محمود طوقی: تاریخ مختصر هخامنشیان

کوروش از مادها شروع می‌کند و به قدرت می‌رسد و بعد به سمت آشور و ارمنستان و کاسپاکدیه رفت و مدتی بعد متوجه لیدی و بابل شد و در آخر نقشه فتح مصر را در سر داشت که در جنگ با قبایل اسکیت کشته شد. نخستین سؤالی که به ذهن می‌رسد این است که چرا کوروش به فلات ایران بسنده نکرد و مدام در پی آن بود که قلمرو پادشاهی خود را گسترش بدهد و در آخر جان بر سر این کار گذاشت. ….

—————————————————————

هخامنشیان

فصل سوم؛ دفتر اول؛ تاریخ مختصر
هخامنشیان قبایل دیگر ایرانی بودند که در جنوب فلات ایران سکنی داشتند. این نواحی تحت فرمان کمبوجیه اول بود که حکومتی وابسته به مادها داشت.
کوروش در طی سه سال از طریق جنگ و دیپلماسی آشور و ارمنستان و کایپا دوکیه و قبیله‎های فلات کوهستانی ایران را به تصرف درآورد.
این دوره، دوران پیدایش و تأسیس دولت در ایران است. گذار اتحادیه قبایل به دولت ،تفکیک جامعه به طبقات گوناگون بارزتر شد، بردگان به علت جنگ افزایش یافتند سازمان ارتش به سواره نظام و پیاده نظام ارتقا یافت.

فتح لیدیه
با منقرض شدن حکومت ماد، کروزوس پادشاه لیدیه؛ترکیه کنونی؛فرصت را مناسب دید تا سرزمین های از دست رفته در زمان هوخشتره را به چنگ آورد . با فرستاده هدایایی برای معبد آپولون خدای یونانیان رخصت جنگ خواست و رخصت گرفت . پس دست اندازی به کت پتوکه آغاز شد تا کوروش را به جنگ وادار کند سال ۵۴۷پ.م.
در این زمان کوروش در شرق فلات ایران  درجنگ با امیران محلی برای  به اطاعت در آوردن آن ها بود .
بلاخره جنگ بین کوروش و لیدیه آغاز شد و دو سپاه در در پت پتوکه؛جنوب غربی آنکارا ؛بهم رسیدند و کروزوس بر خلاف پیش گویی آپولون شکست سختی خورد و به ساردیس گریخت ، بدان امید که از مصر و اسپارت برای او کمک برسد و دو هفته مقاومت کرد وبعد سارد سقوط کرد۵۴۵.پ.م.
کروزوس بعد از این شکست تصمیم گرفت خودش را در آتش بسوزاند که کوروش ممانعت کرد و او را بخشید . و با خود بعنوان مشاورر به ایران برد .و لیدیه را به« هار پاگه »از فرماندهان سپاه اشتیاگ سپرد.

دونکته
۱- برخورد کوروش با آشتیاگ پادشاه ماد و کروزوس پادشاه لیدیه در آن روزگار و حتی روزگار بعد نشان می دهد که ما نه تنها با یک فرمانده بزرگ روبروهستیم بلکه با انسانی بزرگ در کالیبری جهانی هم  روبروئیم . کافی است نگاهی بکنیم به نگاره هایی که پادشاهان آشور بر کاخ ها و معابد خود نگاشته اند و ببینیم در آن روزگار پادشاهان فاتح با اسیران خود چه می کرده اند ،آنوقت به بزرگی برخورد کوروش با بزرگان ملل مغلوب پی می بریم.
۲- نکته دو م ماهیت جنگ های آنروزگار و ماهیت جنگ های کوروش و مادهاست .جنگ ها در آن روزگار از چهار قسم بیرون نبودند:
- جنگ های دفاعی
- جنگ های آزادیبخش
- جنگ های تمدنی
- جنگ های استعماری -امپریالیستی

جنگ های تمدن های پیشرفته آن روزگار مثل سومری ها و اکدی ها و آشوری ها جنگ های استعماری -امپریالیستی بود . برای غارت، گرفتن برده و گرفتن باج و خراج بود .
اما جنگ های هوخشتره بر علیه امپراطوری برده دار آشور هم دفاعی بود و هم رهائیبخش. باید آن قدر جلو می رفتند تا چشم فتنه را کور کنند . در این جنگ ها عمق استراتژیک مهم بود . یعنی رسیدن بجایی که دیگر دشمن قادر نباشد تعرض کند .
این جنگ ها جنگ های تمدنی هم بودند . در همین جنگ کوروش با لیدیه در های امپراطوری بسوی اقوام دیگر گشوده شدو تعداد زیادی سرباز از ملل مختلف  وارد ارتش کوروش شدند و هزاران نفر با حرفه های مختلف برای کار از یونان بسوی قطب قدرتمند آن روزگار سرازیر شدند و این تبادل فرهنگ و هنر و آداب و رسوم باعث می شد عناصر سازنده تمدن ها تبادل شود .
البته شکی نمی توان داشت که بخشی از این جنگ ها زمینه های مادی داشت، چه گرفتن خراج و چه از آن خود کردن زمین های حاصلخیز و چه دسترسی براه های تجارتی و چه گرفتن برده .

فتح بابل
برای درک بیشتر فتح بابل باید دیدکه در سده ششم پ .م.وضعیت سیاسی – اقتصادی بابل چه گونه بود .
در این زمان نبوخد نصر دوم ؛داماد شاه ماد پادشاه بابل بود.پادشاهی که بریک امپراطوری برده دار فرمان می راند و مصمم بود تا با کشیدن پرچم یک دین واحد وحدت سیاسی را بر امپراطوری حاکم کند. و این شدنی نبود الا با ممنوعیت عقاید دینی و بنه کن کردن خدایان اقوام مختلف و آوردن آن ها به معبد خدای بابل.

چند نکته مهم
۱- نباید از یاد برد که در دنیای آن روزگار پادشاهان یا خدا- پادشاه بودند و یا پیامبر- پادشاه.و جنگ ها ،جنگ های جهادی و دینی بودند. بواقع گسترش تمدن از کانال گسترش دین می گذشت .
اما در میان ایرانیان این گونه نبود و علت داشت . از نظر رشد تمدنی ایران در مرحله بالاتری بود .زردشت در هزاره های قبل آمده بود و چند خدایی و بت پرستی جایی در اندیشه های ایرانی نداشت . هر چند در جنگ ها اهورمزدا شاهان ایرانی راکمک می کنند اما این کمک ها یک کمک مادی است و نشانه ای از رسالت دینی و جهادی در آن نیست .
۲ -در این روزگار معابد و متولیان معابد، بزرگ برده دارهم بودند.یگانگی دینی و تعطیلی معابد با مخالفت کاهنان روبرو می شد و هم اینان بودند که از کوروش پنهانی خواستند برای فتح بابل حرکت کند .
۳- فتح دیگر مناطق و کوچاندن اجباری و برده سازی دیگر ملل در کوتاه مدت سود سرشاری به جیب برده داران بابلی می ریخت اما در بلند مدت زمینه های شورش و مقاومت را شکل می داد .
ملل کوچانده شده که بشکل برده در زمین های شاهی کار می کردند یکی از زمینه های سقوط نبوخد نصر دوم بود.

شکاف در قدرت سیاسی بابل
در سال ۵۶۲ پ.م. نبوخد نصر درگذشت. پسر او به قدرت رسید که ۲ سال بعد در کودتای نرگال شرصر؛ داماد نبوخد نصر؛کشته شد . نرگال ۳ سال بعد در گذشت و پسرش ۳ ماه بعد با کودتای نبونهید پسر متولی معبد سین در حران کشته شد ؛سال ۵۵۶پ.م. .

نخستین اشتباه
در سال سوم سلطنت، نبونهید بفکر افتادتا معبد سین؛خدای ماه؛را مرکزیت ببخشد پس مردوخ خدای بزرگ بابل و دیگر خدایان را به معبد سین برد و با یک درجه تخفیف در پائین دست خدای سین گذاشت و این امری نبود که کاهنان بابلی از آن بگذرند .قدرت مذهبی با قدرت سیاسی و منافع اقتصادی پیوندی نا گسستنی داشت.
پس مشروعیت مذهبی او توسط کاهنان بابلی زیر ضرب رفت.
بعد تصمیم گرفت چون هوخشتره پادشاه ماد برای امپراطوریش تاریخی اساطیری بسازد تا بتواند حکومت خودرا مشروعیت تاریخی و ایدئولوژیک بدهد و یگانگی سیاسی ایجاد کند .
مممنوعیت حج و انتقال این مراسم از بابل به حّران زمینه ساز شورش هایی در میان رودان و شام شد که با قدرت ارتش فرو نشانده شد .
در این زمان کوروش سر گرم فتح لیدیه بود و خدای سین به نبونهید وعده داد بود که بزودی کوروش بزیر پا های او خواهد افتاد و او به این وعده الهی دلخوش بود .

جنگ رهائیبخش
آوازه برخورد کوروش با کروزوس پادشاه شکست خورده لیدیه به بابل رسید و کاهنان را وا داشت تا به کوروش نامه بنویسند تا آن ها را برای رهائی از ستم نبونهید یاری کند. این رابطه را ما در سنگ نوشته ها و الواحی که بجای مانده است از زبان مردوخ متوجه می شویم.

زمینه سقوط چه بود
در سنگ نوشته ای که در حّران پیدا شده است به روشن ترین وجهی این زمینه را بیان می کند :
۱- پای بند نبودن نبونهید به هیچ قانونی
۲- به کشتن دادن بزرگان در جنگ های بی حاصل
- مالیات های سنگین از رعایا
- بستن جاده های بازرگانی
- گرفتن اموال مردم
- کشتن مردم
- دشمنی خدایان با او
در سال ۵۴۰ بابل آماده شورش بود. نبونهید تلاش کرد با کمی تساهل مذهبی رضایت کاهنان را بدست بیاورد ولی دیر شده بود.
پس کوروش براه افتاد. بهانه لازم هم مهیا بود باز پس گرفتن حّران که در زمان ماد جزء متصرفات ایران بود .
با گذشتن کوروش از تنگه جلولا تمامی میان رودان بر علیه نبونهید برخاستند. وبمحض رسیدن کوروش به دروازه های بابل مردم دروازه ها را بروی او گشودند.
سپاهیان کوروش به فرماندهی برادرش گاوءبروو در سال ۵۳۹پ.م. به آرامی وارد بابل شدند.و کوروش طی بیانیه ای عفو عمومی داد. نبونهید هم دستگیر و به شوش تبعید شد .
با این پیروزی شام و فلسطین جزء متصرفات ایرات شد .و مرز ایران به دریای مدیترانه و غزه رسید .سران شام و شیوخ عربستان به بابل آمدند و ابراز اطاعت کردند.و گاوءبروو شهریار بابل شد .و کوروش فرمان باز سازی حصار بابل و خرابی های دیگر را داد. و یهودیان اسیر را به موطن خود بر گرداند و دستور باز سازی معابد آنان را داد.
در زمینه سیستم برده داری آن جا اصلاحاتی به نفع برده ها انجام شد اما دست به سیستم برده داری زده نشد .
از سویی ایران با مصر همسایه شد. آمدن معماران و پزشکان  مصری  به ایران نشان می دهد که رابطه در این دوران با فرعون مصر دوستانه بوده است .

دو اعلامیه و دو شاه
دو سنگ نبشته که اعلامیه ‏های سیاسی ـ نظامی دوران کهن است از دو شاه باقی مانده است. یکی از آن پادشاه عاشور بعد از شکست عیلام است و دیگری از آن کوروش بعد از فتح بابل است.
نخست پژوهش کنیم و ببینیم کوروش بعد از فتح بابل چه می ‏گوید:
«منم کوروش ،شاه جهان،شاه بزرگ ،شاه شکوهمند،شاه بابل،شاه سومرو اکاد،شاه چهار اقلیم جهان ،
پور کمبوجیه،شاه بزرگ، شاه انشان ،
نوه کوروش شاه بزرگ شاه انشان،
تخمه چیش پیش بزرگ شاه بزرگ شاه انشان ،از دودمان شاهان روزگار دور…
من هنگامی که با مسالمت و آرامش واردبابل شدم
سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند
من به هیچ کس اجازه ندادم که مردم سومر و اکاد را هراسان کند
من دارائی های مردم بابل و اطرافش را از دستبرد در امان داشتم
من مردم بابل را از تکالیف تحمیلی رهاندم وآزادی بخشیدم
من مجسمه های خدایان که مدت ها ی درازی معابدشان متروک مانده بود .به جایگاه اصلی شان بر گرداندم
مردم این سرزمین ها را گرد آوردم و همه شان را به سرزمین های اصلی شان بر گرداندم و املاک شان را به آنان باز دادم
من خدایان سومر واکاد را که نبونهید به بابل منتقل کرده بود در معابد پر شکوه اسکان دادم
من امنیت و آرامش را برای مردم همه سرزمین ها آوردم
من دیوار خشتی شهر بابل که ناتمام است با آجر و ساروج خواهم ساخت و حفاظ شهر را تقویت خواهم کرد
کار های ناتمام را به اتمام خواهم رساند
دروازه های بزرگ شهر را من با مس خواهم پوشاند و پایه هایشان را از برنز خواهم ساخت
من یک نوشته بر دروازه  که نام آشور بانی پال ؛شاهی که پیش از من بوده است؛را بر خود دارد و من آن را در وسط آن دروازه بزرگ دیده ام را دست نخواهم زد تا برای ابد باقی بماند »

اما اعلامیه دوم از آشور بانی پال است که در سال۶۴۰ پ.م به مناسبت پیروزیش در اعیلام نوشته است .
می‏ گوید: «من شوش را گشودم و تمامی ذخایر آن‎را به کشورم آشور بردم.
من آجرهای معبد شوش راکه با سنگ لاجورد تزئین شده بودهمه را شکستم.
من خدایانشان با زر وزیورها و کاهنانشان را  با خود به بابل  بردم
من همه متولیان معابد را نابود ساختم
من همه معابد را باخاک یکسان کردم
۳۲ مجسمه سلطنتی را به آشور بردم.
خدایان‎شان را به اسارت بردم
من باغستان مقدس شوش را به آتش کشیدم.
من گورهای شاهان قدیم و جدید شوش را زیرورو کردم، لاشه ‏های‏شان را از گور به در آوردم و استخوان‎های‏شان را به آشور بردم.
من به مسافت یک ماه  و ۲۵ روز راه بستان‎های عیلام را تبدیل به ویرانه کردم و در زمین ‏هایش نمک پاشیدم.
من دختران و زنان شاهان و تمام خاندان‎های قدیم و جدید شاهان اعیلام، تمام ساکنین و مردان و زنان بزرگ و کوچک  و چهار پایانشان را به غنیمت بردم.
از این پس جانوران از برکت وجود من به آرامش در شهر های عیلام خواهند زیست.
دیگر شادی و صدای سم ستوران در عیلام به گوش نخواهد رسید.»

دو اعلامیه و دو پادشاه در برابر ماست یکی به جنایت‏ هایش و دیگری به کرامت ‏هایش افتخار می کند.
اعلامیه کورش مو به مو توسط سنگ نبشته ‏های به جا مانده از کاهنان بابل تأیید می‏ شود.
گفته می‏ شود کورش نگاهش به فتح مصر بود. پس دلجویی‏ اش از یهودی‏ ها و فینیقی ‏ها ناشی از نگاه استراتژیک او به جنگ بعدی و جاسازی متحدین‏ اش در کنار مصر بوده است. به صرف پذیرش این امر از بزرگی رفتار  او چیزی کم نمی‎شود.
در این‏ که کورش به عنوان سیاستمداری در کالیبر جهانی از دافعه‏ ها و جاذبه ‏های ملل مغلوب خبر داشت، شکی نیست.
اما جدا از تمامی آینده‎نگری‏های کورش برای فتح مصر و جنگ بعدی، هیچ شکی نمی‏ توان داشت که او در لباس یک جهانگشا، انسان بزرگی با ویژگی‏ هایی برجسته بود.کورش به عنوان یک شاه در دنیای کهن به گواهی تمامی سنگ نبشته‏‎ها کم‎نظیر بوده است امروز که ما در قرن۲۱کرده ‏های او را مرور می‏ کنیم می‎بینیم هنوز با کرده‎های او فاصله ‏ای بسیار داریم

جنگ های تمدن ساز
در روزگاری که قبایل چه بخاطر زمین و آب و چه بخاطر گذار به دولت در حال تکامل اند جنگ به امری اجتناب ناپذیر در تاریخ بشر تبدیل می شود .اما این جنگ ها جدا از زمینه های اقتصادی شان از غارت گرفته تا باج و خراج و تامین برده برای کار در مزارع و معادن یک ویژگی دیگری هم دارند ؛تمدن ساز بودن آن هاست .
رفت وآمد سربازان برای کار در ارتش ،رفت و آمد هنر مندان و سوداگران برای کار و تجارت باعث آشنایی ملل با هنر، دانش ،و شیوه اندیشیدن و زندگی دیگر ملل می شد و جوامع عقب افتاده را به روز می کرد .
برخورد کوروش با شاهان و حکومت های شکست خورده ،برخورد کوروش با سرزمین های فتح شده ،احترام او به عقاید مذهبی ملل،تساهل و تسامح او با افکار و کردار آدم ها ،باز سازی شهر های فتح شده ، رعایت حقوق برده ها و فرو دستان ، همه اثرات تمدن ساز این جنگ هاست .
فتح بابل توسط کوروش و تساهل مذهبی او در واقع گذار بشریت از تمدن دینی به تمدن سیاسی است . شاه دیگر نه نماینده خدااست و نه خود خداست و جنگ اوصبغه دینی و جهادی ندارد
کوروش فرهنگ و هنر را ازخدمت دین و معابد خارج کرد و به خدمت آبادانی شهر ها و کاخ ها کشید و حکومت های قومی و محلی را به حکمت های منطقه ای تبدیل کرد

مرگ کوروش
شمال شرقی ایران مورد هجوم مدام قبایل سکایان و ماسساگت‎ها بود. این قبایل در مدارج  پست بربریت و توحش بودند. ازدواج دسته جمعی و کشتن پیرها در ایشان مرسوم بود.
کوروش در جنگ با قبایل اسکیت کشته شد و در پاسارگاد به خاک سپرده شد.

منش کوروش
فتح سرزمین‎های بیگانه توجیه خاص خودش را دارد. از زاویه امروز نمی‌شود به بررسی دیروز نشست و اعلام کرد کوروش متجاوز به سرزمین‎های دیگران بوده است. این لشکرکشی‎ها باید در بستر تاریخی آن روزگار بررسی شود و اختصاص به کوروش و یا دیگر شاهان ایرانی ندارد. پیش از کوروش در زمان مادها، ایران تحت انقیاد دولت قدرتمند آشور بود. و مدتی بعد ایران به تصرف اسکندر از آن سوی جهان قرار می‌گیرد. آنچه کوروش را در میان دیگر فاتحان آن روزگار برجسته می‌کند نقش او به‎عنوان یک فاتح است. کوروش در کتیبه‎ای که بعد از فتح بابل می‌نویسد. نشان می‌دهد که در پی غارت و ویرانی منطقه متصرفه نیست. به عقاید و باورهای مردم احترام می‌گذارد خدایان همۀ اقوام را محترم می‌شمارد به آبادانی و بازرگانی ممالک متصرف اهمیت می‌دهد و اقوامی را که به زور کوچ داده شده بودند یا به اسارت آورده شده‎اند به سرزمین مادری خود برمی‌گرداند.
کوروش از خود چهره‎ای انسانی نشان می‌دهد. در کتیبه‎های او آثاری از قساوت و سنگدلی یک فاتح نسبت به ملل مغلوب نیست.

علت جنگ‎های مداوم
کوروش از مادها شروع می‌کند و به قدرت می‌رسد و بعد به سمت آشور و ارمنستان و کاسپاکدیه رفت و مدتی بعد متوجه لیدی و بابل شد و در آخر نقشه فتح مصر را در سر داشت که در جنگ با قبایل اسکیت کشته شد.
نخستین سؤالی که به ذهن می‌رسد این است که چرا کوروش به فلات ایران بسنده نکرد و مدام در پی آن بود که قلمرو پادشاهی خود را گسترش بدهد و در آخر جان بر سر این کار گذاشت.

چهار علت اصلی می‌توان برشمرد:
۱- نخست آن‎که کشور با حدود و ثغور معین وجود نداشت. قبایل مختلف در جای جای زمین می‌زیستند که در حال گذار به دولت بودند. برای این قبایل سرعت اسبان و قدرت شمشیرهای‎شان معین می‌کرد که کجا باید چادرشان را برپا و زندگی کنند. پس مرزها مدام در حال جابه‎جایی بود. و هر قبیله‎ای این حق را برای خود قائل بود که به هر سو حرکت کند. و تنها زمانی از حرکت باز می‌ماند که محل مناسبی بیابد و یا توسط قبایل قوی‏تر از حرکت بازماند.
۲- جوامع در حال گذار به دوران برده‎داری بودند. تقسیم کار این امکان را به بشر داده بود تا غذا و امکانات اضافی پیدا کنند و نیاز به نیروی کار بیشتری برای کار در مزرعه داشته باشند. این نیرو باید توسط جنگ تأمین می‎شد. درواقع جنگ به‎عنوان یکی از منابع تأمین‎کننده کار مجانی بود.
۳- زیستگاه بشر در این دوران به علت سطح پایین تکنولوژی و ابزار تولید محدود بود. انسان‌ها باید در مناطق آبرفتی و حاصلخیز و در کنار رودها می‎زیستند. تا آب و محل کافی برای کشاورزی و دامپروری داشته باشند. و این امکان برای تمام قبایل نبود. پس دیگر قبایل به خود اجازه می‎دادند تا به زور برای تصاحب این سرزمین‎ها اقدام کنند.

غارت اموال دیگران
در آن روزگار غارت نوعی کار تلقی می‎شد. بشر در آن روزگار منع اخلاقی برای این‎کار نمی‎دید. پایین بودن سطح ابزار تولید، تنگی معیشت، کم بودن مناطق حاصلخیز قبایل را وامی‏داشت که با زور شمشیر خود را در تولید دیگران سهیم کنند. در این روزگار جنگ نوعی کار تلقی می‎شد. در دوره‎های بعد بشر سعی کرد برای این‎کار نوعی توجیه ایدئولوژیک درست کند. جنگ‎های مذهبی و گسترش دین برتر  از این جمله جنگ‎ها است.
بهانه‎ها، روزگاری دین بهی بود. و روزگاری دیگر دفاع از ارض موعود و زادگاه مسیح و روزگاری دیگر دعوت مردم به توحید، اما با همان سازوکار اولیه، شرکت در کار و ثروت دیگران.
۵- سرکوب قبایل وحشی
قبایلی که به دوران تمدن رسیده بودند و دولت‏ های متعددی تشکیل داده بودند، مدام از سوی قبایلی که در مرحله بربریت بودند مورد نهب و غارت قرار می‎گرفتند. چاره‎ای نبود که هر از چندگاهی این قبایل سرکوب شوند تا زندگی شهرنشینی از گزند این هجوم‎ها و غارت‎ها در امان بماند و مدنیت گسترش یابد. کوروش در یکی از همین جنگ‎ها کشته شد.

کمبوجیه: دومین پادشاه هخامنشی
کوروش در بیانیه‎ای که به مناسبت فتح بابل می‎نویسد خود را پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر آنشان، نوه کوروش شاه بزرگ، شاه شهر آنشان معرفی می‎کند. و در همین بیانیه پسر خود کمبوجیه را معرفی می‎کند. با حساب این کتیبه کمبوجیه پسر کوروش، نهمین پادشاه هخامنشی است. اما از آن‎جایی که کوروش بنیان‎گذار این سلسله حساب می‎شود کمبوجیه دومین پادشاه هخامنشی است.
قبل از مرگ کوروش کمبوجیه شهریار بابل و آشور بود؛بردیا شهریار باختر و ویشت اسپه؛پدر داریوش شهریار پارت و هیر کانیه بود .

فتح مصر و کشتن بردیا
کمبوجیه در سال ۵۲۶ پیش از میلاد به سوی مصر حرکت کرد. گفته می شودکه کمبوجیه  قبل از حرکت بردیا برادر کوچک خود را که مدعی تاج و تخت بود به قتل رساند.(که این گونه نیست و بجای خود به آن خواهیم پرداخت.)
فتح مصر جزء برنامه‎های کوروش بود که مرگ او به دست اسکیت‎ها مجال فتح مصر را نداد. اما کوروش زمینه‎های این فتح را آماده کرده بود و متحدینی برای خود تدارک دیده بود. دولت یهودی فلسطین و بلاد فنیقی و اعراب بادیه‎نشین متحدین او بودند.
آماسیس پادشاه مصربا شنیدن خبر مرگ کوروش پسرش پسام متیخ را روانه فلسطین کرد تا شام را ضمیمه مصر کند.شام در زمان هوخشتره ضمیمه پادشاهی ماد شده بود .
کمبوجیه به مصاف او رفت و پیروز شد . در این نبرد اعیان و کاهنان مصری که مخالفین پسامتیک سوم بودند او را یاری رساندند.
فانت رئیس سربازان مزدور یونانی به کمبوجیه پیوست و سپاه او را از صحرا گذراند و اودزاگورسنت فرمانده جنگی مصر نیز به کمبوجیه پیوست و فتح مصر را برای او آسان کرد.
پسامتیخ به فلسطین عقب نشست و با شنیدن خبر مرگ فرعون ؛پدرش با شتاب به مصر رفت. در دهانه دلتای نیل کمبوجیه پسامتیخ را بار دیگر شکست داد. پسامتیخ به ممفیس؛دومین پایتخت مصر عقب نشست . تلاش های کمبوجیه برای گشودن باب مذاکره سودی نبخشید و ممفیس فتح شد و فرعون به اسارت در آمد .
کمبوجیه ممفیس را به پسامتیخ سپرد وپسامتیخ سوگند وفاداری خواند.
کمبوجیه راهی تبس دومین پایتخت مصر شد .پسامتیخ سوگند وفاداری خودرا شکست و شورش کرد و شورش او توسط سپاه ایرانی مستقر در ممفیس سرکوب شد . پسامتیخ در زندان خودکشی کرد .و کمبوجیه مصر را به آریاند عمویش سپرد .بنظر می رسد در سرکوب همین شورش ،ایرانی ها خشونت بسیار بخرج دادند و کمبوجیه پسر پرخاش اسپ ،پدر همسر خود رابخاطر همین کار ها با تیر کشت .
کمبوجیه پس از فتح مصر متوجه فوبه شد که معادن طلا آن زبانزد خاص و عام بود. لشکریان ایران در میانه راه به علت گرمای شدید مجبور به بازگشت شدند.

داستان بردیا
در سال ۵۲۲ کمبوجیه هنگام بازگشت از مصر در شام درگذشت گفته می شود علت مرگ او خبربه قدرت رسیدن بردیا به پادشاهی  در ایران بود .
با مرگ کمبوجیه داریوش پسر ویشت اسپه شهریار پارت و هیرکانیه و شوهرهوتاووسه دختر کوروش و رئیس گارد مخصوص پادشاه با شتاب به ایران رفت وبردیای دروغین را کشت وخود به تخت نشست .

چگونگی به قدرت رسیدن داریوش

قبل از آن که وارد این بحث شویم نگاهی بکنیم به تبار شناسی بردیا و داریوش تا جدال بر سر قدرت بین پسر عمو ها برایمان روشن شود.

تبار شناسی بردیا
۱- هخامنش
۲- چیش پیش اول
۳- کمبوجیه اول
۴- کوروش  اول
۵- چیش پیش دوم
۶- کوروش دوم
۷- کمبوجیه دوم
۸- کوروش سوم:بنیان گذار سلسله هخامنشیان
۹- کمبوجیه سوم
۱۰- بردیا

تبار شناسی داریوش
۱- هخامنش
۲- چیش پیش اول
۳- کمبوجیه اول
۴- کوروش اول
۵- چیش پیش دوم
۶- آریا رمنه
۷- ارشام
۸- ویشت اسپه
۹- داریوش

پنج روایت در این مورد وجود دارد:
- روایت داریوش
- روایت هردوت
- روایت کتزیاس
- روایت یوستی نوس مورخ رومی
- روایت نانوشته تاریخ

روایت نخست؛ روایت داریوش
داریوش در سنگ نوشته بیستون می گوید؛کمبوجیه هنگام سفر به مصر برادرش بردیا را مخفیانه کشت و به مصر رفت .
به این راز مغی بنام گئوما آگاه شد و چون شبیه بردیا بود به کمک برادرش که از محافظان کاخ بود به تخت نشست و خودرا شاه خواند. وسلطنت را از خانواده هخامنشی بیرون برد.و تمامی کسانی که او را می شناختند از میان برد .
داریوش به ایران بازگشت بردیای دروغین را کشت .آشوب ها را فرو نشاند و اموالی را که گئوما از مردم گرفته بود به آنان باز گرداند

روایت دوم؛ هرودوت
بردیا با کمبوجیه در سفر مصر همراه بود. پس از پیروزی کمبوجیه به ایران باز گشت .کمبوجیه در خواب بردیا را دید که به تخت نشسته است. پس بیمناک شدو پدر زنش پرخش اسپ را به ایران فرستاد و بردیا را مخفیانه کشت .وپرخش اسپ به مصر باز گشت .
کمبوجیه قبل از سفر به مصر امر سرپرستی کاخ را به مغی بنام پات ایزد سپردکه برادری شبیه بردیا داشت . پات ایزد وقتی متوجه مرگ بردیا شد برادرش را به تخت سلطنت نشاند و او را شاه خواند .این مغ مالیات سه ساله را بخشید وسربازی را لغو کرد .
این خبر وقتی به مصر رسید کمبوجیه تصمیم گرفت به ایران باز گردد . هنگام سوار اسب شدن از شمشیر خودش زخمی دید و مرد .
برادر پرخش اسپ، پدر زن کمبوجیه ،پدر زن بردیابود.از طریق دخترش متوجه شد بردیا یک گوش ندارد و فهمید این مرد بردیا نیست . بلکه مغی است که در زمان کوروش گوشش را بریده بودند .
بریدن گوش در آن روزگار دو معنی داشت ؛تنبیه متمردین و گرفتن مشروعیت برای سلطنت از سوی کسی که ممکن بود بعد ها ادعای سلطنت کند .نقض عضو یکی از دلایلی بود که ادعای سلطنت را منتفی می کرد .
این خبر از طریق برادر پرخش اسپ به داریوش رسید.
سران هفت خانواده به کاخ رفتند گئوما و برادرش را کشتند و سر هردوی آنها را پرخش اسپ از بالای کاخ به زیر افکند و اعلام کرد خود او قبلاً بردیا راکشته است و این مرد بردیا نیست و خودش را از بالای کاخ به زمین انداخت و خودکشی کرد .

روایت سوم :روایت کتزیایس
بردیا مغی را که نامش اسفنداتس بود از جهت تقصیری تازیانه زد. این مغ کینه او را بدل گرفت ،به نزد کمبوجیه رفت و گفت:برادرت خیال سوء قصد بتو دارد . کمبوجیه برادرش را در نهان بکشت و چون اسفند اتس شباهت کاملی به برادرش داشت برای مشتبه ساختن امر فرمان داد که وی لباس شاهانه بپوشدتا مردم گمان نبرند اوبرادرش را کشته است.پس از آن کمبوجیه آن مغ را بجای برادر به حکومت باختر و پارت فرستاد این راز ۵ سال نهفته بود تا این که خواجه سرایی که از این راز آگاهی داشت و به فرمان مغ مجازات شده بود گریخته نزد مادر کمبوجیه رفت و او را آگاه کرد . امتیس فرزند خودرا نفرین کد که به جزای عمل خود برسد تا این که روزی کمبوجیه در بابل مشغول قطع چوبی بر زانوی خود بود نا گهان کارد بر رانش اصابت کرد و زخمی شد و پس از ۱۱ روز رنج وتعب آز آن زخم در گذشت .
پیش از مرگ کمبوجیه بگپاتس و آرتاسیراس پارتی، اسفنداتس را بر تخت شاهی نشاندند .
ایکساباتس از بابل با نعش کمبوجیه آمد آن مغ را فرمانروای کشوردید. چون از راز کار آگاه بود او را رسوا ساخت . آن مغ بترسید و بفرمود سرش را بر گیرند .
پس ازآن ۷ تن از بزرگان پارسی با بگپاتس و آرتا سیراس هم داستان شدند به اطاق او رفتند او را با فاحشه ای بابلی یافتند و او را بکشتند .مدت پادشاهی او ۷ ماه بود

روایت یوستی نوس:
هنگامی که کمبوجیه می خواست به مصر برود مغی را بنام پرک ساسپس نگهبان کاخ شاهی خودکرد. این مغ چون از درگذشت کمبوجیه آگاه شد بردیا را کشت و برادر خودرا که اورپاستس نام داشت و به بردیا شبیه بود بجای او بر تخت نشاند و بقیه روایت هردوت.

این چند روایت ذهن پژوهشگر تاریخ را راضی نمی کند .چرا؟
۱- در مورد مرگ کمبوجیه سه روایت هست . داریوش علت مرگ کمبوجیه را خودکشی او می داند و هرودوت می گوید هنگام سوار شدن زخمی بر داشت و مُرد ،و کتزیاس اصابت چاقو با ران هنگام بریدن چوب را علت مرگ می داند. پس می تواند روایت دیگری هم باشد ؛ترور او .
۲- در مورد شباهت بردیا و گئوما به حدی که حتی همسرش متوجه نشود مورد پذیرش عقل سلیم نیست و احمدکسروی نیز این امر را نمی پذیرد.
۳- در مورد قتل بردیا هم چند روایت هست :
داریوش و کتزیاس می گویند: کمبوجیه بردیا را کشت
هردوت می گوید: پرخش اسپ پدر همسر کمبوجیه اورا کشت
یوستی نوس می گوید:برادر گئوما بردیا را کشت
پس می تواند روایت دیگری  هم باشد. زنده بودن او.
۴- خودکشی پردخش اسپ کسی که مدعی است بردیا را بدستور کمبوجیه کشته است با هیچ توجیهی قابل پذیرش نیست . کودتا پیروز شده است و او یکی از کسانی است که باید از این کودتا  بهرمند شود . مگر این که او از رازی مطلع است که نباید دیگران از آن  مطلع شوند ،و این راز چیزی نیست جز کودتا بر علیه بردیای واقعی .
۵- براستی نام بردیای دروغین  چه بود:
داریوش می گوید: نامش گئوما بود
هردوت می گوید:نامش اسمردیس بود
و کتزیلاس  می گوید:نامش اسفنداتس بود .
۶- برادر گئوما که بود:
داریوش نامی از برادر گئوما نمی برد
هردوت می گوید: نامش پاتیزی تس بود
ویوستی نوس می گوید: نامش اوروپاتس بود
۷- گئوما در کجا کشته شد
داریوش می گوید : ولایت نیسایه
هردوت: می گوید: شوش
۸- بردیا چه زمانی کشته شد:
داریوش می گوید: کمبوجیه قبل از سفر مصر اورا کشت
هرودوت می گوید: کمبوجیه در مصر بود که فرمان کشتن اورا داد
۹- آیا گوش گئوما بریده شده بود:
داریوش از گوش بریده چیزی نمی گوید
هردوت می گوید: کوروش گوش او را بریده بود
۱۰- داریوش می گوید : یاد گاه (معابد) هایی که گئوما ویران کرد را ساختم
چراگاه ها و نشیمن گاه ها و خانه ها و سهم زمین ها را که گئوما بستاند باز دادم.
بردیای دروغین اموال چه کسانی را گرفته بود،معابد چه کسانی را ویران کرده بود و داریوش این اموال را به چه کس پس داد .
گفته می شود گئوما از دشمنان خود اموال و برده هارا بزور گرفت.آیا آزاد کردن برده ها برای بهبود کشاورزی بوده است .؟
بنظر می رسد گئومادر پی بهبود وضع عامه مردم بود. در این انقلاب اجتماعی تنها اشراف پارس  متضرر شده بودند.موافق روایت هردوت از مرگ گئوما بجز پارس همه اقوام متاثر شدند.

یک پرسش:
چرا در مورد یک فرد و یک واقعه تاریخی این تعداد روایت های متناقض است . و براستی حقیقت ماجرا چیست .آیا نمی توان پنداشت که ریشه تمامی این تناقض ها دروغ بزرگی است که داریوش و باند کودتا در دهان تاریخ گذاشتند تا تاریخ نویس از همه جا بی خبر بدنبال موجودی موهوم در کوچه پس کوچه های تاریخ بگردد و افسانه بسازد .

حقیقت ماجرا چه بود
حقیقت ماجرا  کودتای هفت خاندان بزرگ پارس برعلیه خانواده کوروش است .کمبوجیه در شام ترور می شود . زمینه این ترورخبر به قدرت رسیدن بردیا ست.
بردیا در نبود برادر و زمینه مناسب برای یک انقلاب  خودرا شاه می نامد و با کمک پات ایزد دست به رفرم هایی بر علیه اشراف پارس می زند . کودتا گران خودرا به ایران می رسانند .
شرکت پرخش اسپ در ترور کمبوجیه بعلت کشته شدن پسرش در مصر توسط کمبوجیه پذیرفتنی است و اما در ترور بردیا شرکت در یک جنایت نابخشودنی است . در این کودتا برادر و دختر برادرش هم شرکت دارند . که بعد از کودتا زن بردیا که در کشتن بردیا توطئه می کند به عقد داریوش در می آید و مزد خیانت اش را می گیرد.
و اما خودکشی پرخش اسپ بعد از کشته شدن بردیا و پات ایزدقابل توجیه نیست مگر این که بپذیریم  نمی تواند تاب بیاورد و خودکشی می کند . یا این که مجبور بخود کشی می شود تا به همگان بگویند پرخش اسپ قاتل بردیا بود که به سزایی عملش رسید.
در این داستان گئوما همان پات ایزد است .مغی که گرایشات مردمی دارد.و راه رفرم را به بردیا نشان می دهد .هدف باز گرداندن ماد ها بقدرت نیست آنطور که هردوت می گوید . درست است که مغان پیش از آنکه متولیان دینی  باشند قومی بودند که به حکومت ماد  وابستگی و دلبستگی داشتنداما همانطور که هردوت می گویدهواداری از بردیا خاص مناطق ماد نشین نبود در بین پارسیان هم او هواداران بسیاری داشت.
در واقع کودتای داریوش یک کودتای سیاسی صرف نبود کودتایی برعلیه یک رفرم سیاسی -اقتصادی و فرهنگی هم بود . کشتن پات ایزد  بعنوان برادر گئوما زدن بخش اقتصادی و فرهنگی این جنبش بود .

عاملین کودتا
چه کسانی در این کودتا شرکت داشتند ؛داریوش در کتیبه بیستون نام ۶ تن از کسانی را که دراین کودتا نقش داشتند را می برد :
۱- ویندفرنه پسر ویسپار
۲- هوتنه پسر ثوخر
۳- گاوءبروو پسر مرونیه
۴- وی درنه پسر بغابیغنه
۵- بغ بوخش پسر داتو وهیه
۶- اردومنش پسروهوکه
نفر هفتم خود داریوش است.
جز این ۷ نفر سه نفر دیگر در این کودتا دست داشتند:
۸- پرخش اسپ پدر همسر کمبوجیه
۹- برادر پرخش اسپ؛اوتانه ،پدر همسر بردیا
۱۰- فدیمه:همسر بردیا
در روایت کتزیاس دونفر دیگر با کودتا همکاری می کنند
۱۱- بگپاتس
۱۲- آرتا سیراس

پادشاهی داریوش
جابجایی قدرت هر چند در خانواده هخامنش بود اما خالی از تنش نبود بدو علت:
۱- مرکز گریزی از خاصیت های ساختاری امپراطوری هابود.
یک امپراطوری با فتح سرزمین های دیگران شروع می شود .اقوام مختلف بدون چسب و ساروجی تاریخی و طبقاتی زیر یک پرچم گرد می آمدند تا زمانی که حکومت فائقه قادر بود اعمال سلطه کند،یک پارچگی بر قرار بود  .و بمحض این که خللی در برج و باروی قدرت سیاسی ایجاد می شد شورش های استقلال طلبانه آغاز می شد .
۲- همانطور که هردوت می گوید در مرگ بردیا بیشتر اقوام سوگوار شدند و این نشان می دهد که بردیا به یک خواست اجتماعی پاسخ داده بود . کودتای اشراف پارس یک کودتای سیاسی نبود ریشه های اقتصادی هم داشت .پس زمینه شورش در بُعد اقتصادی و اجتماعی هم بود .
خوزستان،بابل،دارس،ماد،ارمنستان،هیرکانیه،مرو،سیستان،مصر،دست به شورش زدند .
۱۹ جنگ در طی ۲ سال نشان از آن داشت که کودتا مشروعیت سیاسی ندارد و باید مشروعیت نظامی پیدا کند . این مشروعیت حاصل شد ارتش قدرتمندی که کوروش سازمان داده بود در کنار رهبری قدرتمند داریوش وبرخورد بیرحمانه او در سرکوب ها کار را یکسره کرد .و سلطنت تثبیت شد .

اصلاحات درمصر
آریاند حاکم منصوب شده کمبوجیه در مصر سکه بنام خودزد و اعلام استقلال کرد .خراج مصر چیزی نبود که داریوش از آن بگذرد پس به مصر لشگر کشید و آریاند از در اطاعت در آمد .
داریوش برای تثبیت موقعیت خود دست به اصلاحاتی در مصر زد . نخست در عزای اپافپس؛گاو مقدس مصر؛شرکت کرد و هزینه ای برای یافتن آن  و ساختن معبدی برای آمون ؛خدای بزرگ مصرتخصیص داد .رضایت کاهنان مصری یک پایه تثبیت قدرت بود .
بعد برای رونق بازرگانی ترعه ای بین دریای مدیترانه و دریای سرخ ساخت.
جز آین دستور داد تا قوانین مدنی و جزایی مصر تدوین شود
داریوش یک سال در مصر ماند و به ایران باز گشت .

دین هخامنشیان
کوروش، کمبوجیه و داریوش هر سه به معابد مصر رفتند و خدای بزرگ آن ها آمون را ستایش کردند. این کار دو علت داشت:
۱- مشروعیت سیاسی در مصر از کانال مشروعیت مذهبی می گذشت .پس راه دیگری نبود جز آن که در معبد خدایان مصری حاضر شوند و خدایان آن ها را ستایش کنند . در کتیبه ای کاهنان مصری داریوش را فرزند نیت؛خدای زمین و دریا ها؛و برادر رع؛خدای آسمان می خوانند.
۲- علیرغم این که داریوش مشروعیت کار هایش را به یاری و تائید اهورمزدا نسبت می دهد(کتیبه بغستان یا بیستون) دین رسمی هخامنشیان زردشتی نیست . آموزه های زردشت از شرق ایران به غرب و مرکز ایران رخنه کرده بود اماهنوز تبدیل به دین رسمی نشده بود .

فتح یونان
داریوش در سال ۵۱۴پ.م.از تنگه میان آناتولی و اروپای شرقی گذشت.هرودوت می نویسد ؛شهر های یونانی داوطلبانه اطاعت از داریوش را پذیرفتند. بخش اعظم شبه جزیره بالکان و بخش جنوبی اُکراین کنونی ضمیمه دولت داریوش شدند .
لشگر کشی به این منطقه سه علت داشت:
۱- معادن ناحیه اورال
۲- چوب جنگل های ماورای دانوب برای صنعت کشتی سازی و تقویت نیروی دریایی ایران
۳- دور کردن قبایل وحشی غرب دریای سیاه از متصرفات ایران
در سال ۵۱۳ پ.م. سراسر یونان به تبعیت داریوش در آمده بودند.

فتح گُندار و سند
در سال ۵۱۲.  داریوش متوجه شرق شد. بنادر جنوبی سند از مهم ترین مراکز تجارت بین شرق و غرب بود .تصرف گندار و سند از نظر اقتصادی ضرورتی استراتژیک داشت .

سازمان اداری داریوش
امپراطوری به ۲۳ منطقه یا خشتر پاو یا ساتراپ نشین تقسیم شده بود و هر منطقه به شهریاری؛خشتر اپاون سپرده شده بود .
در هر ساتراپ حکام محلی، کاهنان و رهبران عشایر و شاهان کوچک وجود داشتند ولی در تمام امور کشوری تابع ساتراپ بودند.
فرماندهان نظامی مستقل بودند و هر کدام بلاواسطه تابع و فرمانبردار شاه بودند. جز این‎ها مأموران ویژه‎ای به‌عنوان چشم و گوش شاه به تمامی مناطق سفر می‎کردند و گزارشات خود را به شاه می‎دادند هر ساتراپ سالانه میزانی خراج به خزانه دولت واریز می‎کرد که مجموعه این خراج‎ها به ۱۴۵۰۰۰ تالانت می‎رسید.
خراج و دادوستد با پول مسکوک صورت می‎گرفت. پول شاهی مسکوک طلا بود که به «داریک» معروف بود. مسکوکات نقره و مس نیز بود.
اقتصاد پولی ضمن آن‎که امپراتوری را تحت یک لوا متحد می‎کرد موجب توسعه بازرگانی می‎شد . شاهراه‎های بزرگ که توسط سربازان مواظبت می‎شد کل امپراتوری را به هم وصل می‎کرد و حمل کالاهای بازرگانی و نقل و انتقال لشکریان و مراسلات پستی به سهولت انجام می‎گرفت.

روابط اجتماعی
داریوش به قشرهای عالیه، توانگران، اعیان و کاهنان متکی بود.
توانگران دست بازی در مقاطعه خراج‎های دولتی داشتند و کاهنان از لحاظ سیاسی و اقتصادی نیروی بزرگی به شمار می‎رفتند. پارسیان که پایگاه اصلی حکومت بودند خراج نمی‎پرداختند و هستۀ مرکزی فرماندهان ارتش و سران و نمایندگان ادارات کشوری بودند.
شاه به ارتش متکی بود و «بنابر سنت قدیم مردم ماد و پارس وضع یک فرمانروای مستبد و دسپوت مطلق العنان  را داشت» و ۱۰۰۰۰ نفر حافظ جان او بودند.

یک ویژگی: دسپوتیسم شرقی
انگلس در کتاب قهر در تاریخ چنین می‎نویسد:

«جوامع اشتراکی متکامل پا به دوران برده‎داری نهادند. برده‎دارای امکان تقسیم کار زراعی و صنعتی به مقیاسی وسیع‎تری میسر کرد و بدین وسیله به شکوفایی و رونق دنیای                  قدیم و نظام یونانی انجامید…
هرگز نباید فراموش کنیم که تمام تکامل اقتصادی، سیاسی و روشنفکری مشروط به موقعیتی بود که در آن برده‎داری هم ضروری بود. آن‎جا که جوامع اشتراکی جهان باستان دوام آوردند طی هزاران سال شالوده خشن‎ترین و ابتدایی‎ترین شکل حکومت استبداد شرقی را پی ریختند.»
سؤالی که به قوت خود تا به امروز باقی است چرا جوامع اشتراکی جهان باستان در بخشی از این کره خاکی ادامه یافت و در بخشی دیگر به طور کل مضمحل شد و پا به دوران برده‎داری نهاد.

دلایل مضمحل شدن جوامع اشتراکی
رشد ابزار تولید، تقسیم کار کشاورزی و دامپروری، از انسان گرسنه و تنهای بدوی، گله‎داران و زمین‎داران بزرگی ساخت. انسان نه تنها می‎توانست شکم خود را سیر کند بلکه می‎توانست عده‎ای دیگر را به خدمت بگیرد پس کشتن اسرا به استفاده از آن‎ها برای کار روی زمین تبدیل شد.
ثروت‎های خصوصی اولین شکاف را در جامعه بدوی ایجاد کرد و اولین جوانه‎های اشرافیت و سلطنت‎های موروثی به‎وجود آمد.
زمین‎های اشتراکی به ملک های خصوصی تبدیل شدند. و رفته رفته خرید و فروش زمین مرسوم شد. تولید کالایی و تجارت کالایی دومین ضربه را به جوامع اشتراکی اولیه زد.
برده گرفتن از غیر رفته رفته به برده گرفتن از افراد خودی، بدهکارانی که قادر به دادن وام‎های خود نبودند تبدیل شد.
پیشرفت صنعتی و بازرگانی و تقسیم کار مردم را براساس اشتغالات شان تقسیم کرد.
ظهور طبقات جدید، تقسیم کار بین شهر و روستا، افزایش مقدار بردگان نسبت به مردم آزاد در مجموع باعث فروپاشی جوامع نخستین و گذار به دولت و جامعه برده‎دار شد.
اما در جوامع آسیایی کمبود آب و وابسته بودن زمین به سیستم آبیاری، وجود حکومت‎های متمرکز و مقتدر را طلب می‎کرد. پس زمین برخلاف یونان وابسته به آب بود و آب وابسته به حکومت و این خود باعث شد که زمین به‎جای آن‎که از دست جماعت‎ها و عشیره بیرون بیاید، ملک طلق افراد شود و بعد حالت کالا پیدا کند و زمینه‎ای باشد برای کار بردگان و به‎وجود آمدن برده‎داران قدرتمند و دخیل در سیاست و حکومت، زمین در دست حکومت و متعلق به حکومت قرار بگیرد و به‎جای تقسیم قدرت ما با تمرکز قدرت روبه‎رو باشیم.

فرهنگ در تمدن معتقدات
«هخامنشیان اهورامزدا را خدای قبیله خویش می‎دانستند» و داریوش در کتیبه بیستون همه پیروزی‏های خود را به اهورامزدا نسبت می‎دهد.
و نظرهای دینی ایرانیان از دیرباز پیش از این عصر شکل گرفته بود. و بعدها مبنای دین زرتشت را تشکیل داد و در کتاب مقدس اوستا منعکس شد.

نکاتی چند پیرامون اوستا
۱- زردشت سده هشتم پیش از میلاددین خود را به گشتاسب عرضه کرد و گشتاسب دستور داد اوستا را بر ۱۲۰۰۰ پوست گاو بنویسند و در قلعه و دژ پشت نگهداری کنند.
۲- قدیمی‎ترین بخش اوستا گاثه‏ ها (سرودهای زردشت) است که منسوب است به خود زرتشت و به زبان مادی یا به گفته برخی از محققین به زبان کردی است. «گاثه‎ها دوره جماعت بدوی بی‎طبقه را توصیف می‎کند.»
۳- اوستا دارای ۸۱۵ فصل بود که به۲۱نُسک (کتاب) تقسیم می‎شد.
۴- اسکندر بعد از فتح ایران بخش‏های علمی اوستا را برداشت و بقیه را سوزاند.
۵- آنچه از اوستا باقی ماند ۳۴۸ صفحه بود که در ۲۱کتاب تنظیم شد.
۶- بعد از قرن سوم بخش‎های دیگری از اوستا از بین رفت و آنچه باقی ماند شامل ۵قسمت است:
الف: یَسنا: به معنای ستایش است و گاثه‎ها جزء آن است.
ب: ویسپرز: در عبادات است.
ج: وندیداد: ادعیه و اوراد برعلیه دیوان و اهریمنان است.
د: یشت: قسمت تاریخی اوستا است.
ھ: خرده اوستا: که در مورد عبادات، اعیاد و جشن‎ها است.
۷- نخستین بار اوستا در زمان بلاش اشکانی جمع‎آوری شد دومین بار توسط تنسر وزیر که هیربُد
هیربُدان در زمان خسرو انوشیروان ساسانی بود.
۸- فقه زردشتی درزمان شاهپور پسر اردشیر تدوین شد.
۹- خرده اوستا کار آذرپاذ مارسپندان مؤبد بزرگ زرتشتی بود که او را زردشت ثانی گویند و با ریختن مس گذاخته بر سینه او، او را کشتند.
۱۰- اوتای ویراف نامک، کتابی است از اوتای ویراف مؤبد زردشتی که سیری در بهشت و دوزخ است که او در خواب دیده بود.
۱۱- دینکرت تفسیری است بر اوستا در مورد مهم‎ترین مسائل فقه، عبادات و احکام مزدیسنی  که در قرن دوم هجری نوشته شده است.
۱۲- اوستا به معنای بنیان جا افتاده و محکم است. که کنایه‎ای است به آیات و شریعت پابرجای حضرت آشو زردشت.
۱۳- رزند به معنای ترجمه است و نخستین بار اوستا به زبان پهلوی ترجمه شد که به آن زندگی می گویند و چون از پهلوی به زبان دری ترجمه شد به آن پازندمی گویند،یعنی دو بار ترجمه شده.
۱۴ْ- زبان اوستایی یکی از اصول و پایه‎های زبان ایرانی است. مانند زبان عربی، اِعراب داشته است. و دارای علائم  جنسی و تثنیه نیز بوده است.

زبان و خط ایرانیان
در میتولوژی ایرانی نخستین کسی که به فارسی سخن گفت کیومرث بود. و نخستین کسی که فارسی نوشت بیورسپ بن ونداسپ بود. دیوان به طهمورث خط آموختند از یاد نبریم که دیوان در میتولوژی ما اقوام بیگانه بوده اند.
اما طبق تحقیق دانشمندان از ۷۰۰ سال قبل از میلاد مسیح زبان مردم این سرزمین فارسی بوده است. مردمی که به گفته زردشت از «ایران ویچ  » به علت سرمای شدید کوچ کردند و به فلات ایران آمدند زبان مادها فارسی باستان یا نزدیک بدان و لهجه‎ای از آن بود.
فارسی باستان را فُرس قدیم هم می‎گویند که کتیبه‎های بیستون و الوند و صدستون تخت جمشید به آن نوشته شده است. خط این زبان میخی است. با زبان اوستایی فرق اندکی دارد از چپ به راست نوشته می‎شد و دارای اِعراب بود و تذکر و تأنیث داشت کتیبه‎های به جای مانده به سه زبان پارسی، عیلامی و آشوری بوده است. به خاطر آن‎که امپراتوری بزرگ هخامنشی، از اقوامی  به وجود آمده بود که به زبان‎های مختلف سخن می‎گفتند و چیز می نوشتند اما زبان فارسی باستان زبان رسمی بود.

عناصر تمدن ساز هخامنشی
فارغ از آن که علت جانگشایی کوروش و داریوش طبق آموزه های زردشت ایجاد یک حکومت جهانی توأم با صلح و آشتی بود یا در پشت آن منافع اشراف و جنگاوران پارسی برای گرفتن باج و غارت و تامین برده برای کار در کاخ ها و معادن و مزارع بود در تبادل تمدنی بین عناصر امپراطوری نمی توان شک کرد . پارسیان عناصری از فرهنگ به دیگر اقوام را می دادند و عناصر مثبت و درخشان دیگر اقوام را از قبیل خط ،زبان،پزشکی ،معماری،هنر و سیاست را می گرفتند .
در این جا لازم است کمی خم بشویم روی فلسفه سیاسی که هخامنشیان به تمدن  میانرودان و دیگر تمدن ها دادند :
۱- تا آن زمان در تمدن میان رودان شاه یا خدابود و یا پیامبرِخدایی ویژه که رسالت داشت با جنگ و جهاد دین خدایش را عالمگیر کند. یک تئوری سیاسی در خدمت شکل دهی بیک امپراطوری و بر پایی یک تمدن .اما در میان قبایل ایرانی شاه نه خدا بود و نه پیامبرِ خدا .
هرچند هخامنشیان زردشتی بمعنای اخص آن نبودند اما آموزه های آشو زردشت به میزان زیادی در نجد ایران نفوذ کرده بود و هخامنشیان به وجود اهورمزدا باور داشتند . پس جنگ دیگر یک جهاد نبود و صبغه دینی نداشت.
۲- د رتمدن میان رودان شاه فرزند وپیامبر و نماینده خدا ومردم بندگان خدایی بودند که باید اطاعت می کردند
۳- در تمدن میان رودان هیچ آشتی میان فاتح و مغلوب نبود یا تسلیم و گردن نهادن به خدای فاتح و یا مرگ.
۴- در تمدن میان رودان خانه شاه خانه خدا بود و مقدس شمرده می شد وتمامی دستاورد های بشری در خدمت معابد بود.
۶- دین در تمامی امور زندگی و مرگ حاکم بود . گور های مصریا ن پر بود از اثاثیه هایی که درآن دنیا باید از آن استفاده می شد .
۷-در اندیشه سیاسی ایرانی اما شاه خدا نبود و رعیت عبدنبود . در فرهنگ هخامنشی  رعیت بنده بود اما عبد نبود . بنده فرد آزادی بود که طبق قرار دادی  از کسی فرمان می بردولی عبد درتملک دیگری بود.
۸-درتمدن هخامنشی بر خلاف تمدن میان رودان با عقاید مردم کاری نداشتند
۹-در تمدن میان رودان تقدس در ذات شاه بود پادشاه یا فرزند خدا بود یا خدا بود و یا پیامبر خدا.سلطنت به او زیور می یافت.
۱۰-اما در تمدن هخامنشی قدسیت راپادشاه نه از ذات خودش بلکه از مقام سلطنت می گرفت و تا عنایات اهورمزدا شاملش می شد می توانست حکومت بکند
۱۱- در میان رودان شاه دارای عصمت و بری از خطا بود و اگر جامعه به فساد کشیده می شد مقصر مردم بودند . اما در میان هخامنشیا ن شاه معصوم نبود. می توانست اشتباه بکند و جامعه را به فنا ببرد .اصل قدسیت مقام سلطنت و حرمت پادشاه باعث اطاعت از شاه می شد و فرمان او برای همگان لازم الاجرابود .
۱۲-در تمدن هخامنشی اقوام تابعه اقوام مورد احترام بودند بر خلاف میان رودان که اقوام زیر سلطه را در نگاره هایشان برهنه و زبون نشان می دادند.

یک پرسش؛
چرا تقدس سلطنت و استبداد مطلق برای ایران یک ضرورت بود
چون این منطقه گسترده را تنها یک پادشاه مطلق العنان می توانست اداره کند . زندگی و تولید در پناه امنیت امکان داشت . دادن آزادی فردی برای بدست‌آوردن آزآدگی وسربلندی بود .
شاه در ایران شاهی پدر سالار بود .و کارش آبادانی کشور برای رفاه مردم بود.

تبیین نظام استبدای ایران با دو مولفه همراه است:
۱- کم آبی
۲- موقعیت ژئو پلتیک
زمین های کم آب نیازمند حفر کانال و کاریز و نگهداری مداوم آن بود و این تنها در سایه یک دولت متمرکز میسور بود و دولت متمرکز که خودرا صاحب آب و به تبع آن زمین می دانست یک دولت استبدادی بود .امری که مارکس آن را شیوه تولیدآسیایی  می گوید.
۳- قرار گرفتن ایران در سر راه عبور و هجوم قبایل مقوله امنیت را بالاتر ازآزادی قرار می داد. زندگی و کار و تولید وابسته امنیت بود پس باید تن داده می شد به دولت های فراگیر و مستبد .

خشایارشاه

مرگ داریوش
داریوش ۶۴ ساله بعد از ۳۶ سال سلطنت در سال ۴۸۶ پ.م. در گذشت .و سلطنت به پسرش خشایار شاه رسید که مدت ۱۵ سال شهریار غرب امپراطوری بود و در بابل مستقر بود .

جنگ ماراتون
برای رسیدن به نبرد ماراتون باید کمی روی اوضاع یونان خم شویم تا دلایل جنگ ماراتون روشن شود .
در سال ۵۴۵ پ.م.پیزیسترات در آتن بقدرت رسید .دو منظومه ایلیاد و اودیسه در زمان او تدوین شد. پس از مرگ او پسرش «هی پیاس» به قدرت رسید . دیکتاتوری اوو پدرش مورد پذیرش مردم آتن نبود.بهمین خاطر برادرش راکشتند و مدتی بعد بر علیه او شوریدند و او به لیدیه پناهنده شد و از حاکم ایرانی تقاضای کمک کرد .
حاکم لیدیه تلاش کرد هی پیاس را به آتن بر گرداند .اما آتنی ها نپذیرفتند و حاکم لیدیه آتن را تهدید کرد.
آتن موفق شد جزایر نشینان اژه را در سال۴۹۴پ.م. بر علیه حاکم سارد بشوراندو در یک حمله سارد پایتخت لیدیه را غارت و به آتش بکشانند.
داریوش طی فرمانی به مردونیه پسر گاو برووکه فرمانده سپاه لیدیه بود دستور تنبیه شورشیان را داد. شورشیان سرکوب شدند۴۹۲ پ.م .اما تلاتش سارد برای برگردانده هی پیاس به قدرت ادامه داشت .
در آن سوی در آتن یکی از عمو زادگان هی پیاس قرار داشت که رقیب هی پیاس بود . کار به جنگ کشید .در سال۴۹۰پ.م.
سپاه سارد که متشکل بود از هواداران هی پیاس و سربازان ساردی وارد «اری تر »از توابع آتن شدند و آن جا را به آتش کشیدند از آن جا وارد دشت ماراتون شدند که چند کیلومتر با آتن فاصله داشت .
افسران ایرانی وقتی سپاه ۱۰۰۰۰ نفره آتن رادیدنداز عدم مقبولیت هی پاس در بین آتنی ها مطلع شدند و به سارد باز گشتند .آتن این باز گشت را بعنوان پیروزی خود گرفت و درباره آن گزافه های بسیاری نوشتند .

نبرد سا لامیس
در سال ۴۸۰ خشایار شاه از راه تراکیه و مقدونیه به یونان لشگر کشید . این حرکت بخاطر آن بود که دست اندازی آتن به مناطق همجوار صلح در منطقه را به خطر می انداخت.
در این جنگ نیز گزافه گویی یونانی در خدمت ناسیونالیسم یونانی درآمد .
هردودوت این گونه لشگر خشایار شاه را سیاهه می دهد:
-۵۲۰۰ ناو جنگی
-۵۱۷۰۰۰ سرباز دریایی
-۱۷۰۰۰۰۰ هزار نفر پیاده
-۶۱۷۰۰۰ نفر سواره
در برابر شهری که شمار مردانش به۲۰۰۰۰ نفرهم نمی رسید .
هردوت از یاد می برد که۲۸۳۴۰۰۰ نفر اگر روزی ۳ لیوان آب می خوردند تمامی آبهای شیرین آتن کفاف آب آن ها را نمی داد از بقیه چیز ها می گذریم .و از یاد نبریم که فرماندهان سپاه هخامنشی در روزگار خود از بهترین ها در فنون جنگ بودند ودیوانه نبودند که نزریک به سه میلیون نفر را به جنگ یک ارتش نهایت۱۰۰۰۰ نفره ببرند . این اغراق ناممکن علت داشت که به آن می رسیم.
ارتش خشایار شاه قبل از رسیدن به آتن با سپاه اسپارت روبرو شد که بکلی سپاه اسپارت را تار ومار کرد و یونانیان مجبور شدند با خالی کردن شهر آتن را تسلیم خشایار شاه بکنند،سال۴۸۰پ.م.
در این زمان حاکم آتن تمیستو کلس وارد مذاکره شد و خواهان باز گشت خشل یار شاه به آسیاشد .
شکی نیست که خشایار شاه با توافقاتی راضی به باز گشت شد و شکی هم نمی توان کرد که این لشگر کشی موفقیت چنداتی نداشت .اما اگر سرنوشت تمیستوکل قهرمان جنگ سالامیس و پاوسانیاس قهرمان جنگ پلاته را پی بگیریم خواهیم دید که داستان شکل دیگری دارد .
پاوسانیاس اونیفورم ایرانی می پوشید و کارگزار رسمی ایران در بیزانتیوم بود و دختر مگه بات فرمانده نیروهای ایرانی در تراکیه را به زنی گرفته بود .بعد ها یونانی ها پاوسانیاس را به اتهام خیانت به وطن اعدام کردند .
تمیستوکلس هم با همین اتهام روبرو بود که قبل از دستگیری به ایران گریخت. و اردشیر اول جانشین خشایار شاه حاکمیت مانیسه در غرب آناتولی را به او داد و او با یک زن ایرانی ازدواج کرد .
در واقع عقب نشینی خشایار شاه از آتن مرهون مذاکرات و تعهدات آتنی ها به خشایار شاه بود.

تبیین جنگ ها
گفته می شود هخامنشیان در پی حکومتی جهانی بر مبنای آموزه های زردشت بودند. کشوری یگانه خالی از جنگ و ویرانی .
جدا از آن که کوروش و داریوش زردشتی نبودند وتنهابه اهورمزدا باورداشتند .و نام آشو زردشت در هیچ سنگ نبشته ای مکتوب نیست .با آموزه های زردشت هم نمی توان جنگ در جزایر دریای اژه را تبیین کرد
باز هم گفته می شود که ایران هخامنشی برده دار نبود و این جنگ ها برای تامین نیروی برده برای کار در معادن و کاخ ها نبود .این نیز جدا از راستی و ناراستی هایش تبیین گر این جنگ ها نیست .
خشایار شاه آن ارتش عظیم را برای به خطر انداختن صلح جهانی توسط آتنی ها روانه یونان نمی کند باید دید در پشت این لشگر کشی ها منافع کدام طبقه سرک می کشد .

اردشیر اول
در سال ۴۶۵پ.م. خشیار شاه در گذشت و پسرش اردشیر که بعد ها به دراز دست معروف شد به قدرت رسید .که ۴۱ سال سلطنت کرد.

شورش در مصر
در سال ۴۶۰ پ.م. هخامنش پسر داریوش شهریارمصر در گذشت و «انحوروس» پسر پسامتیخ با شکست سپاه ایران در آن سامان اعلام استقلال کرد. اردشیر مگه بازو افسر پارسی را از لیدیه به مصر فرستاد و شورش را فرو نشاند. و برای رضایت مردم مصر دست به اصلاحاتی زدند در این دوران رابطه پارس با آتن و اسپارت حسنه است و یونان و اسپارت ضمن داشتن استقلال زیر نفوذ ایران بودند.
اما رقابت بین آتن و اسپارت برسر هژمونی منطقه ای به جنگ کشیده شد وجنگ در سال ۴۳۱ آغاز شد .  و ایران درجنگ های ۱۱ ساله پلو پونیس بی طرف ماند.

خشایار شاه دوم
در سال ۴۲۴پ.م. اردشیر مرد و پسرش خشایار دوم به سلطنت رسید که او نیز بعد از دو سال در گذشت .

داریوش دوم
بعد از مرگ خشایار شاه دوم برادرش داریوش دوم به سلطنت رسید .
در سال ۴۱۳آتن به جزایر سیسیل حمله کرد . و داریوش دوم چیتر فرنه را به سارد گسیل داشت در این زمان فرنه بازو بجای پدرش شهریار لیکیه بود . وجنگ داخلی آتن و اسپارت آغاز شد

شورش در مصر
در سال ۴۱۰ شهریار ایرانی حاکم مصر در گذشت و یک مصری مدعی سلطنت شد که بعد از مدتی سرنگون شد .
جنگ های آتن و اسپارت با کمک ایران به نفع اسپارت تمام شد

اردشیر دوم
در سال ۴۰۴ داریوش دوم درگذشت و پسر بزرگش ارشک که شهریار بابل بود با نام اردشیر به قدرت رسید .

شورش کوروش کهتر
رسم بر این بود که ولیعهد پسری باشد که در زمان سلطنت پدر بدنیا می آید اما اردشیر دوم پسر بزرگش را ولیعهد کرد و این مورد قبول برادر کوچکتر که شهریار سارد بود قرار نگرفت.
پس تصمیم گرفت با زور و به کمک مزدوران یونانی قدرت را از برادر بگیرد.
دو سپاه در سال۴۰۱پ.م. در حران بهم رسیدند و کوروش کهتر کشته شد .
کوروش شاهی زیرک و بخشنده بود . او مزدوران یونانی و تمامی کسانی را که در شورش برادرش نقش داشتند بخشید .
در مورد بخشندگی او وهمسرش پریاتیش داستان هایی هست که پلوتارک در کتاب تاریخش به آن ها اشاراتی دارد.

تحولی دینی
در زمان اردشیر دوم پرستش آناهیتا و میترا در کنار اهورمزدا رسمیت یافت که بمعنای بازگشت به دین کهن ایرانی است و نشانه قدرت گرفتن مغان این دین در سپهر سیاسی  این دوران است .

اردشیر سوم
اردشیر دوم در سال ۳۵۸ در سن ۹۰ سالگی درگذشت .

جنگ قدرت ؛ شروع اضمحلال
اردشیر ۳ پسر داشت داریوش ،اریه اسپه و وهوکه،وولیعهد اما داریوش بود .
وهوکه دست به توطئه زد و در این توطئه دربار نیز با او بود .به اردشیر بیمار تلقین شد که داریوش و وزیر شاه تری بازو در صدد کودتایند .پس داریوش و تری بازو دستگیر و اعدام شدند .بعد نوبت به اریه اسپه رسید و به او گفته شد پادشاه به او بد گمان است. او خودکشی کرد بعدنوبت به ارشامه پسر دیگر اردشیر رسید که از مادری غیر پارسی بود.
به پسر تری بازو گفته شد عامل قتل پدرش ارشامه بوده است و او ارشامه  را ترور کرد و در آخر وهوکه به قدرت رسید و خودرا اردشیر سوم نام نهاد.

شورش و آشفتگی
بنا به قانون گریز از مرکز حاکم بر امپراطوری ها که در جابجایی قدرت خود را نشان می داد. اردشیر سوم با بحرانی فراگیر در سراسر امپراطوری روبرو شد. اردشیر دو مشکل داشت:
- بحران مشروعیت
- بحران جابجایی

لیست شورش ها
- شورش در ارمنستان:که توسط داریوش پسر ارشامه سرکوب شد
- شورش اردوان درآناتولی؛سرکوب شد واردوان به مقدونیه گریخت
- اعلام استقلال مقدونیه توسط فیلیپ دوم
- شورش در قبرس
- اعلام استقلال «نخت هارهبی»فرعون مصر.و شکست فرعون در سال ۳۴۳.
اردشیر مصر را گرفت و بر خلاف سنت کوروش و داریوش معابد مصر را ویران کرد و گاو مقدس را کشت .
فتح مصر باعث شد که آتن و مقدونیه اعلام وفاداری به ایران بکنند و آرام بگیرند.

داریوش سوم ؛فروپاشی
در سال۳۳۸پ.م.اردشیر توسط «بگه وهوش»وزیر دربارش مسموم شد و تمای فرزندان او کشته شدند .تیر خلاص به شقیقه دودمان هخامنشی زده شد .
بگه وهوش یکی از بازماندگان شاه بنام ارشک را به شاهی نشاند اما قدرت واقعی در دست خود او بود. و کمی بعد ارشک وهمه پسران ارشک را کشت و در سال ۳۳۶ داریوش پسر ارشامه را به شاهی نشاند .

شورش در مصر
بمحض کشته شدن اردشیر سوم خبیشه در مصر ممفیس را گرفت و خودرا فرعون نامید.
در یونان اسکندر پدرش را کشت و خودرا پادشاه خواند.
در سال ۳۳۴ شورش مصر سرکوب شد . و داریوش فرصتی یافت که از دست بگه وهوش خلاص شود و شد .
مشکل داریوش سوم در آن بود که:-
- مادرش غیر پارسی بود و شاهی را ازپدر به ارث نبرده بود
- در گیر و سهیم و بر آمده از یک حکومت کودتایی بود
پس در داخل و خارج مشروعیتی نداشت. و از پشتیبانی سپهداران بر خوردار نبود و این یعنی از بین رفتن پایه های اقتصادی و سیاسی حکومت .

سقوط هخامنشیان
«رشد و تکامل نیروهای تولیدی و بازرگانی یونان» بسته به حل معضل ایران بود. پس فیلیپ مقدونی پادشاه اسپارت علیرغم پیمان اتحادی که با اردشیر سوم بسته بود در رأس اتحادیه دولت‎های سرزمین یونان قرار گرفت و سرگرم تهیه مقدمات جنگ بود که در سال ۳۳۶بر اثر توطئه‏ ای که احتمالاً دست ایران در آن بود کشته شد.

روی کار آمدن اسکندر
با مرگ فیلیپ پسر او اسکندر به قدرت رسید. ابتدا به ایلبریه و دره دانوب لشکر کشید که موفق بود و عده‎ای به او پیوستند و در سال ۳۳۴ با ۳۰۰۰۰پیاده و۵۰۰۰سواره از بوسفور گذشت و در نبردی ایرانیان را شکست داد. شهرهای سارد و آسیای صغیر درهای خود را به روی او گشودند. فقط دو شهر ملطیه و هالیکارناس پایداری کردند.
سال بعد تمامی آسیای صغیر را متصرف شد. در سال ۳۳۳ در پیکاری دیگر داریوش سوم را در نبردی شکست داد و داریوش به سوی کرانه فرات عقب نشست.
و بعد به سوی جنوب رفت دمشق و سوریه و دیگر شهرهای فلسطین را تصرف کرد.
فنیقیه و سوریه حکومت یونانیان را به رسمیت شناختند و مطیع شدند. داریوش با اسکندر وارد مذاکره شد و پیشنهاد صلح داد و تا شط فرات را به او واگذارکرد با ۱۰۰۰۰ تالانت خراج و اسکندر نپذیرفت.
مصر بدون مقاومت تسلیم شد. در نبردی دیگر در نزدیکی ویرانه‎های شهر نینوا در سال ۳۳۱داریوش شکست خورد.
شوش و بابل تسلیم شدند و گنج های خود را به اسکندر دادند.
استخر و پرسپولیس، نیز تسلیم شد. در سال ۳۳۰نزدیک به۱۲۰۰۰۰ تالانت پول به دست اسکندر افتاد و کاخ زیبای استخر به دست لشکریان او آتش زده شد.
داریوش به سمت باکتریا رفت ساتراپ باکتریا داریوش را کشت و اسکندر را صاحب تاج و تخت هخامنشی کرد.

علل فروپاشی
فروپاشی امپراتوری هخامنشی معلول ضعف‎های استراتژیک و ضعف‎های تاکتیکی بود.
۱- نخست آن‎که جنگ قدرت شیرازه پادشاهی را گسسته بود خشایارشاه به دست پسرش کشته شد، داریوش دوم خشایارشاه دوم را کشت.
اردشیر دوم، برادر کوچک‎اش کوروش را کشت. و خود توسط توطئه‎ای درباری مسموم شد. اردشیر سوم نیز با همین توطئه کشته شد. و داریوش سوم نسبت دوری با خاندان شاهی داشت و این بدان خاطر بود که سلسله هخامنشی با قحط‎الرجال روبه‎رو شده بود.
۲- نارضایتی مردم در سراسر امپراتوری به اوج خود رسیده بود. هر منطقه به ساتراپی سپرده شده بود. و هر ساتراپ خراج آن منطقه را یا خود به مقاطعه گرفته بود و یا به مقاطعه داده بود و این یعنی مالیات‎های دوبله و سوبله واسطه‎ها، و خانه خرابی مردمی که به زور به زیر یوغ امپراتوری درآمده بودند.
سارد و مصر و سوریه و فنیقیه و حتی استخر پایتخت داریوش سوم تسلیم شدند و با گنج‎های بی‎کران اسکندر را قوی و قوی‎تر کردند.
۳- ارتش داریوش سوم ارتشی چند ملیتی بود و آن‎ها رغبت چندانی به ادامه حکومت داریوش نداشتند، تنها هسته اصلی ارتش که از پارسیان بود مقاومت می‎کرد.
۴- اشتباهات دیگر تاکتیکی بود سازماندهی ارتش اسکندر را از نظر فشردگی و نظم تشکیلات در پیاده نظام و تاکتیک‎های حمله و گریز در سواره نظام و کاربردهای تاکتیک‎های جدید جنگی توسط اسکندر، از دیگر عوامل پیروزی او در نبرد بود. اما تعیین‎کننده نبود. با یک پشت جبهه قوی داریوش سوم می‎توانست هر شکستی را بازسازی کند و با کشاندن ارتش اسکندر به داخل کشور و قطع کردن لجستیک او با یونان، او را درهم شکند. اما با هر پیروزی، سپاهیان بیشتری به او ملحق می‎شدند. و او قویتر می گشت. کاهنان مصری اسکندر را پسر رب‏ النوع آمون نامیدند. و این نشان از تنفر آنان از ایرانیان بود.
نگاه کنیم به پیروزی‎های کوروش کبیر و برخورد مشابه کاهنان مصری با اسکندر با او.همه جا خدایان به او کمک می‎کنند تا پیروز شوند. فرزندان کوروش از این نکته استراتژیک غافل ماندند که فتح یک سرزمین تنها پیروزی نظامی  نیست. ماندن در یک سرزمین نیازمند عوامل دیگری جز رعب و وحشت و غارت است. باید بر دل‎های مردم حکومت کرد. وگرنه دروازه‎ها یکی بعد از دیگری به سوی دشمن گشوده می‎شود.

تکرار یک تراژدی
داریوش در مقابل اسکندر به ساتراپ باکتریا گریخت تا با کمک این ساتراپ که یکی از حکام او بود در مقابل اسکندر مقاومت کند. اما ساتراپ باکتریا اورا کشت و سر او به اسکندر تقدیم شد.
این تراژدی بار دیگر در دوران فروپاشی ساسانیان صورت گرفت. یزدگرد سوم بعد از شکست نهاوند به خراسان عقب نشست تا با کمک حاکم آن منطقه ارتش را بازسازی کند و مقابل هجوم اعراب را بگیرد. اما ماهوی سوری که بجای کمک به او جنگی ساختگی ترتیب داد تا یزگرد کشته شود. و چون کشته نشد با اشاره‎ای آسیابانی او را کشت تا با فرستادن سر او به مدینه پاداش این خیانت را بگیرد.
این تراژدی، که تراژدی خیانت و اپورتونیسم سیاسی است بارها و بارها تکرار شد. و فرصت‎طلبانی که تا دیروز تا کمر مقابل قدرت حاکم خم می‎شدند، تا وزش بادها را برخلاف حکومت دیدند رو به سوی مهاجمان جدید آوردند و سعی کردند تا خوش‎خدمتی به بیگانه موقعیت خود را تثبیت کنند. این سنت بعدها به یک پایه اساسی در فلسفه سیاسی ما تبدیل شد.

یک نکته ساختی: شیوع تولید آسیایی
در تاریخ ایران (پطروشفسکی) حکومت مادها و هخامنشیان را تحت عنوان نظام‎هایی مبتنی بر برده‎داری بررسی می‎کند. و به تعجیل از کنار آن می‎گذرد. آیا شیوه اصلی تولید مبتنی بر کار بردگان بود. و یا نه بردگان در کارهای خانگی مورد استفاده قرار می‎گرفتند.
نکته دوم انعکاس این ساخت چگونه در حاکمیت سیاسی در یونان به حکومتی دمکرات منجر می‎شود و در ایران به حکومتی دسپوت و مطلق العنان می رسد.                    .
مارکس در اشاراتی جوامع باستانی ایران را شیوه تولید آسیایی می‎نامد. این شیوه تولید به علت اصلی بودن آب به‎جای زمین، در دو فراماسیون برده‎داری و فئودالی، ما با شکل ویژه‎ای از این دو فرماسیون روبه‎روییم که طابق‎النعل به النعل با شکل اروپایی‎اش یکی نیست. به همین خاطر عده‎ای از محققین تقسیم‎بندی مارکس و انگلس را در گذار جوامع به شکل جهانشمول قبول ندارند و دلیل‎شان متفاوت بودن جوامع آسیایی با اروپایی است.
انعکاس ساخت ویژه (آب در ارجحیت به زمین) و نیاز جامعه به حکومتی مرکزی و قدرتمند برای حفاظت، و مرمت این سیستم آبیاری، در روبنای سیاسی منجر به حکومت‎های دسپوت می‎شود و درواقع ما با نظامی ویژه از برده‎داری و فئودالیسم در آسیا روبه‎روییم.
آیا این به معنای جهانشمول نبودن تقسیم‎بندی مارکس و انگلس است؟ اصراری بر پذیرش و یا رد این تقسیم‎بندی نیست باید دید که گذار جوامع قبیله‎ای ایرانی به دولت‎های ماد و هخامنشی چگونه گذاری است. اگر برده‎داری نیست. پس چه فرماسیونی است.
منتقدین پاسخ روشنی نمی‎دهند. به نظر می‎رسد که نام‎گذاری مارکس به‎عنوان شیوه تولید آسیایی که شکل ویژه برده‎داری در ایران است به حقیقت تاریخی نزدیک‏تر است

تبیین استبداد شرقی
ا- نظریه جغرافیا
۲- نظریه آب
۳- نظریه قدسیت

نظریه جغرافیا وضعیت ژئوپولتیک نجد ایران را عنصر تعیین کننده در استبداد شرقی می داند.
ایران گذر گاهی است که شرق و غرب دنیای قدیم را بهم مرتبط می کند .پس مدام از دو سو ی مورد هجوم قرار می گیرد در شرق قبایل وحشی اسکیت و در غرب شاهان میان رودان.
در نبود امنیت، کار و زندگی و توسعه و پیشرفت هم نیست .پس تنها راه ،وجود وحضور دولت مقتدری  است که کشور را از هجوم مداوم قبایل وحشی دور نگه دارد تا در سایه صلح و امنیت مردم زندگی کنند .
دولت مقتدر هم نیازمند اطاعت کامل ،دادن مالیات و سرباز بود پس آزادی فدای امنیت شد.
نظریه آب بر این اساس استواراست که آب مقدم بود بر زمین .پس تامین آب از نظر حفرقنوات و احداث شبکه وسیع آبیاری نیازمند دولت مقتدر ی بود که هم این شبکه را ایجاد کند و هم در مرمت و نگهداریش کوشا  باشد. پس دولت مقتدر شدنی نبود الا اطاعت کامل، دادن مالیات و سرباز.
نظریه قدسیت برمی گشت به تئوری سیاسی شاهنشاهی در ایران .
در میان رودان قدسیت شاه مسبوق بود بر پادشاهی او .در این تئوری قدسیت از ذات شاه سرچشمه می گرفت و سلطنت به او زیور می یافت.اما در تئوری شاهنشاهی ایران قدسیت نه از ذات شاه بلکه از عنایات اهورمزدا حاصل می شد، این عنایت فره ایزدی بود که اگر شاه از راه صواب دور می شد فره از او گرفته می شد .
این اصل قدسیت و حرمت شاه همه را موظف می کرد که از شاه اطاعت کنند و فرمانبردار باشند .این نظریه اساس  استبداد سیاسی رادرایران تشکیل می داد.
تقدس رهبری و استبداد مطلقه یک ضرورت گریز ناپذیر بود برای این امپراطوری. شاه مظهر آرامش و امنیت بود .بدون شاه نه ثباتی بود ونه امنیتی.

یک پرسش : چرا یونان از نظر فکری شکوفا شد اما ایران نشد
چرا یونان به دموکراسی رسید و ایران به استبداد سیاسی رسید

باید علت را در تغییرات جغرافیایی و معیشتی جست:
۱- زندگی در شهرهای کوچک و جزایر پراکنده به یونان این فرصت را می داد که دولت شهر درست کند و این دولت-شهر ضمن استقلال نسبی ،دموکراسی نسبی هم داشته باشد.
در حالی که مردم ایران در دشت هاو فلات های وسیع زندگی می کردندو امکان تشکیل دولت شهر نداشتند.
۲- نوع معیشت یونانی ها بازرگانی و زندگی از طریق دریا بود؛حمل بار،ماهیگیری و کشاورزی بود در حالی که ایرانیان کشاورز و زمین دار بودند.
۳- رفت و آمد کاری ؛بارزرگانی به جزایر  و کشور های واقع در دریای مدیترانه ،مصر لیدی،بابل،ایران و آسیای صغیر این فرصت کسب دانش و تبادل فرهنگی را به یونانیان می داد در حالی که ایرانیان از این امکان محروم بودند .
۴- زندگی در سایه کار بردگان به افراد آزاد دولت-شهر ها اجازه می داد تا وقت خودرا با دیالوگ های گروهی در یک تبادل فرهنگی بگذرانند و این تبادل در بستر یک دموکراسی برده داری باعث رشد و شکوفایی فرهنگی شد در حالی که زندگی در یک سیستم استبدادی و بسته این اجازه را به مردم ایران نمی داد .

چند پرسش دیگر
گفته می شود شکل بندی های اقتصادی-اجتماعی مارکسیستی در مورد ایران محلی از اعراب ندارد . و آن چه در اروپا اتفاق افتاده است در ایران ساری و جاری نبوده است . اما برای تحلیل تاریخ هر پژوهش گر تاریخ باید به این پرسش ها پاسخ بدهد:
۱- اگر این شکل بندی صحیح نیست،پس شکل بندی صحیح چیست :
- قبل از ماد :دوران جوامع نخستین
- ماد: دوران فرو پاشی جوامع نخستین و گذار به برده داری
- هخامنشیان دوران برده داری
- اشکانیان:دوران فروپاشی برده داری و گذار به فئودالیسم
- ساسانیان:دوران فئودالیسم

و اما پرسش ها:
۱- آیا در دوران ماد ما با شکل گیری طبقات روبرو هستیم یا نه؟
۲- آیا کار ها تخصصی نشده بود و این تخصصی شدن حاصل مادی نداشت ؟
۳- طبق اسناد مکتوب و اوستا بوجود آمدن روحانیون و داوران وکدخدا ها به چه معناست ؟
۴- هجوم های مداوم آشور برای غارت اموال منقول بود و یا اسرا نیز به برده تبدیل می شدند؟
۵- شیوه غالب تولید در سرزمین های ماد چه بود آیا تمامی مردم کشاورز و دامدار بودند؟
۶- طبقات فرا دست جامعه که بودند و چه می کردند .آنان خود کشاورز و دامدار بودند؟
۷- در دوران هخامنشیان ،اشراف پارس چه کسانی بودند؟
۸- شیوه تولید چه بود ؟
۹- آیا هفت خانواده بزرگ پارش کشاورز و دامدار بودند؟
۱۰- بردیا یا گئوما بر علیه چه کسانی کودتا کرد؟
۱۱- طبق کتیبه بیستون زمین ها ،چراگاه ها ،دام ها وبردگان را گئوما از که گرفته بود و داریوش بچه کسانی داد؟
۱۲- ماهیت کودتای داریوش چه بود ؟
۱۳- ماهیت جنگ های کوروش و داریوش چه بود . ؟
همه جنگ ها که دفاعی نبودند. همه جنگ ها آزادیبخش که نبودند. آیا این جنگ ها برای تامین نیروی انسانی برای کار در مزارع ، معادن، خانه ها و کاخ ها نبود؟
۱۴- آیا پیدا کردن چند سند در پاسارگاد که نشان می دهد کارگران حقوق بگیر بوده اند این ماهیت تمامی ساخت را نشان می دهد .؟
۱۵- آیا برده ها در ساخت کاخ ها،جاده ها و کاروانسرا های میان راه و پادگان هانقشی نداشتند .؟
۱۶- در سراسر امپراطوری وضعیت طبقات  چگونه بود .نوع معیشت چگونه بود ؟
۱۷- آیا مصر ،میان رودان و یونان برده داری نبودند؟
۱۸- مناطق فتح شده که توسط کار برده ها اداره می شد بعد از فتح چگونه اداره می شدند .؟
—————————————————————— ————————————————

منابع:
- تاریخ ایران امیر حسین خنجی
- گئوماتای مغ-محمد جوادمشکور
- دیاکونف:تاریخ ماد
- تاریخ ایران پطروشفسکی
- زبان آرامی در دوره هخامنشی-آدکتر رودلف ماتسوخ سال ۱۳۴۱ مجله دانشکده ادبیات
- تاریخ هردوت ص۸۴-۸۰ .
- احمد کسروی -مجله پیمان سال۱۳۰۴ -مقاله بردیا معنی نام

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.