تقی روزبه: نمایش اقتدار یا زوال اقتدار؟ قهرمان یا ضد قهرمان؟

قدرت ها و مستبدین حاکم وقتی به لحظه های انحطاط و پوسیدگی کامل میرسند و با خشم و طغیان مردم مواجه و نگران مرگ و دفن خویش می شوند، خود ناخواسته نقش گورکن خود را برعهده می گیرند. آنسوی ایفاء چنان نقشی قابلگی تولد امر نو است، آن چه که در متن جامعه کهنه و پوسیده هم چون برابر نهاد وضع موجود در حال تکوین یافتن است. و چنین است که رژیم بدست خود در بالیدن نقیض خود ایفاء نقش می کند. در این چنین شرایطی حاکمان بیش از هر زمانی گرفتاری وسوسه نمایش قدرت می شوند. اما گندیدگی و فرتوت شدن زایل شدن قدرت است و نمایش اقتدار بیش از پیش به نمایش ضعف و ریزش ابهت و اقتدار تبدیل می شود. ….

————————————————-

نمایش اقتدار یا زوال اقتدار؟ قهرمان یا ضد قهرمان؟

توپ، تانک، مستند دیگر اثر ندارد….*!
سناریوی مضحکی که رژیم تحت عنوان طراحی سوخته علم کرد، خود به سرعت شگفت آوری به یک سناریوی کاملا سوخته تبدیل شد که اکنون هم چون بومرنگی بسوی خودش کمانه کرده است…  حتی مرجع مرتجعی چون مکارم شیرازی هم حاضرنشده برآن صحه بگذارد و با دادن این پاسخ که تاجرم و اتهام شخص متهم ثابت نشده نمی توان اسم و تصویر و اقراری از آن ها منتشرکرد، عملا اقدام دستگاه های امنیتی رژیم را غیرشرعی دانسته است. اما دفتر خامنه ای با گفتن این که به مسائل قضائی ورود نمی کند از پاسخ طفره رفته و بطورضمنی آن چه را که کارگزاران او در دستگاه های امنیتی انجام داده اند و نیز آن چه را که مسئولان قوه قضائیه در این مورد ابراز داشته اند مورد تایید قرار داده است.

در واقع قدرت ها و مستبدین حاکم وقتی به لحظه های انحطاط و پوسیدگی کامل میرسند و با خشم و طغیان مردم مواجه و نگران مرگ و دفن خویش می شوند، خود ناخواسته نقش گورکن خود را برعهده می گیرند. آنسوی ایفاء چنان نقشی قابلگی تولد امر نو است، آن چه که در متن جامعه کهنه و پوسیده هم چون برابر نهاد وضع موجود در حال تکوین یافتن است. و چنین است که رژیم بدست خود در بالیدن نقیض خود ایفاء نقش می کند. در این چنین شرایطی حاکمان بیش از هر زمانی گرفتاری وسوسه نمایش قدرت می شوند. اما گندیدگی و فرتوت شدن زایل شدن قدرت است و نمایش اقتدار بیش از پیش به نمایش ضعف و ریزش ابهت و اقتدار تبدیل می شود. دیالتیک نیاز به نمایش قدرت و برملا شدن ضعف فزاینده آن بیش از پیش موجب ریزش حامیان و شتاب دادن به فرایند فروپاشی انسجام و اقتدار رژیم می گردد. تحولات اخیر به شکل نمایانی همین واقعیت را نشان می دهد. رفتاری که  دستگاه امنیت رژیم در مقابل بخشی و قلیان در پیش گرفت و بر آن شد که با اقرار گرفتن و پرونده سازی علیه آن ها، آن ها را گروگان گرفته و با در هم شکستن شخصیت آن ها، آن ها را وادار به سکوت سازد، اما با صدورکیفرخواست بخشی و افشاگری های سپیده قلیان علیه شکنجه به ضد خود تبدیل شد که با پژواک های گسترده داخلی و جهانی اقتدار رژیم را آماج خود قرار داد. اکنون هم رژیم در راستای چرخه نیاز به نمایش اقتدار گام جدیدی برداشته و با دزدیدن بخشی و سرهم بندی کردن دروغ های ساختگی بنا دارد که از طریق محاکمه و زندان و تبلیغات بر پایه همان اتهامات دروغین و سرهم بندی شده به نمایش اقتدار دست بزند. او به این نمایش اقتدار برای پایگاه اجتماعی و حامیان خود و هم چنین ایجاد رعب در جامعه خشمگین و انباشته از مطالبات سرکوب شده نیازدارد. از همین رو در آزمون جدید تبدیل کردن محاکمه بخشی به محاکمه رژیم و به یک رسوائی عالمگیر خودگام جدیدی در فرایند فروپاشی اقتدار رژیم خواهد بود. شعارهای که معلمان بازنشسته تحت عنوان توپ، تانک، مستند دیگر اثر ندارد بخوبی همین پاشنه اشیل رژیم را هدف گرفته است و نشان دهنده قرار گرفتن رژیم در شرایط باخت باخت است. در حقیقت بدنبال فروپاشی نهادهائی چون نهادهای تبلیغاتی و رسانه ها و دین و حوزه ها و مساجد و…  و یا بی رنگ شدن ارزش های سنتی و نهاد خانواده و آموزش و پرورش و …، اکنون شاهد روند فروپاشی اتوریته نهادهائی چون دستگاه های امنیتی هستیم. لحظه های بحرانی که اکنون داریم سپری می کنیم لحظه هائی هستند که بنظر می رسد حاکمان وارد «منطقه دید کور» شده اند که معمولا حکمرانان بویژه مستبد و واپسگرا را از آن گریزی نیست. آن ها با دست زدن به اقدامات و واکنش های کور و کوته بینانه، خود نقش مهمی در سراسری کردن مبارزات و مطالبات انباشته شده و پراکنده ولاجرم تعمیق و شتاب بخشیدن به روندهای انقلاب نوین پیدا می کنند. تحولاتی که اکنون شاهدش هستیم آشکارا در ادامه و تعمیق خیزش دیماه گذشته قرار داشته و بیانگر باز تکثیر آن موج بزرگ در جنبش های مطالباتی و پیوند آن ها با امر سراسری از یکسو و جابجائی سوژه تغییراجتماعی و نیروی محرکه جنبش  از سوی دیگر است. چنان که ثقل جنبش ضد استبدادی-مطالباتی از لایه های متوسط و میانه حال دوره های پیشین، به کارگران و معلمان مزد و حقوق بگیران تحت استثمار و سرکوب و جوانانی که آینده خویش را در این سیستم تباه شده می بینند و نیز کنشگری درون سیستمی به کنشگری علیه کلیت سیستم، از مشخصات بارز آن است. کنشگرانی که کف خیابان را تریبون خود می دانند. در کوران چنین پراکسیسی است که گفتمانی نوین و ماهیتا ضد قدرت  صیقل یافته و رفته رفته مفصل بندی می شود. در اینجا ما با تلاقی شگفت انگیز چندین پدیده راهبردی و الهام بخش که جنبش ها با حضور خود آن را به عریان ترین وجهی فریاد می کشند مواجهیم: خیابان هم چون تربیون خود کنشگران و حضور مستقیم و بی واسطه (و تمرین اعمال دموکراسی مستقیم) بجای حضور با وساطت نخبگان و نمایندگی شدن توسط آن ها، سوسیالیسم هم چون یک جنبش مطالباتی و نه هم چون یک آئین و مکتب و برنامه پیشینی و تدوین شده از بالا که خود نیازمند طبقه خاص نخبگان و یک نظام متولی گر متناظر با آن است، همبستگی جنبش های کارگری و معلمان و دانشجویان و پرستاران ….. و همه مزدبگیران و بیکاران و… هم چو شالوده ها و تار و پودها و خشت پایه های یک جنبش نوین و سراسری ضد استبدادی-مطالباتی با سویه ضد سرمایه داری، حق زندگی و حقوق والزامات مسلم برآمده از این حق بنیادی که دیری است توسط مناسبات حاکم و نظام سرکوب مورد تعرض بی وقفه قرارگرفته است، پیوند بیش از پیش خواست های مطالباتی  با خواست های کلان و سراسری (نبردهای موضعی و سراسری) هم چون بخش دیگری از تار و پود ساختار جنبش نوین، کانونی کردن مبارزه حول کلیت نظام. سرشت و درون مایه مرکزی همه آن ها «حق زندگی و منزلت انسانی» است که آن ها به هم پیوند می زند. حق زندگی شأن انسان، حقی است که امروزه بستراصلی مبارزه علیه نظام سرمایه داری را در مقیاس جهانی را شکل می دهد. چرا که سرمایه داری و قدرت ها و دولت هائی که از مناسبات کنونی صیانت به عمل می آورند، با تعرض همه جانبه به عرصه های گوناگون زندگی و زیستگاه او آن را به یک خواست عمومی و جهان شمول تبدیل کرده اند (نگاه کنید به گزارش آکسفام نسبت به خطراتی که سیستم متوجه بشریت کرده است و نگاه کنید به گزارش صندوق جهانی که نسبت به خیزش جلیقه زردها و خطر تسری آن به دیگر نقاط جهان بدلیل همین شکاف های طبقاتی هشدار داده است*). آن چه که در ایران می گذرد بازتابی است از شورش علیه نقض همین حق زیست انسانی با ابعادی مضاعف و با خودویژگی هایش.
در اصل کل مبارزه در چهارچوب (مناسبات) قدرت و (مناسبات) ضد قدرت هم چون نیروی محرکه و درونمایه اصلی جنبش های نوین جریان دارد. در این صورتبندی، شاهد بالیدن و تغییر پارادایمی هستیم که بیانگر تغییر ریل مبارزه از جابجائی حق انتخاب از میان حکمرانان برخود، به سمت حاکمیت ناپذیری جامعه و مناسبات متناظر با آن هستیم. که این البته خود به معنی آفرینش بدیل و ابداع سیاست به گونه ای دیگراست.

در بستر و چهارچوب چنین روندی است که مرزهای ارزش ها و باورهای کهن یکی پس از دیگری در هم می شکنند. قهرمان و ضد قهرمان یکی می شوند و کسانی چون اسماعیل بخشی ها و سپیده قلیان ها در سیما و شمایل قهرمانان و ضد قهرمانان ظاهرمی گردند… در این بستر با وفور قهرمانان و رویش و زوال آن ها، مجال ورود ابرقهرمانان ماورائی و قلابی از ماه بر زمین نخواهد بود.

********
بخشی از شعارها:
کارگر معلم دانشجو درد ما درد شماست اتحاد چاره ماست! خیابان‌ها را همچنان تنها تریبون و محل دادخواهی خود می‌دانیم و رساتر از قبل فریاد می‌زنیم: «تا حق خود نگیریم از پای نمی نشینیم»
فرهنگیان و معلمان بازنشسته در تجمع امروز خود با شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد و معلم زندانی آزاد باید گردد» خواستار آزادی همه زندانیان سیاسی دربند شدند. آن‌ها همچنین پخش مستند «طراحی سوخته» از صدا و سیما را که چیزی جز شکنجه زندانیان و اعتراف گیری اجباری از آن‌ها نیست، محکوم کرده و شعار می‌‌دادند:  توپ، تانک، شکنجه مستند دیگر اثر ندارد». هزینه‌ها دلاریه حقوق ما ریالیه»، «درمان رایگان حق مسلم ماست»، «رفاه عمومی حق مسلم ماست»، «معلم، بازنشسته، پرستار، کارگر اتحاد اتحاد»، «نان کار آزادی»، «کارگر معلم دانشجو درد ما درد شماست اتحاد چاره ماست»، «سلامت، معیشت، منزلت، حق مسلم ماست»، «خصوص سازی تولید، آموزش و درمان و خدمات عمومی ملغی باید گردد»، «بودجه صدا و سیما ۱۹۸۹ تریلیارد تومان، اما همسان سازی حقوق بازنشستگان فقط ۲ هزار میلیارد تومان….

چنان که ملاحظه می کنید جابجائی سوژه تغییر به کارگران ومزدبگیران و دیگر لایه های تحت سرکوب آشکارا با کنشگری بیواسطه و مستقیم در خیابان ها،‌ طرح مطالبات با سویه های ضد سرمایه داری وضد کالاسازی و الغاء خصوصی سازی «تولید، آموزش و درمان و خدمات عمومی»، طرح درمان رایگان و سلامت، معیشت و منزلت و برآمدی هم چون اندام های گوناگون یک پیکره واحد طبقاتی-اجتماعی و تمرکزحول بسط عمق مطالبات از ویژگی های بارز آن است. آن ها با گوشت و پوست خود واقعیت معجونی به نام نظام استبدادی-مذهبی- سرمایه داری را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند. که در این جنبش به غایت بکر و خودجوش و ضد استبدادی-ضد سرمایه داری، آکتورها و کنشگران اصلی اش کارگران و معلمان و دانشجویان و…  هستند.

تقی روزبه  ۲۲ ژآنویه ۲۰۱۹
—————————————————-
https://www.isna.ir/news/97110201233
https://www.youtube.com/watch?time_continue=5&v=yCTvDQ7xRAo

گزارش آکسفام:
https://fa.euronews.com/2019/01/21/oxfam-report-says-26-of-richest-people-in-the-world-own-as-much-as-poorest-50-percent?fbclid=IwAR3q7cU7tbBYa4-nydEC-N4OCkGdKXVEtGITbOfEBm5QwUvmKjqTCbmiq_Y

ظهورفوکویامای دوم و این بار از نوع آسیائی!
بزعم این نظریه پرداز هندی تبار قرن ۱۹ جهان شاهد روند ‘اروپایی شدن’ بود، قرن بیستم جهان آمریکایی شد و قرن بیست و یکم ناظر به تحقق روند آسیایی شدن جهان خواهیم بود. زمانی مائو از پیروزی باد شرق برغرب سخن گفته بود. آیا ما شاه تحقق پیشگوئی او، ولو به  شکلی وارونه، هستیم؟
اگرچه در این نظریه شاید عناصری از واقعیت، همچون افول هژمونی آمریکا، بحرانی که سرمایه داری بویژه نوع غربی اش (کشورهای پیشرفته صنعتی ) با آن مواجه شده است و نیز پی آمدهای سیاست های یک جانبه گرای ترامپ در پنبه کردن بقایای هژمونی بلوک غرب، و هم چنین پیدایش و رشد قدرت های نوظهور و قطب بندی های جدید در نظام سرمایه داری وجود دارند و از این حیث بدلیل وجود شاخص های عینی و آماری حتی نیازی به پیشگوئی نیست، اما این نوع تحلیل ها و فرمولاسیون ها و ادعاهای فرا تاریخی آدم را یاد پایان تاریخ فوکویاما می اندازد که امروزه حتی خود وی هم دیگر به درستی آن باور ندارد و ادعا می کند که منظورش آن نبوده و گویا منتقدین توجه لازم را به انتقادهای بخش آخرکتابش که اختصاص به چالش ها و شروط  تحقق نظریه پایان تاریخ است، مبذول نداشته اند.

اما واقعیت آن است که قرن اروپائی و آمریکائی بدون یک پویائی و نوزائی  توأمان سیاسی و فرهنگی و اقتصاد سیاسی توآم با رشد آزادی و رفاه و داشتن جاذبه های فرهنگی و سیاسی پیشرو از جمله همان دموکراسی بورژوائی در برابر رژیم های تمامیت خواه و استبدادی و لاجرم کسب هژمونی از این طریق ناممکن بود. و حال آن که یکی از دلایل «پیشگوی ما» برای آسیائی شدن جهان وفور «کار ارزان» در این قاره است!. سرمایه سالاری و نوع حکمرانی و اقتدارگرائی مبتنی بر کار ارزان و آمیخته با سنن و استبداد دیرینه در این خطه و اکثر جوامع آن بر کسی پوشیده نیست، که اگر هم از دور دلی ببرد از نزدیک زهره می ترکاند. کلا نوزائی و داشتن جاذبه هژمونیک و تسخیر قلوب جهان بدون روبیدن عمیق رسوبات کهن و آفرینش گرایش نیرومندی  از یک فرهنگ پویا و نوین و با اهدافی آزادیخواهانه و عدالت جویانه ناممکن است. آیا مثلا در این کشورها  چشم اندازی امید بخش از مبارزه علیه بحران سترگ  زیست محیطی وجود دارند یا آن که در قعر جدول مخرب ترین و آلاینده ترین دشمنان محیط زیست قرار دارند که تؤسعه به هر قیمت شعار اصلی آن هاست؟ آیا حامل پاسخی به شکاف های عظیم طبقاتی و رهاشدن بشر از انقیاد کار موظف و استثمار فزاینده هستند یا آن که در شمار میلیاردرها مشغول کوس رقابت با غرب هستند؟ آیا داری پاسخی بهتر به بحران دموکراسی هستند یا آن که از دشمنان دموکراسی هستند؟

خوب! اگر صورت مسأله را پاک کنیم و شاخص های فوق را کنار بگذاریم، پس داریم از چه موضوعی صحبت می کنیم؟ از کدام تمدن؟ از پیشروی یا از قهقرا؟ یا این که داریم از میزان زور و غلبه این یا آن فراکسیون سرمایه داری و چرخش قدرت در میان آن ها و در چهارچوب منازعات درونی سرمایه داری سخن می گوئیم؟ آن چه که در این نظریه می تواند واقعی باشد و شاهدش هستیم این است که: در شرایطی که منازعات و شکاف های سرمایه جهانی شده به سطح جدیدی از انباشت و حدت و شدت رقابت رسیده است که قادر به کنترل و حل ولو نسبی بحران های پیشارو و انباشته شده در جهان نیست، در چنین شرایطی بالانس درونی جناح بندی های سرمایه بسمت سنگین ترشدن کفه قدرت های اقتصادی شماری از کشورهای آسیائی در حال تغییراست. که آن از یکسو همراه با استثمار و سرکوب و اقتدارگرایی بیشتر است و از سوی دیگردر یپوند تنگاتنگ با همان بخش های رقیب که با سرمایه گذاری در این کشورها و بهره گیری از نیروی کار ارزان و تبدیل آن ها به کارخانه های بزرگ تولید کالای صادراتی و ارزان و تغذیه مشترکشان از بازار جهانی. هم چنین باید افزود یک چنین پیوند سوای استثمار و نیروی کار ارزان، از یک جهت موجب افزایش ثروت های نجومی و تصاعدی ثروت در دستان اندکی معدود شده و از سوی دیگر موجب بسط بیکاری و کاهش سطح زندگی در میان شهروندان عادی کشورهای غربی و افزایش نارضایتی آن ها. از قضا ترامپیسم که با شعار اول آمریکا و بازگرداندن اقتدار گذشته آمریکا وارد صحنه شد به نوعی واکنش و پاسخی است از سوی بخشی از سرمایه داری ( و اساسا بخش واپسگراتر آن) به این بحران که هدف تقویت موقعیت ابرقدرت آمریکا در قرن بیستم و یکم را دنبال می کند. گرچه این پاسخ خود نیز سترون و بحران زا بوده و در حقیقت از موضعی ارتجاعی و واپسگرایانه به بحران صورت می گیرد، و نه فقط قادر به ایجاد اجماع در خود بلوک سرمایه در داخل آمریکا نیست، بلکه موجب برانگیختگی  جهان و دیگر بلوک های رقیب در برابرخود است. وقتی ترامپ با چنین زبانی سخن می گوید که اگر فلان سیاست را اجرا نکنید اقتصادتان را نابود می کنیم و یا از کره زمین محوتان می کنیم و امثال آن …. یعنی این که بیماری واگیر اقتدارگرائی به شکل محسوسی دارد به گفتمان غالب و مهاجم در بلوک سرمایه داری بحران زده تبدیل می شود.

در این راستا اگر بتوان حتی به قید احتیاط ادعای عروج بلوک سرمایه های آسیائی اعم از چین و ژاپن و هند و سنگاپور و اندونزی و…. را به یمن رشد بالای اقتصادی متکی بر استثمار بیشتر و کار ارزان تر و نیز داشتن زبان بی لکنت اشان در اقتدارگرائی و سرکوب را به عنوان یک واقعیت پذیرفت، اما این چیزی نیست که بتوان آن را آسیائی شدن جهان نامید و با قرن ۱۹ اروپائی شدن جهان و ۲۰ یعنی قرن آمریکائی شدن جهان یعنی دوران شکوفائی سرمایه داری و دست آوردهای آن مقایسه و هم ارزکرد.

همانطور که اشاره شد حرکت به جلو و پیشتازی در قافله تمدن نیازمندپ یشرط هائی است که بلوک سرمایه داری غرب فاقد آن است و در حقیقت حتی از نوع غربی اش عقب مانده تر و واپس گراتر است. در واقع این نظریه پرداز هندی تبار ما از منظر یک تجارت پیشه و بیزنسمن شیفته آمار و ارقام رشد یک جانبه اقتصادی  به پیشگوئی پرداخته است. این نوع  برون دادها نشان می دهند که سرمایه داری جهانی به چنان بحران و انحطاطی رسیده است که حتی قادر نیست چون گذشته از درون خود یک چشم انداز امیدبخشی برای نوزائی و پیشرفت و آزادی و کسب هژمونی از این بستر بدست بدهد. بگذریم که از که اقتصادها مدنظر آن ها بندنافشان با اقتصادهای رقیب گره خورده است و بگذریم از این که جوامع انباشته از استثمار و تحت سرکوب آن ها و صلبیت و شکنندگی ساختارهای قدرت در آن ، اکثرا از درون مستعد انفجارها و آتشفشانهای بزرگی هستند و بگذریم که تصور تداوم نرخ های رشد بالا از هم اکنون دستخوش چالش های بزرگی شده است و به عنوان مثال در نمونه چین به پائین ترین سطح خود در طی تقریبا سه دهه گذشته رسیده است.

بحران هژمونی
به میان آمدن اقتدارگرائی  خود به معنی پایان یافتن دوران هژمونی است. البته از دست دادن هژمونی الزاما معادل نابودی و سقوط نیست، اما نشانه بحران و پیدایش خلأ در جهان چرا. دوره های  خلآ و بحران و شرایطی که سیستم نتواند از درون خود بدیل و افقی امیدبخش ارائه دهد، در عین حال دوره های   شکل گیری بدیل از بیرون سیستم هست.

طنرتاریخ آن است که اکنون خود فوکویاما با اذعان به بحران لیبرال دموکراسی و ناکفایتی و ناکامی های آن، از جهتی، به نتیجه ای قریب به همین مدل مورد ادعای المثنای خود رسیده است. بزعم او اگر چین بتواند همین دستاورهایش را حفظ کند (مثلا برای سی سال) باید گفت که مدل بهتری نسبت به لیبرال دموکراسی خواهد بود. بهمین دلیل چندان بی ربط نخواهد بود که اگر در قیاسی معکوس(!)، نظریه پایان تاریخ فوکویامای اول را «کمیک» بخوانیم، که اینک خود وی هم به آن می خندد، نظریه آسیائی شدن جهان توسط «فوکویامای دوم» را تراژیک بدانیم؟ آیا آسیائی شدن جهان یک تراژدی به معنای واقعی نخواهد بود؟!

تقی روزبه – ژانویه ۲۰۱۹

منبع:   قرن بیست و یک، جهان آسیائی می شود
http://www.irna.ir/fa/News/83171470

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.