فهیم آزاد: علل و زمینه های شکل دادن به امارت اسلامی سرمایه در افغانستان؟!

اجماع قدرت های سرمایه داری و همسویی آن ها در شرایط حاضر ممکن با اما و اگرهایی منتج به “صلح” با طالبان گردد. اما این به هیچ معنی به مفهوم ختم جنگ و پایان مصایب کارگران و مردم زحمتکش افغانستان نیست. در ضمن به دلیل وجود منافع متضاد و متعارض قدرت های کاپیتالیستی و موقعیت استراتژیک افغانستان در این منطقۀ پر تنش و حساس امکان و زمینه های مساعد برای بر هم خوردن اوضاع و پیشبرد جنگ های نیابتی وجود دارد. ….

1441

—————————————————–

علل و زمینه های شکل دادن به امارت اسلامی سرمایه در افغانستان؟!

فهیم آزاد

بورژوازی جهانی و قدرت های امپریالیستی در رأس امریکا برای شکل دادن به نوعی از ثبات سیاسی در حوزۀ افغانستان دارند همسو می شوند. اگر به پروژۀ صلح امریکا با طالبان از این منظر دیده شود، در آن صورت باید پارامترها و مؤلفه های که به این همسویی شکل میدهند و یا سد و مانع ایجاد مینمایند مورد بررسی قرار گیرند.

با وجود رقابت شدید قدرتهای سرمایه داری جهان بر سر تسلط بر مناطق استراتژیک و منابع از جمله خاورمیانه و آسیای مرکزی، نخستین مؤلفه تأمین منافع جمعی بورژوازی جهانی و بازتعریف نظام سیاسی جهانی است که میتواند برای شکل دادن به ثبات سیاسی مورد نظر مُمد واقع شود و به این همسویی به لحاظ عینی، عینیت ببخشد. اما این مسأله همزمان به معنای رقابت قدرت های بزرگ برای تعریف و تثبیت مناطق نفوذ شان نیز است. جنگ بر سر منافع اقتصادی هستۀ اصلی و دینامیزم تحولات در عرصۀ سیاست بین¬المللی است؛ جنگ های منطقه یی و نیابتی از جمله جنگ در افغانستان بازتاب بالفعل و بالقوۀ این تقابل در عرصۀ جهانی است.
اگر از این منظر به تحولات سیاسی افغانستان و پروسه های براه افتاده برای دست یابی به “صلح” دقت صورت بگیرد و همۀ تلاشهای جاری در متن تحولات جهانی و منطقه یی مورد کنکاش قرار گیرند، به روشنی درخواهیم یافت که این روندها و پروسه ها نمیتوانند مجزا و در خلاء شکل بگیرند. با پایان یافتن و به تعبییری به بن بست رسیدن مذاکرات “صلح” شش دورۀ امریکا و طالبان در قطر، دولت روسیه بار دیگر زمینۀ “کنفرانس بین الافغانی” را در جهت سمت دادن و به سرانجام رساندن پروژۀ صلح امریکا در مسکو فراهم نمود و از هیأت طالبان به رهبری ملا غنی برادر چنان استقبال به عمل آورد که تو پنداری که امارت اسلامی سرمایه نتنها مورد اعتنا بل در این ظرف رسمیت یافته باشد؛ صد البته که هدف قدرت حاکمه در روسیه تأمین سهم و ضمانت منافع استراتژیک این کشور و متحدانش در پیمان شانگهای است و آن منافع در مرکز این تلاش¬ها قرار دارند. بر همین اساس به بهانۀ صدمین سال روابط دپلماتیک افغانستان و روسیه در کنار سفیر دولت پوشالی وحدت ملی جناح های رانده شده از قدرت چه در هیأت تکنوکرات و چه در قالب مجاهد و جنگ سالار به رهبری کرزی را، بیشتر در نقش مستشار و دستیار، در این نشست سه روزه شرکت دادند و آنها از جمله حنیف اتمر یکی از مدعیان احراز کرسی ریاست جمهوری همنوا با ملا برادر و عباس استانکزی و … خواهان بر پایی امارت اسلامی، “خروج”!؟ نیروهای نظامی امریکا و جلوس امیرالمؤمنین بر مسند امارت شدند.

زمینۀ فراهم شده برای یک چنین نقش آفرینی یی برای روسیه و چین را می باییست در دل وضعیت خلق شده در عرصۀ بین المللی و افول قدرت امریکا در روابط بین المللی جستجو نمود. امریکا علی الرغم تقابل اقتصادی با قدرت های رقیب از جمله چین و به رخ کشیدن قدرت نظامی اش، موقعیت برتری که پس از فروپاشی بلوک شرق و حادثه ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱ به دست آورده بود را با بحران اقتصادی جهانی که در سال ۲۰۰۸ از امریکا آغاز شد و در ابعادی هنوز هم ادامه دارد، از دست داد و از این سبب موقعیت بلامنازعش در عرصۀ بین المللی رو به تضعیف نهاده است.

در این آواخر قدرت حاکمۀ امریکا به رهبری ترامپ جهت جلوگیری از تضعیف هرچه بیشتر موقعیت امریکا در سطح جهانی، به نوعی در تلاش برای بازستاندن موقعیت بلامنازع قبلی، که این کشور در دهۀ ۹۰ داشت بر آمده و با فرستادن ناوهای جنگی به خلیج فارس و آب های تایوان و با اتکاء یک جانبه به قدرت نظامی، که امروز دیگر حتی برتری اش در این عرصه نیز جای تردید و ابهام دارد، در صدد اعادۀ آن است. راجع به این مسأله در نشرات سازمان ما به تفصیل در گذشته پرداخته شده است؛ اما این یادآوری برای توضیح موقعیت کنونی امریکا و نقش و موقعیتی که رقبا از جمله روسیه و چین در عرصۀ سیاست بین المللی بلأخص موضوع مورد بحث این نوشتار اختیار کرده اند، میباشد.
پرسش اصلی اما این است که با وجود موجودیت نهاد های عریض و طویل بین المللی و واقعیت جنگ در افغانستان چرا هنوز تنش و برخورد منافع قدرت های جهانی و منطقه یی و دخالت آشکار کشورهای همجوار مهار نشده و از مردم بی دفاع و قربانیان بیش از چهار دهه رقابت قدرت های سرمایه داری، همچنان قربانی میگیرد. چرا و به چه دلیلی غایلۀ کشتار و بربریت در جغرافیای افغانستان ادامه دارد؟ در حالی که همۀ اکتورهای شامل در بحران افغانستان از نیروهای اشغالگر ناتو به رهبری امریکا تا اتحادیۀ اروپا، چین، روسیه و همچنان نیروهای سیاسی و قدرت حاکمه و طالبان همه مدعی اند که طرفدار صلح و آشتی و بهروزی و شکوفایی مردمان این سرزمین هستند.

فاکتور اصلی که افغانستان را به عنوان نقطۀ تلاقی و مرکز تقابل منافع کشورها و قدرت های سرمایه داری در آسیای مرکزی تبدیل کرده است یکی موقعیت استراتژیک و جیو-پولیتیک این کشور و دیگری منابع عظیم طبیعی دست نخورده در آن و بازار و منابع کشورهای آسیای میانه است. این روشن است که با رشد و گسترش سرمایه داری تا به امروز، رقابت سرمایه ها، دست یابی به بازار و منابع یکی از عوامل اصلی و پایۀ عینی رقابت دولت ها در عرصۀ سیاست جهانی بوده است. در دوران حاضر با شکل گیری بلوک-های جدید و عروج قدرتهای دیگر از جمله چین و روسیه و همزمان فترت و افول موقعیت اقتصادی امریکا و بازتعریف نظام سیاسی جهان که دیگر قرار نیست بر محور منافع یگانه قدرت اقتصادی و نظامی پس از پایان جنگ سرد ( امریکا) بچرخد، رقابت و تقابل در میان قدرت های کاپیتالیستی خیلی مشهود و آشکار گشته است، رقابت و تقابلی که محدود به جغرافیای سیاسی افغانستان هم نمیشود. از خاورمیانه تا اکراین، کشورهای افریقایی تا ونزویلا بشریت شاهد این تنش و تقابل قدرت های بزرگ هستند.

تمکین امریکا نسبت به سیاست¬ها و موقعیت کنونی چین و روسیه، حتی کشورهای کوچک حوزۀ خلیج و پاکستان، بازتاب موقعیت تضعیف شدۀ اقتصادی امریکا و بر همین اساس موقعیت ناروشن آن در معادلات جهانی است. بناءاً جنگ و صلح در افغانستان و همراهی و یا مخالفت با پروسه ها و پروژه ها از جمله صلح و آشتی امریکا با طالبان را می باییست در این کانتکست تقابل و تعارض سرمایه های رقیب دید و به بررسی گرفت. بنابراین اگر همسویی برای تأمین یک شرایط با ثبات جهت تأمین منافع قدرت های بزرگ و در حال عروج فراهم گردد، در آن صورت است که میتواند بروژۀ صلح امریکا با طالبان به ثمر بنشیند. این روشن است که رقابت سرمایه ها در یک بعد عمومی برای یافتن بازار، صدور سرمایه و کسب موقعیت هایی برای سرمایه گذاری آن ها و دولتهای شان را در برابر هم قرار میدهد. این مورد را در جنگ تجاری میان چین و امریکا که هر کدام در تلاش هستند سرمایه های مازاد و انباشت شدۀ شان را در بخش و مناطقی از جهان که سود بیشتری را تأمین مینماید سرمایه گذاری نمایند مشاهده می نماییم. این آن واقعیتی است که کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری را به جستجوی مناطق نفوذ بمنزلۀ حوزۀ صدور سرمایه وا می دارد و رقابت بر سر تصاحب آن را تشدید میکند.

بر گردیم به بحث افغانستان و آسیای میانه و این که چه الزاماتی باعث شدند تا امریکا موقعیت یگانه و بلامنازعش در افغانستان را نتواند آن طور که خود میخواست ادامه دهد. این روشن بود و است که امریکا و متحدان جهانی و منطقه یی اش هیچگاهی در صدد نابودی و اضمحلال کامل جنبش های اسلام سیاسی از جمله طالبان نبوده اند بلکه آن ها را در اشکال و قالب های دیگری و برای تأمین اهداف شان در منطقه تولید و باز تولید نموده اند. یکی از آنها پروژۀ داعش است که با شکست آن در سوریه و عراق تحت پرچم و اسم داعش و با ترکیب و تلفیق نیروهای اسلامی بومی منشعب از طالبان، آسیای میانه، ایغورها، اسلامیست های ماورای قفقاز و نیروهایی از مناطق قبایلی پاکستان، برای تأمین اهدافی به افغانستان منتقل و ملزومات به نتیجه نشستن پروژه های منطقه یی شان را آماده میسازند. هدف از بیان این مسأله نشان دادن عدم ارادۀ امریکا و ناتو به مبارزه بر ضد “تروریزم” است. ورنه به راحتی و با توان نظامی یی که امریکا و بازوی نظامی اش ناتو دارد می¬توانستند طالبان و جریان های مشابه را سالها پیش تار و مار نمایند.

اما چرا چنین وانمود میکنند که پس از ۱۸ سال جنایت و تباهی قادر به نابودی و شکست طالبان نیستند و ناگزیر از”تن دادن به واقعیت جاری اند” و نمیتوانند “واقعیت مسلم”؟! و “انکار ناپذیر” طالبان به عنوان یکی از پارامترهای “عینی و حیاتی” در جامعۀ افغانستان را نادیده انگارند؛ نه این بلکه تحت عنوان صلح و آشتی زمام امور را به دست شان بسپارند تا طالبان این مردم زجر کشیده و تباه گشته را به “عصر طلائی” محمد، اعوان و انصارش در صدر اسلام رهنمون شوند. برای برخی از کنشگران سیاسی و فعالان جامعۀ مدنی در افغانستان سیاست¬های ظاهراً ناسنجیده شده و آشفتۀ امریکا باعث سردرگمی و آشفته فکری عجیبی گردیده است. فراموش نشود که پس از پیروزی ترامپ بخش وسیعی از همین نیروها، از چپ تا راست، امید شان را به استراتژی جدید حاکمان جدید قصر سفید بسته بودند و چنان می¬پنداشتند که کار طالبان و حامیان آن یکسره خواهد شد و مردم افغانستان به رفاه و آسایش اگر نه به صلح و امنیت دست خواهند یافت. که چنین نشد؛ اگر از منظر تحلیل مارکسی به موقعیت امریکا در خاورمیانه و حوزۀ آسیای مرکزی از جمله در مورد افغانستان نگاه کنیم، سیاست های “سردرگم” و “ناسنجیدۀ” امریکا و موقعیت کنونی اش می تواند قابل فهم گردد.

با گسترش کاپیتالیسم جهانی و با عروج قطب های جدید و نیرومند اقتصادی، به ویژه چین و روسیه که در عرصۀ نظامی نیز توانایی های شان را آشکار ساخته اند (روسیه توان تسلیحاتی اش را در سوریه نشان داد)، بیانگر تغییر موقعیت امریکا در سیستم سرمایه داری جهانی است. معضل امریکا این نیست که نمی خواهد سیاست منسجم و روشنی را در افغانستان و منطقه دنبال کند. جنگ جاری هر روز هزینۀ هنگفت مالی را می بلعد، در ضمن بخش اعظم مخارج دولت افغانستان طی این ۱۸ سال از جانب دولت امریکا و برخی از همپیمانانش تأمین می شود و با توجه به وضعیت اقتصاد جهانی و امتداد یافتن رکود اقتصادی امریکا و فشار قدرت های دیگر امپریالیستی بر آن، که در تشدید رقابت در اقتصاد جهانی بازتاب می یابد، همه با هم شرایط جدیدی را باعث گشته است که دیگر در آن امریکا حرف آخر را در عرصۀ سیاست بین المللی نمی زند؛ خواسته یا نخواسته ناگزیر است که به بازیگران دیگر و منافع آنها تمکین نماید. از این جهت و به نظر من به عنوان یک فاکتور اصلی در تدوین استراتژی صلح امریکا و سیاست های تا اکنون اتخاذ شدۀ دستگاه دپلماسی امریکا باییست دید تا کلیت قضیه قابل درک گردد.

اجماع قدرت های سرمایه داری و همسویی آن ها در شرایط حاضر ممکن با اما و اگرهایی منتج به “صلح” با طالبان گردد. اما این به هیچ معنی به مفهوم ختم جنگ و پایان مصایب کارگران و مردم زحمتکش افغانستان نیست. در ضمن به دلیل وجود منافع متضاد و متعارض قدرت های کاپیتالیستی و موقعیت استراتژیک افغانستان در این منطقۀ پر تنش و حساس امکان و زمینه های مساعد برای بر هم خوردن اوضاع و پیشبرد جنگ های نیابتی وجود دارد. با وجود ادعا و تقلای طالبان، امریکا حضورش را در افغانستان حفظ خواهد نمود و طالبان و نیروهای همانند و حامیان جهانی و منطقه یی شان نیز ناگزیر از پذیرفتن آن تحت عنوان “الزامات استراتژیک” خواهند شد. بنابراین در یک چنین وضعیت خطیر و حساس که بورژوازی جهانی برای پی ریزی امارت اسلامی سرمایه از ارزش های ادعایی و تاریخی خودش نیز دارد می گذرد، بر پیشروان طبقۀ کارگر و فعالان سوسیالیست و جنبش آزادیخواه و مترقی است که به خودشان انسجام ببخشند و برای مصاف با این وضعیت و جلوگیری از سیر قهقرایی و در نهایت جمع کردن بساط ارتجاع بورژوا-امپریالیستی با ایجاد حزب سوسیالیستی کارگران آماده شوند. این یگانه گزینۀ معقول و ممکن است که در آن زحمتکشان و فرودستان بر سرنوشت خود حاکم خواهند گشت.

—————————————————–
منبع:
https://www.facebook.com/fahim.azad.98

—————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.