محمود طوقی: داستان پرومته (قسمت اول)

دختران دریا از پرومته می خواهند تا علت گرفتاریش را توضیح دهد، گناه او چیست؟ برای آن که در بند است هیچ عذابی الیم تر از آن نیست که همدلی نیابد تا علت در بند بودنش را توضیح دهد. سلول های انفرادی به همین علت ساخته شده اند. از سویی دیگر طبیعت استبداد از هر نوع افشاگری بیزار است. بند و زنجیر به همین منظور ساخته شده اند. که فریاد اعتراض در گلو خفه شود و معترض در تنهایی و غربت جان سپارد بدون آن که دیگران از آرمان بزرگ او چیزی بدانند. پرومته اکنون فرصت یافته است تا خطاب به دختران دریا تمامی ایزدان و انسان ها را مورد خطاب قرار دهد. شانسی که به هر زندانی روی نمی آورد. پرومته از جانبداریش در جنگ زئوس با کرونوس ظالم می گوید و این که چگونه زئوس با کمک او و مادرش به کرونوس غالب شد و چون بر تخت نشست. در پی تباه کردن نسل انسان رنجدیده بر آمد و او که در غم انسان بود این ظلم را تاب نیاورد و در صدد انسان رنجدیده با زئوس مخالفت کرد. ….

Heinrich_fueger_1817_prometheus_brings_fire_to_mankind
بذر آتش در ساقه ای نهان و در نزد خدایان بود پرومته به این راز آگاه بود. مجازات ربودن آن را نیز می دانست با این همه آتش را می رباید و نثار انسان می کند چرا که او عاشق انسان فانی در رنج بود.

—————————————————————————————-

داستان پرومته
قسمت اول

اثر: آشیل

ترجمه: شاهرخ مسکوب

شخصیت ها
۱- پرومته: فرزند آسمان (اورانوس) و زمین (اوگئا)، بخشنده آتش به انسان
۲- زئوس: خدای خدایان
۳- هنائیستوس: ایزد آتش؛ پسر زئوس و هرا
۴- کراتوس: غلام زئوس
۵- بیا: غلام زئوس
۶- اوکئانوس: ایزذ دریا و رود
۷- ایو: دختر ایناکوس و محبوب زئوس
۸- هرمس: پیک بالدار زسوس
۸- همسرایان: دختران او کئانوس

آغاز ماجرا: جنگ زئوس با کرونوس
کرونوس به همراه پنج برادرش بر علیه پدر شورش کرد، پدر را سرنگون کرد و فرمانروایی را از آن خود ساخت. کرونوس فرزند زمین و آسمان بود.
کرونوس فرمانروایی مغرور و خود کامه بود و می پنداشت برای فرمانروایی زورمند چون او حریفی نیست. پس از ظلم و تعدی نسبت به همه کس و همه چیز دریغ نمی کرد و حتی فرزندان خودش را هم می بلعید .
پرومته توسط مادرش از مشیت آینده خبردار شد که بهروزی از آن زورمندان نیست. و اندیشه سرچشمه پیروزی و توانایی است .
این حقایق را پرومته به کرونوس و برادرانش گفت. اما آنان چون تمامی فرمانروایان مغرور و زورمدار حرف او را ناچیز شمرده و باور نداشتند که حکومت زور ابدی نیست .
کمی بعد بین زئوس مدعی حکومت بر جهان و کرونوس پادشاه ظالم و مستبد جنگی در گرفت .
پرومته و مادرش به یاری زئوس شتافتند و او را از حوادث آینده آگاه کردند. زئوس توانست کرونوس و برادرانش را در نهانگاه تاتار در دنیای مردگان به بند بکشد .

حکومت زئوس
چون زئوس به تخت نشست سلطنت خویش بیاراست و از آن خوان نعمت، دیگر ایزدان را سهمی داد بجز انسان. زئوس در اندیشه انسان رنجدیده نبود و این سرشت تمامی حکومت های خودکامه است که در تمامی معادلاتشان همه چیز را محاسبه می کنند جز انسان.

دیالکتیک حکومت های خودکامه
همه چیز با شعارهای زیبا شروع می شود. با نقد حاکمانی که به ظلم بر مردم حکومت می کردند که این ها همه مقدمه جنگی بزرگ است. و فرجام این جدال سقوط حکومت خودکامه پیشین است .
چون حاکمان جدید به قدرت می رسند. حکومت را خوان یغمایی می پندارند که برای سیر کردن شکم های بزرگ آنان و اطرافیان آن هاست پس بساط سلطنت را به سیاق پیشین بر پا می کنند اما این که انسان رنجدیده کجاست و چه می کند برای آنان اهمیتی ندارد.

تصمیم زئوس: نابودی انسان
زئوس بعد از آن که پایه های حکومتش را استوار کرد تصمیم گرفت نسل انسان رنجدیده را تباه کند و نژاد دیگری پدید آورد و در این تصمیم تمامی ایزدان با او همراه بودند الا پرومته که دل به انسان داشت و در غم انسان بود.

پرومته که بود
پرومته پسر تمیس بود و مادر او الهه زمین بود مظهر باروری بیکران و از طرف دیگر تجسم عدالت و قانون ابدی جهان بود .
پرومته آفرینندگی، دانایی و دادخواهی را از مادرش آموخته بود و چون مادرش مظهر عدالت جهانی بود او نیز در طلب عدالتی جهانی بود. و عدالت چیزی نیست که به مذاق ظالمان خوش بیاید پس کار به جنگ و جدال کشیده می شود و سرنوشت چنین جدالی پیشاپیش معلوم است در یک سو زئوس خدای خدایان است با تمامی نیروها ظاهر و پنهانش و در سویی دیگر پرومته است که قصد بر قراری عدالتی جهانی را دارد، تنها، بی یاور و یاوری دیگر ایزدان. او تنها یاور انسان رنجدیده است .

ویژه گی پرومته
پرومته غولی پیش اندیش بود. از رازهای نهان خبر داشت و می توانست از وراء تاریکی امروز روشنی فردا را ببیند.
در نبرد کرونوس با زئوس او از سرنوشت نبرد پیشاپیش آگاه بود. اما این دانش و علم یک دانش و علم محض نبود. دانش پرومته با عشق عجین بود عشق به نیروی دانایی .
پرومته از نقشه های زئوس آگاه است و می داند در اندیشه رنج انسان نیست و در پی آن است که تمامی نژاد وی را تباه کند و بجای آن نژاد جدیدی را بوجود بیاورد.

پرومته و انسان
پرمته تحمل رنج انسان را ندارد. از رنج انسان غارنشین از بیماری و گرسنگی اش در عذاب است. پس در صدد کمک به انسان بر می آید. اما راه نجات کدام است .

ربودن آتش از خدایان
پرومته می داند که آتش سرچشمه همه هنر هاست و اگر انسان فانی به سلاح دانش مجهز شود از هر خدایی بالاتر می رود .
بذر آتش در ساقه ای نهان و در نزد خدایان بود پرومته به این راز آگاه بود. مجازات ربودن آن را نیز می دانست با این همه آتش را می رباید و نثار انسان می کند چرا که او عاشق انسان فانی در رنج بود .
پرومته عاقبت کار را می داند. او غولی پیش اندیش است. اما عشق او به انسان او را به جنگ با خدایان می کشاند و رنج گرانی را که پیشاپیش از آن آگاه است را به جان می خرد. پرومته صلیب رنج های خود را خود پیشاپیش به دوش می کشد .

کیفر خواست پرومته
تنها گناه پرومته ربودن آتش نیست. اگر تنها گناه پرومته نثار آتش به انسان بود برای زئوس جای اغماض داشت. اما گناه غیر قابل بخشش پرومته سر فرود نیاوردن در مقابل خود کامگی زئوس بود.
عدم تمکین به استبداد و بازنگشتن از راه کمک به آدمیان کیفر خواست اصلی پرومته بود که در دادگاه خدایان گناهی غیر قابل بخشش و مستوجب شدیدترین مجازات ها بود.

دستگیری پرومته
به فرمان زئوس هفائیستوس پرومته را به بند کشید و دو غلام زئوس؛ کراتوس و بیا پس از شکنجه های بسیار پرومته را با دست ها و پاهایی در بند و چشمانی بسته به انتهای جهان بردند.
در انتهای جهان صخره ها و کوه های سر به فلک کشیده ای بود که در آنجا سکوت، تنهایی و وحشت حکمفرمابود .
پرومته بر میثاق خود با انسان پای می فشرد و شکنجه های جان سوز را تاب می آورد و در مقابل زئوس کرنش نمی کند واز راه خود که نجات انسان رنج دیده است برنمی گردد
زئوس راه شکستن مقاومت پرومته را می داند. بندهایی گران بر پای و دست در انتهای جهان، جایی که موریانه های تنهایی بر جان او نیش می زنند و زندانی تهی و فرو ریخته در مقابل زئوس زانو می زند و طلب عفو می کند. زئوس به موریانه ها دل بسته است.
زئوس برای درهم شکستن پرومته تنها نیست، شمشیر سه لبه او نیز در کار شکستن مقاومت پرومته اند.؛ هفائیستوس، کراتوس و بیا .

کراتوس و بیا کیانند
کراتوس (غلام توانایی) و بیا(غلام زور) هردو از چاکران درگاه زئوس اند .
کاری به بد و نیک جهان ندارند. بر مدار قدرت می چرخند توانایی و زور هر دوعمله ظلمند و چون سگ بر آستان قدرت پوزه می سایند. و با لقمه ای نان دم تکان می دهند
برای نوکری آفریده شده اند. خود را مأمور و معذور می دانند. و با این اندیشه از هیچ جنایتی روی گردان نیستند و هنگامی که روز داوری فرا می رسد زاری می کنند که نمی دانستیم حقیقت چیست و حق کدام است .
کراتوس و بیا هر دو عامل و آلت سرکوبند و در نزد آنان هر کاری جز غلامباره گی و فرمانبری تبهکاری است و مستوجب عقوبت. برای این دو همه جز اربابشان مجرم و مستحق مجازاتند .

هفائیستوس کیست
هفائیستوس خدای آتش و پسر زئوس است. او هنرمند است. هنر او مهار کردن و در بند کشیدن سرکشان و یاغیان نسبت به استبداد زئوس است .
هفائیستوس هنرمندی دست به مزد است. هنر او متعهد نیست. آزاد و در خدمت خود نیست. مزدور و جیره خوار است. اما این تمامی واقعیت او نیست. روی دیگر او وجدانی است که به بد و نیک جهان آگاه است هم از نیکی عمل پرومته آگاه است و هم از ظلم زئوس.
پرومته نیز چون او هنرمند است. اما هنر او در خدمت رهایی آدمیان است آدمیانی که به راهنمایی های او نیاز دارند.

دو چهره هفائیستوس
نیمی از چهره هفائیستوس وجدانی است بیدار  و نیمی دیگر هنرمندی است جیره خوار. بین این دو چهره جدالی کم رمق و بی جان جریان دارد. و در این جدال موقعیت اجتماعی و منافع اقتصادی بر وجدان بیدار می چربد .
هفائیستوس از یک سو گوش به فرمان زئوس دارد و پرومته را به بند می کشد. و از سویی دیگر اعتراضی بی رمق می کند، نه به زئوس که به وجدان نیمه بیدار خویش.به همین جهت به کراتوس غلام زئوس تنها نقی می زند ،چرا که در ته ضمیر آگاهش می داند که او نیز در این جنایت سهیم است اما او هنرمندی است مزدور و تو جیه گرهر چند این توجیه فقط خود او را قانع می کند .
اما بهر حال کارش را توجیه می کند. پس به پرومته می گوید: بر خلاف خواست خود بند بر تو می نهم و بعد سعی می کند خود را متاثر و همدرد نشان دهد اما بیشتر از آن که با پرومته سخن بگوید با وجدان معذب خود سخن می گوید و سعی می کند خود را قانع سازد که زندگی پرومته ای مستحق عقوبتی جانفرساست پس زندگی هفائیستوس مصلحت است و بهمین خاطر به پرومته می گوید: دیگر آوای آدمیان را نمی شنوی، منظر او را نمی بینی. آتش درخشان فرشته ترا می سوزاند و گُل اندام تو پژمرده می شود و هنگامی که جاده اختر نشان شب به روز جانگداز پرده می کشد و آفتاب حیات بخش سرمای سپیده دم را از بین می برد شادمان می شوی. رنج ترا حدی نیست. جاودان بیدار و ایستاده نگهبان این صخره خواهی بود چرا که رهاننده تو هنوز زاده نشده است .
از این جا به بعد سخن هفائیستوس عوض می شود از حالت همدردی توأم با شرم به نکوهش و مذمت بدل می گردد: تو قسم خدایان را به هیچ گرفتی. آتشی که حق آدمیان نبود به آن ها دادی. زمانی می رسد که افسوس خواهی خورد ولی فریاد دریغا در یغایت به گوش زئوس نخواهد رسید چرا که او نو قدرتی سنگدل است.

اعتراض کراتوس به هفائیستوس
برای کراتوس همدلی و درنگ هفائیستوس معنا ندارد. دشمن زئوس، دشمن اوست. برای او حق یعنی قدرت. و او که هیچ علاقه ای به ریشه جدال هفائیستوس با پرومته ندارد به اعتراض بر می خیزد و هفائیستوس را از خشم پدر می ترساند و او را از روزی که در بند شود بر حذر دارد چرا که کراتوس هیچ کس را جز زئوس مستحق آزادی نمی داند .

اما هفائیستوس نیک می داند که این هنر اوست که پرومته را به بندی گران می کشد، پس به هنر بی همتای دست هایش نفرین می فرستد اما عیب کار او در هنرش نیست در وجدان سوداگر اوست. او اهل مصلحت و معامله است. عقل دور اندیش دارد. به خود کامگی زئوس واقف است اما به عقوبت کار پرومته  نیز آگاه است. پس مخالفت با زئوس را مصلحت نمی داند. رنجیر را دور بازوان پرومته محکم می کند و به صخره ها می کوبد و بعد نوبت به پاها و تمامی پیکراو می رسد .
سراپای پرومته در زنجیر به صخره میخ می شود و کار به آخر می رسد .
کراتوس اما نمی تواند به همین سادگی دست از پرومته بکشد بهمین خاطر سعی می کند در این لحظات آخر با تیغ زبان او را بیازارد و به پرومته می گوید: در گستاخی بکوش. و آتش را نثار آدمیان کن. آیا آدمیزاد یارای آن هست تا ترا از این رنج برهاند . ایزدان به غلط ترا «پیش اندیش» نام نهاده اند تو خود نیازمند مردی پیش اندیشی .

مبارزه ادامه دارد: افشاگری پرومته
برای آن که در بند است اسارت پایان مبارزه نیست. عوض شدن شکل مبارزه است. دیروز به گونه ای امروز به گونه ای دیگر. آن چه مهم است نفس مبارزه است نه موقعیت زمانی و مکانی آن .
اگر مبارزه با اسارت پایان پذیرد راه گم می شود. و بی رهرو می ماند. تلاش ها و ر نج ها بر باد می رود و اسارت به عملی بی معنا بدل می شود به همین خاطر است که پرومته در بند خاموش نمی نشیند و دریا و نسیم و خورشید را به شهادت فرا می خواند چرا که رنج او رنجی فردی نیست رنج تمامی کسانی است که در زیر چکمه های استبداد زئوس به جان آمده اند .

بیدادگری مرزی نمی شناسد
بیدادگری مرزی نمی شناسد. تقدم و تأخر دارد ولی دیر یا زود دشنه اش بر گلوی همه می نشیند از او که به اعتراض بر می خیزد تا آن که لب فرو می بندد و در سایه منتظر نوبت خویش می ماند.
این تصور عبثی است که طناب استبداد گلوی دیگران را فشار می دهد و دیگرتران در امان می مانند.
پس پرومته دست به افشاگری بر علیه زئوس می زند. هر چند او پیشاپیش از رنج ربودن آتش آگاه بود اما نیک می داند باید این رنج را امروز به سلاحی بر علیه زئوس بدل کند.
رنج پرومته افشاگر بیداد خدایی است بی رحم و سنگدل. پرومته تبلیغ می کند. به توجیه کار خود می پردازد چرا که برای کار خود حقانیت قائل است و با این توجیه چهره واقعی زئوس را برملا می کند.

دختران الهه رود و دریا (اوکئانوس)
افشاگری پرومته دختران رود و دریا را به نزد خود می کشاند. پرومته می گوید: «ببینید که چگونه بر فراز پرتگاه بلند کوهستان با بندی سهمناک اسیر شده ام. ایکاش زئوس مرا به دنیای مردگان می فرستاد تا هیچ ایزد و هیچ آفریده ای از اندوه من شادمان نگردد».
پرومته از اوضاع کاملاٍ آگاه است و می داند کسی از استبدا زئوس دل خوشی ندارد اما می خواهد افکار عمومی را نسبت به عمل خود بسنجد .
دختران او کئانوس به او می گویند:ه یچ کس از رنج تو شادمان نیست. همه از بیداد زئوس پریشان خاطرند. همین برای پرومته کافی است .

حقانیت کار
هنگامی که حقانیت کار بر همگان آشکار شود فرجام جدال معلوم است. دیگر مردن نیز غمی ندارد عمل جاری است. با سربه نیست کردن پرومته زئوس راه بجای نمی برد. اینجاست که پرومته رجز می خواند: «روزی شهریار جاودانان که به او بندهای گران به ناحق بسته است، نیازمند او خواهد شد».

نیاز دیکتاتو چیست
استبداد آخرالامر ماندنی نیست. به همین خاطر مستبد می خواهد از چگونگی عاقبت کار خود آگاه شود .
این راز که چگونه سلطنت از زئوس گرفته می شود نزد پرومته است. و پرومته سوگند می خورد که به هیچ قیمتی این راز را باز گو نکند مگر آن که از بند رها شده باشد و زئوس کفاره گناه اش را پرداخته باشد .

رنج نامه پرومته
دختران دریا از پرومته می خواهند تا علت گرفتاریش را توضیح دهد، گناه او چیست؟
برای آن که در بند است هیچ عذابی الیم تر از آن نیست که همدلی نیابد تا علت در بند بودنش را توضیح دهد. سلول های انفرادی به همین علت ساخته شده اند. از سویی دیگر طبیعت استبداد از هر نوع افشاگری بیزار است. بند و زنجیر به همین منظور ساخته شده اند. که فریاد اعتراض در گلو خفه شود و معترض در تنهایی و غربت جان سپارد بدون آن که دیگران از آرمان بزرگ او چیزی بدانند.
پرومته اکنون فرصت یافته است تا خطاب به دختران دریا تمامی ایزدان و انسان ها را مورد خطاب قرار دهد. شانسی که به هر زندانی روی نمی آورد. پرومته از جانبداریش در جنگ زئوس با کرونوس ظالم می گوید و این که چگونه زئوس با کمک او و مادرش به کرونوس غالب شد و چون بر تخت نشست. در پی تباه کردن نسل انسان رنجدیده بر آمد و او که در غم انسان بود این ظلم را تاب نیاورد و در صدد انسان رنجدیده با زئوس مخالفت کرد.

چگونگی نجات انسان
پرومته به دختران دریا می گوید: «من آدمیان را از اندیشه مرگ رسیده رهانیدم . دوای این درد نهادن نهال امید ناپیدا در جان آدمیان بود .
اما این آغاز کار بود امید تنها کافی نیست.علمی لازم بود که سر آغاز همه علم ها باشد .
آدمیان در آغاز گروهی در مانده بودند. می نگریستند اما بیهوده می دیدند. گوش داشتند اما نمی شنیدند چون اشباح رویا بودند، سراسر زندگی شان همه چیز آشفته و نابسامان بود از خانه های گرم آجری و هنر درود گری هیچ نمی دانستند مانند مورچگان زیر زمین در زوایای ژرف و تاریک غارها می زیستند. هیچ نشانی نداشتند تا بدانند زمستان، بهار و تابستان را بشناسند به هر کاری ناهشیار دست می زدند.
من به آنان دانش طلوع وغروب ستارگان را آموختم سپس به آنان کار با اعداد را یاد دادم و بعد ترتیب حروف و توانایی به یاد سپردن چیزها را.
بر چهار پایان زین و یراق نهادم تا بجای انسان بارهای گران را بردارند. آن ها را دست آموز کردم. اسب ها را به گردونه بستم. و راز دریانوردی را به ملاحان آموختم .
بدین گونه آدمیان رنجدیده غرق در غرقاب نادانی را به سلاح دانش مجهز شد و نجات یافت.
من به آدمیان که در بیماری نه دارویی برای خوردن داشتند ونه غذایی و نه مرهمی و نه شربتی و از بی دوایی دردی جانکاه می مردند اختلاط داروهای درمان بخش را آموختم. آنان را از حوادث آینده آگاه کردم و راز خواب و صداهای مبهمی را که بدان تفأل می نهادند بر آنها گشودم.
نشانه های راه ها و پرواز پرندگان شکاری را برای آن ها روشن کردم. و روش زندگی حیوانات، دشمنی آن ها و دوستی شان را باز نمودم، سپس راه دشوار دانش را به آن ها نشان دادم تا چشم های تار و تاریکشان گشوده شود.
آن گاه از گنجینه ای که زمین بخاطر آدمی در دل خود نهان کرده بود از مفرغ، آهن، سیم و زر خبر دادم .این تمامی چیز هایی بود که من به آدمیان دادم».

مجازات عشق به انسان
مجازات عشق به آدمیان رنجی جانفرساست که چشم طاقت دیدن، دل تاب تحمل آن را ندارد. یا نهانگاه مردگان است یا پرتگاهی بلند و دور با زنجیری بر دست ها و پاها.

عمل اگاهانه پرومته
پرومته این همه رنج را پیشاپیش می داند، می خواهد، عمل می کند و مجازات آن را می پذیرد.
آدمیان را یاری می کند و رنج را به جان می خرد، پرتگاهی بلند، صخره هایی تنها و دور.
اگر پرومته پیشاپیش از عملش و عواقب کارش بی اطلاع بود و بعد که در بند می شد به کم و کیف کار آگاه می شد دو راه بیشتر نداشت؛ یا دست ندامت به سوی زئوس می برد یا به سرنوشت تن می داد.
راه نخست بدنامی ابدی بود و راه دوم تحمل مجازاتی بود به اجبار و این اسارت و بند برای پرومته افتخار چندانی نداشت. بزرگی پرومته در عمل آگاهانه اوست.
پرومته با چشم باز عمل می کند و آگاهانه رنج اسارت را به جان می خرد بدین سبب است که رنج پرومته به حماسه پرومته بدل می شود .

اوکئانوس؛ عضو حزب باد
اوکیانوس از ریزه خواران خوان قدرت است. سگی است که بر آستان قدرت با تکه ای گوشت و استخوان پی می ساید ودم می جنباند.
خردمندی است که از چند و چون روزگار آگاه است و می داند که زئوس خودکامه ای سهمناک است، اما حاشیه نشینی است که کوبیدن مشت بر نیشتر را بیهوده می داند.
اوکئانوس فرصت طلبی است که بهروزی خود را دنبال می کند و مصلحت بین است. خیلی خوب می داند که حاکم است و چه می خواهد. عضو حزب باد است باد به هر سو که بوزد سمت و جهت او نیز همان جهت است. او نوکر قدرت وقت است. هر کسی که هست باشد فرق نمی کند. کافی است برای او لقمه ای بیندازند او دم می جنباند.

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.