بی‌خوابی؛ شعری از محمد مختاری، با صدای شاعر

چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟ / چه تازیانه کف پا خورده باشد  /  چه از فشار خونی موروث در رنج بوده باشی ….

——————————————————-

به یاد دانشجویان زندانی

بی‌خوابی؛ شعری از محمد مختاری
با صدای شاعر

mokhtari

محمد مختاری ، عضو کانون نویسندگان ایران که ۱۲ آذر ۷۷ توسط ماموران وزارت اطلاعات به قتل رسید

Get the Flash Player to see the wordTube Media Player.

“بی خوابی”

چه فرق می کرد زندانی در چشم انداز باشد

یا دانشگاهی؟

اگر که رویا تنها احتلامی بود بازی‌گوشانه

تشنج پوستم را که میشنوم

سوزن سوزن که میشود کف پا

علامت این است که چیزی خراب میشود

دمی که یک کلمه هم زیادی ست

درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار سایه دستی ست که می‌پندارد

دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد

چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟

چه تازیانه کف پا خورده باشد

چه از فشار خونی موروث در رنج بوده باشی

قرار جایش را می سپارد به بی‌قراری که وقت و بی وقت

سایه به سایه

رگ به رگ

دنبالت کرده است تا این خواب

تظاهرات تورم را طی می کنم در گذر دلالان

سر چهار راه صدای درشت میپرسد

ویدئو مخرب تر است یا بمب اتم؟؟؟

مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند

صدای زنگ فلز در دندانهای طلا و خارش کپک در لاله های گوش

نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است

نه سینما و نه مهمانی در تاریخ

هجوم کاشفانی با تاخیر حضور

هزار کس می آیند و هزار کس میروند

و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد

صدا همان که میشنوی نیست

سگ از سکوت به وجد می آید و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماه

زبان عزیزتر است اکنون یا دهان؟

که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است

صدا که میشکند

حرف که چرک میکند

جمله ها که نقطه چین میشوند

پیری یا بچه ای که خود را میکشد

تازه معنا روشن میشود

سگی که می افتاد در نمکزار و…

این نمک که خود افتاده استخلاف رای اولل‌الباب نیست که ماه رنگ عوض کرده باشد

یا شب مثل آزادی زنگ زند

گچ سفید جای سرت را نشان میدهد

که چند سالی انگار در اینجا می نشسته ای

و رد انکارت افتاده است

بر دیوار

یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت

گذاری اصلا ناتمام

و تازه این بی تابی که هیچ چیز آرامش نمی کند

در التهاب درهایی که باز میشوند و درهایی که بسته میشوند

کتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشوند

دستهایی که سنگها را میپرانند و سارهایی که از درختها میپرند

درختهایی که دار میشوند

دهان هایی که کج میشوند

زبانهایی که لال مانی میگیرند

صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ

و همهمه

که می انبوهد

می ترکد

رویا که تکه تکه میپراکند

دانشگاهی که حل میشود در زندانی و چشم اندازی که از هم میپاشد

خوابی که میشکند در چشم و چشم که میخ میشود در نقطه ای

و نقطه

که می ماند منگ در گوشه ای از کاسه سرکه همچنان غلت میخورد

غلت میخورد

غلت میخورد

از مجموعه شعر “وزن دنیا”

——————————————————-

https://t.me/srahkar
——————————————————-


متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.