تقی روزبه: آیا باید در انتظار«سیل» سیاسی هم باشیم؟!

واقعیت آن است که در آن سوی این تهاجم، خامنه ای و سپاه با زیاده خواهی های ناشی از توهم و احساس پیروزی در منطقه، به شکل احمقانه ای فرصت ها را سوزانده است. فرصت هائی چون حفظ وضع موجود توان موشکی که عملا پذیرفته شده بود در مذاکره –بجای سیاست تؤسعه و تهدید به تؤسعه بیشتر، و یا سرعت عمل در تصویب پالرمو و یا توسل به تهدید دائمی اسرائیل و متحدان آمریکا در منطقه و … و یا شروع مجدد به حربه ترور در اروپا برای امتیاز گرفتن از اروپا و خاموش کردن صدای مخالفان و نظائر آن که معنائی جز پرتاب سنگ توسط کسی که خود در خانه ای شیشه ای نشسته است ندارد. ….

—————————————————–

آیا باید در انتظار«سیل» سیاسی هم باشیم؟!

این روزها که سرازیر شدن سیل های گسترده در بخش های وسیع از مناطق کشور موجب بروز فاجعه ای به معنی واقعی اعم از مرگ و مجروج شدن و آوارگی و از دست دادن وسیله کسب معاش جمعیتی عظیم شده است، و در شرایطی که فساد و رقابت درونی باندها و ناکفایتی رژیم در مقابله با آن خشم مردم ایران را برانگیخته است؛ عجیب نیست که در کنارسایر اعتراضاتی چون اعتراضات مطالباتی کارگران و معلمان و … و یا مالباختگان، شاهد اعتراضات گسترده «سیل باختگان» باشیم. سیل باختگانی که دامنه رفع و رجوع رنج و مصیبت اشان، حتی فراتر از ظرفیت های بودجه دولت خواهد بود. چنان که از هم اکنون گفته می شود که از توانائی های مالی دولت خارج است و باید به سراغ ته مانده صندوق ذخایر ارزی رفت. بهر صورت سوای جنبه های اقتصادی و سیاسی که سیل اخیر با توجه به شرایط عمومی نارضایتی برخواهد انگیخت، اما بنظر می رسد که همزمان با «سیل» ناشی از اتمسفر سیاسی بین المللی هم مواجه هستیم که بی گمان بر کل بحران و برآیندآن بی تأثیر نخواهد بود:
چنان که چندین گزارش مهم حکایت از افزایش شدید فشارها به حکومت اسلامی و البته به نحو غیرمستقیمی سخت تر شدن شرایط بر مردم دارد که نه فقط توسط دولت آمریکا بلکه هم چنین به توسط دولت های اروپائی هم دلالت دارد که پیش درآمد تغییرمهمی در رویکرد تا کنونی آن ها نسبت به دولت ایران است:

الف- درخواست سه کشوراروپائی فرانسه و آلمان و انگلیس از دبیرکل سازمان ملل برای ارائه گزارشی پیرامون فعالیت های موشک های بالیستیک ایران که بزعم آن ها مغایر قطعنامه سازمان ملل است، به معنی ورود پرونده ایران به فاز جدیدی خواهد بود (در مذاکرات برجام اول نیز اروپائی ها پس از مذاکرات متعدد و چانه زنی هائی که به نتیجه نرسید، پرونده ایران را به سازمان ملل کشاندند که نهایتا در کنار آمریکا به خوردن جام زهر و برجام اول منجرشد). طبیعی است که این سیاست نیز نه فقط از حمایت جدی آمریکا برخوردار است بلکه برای آن اروپائی ها را زیر فشارهم قرار داده بود.

ب- در همین رابطه گفته شده است که موضوع ایران در نشست گروه هفت هم مطرح می گردد. حتی از سوی آلمان مطرح شده که متقاعد شده، که لازم است توافق جدیدی با ایران انجام شود که اساسا نتواند غنی سازی بکند که این هم به معنای عبور آلمان ( و اروپا؟) از برجام اول و یا عدم تمرکزصرف بر روی آن است. آیا آن حسد عملا مرده ولی دفن نشده ای که بقول خامنه ای فقط ایران در آن مانده است و او تا کنون بر خلاف ادعاهایش جرئت آتش زدنش را نیافته است، در شرف دفن شدن است؟. در حقیقت چنین رویکردی نزدیک ترشدن آن ها به مواضع دولت ترامپ است که تن دادن به حق غنی سازی را در مذاکرات قبلی سخت مورد انتقاد قرار داده بود و در عمل هم  راه را برای اروپائی ها جهت حفظ برجام و مقابله با فشارهای تحریمی آمریکا و معامله با دولت ایران بسته بود. نباید فراموش کنیم که دولت آمریکا و سفیرآن در آلمان بارها به اروپائی ها پیرامون گشودن آب باریکه «گذرگاه مالی» برای داد و ستد با ایران هشدارداده و شرکت های  آن ها را آشکارا تهدید به تحریم (ثانویه) کرده بود. این واقعیتی است که در جهان بحران زده کنونی دولت آمریکا بر پایه یکه تازی و قلدری در صدد است که با بهره گیری از موقعیت اقتصادی‌ (ودلار) و قدرت نظامی خود و بکار گرفتن اهرم اعمال تحریم ها و دیگر فشارها، اروپا را (و البته دیگران را نیز) به صف کند. که تا حد زیادی هم موفق به این کار شده است. در منطق یک جانبه گری مهم نیست که مثلا سازمان ملل ( و کمیسرحقوق بشر) آن تحریم ها را مغایر با حقوق بشر بداند.

ج- تصمیم محتمل و عنقریب دولت آمریکا در قرار دادن سپاه پاسداران در لیست تروریسم. چنین اقدامی که بارها در گذشته هم مطرح شده و بدلیل پی آمدها و ریسک هائی که قرار دادن ارتش رسمی یک کشور در لیست تروریستی به همراه دارد پیگیری نشده بود، اما ظاهرا اکنون در ادامه سیاست افزایش فشار حداکثری به حلقوم ایران به گونه ای که بقول مقامات آمریکائی هدفش قرار دادن رژیم در برابر دوراهی، یا پذیرش در هم شکستن کامل اقتصاد و تبعاتش و یا تسلیم شدن است؛ گام تازه و حساسی است که اینک تیم حاکم بر کاخ سفید حول آن به قطعیت رسیده است. چنین اقدامی در حقیقت به معنای فراتر رفتن لااقل بالقوه از فشارهای اقتصادی و دپیلماتیک هم هست. چرا که تروریستی اعلام کردن کلیت سپاه هم به معنی ایراد فشارهای مالی و بستن دست و پای آن چه با بانک ها و یا شرکت ها و فعالیت گسترده اقتصادی آن هم در داخل است و هم در ارتباطات آن با سایر کشورها. هر کس و هر کشوری که با یک نهاد تروریستی (در لیست سیاه آمریکا) رابطه ای داشته باشد می تواند تحت انواع تحریم های آمریکا قراربگیرد و تیم ترامپ هم نشان داده که همه چیز تحت نظارت فشرده است و سر منافع آمریکا با کسی شوخی ندارد!. اگر در نظر بگیریم که دولت آمریکا خود را در جنگ با تروریست ها می داند و حق خود که هرجا لازم باشد آن ها را مورد حمله و دستگیری و پیگرد قرار بدهد، آن گاه به خطرات و پی آمدهای بالقوه مترتب بر این تصمیم گیری پی خواهیم برد. در آنسو هم رژیم ایران قرار دارد که سپاه را ارتش و بازوی زاتی و اصلی و رسمی خود و حافظ عمده موجودیت خویش می داند. بهمین دلیل، صرفنظر از این که تا چه حد بتواند و یا بخواهد، به نوعی آن را اعلام جنگ با خود خواهد انگاشت. چنانکه فلاحت پیشه رئیس کمیسون امنیت مجلس بلافاصله تهدید کرده است که با چنین تصمیمی نظامیان آمریکا هم در هر جائی که باشند در تیررس نیروهای ما خواهند بود. به گفته او مجلس آمادگی دارد که به سرعت نظامیان آمریکا را در لیست تروریستی قراردهد. البته ناگفته نماند که بروز ضعف ها و گسیختگی ها (مثلا مجعول بودن قطعات موشک های های ماهواره پرتاب کن…) و یا ریزش پی در پی اتوریته و اقتدار رژیم و یا ناتوانی اش در آتش زدن برجام آن گونه که خامنه ای تهدید کرده بود و بسیاری از این موارد، محرک اصلی ارتقاء این نوع فشارها تا سرحد در هم شکستن و یا تسلیم شدن رژیم است.

د- با وجود آن که عمده کردن و تمرکز زایدالوصف و روزافزون دولت ترامپ به حکومت اسلامی، در شرایطی که به عنوان مثال در همان زمان با پدیده ای چون طالبان مذاکره می کند و یا به عربستان راکتورهای هسته ای می فروشد، پیوند آن با اهداف چندگانه منطقه ای و جهانی است. از جمله برای ورود فعال و مجددبه خاورمیانه در پی تهاجمات و شکست ها و عقب نشینی های یک دروه بزرگ در عراق و افغانستان و سوریه و… است. تشکیل ناتوی عربی علیه ایران و ایجاد قطب بلوک کشورهای اسرائیل و اعراب، و ایران و حامیانش در برابر هم و البته تلاش برای حذف صورت مسأله فلسطین و موسوم به معامله قرن و در راستای ایجاد باصطلاح خاورمیانه جدید از آن جمله است. هم چنین در مقیاس جهانی با هدف تسهیل و هموار کردن سیاست یک جانبه گرائی برای تأمین سرکردگی (که می توان آن را مسامحتا «هژمونی» متکی به زور و قدری نامید) بر جهان قرن بیست و یکم و از جمله بر اروپا و ناتو و البته دیگر رقبای خارجی و در داخل با انگیزه رقابت با رقبا و حربه انتخاباتی دانست. در حقیقت بدلیل نفوذ اسرائیل کسب اجماع حول سیبل قرار دادن ایران آسان ترین راه است. در این معنا هدف گرفتن ایران و دولت اسلامی بدلایل متعددی که خارج از حوصله این نوشته است در عین حال اسب تروائی برای پیشبرد مطامع و سیاست های جهانی دولت حاکم بر آمریکا محسوب می شود که البته اروپائی ها نیز متوجه آن هستند و ماکرون و مرکل بارها گفته اند که ضرورت استقلال مالی اروپا و ایجاد سازوکاری مستقل از نفوذ دلار فراتر از مورد ایران است و حتی آن را گامی در این راستا ارزیابی می کردند. با این همه اروپائی ها بدلایل متعددی چون منافع عظیم و متقابل دادوستد ناشی از اقتصاد جهانی شده و نیز پیرامون مسائل امنیت اروپا و جهان، و البته هم چنین بدلیل قرار گرفتن زیر فشارها و تهدیدهای آمریکا نسبت به هرگونه تخطی از تصمیم های آن کشور که با هدف تنگ تر کردن حلقه محاصره به دو رژیم صورت می گیرد و هم چنین بدلیل ناامید شدن اروپا از رفتارهای جمهوری اسلامی، اعم از ترورها و دفع الوقت کردن ها در گفتگوها و در تصویب قوانین پولشوئی و تداوم و تشدید سیاست های منطقه ای خود و نمایشات تحریک آمیز موشک های بالیستیک و بطور کلی با مشاهده جهت گیری خامنه ای و سپاه و تن سپردن دولت به آن… حتی همان آب باریکه سازوکار مالی مستقل برای مبادله  تجاری و مواد غذائی و دارو را هم عملا به حالت تعلیق درآورده و آن را مشروط به پذیرش چندین خواست مهم کرده است. از این رو در پی یک دوره گفتگو و سر دواندن رژیم (مثل دوره های قبل از برجام اول)…. سیاست افزایش فشار را پیش گرفته اند که فشارهای اخیر حقوق بشری هم از سوی اروپا بی ارتباط با این رویکرد جدید نیست. هم چنانکه بازرسی های جدید آژانس هسته ای از تورقوزآباد که زیر فشارآمریکا و اسرائیل و همراهی اروپا صورت گرفته است، گرچه هنوز گزارشش منتشر نشده و خطوط اصلی آن هم درز نکرده است، اما با صورت گرفتن بازرسی ها که نشان دهنده جدی گرفتن آن گزارشات است و با این سخن رئیس آژانس هسته ای که باید با دقت بسیار بر فعالیت های هسته ای ایران نظارت داشت، بنظر می رسد که آژانس و احتمالا اروپائی ها در این بازرسی ها به موارد و نگرانی های تازه ای دست یافته باشند که هنوز کم و کیفش برای ما روشن نیست. نقش نخودی (تشریفاتی) ظریف و استعفاء و بحرانی که حول آن بوجود آمد، بر اروپائی ها ثابت کرد که ول معطلند و ظریف و روحانی کاره ای نیستند (حتی در همان حد گذشته) و سیاست خارجی و نظامی (در منطقه که جای خود دارد) در تمامیت خود دست سپاه و خامنه ای است. ضمن آن که رژیم از درون و ساختارقدرت هم در فاز انقباضی و فشرده کردن قدرت مرکزی و مداخلات آن در هر حوزه ای است که به معنی تضعیف هر چه بیشتراصلاح طلبان و دولت باصطلاح انتخابی، و افزایش قدرت اصول گرایان و افراطی ست. در جای دیگری به این موضوع پرداخته ام که سرریز شدن بحران در شرایط انقباضی بر خلاف دوره قبلی به معنی بحران در متابولیسم زیست و سوخت و ساز تا کنونی رژیم و در حکم ایجاد بحران در خود این مکانیسم انقباضی و استبدادی و به بیان دیگر بحران ساختاری در فرایند بازتولید قدرت است که ورود به آن خارج از حوصله این نوشته است. اما بطور کلی ارزیایی ریشه ای از وضعیت کنونی رژیم را می توان و باید در همین چهارچوب بحران در فرایند بازتولید قدرت تبیین و تحلیل کرد.

خلاصه آن که همه این عوامل دست به دست هم داد و بر اروپائی ها هم معلوم کرد که ایران جائی نیست که آن ها بخواهند سر آن منافع خود با دولت آمریکا به صف آرائی به پردازند. و آن ها نمی توانند تخم مرغ های خود را در سبد دولت روحانی بگذارند و در شرایط کنونی هم اگر بخواهند مذاکره کنند  طرف مذاکره اشان فی الواقع کسی جز سپاه و سردار سلیمانی ها (هم چون جلیلی های دوره قبل) نیست که هدفشان جز دفع الوقت کردن برای بدست آوردن فرجه زمان و بقاء نیست. و همین ارزیابی است که سه کشور بزرگ اروپا را ترغیب کرده است که راه دیگری را در همراهی با آمریکا برای فشار به رژیم ایران جستجو کنند و چه بسا حتی بخواهند آن را وجه المصالحه ای در داد و ستد بزرگتری با ترامپ هم قرار بدهند. گرچه این هنوز به معنی همراهی کامل آن ها با اهداف دولت آمریکا نیست وهمواره هم سعی خواهند کرد که بهمراه افزایش فشار و تست واکنش رژیم به چانه زنی هم به پردازند تا راهی برای برجام دوم گشوده شود. بدیهی است که چنین سیاستی به معنی شکست سیاست چانه زنی تا کنونی اروپا در چهار چوب حفظ برجام اول است که بدلیل نافرجام ماندن، آن ها را به صرافت توسل به اهرم های فشار تازه انداخته است که چگونگی واکنش های رژیم سرنوشت آن را تعیین خواهدکرد.

سوای دفع الوقت کردن و انعطاف ناپذیری رژیم، دلیل عمده دیگر افزایش توقعات اروپا از رژیم، مشاهده ضعف و آشفتگی روز افزون و فرایند فروپاشی اقتدار رژیم و متزلزل شدن موقعیتش در داخل کشور و ابعاد بحران های سترگ و هولناکی است که با آن ها دست و پنجه نرم می کند. بطوری که هر روز که می گذرد ضعف و شکنندگی رژیم نمایان تر می شود و بدیهی است که در جنگ (از جمله جنگ اقتصادی و جنگ دیپلماسی و….) هر طرف با مشاهده ضعف و شکاف در صفوف طرف مقابل، سطح مطالبات و خواست های خود را بالاتر می برد. ترامپ با شکست خوردن داعش (که البته وی آن را تماما به حساب خود واریز کرده است) رسما ایران را محور شر و تروریسم بین المللی عنوان کرده است که حتی خطرناک تر از داعش هم هست و بدنبال ایجاد یک فشار جهانی بویژه کشاندن اروپا به زیر چتر سیاست های خود است. بنظر می رسد که این فاکتور هم در رویکرد اتحادیه اروپا و دولت های اروپائی که خود مواجه با بحران های داخلی و خشم و نارضایتی مردم و عروج شبه فاشیسم هستند و نشان داده اند که توان مقابله قاطع با سیاست های ترامپ  و یا شکل دادن به اتحادیه اروپای مستقل و قادر به دفاع از خود را ندارند؛ در نزدیکی نسبی آن ها با سیاست های ترامپ در مورد ایران، بی تأثیرنبوده باشد.

ه- راه فرار؟!
واقعیت آن است که در آن سوی این تهاجم، خامنه ای و سپاه با زیاده خواهی های ناشی از توهم و احساس پیروزی در منطقه، به شکل احمقانه ای فرصت ها را سوزانده است. فرصت هائی چون حفظ وضع موجود توان موشکی که عملا پذیرفته شده بود در مذاکره –بجای سیاست تؤسعه و تهدید به تؤسعه بیشتر، و یا سرعت عمل در تصویب پالرمو و یا توسل به تهدید دائمی اسرائیل و متحدان آمریکا در منطقه و … و یا شروع مجدد به حربه ترور در اروپا برای امتیاز گرفتن از اروپا و خاموش کردن صدای مخالفان و نظائر آن که معنائی جز پرتاب سنگ توسط کسی که خود در خانه ای شیشه ای نشسته است ندارد. علت ورود رژیم به چنین منطقه «کور» را باید عمدتا در دو عامل جستجوکرد: نخست پیروزی ها و موفقیت های باد آورده در منطقه که بیشتر از ناشی از ضعف رقبا و شکست ها یا مشکلات دولت آمریکا و بخشا ظهور داعش بوده است تا توان واقعی خودش. این عامل باعث نوعی کوربینی و ورود به همان منطقه ای می شود که از آن به منطقه ای که دیدها کور می شوند نام می بردیم که معمولا هم قدرتمداران و مستبدین و آن ها که خیلی شیفته قدرت و یا موفقیت های موردی خود می شوند و دشمنانشان را ناتوان بیش از اندازه ناتوان می یابند، گرفتار آن می شوند که چه بسا ممکن است حتی به نابودی اشان هم منجر شود (نمونه صدام یکی از آن بود). از سوی دیگر و مهمتر از آن عامل داخلی و اصلی بحران داخلی است. در واقع خطر نارضایتی های انباشته شده در داخل است که نگرانی اصلی رژیم را تشکیل می دهد و رژیم سعی می کند که با بستن هر چه بیشتر فضای تنفس و فشرده کردن قدرت خود به آن پاسخ دهد. گرچه مقابله با بحران مثل موارد پیشین نیازمند نوعی عقب نشینی و سیاست انبساطی (ولو کنترل شده است) اما رژیم بدلیل همان نارضایتی انباشته داخلی و فشارهمزمان بین المللی نگران فروپاشی ناشی از چنان سیاستی است. اکنون حکومت اسلامی در دو راهی سرنوشت سازی قرارگرفته است که  یا باید تن به برجام دومی بدهد (که دستور کارش با کاهش قدرت چانه زنی رژیم هم روز بروز مطول تر می شود) و یا زدن به سیم آخر و خروج از برجام و … قرار گرفته است که هرکدام با ریسک ها و پی آمدهای خطیر و نامعلومی مواجه است. هم در وجه داخلی نگران آن است که هر عقب نشینی و سیاست انبساطی شیرازه وجودش را از هم به پاشد و هم در وجه خارجی موجب تشدید فشارها و تأثیر پی آمدهای آن در توازن قوای داخلی. بطور کلی وضعیت رژیم به جمیع جهات شکننده تر شده و سیاست ونزوئلائی کردن ایران بخصوص با افزایش محاصره اقتصادی و تلاش قدرت ها برای آلترناتیو سازی می تواند بستر مناسبی پیدا کند. اکنون هم مشخصا چه بسا با ابعادی به مراتب بیشتر از خشم «مال باختگان» با پدیده خشم برانگیخته شده «سیل باختگان» مواجه شود. از یکسو عقب نشینی از «موفقیت های منطقه ای» برای رژیم دشواراست، موفقیت هائی که رژیم برای بقاء خود به حفظ آن ها نیازمند است و از سوی دیگر در برابر مردمی انباشته از خشم و مطالبات قرار دارد. بی تردید در این وضعیتی که رژیم از هرسو با محاصره  شعله های در حال سر برکشیدن کانون های بحران مواجه است تنها گداز کم خطرتر برای عبور، همانا کنار آمدن با اروپاست که آن را هم بدلیل همان کوربینی ذکر شده در بالا دارد از دست می دهد (گر چه هنوز نمی توان گفت که چنین امکانی بالکل سوخته است).
در شرایط کنونی سیاست تعلیق در برخورد با بحران بویژه در وجه بین المللی حاکم است که پرداختن به جوانب آن از گنجایش این نوشته خارج است. اما تنها باید افزود که سیاست تعلیق (یا اگر بخواهیم به شکل ذمخت تری بیان کنیم فلج شدگی) در شرایط پیشروی بحران ها بدترین رویکردی است که می توان اتخاذ کرد. بطوری که  تداوم آن می تواند موجب لبریز شدن بحران و فروپاشی هر نظامی شود و از همین منظر هم  گرچه اکنون ما از آن چیزی نمی دانیم، اما خود سیستم هم از درون می تواند آبستن وقایعی باشد برای گشودن بن بست، که معلوم هم نیست سمت و سویش چه باشد. چرا که تعلیق و آچمز شدگی (که اساسا توسط خود رأس قدرت هم نمایندگی می شود) در شرایطی که مؤلفه های بحران بشدت در حال تغییر و تحول هستند، نمی تواند دیرپا باشد. ناپایداری و شکست سیاست تعلیق حتمی است، اما فعلا نمی توان به گمانه زنی واقعی و مدلل از چگونگی آن پرداخت و این خود نیازمند رصد کردن تحولات بحران و روندهای موجود در آن است. ظهور یک رضاشاه اسلامی یا رضاشاه غیراسلامی دو رویائی هستند که به درجاتی از هر دو سو دنبال می شود که البته به عنوان پاسخی به و وضعیت و مطالبات جامعه آب نمائی بیش نیستند. به هرحال جامعه ایران هر دو نظام سلطنتی و مذهبی ( آنهم از نوع سلطنت ولایت فقیه اش) و پی آمدهای آن را به بهای گزافی تجربه کرده است. از همین رو خواهی نخواهی عبوراز هر دوی آن ها دو شاخصه مهمی است که نشان می دهد به کدام سمت در حال حرکت هستیم. به جلو یا به عقب. آن ها دو شرط لازم و اولیه برای خروج از دامگه مهلکه ای است که چهار دهه بیش در خروج از یکی به دام آن دیگری افتادیم.

و- راه پیشروی؟
روشن است که اگر جنبشی سراسری چون جنبش اعتراضی الجزائر با مطالبات مشخص و سنجیده ای که گام به گام تعمیق شود وارد میدان نشود، بهمان نسبت نقش مداخله های مخرب قدرت ها و عوامل بیرون از متن جامعه بیشتر خواهد شد که بی تردید نه فقط ربطی به دموکراسی و عدالت جتماعی و رهائی نخواهند داشت که اگر بتوانند نقش فرادست پیدا کنند، خطر فروپاشی و یا لیبیائی کردن کشور، همانگونه این روزها هم در جلوی چشممان جاری است را به همراه دارد. قدرتی که با طالبان مذاکره می کند و چشم برجنایت های عربستان می بندد و حتی آن را در مسیر دست یابی به قدرت هسته ای رقیب یاری می کند… و سرزمین اشغال شده کشوری (جولان) را هم چون ارث پدری به اسرائیل می بخشد و به ریش همه جهان که او را در شورای امنیت سازمان ملل یکه و تنها می گذارد می خندد، هیچ گاه نمی تواند مورد اعتماد مردم ایران و کارگران و زحمتکشان و همه ترقی خواهان در نیل به اهدافشان باشد. نقش آن ها علاوه بر منجمد کردن مطالبات کارگران و معلمان و زحمتکشان و زنان، و یا در آلترناتیوسازی های حبابین در خارج نه فقط راه حل نیستند که مخل آن بوده و جز به گل آلود کردن بیشتر آب و هرز دادن انرژی ها نمی انجامند. در این شرایط حساس و خطیر و نفس گیر تاریخی که در برابرش قرار گرفته ایم بدون به میدان آمدن یک جنبش اصیل و مردمی و سراسری در صحنه، مثل همه موارد وقایع مهم و عطف تاریخی، امکان گذر از این گردنه هولناک وجود ندارد. در ایران کنونی شالوده ای نخستین چنین جنبش شکل گرفته اند و گرچه هنوز به قدر کافی نیرومند و سراسری نیستند، اما در بزنگاه های بحران این مهمترین سرمایه رهائی است. تنها بر چنین بستر و در متن دفاع همه جانبه و تقویت آن است که کنش گران گوناکون، آن ها که واقعا درد مردم و کشور را دارند می توانند به نقش آفرینی سازنده ـ اگر که واقعا چیزی در چنته داشته باشند- به پردازند. باید فکر زین کردن جنبش و سوار موج ها شدن و حرکت بر فراز آن ها را مردود شمرد و به توانائی ها و ظرفیت های گشایش گر جنبش ها برای برون رفت از بن بست های تاریخا به جای مانده و دست و پا گیری که ما اکنون مشخصا در آن قرار گرفته ایم باور داشت. آخرین نمونه آن که هم اکنون هم جریان دارد جنبش گسترده مردم الجزائر است که بدون مداخلات و یا ادعاهائی این چنینی دارد راه بن بست رهائی از یک فضای استبدادی و نکبت را می گشاید و گام به گام تعمیق یافته و پیشروی می کند؛ بدون آن که به هیج ناجی نجات بخشی دل به بندد. تجربیات امروزه مردم ایران در قیاس با انقلاب بهمن بسیار فراتر رفته است و دیگر بعید است باین آسانی ها گرفتار وسوسه جستجوی ناجی در ماه باشد.

در شرایط کنونی ما در برابر یک رژیم استبداد مذهبی و استثمارگر و گندیده و غارتگر که مهر ابطال بر پیشانی اش خورده است، بطور کلی با دو گفتمان، دو طیف و دو صف آرائی با سویه های متضاد ضد استبدادی، ضد سرمایه داری و مستقل از قدرت های بزرگ از یکسو، و یک صفی که در حقیقت مخالف یک اسبتداد و حکم روائی مشخصی که دارای جهت گیری سرمایه دارانه هست (آن هم از نوع نئولییرالش) و البته دخیل بستن به قدرت های خارجی مواجهیم. گرچه این هر دو طیف در درون خود با پراکندگی و با چالش خرده گفتمان هم مواجه هستند. اما این چالش ها عموما نه از نفس وجود تفاوت گرایش ها و یا خرده گفتمان ها بلکه از جایگاه و موقعیتی که برای خودقائل هستند و شرط و شروط هائی که می گذارند سرچشمه می گیرد. تا آن جا که به جریان های ترقی خواه و جنبش های رهائی بر می گردد، آن ها باید بتوانند خرده گرایشات خود را در چهارچوب مبانی عام و مشترک گفتمان رهائی قرار دهند و با تن سپردن به امواج حرکت دریا خود در متن آن به کنشگری و به سوخت و ساز به پردازند. در یک کلام اقدام بر اساس حمایت از مطالبات جنبش ها و اشتراکات خود و نیز گفتگوی سازنده و باز برای تعمیق آگاهی خود و جامعه از نیازهای حیاتی تقویت و نفش آفرینی این گفتمان است. با حرکت در چنین بستری افق های جدیدی برای کنشگری خلاق گشوده می شوند. عنوان این مقاله: آیا باید در انتظار سیل سیاسی باشیم؟! گرچه خواسته است در قیاسی با سیل و انباشته و سرریز شدن آن خواسته است بگوید فضای سیاسی در نظام حاکم بدلیل انباشت مطالبات سیاسی و اجتماعی و امکان سرریز شدنش مشابهتی با آن دارد؛ اما روشن است که سوای تشابه ظاهری فوق در محتوا این دو به طور ماهوی با هم متفاوتند و به هیچ صورتی نمی توان مشخصا جنش اعتراضی مردم ایران را با چنین سیل ویرانگری مقایسه کرد. جنبش ها علی العموم هم دارای وجه سلبی هستند که وجود آن برای شکل گیری یک جنبش گسترده و سراسری امری حیاتی است و هم البته بدرجاتی دارای مضامین ایجابی که لازم است هر چه شفاف تر و فراگیرتر و تعمیق یابنده باشد. جنبش های بزرگ و انقلاب ها در شرایط انباشت نارضایتی ها، بن بست ها و فراگیر شدن احساس بن بست امکان وقوع پیدا می کنند و براساس همان محتوائی که اشاره رشد در وهله اول با هدف درهم شکستن ساختارهای بازدارنده و خفه کننده قدرت پا می گیرند و بهمین دلیل هم رهاننده هستند. اما آن ها در عین حال متناسب با گفتمان های حامل خود واجد مطالبات اثباتی هم هستند که به هر میزان شفاف تر بشوند بهمن اندازه هم برای گشودن راه پیشروی و آینده موفق تر عمل خواهند کرد و مانع مصادره خود توسط این یا آن مصادره کننده گان خواهند گشت. جنبش ها از خلال آزمون و گفتگو و نفش آفرینی بی شمار سوژه ها و گردش نظرات در حین حرکت به خود تعین داده و مطالبات خود را ارتقاء‌ می دهند. بر این اساس ما از یکسو به شکل گیری یک همگرائی و یک جنبش گسترده و متکثر حتی با گفتمان های متفاوت و چه بسا حتی متضاد برای در هم شکستن ساختارهای قدرت به عنوان یک هدف مشترک گرچه از منظرهای مختلف هستیم. امری که بدون آن در هم شکستن سیطره قدرت از داخل (و در بسیاری موارد حتی از خارج ) ناممکن است. و از سوی دیگر نیاز داریم برای گریز از تکرار تلخ تجربه انقلاب بهمن مردم، کارگران و زحمتکشان حول مطالبات پایه ای خویش و حول گفتمان ناظر برآن مطالبات گردآیند تا موج سواران حرفه ای و مستظهر به حمایت قدرت بزرگ نتوانند جنبش را، همانطور که خمینی مصادره کرد، مصادره کنند. گل همین جاست و هر کنشگر مردمی باید در همین جا برقصد!

۷ آوریل ۲۰۱۹   تقی روزبه

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.