محمود طوقی: مصطفی شعاعیان (فصل دوم؛ بخش دوم)
شعاعیان ضمن آنکه ریاست طلبى احسان الله خان و خالو قربان را مى پذیرد جان قضیه را در سازش بین شوروى و انگلیس و ارتجاع ایران مى داند. تحلیل خود میرزا روشن است اما شعاعیان آنرا دقیق نمى داند. میرزا به نقض قرارداد اولیه معترض است. ضمن آنکه جاه طلبى رفقاى سابق اش را هم اضافه مى کند. ….
————————————————-
مصطفی شعاعیان
محمود طوقی
فصل دوم؛ بخش دوم
علت کودتا
میرزا علت کودتا را ریاست طلبى احسان الله خان و خالو قربان و چپ روى عناصر حزب عدالت و خُلف وعده روس ها ذکر مى کند.
پس از رشت به فومن مى رود و بعد از ۲۳ روز جناح چپ جنگل به همراه عدالت کودتا مى کنند. آنان نیز دلایلى داشتند. حزب عدالت بر این باور بود که براى آنکه در نبرد نهایى دهقانان را به میدان انقلاب بیاوریم باید انگیزه هاى مادى به آنها بدهیم و آن تقسیم زمین است. جناح چپ جنگل (احسان الله خان و خالو قربان) میرزا را، در فتح تهران مردد و بى برنامه مى دانستند.
اما شعاعیان ضمن آنکه ریاست طلبى احسان الله خان و خالو قربان را مى پذیرد جان قضیه را در سازش بین شوروى و انگلیس و ارتجاع ایران مى داند.
تحلیل خود میرزا روشن است اما شعاعیان آنرا دقیق نمى داند. میرزا به نقض قرارداد اولیه معترض است. ضمن آنکه جاه طلبى رفقاى سابق اش را هم اضافه مى کند.
یک بیانیه رسمى مقامات شوروى، کودتا را نتیجه همکارى جناح چپ کمیته مرکزى انقلابى ایران (منظور احسان الله خان و خالو قربان) و کمیته مرکزى حزب کمونیست ایران و شوروى مى داند.
نشریه کمونیست در باکو، کودتا را پیامد اجتناب ناپذیر خصلت مبارزه طبقاتى ایران مى داند و کوچک خان را با کرنسکى مقایسه مى کند.
منابع شوروى از قفقاز کودتا را نتیجه ناتوانى دولت کوچک خان در مبارزه با امپریالیسم انگلیس مى داند.
منبع دیگر علت کودتا را روابط پنهانى میرزا با انگلیس و حکومت اعلام مى کند.
و آناستاس میکویان یکى از طراحان کودتا، میرزا را نماینده منافع بورژوازى تجارى و زمینداران گیلان مى داند که به فکر تسخیر ایران نبود. و در پى حفظ موقعیت خود در گیلان بود. که این امر با کمک بلشویک ها میسر نمى شد. زیرا حضور آنها به جنبشهاى انقلابى علیه طبقات را دامن مى زد. از سویى دیگر کوچک خان در ماه گذشته با نمایندگان شاه ملاقات کرده بود و نماینده آنها بود. پس در فکر تقویت توان رزمى انقلاب نبود. و تلاش مى کرد. داوطلبان بلشویک و کارگران باکو و ایرانیان و آذرى ها را به ترک گیلان وادارد. و با این کار کل جبهه خالى مى شد.
از سویى دیگر او با احساس خطر از جانب بلشویک ها آن ها را از امکان فعالیت هاى قانونى محروم مى کرد. و دست به تشکیل یک نیروى ضدانقلابى برعلیه بلشویک ها زد. و در تشدید احساسات بر علیه بلشویک ها نیز دست داشت.
اسناد کودتا و دلایل و بهانه ها از دو سوى شکى باقى نمى گذارد که ماهیت کودتا چه بود. و کودتاگران چه کسانى بودند. اسناد و مدارکى دال بر دخالت انگلیس و حکومت ایران و توافق پنهانى آنها با شوروى در دست نیست.
دلیل مخالفین میرزا براى کودتا چه بود
میرزا براى رفتن اش به فومن دلایل خاص خود را داشت. زیر پا گذاشتن مفاد قرارداد انزلى توسط روس ها و اعضاى حزب عدالت. ۱۸ مرداد ۱۲۹۹ میرزا به فومن رفت و ۲۳ روز بعد در ۹ مرداد ۱۲۹۹ به رهبرى احسان الله خان دوستدار کودتایى بر علیه او صورت گرفت.
مدیوانى یکى از کمیسرهاى شوروى در پاسخ میرزا به بخشى از دلایل کودتا اشاره مى کند:
قبل از پیشآمدهاى اخیر که علت بزرگ آن خودتان بودید. شهر را بى سرپرست گذاشتید و به جنگل رفتید.
۳۰۰ نفر فدایى روسى و ۵۰۰ نفر مجاهد ایرانى با وسایل و افزار جنگى به انزلى آوردم… در این خصوص به شما نامه نوشتم. متأسفانه جواب نرسید: ناچار به ملاقات میرزا اسماعیل همشیره زاده شما شدم. دو روز مرا براى جواب نامه و ملاقات مان معطل کرد…
آیا براى پیشرفت انقلاب و خارج نمودن دشمن قوا و لوازم جنگى لازم نیست؟ از این رفتار تعجب آورتان معلوم مى شود سرکار پیشرفت انقلاب و اخراج دشمن قائل به مسامحه هستید…
برخورد روس ها با کودتا
بعد از قهر کردن کوچک خان و رفتن او به جنگل، جناح چپ جنگل (احسان الله خان و خالو قربان) به همراه حزب عدالت، کمیسرهاى سیاسى ـ نظامى ارتش سرخ دست به کودتا بر علیه دولت کوچک خان زدند. کوچک خان برکنار و احسان الله خان به جاى او قرار گرفت.
میرزا نامه اى به همراه دو نماینده به مسکو فرستاد و از لنین خواست تا در این اختلاف داورى کند.
میرزا در این نامه به لنین اعلام مى کند که انتظار ما بر این بود که با آزادى ایران همراه شما به آزادى هندوستان همت گماریم. که چنین نشد.
شعاعیان طرح آزادسازى ایران و حمله به هند را مربوط به عناصرى جدا از دیپلماسى شوروى مى داند. و حتى آنرا نوعى پلتیک سیاسى براى به تشویش انداختن انگلیس و گرفتن امتیاز اعلام مى کند:
«… بدین ترتیب است که معلوم مى شود شوروى نه تنها حمله به هند و نه تنها دخالت در امور انقلاب و ضدانقلاب را در ایران روزمره وظایف فورى خود قرار نداده، بلکه قربانى کردن انقلاب را در مقابل پاهاى بى رحم ضدانقلاب وظیفه دیپلماسى ننگین قرار داده بود که با پلیدى تمام براى آن نام انترناسیونالیسم را گذاشته بود.»
در مسکو کارآخان (معاون وزیر امور خارجه) نمایندگان میرزا را به حضور پذیرفت (مرداد ۱۲۹۹) و قول داد خطاهاى مورد اشاره را که مسکو از آن بى خبر است، جبران کند. اما اضافه کرد که قدرت آنرا ندارد که جلو گسترش تبلیغات کمونیست ها را بگیرد. اما موافق است که در کمترین سطح نگاه داشته شود. و در ارتباط با ابوکف و مدیوانى (که در کودتا دست داشتند) قول داد به زودى آنها فراخوانده شوند.
در ملاقات دوم کارآخان گفت که از شالو الیاوا عضو کمیته مرکزى دفتر ترکستان حزب کمونیست روسیه خواهد خواست که در مورد مسائل به وجود آمده تحقیق کند.
الیاوا خاطر نشان کرد که ۳ هزار قبضه تفنگ و۳ هزار صندوق فشنگ آماده حمل به ایران است. بیستم مرداد نمایندگان میرزا با چیچرین (وزیر امور خارجه) و میخائیل پاولوویج (مسئول برنامه هاى شرقى کمینترن) ملاقات کردند. الیاوا نیز حضور داشت. چیچرین گفت: «شوروى به کوچک خان کمک خواهد کرد و پاولویج گفت: که بر پایه قطعنامه مصوب کمیته اجرایى انترناسیونالیسم سوم مبارزه در ایران بایستى علیه خان ها و تجار و سرمایه داران کوچک باشد (موضع سلطانزاده) که با مخالفت نمایندگان میرزا روبه رو شد.
در همین زمان راسکو لینکوف از نمایندگان میرزا دعوت کرد تا از ناوگان بالتیک دیدار کنند. و از آنان خواست تا به عنوان اعضاى دولت انقلابى ایران در دو جلسه شرکت کنند. چندى بعد الیاوا به ایران آمد. اما نمایندگان جنگل هنوز نتوانسته بودند خود را به ایران برسانند. و الیاوا در بررسى هایش نظر جناح مخالف میرزا را تأیید کرد.
در همین زمان شوروى مشغول مذاکره با انگلیس بود.
به نظر مى رسد مسأله را باید از زاویه اى دیگر دید. حمله ارتش سرخ به روس هاى سفید و پیاده شدن آن ها در انزلى هیچ ربطى به جنبش جنگل که در این زمان در ضعف کامل به سر مى برد نداشت. شوروى در حال تثبیت و سرکوب مخالفینش بود. پس در سر راه خود از موقعیت هاى مناسب نیز سود مى جُست.
کشتى انقلاب روسیه در حال تلاطم به روى امواج سهمگین حوادث بود و هنوز به منجلاب اپورتونیسم به گل ننشسته بود. پس دو دید در کلیت نظام عمل مى کرد. یک دید که بیشتر در کادرهاى حزبى و کمیسرهاى ارتش سرخ عمل مى کرد و آن گسترش انقلاب و آزادى آسیا و هند بود.
دید دیگر که به ارتباط تجارى با غرب به خصوص انگلیس براى ترمیم خرابى هاى کشور مى اندیشید، در رهبران درجه اول حزب و دولت شوروى عمل مى کرد. براى این جناح انقلاب گیلان کلید حل مشکلات آنها نبود. بلکه دست به عصا حرکت مى کردند. به گونه اى که نه سیخ بسوزد و نه کباب براى آنها هنوز حمایت صد در صد یا عدم حمایت محرز نشده بود. پس کودتا را باید در هم پیمانى جناح چپ جنگل (احسان الله خان و خالو قربان) و همکارى حزب عدالت و کمیسرهاى ارتش سرخ دید. برخلاف نظر شعاعیان این دید درصدد گسترش انقلاب بود نه معامله روى آن.
شعاعیان در بررسى هایش به این نتیجه مى رسد که حامیان میرزا وابسته به جناح استالین و کودتاچیان وابسته به جناح تروتسکى بودند. که دور از واقعیت نیست. تروتسکى معتقد به انقلاب مداوم و انقلاب جهانى بود. و استالین معتقد به سوسیالیسم در یک کشور و همزیستى با جهان سرمایه بود. که این امر نافى تحلیل اولیه شعاعیان است که جناح چپ در صدد فروختن انقلاب به انگلیس ها بود. در حالىکه جناح لنین ـ استالین در حال مذاکره و ارتباط تجارى با انگلیس بود.
تز سوسیالیسم در یک کشور
انقلاب اکتبر که به پیروزى رسید. دست اندرکاران انقلاب طبق پیش بینى مارکس منتظر شروع انقلاب در غرب بودند، با انقلاب همزمان در چند کشور صنعتى پیشرفته. اما وقتى انقلاب در غرب شکست خورد و به جایى نرسید. بخشى از بلشویک ها متوجه انقلاب در شرق شدند و به این نتیجه رسیدند که غرب امپریالیسم را باید در شرق استعمار شده شکست داد و ستون فقراتش را شکست اما جناح دیگر (لنین ـ استالین) به تز «استقرار سوسیالیسم در یک کشور» رسیدند و گفتند استقرار سوسیالیسم در یک کشور شدنى است. پس در صدد ارتباط با غرب و همزیستى مسالمت آمیز با جهان سرمایه برآمدند. بدان امید که وقت بخرند و در فرصت مناسب غرب انقلابى به کمک آنها بیاید. پس رفته رفته سمت و سوى همکارى با غرب را گرفتند که در بطن خود کمرنگ شدن حمایت از جنبشهاى آزادیبخش نهفته بود.
جناحبندى روسها
شعاعیان عناصر کودتاگر را طرفداران تروتسکى و عناصر طرفدار میرزا را از وابستگان به استالین مى داند.
از بین فرماندهان و کمیسرهاى ارتش سرخ چهار نفر طرفدار همکارى با میرزا بودند:
۱- ارژنیکیدزه ـ کمیسر سیاسى
۲- کاژانف ـ فرمانده ارتش سرخ در ایران
۳- پالایف ـ فرمانده ارتش سرخ در مازندران
۴- راسکو لنیکف ـ فرمانده دریایى ارتش سرخ در ایران
این چهار نفر بعد از مدتى فرا خوانده شدند. نویسنده «سردار جنگل» بردن آنها را زیر سر حزب عدالت مى داند.
کمیسرهاى بعدى که مى آیند نظر خوشى نسبت به همکارى با میرزا نداشتند به خصوص مدیوانى و میکویان.
مدیوانى وابسته به جناح تروتسکى بود، میکویان وابسته به جناح استالین، بلومکین که قبل از انقلاب سفیر آلمان در روسیه میرباخ را ترور کرده بود باید از نزدیکان استالین باشد. و ژنرال گارکالشلى از نزدیکان ژنرال بارتف از روسهاى سفید بود.
این چهار نفر نقش مهمى در کودتا داشتند. به نظر مى رسد که جناح بندى ها هنوز شکل نهایى خود را نگرفته بودند. على القاعده طرفداران استالین نباید طرفدار همکارى و حمایت از کوچک خان باشند. استالین با طرفدارى از تز «سوسیالیسم در یک کشور» خواهان همزیستى مسالمت آمیز با غرب و ارتباط تجارى با جهان سرمایه بود. اما تروتسکى طرفدار انقلاب مداوم بود. و طبیعتا طرفدارانش باید طرفدار بقاى انقلاب و در نتیجه طرفدار میرزا باشند. و این نشان مى دهد که جناح بندى که در سال های بعد شکل نهایى خودش را پیدا مى کند، در این زمان در تبیین حوادث و انقلاب گیلان شدنى نیست.
به هر روى جدا از قضاوت فخرایى در سردار جنگل، تا کنون سندى در دسترس محققین قرار نگرفته است که بتوان دقیقا قضاوت کرد علت تغییر و تبدیل هاى کمیسرهاى سیاسى و نظامى چه بوده است.
حق با که بود، ارزیابى کودتا
میرزا در نخستین نامه اش که یک روز بعد از کودتا به مدیوانى نوشته است به دو نکته اشاره مى کند:
۱- تلاش فرقه عدالت براى به دست گرفتن زمام امور و اقدامات افراطى آنها و دخالت در کارها
۲- ورود نیروهاى نظامى روسى و ایرانى بدون موافقت او.
و مدیوانى در پاسخ به او دلایل خود را برمى شمارد:
۱- تسامح در امور
۲- جلوگیرى از فعالیت حزب عدالت
۳- دامن زدن به تبلیغات ضد بلشویکى
۴- نپذیرفتن نیروهاى فدایى و روسى و ایرانى
۵- بى سرپرست گذاشتن انقلاب و رفتن به جنگل
۶- بردن سلاح به جنگل
از این دست ایرادات که زمینه هاى مادى نیز داشت دو طرف براى جدایى برمى شمردند اما به راستى حق با که بود.
شعاعیان حق را به تمامى به میرزا مى دهد. او را جناح اصلى انقلاب مى داند. و جبهه مخالف او را که از سه جریان تشکیل مى شد ناحق قلمداد مى کند، نگاه مى کنیم:
۱- جناح چپ جنگل (احسان الله خان و خالو قربان) را که رهبرى کودتا را بر عهده داشتند، ماجراجو مى داند.
۲- جناح حزب عدالت را مزدور و پادو و چپرو مى داند.
۳- جناح شوروى را هم خائن
اگر به شکل مجرد به قضیه نگاه کنیم. حق با میرزا است. آنگونه که شعاعیان مى بیند.
توافقى مکتوب یا غیرمکتوب شده است. پس روس ها و دیگر اعضاى جبهه ازجمله حزب عدالت موظف اند این اصول را رعایت کنند.
میرزا نگران سه مسأله بود:
۱- دخالت روس ها و از بین رفتن استقلال جنگل
۲- تبلیغات حزب عدالت و ترساندن متحدین و نیروهایش
۳- قبضه قدرت توسط جناح چپ (از جناح چپ جنگل گرفته تا حزب عدالت) و از دست دادن رهبرى.
نمى توان به خاطر این نگرانى ها میرزا را مذمت کرد. مبدع این حرکت او بود و نمى شد یک شبه حق او را منکر شد.
این انتقاد به حزب عدالت و جناح چپ جنگل و روسها به قوت خود باقى است که اصول مبارزه جبهه اى را رعایت نکردند.
حزب عدالت باید بر برنامه حداقل مى ایستاد و با طرح اصلاحات ارضى باعث وحشت میرزا و نیروهاى پایه اى او نمى شد. و متحدین او را به سمت ضدانقلاب نمى راند.
روس ها باید بر کمکهاى خود شرط دخالت را حذف مى کردند و اجازه مى دادند تا انقلاب در حل مسائل خود، شخصاً اقدام کنند. و تنها تذکرات و راهنمایى هاى دوستانه مى کردند. و جناح چپ جنگل نیز باید براى فتح تهران و اقدامات رادیکال جناح اصلى جنگل را که میرزا بود با خود همراه و همصدا مى کرد.
از آن سوى نیز میرزا با سعه صدر برخورد مى کرد. ابتدا براى جناح چپ نیروهاى خودش (احسان الله خان و خالو قربان) روشن مى کرد که اقدامات رادیکال ممکن است راه به جایى نبرد. در یک کار توضیحى آن ها را قانع مى کرد که چگونه مى اندیشد و اندیشه ای جز این راه به صواب نمى برد. راه مقابله با خواست هاى رادیکال حزب عدالت نیز بستن دفاتر آن ها نبود. باید در مورد مرحله انقلاب، شعارهاى امروز نه فردا، حزب را قانع مى کرد که تبلیغات کمونیستى باعث رنجش و فرار، تجار و کسبه و سران ایلات و عشایر مى شود.
رفتن به جنگل، بلاتکلیف گذاشتن امور، کلید حل مشکلات نبود. هرچند برآورد میرزا از ماندن در شهر، جنگ داخلى بود. (نامه دوم میرزا به مدیوانى)
توطئه قتل میرزا
مخلص کلام شعاعیان آنست که شوروى در پى کودتا مصمم بود با کشتن میرزا کار انقلاب را به تمامى در دست داشته باشد تا با ارتجاع و استعمار با سود بسیار معامله کند.
میرزا ۱۸ تیر به به فومن رفت و کودتا ۲۳ روز بعد صورت گرفت و همانگونه که مدیوانى در نامه اش به میرزا مى نویسد: «بعد از رفتن او حوادث بعدى پیش آمد» چرا که شهر بى صاحب بود.
اگر قرار بود کودتایى با تصمیمى قبلى صورت بگیرد و هدف کشتن میرزا باشد باید با حرکتى غافلگیرانه صورت مى گرفت. میرزا کشته مى شد و یاران او به اسارت درمى آمدند. و کودتا اعلام موجودیت مى کرد نه آنکه ۲۳ روز بعد از رفتن میرزا کودتا انجام شود.
از سویى دیگر نه شدنى بود و نه به صلاح انقلاب؛ که انقلاب بدون سرپرست می ماند. این وضعیت نه جنگ و نه صلح قابل دوام و تحمل براى یاران میرزا و منتقدین او نبود. پس کار باید یک سویه مى شد. که شد، کودتا صورت گرفت.
اصولیت کار
اما آیا اینکار اصولیت داشت. همانطور که شعاعیان مى گوید: نه، باید دنبال راه هاى اصولى ترى مى گشتند. انقلاب نیاز به جراحى نداشت. این درک غلط، همان کپى بردارى از فوریه تا اکتبر، از کرنسکى تا لنین بود.
اما آنانى که میرزا را کرنسکى مى دیدند از یاد برده بودند که انقلاب جنگل، لنین، حزب قدرتمند بلشویک و ده ها غول بزرگ چون تروتسکى، استالین، زینوویف، بخارین ندارد.
کوچک خان و سوسیالیسم
«بسیار آموزنده است که انسانى مذهبى و مؤمن به اصول اسلام از سوسیالیسم تحت عنوان «آمال حقه» یاد مى کند ـ و چه بسا اگر روزى عملاً مى دید بین مذهبش با ملتش تضادى تخلف ناپذیر وجود دارد نه مذهب بلکه ملت را برمى گزید… میرزا کاستروئى بود که گوارا با زندگیش پیوند نیافت»
جنگل ـ صفحه ۲۶۷
از رسوخ آغازین اندیشه هاى سوسیال دمکراتیک در ابتداى قرن بیستم در ایران ما با فرقه اجتماعیون ـ عامیون روبه رو هستیم. درکى ابتدایى و سطحى از سوسیالیسم، که سوسیالیسم را عین تعالیم اسلامى مى دانست. از سوسیالیسم بیشتر رفاه اجتماعى را مى فهمید. نوعى سوسیالیسم خرده بورژوایى که یک سر آن حیدرخان است و سر دیگر آن جمال الدین واعظ و ملک المتکلمین، دو آخوند بزرگ تهران.
میرزا نیز فرزند انقلاب مشروطه است و نسل بعدى ملک المتکلمین. وقتى با حضور ناوگان ارتش سرخ در انزلى روبه رو مى شود مى پذیرد که اعلام جمهورى سوسیالیستى کند. و این انتخاب آلودگى هاى اپورتونیستى نداشت. درک سطحى او را از سوسیالیسم مى رساند. کوچک خان سوسیالیسم را «آمال حقه» مى دانست چیزى که در نهایت به اصلاحات ارضى منتهى مى شد. و آنرا نیز منوط مى کرد به پیروزى نهایى و فتح تهران. میرزا از ابزار و لوازمى که سوسیالیسم را متحقق مى کرد بى خبر بود. سلطانزاده یادآورى مى کند که دهقانان این ستم کش ترین طبقه، چیزى از حکومت کوچک خان نصیب نبردند. در حوزه بیمه اجتماعى و رفاه بورژوایى یعنى کمک به توده انبوه گدایان و بیماران نیز که ایران از آنها لبریز است هیچ کارى انجام نشد. و یکبار که او شخصا از کوچک خان خواست که به تصویب لوایح اجتماعى ناظر بر اتحادیه هاى سیاسى و حرفه اى اقدام کند. کوچک خان آنرا زاید دانست و گفت: چرا دهقانان و کارگران باید اتحادیه حرفه اى و سازمانى خود را داشته باشند. در حالى که مى توانند نیازهاى خود را مستقیما با من در میان بگذارند. به علاوه من با خوشوقتى تمام به آنها کمک خواهم کرد.»
ناگفته پیداست که اگر زمان کافى براى رشد و گسترش انقلاب بود میرزا پتانسیل این را داشت که خود را به رهبرى پیروز شده یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک نزدیک کند.
اما اینکه او خود سوسیالیست شود به ضرس قاطع نمى توان جواب مثبت داد.
در سطح نظرى این امر شدنى است. کم نبودند عناصرى از رده هاى پایین روحانیت که تمایلات سوسیالیستى پیدا کردند. اما عملکردهاى بعدى میرزا از خوشبینى هاى ما مى کاهد. در اینکه انقلاب جنگل یک چه گوارا کم داشت. حق با شعاعیان است. این فقدان چه گوارا را ما در کنار ستارخان نیز احساس مى کنیم. و این از ضعف هاى تاریخى جنبش چپ ایران بود. که فرصت نیافت رهبران آگاه و آبدیده اى تربیت کند.
ستارخان و کوچک خان پتانسیل هاى بسیارى داشتند تا خود را به عنوان یک دمکرات انقلابى در اختیار انقلاب و کشور قرار بدهند.
نمى توان انکار کرد که پذیرش سوسیالیسم حتى به عنوان یک «آمال حقه»، حتى در فرم خرده بورژوایى آن براى میرزا به عنوان یک روحانى در آن روزگار و روزگاران بعد یک گام بزرگ و یک اقدام متهورانه بود.
رهبرى فردى یا جمعى
مدیوانى در پاسخ به نامه میرزا به نکته مهمى اشاره مى کند:
«تمام امور را تنها در دست شخص خود گرفته و با هیچیک از رفقاى قدیم خود (احسان الله خان و خالو قربان) که در کلیه زحمات با سرکار شریک تضییقات بوده اند مشورت نکرده و آنان را بالاخره از روش و رفتارتان متنفر ساخته اید….»
در مرحله نخست جنبش توسط یک تن تأسیس و توسط همان فرد رهبرى مى شد. (کوچک خان) و در مرحله دوم توسط کمیته اى به نام «اتحاد اسلامى» رهبرى مى شد که تعداد اعضاى آن به تفاوت بین ۲۷-۸ نفر ذکر شده است.
اعضاى رهبرى عبارت بودند از میرزا، حاجى احمد کسمایى، دکتر حشمت، شیخ على علم الهدا بعدها چند روحانى زمیندار به آنها اضافه شدند؛ سید على عبدالوهاب، میرمنصور (هدا) و حاجى سیدمحمد.
تا تشکیل جمهورى گیلان، شخصیت کاریزماتیک میرزا حرف اول را مى زد. هرچند مخالفینش او را به دیکتاتورى متهم مى کردند، اما احسان الله خان در خاطرات خود این مسأله را رد مى کند.
بعد از پیروزى رهبرى فردى و کاریزماى میرزا با گستردگى انقلاب همنوایى نداشت و به زودى تناقض بین رهبرى فردى و رهبرى جمعى به عنوان سرچشمه عمده اختلافات خود را نشان داد.
ناگفته پیداست که دشوار خواهد بود که جنبش بدون دمکراسى داخلى بتواند دمکراسى را در جامعه و در سطحى گسترده رواج دهد.
هرچند در آستانه سقوط جنگلى ها به ضرورت انتخاب یک شوراى رهبرى پى بردند.
فراموش نکنیم تحمل سیاسى دگراندیشان نیز در کار نبود. ارامنه اجازه تأسیس سازمان خود را نیافتند. همچنان که سوسیالیست هاى ایران نیز اجازه فعالیت آشکار نداشتند. فعالیت حزب دمکرات نیز در گیلان ممنوع بود.
به هرروى اگر مبارزه چریکى حضور یک رهبر کاریزما را مى پذیرفت. یک جمهورى که مى خواست با حکومت تهران مقابله کند، در جبهه اى متشکل از نیروهاى ملى، دمکرات، چپ، سران ایلات و عشایر و معتمدین و ریش سفیدان مردم لازم بود با ارجاع به خرد جمعى مشکلات را در یک پروسه دمکراتیک حل کند.
انتقاد مدیوانى حاکى از یک ضعف درونى جنبش بود. جنبشى که از ضعف خرد جمعى رنج مى برد و همین ضعف او را به انشعاب کشاند.
طناب شوروى
شعاعیان در بخش پیش بینى هاى دقیق به نکته مهمى اشاره مى کند و مى گوید:
«اگر ضرورت هاى تاریخى، نزدیکى و تماس با این سیاست را ایجاب کند و منظور تماس با شوروى است. مى بایستى همان توجهى را به خرج داد که در جریان تماس و نزدیکى با این یا آن امپریالیسم در این یا آن شرایط تاریخى معین و براى استفاده از تضادهاى دنیاى امپریالیسم به خرج مى دهیم.
هر کس با طناب شوروى به چاه برود طعمه مار و عقرب مى شود.
شعاعیان کتاب جنگل، ص ۲-۱۳۱
نخست آنکه شعاعیان جنبش را از تماس با شوروى منع نمى کند. این هنر رهبرى است که بتواند با ظرافت هرچه بیشتر از تضادهاى موجود در سطح جهان سود برد و انقلاب را گامى به سوى فرجام نهایى نزدیک کند. اما این نزدیکى یک امّاى بزرگ دارد، هوشیارى انقلابى.
گیرنده هاى انقلاب همانقدر باید روشن و حساس باشد که در رابطه با دیگر کشورها گوش به زنگ است چرا؟ به خاطر آنکه جدا از تمامى شعارها و اداهاى شوروى هر کس که با طناب شوروى به چاه رفت عاقبت بدفرجامى داشت.
بیژن جزنى در تاریخ سى ساله اش بحثى با همین مضمون دارد. و هشدار مى دهد که در رابطه با شوروى باید هوشیار بود. شوروى هر زمان که پاى منافع ملى اش برسد. پشت جنبش را خالى مى کند و آنرا به ساده ترین وجهى مى فروشد.
این هشدار شعاعیان در سال ۱۳۴۹ است. حزب توده در مهاجرت است و فرصت کافى دارد تا آنرا بخواند و روى آن تفکر کند. اگر چشمى براى خواندن و مغزى براى اندیشیدن داشت.
مسأله ارضى: شکاف در حزب کمونیست ایران
در تیرماه ۱۲۹۹ کنگره حزب عدالت با حضور ۵۵ نماینده از داخل و خارج ایران تشکیل شد و حزب کمونیست ایران اعلام موجودیت کرد.
کنگره بر سر برنامه حزب به دو جناح تقسیم شد:
۱- جناح ملى ـ انقلابى
۲- جناح چپ (کمونیستى)
رهبرى جناح چپ با سلطانزاده بود و رهبرى جناح ملى ـ انقلابى در غیبت حیدرخان عمواوغلى بر عهده دو بلشویک گذاشته شد (ابوکف و نانیشویلى)
جناح ملى ـ انقلابى به مبارزه جبهه اى و همکارى با بورژوازى ملى و رهبران ایلات و زمینداران بزرگ بر علیه انگلیس باور داشت. و ایران را براى پذیرش کمونیسم آماده نمى دید. پس شعارشان «سرنگون باد انگلیسیان و سرنگون باد شاه» بود.
در مقابل، جناح چپ که از یک برنامه کمونیستى ناب حمایت مى کرد ضمن آنکه از شعار مرگ بر انگلیس و مرگ بر شاه حمایت مى کرد خواستار مبارزه با خان ها و زمینداران بزرگ بود. کنگره به نفع جناح چپ پایان یافت. اما اختلاف خاتمه نیافت و تشدید شد. به حدى که به مداخله لنین نیز منجر شد.
این اختلاف بعدها به کنگره ملل شرق در باکو کشیده شد. و حزب کمونیست طى برگزارى یک کنفرانس ملى با حضور بیش از ۱۰۰ نماینده حیدرخان را به رهبرى حزب برگزید و منتخبین کنگره انزلى را از کار برکنار کرد.
این اختلاف همانطور که پیشه ورى اعلام داشت، انشعابى در حزب و تبدیل یک حزب به دو حزب کمونیست بود. از یک سو حیدرخان و منتخبین کنفرانس باکو بودند که از سوى شعبه قفقاز حزب سوسیال دمکرات روسیه حمایت مى شدند. در سویى دیگر سلطانزاده بود و منتخبین کنگره انزلى که از سوى رهبرى کمینترن که سلطانزاده نیز در آنجا مسئولیتى داشت حمایت مى شدند.
شروع مشکلات انقلاب
۱- تأسیس بانک ملى با سرمایه ثابت و پشتوانه جواهرات اهدایى بوله ابوکف همسر نماینده حزب کمونیست قفقاز که به عضویت حزب کمونیست ایران در آمده بود. این طرح به جایى نرسید و این جواهرات منشأ یکى از اختلافات چپ ها با میرزا شد.
۲- سرمایه هاى تزارى وعده داده شد در توافقنامه انزلى به جمهورى گیلان داده نشد.
۳-از سرگیرى روابط تجارى جمهورى با شوروى موفقیت آمیز نبود. امرى که مى توانست در حمایت تجار از جمهورى مؤثر باشد.
۴- دولت آذربایجان شوروى از پس دادن سرمایه هاى ایران مصادره شده در باکو سرباز زد.
۵- پخش پیام هاى انقلابى حزب عدالت در بین جوانان، فقرا و کارگران. این پیام ها موجب رنجش فئودالها و حامیان میرزا شد.
۶- تلاش حزب عدالت براى جذب جناح چپ جنگل (احسان الله خان، خالو قربان و خواجوى)
۷- در دستور قرار دادن نفوذ در میان مردم طبق قطعنامه ۱۲۹۹/۴/۳۱ توسط رهبرى حزب. این به معناى زیر سؤال بردن وحدت بود.
۸- اما بزرگترین گره گاه جمهورى مسأله زمین بود.
اصلاحات ارضى، گره گاه اصلى
جناح چپ حزب کمونیست شعار اصلى انقلاب را مرگ بر انگلیس، شاه و زمینداران بزرگ مى دانست. و اصلاحات ارضى را شرطى اجتناب ناپذیر براى موفقیت انقلاب مى دانست. و این به معناى بیرون راندن زمینداران و بورژوا ـ ملاک ها از جبهه انقلاب بود.
از نظر این جناح دهقانان و خرده بورژوازى شهرى عناصر اصلى جبهه انقلاب بودند.
اما میرزا لغو مالکیت ارضى را در این مرحله عاقلانه نمى دانست چرا که باعث خروج رهبران ایلات از جبهه انقلاب مى شد. هدف اصلى باید اخراج انگلیسى ها و تصرف پایتخت باشد. و مسأله ارضى را باید موکول کرد به دوران پس از فتح پایتخت.
زمینه هاى جدایى؛ اپورتونیسم چپ
در اینکه رهبرى سیاسى باید از ملت جلوتر باشد مردم را به سوى جلو بکشد شکى نیست. اما چنین اصلى در صورتى که از کمیت و در نتیجه کیفیت مناسبى برخوردار باشد قادر است نتایج خوبى به بار آورد.
رهبرى سیاسى باید گامى جلوتر از ملت باشد و با طرح برنامه هاى انقلابى باعث ارتقاى توده شود. اگر رهبرى شعار و برنامه هایى که ملت مدت ها از آن گذشته است را طرح کند. دچار اپورتونیسم راست و ارتجاع شده است و اگر شعارها و برنامه هایى بسیار جلوتر از زمان خود طرح کند دچار اپورتونیسم چپ شده است و نتیجه هر دو شکست ملت است.
هنر ظریف، کشف مرز چپ و راست که رهبرى اصولى است، هنر رهبرى حزب و سازمان سیاسى است. اما در بین این دو، اپورتونیسم چپ خطرناکتر است براى آنکه شانس بیشترى براى به گمراهى کشاندن توده دارد. وعده هاى بزرگ و امیدهاى شیرین زودتر از شعارهاى آبکى توده را جلب مى کند.
در برشمردن بخشى از زمینه هاى جدایى نه تمامى آنها حق با شعاعیان است.
طرح شعارها و تبلیغات چپ روانه توسط اعضاى حزب عدالت و ورود بدون موافقت نیرو از شوروى به ایران (چه روسى و چه ایرانى) و دخالت هاى خودسرانه ابوکف و دیگران، اقداماتى وحدت شکنانه بود، اما تمامى ماجرا نبود.
از روز نخست آمدن میرزا به رشت، فئودالها و ثروتمندان رشت مدام به او فشار مى آوردند تا از رشد بلشویسم جلوگیرى کند.
اعضاى «اتحاد اسلام» که در واقع رهبران میانه رو جنگل بودند نیز خود مالک و تاجر بودند. آنها نیز به میرزا از دو جهت فشار مى آوردند، کمونیستى شدن جامعه و از دست رفتن رهبرى.
متحدین میرزا در تهران نیز امثال مشیرالدوله و مستوفى که مالکین بزرگى بودند در این دل چرکینى میرزا نسبت به اقدامات عدالتى ها مؤثر بودند.
با این همه اگر حزب عدالت از تجربه و دانش کافى برخوردار بود باید زمینه هاى وحشت مردم که عمدتا خرده مالک و خرده بورژوا بودند و زمینه هاى وحشت میرزا که نگران از دست دادن رهبرى بود را از بین مى برد.
اما مشکل اصلى در آن بود که جنبش جنگل فاقد یک برنامه روشن سیاسى ـ اقتصادى بود. به همین خاطر قادر نبود بین حامیان خود و سران ایلات و عشایر و فئودالها و دهقانان رابطه اى مناسب برقرار کند.
شعاعیان با استناد به کتاب «سردار جنگل» به کندن گور و مصادره اموال مردم توسط چپ ها اشاره مى کند که پیشتر نشان دادیم، تبلیغات دروغین مرتجعین بوده است.
پیشه ورى و شعاعیان
شعاعیان ضمن اشاره به پیشه ورى از مقاله او در روزنامه آژیر یاد مى کند که پیشه ورى مخالفت خود را با ندادن بهره مالکانه دهقانان به اربابان نشان مى دهد. و شعاعیان مى پرسد: چگونه ممکن است که پیشه ورى در انقلاب جنگل خواستار لغو مالکیت اربابان و در ۲۵ سال بعد خواستار ابقاى آن است و آنرا دلیل «نوکرى دربست» او مى داند و او را «سگ دوى بومى شوروى در فرقه دمکرات آذربایجان» خطاب مى کند.
پیشه ورى که بود
سیدجعفر پیشه ورى در کودکى به همراه پدرش به خاطر فقر و تنگدستى به باکو رفت. در آنجا کار کرد و در کنار کار تحصیل کرد تا جایى که در محله صابونچى که یک محله ایرانى نشین بود، معلم شد.
بعدها در تشکیل حزب عدالت شرکت کرد و یکى از رهبران آن شد. در انقلاب گیلان نیز از رهبران حزب کمونیست بود و به جناح سلطانزاده، جناح چپ حزب تعلق داشت که خواستار اصلاحات ارضى بود. اما این نظر تمامى حزب نبود. در کنفرانس باکو حزب با کنار گذاشتن اصلاحات ارضى بار دیگر به اتحاد با کوچک خان روى آورد.
پیشه ورى در کودتاى احسان الله خان به وزارت رسید. و بعد از شکست انقلاب به تهران رفت. و در روزنامه حقیقت مشغول به کار شد. در حالى که یکى از رهبران حزب کمونیست بود.
در سال ۱۳۰۹ دستگیر و تا سال ۱۳۲۰ در زندان ماند. بعد از آزادى در تشکیل حزب توده و نوشتن اساسنامه آن شرکت کرد. اما به علت اختلافات دوران زندانش با آوانسیان و دیگران از حزب فاصله گرفت. و روزنامه آژیر را منتشر کرد. در این دوران پیشه ورى دمکراتى معتدل و خواهان اجراى قانون اساسى است.
در کنگره اول حزب توده شرکت کرد اما مخالفینش مقاله اى را بهانه کردند و با هوچى گرى او را از حزب راندند. در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورا از تبریز به مجلس رفت. اما جناح مرتجع مجلس به سردمدارى سیدضیاء اعتبارنامه او را رد کرد. پس او به ناچار به تبریز رفت و فرقه دمکرات را درست کرد. و در حکومت ۱۱ ماهه فرقه اصلاحات ارضى را در آذربایجان پیاده کرد. زندگى سیاسى پیشه ورى خالى از خطا نبود. خود نیز به آن معترف بود. به هرروى هرچه بود نوکر و پادوى کسى نبود.
کنگره باکو
«همزمان با حضور دو نماینده میرزا در شوروى، کنگره ملل شرق در باکو برگزارشد. میرصالح مظفرزاده و هوشنگ (گائوک آلمانى که خود را هوشنگ مى نامید)
طى نامه اى اعتراض آمیز به کنگره اعلام کردند که هیأت اعزامى از ایران،نمایندگان واقعى انقلاب ایران نیستند. و خواستار رسیدگى شدند. البته به این تقاضاها بذل توجهى نشد.»
شعاعیان، جنگل
اینگونه نیست که شعاعیان مى گوید: در خلال برگزارى کنگره باکو، کنفرانس وسیع حزب کمونیست برگزار شد و این کنفرانس با انتخاب کمیته مرکزى جدید و انتخاب حیدرخان به عنوان لیدر حزب کمیته مرکزى منتخب کنگره انزلى را برکنار کرد. این تغییر و تحول به معناى برکنارى جناح سلطانزاده و روى کار آمدن جناحى بود که پیرو «تزهاى حیدرخان» بود. تزهایى که گفته مى شود توسط یکى از مسئولین کمینترن چین شناس اهل شوروى. اسکاچکوا نوشته شده است و این نشان مى دهد که این دوگانگى نه تنها در حکومت شوروى بلکه در کمینترن و حزب کمونیست ایران بود. و هم چنانکه میخائیل پاولویچ مسئول کشورهاى شرقى در کمینترن از سلطانزاده و اصلاحات ارضى دفاع مى کرد، در کمینترن کسانى بودند که به این امر باور نداشتند و آنرا موکول مى کردند به پیروزى انقلاب بعد از فتح تهران. امّا آن تزها چه بود؟
۱- همکارى و آشتى با میرزا کوچک خان
۲- رهایى بخش و ضداستعمارى بودن مرحله انقلاب
۳- وحدت همه نیروها حول شعار مرگ بر انگلیس و مرگ بر شاه
۴-حذف شعار انقلاب ارضى و دهقانى
به هر روى درست است که لنین نمایندگان میرزا را شخصا به حضور نپذیرفت. اما دو ماه بعد سفیر فوق العاده ایران را به حضور پذیرفت. و هرچند الیاوا میانجى لنین به نفع مخالفین میرزا موضع گرفت. اما تلاش نمایندگان میرزا بى ثمر نبود.
برکنارى رهبران حزب کمونیست در کنفرانس باکو نشان مى دهد که همه چیز برنامه ریزى شده و توطئه گرانه نبوده است بلکه تلاش هایى براى حل مشکلات در جریان بوده است.
توطئه جدید: آشتى با میرزا
شعاعیان بر این باور است که توطئه شوروى، انگلیس و ارتجاع بر آن بود که در جریان کودتا میرزا از بین برود و حکومت تهران کودتاچیان را از رشت براند و قضیه فیصله یابد. اما چون کشتن میرزا عملى نشد. پس برگ دیگرى بازى شد؛ آشتى با میرزا.
احسان الله خان و خالو قربان بعد از بازپس گیرى رشت از نیروهاى دولتى به میرزا نامه مى نویسند و تقاضاى آشتى مى کنند.
از سویى دیگر شوروى که مى دانست احسان الله خان و خالو قربان قابلیت ایستادگى در مقابل میرزا را ندارند، حیدرخان را به مصاف میرزا مى فرستند.
میرزا نیز هوشیارانه به طرف آشتى رفت تا بر تمامى مواضع انقلاب مسلط شود و آنگاه هوشیارانه مراقب اوضاع باشد تا اگر خُلف و عده اى از طرف متفقین صورت گرفت. این بار به عکس دفعه قبل عمل کند. میرزا این برنامه خود را از یاد نبرد و تا حدودى آنرا عملى کرد و دیگر به رقبا فرصت نداد تا برنامه هاى خود را به همان صورت قبلى تکرار کنند.
این تحلیل شعاعیان از جهات بسیار قابل مناقشه است:
۱- نخست آن که آمدن حیدرخان به جنگل برمى گردد به نامه نگارى میرزا با نریمان نریمانوف و آمدن یک ناظر به ایران و این در حالى ست که کودتا هنوز صورت نگرفته است.
۲- میرزا ارتباط خودش را با حیدرخان حفظ کرده بود. و در جریان تحولات حزب کمونیست بود و تمایل داشت که حیدرخان به جنگل بیاید.
۳- آشتى دوباره میرزا آغشته به اپورتونیسم نبود. میرزا آشتى نکرد تا با قبضه کردن قدرت دخل رقباى خود را بیاورد. آنچه بعدها واقع شد را باید در بستر همان زمان دید.
۴- آمدن حیدرخان ربطى به توطئه روسى نداشت. کنفرانس باکو به حیدرخان و تزهاى او که نزدیکى با میرزا بود رأى داده بود. نزول حیدرحان به عنوان یک «پادو» بى انصافى ست.
اما ببینیم اسناد و مدارک چه مى گویند:
کودتا در اوایل مرداد ۱۲۲۹صورت گرفت. رهبرى جدید مرکب بود سه نفر از جناح چپ جنگل، همکاران سابق میرزا (احسان الله خان، خالو قربان و رضا خواجوى) و چهار نفر از حزب عدالت (على خانزاده، رضا آقازاده، بهرام آقایف و پیشه ورى.)
کمیته در اعلامیه هایش به صراحت از مواضع رادیکال (مسأله ارضى) عقب نشست و اعلام کرد هیچ پلیسى حق جریمه مردم را ندارد. و جریمه هاى ناخوشایند نیز ممنوع است. و حتى اعلام کرد که آنها تنها دشمنان اسلام و مسلمین نیستند بلکه قیام آنها براى برافراشتن پرچم اسلام مى باشد. اما روند اوضاع به ضرر حکومت جدید بود. نارضایتى مردم و شایعه پراکنى ادامه داشت. در چهاردهم مرداد بازار رشت به دلایل نامعلومى آتش گرفت. انگلیسیان انگشت اتهام را به سوى دولت جدید گرفتند. از سویى جدا شدن میرزا پایه گیلانى حکومت تضعیف شد. جز سردار محیى، گیلانى سرشناس در حکومت نبود. و همین امر باعث تضعیف بسیج نیرو مى شد.
در خارج از گیلان تبلیغات ضدبلشویکى وحشتناک بود. همه اینها به خروج بخشى از تجار و سرمایه داران و مردم میانه حال از گیلان کمک مى کرد.
حکومت جدید دچار تنگنای مالى بود. پس ناچار شد نیمى از محصول زمین هاى مصادره شده را از دهقانان طلب کند. از سویى دیگر مالیات هاى سنگین فشار مضاعف بر دوش صنعتگران و دهقانان بود. و این خود به بى اعتمادى و مهاجرت مردم مى افزود. از سویى دیگر حمایت همه جانبه انگلیس از ارتش قزاق و وام هاى کلان انگلیس ارتش قزاق را مسلح و پشت گرم مى کرد و آنها توانستند ارتش سرخ ایران را در اسماعیل آباد و خضران شکست بدهند و وارد منجیل شوند. در این نبردها هواپیماهاى انگلیس نقش مهمى داشتند.
در اول شهریور رشت هم از دست رفت. و نیروهاى انقلابى ۵۰۰ اسیر دادند. ارتش سرخ دست به حمله زد و نیروى قزاق از منجیل عقب نشست.
در دهم شهریور نیروهاى انگلیس خود را به ۵۰ کیلومترى رشت رساندند و در سیزدهم مهر و بیست و سوم مهر درگیرى هایى صورت گرفت. در بیست و نهم مهر رشت بار دیگر از دست رفت. و هواپیماهاى انگلیسى انزلى را بمباران کردند.
برآورد دولت از فرجام موفقیت آمیز عملیات ۲ میلیون تومان بود. شکست نیروهاى انقلاب اجتناب ناپذیر بود.
در این موقعیت ارتش سرخ، ۳۵۰ نفر نیروهاى احسان الله خان و ۱۲۰۰ نفر از نیروهاى روسى، گرجى و آذرى بود.
مدیوانى به باکو رفت و با ۷۰۰ نفر از رزمندگان ارمنى بازگشت و رشت بار دیگر پس گرفته شد. پنجم آبان مشیرالدوله زیر فشار انگلیس استعفا داد. خواست انگلیس برکنارى فرمانده قزاق استاروسلسکى روس بود. سپهدار اعظم که نخست وزیر شد او را برکنار کرد و سردار همایون از منصوبین انگلیس فرمانده قزاق شد. اما فرمانده واقعى سرهنگ اسمیت افسر اطلاعاتى انگلیس بود. لشکر قزوین بار دیگر سازمان داده شد.
جمع بندى کنیم
وضعیت دولت کودتا (احسان الله خان) به قرار زیر بود:
۱- از دست دادن پایگاه توده اى
۲- از دست دادن برترى هاى نظامى
۳- از دست دادن بنیه مالى
۴- از دست دادن حامیان ملى در تهران
۵- بازسازى ارتش تهران توسط انگلیس و به میدان آمدن یکپارچه انگلیس
این وضیعت دولت احسان الله خان را وامى داشت که دست آشتى به سوى کوچک خان دراز کند. و با تئورى توطئه «شوروى، انگلیس، ارتجاع» شعاعیان همخوانى ندارد.
تحولات در حزب عدالت
از سویى دیگر میرزا نمایندگانش را به مسکو فرستاده بود (میرصالح مظفرزاده و گائوک آلمانى با نام ایرانى هوشنگ) تا مسکو را در جریان وضعیت پیش آمده قرار بدهد.
در مسکو کارآخان معاون وزیر امور خارجه قول مساعدت داد. در باکو نمایندگان کوچک خان در کنگره ملل شرق شرکت کردند و خواستار مساعدت براى حل مشکل ایران شدند.
این کنگره از ۱۷-۷شهریور ۱۲۹۹ در باکو برگزار شد هدف آن تدوین برنامه عملى براى آزادى مردم مشرق بود.
رهبران و کادرهاى حزب عدالت که از وضعیت بد انقلاب آگاه بودند درصدد چاره جویى برآمدند. حیدرخان غیبت خود در کنگره اول حزب، کنگره انزلى، را در اینجا جبران کرد و با برگزارى کنفرانس ملى، از مواضع چپ حزب انتقاد کرد و موفق شد با انتخاب کمیته مرکزى جدید کمیته مرکزى کنگره انزلى را عزل کند.
در این تحولات حزبى، نقش نمایندگان کوچک خان و ارژنیکیدزه و همکارانش در دفتر قفقاز حزب سوسیال دمکرات روسیه کارساز بود.
فراموش نکنیم که ارژنیکیدزه از ابتدا خواهان همکارى با میرزا بود.
در جلسه هیئت رئیسه شوراى اجرایى اقدام و تبلیغات منتخب کنگره باکو به شکایت هاى کوچک خان و همفکران حیدرخان گوش فرا داده شد و ضمن انتقاد از کمیته مرکزى قدیم از حیدرخان و گروه او پشتیبانى به عمل آمد.
به کوچک خان اطمینان داده شد که افراد مسئول محاکمه و مجازات خواهند شد. بعدها ابوکف احضار و در همین رابطه اعدام شد.
حیدرخان براى همکارى با میرزا تزهاى وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى ایران، را عرضه کرد .
این تزها که به تزهاى حیدرخان معروف شد، مرحله انقلاب را آزادى بخش ملى مى دانست و خواهان همکارى نزدیک با کوچک خان بود کوچک خان نیز قبلاً تمایل خود را به این همکارى نشان داده بود.
به هر روى تحلیل این تحولات بزرگ در تمامى جبهه ها و نزدیکى میرزا با حیدرخان و برکنارى جناح چپ، چه در حزب عدالت و چه در جنش جنگل، حاکى از واقعیت هاى عملى جنبش بود. توطئه روس ها براى بیرون کشیدن میرزا از جنگل هاى فومن و حذف او منطبق بر اسناد و مدارک و سیر واقعى حوادث نیست.
فاز خیانت
در اواخر سال ۱۲۹۹ جناح اپورتونیسم حزب کمونیست شوروى در معاملات سه جانبه اش با انگلیس و حکومت ایران به توافقاتى دست یافت و تصمیم گرفت که به انقلاب گیلان خاتمه دهد. ذکر دو نکته ضرورى است:
۱- نخست آنکه مى گوییم جناح اپورتونیست انقلاب اکتبر. مى خواهیم تفکیک کنیم نیروهایى را که در حکومت، حزب، و انقلاب با این روند مخالف بودند.
جناح اپورتونیسم جریانى بود که از شکست انقلاب آلمان به «تز سوسیالیسم در یک کشور» رسید و معتقد بود که باید به خاطر ارتباط تجارى با غرب دست از حمایت از انقلاب شرق کشید. شعاعیان از همین جا به نقد لنینیسم مى رسد. چرا که بر این باور بود که معمار اصلى این سیاست که بعدها در استالین جریان مى یابد، لنین بود.
۲- نکته دوم، نام بردن از فاز خیانت است. تا اینجا روس ها در مجموع در پشت انقلاب بودند. اما از این مرحله در برابر انقلاب قرار مى گیرند. و در صف بندى انقلاب و ضدانقلاب، آنها به هر صورت و با هر توجیهى در صف انقلاب نبودند. واین نکته تلخی است که باید روی آن تأمل بیشتری کرد .
یک توجیه غلط
از همان فرداى شکست انقلاب گیلان، دستگاه تبلیغاتى شوروى به کار افتاد تا به کمک «چپ هاى متوهم»، این نکته را تبلیغ کنند که شوروى در فاز «کمونیسم جنگى» شکست خورده بود. و هیچ راهى جز عقب نشینى و گرفتن کمک اقتصادى از غرب نداشت. پس مجبور شد از گیلان بیرون بیاید اگر انقلاب شکست خورد برمى گشت به چپ روى جناح سلطانزاده و سازش و مماشات میرزا کوچک خان.
اگر بپذیریم که شوروى در فاز اقتصادى شکست خورده بود و مجبور شد تن به «اقتصاد نپ» بدهد و به خاطر ارتباط تجارى با انگلیس مجبور شد نیروهاى خود را خارج کند. و همه این اقدامات را در چارچوب منافع ملى شوروى ارزیابى کنیم و از انترناسیونالیسم پرولترى هم صرفنظر کنیم و از یاد ببریم که شوروى چه در آن روزگار و چه بعد چقدر در شیپور همبستگى متقابل بین المللى و انقلاب جهانى دمید یک نکته قابل توجیه نخواهد بود.
خروج نیروهاى شوروى از شمال و حمایت نکردن از انقلاب یک مسأله است. دخالت فعال در متلاشى کردن انقلاب، شرکت فعال پا به پاى رضاخان سردار سپه در جبهه هاى جنگ و شرکت در مذاکرات براى قانع کردن نیروها مسأله اى دیگر است.
به راستى کمک نکردن به انقلاب چه ارتباطى دارد با کمک کردن به قاتلین انقلاب. شوروى مى توانست پاى خود را از انقلاب گیلان بیرون بکشد. و کار انقلاب را به رهبران واگذارد.
شوروى به انقلاب کمک نکرد اما به ضدانقلاب کمک کرد و این قابل توجیه نیست.
چپ هاى متوهم
از همان ابتداى انقلاب اکتبر چپ ایران نسبت به تحولات شوروى و سیاست خارجى اش دو موضع گرفت یک موضع از همان ابتدا همه چیز را بر ضرورت گرفت و تمامى حوادث را توجیه کرد و چشم بر واقعیات بست. در زمانى که واقعیات سخت زمینى قابل توجیه نبود گفت «دیالکتیک تاریخ بغرنج است». که از انقلاب گیلان شروع شد به قضیه نفت شمال و فرقه دمکرات آذربایجان کشید و از همانجا آمد تا فروپاشى شوروى و وقتى که طشت رسوایى از بام دنیا افتاد و گوش فلک را کر کرد به تئورى توطئه متوسل شد که «درها را ببندید.» خیانت شده است.
موضع دوم از شکست انقلاب گیلان شروع می شود. و تردیدهایى جدی نسبت به اعدام تمامى رهبران حزب کمونیست. نخست یوسف افتخارى را داریم که زیر بار محاکمات مسکو نرفت و نپذیرفت که تمامى رهبران درجه اول انقلاب اکتبر جاسوسان امپریالیسم باشند و گفت: «استالین مى خواهد تزار شود». این نگاه بعدا به ملکى مى رسد و نمى پذیرد که رابطه شوروى با حزب توده، رابطه اى برادرانه و انترناسیونالیستى باشد. و بعد انشعاب هاى حزب توده را داریم قاسمى، فروتن، سغایى، سازمان انقلابى حزب توده و بعدتر جزنى و شعاعیان را.
—————————————————
[۱]. نگاه کنید به نامه های او به مدیوانى
[۲]. گریگور یقیکیان، شوروى و جنبش جنگل، نقل اسناد از خسرو شاکرى
[۳]. گریگور یقیکیان، شوروى و جنبش جنگل، نقل اسناد از خسرو شاکرى
[۴]. همان سند
[۵]. گریگور یقیکیان، شوروى و جنبش جنگل، نقل اسناد از خسرو شاکرى
[۶]. گریگور یقیکیان، شوروى و جنبش جنگل، نقل اسناد از خسرو شاکرى
[۷]. خسرو شاکرى که مدتى کوتاه بعد از سقوط شوروى خواسته بود بایگانی های شوروى دسترسى پیدا کند. سندى در
این مورد پیدا نکرده بود.
[۸]. رسول مهربان در مقدمه ای بر قضیه جنگل، منکر چنین قراردادى مى شود و آنرا ساخته و پرداخته فخرایى نویسنده
کتاب «سردار جنگل» مىداند.
[۹]. مجموعه آثار سلطانزاده، میلاد زخم، خسرو شاکرى
[۱۰]. فخرایى ۲۷ نفر، کنسول آلمان۱۰-۸ نفر
[۱۱]. خاطرات احسان الله خان، اسناد جنبش کارگرى و کمونیستى، خسرو شاکرى
[۱۲]. میلاد زخم، خسرو شاکرى
[۱۳]. میلاد زخم، خسرو شاکرى
[۱۴]. میلاد زخم، خسرو شاکرى
[۱۵]. میلاد زخم، خسرو شاکرى
[۱۶]. شکسپیر، هملت»
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.