گرگوار شامایو: خوب، الان موقع بازیافت است!

سطل زباله زرد، سطل زباله سبز، سطل زباله آبی …. موعظه های گوش خراش، « شهروند مدرن» بودن را به یک رفتار معین خلاصه می کنند: جداسازی زباله که گویا تنها راه نجات کره خاکی ماست که از همه سو مورد تهدید نابودی است. تولید کنندگان، با کمک شرکت‌های تبلیغاتی، توانستند موضوع زباله را به صورت «مسئولیتی فردی بدون ارتباط با فرایند تولید(۶)» جا بیاندازند که ربطی به چگونگی تولید زباله در مبدا نداشت ….

——————————————-

خوب، الان موقع بازیافت است!
گرگوار شامایو، ترجمه: عبدالوهاب فخریاسری

اخبار روز:
سطل زباله زرد، سطل زباله سبز، سطل زباله آبی …. موعظه های گوش خراش، « شهروند مدرن» بودن را به یک رفتار معین خلاصه می کنند: جداسازی زباله که گویا تنها راه نجات کره خاکی ماست که از همه سو مورد تهدید نابودی است. منطقی که می تواند موجب سوتفاهم در مورد تحمیل« رفتار مسئولانه محیط زیستی » به مصرف کنندگان باشد.
دست ، از پنجره یک اتومبیل، کیسه کوچکی را به بیرون پرت می‌کند که کمی دورتر، کنار خیابان، باز می‌شود. زباله‌ها جلوی کفش‌های راحتی عابری باوقار پخش و پراکنده می‌شوند. او سرخپوستی است که پری هم بر کلاه‌ دارد. دوربین بر چهره او متمرکز می شود. خیره به آن نگاه می‌کند. اشک‌ها از چشمان‌اش سرازیر می‌شوند. صدای گوینده: «آلودگی از خود ما شروع می‌شود. خودمان هم می‌توانیم به آن پایان دهیم.» شعاری بر پرده نمایان می‌شود: «بگذارید آمریکا زیبا بماند».
سرخپوست نماد طبیعت است و شما نماد تمدن. او باعث ناراحتی وجدان تان می شود. فرودست نمی‌تواند سخن بگوید، ولی چشمان باز وی کار دهان بسته‌اش را می‌کند. سکوت او صدای ، این آمریکای بکر و دست‌نخورده، قبل از مستعمره شدن است ، آمریکائی که هنور ویرانی ، پلیدی و نسل کشی را به خود ندیده، و شما همچنان آنرا زخمی می کنید ، آمریکائی که شما را به خاطر سکوتتان سرزنش می‌کند. سپس شعار ظاهر می‌شود. عامل این آلودگی شما هستید. پس درمان را نیز باید در خودتان جستجو کنید. می‌توانید از رنج احساس گناه برهید. کافی است رفتارتان را تغییر دهید.
پشت این تبلیغ تهذیب رفتار که در سال ١٩٧١ پخش می شد چه کسانی هستند؟ احتمالا برخلاف تصور شما، سازمان « بگذارید آمریکا زیبا بماند»( Keep America Beautiful)، که پیشینه‌اش به سال ١٩۵٣ بازمی‌گردد، متعلق به سازمانی غیردولتی مدافع محیط زیست نبود، بلکه در پشت آن مجموعه‌ای به رهبری صنایع نوشابه‌سازی و بسته‌بندی، از جمله کوکاکولا و شرکت قوطی کنسرو آمریکا(American Can Company)، قرار داشتند.
از دیرباز، به دلیل تجارت انبوه و فروش فراوان انواع نوشابه، سیستمی برای جلوگیری از دورریزی در ایالات متحده وجود داشت: چند سنت بیشتر از مشتری می‌گرفتند و پس از پس آوردن بطری خالی به او پس می‌دادند. این سیستم بازبهره‌وری – که با بازیابی مواد فرق

تلاش برای بازآموزی اخلاقی
سه دهه بعد، حتی نمی‌شد به چنین تبلیغاتی اندیشید. ولی موضوع، اساسا، تغییری نکرده بود: مزیت دور انداختن این است که می‌توانید از شر آن خلاص شوید. اما، خوب، این قدر واضح هم نمی‌شد گفت. زمان عوض کردن پیام بود.
در آگهی تلویزیونی سال ١٩٧١، یعنی همان سرخپوست گریان، شاهد همان حالت، یعنی دستی که برای انداختن قوطی بالا آمده، هستیم، اما تصویر دیگری را هم می‌بینیم، تصویر اشک‌های مردی بومی که مفهوم دیگری را به ذهن می‌آورد: «مرا بخرید، راحت و بی درد سر، ولی اگر از دست قوطی خالی من عصبانی هستید، می‌توانید آن را به دریاچه بیاندازید.» این بار پیامی دیگر، ولی نه آن چنان آشکار، جای پیام گذشته را می‌گیرد: «من دور انداختنی‌ام، اما حواس‌تان باشد: اگر مرا در جایی بیاندازید که نباید (ولی شما این کار را کردید) شرمنده خواهید شد. آن چه که زمانی شما را تشویق به انجام آن می‌کردیم، حالا نه تنها می‌خواهیم این کار را نکنید، بلکه از انجام آن شرمنده‌تان هم می‌کنیم.» به این ترتیب، مشکل، رفتار نادرست است و راه حل آن هم معلوم: بازآموختن اخلاقیات به مردم. کافی است همه رفتار درستی داشته باشیم، تا به این آلودگی خاتمه داده شود.

طرفداران محیط زیست، اما، به اصل موضوع پرداختند و از تولید کنندگان، که برای کسب سود بیشتر راه خلاص شدن از شر قوطی‌های خالی را دور انداختن آن‌ها یافته‌ بودند، خواستند که فکری اساسی برای استفاده مجدد از ظروف یک بار مصرف کنند. در سال‌های نخست دهه ١٩٧٠، تولید کنندگان بیشتر در اندیشه بازگشت به همان شعارهای قبلی بودند. «قانون بطری‌ها» در اورگون، در سال ١٩٧٢، و یک سال بعد در ورمونت به تصویب رسید. صاحبان صنایع به خشم آمدند، تا جایی که گاه عنان زبان‌شان را نیز از دست می‌دادند. ویلیام ف. می، که هم‌زمان مدیریت شرکت قوطی کنسرو آمریکا (American Can Company) و ریاست جنبش آمریکا را زیبا نگاه داریم (Keep America Beautiful) را بر عهده داشت، با خشم گفت، «ما باید با تمام قوا بانظرخواهی‌ها درباره بطری، که امسال در مین، ماساچوست، میشیگان و کلرادو به راه انداخته‌ شده و کمونیست‌ها و هم‌فکران‌شان تلاش می‌کنند کنترل آن‌ها را هم مثل اورگون به دست گیرند، مبارزه کنیم»(۴).
در سال ١٩٧٠، موسسه تولیدکنندگان ظروف شیشه‌ای (GCMI)، که امکان بوجود آمدن قوانین و مقررات را نزدیک می‌دید، مبارزه عمومی چند میلیون دلاری به راه انداخت و، دو روز پیش از نخستین «روز زمین»، برنامه‌ای را برای بازیافت به صورت آزمایشی در لس‌آنجلس شروع کرد. مردم از طریق انجمن‌ها، مدارس یا کلیساهای همکار فراخوانده شدند و از آن‌ها خواسته شد که ظروف شیشه‌ای و بطر‌ی‌های دورانداختنی‌شان را در ازای هر پوند یک پنس به مراکز جمع‌آوری، که به همین منظور دائر شده بودند، تحویل دهند. در کمتر از یک ماه بعد، هر هفته ٢۵٠ هزار بطری جمع‌آوری می‌شد. پس از این موفقیت، سال بعد در «مبارزه با جریان زباله‌ها»، موسسه تولیدکنندگان ظروف شیشه‌ای برنامه‌ای ملی را برای بازیافت آغاز نمود.
بازیافت، به عنوان جایگزینی برای دور انداختن‌ها از روی ناچاری و پروژه‌های جمع‌آوری اشیای دورریختنی، مورد تشویق قرار گرفت. در پایان این ضد حمله موفق محافل صنعتی، بازیافت به صورت «تنها راه حل، و نه مکمل برنامه‌هایی که در پی مصرف کمتر منابع بودند» درآمد(۵). با نخستین اقدام به جداسازی زباله‌ها، به تشویق صنایع نوشابه‌سازی، حجم زباله‌های خانگی یکباره بالا گرفت.

چنین بود که صاحبان صنایع، همزمان با از کار انداختن نظام جمع‌آوری زباله‌ها و کم‌ اهمیت نشان دادن هزینه‌های بازیافت و تصمیم‌گیری‌های ضد محیط زیستی، از مردم می‌خواستند که خودشان را در برابر تخریب محیط زیست مسئول بدانند: موردی آشکار از معیارهای دوگانه اخلاقی، هنجاری که رعایت آن از سوی همگان جز یکی لازم است: دیگران را از مسئولیت‌هایشان آگاه سازید تا بتوانید از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی کنید.
تولید کنندگان، با کمک شرکت‌های تبلیغاتی، توانستند موضوع زباله را به صورت «مسئولیتی فردی بدون ارتباط با فرایند تولید(۶)» جا بیاندازند که ربطی به چگونگی تولید زباله در مبدا نداشت. برای افرادی معمولی مثل ما، شاید نوعی تفاخر باشد که تصور کنیم همه چیز بر روی شانه‌های لرزان ما است. اما وقتی که شروع به جداسازی زباله‌ها در آشپزخانه‌های خود می‌کنیم، کمتر می‌فهمیم که دیگران، از خود شهرداری‌ها گرفته تا بقیه، دارند از هر دری پول گیر می‌آورند تا خرج زیرساخت‌های لازم برای رو به رو شدن با این افزایش غیرقابل تصور زباله‌های خانگی کنند. در نهایت، این شهروندان‌اند که «(با پرداخت‌های خیرخواهانه یا مالیات) هزینه‌های این سیستم بازیافت بسته‌بندی‌های محصول صنعت نوشابه‌سازی را تامین کرده و، به این ترتیب، این امکان‌ را برای شرکت‌ها فراهم می‌آورند که کسب و کار خود را، بدون تحمل هزینه‌های اضافی، گسترش دهند(٧)».

در سال‌های دهه ١٩٧٠، صاحبان صنایع، به تقلید از شعارهای جنبش‌های اجتماعی، خواستار «تعهدپذیری» و «ادامه مبارزه» با اقدامات مسئولانه کوچک شدند. آن مبارزه تبلیغاتی سرخپوست گریان همراه شد با جزوه‌ای حاوی فهرست «٧١ کاری که می‌توانید برای توقف آلودگی» انجام دهید. تلاش شد برای اشکال بی‌ضرری از پذیرفتن تعهد تبلیغ شود که، در عین خشنود ساختن تمایل فزاینده به اقدام، آن را به شکلی نه چندان ستیزه‌جویانه بلکه همسو با منافع صاحبان صنایع سوق دهد.
نیروی روانی این شگردها حاصل بیان کلامی بسیار دلپذیر برای شنونده است؛ کلامی که در عین حال، و تا جایی که درست فهمیده شود، حقیقت هم دارد: همه چیز با شماست، شما قدرت «تغییر» را دارید. هدف، هدایت خواست‌ها و آرمان‌های پرتوان مردم برای به تغییر دادن وضعیت بصورتی بنیادی و فوری و از جمله در رفتارهای روزمره به سوی اقدامات خرد و بی ضرر، بود. تبلیغات برای بازیافت از سوی صاحبان صنایع نیز شگردی از این دست بود: جلوگیری از مخالفت‌های احتمالی با مشغول داشتن مردم به امور غیرسیاسی.

بی‌اعتباری اقدام سیاسی
این «نئولیبرالیسم اخلاقی» عجیب، در مقابله با اقدام سیاسی که آنرا بیهوده می‌داند، مجموعه ای از رفتارهای خرد جداگانه را پیشنهاد می کند. امری که مخالف رفتار عاملان است . صاحبان صنایع همواره برای مقابله با قوانین محیط زیستی به اقدام سیاسی متوسل شده اند. بدون پراکندگی ، آنها همواره بصورتی هماهنگ و در چارچوب سازمان هائی جمعی برای اقداماتی تاثیرگذار عمل کرده اند.
در سال‌های دهه ١٩۶٠، شرکت‌کنندگان در جنبش‌های نوپای محیط‌ زیستی، همانند جنبش‌های فمینیستی، بیشتر «سیاسی» بودند: می بایست مناسبات چیرگی‌طلبانه، حتی در ژرفای زندگی روزمره، به کناری گذاشته شود. تلاش برای تغییرات کوچک فردی و مبارزه برای تغییر سیستم، جمع‌آوری پسماند خود و حفظ هشیاری نافی یکدیگر نبودند. گفتان رفتار مسئولانه، که از سوی صاحبان صنایع تبلیغ می‌شد، این دو بعد را در مقابل هم قرار می داد: مبلغ اصلاحات خرد و کارهای فردی، به جای اقدام سیاسی، بود. به غلط مدعی بود که تغییرات خرد و کلان نافی یکدیگرند. در برابر، تغییر سیستم، که آنرا هدفی دست نیافتنی و ناممکن معرفی می کرد، خودکفائی و تغییر رفتارهای فردی را پیشنهاد می کرد که گویا می توانند گام به گام و تدریجا وضعیت را تغییر دهند، بدون نیاز به اقدام یا مشارکت جمعی.
در این جا، تناقضی آشکار می‌شود. نظام پس آوردن بطری خالی مبتنی بر تبلیغ برای منفعتی معقول و منطقی بود: مصرف کننده بطری خالی را پس می‌آورد و، همچون یک فعال اقتصادی خوب، در ازای آن بطری تازه‌ای، به ارزش ۵٠ سنت، دریافت می‌کرد. ابزاری در جهت حاکمت سود و کاملا هم‌سو با پیش‌فرض‌های انسانه‌شناسانه اقتصاد کلاسیک. اما صنعت خواهان جایگزینی این سیستم با سیستمی دیگر، مبتنی بر انگیزه‌های غیرخودخواهانه مخالف آن بود. صرفنظر از اندیشه حفظ منافع جمعی، حال همه باید زباله‌های خود را دسته‌بندی کنند، آن هم بدون هیچ انگیزه خودخواهانه آشکار. بین انسان اقتصادی(Homo oeconomicus) و انسان سیاسی(Homo politicus)، مورد سومی نیز سر برآورد: انسان اخلاقی(Homo ethicus)، فردی که «مسئولانه» رفتار می کند و در سطح و با معیارهای خرد اخلافی خود به مقابله با تمام کلان ویرانگری های همه جانبه سیستم بر می خیزد.
اما این حکومت اخلاقی جدید نافی حاکمیت اقتصادی نیست که به همان افراد (فعالان) تحمیل می شود. آن را از دور خارج نمی‌کند، بلکه به آن اضافه می‌شود. فردی که انتظارات اخلاقی از وی می‌رود، همچنان عنصری به شدت اقتصادی است. هر کس خودش باید به نحوی تنش حاصل از این تقابل را از سر بگذراند: این که کارآمدی اقتصادی داشته، ولی از نقطه نظر حفظ محیط زیست مسئول باشد.
رفتار مسئولانه داشتن نام دیگر این رابطه متناقض در زندگی روزمره افراد است؛ نامی دیگر برای نوعی خودآگاهی ناخوشایند که با شکلی از حاکمیت بلاتکلیفی عجین شده است.
——————————————

١- برای کل این بند، نگاه کنید به
Joe Greene Conley II, « Environmentalism contained : A history of corporate responses to the new environmentalism » (PDF), thèse, Princeton, 2006.

٢-
Andrew Boardman Jaeger, « Forging hegemony : How recycling became a popular but inadequate response to accumulating waste », Social Problems, vol. 65, no 3, Oxford, août 2018.
٣-
Cité par Andrew Boardman Jaeger, « Forging hegemony », op. cit.
۴-
« Clean-up groups fronting for bottlers, critics say », The San Bernardino County Sun, 29 août 1976.
۵-
Bartow J. Elmore, « The American beverage industry and the development of curbside recycling programs, 1950-2000 », Business History Review, vol. 86, no 3, Cambridge, automne 2012.
۶-
Don Hazen, « The hidden life of garbage : An interview with Heather Rogers », AlterNet, 30 octobre 2005.
٧-
Bartow J. Elmore, « The American beverage industry and the development of curbside recycling programs, 1950-2000 », op. cit.
——————————————-

منبع: لوموند دیپلماتیک

——————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.