محمود طوقی: پرنده و باد

آه. اگر پنجره ای گشوده بود
و اگر سهم ما از تاریخ
سرها و نیزه ها نبود
ما راز آب های آبی را
از ترانه های ملاحان می فهمیدیم ….

Hermanus in Western Cape South Africa


محمود طوقی
پرنده و باد

۱
ماه که بیاید
زنجره ها آوای شبانه شان را
در نقره مهتاب می شویند

باید آدمی عشق های گمشده اش را
در حریر مهتاب بجوید
باید آدمی
خیال های خام اش را
در دهان پرنده گان بی قرار رها کند
باید آدمی
تابوت های شکسته را
به آب های سرکش وعاصی بسپارد

۲
بیا از خواب باغ ها وآینه ها عبور کنیم
و از گوزن های زخمی
شمار قزاقان گرسنه را بگیریم

بزودی بارانی خواهد بارید
و خون گوزن های جوان را بدریا خواهد برد

۳
من خوشباوری آسمان و
بی خیالی زمین را
به حساب جهالت های آدمی گذاشته ام

ما می پنداشتیم
در پس هر رویای شبانه ای
طلوع سبز ستاره ایست

ما از ردا و کتاب های ناخوانده قدیسان
شفای عاجل  این خلق بی شمار را
در پچپچه های شبانه مان تحریر می کردیم

۴
من چه می دانستم
بارانی که از شمال زمین می آید
زهر هلاهل است
و گمراهی آدمی
از این باور ها و رویاهای شبانه است

۵
من بدنبال ستاره دنباله دار بودم
من از آسمان تنها
باران سحر گاهی را می فهمیدم
برای من زمین زیستگاه زردشت بود
من در جُلجُتای زمین به دیدار مردی رفتم که مبشر مهربانی بود
ومی خواستم بدانم
آخرین هجای مردی که بر صلیب می میرد
از خواب کدام ستاره وآینه می گذرد

۶
از روزهای پر هیاهو که گذشتیم
انوش گفت:
آخرین هجای شهیدان
یعنی پنجره های باز به روی دریا
رقص پروانه ها در کنار شمعدانی ها

مهرداد اما می گفت:
بی شک
مردمان این حوالی می دانند
ستاره دنباله دار
از خواب کدام پنجره گذشته است
باید نشان دریا را
از کلمات خیس گرسنگان این حوالی فهمید

۷
من اما از کجا می دانستم
آب این چشمه
هیچ آهوی تشنه ای را سیراب نخواهد کرد
و پایان این راه پُر ابهام
آسمان های ممنوع  و
دهان های بسته خواهد بود

۸
آه. اگر پنجره ای گشوده بود
و اگر سهم ما از تاریخ
سرها و نیزه ها نبود
ما راز آب های آبی را
از ترانه های ملاحان می فهمیدیم

۹
من از کجا می دانستم
پایان این هزاره
بوی کافور و آه مردگان است

وه. که خیال آدمی
جهالت آدمی را صد چندان می کند

۱۰
مردی که از نا کجای جهان آمده بود
و نام خود را از یاد برده بود
روزگاری در زیر تنهاترین پنجره جهان
ترانه ای زیبا می خواند
با واژه هایی از جنس بلور و ابریشم
و از پشت پنجره های تاریک
خیال دختران سیاه چشم را
بر کاشی های معرق حوض خانه جهان
نقشی کبود می زد

۱۱
من به انوش گفتم:
با این جیب های خالی
راه به صبح هیچ ستاره ای نمی بریم
با این پنجره های بسته
خوراک ماران ازرق چشم خواهیم شد.

۱۲
انوش گفت:
به شمال جهان نگاه کن
بادها چه شوخ و شنگ
از آب ها و آینه ها می گذرند
بی شک
پرندگان مهاجر می دانند
ما با این چترهای سوراخ
به روشنای دریا می رسیم

آه. اگر این باران بهاری فرصت می داد
در دهان پرندگان خاموش
چه ترانه هایی خواهیم ریخت

۱۳
فرجام خوشباوری
شعرهای نانوشته و
آسمان های خالی بود

وه. که مرگ
چه تلخ و سنگین
از مدار قلعه های فرو ریخته می گذرد

تا آن دو دست جوان
در انتهای جهان
نشان باورها و سراب های تاریک آدمی باشد

۱۴
بزودی بارانی خواهد بارید
و دستان عاشق شان
به سفری بی بازگشت خواهد رفت
و من می دانم
دستان سبز و جوان را
تا هزاره ای دیگر نخواهم دید

۱۵
من از کجا می دانستم
زنی که عشقش را در زنبیلی پر از هُلو
بر نیمکت پارکی کوچک جا نهاده است
بزودی
به سنگپاره کودکان
خوراک لاشخوران گرسنه خواهد شد

۱۶
وقتی که آن دو دست جوان
به ناکجای جهان می رفتند
من کجا بودم؟

داشتم کفش های هفت سالگی ام را
در پشت مهی غلیظ بدرقه می کردم

پائیزهای بی شماری
از قاب پنجره می گذشتند و چون به خانه رسیدم
پدرم بر سکوی خانه پیر شده بود و گفت: دیر آمدی
و عصای شکسته اش را بر بام دنیا رها کرد

۱۷
من از کجا می دانستم
پایان آن دویدن های بی پایان
طعم تلخ تنهایی باشد

من هنوز فکر می کردم
برای شاعر شدن
باید از رنگین کمان دنیا بالا رفت
باید در باران های ریز بهاری
بر پشت بامهای کاهگلی برهنه خفت
باید از سکوت باغ های نارنج
پیاله ای نوشید
باید عاشق شد.

۱۸
اما دستی از میان تاریکی ها
بوی کافور و آه مردگان را
در کوچه های ماه اردیبهشت پراکنده می کرد

من می دانستم
صدای پرندگان مرا به دریا هدایت خواهد کرد
و دختری که آب را می فهمد
کمی مانده به دلتنگی جهان
مرا به چای و رفاقت دعوت خواهد کرد

۱۹
من از کجا می دانستم
صدای رپُ رپُه طبل ها
که از پشت کوچه پائیز می گذرد
اضطراب جهان را به کوچه های پائیز می آورد .

۲۰
من با رویای شیرین یک هلو
از کوچه باغ های جهان می گذشتم
ومی پنداشتم
پشت یکی از همین پنجره های بسته
چشمان بیقرار دختری
آمدن مرا انتظار می کشد

۲۱
مهرداد گفت:
ما با این قایق های شکسته
به نا کجای جهان خواهیم رفت
باید بر پله های شکسته این هزاره بنشینیم
و از قطاری که با شتاب
از ایستگاه آخرین جهان می گذرد
سراغ جزایر مرجانی را بگیریم

۲۲
من فکر می کنم؛
مهرداد می کفت
پایان این هزاره تاریکی است
و سیاره ای که بی شتاب
از مدار روزها می گذرد
از کسوف های تاریک و
شب های پُر گریه خبر می دهد

۲۳
من به سادگی همین واژه هایی که می بینید
در کوچه های خیال و خوش باوری گم بودم

من از پنجره های شکسته
دل های شکسته آدمیان را می فهمیدم
برای من بوی خوش نان
معنای سیری آدمی می داد
بنان که می خواند
می دانستم پدرم دارد غمهایش را می شوید
و ستاره دنباله دار
امید همه بی پناهان مادرم بود

۲۴
یک روز
بدنبال بوی خوش شیرینی
از آسمان های خاکستری و
کوچه های متروک گذشتم
و آن قدر در پشت یک مغازه ایستادم
تا باد
تصویر رویاهای تعبیر ناشده ام را
به آن سوی جهان برد

۲۵
من از کجا می دانستم
مردی که با ردای سرخش
از خیابان های جهان می گذرد
سرنوشت مرا
با سردابه ها و دهلیزها رقم می زند

او از من پرسید: ثقل زمین کجاست؟
ومن به تحیر از کوچه باغ های پائیز گذشتم

۲۶
تمامی رویاهای من
یک پنجره باز و
یک صندلی شکسته در کنار دریا بود

من می خواستم عدالت را معنایی دیگر کنم
من می خواستم انسان را به هجای درست بنویسم
من می خواست به مردمان بگویم
آرزوی باران
دلیل باران است

۲۷
من از کجا می دانستم
راز گریه های شبانه مردی که با ردای سرخش
از تلاطم جهان می گذرد
حکایت مگوی بهار های نیامده و
پائیزهای آمده است
و این مردمی که در ازدحام خیابان
با شتاب
از سطرهای زلال باران می گذرند
نام مرا نمی دانند

۲۸
انوش که رفت
من از غیبت مهرداد بی خبر بودم
و هنوز می اندیشیدم
جهان را باید به گونه ای دیگر معنا کرد.

اما با آسمانی تهی
مردمانی بی رویا
من سطرهای خالی این دفتر را
از تکه پاره های کدام ستاره پر کنم؟

۲۹
از دهلیزهای بی روزن شب گذشتم
و از خویش پرسیدم: پایان جهان کجاست؟
پایان جهان شاید
پایان رویا های آدمی باشد

۳۰
در کنار پنجره های مشبک توپخانه می ایستم
تا پائیزی دیگر
بر بال پرندگان مهاجر
از آسمان میدان توپخانه گذر کند

۳۱
با این همه
هنوز می اندیشم
که آدمی را
شعرهای ناگفته بسیاری هست
ما هنوز
به رویت دریا راه نبرده ایم
ما هنوز نمی دانیم
آسمان پر ستاره و ملحفه های سپید یعنی چه
ما هنوز
از کنار نرده های بهار به رنگین کمان آسمان
خوبِ خوبْ نگاه نکرده ایم
تمامی جهان
کابوس های شبانه و
اوراد کهنه قدیسان نیست

باید بر گردیم
و انسان را به گونه ای دیگر معنا کنیم

۳۲
برای من چه فرق می کند
آن که از زیر مهتابی جهان می گذرد
رویاهای خیس اش را
در کنار کدام آتش خشک می کند

باید دید
سهم تک تک ما
از این رویا
عطر لبان کدام پرنده و باد است
همین.

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.