فهیم آزاد: “دموکراتیزاسیون امپریالیستی” در پایان راه؟!

اگر از حامیان پر و پا قرص پروژۀ صلح امپریالیسم امریکا با طالبان، که در وجود جریان¬ها و فیگورهای سیاسی به رهبری حامد کرزی نماینده¬گی می¬شوند، بگذریم؛ جریان ها و افرادی که نگران سیاست جاری و پیامدهای احتمالی آوردن و شریک ساختن طالبان به قدرت سیاسی و از دست رفتن “ارزش¬ها” اند یک صف واحد را نمی¬سازند؛ بلکه در یک بعد کلان اجتماعی- طبقاتی دو صف، یکی صف کارگران، مردم زحمتکش و زنان قرار دارد و صف دیگر متشکل است از کسانی که قدرت و موقعیت اجتماعی و اقتصادی شان را در خطر می بینند؛ موقعیت و منفعتی که صف دوم آن را نماینده¬گی می¬کند سر سوزنی به منفعت عام اجتماعی اکثریت محروم جامعه ربطی ندارد، هرچند که این صف تلاش می¬کند تا آن را در این قالب و با این محتوا عرضه نماید. منافع گروه¬ها و دیناستی های قدرت که امروزه با همۀ حواشی هایی که می¬تواند داشته باشد، از هواخوهان و حامیان “صلح” تا دولتمردان حاکم، مانند گذشته به منافع سرمایه جهانی و پروژه های امپریالیستی گره خورده است. ….

1270

“دموکراتیزاسیون امپریالیستی” در پایان راه؟!

فهیم آزاد

شیفته¬گان پروژۀ “دموکرتیزاسیون امپریالیستی” این روزها در کابوس سخت وحشتناکی به سر می¬برند و شاید هنوز باورشان نشود که سرمایه¬داری جهانی به رهبری امپریالیسم امریکا “ارزش¬های” هجده ساله¬یی که این همه به آن¬ها مباحات می¬شد و در بوق و کرنا می¬گردید را این چنین ارزان و راحت دارد به پای جلوس طالبان و یاران و برادران آن¬ها به سریر قدرت سیاسی می¬ریزد.

اگر از حامیان پر و پا قرص پروژۀ صلح امپریالیسم امریکا با طالبان، که در وجود جریان¬ها و فیگورهای سیاسی به رهبری حامد کرزی نماینده¬گی می¬شوند، بگذریم؛ جریان ها و افرادی که نگران سیاست جاری و پیامدهای احتمالی آوردن و شریک ساختن طالبان به قدرت سیاسی و از دست رفتن “ارزش¬ها” اند یک صف واحد را نمی¬سازند؛ بلکه در یک بعد کلان اجتماعی- طبقاتی دو صف، یکی صف کارگران، مردم زحمتکش و زنان قرار دارد و صف دیگر متشکل است از کسانی که قدرت و موقعیت اجتماعی و اقتصادی شان را در خطر می بینند؛ موقعیت و منفعتی که صف دوم آن را نماینده¬گی می¬کند سر سوزنی به منفعت عام اجتماعی اکثریت محروم جامعه ربطی ندارد، هرچند که این صف تلاش می¬کند تا آن را در این قالب و با این محتوا عرضه نماید. منافع گروه¬ها و دیناستی های قدرت که امروزه با همۀ حواشی هایی که می¬تواند داشته باشد، از هواخوهان و حامیان “صلح” تا دولتمردان حاکم، مانند گذشته به منافع سرمایه جهانی و پروژه های امپریالیستی گره خورده است.

جدال این نیروها بر سر مسألۀ مصالحه و شراکت طالبان به قدرت سیاسی و بیم از دست رفتن “ارزش¬ها” و بازگشت امارت اسلامی با قاعدۀ وسیعتر بیشتر یک کشمکش گفتمانی است تا تعیین یک راه کار بازدارنده؛ تلاش این نیروها و در کنار آن¬ها جناح اشرف غنی این است تا “ارزش¬ها” و “دست¬آوردها” که خود محصول پروژۀ “دموکراتیزاسیون امپریالیستی” پس از یازدۀ سپتامبر ۲۰۰۱ است را در برابر ارزش¬های که طالبان و سایر جریان¬های اسلامی نماینده¬گی می¬کنند، قرار دهند و از هیأت حاکمۀ امپریالیسم امریکا و متحدانش در ناتو می¬طلبند تا از “ارزش های قانون اساسی” صیانت نماید. این رویکرد جریان¬هایی است و باید باشد که از قِبَل و برکت اشغال و حضور بورژوازی جهانی به این موقعیت سیاسی اجتماعی دست یافته اند و به همین سبب نیازی به بسیج نیروی مردم برای دفع یک چنین سناریویی نمی بینند. بناءاً پرسش حیاتی این است و باید باشد که محصول اجتماعی این کشمکش و فعالیت ها برای اقشار و طبقات محروم جامعه، سوای صلح “ارتجاعی”، چه چیزی می¬تواند باشد؟

اما در صف نخست، که گرایش¬ها و منافع مختلفی را در خود جا داده است، نیز هم جهتی، خواست و موضع گیری یکسانی وجود ندارد. فعالان نهادهای جامعۀ مدنی، که بیشتر جوانان و بازمانده¬های چپ بورژوا-ناسیونالیست و “لیبرال” را در بر می¬گیرد، و محصول پروژه های نهادهای بین¬المللی پسا امارت اسلامی طالبان در این هجده سال استند و در کنار آن¬ها برخی احزاب، سازمان¬ها و نهادهای سیاسی مدافع ساختار سیاسی حاکم قرار دارند که تنها در متن تداوم یک چنین ساختار و وضعیتی می¬توانند به فعالیت و ابراز وجود سیاسی شان ادامه دهند، همه بگونه¬یی خواهان ادامۀ گشایش سیاسی و حفظ “دست¬آوردها” هستند. این نیروها طی این مدت با برگزاری همایش هایی خواسته اند تا در قبال این رویداد مهم و خطیر سیاسی، یعنی یک دست شدن نیروهای اسلام سیاسی و پروژۀ صلح مواضعی را بیان ¬نمایند. مواضعی که متکی به تجزیه و تحلیل از روندهای عینی نیست، و تبعات ناگواری که یک دست شدن نیروهای اولترا ارتجاعی برای اکثریت ملیونی مردم زحمتکش از زن و مرد به بار می¬آورد را در سطح بیشتر روبنایی مطرح می نمایند. لهذا بر اساس همین درک و تبیین سطحی از مسأله است که گزینه و راه کاری که مجموع این¬ها ارائه می¬دارند چیزی نیست جز توسل جُستن و امید بستن به راه حل¬های بورژوازی امپریالیستی؛ چیزی که نتنها صورت مسأله را ساده می¬سازد بلکه منجر به توهم پراکنی در میان طبقات و اقشار اجتماعی نیز می¬شود.

همان¬گونه که می¬دانیم ارزش¬های مندرج در قانون اساسی، علی¬الرغم شمایل دیکوراتیوی که دارد، تابع شرعیت اسلامی است یعنی “ارزش” مبانی فقهی اسلامی والاتر و مقدم¬تر است؛ بنابراین حاکمیت و احزاب و جریان¬های مدعی قدرت هر تعبیری که از “دموکراسی” و احکام مندرج در قانون اساسی داشته باشند قبل و مقدم از هرچیزی به شرع اسلامی التزام دارند. واقعیت این است که اکثریت بزرگ شرکت کننده¬گان در همایش¬های سیاسی به راه افتاده که یک پای ثابت آن جناح اشرف غنی و حامیان سیاسی او است، با تأسف با وجود نیت نیک، درک روشنی از آنچه که ارزش می¬خوانند و قرار است از آن در برابر سناریوی صلح امریکا و طالبان، صیانت نمایند، ندارند؛ یعنی روشن نیست که چگونه قرار است یک چنین فعالیتی بدون بسیج اقشار و طبقات محروم و آزادیخواه و بدون دخالت آن¬ها منجر به عقیم شدن سناریوی ارتجاعی “صلح” و عقب راندن ارزش های راست و ارتجاعی ¬یی که طالبان و برادران جهادی و قومی شان یک بار دیگر و در یک هیأت واحد و با تأیید قدرت¬های سرمایه¬داری خواهان تطبیق آن هستند، گردد.

با وجود این واقعیت، آنچه که در این میان نماینده¬گی نمی¬شود صف ملیونی مردم زحمتکش و کارگر و خواست و منافع آن¬ها است؛ نیروهای چپ، آزادیخواه و سوسیالیست نیز نتوانسته اند بدیل اجتماعی خودشان را از طریق بسیج نیرو و مخاطب قرار دادن افکار عمومی مردم ارائه و بیان بدارند و آن¬ها را به صحنۀ اصلی این جدال بکشانند. شیوۀ برخورد این نیروها هرچند در سطوحی با حامیان رژیم متمایز است ولی همچنان در سطح گفتمان ارزش¬ها و تقابل این ارزش¬ها باقی مانده است. به همین دلیل قادر نشده اند که تفاوت و تمایز و همچنان دینامیزم خواسته¬ها و مخالفت خودشان نسبت به وضعیت جدید راه افتاده در عرصۀ اجتماع را با بخشی از حاکمیت که آن نیز مدعی پاسداری از “ارزش¬ها” است نشان دهند و مهمتر از آن ما به ازای اجتماعی– سیاسی استراتژی امریکا و منفعتی که بورژوازی جهانی و ایادی محلی و منطقه¬یی آن دنبال می¬کنند را به توده مردم بازگو نمایند.

چیزی که برای هر فعال سوسیالیست طبقۀ کارگر مبرهن است، این است که تغییرات اجتماعی و در این میان تحمیل مطالبات سیاسی و رفاهی را تنها از طریق بسیج نیرو و مبارزه می¬توان دنبال نمود و به سرانجام رساند. افزایش قدرت مبارزاتی کارگران و اقشار آزدیخواه و تحمیل خواست¬ها و مطالبات شان امری است که قبل از همه نیازمند آگاهی، تشکل و سازمانیابی و اتحاد است. بنابراین در مورد مسألۀ “صلح” با طالبان و مخاطراتی که در دراز مدت جامعه را به تباهی بیشتری سوق خواهد داد و مردم علی¬العموم و کارگران و زنان و اقشار محروم به ویژه بهای آن را خواهند پرداخت، کافی نیست که یک سویه ساز نارسای دفاع از “دست-آوردها” و “ارزش¬ها” را سر داد و از این موضع حرکت نمود؛ سرمایه جهانی و دستگاه¬های مهندسی افکار شان همین امروز چنان بر اهمیت و ضرورت “صلح” با طالبان و فواید آن کوبیده و تبلیغ می¬کنند که از ارباب رسانه تا فعال جامعۀ مدنی و سیاسی در داخل و بیرون از افغانستان چنان مسخ و مجاب شده اند که آنچه که طی این مدت پراتیک می¬شد از “آزادی” رسانه و بیان تا مشارکت برخی زنان در امور اجتماعی و… را پیشاپیش با آه و حسرت از دست رفته می¬پندارند، بدون آنکه در فکر اعتراض و چاره¬جویی باشند. چون در یافته اند و یا چنین در ذهن شان القا شده است که ارادۀ “جامعۀ جهانی” یعنی قدرت¬های امپریالیستی از جمله امریکا همین است و کاری نمی¬شود و نمی¬توان گزینۀ دیگری در تقابل با آن را سازمان داد؛ به تعبییر دیگر منافع امپریالیسم امریکا و متحدانش چیزی دیگری می¬طلبد و این به یک معنی پایان”دموکراتیزاسیون امپریالیستی” و جلوس یک دست اسلام سیاسی و بر پایی امارت اسلامی سرمایه در جغرافیای افغانستان. صدای سهمگین هیولای به قلاده کشیده شده در رژۀ “صلح” که قرار است در هیأت و فرم جدید به جان و سرنوشت مردم رها گردد را زن و مرد و پیر و جوان از پشت دیوارهای بیم و امید شان شنیده اند. باید درک و روایت روشنی از این کابوس هولناک ارائه داد.

روایتی که طی این سال¬ها از سرمایه¬داری و نظم حاکم سیاسی توسط بورژوازی جهانی، محلی و ایدئولوگ¬های آن مطرح و فورموله شده است این است که بورژوازی عصر حاضر یک نیروی ترقی¬خواه است که با ارتجاع، استبداد و حکومت دینی ملازمتی ندارد. این روایت تاریخی از بورژوازی لیبرال چنان بر ذهنیت برخی از فعالان سیاسی- اجتماعی نسل جوان حک شده است که بدون زرۀ درنگ و تأمل آن را به عنوان یک حقیقت جاری پذیرفته و به همین دلیل در باورشان نمی¬گنجد که بورژوازی امپریالیستی که قرار بود پروژۀ دموکراتیزاسیونش را در افغانستان به سرانجام برساند؛ با نیروهای فناتیک چون طالبان که ضدیت شان با ارزش-های دموکراتیک، مدنیت و مدرنیسم غربی و یونیورسال را بارها به اثبات رسانیده اند وارد معامله شوند و زمینۀ مشارکت شان در قدرت سیاسی را فراهم آورند. این در حالی است که امپریالیسم امریکا و متحدانش در ناتو با اتکا به نیروهای اسلام سیاسی، مجاهد، طالب، القاعده و داعش و … از افغانستان شروع تا عراق، لیبی، سوریه و سومالی و… برای تضمین مافوق سود و تأمین استراتژی منطقه¬یی شان به جان مدنیت و انسانیت افتادند و تراژدی هزارۀ سوم را به بهای به نیستی کشاندن مردم و نابودی مدنیت در این کشورها و سرزمین¬ها رقم زدند. بناءاً دیکتاتوری و استبداد و سلطۀ جریان¬های مذهبی همانقدر بورژوایی است که انتخابات و دموکراسی؛ جدال و تحولات سیاسی جاری و فرایند آن را باید با این عمق و پهنا دید و منفعت مادی و استراتژیک آن را برای بورژوازی جهانی به تحلیل نشست؛ چون “ارزش¬ها” و صیانت از آن¬ها تابع منافع بزرگتر و استراتژیک سرمایه در عرصۀ جهان است.

این وظیفۀ فعالان سوسیالیسم کارگری و جریان¬ها و شخصیت های چپ و آزادیخواه از جمله فعالان جنبش رهایی زن است تا فراسوی تقابل “ارزش¬ها” دینامیزم عینی تحولات سیاسی جاری، پیامدها و مخاطرات طولانی مدت آن را رو به جامعه نشان دهند. نتنها این بلکه به این بپردازند که امر خلاصی و نفی وضعیت موجود و عقیم ساختن سناریوهای قدرت های امپریالیستی تنها با مبارزه و تشکل و بسیج اجتماعی میسر است و بس؛ تمامی فعالیت تئوریک و تبلیغی کمونیست¬ها حتی وقتی بحث از تمایز و تقابل “ارزش-ها” در میان بیاید، باید از این منظر و در خدمت این امر قرار گیرد. اهداف و منافع بورژوازی جهانی و نیروهای مدافع نظام سرمایه-داری از یکسو و منفعت فوری و مرحله¬یی کارگران و اقشار و طبقات محروم بائیست از زیر آوار و گرد و خاک به پا شده در “اتن” براه افتاده برای صلح را در روشنایی جلو چشم بینای مردم گرفت و از نظر عینی تبعات و پی¬آمدهای ناگوار و ماندگار شان را نشان داد؛ کار و عرصه¬یی که تا ایندم با تأسف کمتر مورد توجه بوده است.

مارکسیست ها به هیچ صورت نسبت به رواج باورها و ارزش های خرافی و ارتجاعی و همچنان گسترش توهم در قبال سیاست¬های قدرت حاکمه در میان محرومان بی تفاوت نبوده و نیستند. هرچند گشایش سیاسی به عنوان یک واقعیت عینی و تداوم آن برای مردم یک اصل معقول و مهم شمرده می¬شود ولی غایلۀ جنگ نیروهای ارتجاعی و قطع آن چیزی است که مردم را به نتایج احتمالی “صلح” خوشبین میسازد و این خوشبینی با توجه به تبلیغات گسترده¬یی که پیرامون آن صورت می¬گیرد می¬تواند امکان تحمل امارت اسلامی در میان مردم و چشم¬پوشی از “ارزش¬ها” و “دست¬آوردها” را تقویت نماید. در ضمن هنوز جریان¬های تبارگرا و اسلام سیاسی به یک معنی از نفوذ لازم برای سمت و سو دادن افکار مردم برخوردار اند و این زمینۀ انتخاب دیگری را از مردم گرفته است؛ با وجود خطیر بودن شرایط و ترس و وهم تودۀ مردم از تجربه کردن دوبارۀ امارت جهل و دار و تعزیر اسلامی، هنوز یک جنبش و حرکت سلبی و نفی¬گرایانه را شاهد نیستیم. این جا است که تحلیل مارکسی و ماتریالیستی نیروهای سوسیالیست از وضعیت و پی¬آمدهای احتمالی آن برای به میدان آوردن جنبش¬های اعتراضی و آزادیخواهانه اهمیت پیدا می¬نماید و می¬تواند موثر واقع گردد؛ و منافع نهفتۀ پشت پروژۀ صلح برای سرمایه جهانی و اضرار بلند مدت آن برای کارگران و اقشار زحمتکش فارغ از هیاهوی دفاع از “ارزش¬ها” برای اکثریت ملیونی مردم کارگر و زحمتکش قابل فهم گردد. این امر خطیر به عهدۀ فعالان سوسیالیست و آزادیخواه طبقۀ کارگر و نیروهای ترقیخواه است.

————————————————————–
منبع: نشریه شمارۀ ۴۶ سوسیالیسم کارگری
http://lajvar.se/pdf/socialism-kargari-46.pdf

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.