی فساد از رتبه ۱۳۰ در اواخر سال ۹۶ به رتبه ۱۳۸ در اواخر سال ۹۷ تنزل پیدا کرد.
مجمع جهانی اقتصاد، ایران را در کنار ونزوئلا، زیمباوه ، سودان جنوبی و آرژنتین یکی از ۵ کشور دارای بالاترین نرخ تورم جهان در سال ۲۰۱۹ اعلام کرد. در این گزارش نرخ تورم ایران در خرداد و تیر ۱۳۹۸ رقم ۴۰-۵۰ درصد اعلام شده است.
در گزارش مذکور ذکر شده است: «نرخ تورم اثر گذاری زیادی در وضعیت مالی شهروندان دارد و این امر در پرداخت های نظیر وام مسکن، پس انداز و هزینه خرید هفتگی آن ها تاثیر دارد. به طور کلی پذیرفته شده است که رشد کم و قابلپیشبینی نرخ تورم برای همه بهتر است.»
هنوز زخم آن چه بر کارگران هفت تپه وارد کردند این بار کارگران شرکت هپکو اراک وارد میدان شده اند. کارگرانی که در میان فقر و تنگی گذران معیشت، در جنگ هر روزه با زندگی، فعلا به دنبال لقمه نانی هستند و پاسخی بهتر از بازداشت و ضرب باطومها و گاز اشک میهمان سفرههای خالی آنان نشده است.
آن چه که برسر کارگران شرکت هپکو آمده است، داستان پرتکرار چوب حراجی است که به نام خصوصی سازی دامن بزرگ ترین شرکتهای تولیدی کشور و هزاران نیروی کاری آن ها را گرفته است و سالهاست که یک تنه تیشه بر ریشه رشد و توسعه اقتصادی کشور زده است.
واگذاریهایی نمایشی که به بزرگ ترین سرمایههای اقتصادی کشور، به بهانه خصوصی سازی و در قالب رانت و امتیازهای خاص، چوب حراج زده و آنها را به ثمن بخس واگذار کردهاند و در حالی که ارزش شرکت هپکو نزدیک به ۳۰۰ میلیارد تومان برآورد میشده است، فقط با ۱۰ میلیون تومان، این بزرگ ترین کارخانه تولید ماشین آلات خاورمیانه به تاراج رفته است.
پس از واگذاری این کارخانه به بخش خصوصی، بارها به پرداختنشدن به موقع دستمزد خود اعتراض کرده و اردیبهشت و خرداد ماه سال گذشته نیز در اعتراض به عدم پرداخت حقوقهای معوقه و بلاتکلیفی وضعیت معیشت شان دست به اعتصاب زده و در آخرین مورد، دوشنبه ۲۵ شهریور، برای ساعاتی اقدام به مسدود کردن خط آهن شمال – جنوب کردند که در پی آن نیروهای یگان ویژه به آنها یورش بردند و به ضرب و شتم آنان پرداختند که بنا بر گزارشها، شماری زخمی و دست کم ۲۸ تن از کارگران بازداشت شدهاند.
کارگران هپکو، نپرداختن ماه ها حقوق و به ناامنی شغلی شان اعتراض کرده بودند. کارگران می گویند مقامات و کارفرما سال هاست مشتی دروغ تحویل آن ها داده اند و راهی جز اعتراض به نپرداختن حقوق هایشان، دزدی های پشت پرده صاحبان کارخانه و بیکار کردن کارگران ندارند.
یکی از کارگران هپکو، میگوید: «سالن غذاخوری این جا برای غذادادن به هشت هزار کارگر ساخته شده اما امروز تعطیل شده چون شرکت ۷۰۰ کارگر دارد که کاری برای انجامدادنن ندارند.» هپکو چهار دهه ماشینآلات راهسازی تولید کرده اما حالا با خبر تلاش ناموفق کارگری برای خودکشی و مسدودکردن مسیر راهآهن شمال – جنوب توسط کارگران معترضش به صدر خبرها برگشته است.
امروز چهارشنبه ۲۷ شهریور، اعلام شد که سه تن ازکارگران دستگیر شده شب گذشته به قید وثیقه آزاد شدهاند. معاون استانداری اراک نیز اعلام کرد دستگیرشدگان هپکو «اگر جرمی مرتکب نشده باشند، آزاد می شوند.» بنا بر برخی گزارشها، کارگران بازداشت شده اعتراضهای دوشنبه، در زندان مرکزی اراک به سر می برند. مسئولان برای آزادی سه تن از کارگران وثیقه ۲۵۰ میلیون تومانی درخواست و آزادی سایر کارگران بازداشتی را به گروگذاشتن فیش حقوقی همکاران شان منوط کردهاند. تولید در کارخانه به زیر ۲۰ درصد کاهش یافته و بخش مونتاژ هم تعطیل شده است. کارگران خواستار پرداخت حقوق معوقه خود و تعیین تکلیف سهام دار عمده شرکتاند.
این سیاست های وحشیانه و رفتار سرکوبگرانه حکومت با زیست و زندگی و آزادی شهروندان به ویژه زندانیان سیاسی و اجتماعی و حمله به کارگران، اگر با اعتراض مردم در سراسر کشور مواجه نشود، جانیان تعرض و سرکوب خود را باز هم شدیدتر خواهند کرد.
اکنون همگان می دانند که وضعیت جامعه امروز به شدت بحرانی است. وحشت و اضطراب بر جامعه ایران حاکم است. اما هیچ امیدی وجود ندارد که وضعیت بهتر شود. بحران های داخلی و منطقه ای که در حال حاضر بهوجود آمده اند این است که خطرات عدیده ای از محاصره اقتصادی گفته تا احتمال جنگ، جامعه ایران و حتی منطقه را تهدید می کند.
در چنین وضعیتی، اگر کارگران، دانشجویان، زنان، معلمان، بازنشستگان، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و همه فعالین عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، یک صدا و سراسری دست به اعتصاب و اعتراض بزنند نه تنها قادرند این حکومت وحشی و آدم کش و دزد را به عقب نشینی وادار سازند، بلکه فضای سیاسی و اجتماعی کشور را برای دست زدن به تحولات عمیق سرنوشت ساز و تاریخی فراهم خواهند کرد!
اگر جنبش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و هم چنین مردم آگاه و پیکارگر آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جوی جامعه ما، عزم و اراده کنند تا با اعتراض، اعتصاب و با گسترش مبارزات و جنبش شورایی و یا به هر شکل ممکن قادرند این جانیان حاکم را پایین بکشند، در زندان ها را باز کنند و سرنوشت خود و جامعه را به دست خویش رقم بزنند!
چهارشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۸ – هجدهم سپتامبر ۲۰۱۹
———————————————————
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.