محمود طوقی: قوام السلطنه و حمید شوکت در ترازوی داوری (بخش سوم)

حمید شوکت تاریخ زندگی سیاسی قوام را از مشروطه تا قیام ۳۰تیر ۱۳۳۱ ورق زد و در تمامی وقایع سعی کرد قوام را ناجی ایران جا بزند. اما تا پایان کتاب موفق نمی‎شود خواننده آشنا به تاریخ را راضی کند. از خلع سلاح مجاهدین و گلوله زدن ستارخان با هر توجیهی گرفته تا کشتن پسیان و میرزا و فرقه و مصدق. چرا که در تمامی این وقایع قوام در سویی بوده است که عاملین سیاه‎روزی ایران بوده‎اند. قوام هیچ دری به سوی بهروزی این مردم نگشود. تا امروز ما از آن در عبور کنیم و در سایه سار آرامش آن بیارامیم. به راستی خدمت قوام به میهن چه بود؟ ….

——————————————————————–

قوام السلطنه و حمید شوکت در ترازوی داوری
بخش سوم

تحریف وقایع
فشرده فصل ششم کتاب شوکت بر این اصل استوار است که جنگ در حال تمام شدن بود و بریا؛وزیر کشور استالین دید شوروی نیاز به نفت دارد. به استالین گفت و استالین دستور داد فرقه دمکرات درست شود تا اهرمی برای گرفتن نفت باشد.
که ناگهان قوام مردی برای تمام فصول چون رستم دستان به کمک میهن شتافت به شوروی رفت، سر استالین را کلاه گذاشت و برگشت نگاه کنیم:
«۱- استالین نظری به قفقاز انداخت وبا پیپ‎اش به سمت جنوبی نقشه رفت و با اشاره به مرزهای شوروی با ایران گفت ازمرزهای مان در این جا راضی نیستم .
۲- طراح اصلی مسئله کسب امتیاز نفت شمال لاورنتی بریا مرد قدرتمند دستگاه مخوف سرکوب استالین بود.
۳- بریا در شهریور ۱۳۲۳ گزارشی از مسئله نفت در اختیار استالین و مولوتف قرار داد.
۴- بر چنین زمینه ای استالین در خرداد ۱۳۲۴سندی کاملاً محرمانه را پیرامون کارهای زمین‎شناسی و اکتشاف مناطق نفت‎خیز شمال ایران به امضا رساند.
۵- حربه کارای دستیابی به چنین هدفی برپایی و حمایت از فرقه دمکرات و مقدمه خودمختاری آذربایجان بود.»

بقیه این بخش شرح ماوقع است که همه از چند و چون آن مطلع‎اند. اما پایه‎های این بخش بر نادیده گرفتن و تحریف چند مسئله اساسی بنا شده است:
۱- طرح مسئله نفت شمال خواب‎نما شدن بریا مرد مخوف دستگاه آدمکشی استالین نبود. طرح خائنانه ساعد بود.
۲- در آذربایجان که در تحلیل‎های راست ارتجاعی، پسرخاله‎های آقای شوکت مردم حضور واقعی ندارند. یک مشت خاک و کوه ودره و رودخانه است که روس‎ها می‎خواستند آن‎را از ایران جدا کنند.

فراموش کردن مردم و حقوق تاریخی آن‎ها از سال ۱۳۲۴ شروع شده است و تا آخر دنیا توسط راست ارتجاعی ادامه خواهد یافت.
اما برخلاف تحلیل‎های محققین تاریخ «و زندگی‎نویسان خارجه نشین» در آذربایجان از دیرباز مردمی زندگی می‎کنند که به زبان ترکی سخن می‎گویند. ایرانی هستند و تا تشکیل فرقه دمکرات دو انقلاب ناکام را پشت سر گذاشته بودند و در دوران سیاه ۲۰ ساله رضاشاه به آن‎ها ستمی مضاعف شده بود.
پس می‎خواسند با زبان خود بخوانند یاد بگیرند بنویسند حرف بزنند و با دستان خود منطقه خود را آباد کنند. این خواسته‎ها را می‎گویند خودمختاری و نه تنها چیز بدی نیست که خیلی هم خوب است.
در آن روزگار آذربایجان سنتی غنی از مبارزه، انقلاب و اندیشه‎های سوسیال دمکراسی را در پشت سر خود داشت. فراموش نکنیم که نخستین حزب سوسیال دمکرات ایران در بین کارگران آذربایجان مقیم باکو تشکیل شد. و هم اینان بودند که انقلاب مشروطه را بعد از کودتای محمدعلی شاه شعله‎ور کردند. تا فرصت‎طلبانی چون سپهدارتنکابنی، سردار اسعد و دیگران بیایند و میوه‎چین آن باشند.
این تحلیل مسخره که استالین دستور تشکیل فرقه را برای گرفتن نفت شمال داد توهین به مردمی بزرگ و نادیده گرفتن واقعیت‎های تاریخی است. کافی است که به خاطرات صفرخان قهرمانی و دیگر نوشته‎های آن روزگار مثل مصاحبه سرتیپ درخشان و نوشته‎های روزنامه‎نگاران مستقل آن دوران مراجعه کرد که چگونه هزار هزار مردم به این نهضت می پیوستند تا آرمان‎های ملی خود را متحقق کنند.
مگر شدنی است که استالین دستور بدهد و مردم زحمتکش و کوچه و بازار یک منطقه در ابعاد میلیونی به یک نهضت ملحق شوند. چرا این‎کار بعدها انجام نشد. چرا در مناطق دیگر این‎کار صورت نگرفت.؟

مذاکرات مسکو
مذاکرات مسکو هم شق ‏القمر قوام نبود. اپورتونیسم‎های روس مثل مولوتف و استالین در پی گرفتن امتیاز نفت بودند و برای رسیدن به خواسته‎های حقیرانه‎شان حاضر بودند یک ملت را قربانی کنند. پس مشتی فرومایه نشستند تا یک انقلاب را قربانی کنند و کردند این‎که در این زادوبوم امر تازه‎ای نیست مگر همین خائنین با انقلاب گیلان همین کار را نکردند.
آن روزگار قوام بود و روتشین بود و امروز قوام و مولوتف بودند.

مشروعیت شرکت مختلط
آنانی که برای قوام کف می‎زنند که مام میهن را نجات داد او فرقه دمکرات را سرکوب کرد و نفت شمال را به شوروی نداد. مسئله را نه از زاویه منافع ملی، بلکه از زاویه دیگری می‎بینند. که آن زاویه منافع ملی نیست منافع امریکا و انگلیس و ارتجاع دربار است.
در آن روزگار منابع نفت جنوب توسط انگلیس استخراج می‎شد و سهم ایران ۲۰ درصد بود در حالی‎که پیشنهاد شوروی۵۰ درصد بود.
نکته دوم طبق این قرارداد ۵۰ سال بعد کلیه این تأسیسات به ایران منتقل می‎شد و نکته سوم رسمیت یافتن مالکیت ایران بر منابع نفتی این منطقه بود.
حاصل کار قوام چه بود.؟ نفت به روس‎ها داده نشد تا بتواند در فرصتی مناسب به آمریکائی ‏ها بدهد که عمرش کفاف نداد  وروس‎ها هم اجازه کار را ندادند.
ایران مدت ۵۰ سال از این منابع محروم ماند و در آخر کار به تقسیم مجدد کشید و سهم ایران به چیزی حدود ۱۱ درصد تقلیل یافت.
طُرفه آن است که تمامی زندگی‏ نویسان همچون شوکت از قرارداد منصفانه ۵۰-۵۰ ایران و شوروی به بدی یاد می‎کنند اما از دادن نفت شمال به امریکایی‎ها سخنی به میان نمی‎آورند و آن‎را دریچه‎ای به سوی نیکبختی برای ایران می‎دانند. به راستی راز این‎کار کجا است.؟
اگر قرار است مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند.

فصل هفتم کتاب
آذربایجان

ببینیم روایت شوکت از تشکیل فرقه دموکرات چیست
«در نخستین روزهای شهریور۱۳۲۴ سیدجعفر پیشه‎وری، صادق پادگان و میرزاعلی شبستری طی نشستی با باقراوف و مشاروانش که مأموران دستگاه امنیتی شوروی نیز در آن شرکت داشتند طرح اولیه برنامه فرقه دمکرات را آماده ساختند.
ـ از رهبری تا برنامه سیاسی و از قشون ملی تا بیانیه مجلس مؤسسان همه و همه با تأیید و طراحی شوروی انجام شده بود.
ـ باقراوف وظیفه داشت با کمک کمیسار داخلۀ سابق آذربایجان که نقش مشاور کنسولگری شوروی در تبریز را ایفا می‎کرد جنبش جدایی‎طلبانه را هماهنگ می‎سازد.
ـ باقراوف می‎بایست مبارزه  انتخاباتی  پیشه‎وری برای مجلس شورای ملی در آذربایجان را سازماندهی کند.
ـ این واقعیت، ادعای کم و بیش پذیرفته شده‎ای را که تشکیل فرقه در واکنش به رد اعتبارنامه پیشه‎وری در مجلس چهارم بوده است با تردید جدی روبه‎رو می‎سازد.
ـ پیشه‎وری  می گفت: فقط در نتیجه این کمک‎ها و کمک کارمندان کنسولگری شوروی که موفق شد به نمایندگی مجلس انتخاب شود.
ـ مطلب از این قرار بود یا فرقه دمکرات آن قدر قدرت می‎یافت تا آذربایجان را از ایران جدا سازد و به این ترتیب شوروی مسئله نفت و امنیت خود در مرزهای جنوبی‎اش به سرانجامی مطلوب برساند یا دولت ایران در هراس از واقعیتی که جریان داشت امتیاز نفت شمال را به شوروی می‎سپارد.»

مغلطه‎گران کوچک و شعبده‎های بزرگ
نگاه کنیم به روایت شوکت از تاریخ ؛استالین پیپ‎اش را گرفت روی نقشه ایران و گفت از مرزهای خود در این قسمت راضی نیستم و بعد سروکله بریاو باقراوف پیدا شد تا به جنبش‎های جدایی‎طلبانه کمک کنند.
برای این‎کار فرقه دمکرات را درست کردند و در همان مسکو نام و بیانیه و لیست هیئت رئیسه و مجلس مؤسسان و قشون ملی آن‎را مشخص کردند و در آخر باقراوف مأمور شد تا به پیشه‎وری کمک کند نماینده مجلس شود و خود پیشه‎وری هم گفت که من با کمک روس‎ها نماینده شدم.
و در آخر این‎که شوروی اگر موفق به جدا کردن آذربایجان می‎شد مسئله نفت و امنیت مرزهای جنوبی‎اش حل می‎شد.

این را می‎گویند شامورتی بازی تاریخی و دلایل‎اش را می‎گویم:
۱- آخر چگونه می‎شود استالین و باقراوف بنشینند در مسکو نام و اساسنامه و برنامه و رهبری یک حزب را تعیین کنند برایش قشون ملی و مجلس مؤسسان درست کنند بیانیه و اساسنامه آن مجلس را هم پیشاپیش بنویسند؟
۲- انتخابات مجلس چهاردهم قبل از تشکیل فرقه است چگونه می‎شود باقراوف مسئول انتخاب شدن پیشه‎وری باشد، در حالی‎که قرار است آذربایجان را جدا کنند نماینده مجلس چگونه با جدایی جور درمی‎آید به قول عوام «دخیلم دار».
۳- اگر پیشه‎وری به نمایندگی مجلس پذیرفته می‎شد و دارودسته سیدضیاء کارشکنی نمی‎کردند چگونه می‎شد پیشه‎وری را به تبریز برد تا در رأس یک جنبش تجزیه‎طلبانه قرار بگیرد.
۴- تشکیل مجلس مؤسسان در حین برگزاری کنگره خلق مطرح شد و آن هم در طی مذاکرات مفصل. مگر این‎که بپذیریم استالین علاوه بر دیکتاتور بودن دست در عالم غیب هم داشت و آینده را هم می‎دید.
۵- استالین و باقراوف از کجا مطمئن بودند که فرقه‎ای که آنان در مسکو تصمیم گرفته‎اند درست کنند بُرد توده‎ای می‎یابد تا برای آن قشون ملی و مجلس ملی درست کنند.
۶- چگونه می‎شود آذربایجان را از ایران جدا کرد و آن وقت دولت ایران بیاید نفت شمال را به روس‎ها بدهد.
۷- این اسناد نویافته حمید شوکت که همه حاکی از آن است که شوروی در پی تجزیه آذربایجان بود چرا با واقعیات تاریخی و کرده‎های شوروی نمی‎خواند. روس‎ها تا به آخر هیچ حرکتی در جهت تجزیه آذربایجان نکردند.

آش شله‎قلمکار
پژوهش تاریخ آش شله‎قلمکار نیست که همه را درهم بریزی و به نتیجه مطلوب بررسی. باید پابه‎پای اتفاقات رفت و تحلیل کرده هاو ناکرده‎های نیروها رابا وسواس تمام دید.

پیشه‎وری دمکرات؛ نه تجزیه ‏طلب
پیشه‎وری از رهبران حزب عدالت سال‎های ۱۳۱۶ و رهبران حزب کمونیست سال‎های ۱۲۹۹ بود.
در دولت احسان‎اله خان دوستدار به مقام وزارت رسید و بعد از شکست انقلاب گیلان به تهران آمد و مسئول نشریه حقیقت شد که ارگان اتحادیه‎های کارگری بود در سال ۱۳۰۹ دستگیر شد در حالی‎که رهبر حزب کمونیست ایران در داخل کشور بود. و تا سال ۱۳۲۰ در زندان بود و ایستاد و هرگونه ارتباطی را با حزب کمونیست انکار کرد.
بعد از آزادی عضو هیئت مؤسسان حزب توده شد. اساسنامه و مرامنامه اولیه حزب را او به اتفاق ایرج اسکندری نوشت.
بعد از حزب فاصله گرفت به خاطر آن‏که با اردشیر آوانسیان در زندان رضاشاه اختلافاتی داشت
به حزب دمکرات پیوست و روزنامه آژیر را منتشر کرد مواضع پیشه‎وری در این روزنامه روشن است یک دمکرات اصلاح‎طلب است پیشه‎وری حتی با اندیشه حزب طبقه کارگر حزب توده هم مخالفت می‎کند و معتقد است که تمایزات طبقاتی در ایران آن چنان حاد نیست که حزب طبقاتی لازم باشد. و حزب توده را بیشتر یک حزب توده‎ای می‎بیند تا مسئله انتخاباات مجلس چهاردهم پیش می‎آید.

انتخابات مجلس چهاردهم
در انتخابات مجلس چهاردهم به جرأت می‎توان گفت جز معدودی انگشت‎شمار مثل دکتر مصدق هیچ کدام نماینده واقعی مردم نبودند.
به طور کلی چهار نیرو در انتخابات دخیل بود:
۱- انگلیس‎ها در مناطق تحت اشغال خود
۲- شوروی در مناطق تحت اشغال خود
۳- شاه و دربار و دولت توسط استانداری‎ها و رؤسای لشکر
۴- احزاب سیاسی

پیشه‎وری در تبریز کاندیدای حزب توده با ۶۰ هزار عضو و اتحادیه‎های کارگری تبریز با ده‎ها هزار عضو بود.
جدا از آن‎که پیشه‎وری فردی شناخته شده برای مردم تبریز بود.
جز این سه نیرو؛ روس‎ها نیز نقش داشتند. اما بی‎انصافی است که همۀ امتیاز را بدهیم به کنسولگری شوروی.

یک سؤال
پیشه‎وری در مقطع انتخابات مجلس چهاردهم بر این باور بود که مسائل و مشکلات از طریق مجلس و انجمن‎های ایالتی و ولایتی مطرح در قانون اساسی قابل حل است.
اگر دارودسته مرتجع سیدضیاء پیشه‎وری را حذف نمی‎کردند چگونه می‎شد پیشه‎وری را به تبریز برد و در رأس یک حزب جدایی‎طلب به زعم شوکت قرار داد.
و همین آقای باقراوف که مسئول انتخاباتی پیشه‎وری بود مگر نمی‎دانست که قرار است آذربایجان جدا شود پس برای چه تلاش می‎کرد پیشه‎وری  راوارد مجلس کند.

حذف پیشه‎وری از حزب توده
پیشه‎وری ضربه بعدی را از حزب توده خورد، مخالین سابقش مثل اردشیر آوانسیان مقاله‎ای را که او به مناسبت مرگ رضاشاه نوشته شود و در آن به شاه تسلیت گفته بود بهانه کردند و مرد عجیب را کردند «مرد اعجوبه» که اشاره به رضاشاه بود و او را از حزب اخراج کردند.
به دنبال این اخراج روزنامه آژیر نیز توقیف شد پس همه راه‎های قانونی به روی پیشه‎وری بسته شد. و تنها راه تبریز بود که باز بود.

تبریز مرکز انقلاب
این گونه نبود که باقراوف با مأموران امنیتی آمدند پیشه‎وری و صادق پادگان و شبستری را هم صدا کردند و فرقه درست شد.
فرقه خیلی پیش‎تر تشکیل شده بود.

چهار عضو تشکیل‎دهنده فرقه
در تشکیل فرقه چهار نام که نماینده چهار جریان بودند دخیل بودند:
۱- صادق پادگان مسئول کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان با ۶۰هزار عضو
۲- شبستری مسئول انجمن و روزنامه آذربایجان
۳- بی‎ریا مسئول اتحادیه‎های کارگری آذربایجان
۴- پیشه‎وری
این آدم ها از پای بُته به عمل نیامده بودند. قارچ هم نبودند که خلق‎الساعه پیدایشان شده باشد. این چگونه تحلیل تاریخ است که باقراوف و چند روس آمدند و فرقه را درست کردند.
از شهریور ۱۳۲۰ به بعد ده‎ها جریان و گروه در آذربایجان به وجود آمد که خواسته‎های مشترکی داشتند و آن رفع تبعیض‎های ملی و قومی بود.
فرقه چیز جدیدی نمی‎گفت، آنادیلی (زبان مادری) قبل از فرقه مطرح بود. فرقه و آرمان‎هایش در بین مردم جاری بود. حالا فرض کن روس‎ها هم دستی در تشکیل فرقه داشتند که این چنین بود.

حاجی انا شریک
آش نهضت آماده بود که روس‎ها و آذربایجانی‎های آن سوی ارس آمدند و موش خود را در آش انداختند و گفتند: حاجی انا شریک.
روس‎ها دنبال نفت بودند و باقراوف و پان‎ترکیست‌های آن سوی ارس بدنبال آذربایجان واحد بودند.
برای تحلیل درست تاریخ باید نیروها را جدا کرد و نشان داد که سهم هر کدام به چه میزان بوده است .

دست‎های آغشته به خون
کار محقق تاریخ آب ریختن به دستان خونین شاه، قوام یا  حتی پیشه‎وری نیست.
چند هزار کشته و هشتاد هزار آواره و هزاران فراری و صد ها زندانی دستان بسیاری آلوده بودند:
۱- شاه و قوام و فرماندهان  ارتش و ذوالفقاری‎های فئودال
۲- شوروی، آمریکا و انگیس
۳- رهبران فرقه دمکرات و رهبران حزب توده
هر کدام به میزانی در این خیانت و جنایت‎های بعدی دست داشتند. قوام در نامه سرگشاده خود به شاه در سال‎های۲۹-۱۳۲۸ به صراحت می‎گوید که در قضیه آذربایجان تمامی سهم از آن من است و من کوچک‎ترین سهمی برای کس دیگر (منظور شاه) قائل نیستم.
حالا چگونه می‎شود دست قوام را در این جنایت پاک و طیب و طاهر کرد.

باقی ماجرا
باقی ماجرا همان بازی کثیف شاه، قوام، استالین و باقراوف است که چگونه بر سر منافع سوداگرانه و فرومایه خود خلقی را به دم تیغ جلادان شاهنشاهی و فئودال‎ها و اراذل و اوباش دادند.
تمامی هنر قوام که امثال حمید شوکت سال‎هاست دارند برای آن به به و چه چه می‎کنند در آن بود که با روس‎ها وارد معامله کثیفی شد. شرط دادن نفت شمال را خروج ارتش سرخ و حمایت نکردن از فرقه گذاشت و وقتی کار فرقه را یکسره کرد با بی آبرو کردن روس ها رفت و استعفا داد.
اما در نزد حمید شوکت نه قوام و شاه، یا امریکا و انگلیس و حتی روس‎ها، مردم و آرمان‎هایشان کوچک‎ترین پشیزی ارزش ندارد.
این‎که مردم چگونه دل بستند و حول پرچم فرقه جانفشانی‎ها کردند تا به حقوق طبیعی و انسانی خود برسند، در نظر حمید شوکت یعنی کشک. شوکت نیز چون راست ارتجاعی می اندیشد که ترک‎ها آدم نیستند که خواسته‎هایی داشته باشند. تنها گوشت دم توپ روس‎ها بودند.
به همین خاطر است که از پیپ استالین شروع می‎کند و به عصای قوام می‎رسد در کردستان و دیگر مناطق نیز در به همین پاشه می‎چرخد. خلق‎ها هیچ حقوقی ندارند تنها قوام و شاه و اراذل و اوباشی در این ردیف باید بر سر سفره ملت بنشینند. و بدون اجازه ولینعمت‎های خود اموال ملت را بذل و بخشش کنند وبه امریکا و دکتر میلسپو و اراذلی از این دست بدهند.

برکناری قوام: دروغی دیگر
«شاه قوام را مانعی در برابر اعمال قدرت خود می‎دید و لندن شواهدی در دست داشت که قوام پس از فراغت از مسئله آذربایجان و نفت شمال مقابله با انگلستان و کسب حقوق ایران در نفت جنوب را دنبال خواهد کرد واشنگتن نیز متقاعد شده بود که می‎تواند با استفاده از شاه و تکیه بر نظامی که به خودکامگی می‎گرایید مانعی در برابر کمونیسم به وجود آورد… شگفت آن‎که همزمان با آشکار شدن مقابله مستمر قوام با حزب توده آلن نیز تصمیم گرفت به دربار بپیوندد و او را کنار بزند.»
قوام وظیفه خود که سرکوب فرقه بود را به خوبی انجام داده بود و دیگر نیازی به او نبود. این داستان که قوام می‎خواست یقه انگلیس‎ها را برای غارت نفت جنوب بچسبد بیشتر به درد پای منقل‎ می‎خورد و با اسناد تاریخی و عملکرد قوام مطابقت ندارد. مطابقت ندارد  هیچ ضدیت هم دارد. در فصل بعد می‎رسیم به جایی که در اوج جنبش ملی شدن نفت، قوام می‎آید تا منافع امریکا و انگلیس را حفظ کند. و به مردم بگوید: «کشتی بان را سیاستی دگر آمد». چه خوب بود حمید شوکت تاریخ را به دقت می‎خواند تا بفهمد قوام در ملی شدن نفت نه در کنار مردم و دکتر مصدق که در مقابل مردم و در کنار انگلیس ایستاد.
نکته دوم شگفتی شوکت است از همزمانی مخالفت حزب توده و امریکا با قوام گویی در یک تبانی چند جانبه قوام کنار می‎رود.
در هشتم آذر۱۳۲۶ قوام به مجلس رفت مجلسی که با اعمال نفوذ حزب دمکرات قوام در فضایی غیردمکراتیک به‎وجود آمده بود. اقلیت با عدم شرکت خود جلسه را به تعطیل کشاند. عده‎ای از وزرا دست به استعفا زدند اما قوام از پذیرش استعفای آنان سرباز زد.
در همین زمان در حزب دمکرات قوام شکاف افتاد. و عده‎ای به رهبری سردار فاخر حکمت به مخالفت با قوام برخاستند. و فراکسیون حزب دمکرات قوام متلاشی شد. و قوام پس از ۲۲ ماه مجبور به استعفا شد و مثل همیشه راهی اروپا شد.

رو شدن دزدی‎ها
در فروردین ۱۳۲۷ وزیر دادگستری دولت حکیمی به خاطر فروش جواز چوب جنگل‎های شمال و سوءاستفاده‎های مالی از معامله خلاف قانون پرونده‎ای برعلیه قوام تشکیل داد. قوام از اروپا بازگشت و به دیدار شاه رفت و با اشاره شاه پرونده دزدی بسته شد.

دستان خون‎آلود قوام
بعد از سقوط فرقه دمکرات و حتی قبل از آن در تحویل زنجان به ارتش توسط فرقه کشتار و تجاوز به مال و جان و ناموس هواداران فرقه آغاز شد.
حمید شوکت «تا آن‎جا که به خشونت‎های ارتش در آذربایجان مربوط می‎شود» قوام را از هر مسئولیتی مبرا می‎داند. چرا؟ «زیرا ارتش به واقع در فرمان او نبود.» و بعد اضافه می‎کند از آن‎جایی که او رئیس دولت بود مسئولیت او به تمامی منتفی نمی‎شود.
باز باید به انصاف حمید شوکت آفرین گفت که مثل دکتر جهانشاهلو معاون پیشه‎وری در کتابش «گماشتگی‎های بدفرجام» منکر این جنایت نمی‎شود جهانشاهلو مدعی است که کل کشته‎ها به تعداد انگشتان دست هم نمی‎رسید.
اما قبل از آن‎که وارد این بحث شویم بهتر است به دو نامه قوام به شاه اشاره کنیم که در سال ۲۸-۱۳۲۷ نوشته شده است.

قوام در نامه دوم به دو نکته مهم اشاره می‎کند:
۱- غیر از خود برای احدی  در انجام امور آذربایجان سهم و حقی قائل نبودم.
۲- با اشاره به کشتار مردم در آذربایجان طی تلگراف رمزی به شاه می‎گوید: «از این تاریخ فدوی مسئول امور آذربایجان نیستم.»

تیر خلاص را چه کسی زد
قضیه کشتار در آذربایجان و قوام مثل این می‎ماند که محکومی را می‎گیرند و دست بسته به میدان تیر می‎برند و به سربازی دستور می‎دهند تا تیر خلاص او را بزند. بعد بی‎گناهی محکوم مشخص می‎شود می‎آیند یقه سرباز بیچاره را می‎گیرند که تیر خلاص را تو زدی.
قوام مکارانه به مسکو رفت قول اصلاحات در آذربایجان را داد و وعده تصویب قرارداد نفت شمال را ضمیمه آن کرد. پس توانست حمایت مادی و معنوی روس‎ها را از پشت فرقه بردارد. به ایران آمد رهبران فرقه را به تهران دعوت کرد و از آنان خواست از خواسته‌های خود پایین بیایند تا او شاه را وادار کند در آذربایجان دست به اصلاحات بزنند فرقه پذیرفت مجلس ملی خود را به انجمن ایالتی تبدیل کرد، نخست‎وزیری را به استانداری و قشون ملی را به پرسنل ژاندارمری تقلیل داد.
بعد از فرقه خواست زنجان را به دولت تحویل دهند و قول داد با باز شدن مجلس پانزدهم لایحه تغییر تقسیمات کشوری را به مجلس ببرد و زنجان رابه آذربایجان برگرداند.
فرقه زنجان را تحویل داد اما ارتش در واگن‎های حمل گندم توپ و تانک برد و با کشتار مردم بی‎دفاع نشان داد که زنجان را فتح کرده است. اما قوام چه کرد؟ گناه را مزورانه گردن فرقه انداخت که در تحویل زنجان تأخیر کرده است.
بعد از فرقه خواست برای تأمین انتخابات اجازه دهد ارتش به آذربایجان بیاید تا انتخابات مجلس پانزدهم شروع شود. ارتش به آذربایجان آمد. قرارداد قوام ـ پیشه‎وری را پاره کرد و دست به کشتار مردم زد.
به راستی قاتل کیست و تیر خلاص را که زد. استواران ارتش و یا تفنگ‎چی‎های ذوالفقاری فئوال خون‎آشام آذربایجان.؟
بعد همین قوام که در قضیه آذربایجان «برای هیچ احدی حقی قائل نیست» مدعی می‎شود که تلگرام رمزی به شاه زده است و کشتار را از گردن خود برداشته است آیا حمید شوکت می‎پندارد با دسته کورها طرف است. آیا دستان خون‎آلود قوام ریاکار را نمی‎بیند. صدای کشتگان را نمی‎شنود. گیرم که تلگرام رمزی هم باشد . در زنجان چه؟ کشتار زنجان که زیر سر خود قوام بود. اگر نبود چرا با مردم همدردی نکرد. چرا عاملین را به سزای عمل خود نرساند تا این جنایات در تبریز تکرار نشود.

نجات ایران
«تیرماه ۱۳۳۱ ماه ناکامی‎ها، ماه آخرین نبرد نافرجام قوام برای بازگشت به قدرت و نجات ایران بود.»
خب ببینیم قوام چگونه می‎خواست ایران را نجات دهد هنگام نگاه کنیم به روایت حمید شوکت :
۱- ملاقات پنهانی ۴ هفته پیش از سقوط دکتر مصدق با مدیلتون سفیر انگلیس به کمک هندرسون سفیر آمریکا
«جزئیاتی از کوشش همه جانبه قوام برای جلب خاطر مدیلتون در انتخاب وی بعنوان جانشین مصدق حکایت می‎کرد. او پیشاپیش در جریان گفتگویی سه ساعته با هندرسون سفیر امریکا به چنین تفاهمی دست یافته بود.»

یک سؤال
در اوج جریان ملی شدن نفت و مبارزه تاریخی مردم ایران به رهبری دکتر مصدق چگونه می‎شود با دشمنان ایران (سفیر امریکا و انگلیس) ملاقات کرد. قول مساعد داد که دست آن‎ها در غارت ایران باز خواهد بود و آن وقت در پی نجات ایران بود.

یک فراموشی
حمید شوکت فراموش می‎کند در صفحه ۲۶۵ اعلام داشت قوام تصمیم داشت بعد از جریان آذربایجان برود سروقت نفت جنوب و با انگلیس درگیر شود. به همین خاطر انگلیس به شاه کمک کرد تا کابینه او سقوط کند.
چگونه می‎شود خود به خودی و درست در سال ۱۳۳۱ که ملت به صحنه آمده است تا حق خود را بگیرد پنهانی با انگلیس ملاقات کنی و بپذیری در صورت نخست‎وزیر شدن نفت شمال و جنوب را در طبق اخلاص گذاری.

حمید شوکت خود می‎داند چه می‎نویسد.؟
در این میان شکی نیست یا مصدق خائن بود یا قوام. یا مصدق وطن‎فروش بود یا قوام. آخر نمی ‏شود یک نفر برای نجات کشورش پا به میدان بگذارد و برود پنهانی با سفیر انگلیس و امریکا ملاقات کند. که اگر روی کار بیاید ملتی که پنجه در پنجه استعمار انداخته است را سرجایش می‎نشاند.
به راستی قوام قرار بود میهن را از دست که نجات دهد. از دست استعمار یا مردم. مگر می‎شود پنهانی با استعمار ملاقات کرد اما رفیق و یار مردم بود.
قوام چه قول‎هایی داد. و از جیب که و بر علیه که.
آخر باید روشن شود که در نبرد تاریخی و ضداستعماری مردم ایران قوام در کدام سو بود.

موافقت قوام با مدیلتون
«سفیر انگلیس به قوام گفت:
۱- اختلاف جدی میان انگلیس و امریکا وجود ندارد.
۲- انگلستان آماده است به ایران امتیازاتی بدهد اما نه به بهای قربانی کردن منافع انگلستان و دیگر مناطق جهان
۳- ایران بیش از هر چیز به یک دولت قدرتمند احتیاج داد نه عوام‎فریب
۴- دولت ایران باید مردم را با اصلاحات از کمونیسم دور نگاه دارد.

قوام کلمه به کلمه با اظهارات سفیر انگلیس موافقت کرد.»

قیام یا ضد قیام
۲۵ تیر ۱۳۳۱مصدق در پی اختلاف با شاه بر سر وزارت جنگ که در اختیار شاه بود استعفا داد و قوام به نخست‎وزیری گمارده شد.
قوام با اعلامیه تند «کشتی‎بان راسیاستی دیگر آمد» بار دیگر به صحنه آمد و قیام ۳۰ تیر صورت گرفت.
شوکت از قیام ۳۰ تیر به عنوان اعتراض و شورش یاد می‎کند. و بر این باور است که «در قضاوتی نادرست و مغرضانه» او را که کشتی‎بان سیاستی دیگر بود نام او را با خیانت مترادف کردند قضاوتی که در تکرار مکرر نسل در نسل وجدان جامعه را پیرامون این رخداد تاریخی شکل بخشیده و با ارزیابی‏ های شتاب‏زده شعار را محک سنجش و احساسات را جانشین تعقل ساخته است.
حمید شوکت این کتاب را سال۱۳۸۵نوشته است ۵۴سال بعد از آن قیام و حالا آمده است تا تعقل را جانشین احساسات کند اما چگونه.؟
در اوج مبارزات ضداستعماری مردم، قوام پنهانی با دشمنان این مردم ملاقات می‎کند و قول همکاری می‎دهد این تمامی نوشته‎های حمید شوکت است. این کار در آن روزگار و در این روزگار و در هزاره‎های بعد چه معنا دارد اگر خیانت نیست پس چیست. «کشتی‎بان را سیاستی دیگر آمد» چه معنا دارد. حرف‎هایی لقلقه زبان ،مغلطه‎هایی وارونه.؟
مردمی جمع شده‎اند و می‎خواهند صنایع نفت خود را ملی کنند. و به انگلیس می‎گویند سهم ما باید همان سهمی باشد که عربستان از آمریکا می‎گیرد. در این خواسته چه عوام‎فریبی وجود دارد.؟
دولتی قانونی به شاه می‎گوید نمی‎شود شما شاه مشروطه باشید و وزارت جنگ و ارتش و شهربانی را در اختیار داشته باشد و مردم را بکشید به حساب دولت. در این حرف چه اشکالی دیده می‎شود.؟

میراث قوام
در ۳۱ تیر ۱۳۳۴ قوم در تهران مُرد. اما میراث قوام چه بود. مرده ریگ او از میرزااحمد خان دبیر حضور تا حضرت اشرف برای تاریخ ما چه بود.؟
اگر آن گونه که حمید شوکت مدعی است احمد قوام کاتب فرمان مشروطه و یکی از فعالان آن انقلاب بود و اگر در تقدیر این کشور بود که او هر بار به صحنه بیاید و مام میهن را نجات دهد. چرا امروز نامی از قوام در میان نیست.؟
چرا مصدق هنوز که هنوز است سمبل و الگوی ما است چرا هنوز که هنوز است ستارخان و امیر خیز خون در رگ‎های ما به طپش در می‎آورد.؟
چرا با شنیدن نام پسیان اشک در چشمان ما حلقه می‎زند. چرا از مرگ کوچک خان و حیدرخان هنوز داغداریم.؟
چرا از مرگ پیشه‎وری خوشحال نیستیم چرا هنوز به قیام ۳۰ تیر و شهدای آن قیام بزرگ به دیده احترام می‎نگریم و چرا نام قوام با دروغ و کلک و تزویر در ذهن ما عجین است.؟
آیا هنوز ما گرفتار احساساتیم. آیا حافظه تاریخی ما با دروغ و تبلیغ پر شده است آیا تاریخ نسبت به قوام به غلط قضاوت کرده است.؟
آیا تمامی آن اتهامات ،اختلاس‎ورزی و رشوه‎خواری و سوءاستفاده از موقعیت دروغ و تبلیغ بوده است.؟
مگر نه این است که از مرگ قوام ۵۲ سال است که می‎گذرد. چرا حافظه ما هنوز به قول شوکت از دروغ، تبلیغ پاک نشده است.؟
به راستی راز ماندگاری و ناماندگاری یک آدم چیست. آدمی که به عرصه تاریخ تعلق دارد و از دسترس ما خارج است.
باید دید ارثیه قوام چیست. ارثیه معنوی قوام نه مرده ریگ خانه و عصا و عینک و پول‎ها و دلارها و پوندهای او. این قبیل ماترک را که بازماندگان او از هضم رابع هم گذرانده‎اند.
نگاه کنیم به کارنامه قوام،پارک اتابک و گلوله زدن به ستارخان، کشتن پسیان، کشتن میرزاکوچک خان، سرکوب فرقه دمکرات و قتل عام تبریز و زنجان، باز کردن پای آمریکا به ایران، آوردن مستشارهای امریکایی که یکی از آن‎ها ژنرال شوارتسکف از طراحان کودتای ۲۸ مرداد بود.
این کارنامه قوام است در حافظه قومی ما نام او با این خاطره‎ها عجین است. حالا در مقابل این کارنامه، ردیف کنیم فتح ‏الفتوح‎های حمید شوکت را از خبر کردن ملک‎المتکلمین و صوراسرافیل برای دستگیری تا کلاه گذاشتن سر روس‎ها و ندادن نفت شمال به آن‎ها و در آخر سیاستی دیگر برای حل معضل نفت.

تاریخ قاضی منصف
قوام در آخرین نطق خود در مجلس پانزدهم گفت: «بالاخره روزی خواهد رسید مردم بی‎غرض در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند من می‎روم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمده و به پاداش فداکاری‎های خادمین مملکت چه رفتاری شده است.»
این حرف قوام حرف درستی است. تاریخ قاضی منصفی است. بالاخره روزی لای لجن‎های تاریخ به کنار خواهد رفت. و تاریخ به درستی در مورد مردان و زنان خود قضاوت خواهد کرد. همچنان که در مورد مانی و مزدک و بابک قضاوت کرد.
مرده ریگ قوام در پیش ما است. همچنان که مرده ریگ پسیان و ستارخان و کوچک خان و حیدر خان و پیشه‏ وری و مصدق و شاه و رضاشاه در پیش ما است.
مردم خادمین خود را دیر یا زود خواهند شناخت. و نسبت به آن‏ها ادای احترام خواهند کرد در این شکی نیست. اما باید دید ادعای این خادمین تا چه حد با حقایق تاریخ منطبق است.
حمید شوکت تاریخ زندگی سیاسی قوام را از مشروطه تا قیام ۳۰تیر ۱۳۳۱ ورق زد و در تمامی وقایع سعی کرد قوام را ناجی ایران جا بزند. اما تا پایان کتاب موفق نمی‎شود خواننده آشنا به تاریخ را راضی کند. از خلع سلاح مجاهدین و گلوله زدن ستارخان با هر توجیهی گرفته تا کشتن پسیان و میرزا و فرقه و مصدق.
چرا که در تمامی این وقایع قوام در سویی بوده است که عاملین سیاه‎روزی ایران بوده‎اند. قوام هیچ دری به سوی بهروزی این مردم نگشود. تا امروز ما از آن در عبور کنیم و در سایه سار آرامش آن بیارامیم.
به راستی خدمت قوام به میهن چه بود.؟

دو نامه خالی از صمیمت
بعد از واقعه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که شاه در دانشگاه تهران مورد سوءقصد قرار گرفت و جان به در برد. مجلس مؤسسان تشکیل شد تا با دست بردن در اصل ۴۸ و ۴۹ قانون اساسی قدرت شاه را افزایش دهند.
قوام در این زمان به روال همیشگی در اروپا بود. پس نامه‎ای به شاه نوشت و او را از این کار که از بین بردن اساس مشروطیت بود برحذر داشت.
قوام در تمامی دوران صدراتش آن‎چنان پای‎بند اصول مشروطه نبود. مجلس را هم به قول حمید شوکت زندگی نامه‎نویس‎اش برنمی‎یابید. چه به لحاظ تربیت قاجاری‎اش و چه به حساب غرور و اتکا به نفسی که داشت.
اما قوام در این نامه نکته‎ای درست را درمی‎یابد و دست به یک پیش‎گویی تاریخی می‎زند و شاه را می‎ترساند از روزی که خشم و طغیان مردم سرریز کند و کاخ شاهی را برای همیشه نابود کند.
قوام برای از بین رفتن محمدرضای پهلوی نگران نیست. نگرانی درست او یک نگرانی تاریخی است.
با از بین رفتن تمامی اصول مشروطه و قانون اساسی و تبدیل شدن شاه مشروطه به یک حکومت مطلق العنان، تمامی طبقه را در معرض خطر قرار می‎داد. از اشراف قاجاری که قوام یکی از آن‎ها بود تا فئودال‎ها و بورژواهای پهلوی.
این پیش‎گویی بزرگ قوام در سال ۱۳۵۷ متحقق شد. دیگر نخست‎وزیری در میان نبود که مردم بریزند و خانه او را آتش بزنند. دیگر قوامی در میان نبود تا تقاضای اعدام و مصادره اموال او را بکنند.
در جلو مردم شاه بود و شاه. و مردم تنها شعار می‎دادند مرگ بر شاه،

۱۳۸۶/۱۲/۱۶

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.