تقی روزبه: انتقاد به کم و کاستی های مقاومت یا تبدیل آن به یک ابتذال سیاسی؟!

چرا این گونه رویکرد با مقاومت داخل کشور سترون و ناهم افزا و نادرست است؟ ….

———————————————–

انتقاد به کم و کاستی های مقاومت یا تبدیل آن به یک ابتذال سیاسی؟!
چرا این گونه رویکرد با مقاومت داخل کشور سترون و ناهم افزا و نادرست است؟

گفتگوی یکی از رفقا در مورد بیانیه جسورانه ۱۴ تن از کنشگران داخل کشور علیه هیولای استبداد، و کوک کردن کردن آن اساسا با افشاگری، آنهم درست در زمانی که زیر ضرب رژیم جبار و دستگاه های امنیتی آن قرار دارند به گمانم قبل از هر چیز برخورد نامنصفانه و غیرمسولانه با خود جنبش مقاومت است. سخن یک نفس با دستمایه قرار دادن استعاره های چون چهارده معصوم شروع شده و تا اخرهم باز نمی ایستد. روح حاکم بر گفتگو نه نگاه و نقد آن از منظرگوشه ای و بخشی از مقاومت جاری در داخل کشور علیه سیستم حاکم بلکه آشکارا به عنوان رقیب کج قامت و مهمانان ناخوانده است. مجری و گفتگو پا به پای هم با هزاران اشاره و متلک و طنز چه به تلویح و چه به تصریح آن ها را به تمسخرمی گیرند و به ریش رژیم وصل می کنند و عملا کل مقاومت جسورانه این کنشگران داخل کشور با هر اشکال و ایرادی که دارد را به هیچ و به سخره می گیرند که جای تأسف دارد. در واقع این مقاومت است که عملا تحت الشعاع طنز و تمسخر قرار گرفته است و در عین حال فقر استدلال را به نمایش گداشته است. حمایت از حق آزادی بیان و حقوق انسانی آن ها هم در چنین جوی عملا به یک امر فرمال و تعارف و کلیشه تبدیل می شود. آن ها را کاریکاتور می خوانند ولی خود این رویکرد است که می کوشد آن را کاریکاتور کند. در حالی که در کل گفتگو حتی یک دلیل هم در اثبات واقعی بودن این جور گمانه زنی ها و تمرکز روی حاشیه ها و شایعات دیده نمی شود و کل گفتگو بر پایه حاشیه ها بنا شده است. این نوع برخورد غیراصولی و غیرمسئولانه با مقاومت، این پرسش را مطرح می کند که آیا شرایط سرکوب واقعا نفس گیر داخل کشور اساسا برای افشاکنندگان گرامی ما محلی از اعراب دارد؟ آیا به این واقعیت وقوف دارند که امروزه روز در جامعه ما مرز قهرمان و ضدقهرمان دایما در حال شکسته شدن و تعریف شدن مجدد و بازتولید شدن است؟ در مورد رویکردی که بخواهد از همین ضعف ها و احیانا ملاحظات یا تمکین های اضطراری و قابل فهم (و نه البته تطهیر آن ها) پیراهن عثمان درست کند چه می توان گفت؟

در مورد کسانی که بطورمستقیم خارج از گود داخل کشور قرار دارند و به جای آن که از صمیم دل کلاهشان را به افتخار مقاومت و جسارت از سر بردارند و شکوفا شوند، درست در همین بزنگاه توپخانه خود را با کالیبر افشاگری علیه آن ها کوک کردن چه معنا می دهد؟ چون که مطابق استنانداردها و قالب های من نوعی نیستند باید دستمایه طنزشان کنیم؟!. بجای تمرکز حول مضمون و معنای این مقاومت در لمحه (و زمان پر شتاب) کنونی و قد کشیدن افراد و مردمانی تقریبا عادی و بدون داشتن ادعاهای مرسوم و متعارف نخبه گان و ندیدن آن با همه نقایصش به عنوان حلقه ای از حلقات مبارزه جاری و البته در همین بستر طرح ضعف ها و قوت های آن، بخواهیم بر مبنای نیت خوانی و اصالت دادن به برخی ویژگی های فرم کنشگری آن ها، به آن گیر می دهیم. آن هم در  شرایطی که می دانیم رژیم و دستگاه امنتیی با همه توان خود خیز گسترده ای را برای سرکوب مقاومت برداشته و مشخصا در مورد آن ها در حال تدارک و تهیه پروژه ای برای خفه کردن صدایشان هستند و چه بسا همزمان با این افشاگری ها زیر فشارهای سنگین رژیم هم قرار داشته باشند.

همانطور که اشاره شد با تبدیل حاشیه ها به متن و در کنار آن طرح کلیشه ای ادعای دفاع از حقوق آن ها و مقاومتشان عملا به یک تعارف و رفتار فرمالیستی تبدیل می شود. آیا واقعا به ۱۴ معصوم خواندن فرم اقدام آن ها و وابسته کردنشان به ایستارهای رژیم می توان در خیابانها فریاد دفاع از آن ها و توقف سرکوب و شکنجه را سر داد؟. وقتی مقاومتی صورت می گیرد حول شعارهائی چون سکولاریسم و دموکراسی و آزادی و علیه استبداد حاکم که چپ هم به عنوان بخشی از برنامه های خود آن ها را قبول دارد و یا خواستی چون آپارتاید جنسی توسط تعدادی از زنان شجاع طنین انداز می شود، بر مبنای کدام اصول و انصاف باید افشاگری پیرامون آن ها را عمده کرد؟ چنین رویکردی به خصوص با تأسف اگر از سوی چپ ها باشد تاثیر نامطلوبی بر مقاوت و کنشگران و زندانیان می گذارد و حتی چه بسا موجب بهره برداری جریانهائی که مترصد سوار شدن بر موج مقاومت هستند و هل دادنشان بدانسو از یکسو و استفاده دستگاه های امنیتی برای در هم شکستن مقاومت آن ها از سوی دیگر هم بشود و کلا می تواند موجب ایجاد ذهنیت منفی نسبت به چپ ها در میان مردم و فعالان و بویژه نسل های جوان گردد. کافی است یک لحظه خود را جای زندانیان زیر فشار قرار بدهیم و بجای آن که شاهد انتظار به حق آن ها در محکوم کردن و افشای پروژه اعتراف گیری و سرکوب رژیم باشیم، شاهد چنین برخوردی توسط مدعیان سرنگونی و مبارزه قاطع علیه رژیم باشیم، آنگاه چه احساسی بهمان دست می دهد؟. به گمان من این جور برخوردها اصلا ربطی به برخورد اصولی و انتقاد سازنده از کم و کاستی های مقاومت داخل کشور ندارد و بیش از آن از تنگ نظری های فرقه ای و فقر استدلال و آشفتگی در داشتن یک سیاست روشن نسبت به استراتژی مبارزه ضد استبدادی نشأت می گیرد.

هم چنین ادعا می شود که آن ها از جمله چون در یک بیانیه صحبت از انقلاب نکرده اند پس از آن می ترسند و برای مقابله با آن به آغوش رژیم پناه می برند و یا هم چنان اصلاح طلب و تحول خواه و غیره هستند و… و از همین منطر به شکل غیرمنصفانه ای مورد مذمت و انتقاد  قرار می گیرند. در حالی که اولا آنها در فضای سرکوب داخل قراردارند و باید محضوراتشان را علیرغم کم و کاستی هایشان دریافت (این محضورات در حال حاضر و با توجه به جو داخل و توازن قوا به نوعی در مورد همه کنشگران و اعتراضات از جمله کارگران و معلمان و دانشجویان و غیره هم صدق می کند). ثانیا آن ها در فرایند مبارزه ضداستبدادی هم اکنون موجود گامی به جلو هستند و طرح چنین خواست هائی در داخل کشور به شکل یک فراخوان خود گامی است به پیش و در جهت خروج از چهارچوب های سیستم ولو نه بطور کامل و قاطع و چه بسا که در مسیر حرکت خود از خود هم عبور کند. و بر اساس همین مبدأ و پتانسیل حرکتی نمی توان به آن ها اتهام کانالیزه کردن جنبش به باتلاق سیستم حاکم را وارد کرد. به شکل ناهنجاری دن کیشوت خوانده می شوند که گویا نمی فهمند خامنه ای به درخواست آن ها استعفا نخواهد داد و بخودی خود کنار نخواهد رفت و قراتر از آن ادعا می شود که تمرکز روی خامنه ای و کانونی کردن آن نادرست است! در حالی که این واقعیت بدیهی را فراموش می کنیم که در اینجا او فقط یک شخص نیست و نماد و رهبر نظام و محور قدرت و ستون و حلقه اصلی اتصال دهنده عناصر ناهمساز سیستم مطرح است.

هر دوی این تصور نادرست و سطحی است. چرا که اولا تمرکز روی خامنه ای به عنوان نماد نظام و رهبر و مرکز آن یک گام مهم و رو به جلو در فرایند و تکوین جنبش ضداستبدادی است و کانونی کردن مبارزه ضداستبداد سراسری بدون آن ناممکن است و حتی سرنگونی هم بدون آن ناممکن است و خود ما چپ ها سالیان سال است که روی آن کار و تبلیغ می کنیم. مثل این که مثلا در انقلاب بهمن تمرکزجنبش روی شاه را که در مرحله ای از تکوین خود بدان دست یافت نادرست بیانگاریم. می دانیم که در حکومت اسلامی بخش اصلی و هسته سفت قدرت همواره دیگران و باصطلاح بخش انتخابی را سپر بلا کرده و چندین دهه است که برای فریب جامعه نسبت به کانون قدرت و سرشکن کردن معضلات جامعه به دوش دست نشانده هایش بدون آن که مستقیما پاسخ گو باشد توانسته است خود را در پشت سر آن ها پنهان کند. اما امروزه با یبداری و افزایش آگاهی عمومی شاهدیم که انگشت اتهام بسوی خود او نشانه می رود و او را از پستوها و سنگرهایش بیرون می کشند و به روی صحنه می آورند. سالها به دنبال نخود سیاه رفتن و مشغول شدن با عروسک های خیمه شب بازی او، مردم را به این آگاهی رسانده است که با خود او به عنوان ستون بر پا دارنده ساختار قدرت و رهبر و ولی فقیه نظام تصفیه حساب کرده و و او را نشانه بگیرند. آیا چنین گامی یک جهش به جلوست یا به عقب؟. کانونی کردن رهبر و محور و مرکز و همه کاره نظام به عنوان تاکتیکی در مسیر سرنگونی سیستم نه فقط تناقضی با فروپاشی سیستم ندارد که در خدمت آن است. مسیر پیشروی جنبش ها عموما به همین شکل صورت می گیرند (نگاه کنید به سودان و تمرکز روی سلطان مستبد و پایین کشیدن و تداوم حرکت ها… در حالی که در آنجا حتی دیکتاتور سرنگون شده به عنوان نماینده ارتش نقش و اقتدار خامنه ای را هم نداشت). ثانیا صادر کنندگان بیانیه در داخل کشور آنقدرها هالو نیستند که ندانند گویا خامنه ای به خواست آن ها تن به استعفا نخواهد داد. آن ها به بهمین دلیل خواهان حمایت مردم و ملت از خواست های خود شده اند.

جنبش ها یک شبه بوجود نمی آیند کسانی پیدا می شوند و خواست های جسورانه ای را ولو ناآگاهانه و یا آگاهانه و تاکتیکی مطرح می کنند و برایش هزینه هم می دهند، بعد این خواست ها می تواند پشتوانه مردمی پیدا کنند و فراتر بروند. مهم آن است که آن را در کانتکست و زمینه واقعی خود مورد ارزیابی قراردهیم و به ببنیم که در عینیت خود گامی به جلو هستند یا به عقب؟ بجای آن که آن صرفا با مدل ها و شاخص های ذهنی خود مورد قضاوتشان قرار بدهیم. برخورد با آن ها فی الواقع محصول ترکیبی از روند عینی و البته آن چه که درست می دانیم و تعیین نسبت آنها با یکدیگراست. اما در موردطرح استعفا هم در جای خود باید ضمن تاکید بر کاستی های آن و بر اهمیت عاملیت جنبش ها و یا انقلاب برای تحقق آن، اما نیمه دیگر لیوان را هم دید که ناظر بر معنا و نقش ابژکتیو آن در شرایط مشخص و انتقالی، هم چون حلقه ای از حلقات پیشروی جامعه از سمت درون سیستم به بیرون است. یعنی ضمن حفظ فاصله انتقادی خود با آن، اما این را هم ملحوظ نظر کنیم که بطور ابژکتیو گامی است در جهت رادیکالیزه کردن شرایط داخل کشور و آنگاه میزان انتقاد خود را با در نظر گرفتن آن ها کوک کنیم. و همانطور که اشاره کردم این تصورهم که گویا صادرکنندگان بیانیه بر این گمان بوده و هستند که به صرف صدور یک بیانیه و بخودی خود این استعفا صورت خواهد گرفت دقیق نیست و در واقع آن ها خواهان حمایت مردم از این خواست و البته تاکید بر مسالمت آمیز بودن گذار از نظام کرده اند که فی نفسه نادرست نیست (تأکید بر مسالمت آمیز بودن را نباید در برابر انقلاب قراردهیم. این دوگانه سازی در زمانه ما چندان دقیق نیست و با روح تحولات آن نمی خواند. ترکیبی از تأکید بر مسالمت آمیز بودن و ساختار شکنی قدرت های مستتقر با هم پیش برده می شود) خلاصه آن که آن ها چه آگاهانه و چه ناآگاهانه در جهت تقویت رادیکالیسم جنبش و سرنگونی نظام هستند و از همین منظر باید به ضعف ها و کاستی های آن پرداخت. حرف من اینست که باید رفتارها و گفتارهای کنشگران را در فضای سرکوب ترجمه و بازخوانی و فهم کنیم و نه با انتظارات خود در فضای دیگری که در آن قرار داریم و البته بسهم خود در جهت رادیکالیزه کردن و عبور به مراحل بالاتر بکوشیم.

از همین رو به باور من نحوه برخورد در مورد بیانیه ۱۴ امضاء کننده زن هم با توجه به آن که علاوه بر سایر خواست ها مشخصا روی آپارتاید جنسی انگشت گذاشته اند یک گام به جلو است و آن را نباید به صرف حساسیت روی عدد ۱۴ نادیده بگیریم و غیرمنصفانه مورد قضاوت قراردهیم: اولا در همان بیانیه اول ۱۴ نفره دو زن هم امضاء کرده اند. بنابر این ادعاهائی چون دیوارکشی بین زن و مرد مثل حکومت اسلامی محلی از ِاعراب ندارد. و ثانیا واقعیت آن است که آن ها درست یا نادرست از اشکال نمادین ۱۴ نفره استفاده کرده اند و حتی گفته می شود که تعداد ببشتری بوده اند اما به توافق نرسیده اند و شده اند چهارده نفر که بعد آن را به شکل نمادین مورد استفاده قرار داده اند. بهر حال در مورد فلسفه چهارده نفره آن ها نمی دانیم، ولی اساسا دنبال چنین فلسفه ای گشتن و آن را عمده کردن درست نیست و ما را از مشاهده خود جنگل باز می دارد. استفاده از این جور نمادین کردن ها اشکال اصولی ندارد و در جوامع نمادها به هر حال نقش بازی می کنند و حتی اگر اشکالی هم برای آن متصور باشد فرعی است و نباید به کل اقدام و مقاومت جسورانه این زنان لطمه بزند.

بنظر من چپ بجای گیر دادن به این جور عوامل فرعی و سلیقه ای و نماد سازی ها که چه بسا ناخواسته حاصلی جز به ابتدال کشاندن مقاومت پرشکوه ثمری نداشته باشد (چنان که مثلا گیر دادن به اعتراف گیری های سیستم های امنیتی به کارگران و غیر کارگران و دیگر کنشگران تحت فشار، گرچه از آن ها نباید ارزش هم ساخت اما باید درکشان کرد) به صرف این که مثل ما نمی اندیشند به خودی و غیرخودی کردن و بزرگنمائی کردن ضعف ها و کوچک نمائی کردن مقاومت ها و ندیدن نقاط مثبت می تواند به درک ما از سرشت و روح تحولات مهمی که جریان دارد آسیب بزند.

ما به یک استراتژی عمومی که بتواند این نوع تک جوش های مقاومت را به جنبش های پایه و جنبش ضداستبدادی سراسری پیوند بزند (بخصوص با توجه به آن که در میان آنها کارگر و معلم اعم از زن و مرد هم هست و مثلا کانون صنفی معلمان از هاشم خواستار و دیگر معلمان دستگیر شده به عنوان عضوی همواره مبارز دفاع کرده است) نیاز داریم و باید بجای دامن زدن به افتراعات و اختلافات روی چگونگی پیوند این تک جوش ها با اعتراضات کارگری، که از قضا نکته جالب آن است که ترکیب و هویت اجتماعی و عناصر تشکیل دهنده این نوع تک جوش ها به لحاظ اجتماعی در قیاس با گذشته با خود جنبش ها تجانس بیشتری پیدا کرده اند، بیاندیشیم. و حال آن که این نوع برخوردها بجای ایجاد هم افزائی عناصر مقاومت، موجب ناهم افزائی ها و از قضا در خدمت تقویت گفتمان های راست و ئولیبرال وابسته به قدرت ها و موجب تضعیف صفوف کارگران و چپ می گردد. البته انتقادات مطرح شده در آن گفتگو پیرامون اهداف پاره ای از خارج نشین ها و موج سواری آن ها و نوع حمایتشان از حرکت های داخل و شعار همه با هم آن ها صرفنظر از نحوه برخورد در کل درست است. آنها بدبنال اسب تروا می گردند و با شعار همه با هم ولی در همین حوزه هم بنظرم ظرافت کلام مهم است و نباید از شیوه های نخ نما شده ای چون می گم می گم و افشا می کنم و اگر لازم شد اسناد رو می کنم و… که خود جامعه نسبت به این گونه شیوه ها اشباع شده و حساس است استفاده کنیم و این شیوه را وارد صفوف چپ کنیم.

حکومت اسلامی چنان هیولا و پدیده خطرناکی است که نباید بی محابا و غیرمستولانه با دامن زدن به شکاف های درونی جنبش عمومی ضداستبدادی لااقل به شکل زودرس بویژه بجای تمرکز روی محتوا به فرم و شکل بند کنیم و با خط و نشان کشیدن و به تصفیه حساب پرداختن صفوف آن را متشتت کنیم. چنین شیوه ای اگر که رایج شود می تواند به منافع کل جنبش آسیب بزند. چپ باید در بستر و چهارچوب موازین اصولی خود و به موازات یک جنبش سراسری ضداستبدادی-مذهبی به عنوان حلقه مقدم و مهم پیشروی ( که البته متمایز از همه باهم است) و در متن آن به شکل سازنده به گسترش گفتمان و رویکردخویش همت بگذارد و در این چهارچوب انتقادات اصولی خود را مطرح سازد. هدف این نوشته هم صرفا تصحیح خطا از سوی خودمان و دادن سیمای انسانی تر و مثبت تر از چپ به نسل های جوان و جدید است و امیدوارم که تلخی نهفته در آن توسط دوستان و رفقای عزیز به دل گرفته نشود و به کسی برنخورد.

تکمله:
یکی از دوستان  یادداشتی زیر این مقاله مبنی بر دفاع از حقوق انسانی دستگیرشدگان براساس دفاع از آزادی بی قید و شرط سیاسی، از انتقاد اصولی نسبت به آن ها حمایت کرده است. پاسخم به این یادداشت را از آن جا که مکمل بحث بالا است اضافه می کنم:
انتقاد اصولی که حتما لازم است. اما نکته مهم همانطور که اشاره کرده ام داشتن یک سیاست روشن در مورد یک جنبش سراسری برای نفی و سرنگونی استبداد دینی و مطلقه است به عنوان مساله همگانی و عاجل جامعه که درجا نزند. در این رابطه در کنار گسترش اعتراضات خیابانی و اعتصابات کارگری و معلمان و شکل گیری زیرساخت و خشت پایه های آن… خلا میانجی های سیاسی برای ورود جنبش به فاز کیفی و تازه وجود دارد و به همین دلیل (در این مرحله از رشد) ما احتمالا با چنین تک جوش هائی برای پر کردن خلأ مواجه خواهیم شد که ایجاد و یا تقویت پیوند و وجود حلقه ها و افراد متداخل بین جنبش ها و اعتراضات خیابانی که زیر فشار آن به بازتاب دادن مطالبات جنبش ها و سراسری کردن مبارزه علیه استبداد حاکم شکل بدهد از مشخصات آن باشد. این نوع حلقات الزاما آن گونه که معمولا انتظار داریم به شکل خالص کارگری و رادیکال نخواهند بود اما اگر در پیوند با جنبش ها قرار بگیرند چون بدون آن کاری نمی توانند بکنند، و اگر زیر فشار دایمی آن باشند می توانند در خدمت جنبش انقلابی و پیشروی آن که اکنون در جا می زند راه گشا باشند. نمونه گروه و جریان آزادی و تغییر در سودان الگوی خوبی است که چگونه زیر فشارخیابان رادیکالیزه می شود و جنبش اجازه نمی دهد که با سیستم سازش کنند و مقهور فشار نظامیان بشوند… در ایران هم که رژیم استبداد اصلا اجازه شکل گیری طبیعی این نوع میانجی ها را نمی دهد به همین شکل تک جوش هائی که شاهدش هستیم و بعضا قرقاطی اتفاق می افتد و ما نباید با ناب نگری و بی نقشه گی ابتکار عمل را به بورژوازی که با هزاران امکان و هوشیارانه تر از چپ در تلاش برای کنترل همین میانجی هاست میدان بدهیم. این نوع تک جوش ها هم معمولا خالص نیستند و التقاطی هستند و همانطور که نوشته ام در ایران دایما مرزهای قهرمان و ضدقهرمان در هم شکسته می شود و خوب یا بد این واقعیت ماست، قهرمانانمان بسادگی اعتراف هم می کنند و به سادگی ممکن است بلغزند و شاید به سرعت هم ترمیم می شوند… ولی این ها نباید ما را به وادی ناب گری و به ناکجا آباد بکشاند و جنگل را از پشت درختان بنگریم. در یک بستر و پراتیک زنده اجتماعی و آزمون و خطا و نقد وانتقاد .. است که پیشروان کارگری و مردمی و مصمم تر و آبدیده تر و ثابت قدم تر رشد خواهندکرد.

فعلا دوغ و دوشاب با هم قاطی است.. در مورد این چهارده نفر که اساسا از داخل هستند بنظرم وجود چند معلم زن و مرد و نیز افراد نسبتا عادی وجود دارند که گامی است به جلو و چه بسا جنبش های ما بتوانند از طریق آن ها در جهت رادیکالیزه کردن لااقل بخشی از تک جوش ها (چون گفتم تا اطلاع ثانوی یکدستی مورد نطر وجود نخواهد داشت) و دامن زدن به اعتراضات سراسری بهره بگیرند و بخشی از آن ها را بسمت خود بکشند… نباید فراموش کنیم که در ایران آن گفتمانی که بتواند در برافکندن جنبش استبدادی و ولایت مطقه نقش بیشتری داشته باشد، دست بالا را خواهد داشت. گفتمان ها بر بستر آن می توانند شکوفا شوند و خود را توده ای کنند….

تقی روزبه  ۳۰.۰۸.۲۰۱۹

نگاهی به بیانیه های ۱۴ نفره از منظر چپ:

———————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.