محمود طوقی: فرقه دموکرات فراز و فرود یک نهضت (بخش نخست)
حذف پیشه ورى از حزب با انگیزه هاى ناسالم، پیشه ورى را به این باور رساند که نه حکومت و نه حزب توده، جریاناتى نیستند که به اصول اولیۀ یک مبارزۀ سالم پاىبند باشند. پس باید برخورد با این دو دسته به گونه اى شبیه خودشان باشد. ….
——————————————————
فرقه دموکرات
فراز و فرود یک نهضت
بخش نخست
دیباچۀ نخست: ناسیونالیسم میان تهی
بررسى تاریخ معاصر ایران بدون بررسى فرقۀ دمکرات آذربایجان کوشش بیهودهای است. اما نزدیک شدن به این بازخوانى در هر پژوهشگرى ایجاد شک و تردید مى کند. علت آن را باید در ناسیونالیسم میان تهی پهلوی جست.
از همان ابتداى شکل گیرى نهضت آذربایجان، آنانى که از صدر تا ذیل یک کشور را در حلقوم استعمار فرو کرده بودند ناگهان تبدیل به میهن پرستانى دوآتشه شدند. آدمهایى از قبیل سیدضیا، عامل سرسپردۀ انگلیس و شخصیت شماره یک کودتاى ۱۲۹۹، ژنرال آیرونساید، علاء، ساعد و قوام.
من در جاى خود مفصلاً توضیح خواهم داد که این حضرت اشرف لقبى که شاه به قوام داد و پس گرفت و خود به آن سخت مىبالید، از زمان حکومت احمدشاه چه تلاش مجدانهاى داشت تا پاى امریکایىها را به نفت و خاک ما باز کند. و حتى در شهریور ۱۳۲۰، که امریکا دخالتى در اشغال ایران نداشت بهدعوت حضرت قوام، امریکایىها هم تشریففرما شدند.
سپس فئودالهاى فرارى سینه بر تنور میهن چسباندند که مام وطن رفت. و کسى از آن تاریخ تا پایان هزاره ما از این میهنپرستان میان تهی نپرسیده است که شما با مردم این مام وطن در قبل و بعد از فرقه چه کردید. و زمانىکه آن خیانت بزرگ بر مردم آذربایجان رفت، قتلعام آنها روز نجات آذربایجان شد. و تمامى تاریخ تبدیل شد به تبلیغات منحط و هیچ کس دیگر جرأت نکرد بپرسد که خُب، آقایانی مثل حضرت قوام و شاه و ساعد میهنپرست که آذربایجان را از دست روسها نجات دادند با مردم آذربایجان چه کردند.
در ایدئولوژى ناسیونالیسم میان تهی وطن یعنى یک خاک، یک پرچم و یک سرود. مردم، هیچ حق حقیقى و حقوقى و تاریخى بر آن خاکى که درآن زندگى مىکنند ندارند. و بهطور کلى مردم حضور واقعى ندارند. حضور واقعى متعلق است به آب و خاک و دریا و چرنده و پرنده و خزنده. اما اگر کسى بیاید و بگوید آقا ما چند میلیون آدم در این محدودۀ جغرافیایى که نام آن آذربایجان است مىخواهیم به زبان مادرى حرف بزنیم، درس بخوانیم و بر مردههاى خود سوگوارى کنیم مىشوند تجزیهطلب و از سوى تهرانى و شیرازى و خراسانى توپ و تانک راه مى افتد که بجنبید مام وطن از دست رفت.
این هوچى گرى تاریخى آنقدر پرجذبه و پرصداست که آدمی مثل خلیل ملکى هم فریب آن را میخورد در خاطراتش مىنویسد: مهاجرین، شعارهاى شوروى پرستانه ؛ نه شوروى دوستانه مى دادند.
آنابولى یعنى حرف زدن به زبان مادرى،یعنى زبان ادارات باکو.
بیچاره ملکى! تصور مى کرد که آذرى ها بزرگترین گاف خود را داده اند. بعد، همین ملکى که یک عالم علوم اجتماعى بود، خواستهاى مردم را »غائلۀ آذربایجان« مینامد. در چنین جو سنگینى از هوچىگرى و خاک پاشیدن در چشم حقیقت که حتى ملکى نیز با آن گمراه مىشود، نوشتن در مورد فرقۀ دمکرات کارى بس دشوار و سنگین است.
نام فرقۀ دمکرات هنوز بعد از شصت سال مو بر تن ناسیونالیستهاى میان تهی سیخ مىکند.
دیباچۀ دوم: دمکراسى
حل مسئلۀ قومها مى گویم قومها؛ چون اگر بگویى ایران کشورى است کثیرالمله به ناسیونالیستهاى میان تهی برمى خورد تا کنون دو راه حل داشته است:
۱- فدرالسیم: راهى که توسط اقوام مختلف پیشنهاد شده است. طرحی که مدام سرکوب شده است.
۲- مرکزیت گرایى مطلق: طرحى که توسط جریانات راست پیشنهاد شده است و براى پیشبرد آن متوسل به توپ و تانک شدهاند.
راه سوم
راه سوم دمکراسى است. با برقرارى یک حکومت به تمام معنا دمکرات مسئلۀ اقوام و ملل ایرانى حل خواهد شد. اشتباه فرقۀ دمکرات ؛ یکى از اشتباهاتش این بود که سرنوشت خلق آذربایجان را از دیگر خلقها جدا مى کرد و مى خواست به تنهایى به مشروطه اش برسد که نرسید ومحال بود برسد.
آذربایجان، چه آن روز و چه بعد باید شعار مىداد ؛ دمکراسى براى ایران، هرچند آنان شعار مى دادند: دمکراسى براى ایران ـ خودمختارى براى آذربایجان«اما در بطن دمکراسى حقوق خلقها نیز نهفته است و گفتن و نوشتن به زبان مادرى برخلاف تصور مرحوم ملکى، نه یک شعار شوروىپرستانه، که به منزلۀ حقوق طبیعى مردم آذربایجان است.
روزشمار زندگى پیشه ورى
فرقۀ دمکرات آذربایجان، حزب پیشه ورى نیست اما نام فرقه با نام پیشه ورى گره خورده است. بههمین سبب بررسىِ کرده ها و ناکرده هاى فرقه، بدون نگاهى گذرا به زندگى پیشه ورى ناقص است.
منتقدین فرقه نیز به عمد از زندگى سیاسى پیشه ورى چشم مىپوشند تا بتوانند از پیشه ورى عنصرى تجزیه طلب و خائن بسازند، گویى پیشه ورى از آنسوى ارس آمده است تا آذربایجان را از مام وطن جدا کند.
براى بررسى زندگى پیشه ورى لازم است زندگى او را به دو بخش تقسیم کنیم: زندگى او از تولد تا تشکیل فرقه و از تشکیل فرقه تا مرگ.
پیشهوری در سال ۱۲۷۲، در روستاى سید لرزیدهس از توابع خلخال آذربایجان به دنیا آمد و او را سیدجعفر نامیدند.
کودک بود که اموال پدریاش توسط ایل شاهسون غارت شد و آنها مجبور شدند به باکو مهاجرت کنند. سیدجعفر در این تاریخ ۱۲ ساله بود سال ۱۲۸۴؛
بعد از مدتى در مدرسۀ روستاى بلبله، واقع در شبهجزیرۀ آبشول، فراش شد. در همین مدرسه درس خواند و معلم شد و به روستاى خیردالان رفت. بعد از مدتى وارد دارالمعلمین باکو شد؛سال ۱۲۹۲.
در سال ۱۲۹۶، پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷شوروى، نخستین مقالهاش را در روزنامۀ آچیقسوز ؛سخن فاشکه ارگان حزب مساوات به رهبرى محمد امین رسولزاده بود نوشت.
بعد به روزنامۀ »آذربایجان جزء لاینفک ایران« که ارگان کمیتۀ باکوى حزب دمکرات به مدیریت على قلىزاده بود رفت.
حزب دمکرات
این حزب با تلاش محمدعلى تربیت که از ایرانیان مهاجر بود در باکو به وجود آمد. حزب با حزب دمکرات خیابانى ارتباط داشت و در واقع شعبه اى از آن بود.
آذربایجان واحد
آذربایجانِ واحد، شعار حزب مساوات بود که در سال ۱۹۱۱ در باکو شکل گرفت و در مقابل آن، »آذربایجان جزء لاینفک ایران« بود که شعار حزب دمکرات شاخۀ باکو بود.
به دنبال معاهدۀ برست لیتوسک، در فوریه ۱۹۱۸، فدراسیون قفقاز تجزیه شد و گرجستان و آذربایجان و ارمنستان از آن بیرون آمدند.
در اولین کنگرۀ مسلمانان قفقاز در آوریل ۱۹۱۷، حزب مساوات که یک حزب ناسیونالیستى ترک بود ضمن تأسیس جمهورى دمکراتیک آذربایجان براى اولین بار به صورت رسمى نام آذربایجان را بر این منطقه گذاشت. نام گذشته هاى دور آذربایجان آلبانیا بود و پس از آمدن اعراب به این منطقه، آران نامیده مى شد و زمانى هم که این منطقه به موجب قراردادهاى گلستان و ترکمنچاى از ایران جدا شد، آران نام داشت. در ۱۸مه ۱۹۱۸ حزب مساوات با پشتیبانى ترکهاى عثمانى در باکو قدرت را به دست گرفت و جمهورى آذربایجان اعلام کرد.
این در حالى بود که در جریان جنگ جهانى اول، امپراتورى روسیه به دنبال انقلاب فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ متلاشى شده بود.
در انجمن صلح، در سالى که بعد از تمام شدن جنگ جهانى اول تشکیل شد هیئت نمایندگى آذربایجان پیشنهاد یک فدراسیون را با آذربایجان ایران داد که مورد موافقت ایران هم بود. محمدعلى فروغى، نخستوزیربه نصرتالدوله وزیر امورخارجه، دستور داد تا این مسئله را در انجمن صلح ورساى که محل تعیین تکلیف کشورهاى درگیر جنگ بود مطرح کند که با مخالفت انگلیس روبهرو شد.
در این شرایط، پیشه ورى، چنان که از مقالاتش برمى آید یک ناسیونالیست جدى و طرفدار این نکته است که آذربایجان جزء لاینفک ایران است و او با پان ترکیستها مرزبندى روشنى دارد.
حزب عدالت
در سال ۱۹۱۶، کمیتۀ ایرانیان باکو بهنام کمیتۀ عدالت شکل گرفت که یک جریان انقلابى از ایرانیان مهاجر در آن دیار بود در سال ۱۹۱۷ این کمیته تبدیل به فرقۀ عدالت شد. در سال ۱۲۲۸ شمسى، در کنفرانس عمومى حزب، پیشه ورى بهعضویت کمیتۀ مرکزى حزب درآمد و مسئولیت روزنامۀ حریت ارگان حزب، به پیشه ورى سپرده شد.
پیشه ورى در این زمان در چهار روزنامه تنگدستان آذربایجان ؛ آذربایجان فقراسى و کمونیست ؛ یولداش و اخبار کمیتۀ انقلاب جنگى موقت آذربایجان و مشعل، مقالاتى مى نوشت.
حزب کمونیست آذربایجان
در سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۹) از وحدت حزب عدالت و سازمان همت و شاخ، باکوى حزب کمونیست روسیه، حزب کمونیست آذربایجان به وجود آمد و پیشه ورى یکى از فعالین این حزب بود.
پیشه ورى در این برهه یک سوسیالیست بود. انقلاب اکتبر در ذهن پیشه ورى اثرى شگرف داشت.
پیشه ورى تا انقلاب اکتبر در واقع یک دمکرات مشروطه خواه بود و راه نجات ایران را اجراى اصول مشروطه مى دانست، اما بعد از انقلاب اکتبر به این باور رسید که راه نجات ایران، انقلابى سوسیالیستى و تشکیل یک جمهورى شورایى است.
اشغال بندر انزلى
با سقوط امپراتورى روسیه، فدراسیون منحل شدۀ قفقاز ؛ آذربایجان، گرجستان و ارمنستان محل تاخت و تاز نیروهاى انگلیس و ترکیه شد.
اما بلشویکها به زودى بر اوضاع مسلط شدند و حکومت خود را به مرزهاى ایران رساندند، در۲۸ اردیبهشت۱۲۲۹، ارتش سرخ شوروى به دنبال تعقیب انگلیسها و روسهاى سفید ؛مخالفین حکومت بلشویکی؛ به بندر انزلى رسیدند و بندر انزلى توسط ارتش سرخ اشغال شد. در همین زمان بیانیهاى توسط حیدرخان عمواوغلى و پیشه ورى صادر شد و مردم ایران را به قیام و انقلاب فراخواند.
این بیانیۀ مشترک، نشان مىدهد که پیشه ورى در این تاریخ همطراز انقلابى بزرگ حیدرخان عمواوغلى است.
انقلاب گیلان
پیشه ورى در خرداد۱۲۹۹، در رأس هیئتى براى مذاکره با میرزا کوچک خان به ایران آمد. در این زمان توازن نیروها به هم خورده بود.
آمدن ارتش سرخ به بندر انزلى و شکست نیروهاى انگلیسى، آتش خفتۀ نهضت جنگل را که روبه خاموشى مىرفت شعله ور کرد و طى ملاقاتى که میرزا با فرماندۀ ارتش سرخ مستقر در انزلى داشت جمهورى سوسیالیستى گیلان برپا شد. در رأس این جمهورى، میرزا کوچکخان قرار داشت.
این وضعیت باعث شد که تشکیلات مخفى حزب عدالت علنى شود و به دنبال آن کادرهاى حزب عدالت پایگاه خود را در شمال مستقر سازند.
کنگره حزب عدالت
تیر ماه۱۲۹۹، کنگره حزب عدالت برگزار شد و حزب عدالت به حزب کمونیست تغییر نام داد و پیشه ورى به عضویت کمیتۀ مرکزى آن درآمد.
کودتاى احساناله خان
در نهم مرداد۱۲۹۹، کودتاى احسان اله خان دوستدار، علیه حکومت میرزا کوچکخان صورت گرفت و پیشه ورى در دولت جدید به سمت کمیسر داخله برگزیده شد.
کنگرۀ باکو
در شهریور۱۲۹۹، کنگرۀ ملل شرق در باکو برگزار شد پس از کنگره، کنفرانس وسیع حزب کمونیست برگزار شد. این کنفرانس با انتخاب کمیته مرکزى جدید، پیشه ورى و سلطانزاده را از ترکیب رهبرى کنار گذاشت، اما با پادرمیانى کمینترن، این دو، به رهبرى بازگشتند.
اقامت در باکو
پیشه ورى بعد از کنگرۀ باکو به ایران بازنگشت و مدتى روزنامۀ اکینجى را در باکو منتشر کرد.
شرکت در کنگرۀ کمینترن
در سال۱۳۰۰، پیشه ورى به عنوان نمایندۀ حزب کمونیست ایران، در کنگرۀ سوم کمینترن شرکت کرد.
بازگشت به ایران
در سال۱۳۰۰، پیشه ورى به ایران بازگشت و در تهران، در یک مدرسۀ روسى به معلمی پرداخت. پیشه ورى به اتفاق کریم نیکبین، محمد دهقان و ابوالفضل لسانى روزنامۀ حقیقت را منتشر کرد.
در همین سال پیشه ورى با معصومه مصدررحمانى ازدواج کرد. پیشه ورى هنگام ازدواج ۲۹ ساله بود.
پیشه ورى در این سالها به علت مسائل امنیتى، با نامهاى مستعار در روزنامه ها مقاله مى نوشت. پیشه ورى از نامهایى جعلی احمد، پرویز الف. پریف، م. ح و عجول استفاده مىکرد.
افکار پیشه ورى از ابتدا تا این مرحله
افکار پیشه ورى تا این مقطع به سه دوره تقسیم مىشود:
۱- دورۀ قبل از انقلاب اکتبر؛
۲ – دورۀ انقلاب اکتبر تا شکست انقلاب گیلان؛
۳ – دورۀ بعد از شکست انقلاب گیلان.
پیشه ورى در مرحلۀ نخست یک دمکرات ملى است. به اصلاحاتى در چارچوب انقلاب مشروطه باور دارد و مخالف تجزیۀ آذربایجان؛ همچنین مخالف اتحاد آن با آذربایجان شمالى است.
با پیروزى انقلاب اکتبر، پیشهورى در مدار پرجاذبۀ انقلاب قرار مىگیرد. از رفرمیسم و مشروطه خواهى جدا مىشود و راه نجات ایران را انقلاب سوسیالیستى و حکومت جمهورى و شورایى مىداند. در این مقطع نگاه پیشه ورى به مسایل پیرامون نگاهی مارکسیستى است.
پیشه ورى تحت تأثیر شعارهاى چپ و انقلابى اکتبر، به انقلاب گیلان مى پیوندد و از آنجا که نگاهش به انقلاب در شرق به اندیشه هاى سلطانزاده، تئوریسین بزرگ حزب کمونیست ایران، شبیه است در کنار او قرار مىگیرد و به جناح چپ حزب معروف مىشود.
اختلاف اندیشههاى لنین و سلطانزاده
در تزهایى که لنین و سلطانزاده در مورد »مسایل ملى و مستعمراتى«مىنویسند، لنین ضمن انقلابى دانستن بورژوازى ملى خواستار اتحاد کمونیستها با بورژوازى ملى است؛ اما سلطانزاده از آنجایى که نگاهش به بورژوازى ملى، به نگاه مارکس به بورژوازى فرانسه و آلمان در سالهاى۱۸۴۸ نزدیک است، بر این باور است که بورژوازى پرچم انقلاب را بر زمین گذاشته و به ارتجاع نزدیک شده است و کمونیستها هیچگونه وحدتى با بورژوازى ملى ندارند.
اندیشه هاى پیشهورى در انقلاب گیلان
اندیشه هاى پیشه ورى در انقلاب گیلان مبتنى است بر انقلاب ارضى و کار سوسیالیستى و تودهاى در بین دهقانان. این نگاه به انقلاب، باعث اختلاف با میرزا کوچکخان مى شود. میرزا رشت را ترک مىکند و احسان اله خان دوستدار، طى تحولاتى حکومتى جدید برپا مىکند. سرانجام انقلاب شکست مىخورد.
پیشه ورى بعد از شکست انقلاب گیلان از اندیشه هاى سلطانزاده فاصله مىگیرد و به اندیشه هاى لنین نزدیکتر مى شود. در این دوران، پیشه ورى به اصلاحاتى در چارچوب قانون اساسى مشروطه پافشارى مىکند و مخالف تجزیۀ آذربایجان از ایران است و حل مسئلۀ قومیتها را انجمنهاى ایالتى و ولایتى مصرح در قانون اساسى مشروطه مى داند و با آنکه حکومت فدراتیو را حکومتى صالح ارزیابی مى کند اما آنرا به صلاح ایران نمى داند و به تشکیل انجمنهای درون ایالت باور دارد.
خروج پیشه ورى از ایران
روزنامۀ حقیقت پس از۱۰۶ شماره توقیف شد. علت این توقیف، مقاله اى بود به قلم پیشه ورى با نام ارتجاع بالاى ارتجاع.
این مرحله مصادف است با پروسۀ تحکیم دیکتاتورى رضاشاه، و از این مقطع حمله به اتحادیه هاى کارگرى و حزب کمونیست ایران شروع مىشود.
با شروع دستگیرىها، پیشه ورى از ایران خارج مى شود و به باکو مىرود. پیشه ورى مدت چهار سال در باکو به شغل معلمى مشغول مىشود.
بازگشت به ایران
پیشه ورى در سال۱۳۰۸ به ایران بازگشت و به کتابفروشی مشغول شد. کمى بعد به مدرسۀ شوروى رفت و به معلمی پرداخت.
در این دوران پیشه ورى که با نام میرجعفر جوادزاده معروف بود، شناسنامه اى به نام پرویز تهیه و سرانجام، نام خود را به پیشه ورى تغییر داد. علت این تغییر نامها چنانکه پیشه ورى در بازجویى هایش مى گوید گم شدن شناسنامه و گرفتن این نامها، توسط دیگران است. و پیشه ورى مجبور به تغییر نام مىشود. به نظر مى رسد که این تغییر نامها علاوه بر گم شدن شناسنامه، مسائل امنیتى نیز بوده است.
کنگره ارومیه
در سال۱۳۰۶، کنگرۀ دوم حزب کمونیست ایران برگزار و پیشه ورى بهسمت رهبری حزب برگزیده شد. وی تا روز دستگیرى در ششم دى۱۳۰۹، در این سمت باقی بود.
دستگیرى پیشه ورى
پلیس به دنبال فردی بود به نام شرقى که بعد از دستگیرى یوسف افتخاری، از فعالین جنبش کارگرى جنوب، جانشین او شد. و گویا رابط افتخارى با حزب کمونیست ایران بود .،على شرقى، از فعالین حزب، با یک چک صد تومانى متعلق به پیشهورى که در جیب داشت با قصد خروج از ایران بخاطر این تشابه اسمی دستگیر شد. پلیس از على شرقى به پیشهورى رسید و پیشهورى نیز در سال۱۳۰۹ دستگیر شد.
بازجویى، کارنامه اى درخشان
پیشه ورى طبق اسناد منتشرۀ پلیس سیاسى رضاخان در دوران بازجویى قهرمانانه مقاومت مىکند و از لو دادن دیگران تن مى زند و هویت سیاسى خود را انکار مىکند.
زندان، تلخترین دوران
پیشه ورى از دى۱۳۰۹ تا سقوط دیکتاتورى رضاخان، بلاتکلیف در زندان مى ماند. در این دوران با جناح چپ زندان به رهبرى اردشیر آوانسیان که برخورد معقول او را نمى پسندید درگیر و از جانب این جناح بایکوت مى شود و در دوران زندان، پرونده های دیگری برای ادامۀ زندانى شدن او تدارک دیده مىشود.
در سوم مهر۱۳۱۷ بعد از هشت سال زندان، بازجویىهاى مجدد پیشهورى شروع مىشود و در اول خرداد۱۳۱۹، پیشهورى به ده سال زندان به جرم عضویت در یک حزب با مرام اشتراکى محکوم مىشود. پیشه ورى در این زمان ۴۷ سال داشت.
تأسیس حزب توده
با سقوط دیکتاتورى، پیشهورى از تبعیدگاه کاشان برگشت و در جلسۀ مؤسسان حزب توده شرکت کرد.
پیشه ورى به عضویت هیئت موقت رهبرى حزب درآمد و جزء پنج نفرى قرار گرفت که مأموریت یافتند مرامنامه و اساسنامۀ حزب را بنویسند.
نوشتن اساسنامۀ حزب به تمامى کار اوست و مرامنامۀ حزب، کار مشترک او و اسکندرى است. پیشه ورى بعد از آمدن اردشیر و روستا و دیگر مخالفینی که در زندان با او بودند از حزب فاصله میگیرد.
روزنامۀ آژیر
پیشه ورى در۱۶ فروردین۱۳۲۲ مجوز انتشار آژیر را گرفت و در۲خرداد۱۳۲۲ همان سال اولین شماره آنرا منتشرکرد . روزنامۀ آژیر روزنامهاى میانه رو و معتدل بود.
در مرداد۱۳۲۲ پیشه ورى در جبهۀ آزادى مطبوعات که یک جبهۀ ضددیکتاتورى بود شرکت کرد.
رد اعتبارنامه از دو مقام
پیشه ورى در خرداد۱۳۲۳ در انتخابات مجلس چهاردهم از حوزه تبریز انتخاب شد و در۲۲ تیر۱۳۲۳ اعتبارنامۀ او رد شد.
در۵ مرداد۱۳۲۳ به مناسبت مرگ رضاشاه مقاله اى در آژیر نوشت که در۱۰ مرداد۱۳۲۳ بهانه اى براى رد اعتبار نامۀ او در کنگرۀ نخست حزب توده شد.
خروج از حزب دمکرات
پیشه ورى در سال۱۳۲۳ به عضویت حزب دمکرات ایران درآمد، اما با آمدن کافتارادزه در۲۴شهریور۱۳۲۳ و طرح مسئلۀ نفت شمال، پیشه ورى که با دادن این امتیاز به شوروى موافق بود، از حزب دمکرات که مخالف حرکت حزب به نفع این امتیاز بود بیرون آمد.
توقیف آژیر و حرکت به سوى تبریز
در اول شهریور۱۳۲۴، روزنامۀ آژیر توقیف شد و در۱۲شهریور همین سال بیانیۀ تأسیس فرقۀ دمکرات به دو زبان فارسى و ترکى منتشر شد.
جمعبندى کنیم
پیشه ورى بعد از آزادى چه هنگام نوشتن مرامنامه و اساسنامۀ حزب توده و چه در روزنامۀ آژیر، یک دمکرات انقلابى است. از چپروى هاى گذشته در او خبرى نیست؛ حتى در انتقاد به حزب توده که به تشکیل حزب طبقۀ کارگر باور دارد، مى نویسد که در ایران هنوز طبقات شکل نگرفته اند و تشکیل حزب طبقۀ کارگر به صلاح نیست. در مورد مسئلۀ ملیتها نیز به اجرا شدن انجمنهاى ولایتى و ایالتى باور دارد.
این، بخش نخست زندگى پیشه ورى ست. انسانى متعهد، کوشنده و پىگیر براى بهروزى مردم خود. این کارنامۀ درخشان او بین چپها و حتى نیروهاى ملى بىبدیل است. جز یک مقطع کوتاه در انقلاب گیلان که پیشه ورى دچار چپروی است، هیچ انتقادى به او وارد نیست. اما منتقدین پیشه ورى به عمد بر زندگى درخشان او چشم مىپوشند؛ به ویژه مرتجعین که اعتبارنامۀ او در مجلس چهاردهم را رد کردند.
در تمامى این سالها، چه در بین راستها و چه در میان چپها یک آدم منصف پیدا نشد که از برخورد غیرمنصفانۀ نمایندگان مجلس چهاردهم و نمایندگان کنگرۀ اول حزب توده که نسبت به پیشه ورى صورت گرفت، انتقاد و صادقانه یادآوری که هر یک از آنها در راندن پیشه ورى به تبریز تأثیر بهسزایی داشتند.
اگر پیشه ورى به مجلس چهاردهم راه مى یافت یک دمکرات مشروطه طلب مى ماند. و اگر به حزب توده راه مى یافت یک توده اى بود و در چارچوب پذیرفته شدۀ حزب توده عمل میکرد.
فعلاً وارد این بحث نمى شویم که اگر پیشه ورى به تبریز نمى رفت باز هم فرقه تشکیل مىشد. چرایی آن را در جاى خودش توضیح خواهم داد. اما در مجموع وقتى به زندگى پیشه ورى مى پردازیم نمى توانیم تأسف خود را از برخورد ناجوانمردانۀ مجلسیان و توده اى ها با وى ابراز نکنیم.
سه تابلو
براى بررسى دقیق و بى طرفانه تشکیل فرقه دمکرات ما نیازمند ترسیم سه تابلو هستیم.
۱ – تابلوی نخست: وضعیت ایران از شهریور۲۰تا آذر۱۳۲۴؛
۲ – تابلوی دوم: وضعیت آذربایجان از مشروطه تا آذر۱۳۲۴؛
۳ – تابلوی سوم: زندگى پیشه ورى است.
که این تابلو شامل سه قسمت است.
ـ از تولد تا زندان رضاشاه؛
ـ مجلس چهاردهم؛
ـ کنگره اول حزب توده.
مقدمه اى براى ورود
براى ورود به بحث تشکیل فرقۀ دمکرات، مقدمه اى لازم است. این مقدمه شامل دو بخش است:
۱ – وضعیت ایران در آستانۀ تشکیل فرقه؛
۲ – وضعیت آذربایجان در آستانۀ تشکیل فرقه.
وضعیت ایران؛ بین سالهاى۱۳۲۰-۲۴
با شروع جنگ جهانى در سال۱۳۲۰، دیکتاتور ایران که در سایۀ داغ و درفش پلیس سیاسىاش » به نابغۀ عظیم الشأن» و »شاهنشاه جهان مُطاع» تبدیل شده بود، دچار اشتباهى استراتژیک شد.
رضاشاه جانب آلمان نازی را گرفت و با پروبال دادن به کارشناسان و جاسوسان آلمانى، ایران را به متحد ضمنى جبهۀ فاشیسم تبدیل کرد. و این، نکتهاى نبود که از چشم تیزبین انگلیس و شوروى دور بماند. آنها نمیتوانستند خیز بزرگ هیتلر را براى فتح آسیا و چاههاى نفت را نادیده بگیرند. پس اشغال ایران در دستور کار قرار گرفت.
یک اگر تاریخى
ما ایرانیان مردمى، پاک باخته ایم. فرصتهاى طلایى را به از کف داده و آنگاه حسرتا و دریغا گفته ایم. به همین سبب است که ادبیات ما سرشار است از همین واحسرتا و وادریغا هاست.
ما همگى البته بعد از حادثه، استادان بزرگ به هدردادن فرصتهاى تاریخى هستیم. بگذریم و برسیم به یک اگر تاریخى.
اگر رضاشاه درایت کافى براى درک توازن نیروهاى جهانى داشت، اگر دیکتاتورى۲۰سالۀ او رجال سیاسى و ملى را ریشه کن نکرده بود و اگر ما از مشروطه به بعد دمکراسى را تجربه مىکردیم و در یک پروسۀ ۲۰ ساله یک مجلس ملى، یک حزب ملى و یک حکومت ملى داشتیم. مى توانستیم با اعلام یک بىطرفى روشن، از موقعیت پیشآمده بهترین استفاده را ببریم و با متفقین وارد یک دیالوگ سیاسى شده و با گرفتن امتیازهایى بزرگ اجازه دهیم ایران به سر پل کمکهاى امریکا و انگلیس به شوروى در مبارزه با آلمان نازی تبدیل شود.
یک امّاى تاریخى
اما انقلاب مشروطه در نیمه راه، گرفتار حکومت قزاقان شد، حزب ملى سرکوب، مجلس ملى سربه نیست شد و مردى که به جاى یک کشور مىاندیشید با عقل قاصر خود تصور که پیروز نهایى جنگ، آلمان هیتلری است و بهتر است او با فاصله گرفتن از انگلیسها در طرف برنده جنگ قرار گیرد.
اشغال ایران
سوم شهریور۱۳۲۰، طى دو یادداشت جداگانه توسط سفیر انگلیس و شوروى به دولت، ایران، از شمال و جنوب مورد تهاجم ارتشهاى شوروى و انگلیس قرار گرفت و ارتش رضا شاهی، کمتر از۴۸ ساعت فرو ریخت. منصور، نخستوزیر، استعفا داد و محمدعلى فروغى در ششم شهریور۱۳۲۰ ضمن معرفى کابینۀ خود، به واحدهاى شکست خوردۀ ایران دستور ترک مقاومت داد.
تنها واحد دریایى دریادار باُیندر بود که مردانه مقاومت کرد و به شهادت رسید. ارتش۲۰سالۀ دیکتاتور نتوانست۴۸ساعت از مرزهاى کشور دفاع کند.
بعد از تسلیم شدن دولت ایران، متفقین تهران را اشغال کردند و سه شرط برای ایران گذاشتند:
۱ – خروج ارتش ایران از غرب و جنوب؛
۲ – خروج اتباع آلمانى ظرف یک هفته؛
۳ – تسهیلات لازم برای حمل و نقل تجهیزات نظامى متفقین.
اما نه دیکتاتور و نه فروغى، درایت و فهم کافى را براى درک موقعیت نداشتند. آنان در اخراج اتباع آلمانى دفع الوقت کردند و سرانجام متفقین تصمیم به اشغال تهران گرفتند.
بیست و پنجم شهریور به توصیۀ سفارت انگلیس، رضاشاه استعفا داد و تهران بهاشغال متفقین درآمد. رضاشاه رفت و محمدرضاشاه به جاى او نشست. براى متفقین آنچه در درجه اول اهمیت بود سرنوشت مردم ایران نبود. آنها در پى آن بودند که جبهۀ ایران وضعیت آرامى داشته باشد تا آنان با فراغ بال جبهه شوروى را تقویت کنند. پس بهترکیبِ ساختارِ دیکتاتورى آسیب جدى وارد نشد.
با این همه حرف اول و آخرِ مردم ایران را سیدیعقوب انوار در جلسهاى که فروغى متن استعفانامۀ رضاخان را در مجلس مىخواند زد: »الخیرُما فىوقع. یک پیشآمدى واقع شده است. و ملت، از تحت یک فشار خیلى ممتدى نجات پیدا کردند.«
پس از آن، مردم در قالب احزاب و گروهها و دستجات خود به میدان آمدند و مطالبات معطل ماندۀ بیست سالۀ خود و شاید بتوان گفت معوق ماندۀ خود از مشروطیت تا آن روز را طرح کردند
خلق و ضدخلق
اما دستیابی مطالبات معوقه به سادگى ممکن نبود. در یک سو شاه و دربار و امراى ارتش و فئودالها و کمپرادورها و استعمار بود و در سوى دیگر مردمى با کمترین آگاهى و سازماندهى.
از یاد نبریم که سقوط دیکتاتورى رضاشاه حاصل مبارزۀ بىامان مردم نبود تا در این پروسه، مردم سازماندهى شوند، تا سازمانهاى خود را و به تبع آن رهبران کارآزمودۀ خود را خلق کنند. سقوط دیکتاتورى محصول یک تحول جهانى بود که ربط چندانى به مردم ایران نداشت.
بلکه بى کفایتى دیکتاتورى بود ما را به جنگ جهانى کشید.
به هر روى، رضاشاه در طول۲۰ سال حکومت فردیاش، کمر جنبش سیاسى در ایران را شکست. رضاشاه، مجلس مشروطه را که مىتوانست مردان سیاست را بسازد به »طویلۀ خانه رضاخانى« بدل کرد؛ ایلات و عشایر را که به شکل سنتى، رهبران و سرداران و رجال سیاسى بزرگ تربیت مىکرد خلع سلاح و متلاشى کرد، حزب کمونیست و حزب سوسیالیست را تا آخرین نفر یا به زندان انداخت یا راهى دیار غربت کرد، تحصیلکردگان داخل و خارج را یا از سیاست برکنار کرد و یا چون۵۳ نفر به بندهاى زندان قصر کشاند و در یک کلام، جامعه را از رجال ملى، و احزاب ملى تهى کرد.
فرداى سقوط دیکتاتور، مجموعه دارایىهاى جنبش، تعدادى زندانى سیاسى و چند سیاستمدار ملى مثل مصدق و سلیمان میرزا در عزلت بود.
در هفتم مهر۱۳۲۰، حزب توده از چهار محفل:
۵۳ نفر،
حزب کمونیست،
سندیکالیستهاى قدیمى و
ملیون تشکیل شد و با برنامۀ یک جبهه و یک حزب ملى پا به عرصۀ جامعه گذاشت.
نیروهاى ملى در قالب تشکلهاى خود فعال شدند و نیروهاى مذهبى نیز به میدان آمدند.
در مقابل این صفِ نه چندان متشکل مردم، صف متشکل فئودالها و کمپرادورها و استعمار بود که در پى ترمیم باشگاه دیکتاتورى، مجدّانه پا به میدان گذاشت.
کابینۀ محلّل
محمدعلى فروغى، معروف به ذکاءِالملک، یکى از بنیانگذاران سازمان فراماسونرى، معروف به »لژ بیدارى ایرانیان«، در سال۱۲۸۶ بود که در آن لژ مقام استاد اعظمى و عنوان خاص »چراغدار« را یافت. پدرش محمدحسین اصفهانى نیز از اعضاى فراماسونرى ؛فراموشخانه بود.
بعد از استعفاى منصور، فروغى بهعنوان کابینۀ محلّل، نخستوزیر شد. فروغى در سال۱۳۱۴نخستوزیر رضاشاه بود. پس از به توپ بستن معترضین در حرم امام رضا و اعدام تولیت آستان، محمدولى خان اسدى، پدر شوهر دختر فروغى شخص او مغضوب و برکنار شد.
اما فروغى از رضاشاه کینهاى به دل نداشت. او براى نجات دیکتاتورى آمده بود. و وظیفه داشت نخست، دیکتاتور را صحیح و سالم روانه تبعید کند. او همچنین وظایف دیگری نیز داشت. ازجمله این اموالى را که رضاخان با خود مىبرد از چشم مردم دور بماند؛ ودیگر اموالى را که شخص شاه در طول۲۰سال پادشاهیاش بهزور از مردم غصب کرده بود به پسرش منتقل کند و مهمتر از همه پسر او را به سلطنت برساند تا سیستم محفوظ بماند. فروغى این وظایف را به خوبى انجام داد.
عوامل استعمار
در دستور کابینه هاى بعدى، از قوام گرفته تا سهیلى، کارى که به نفع مردم رنجدیده و مصیبتزدۀ ایران انجام گیرد مطرح نبود. نگاه کنیم به کارنامۀ قوام و سهیلى و ببینیم در حالىکه مردم در فقر و فاقه و کمبود نان و آب به سر مىبردند اینان بهعنوان مدیران کشور چه مى کردند:
۱ – گرفتن چاپ اسکناس از دست مجلس توسط احمد قوام نخستوزیر. بدینوسیله اسکناس بدون پشتوانه در دست متفقین ریخته شد تا خودو خوراک خود و نیروهایش را تأمین کنند. و به گرانى و تورم و کمبود دامن بزنند.
۲ – افزایش قیمت لیره در برابر ریال که آسیبى جدى به اقتصاد ایران وارد کرد.
۳ – قانون منع احتکار و ارزان کردن گندم. منفعت اینکار نصیب متفقین شد متفقین تمامى گندم ایران را به قیمت ارزان مى خریدند و روانۀ جبهه هاى خود مى کردند، و این در حالی بود که مردم پس ساعتها ماندن در نانوایی حتی نمیتوانستند نانى پر از سنگ و خاشاک هم به دست بیاورند.
۴ – آوردن مستشاران مالى و نظامى امریکا ؛دکتر میلسپو و دیگران به ایران و سپردن تمامى اقتصاد و ارتش ایران به این مستشاران. اینان براى اقتصاد و ارتش ایران کوچکترین قدمى برنداشتند.
۵- ممنوع کردن ورود آرد به تهران، تا گندم و آرد شهرستانها به قیمت نازل بهدست متفقین بیفتد در حالىکه پایتخت از کمبود آرد به سختی رنج مىبرد.
بلواى نان
در۱۷ آذر۱۳۲۱، دانش آموزان و دانشجویان بهعلت کمبود نان به خیابانها آمدند. و این بهانهای شد تا دربار بتواند خانه قوام را آتش بزند و با او که در پى محدود کردن قدرت شاه بود تصفیه حساب کند. کمى پس از آن، استعفاى قوام و روى کار آمدن دولت سهیلى به وقوع پیوست.
آمدن سیدضیا به ایران
در سال۱۳۲۲، سیدضیا فرد شماره یک کودتاى۱۲۹۹ از فلسطین به ایران آورده شد تا در برابر حزب توده جبه هاى دیگر گشوده شود. و این جبهه توسط دکتر میلسپو با دادن پارچه و رنگ و مایحتاج عمومى در دست عوامل سید ضیا و فروش به قیمت آزاد در بازار تقویت مىشد تا مردم در همه جبهه ها به عقب رانده شوند.
دو جبهه ارتجاع و انقلاب
هرچند در سال۱۳۲۲، نیروهاى ملى و چپ جبهه آزادى را پایه گذاری کردند اما در مقابل آن صفبندى جبهه ارتجاع به سردمدارى سیدضیا و عباس مسعودى، مدیر روزنامه اطلاعات پا به عرصۀ وجود گذاشت. این صف بندى دو آوردگاه مهم دارد: یکی مجلس چهارهم، و دیگری نمایشهاى خیابانى.
مجلس چهارم
۱۴خرداد۱۳۲۲، انتخابات دورۀ چهاردهم مجلس شروع شد.
مجلس سیزده، نوکران بى جیره مواجب و با جیره مواجب دیکتاتورى بودند. همین مجلس را جناب فروغى فراماسونر، به ملت ایران تحمیل کرد تا سازمان دیکتاتورى فرصت ترمیم داشته باشد. و بتواند بار دیگر مجلس را فتح کند. مجلس چهاردهم زیر نفوذ انگلیس، دربار، امراى ارتش، فئودالها و کمپرادورها بار دیگر به تصرف ارتجاع بهرهبرى سیدضیا درآمد و ملت همچنان در پشت درهاى بسته ماند.
دو بهانۀ ظاهرالصلاح براى ارتجاع
بعد از فتح مجلس، ارتجاع دو بهانۀ ظاهرالصلاح یافت تا فضای جامعه را مسموم کند.
۱ – تخلیه نکردن مناطق اشغالى توسط شوروى.
۲ – تقاضاى نفت شمال توسط شوروى و در چاه افتادن حزب توده.
طبق معاهدۀ تهران بین سه کشور بزرگ ؛امریکا، انگلیس و شوروى نیروهاى خارجى ظرف مدت پنج شش ماه باید خاک ایران را تخلیه مىکردند.
در مهر۱۳۲۳، نمایندۀ بجنورد در مجلس، از آمدن شرکتهاى نفتى امریکایى براى اکتشاف و استخراج نفت در مناطق شمالى و شرقى ایران خبر داد.
این تصمیم دولتِ ساعد، حساسیت روسها را به دو علت برانگیخت:
۱ – نخست آنکه روسها اجازه نمى دادند امریکایى ها در زیر گوششان حاضر شوند و نفت را ببرند و لابد هزار کار دیگر بکنند.
۲ – نیاز صنعت ویران شدۀ شوروى به نفت، امری حیاتی برای آن بود.
پس، در شهریور۱۳۲۳، هیئتى اقتصادى از سوى شوروى به ایران آمد و تقاضاى امتیاز نفت شمال را کرد و در مهر همان سال دولت ساعد جواب منفى داد و روابط دو کشور تیره شد و شوروىِ از خروج سربازان خود از مناطق اشغالى تن زد.
یک تابلو
این تابلو به ما کمک مى کند تا درک روشنترى نسبت به تشکیل فرقۀ دمکرات و تحولات بعدى آن داشته باشیم. اما براى درک بهتر نخست باید تابلوى دیگری داشته باشیم.
مجلس چهاردهم
محمدعلى فروغى، آخرین نخستوزیر دولت رضاشاه، علىرغم استعفاى رضاشاه از سلطنت و تبعید به جزیره موریس، از دست زدن به ترکیب مجلس سیزدهم که از صدر تا ذیل نوکران رضاشاه بودند و به جرأت مى توان گفت هیچ یک نمایندۀ مردم نبودند، خوددارى کرد و با ابقای مجلس براى ارتجاع درهم ریختۀ حاکم فرصتى خرید. ارتجاع حاکم به محض آنکه احساس کرد توان قبضه کردن مجدد مجلس را دارد در خرداد سال۱۳۲۲ فرمان انتخابات مجلس چهاردهم را صادر کرد،.۸۰۰ کاندیدا براى کسب۱۳۶ کرسى مجلس در حالى به رقابت پرداختند که کشور، مردم و احزاب در یک فضای سالم و دمکراتیک به سر نمى بردند. پس نخستین پیش شرط انتخابات وجود نداشت و انتخابات پیشاپیش باطل بود.
نمایش دمکراسى
در کشورهاى عقب مانده، به معناى تام و تمام فرهنگى، سیاسى و اقتصادى، که همه چیزدر سطح حرکت مىکند و ظاهر پدیده ها باعث فریب و گمراهى تودۀ مردم مى شود نمایش دمکراسى را بهعنوان حقیقت دمکراسى جا مىزنند و اعلام مىکنند که مگر نه این است که رأىگیرى و انتخابات یعنى دمکراسى، پس این انتخابات و این هم دمکراسى. اما هرگز به این پرداخته نمیشود انتخابات در چه شرایطى صورت مىگیرد و آیا رأى مردم یک رأى آگاهانه، اختیارى و مبتنى بر شعور و آزادى است یا نه.
نیروهاى دخیل
در انتخابات مجلس چهاردهم نیروهاى ذیل دخیل بودند:
۱ – شاه، دربار، فئودالها، کمپرادورها و روحانیون طراز اول؛
۲ – انگلیس در تهران و در مناطق تحت اشغال در جنوب ایران؛
۳ – شوروى و سفارتخانه اش در تهران و کمیسرهاى نظامى اش در مناطق تحت اشغال در شمال؛
۴ – احزاب، اتحادیه هاى کارگرى و شخصیتهاى ملى.
تنها نیروهایى که حق داشتند در انتخابات دخیل باشند احزاب، اتحادیه هاى کارگرى و شخصیتهاى ملى بودند. و دیگر عوامل ؛شاه و انگلیس و شوروى باعث مى شدند که قاعده بازى بههم بخورد و انتخابات پیش از آنکه نشاندهندۀ اراده و آراى مردم باشد، نمایانگر نفوذ شاه و انگلیس و شوروى بود. پس این دومین عامل بود که انتخابات را از مشروعیت انتخاب مى انداخت و آن را باطل مىکرد.
در تبریز چه گذشت
در تبریز، دوازده نفر بر سر نُه کرسى در رقابت بودند. از این دوازده نفر، سه نفر کاندیداى حزب توده و اتحادیه هاى کارگرى بودند. یکى از این سه تن، پیشه ورى بود.
نیروهاى دخیل در انتخابات تبریز عبارت بودند از:
۱ – مقدم، استاندار آذربایجان؛
۲ – فئودالها و سران ایلات و عشایر؛
۳ – شوروى؛
۴- حزب توده و احزاب محلى؛
۵ – اتحادیه هاى کارگرى.
سرلشکر مقدم در صدد بود تا از صندوقها رأى طرفداران دربار را که همان عوامل فئودالها و ارتجاع حاکم بود دربیاورد. پس هیئت نظارت انتخابات که نقش مهمى در فرم رأىگیرى و شمارش آرا داشت تعدادی از عوامل خود را بر صندوقها گذاشت. در گام بعدى تصمیم گرفت صندوقهاى رأى حتى الامکان دور از دسترس مردم باشد و ساعت پایان رأىگیرى را ساعت شش تعیین کرد که همزمان بود با تعطیلى کارخانه ها؛ لذا کارگران فرصت نداشتند در رأى گیرى شرکت کنند. مى ماند نفوذ سنتى و ارعاب فئودالها که از مشروطه به بعد کار خود را مى کرد. کنسول شوروى در تبریز خیلی دیر متوجه کلک سرلشکر مقدم شد. پس به محض مطلع شدن، سرلشکر مقدم را از کار برکنار کرد و کامیونهاى ارتشى را در اختیار رأى دهندگان گذاشت تا آنها را از کارخانه ها به محل رأى گیرى بیاورد و نفوذ معنوى خود را به کار برد تا مردم به کاندیدهایى که به نوعى روابط حسنه با شوروى داشتند رأى بدهند.
در این انتخابات حاج خویى که از تجار مورد احترام تبریز بود بیشترین رأى را آورد و پیشه ورى با۱۶۰۰۰ رأى نفر دوم شد.
نیروهاى دخیل در انتخاب پیشه ورى
در مجموع، کسانىکه در مورد انتخاب پیشه ورى اظهارنظر کرده اند، چهار دیدگاه را مى توان بررسى کرد.
۱ – سپهر ذبیح در کتاب تاریخ جنبش کمونیستى در ایران مىنویسد: »على سهیلى نخستوزیر براى جلب نظر روسها کمک کرده بود تا پیشه ورى از تبریز انتخاب شود.«
۲ – سیف پورفاطمى نمایندۀ نجف آباد در مجلس چهاردهم در خاطراتش از کمک خود به انتخاب پیشه ورى مى نویسد: » زندگى ساده، قیافه آشنا ولى تا اندازهاى عصبانى، بیانات دوستانه و شرح صدماتى که کشیده بود مرا مجذوب او ساخت… چند روز پس از آنکه از نجف آباد انتخاب شدم پیشه ورى به نزد من آمد و خواهش کرد تا اولاً او را به سرتیپ سطوتى رئیس کل ژاندارمرى معرفى کنم تا توصیه اى براى امینه آذربایجان بگیرد، دوم اینکه او را به شاهزاده رکن الدین میرزاى احمدى که برادرش فرماندار تبریز بود معرفى کنم من هر دو خواهش او را اجابت کردم و او روانۀ تبریز شد.«
۳ – اردشیر آوانسیان در خاطراتش از انتخاب پیشه ورى چنین یاد مى کند: »روزى در بحبوحۀ انتخابات، پیشه ورى با نامه اى از سلیمان میرزا و دکتر یزدى شاید هم ایرج اسکندرى پیش من آمد… بدون مقدمه چینى شروع کردم: حتما براى انتخابات آمده اید و من شخصا از شما پشتیبانى خواهم کرد و این مطلب را در دستور کار کمیتۀ ایالتى گذارده و به تصویب خواهم رساند.«
۴ – خلیل ملکى در کتاب آرا و عقایدش مى نویسد: »یکى از اعضاى انجمن نظارت انتخابات تبریز به عنوان اعتراض براى نویسنده این سطور حکایت مىکرد که چگونه کنسول شوروى در انجمن نظارت حاضر شده و براى گرفتن اعتبارنامۀ پیشه ورى پافشارى مى کرد.«
حق قانونی و حق تاریخى پیشه ورى
قبل از آنکه بپردازیم به اینکه آیا پیشهورى از نظر حقوقى و تاریخى نسبت به نمایندگى مردم تبریز حقى داشت یا نه، به گزارش کمیسیون دادگسترى مجلس در کتاب سیاست موازنه منفى در روزنامه داد۱۳۲۳/۳/۱۷ توجه مىکنیم:
۱ – میکده، فرماندار شهرضا، در کمیسیون دادگسترى، پیش چشم پانزده وکیل اقرار نمود که قبل از حرکت به شهرضا آقاى سهیلى مرا احضار و به اتفاق آقاى شیروانى خدمت ایشان رسیده فرمودند چون از قرار معلوم آقاى شیروانى در محل محبوبیت دارند ولى قشقایىها با ایشان مخالفت مىکنند شما سعى کنید از نفوذ آنها تا حدى که مقدور است جلوگیرى و جدیت کنید ایشان وکیل شوند. مخصوصا فرمودند از صندوق باید اسم شیروانى بیرون بیاید…؛روزنامهداد ۱۳۲۳/۴/۱۱).
۲ – تلگراف فرماندار شهرضا به نخستوزیر:
»تشکیل انجمن به تعویق افتاد. ولى صارمالدوله و قشقایى، شیروانى را در اقلیت گذاشتهاند و چون لنجان از حیث سیاست محل تحتنظر صارمالدوله است اگر نتیجه خلاف انتظارى پیشامد نماید فدوى را مقصر ندانید.
۳ – تلگراف نخستوزیر به فرماندار شهرضا: شما منتظر خدمت مىشوید.
۴ – تلگراف رمز نخستوزیر به فرماندار ماکو: فرماندار ماکو، رونوشت شهربانى وکیل دوم ماکو تیمورى است؛ شهربانى در انتخاب او تشریک مساعى کنید.
حق قانونی
انتخاباتى که اصل و فرع آن با دستور نخستوزیر به فرماندار و شهربانى رقم مىخورد بیشتر به مضحکه انتخاباتى شبیه است تا انتخابات. انتخابات در یک سیستم دمکرات، یک انقلاب مسالمتآمیز است. یعنى مردم جمع مىشوند و با شلیک رأىهاى خود حکومت را به زیر مىکشند، اما در نظامهاى استبدادى این پروسۀ دمکراتیک به یک مضحکه تبدیل مىشود. اما اگر بپذیریم نمایندۀ مجلس باید نمایندۀ واقعى مردم باشد و در واقع خواستها و آرمانهاى مردم را نمایندگى کند، ببینیم در بین آن دوازده نفر کدامیک مىتوانستند در یک انتخابات آزاد با پیشهورى رقابت کنند. پیشهورى همانطور که خود، در روزنامۀ آژیر مىنویسد: »در اثر فشار اغلب رفقای نزدیک خود، این وظیفۀ ملى را که حزب توده صلاح دیده است افتخار آنرا به من بدهد، به عهده گرفتهام«.
پس او کاندیداى حزب توده و شوراى متحدۀ کارگرى بود. فراموش نکنیم که کمیتۀ ایالتى حزب توده در آستانۀ ادغام با فرقۀ دمکرات چیزى حدود۶۰۰۰۰عضو دارد.
از سوى دیگر، پیشهورى از سالیان گذشته در میان کارگرهاى ایرانى مقیم باکو از رهبران درجۀ اول حزب عدالت و حزب کمونیست بوده است. علاوه براین، مدت کوتاهى در تبریز مسئول کمیتۀ ایالتى حزب توده و مسئول روزنامه آذربایجان بود و سالیان دراز کار و پیکار و زندان، پشتوانۀ انتخاباتى او در میان مردم تبریز بود. تمامى اینها کافى بود او بدون کمک شوروى در یک انتخابات واقعا آزاد پیروز بشود. اگر شوروى اعمال نفوذى در انتخابات کرد ،که کرد در مقابل جناح مقابل مىتوان به اغماض از آن صرفنظر کرد. اما دشمنان و منتقدین پیشهورى که پیشاپیش درصدد محکوم کردن او هستند تمامى این حقایق را نادیده مىگیرند. چرا؟
حتى متفکرى چون خلیل ملکى در این ورطۀ هولناک کینۀ کور مىلغزد و مىگوید: »«رد اعتبارنامۀ پیشهورى به حق بود.«
اما نمىگوید این حق را چه کسى تعیین مىکند. مردم، یا نوکران انگلیس، یا فئودالها و کمپرادورها که پوست از گردۀ مردم آن سامان کنده بودند.
حق تاریخى پیشه ورى
تمامى آنانىکه در دورۀ مجلس چهاردهم در رد اعتبارنامۀ پیشهورى بحث کردهاند از آن جایىکه از فضای سنگین علیه پیشه ورى آگاه بودند، به حق تاریخى پیشه ورى نزدیک نشدند. اما ببینیم حق تاریخى چیست؟
پیشه ورى در سال۱۲۷۴ شمسى به دنیا آمد. در-۱۰-۱۲ سالگى به باکو مهاجرت کرد. در آنجا معلم شد. و از سال۱۲۹۶ در روزنامه آچیق سوز» سخن فاش براى بهروزى مردم خود نوشت، حرف زد و سازماندهى کرد و به زندان رفت.
نگاه کنیم به تمامى نمایندگان مجلس چهاردهم موجوداتی مثل سیدضیا عامل ارتجاع و انگلیس را کنار بگذاریم. از رأس آنها که دکتر مصدق باشد بگیریم و برسیم به هشت نمایندۀ حزب توده و همینطور بیاییم تا نفر صدوسی و پنجم آن، به راستى و بدون حب و بغض کدامیک پیش و بیش از پیشهورى براى بهروزى مردم خود تلاش کرد. و رنج سختى را به جان خریده بود.
مشکل همۀ ما
مشکل تمامى ما در این است که حقایق را با دوست داشتن یا نداشتن آدمها میسنجیم وقتی از پیشه ورى بدمان مىآید، او را تجزیه طلب مینامیم، آنگاه هر حقیقتى را نسبت به او انکار مىکنیم و اگر ظلمى بر او رفته است چشم مىپوشیم. این آفت مخرّب حتى یقۀ کسى مثل خلیل ملکى را هم گرفته است.
فراکسیونهاى مجلس چهاردهم
با نگاهى به ترکیب فراکسیونهاى مجلس مىتوان فهمید که دشمنان و ردکنندگان پیشهورى از چه سنخ و دستهاى بودهاند:
-۱ – اتحاد ملى سلطنتطلبان، سى نفر، که سیزده نفر آنها نمایندگان مجلسهاى رضاخانى بودند؛
۲ – فراکسیون میهنپرستان، که جملگی محافظهکارانِ طرفدار انگلیس بودند. تعداد آنان بیست و شش نفر و برجستهترین آن سیدضیا معروف بود؛
۳ – فراکسیون دمکرات، که خانهاى بختیارى و متحد فراکسیون سیدضیا بودند یازده نفر؛
۴ – فراکسیون لیبرال، بیست نماینده؛
۵ – فراکسیون مستقل، پانزده نماینده؛
۶ – فراکسیون منفردها، شانزده نفر؛
۷ – فراکسیون حزب توده هشت نماینده.
سه فراکسیون اول، یعنى شصت و هفت نماینده از عناصر مرتجع، و فئودالها و نوکران انگلیس بودند که گروه اکثریت مجلس را تشکیل مىدادند و لیدر آنها سیدضیا بود.
اینان در روز رأىگیرى پنجاه رأى در رد پیشهورى به صندوق ریختند در حالى که چهل و هفت رأى به نفع او ریخته شد. یعنى با اختلاف سه رأى، مابقى رأى ممتنع دادند.
چرا پیشه ورى
سؤالى که اکثر پژوهشگران زندگى پیشه ورى به آن نپرداخته اند این است که چرا اینهمه روى پیشه ورى حساسیت نشان داده مىشود و به طور کلی حضور پیشه ورى در مجلس که اکثریت آن با عوامل ارتجاع و انگلیس بود چه تأثیرى در روند کلى قضایا داشت و آیا در مجلس، جز پیشهورى کسان دیگری جزءِ طرفداران شوروى نبودند؟ که بودند.
عاملین توطئه
عاملین توطئه، دشتى و جمال امامى و دکتر طاهرى، امیر نصرت اسکندرى، ثقه الاسلام، سرتیپزاده، امیر تیمور کلالى و على اقبالى بودند که قرار بود شریعت زاده نمایندۀ بابل عامل اجرایى آن باشد.
یک تصفیه حساب تاریخى
پیشهورى دو بار با سیدضیا برخورد رودر رو دارد. نخستین برخورد در تاریخ ۱۲۹۸، در روزنامۀ حریت ارگان حزب عدالت روی میدهد. در آن زمان حزب مساوات در آذربایجان شوروى به قدرت رسیده و باکو را پایتخت خود اعلام کرده بود. ایران، هیئتى به رهبرى سیدضیا براى عقد قرار داد تجارى سیاسى با دولت مساواتىها فرستاد. در آن زمان پیشهورى به مناسبت ورود این هیئت به باکو چنین نوشت: »روزنامههاى محل، خبرِ آمدن هیئتى تحت سرپرستى سیدضیا از طرف دولت ایران به پایتخت آذربایجان را مىدهند… آنچه که ما انقلابیون ایرانى را بر اقدامات این هیئت بدبین مىسازد وجود آقاى سیدضیاالدین در رأس آن است. ما مىدانیم که این جناب، خادم انگلیس بوده و به خاطر استقرار نفوذ حاکمیت انگلیس در ایران از هیچ کوششى دریغ نورزیده است…«
برخورد دوم در تهران و در روزنامۀ حقیقت، ارگان اتحادیههاى کارگرى روی میدهد. پیشهورى خطاب به سیدضیا بهعنوان کارگردان اجنبى کودتاى انگلیسى ۱۲۹۹ چنین مىنویسد««… یاد دارى که ما را دعوت کردى که بیاییم با هم کار کنیم و خیلى از وثوقالدوله تعریف مىکردى؟ یادت رفته مقالات جریرۀ حریت با تو در موضوع قرارداد ضدیت مىنمود؟ یاد دارى که ایرانیان کارگر، تو را خائن وطن خوانده، از میان خودشان بیرونت کردند.«
پس براى سیدضیا که لیدر اکثریت بود مجلس چهاردهم فرصتى خوب براى یک تصفیه حساب تاریخى بود.
اما براى دیگر مرتجعین جز این تصفیه حساب، فاکتورهاى دیگرى مطرح بود. و آن، گذشتۀ پیشهورى بود. براى تمامى آنها مسلم بود که پیشهورى دشمن سرسخت تمامى آنهاست. زندگى گذشتۀ او، و به راستى، تمامى گذشتۀ او، صرف مبارزه با همۀ اینان شده بود.
قاعدۀ بازى
یکى از محسنات دمکراسى رعایت قانون بازى است. در فضایی دموکراتیک همۀ بازیگران سعى مىکنند براى آنکه بازى به هم نخورد قاعده بازى را رعایت کنند. فایدۀ رعایت قوانین در آن است که همگی خود را ملزم مىبینند به حربههاى ماوراى دمکراسى متوسل نشوند. پس تمامى جنگها و کشمکشها در چارچوب یک گفتمان سیاسى حل و فصل مىشود.
اگر اکثریت مجلس این قاعده را رعایت مىکرد و در انتخاباتى که از اصل و اساس آن نکتهگیرىهاى بسیارى مىتوان یافت و به راستى جز اقلیتى، بقیه، نمایندگان واقعى مردم نبودند دخالت محدود شوروى در انتخابات تبریز همچون دخالت انگلیس، شاه، دربار، نخستوزیر، فرمانداران، استانداران، فئودالها و ژنرالهاى ارتش در نظر گرفته نمىشد. نخست آنکه اکثریت مجلس با مرتجعین بود؛ دوم آنکه مجلس محل قانونگذارى بود نه انقلاب و پیشهورى قرار نبود در آنجا انقلاب کند؛ سوم آنکه فراکسیون حزب توده با هشت عضو، چه تأثیرى در روند کلى مجلس داشت که پیشهورى داشته باشد.
اما اکثریت مرتجع مجلس، همچون تمامى دورانها، قاعده بازى را رعایت نکرد و پیشهورى را از یک نمایندۀ مجلس، به سوى نخستوزیرى حکومت خودمختار آذربایجان سوق داد.
این بخش را با نظر پیشهورى نسبت به نمایندگان مجلس به پایان مىبریم:
»من طورىکه مکرر نوشتهام هرگز خودم داوطلب مقامى نشدهام و تمامى مقامات اجتماعى در نزد ما مقصد نیست واسطه است…
من در خود آنقدر صمیمت و ایمان سراغ دارم که بتوانم شهرت بلند آذربایجان را لکهدار نکنم…
دیگران مجلس و نمایندگى را جور دیگرى مىدانند. در نظر ما آنجا یک فرونت ؛جبهه دیگرى بیش نیست. در آنجا هم، مبارزه و نبرد و جانبازى در انتظار ماست. اگر ما بخواهیم آنجا خود را برسانیم مانند یک سرباز که یک سنگر تازۀ دیگر را اشغال کرده باشد افتخار خواهیم کرد ولى آن سنگر مال ما نیست. براى خودمان آن را نمىخواهیم بگیریم. آن مال جمعیت است مال ملت است.«
اخراج پیشه ورى از کنگرۀ اول حزب توده
اردشیر آوانسیان که به گفتۀ قریب به اتفاق رهبران حزب توده عامل مؤثرى در اخراج پیشهورى از کنگرۀ اول حزب و به تبع آن از حزب توده بود در خاطراتش چنین مىنویسد:
»موقعىکه رضاشاه درگذشت ]پیشه ورى[ او در روزنامه خود ؛آژیر مقالهاى نوشت که رضاشاه را نابغه نام نهاد. این تملقى بود به محمدرضا شاه تا شاه نیز از او خوشش آمده با او مخالف نباشد تا به این ترتیب کار تصویب اعتبارنامۀ او عملى شود.
سه چهار روز قبل از کنگره بود و همۀ نمایندگان هنوز وارد تهران نشده بودند... بعد از ظهر همان روز که سر مقاله را نوشت در همان حیاط جمع بودیم. در این جلسه همه به پیشهورى اعتراض کرده، گفتند ما چنین آدمى را به کنگره راه نخواهیم داد. همه با عصبانیت و سروصدا نمایندگى او را در کنگره رد کردند... و مىگفتند که این چه نوع انقلابىای است که رضاشاه را نابغه مىخواند... بعد پیشهورى به کنگره نیامد. براى اینکه اگر مىآمد رسوایى او بیشتر مىشد«.
داستان مقاله چه بود
قبل از آنکه مقالۀ پیشهورى به تمامى بیاوریم ذکر چند نکته ضرورى است:
۱ - مقاله در تاریخ دوازدهم مرداد۱۳۲۳ نوشته شده است. در حالىکه اعتبارنامۀ پیشهورى در بیست و دوم تیر همان سال بررسى و رد شد. به عبارت دیگر، مقالۀ پیشهورى۲۲ روز بعد از رد اعتبار نوشته شده است و این استدلال اردشیر، حرف بىربطى است. و عجیب است که اردشیر بعد از این همه سال به این نکته دقت نکرده است. رضاشاه در پنجم مرداد درگذشت.
۲ - در مقالۀ پیشهورى آنچه که دربارۀ رضاشاه آمده است چنین است: »این مردِ مخوف فوقالعاده مرموز؛ نه نابغه. کریم کشاورز از همکاران پیشهورى در روزنامه آژیر توضیح مىدهد که در حروفچینى بین فوقالعاده و مرموز، حرف واو اضافه شد، که گویا اینکار به دستور عبدالحسین نوشین توسط حروفچین تودهاى صورت گرفت. و شخص فوقالعاده و مرموز، در روزنامۀ حزب توده تبدیل شد به فوقالعاده و فوقالعاده نیز نابغه تفسیر شد. طُرفه آنکه این مسئله در شمارۀ بعد روزنامه آژیر تصحیح شد؛ اما مورد توجه قرار نگرفت.
۳ - نکتۀ آخر آنکه در آن روزگار و نه در روزگار بعدى حتى اردشیر آوانسیان به خود زحمت نداد تمامى مقاله را بخواند تا روشن شود که منظور پیشهورى چه بوده است. اما قبل از آنکه به شرح ماوقع بپردازیم، مقاله پیشهورى را بازخوانى مىکنیم.
ما و شاه سابق
آرى سابقه دارد، این سابقه از نخستین قدم مرتجعانۀ شاه سابق آغاز گردیده است. ما از آن دقیقهاى که تمایلات دیکتاتورى او را احساس کردیم، طبق وظیفه اجتماعى خود با قلم، با زبان، با انتشارِ رسالات، با تشکیل حزب و اتحادیه و سازمانها و با تمام وسایلى که ممکن بود در مبارزه مفید واقع شود، علناً بر علیه او قیام نمودیم. این سابقه ممتدى است که حتى روزهایى که هنوز پرده از روى کارهاى خطرناکش نیفتاده، جنبۀ ارتجاعى شدیدش کاملاً ظاهر نشده بود، ما روى تجربیات اجتماعى طولانى خود احساس کرده بودیم که این مردِ مخوفِ فوقالعاده مرموز چه راهى را پیش گرفته و کشور [را] در اثر جاهطلبى و خودخواهى و حرص و آز خود به کجا مىکشاند این هم سابقه است. آن روز بسیارى از آزادیخواهان مبرز از روى عدم اطلاع، گول ظاهر را خورده، با همکارى با او مقدمات سلطنت شوم او را فراهم مىآوردند، این سابقه هم قابل انکار نیست.
آن روز وضعیت ما دشوار و سخت بود ولى در اثر احساسات خود یگانگى افراد برجستۀ طبقۀ زحمتکش ایران حملات ما روز به روز شدیدتر، خردکنندهتر و محکمتر مىشد.
هنوز آزادیخواهان آن روز فراموش نکردهاند در جواب بیانیۀ شدید و معروف او »مسبب کودتا منم قلمهایى که بر ضد آن چیز مىنویسند خواهم شکست« نوشتیم: تو که هستى و با چه حقى مىخواهى قلمها را شکسته و زبانها را ببندى. این عبارت را ما بیست و دو سال پیش نوشتیم، این سابقۀ او شدیدترین دوره عملیات مستبدانه او باقى مانده است. بعد از این، مبارزه ما آنى منقطع نشده این نبرد پرافتخار نُه سال ادامه داشت، در تمام سنگرهایى که او یکى بعد از دیگرى با قهر و غلبه اشغال مىنمود، سینۀ ما سپر بود. البته آن روز در اثر فشار ارتجاع عدهمان نمىتوانست خیلى زیاد باشد و مانند امروز کارى اجتماعى آزاد نبود که هر جاهطلب و ماجراجویى بتواند در میدان مبارزۀ سیاسى چوگانبازى کند. با اخلاق جنونآمیز خود، حزب بزرگى را به پرتگاه بکشاند و هرچه بخواهد در حق دوست و بیگانه، صالح و طالع به زبان و قلم بیاورد، رادمردان آن روز این قدر دیوانه نبودند که مناقشه و اختلافات ساده خودمانى را در صفحات جراید منعکس کنند، این در تاریخ مبارزه آزادیخواهان بىسابقه است. مبارزین آن روز با جان و سر خود بازى مىکردند. این خودستایى نیست، نوشتههاى ما را هنوز حوادث کاملاً از بین نبرده، آثار تشکیلات ما را هم کس قادر نیست انکار بکند و اشخاصى که خود را وارث آن مبارزین غیور نمىدانند و تصور مىکنند که آزادیخواهى از شخص آن شروع شده است، بدا به حال آنها.
طوریکه گفتیم این مبارزه شدید و طاقتفرسا نُه سال طول کشید رژیمى که رضاخان را بالا آورده بود در اثر ارتجاع بینالمللى و پیدایش فاشیزم و ناسیونال سوسیالیسم قوت گرفت و براى ریشهکن نمودن عوامل آزادى بهکارهاى عمده و شدیدترى دست زده، ما را با اغلب یاران مبارزمان نامردانه توقیف کرده به قصر قجر فرستاده، نهتنها با حبس و تبعید و توقیف و کشتار بىرحمانه، بلکه با هو و جنجال و ایجاد اختلافهاى عجیب و غریب، به عقیده خود رگ و ریشه ما را مىخواست از روى زمین بردارد.
امروز هم هر کس در اختلاف نخستین قدم را بردارد، سابقه را فراموش نباید بکند.
اسارت ما یازده سال طول کشید. یازده سال فشار، یازده سال محرومیت، یازده سال زجر و مشقت و گرسنگى، اگرچه جسما ما را از پاى درآورد، ولى روحمان همچنان قوى بود، حتى در آن سختترین دوره زندان از مبارزه منصرف نشدیم. مبارزۀ ما براى خودنمایى و تظاهر نبود، روى عصبانیت بىجا و یا جاهطلبى نبود، مانند مجانین خودمان را به آب و آتش نمىزدیم.
طبق اصول مبارزۀ اجتماعى کارهاى خود را از روى نقشه انجام داده، با قدمهاى متین پیش مىرفتیم، آبرو و حیثیتمان هم همیشه محفوظ بود. اینرا مخصوصا باید قید بکنیم که مبارزۀ سى سالۀ ما هرگز جنبه خصوصى نداشته و ما هیچ وقت فکر نمىکردیم که از این مرد مستبد و حریص و خودپسندى که دارد کشورى را به فلاکت و نیستى مىاندازد، از نقطهنظر شخصى خودمان انتقام بکشیم. حتى بعد از شهریور هم که زبان و قلم ما نسبتا آزاد شده، کینه و احساسات خصوصى خود را بر ضد او و یارانش بهکار نبردیم و نخواستیم حبس و تبعید خود را در معرض خرید و فروش بگذاریم.
مبارزۀ ما پیوسته روى اصول ایمان و عقیده و روى خط منافع طبقه رنج دیده و زحمتکش بود.
البته ما همیشه نسبت به شاه سابق در قلب خود کینه و دشمنى شدیدِ خصوصى احساس مىکردیم. این نظر را تا امروز هم تغییر ندادهایم. تا زنده بود، ما پیوسته مىخواستیم انتقام بکشیم ولى نه انتقام زجر و مشقات و محرومیتهاى خودمان را بلکه منظورمان انتقام ملى و اجتماعى بود. ما مىخواستیم نهتنها از خود پهلوى بلکه از رژیم منحوس او هم انتقام بکشیم و میل داشتیم که این انتقام، خونین و بىرحمانه باشد.
البته در ایجاد این حس شدید اجتماعى یک نوع حس خصوصى هم در بین بود. آن حس را مرگ حجازى و على شرقى و ارانى و محمد انزابى و محمدباقر و على آقاى پوررحمتى و سایر جوانان آزادیخواه که در راه مبارزۀ سیاسى در سیاهچالهاى شهربانى کشته شدند ایجاد کرده بود. ما این حس مقدس را همیشه تقویت کردیم و بعد از این هم هرگز فراموش نخواهیم کرد. اگر خود رضاخان را طبیعت از چنگ ما نجات داد، همکاران و حمایتکنندگان او و اشخاصى که هنوز هم دارند از رژیم منحوس او حمایت مىکنند از بین نرفته، اینها بالاخره یک روز باید در مقابل میز انتقام قرار بگیرند و جواب خونهاى ناحقى را که با دستیارى آنان ریخته شده است بدهند.
این اگرچه تا اندازهاى جنبۀ خصوصى و رفاقتى دارد، ولى در اصل یک کینهجویى خصوصى نیست، زیرا حجازىها انزابىها، على شرقىها و ارانىها و سیدمحمد تنها و پوررحمتىها و امثال ایشان مردمان عادى نبودند، اینها نمایندگان طبقۀ معین از جامعه بودند. اینها را براى جلوگیرى از نهضت اجتماعى از بین بردند. خود رضاخان ما و امثال ما را براى انتقام خصوصى و شخصى زیر منگنۀ زندان پرتاب نکرده بود، او نیز شخص ما را مخالفین و دشمنان جدى رژیمى که به واسطۀ حفظ منابع خود و طبقۀ معین تعقیب مىنمود، تشخیص داده بود. او با خفه کردن ما مىخواست یک تیپ مخالف اجتماعى را از بین ببرد والا شخصا نه على شرقى را مىشناخت، نه انزابى را، نه حجازى را، با وجود این او از انتقام شخصى هم بدش نمىآمد. اصولاً مبارزۀ شخصى، انتقام شخصى، کار مردمان کوچک است که حتى یک کلمه بسیار ناچیزى را براى خود توهین دانسته، از گویندۀ آن بىرحمانه انتقام مىکشید.
انتقام و کینهجویى اجتماعى است که به عقیدۀ ما به هیچ وجه نمىتوان از آن صرفنظر کرده و اشخاصى که مبارزۀ اجتماعى ما را با پیمانۀ اغراض کوچک و حقیر خود اندازه مىگیرند، ممکن نیست به عمق افکار و احساسات ما و همکاران ما پى ببرند. مبارزه و انتقامجویى این قبیل اشخاص، مانند نظرشان کوتاه و افکارشان نارسا خواهد بود. مبارزۀ ما اجتماعى است. انتقامجویى ما هم قطعا اجتماعى و خالى از اغراض خصوصى خواهد بود. ما حتى اگر زجر و مشقت بیست ساله را هم نکشیده بودیم، از انتقام صرفنظر نمیکردیم.
اما راجع به تسلیت به شاه حاضر
ما مکرر نوشتهایم که براى نگهدارى قاعدۀ بازى شاه نباید به امور جارى کشور مداخله بکند و در عین حال عنوان رسمى که قانون اساسى به او داده است، مادامىکه طبق قانون سلطنت کرده، تمایل دیکتاتورى بروز نداده برخلاف مشروطیت و قانون اساسى رفتار ننمودهاند باید محفوظ باشد و نیز مکرر نوشتهایم که آژیر یک روزنامۀ مستقل ملى است که حفظ منافع اکثریت جامعه، یعنى طبقات زحمتکش را شعار خود قرار داده، البته هدف اصلى ما عالىتر است، ما مىخواهیم کشور ما دوش به دوش ملل متمدن دنیا، به مافوق ایدهآل بشرى نزدیک شده، در ایجاد یک جهان خالى از جور و بیدادگرى و فقر و بیچارگى سهم بسزایى داشته باشد. البته خوانندگان مىدانند که براى رسیدن به هدف اساسى مراحلى پیش مىآید که آنها را باید با تاکتیک صحیح طى کرد امروز کشور ما در مرحلهاى از مراحل اجتماعى تمدن بشرى است که عقلاً براى آن رژیم مشروطیت و اجراى قانون اساسى موجوده را لازم داشتهاند. طبق قانون اساسى، مقام سلطنت باید باشد و ما تا بر علیه قانون اساسى قیام نکردهایم، در این اصل هم لازم نمىدانیم کارى بکنیم که سوءتفاهمى پیش بیاید. یعنى ما نمىخواهیم مانند دستۀ ماجراجویان مانند سیدضیا و همکاران او با نیرنگ و حقهبازى و روى اغراض خصوصى، قاعدۀ بازى را بههم بزنیم. علاوه بر این ما از مرگ دشمن خصوصى یا عمومى آن وقت اظهار بشاشیت مىکنیم که خودمان او را در نبرد از بین برده باشیم. متأسفانه از شاه سابق پیشامدها به ما اجازه نداد انتقام یاران خود را و ملت ایران را بکشیم، او با اجل طبیعى فوت کرد، بنابراین در مرگ او ما کارى نکردهایم که براى کسب افتخار آن اظهار شادمانى کرده، بگوییم:
دمى آب خوردن پى بدسکال به از عمر هفتاد و هشتاد سال
علاوه بر این یکى از اخلاق ستوده ایرانى است که از دوست و دشمن اشخاص مصیبتزده را هنگام عزادارى آزار نمىدهند، مخصوصاً در مرگ طبیعى که سرزنش و بدگویى موضوع ندارد.
وانگهى اگر ما بخواهیم فرزند را مسئول جنایت پدر بدانیم که از شاه سابق هم در بیدادگرى جلوتر رفتهایم. نخیر هر کس مسئول اعمال شخص خودش مىباشد و ما طورى که در بالا گفتیم مبارزه و هدف اجتماعى ما در جاى خود محفوظ است آنرا هیچ کس نمىتواند تغییر بدهد ولى اگر بدون نظر خاصى و منظور سیاسى معین براى حفظ نزاکت و آداب و رسوم یک روزنامه محلى به شاه مشروطه تسلیت گفته باشد چه جنایت بزرگى کرده است. وانگهى موضوع سادهاى که بالاخره در مذاکرۀ خصوصى قابل حل و تسویه است چرا با آن شکل زننده در روزنامه انعکاس پیدا کند. از دوستان ما که بىغرض هستند البته بسیار متشکریم و مىدانیم که آنها نظرشان جلوگیرى از غرضدانى مخالفین ما بوده است ولى مغرضین را با هیچ دلیل و منطقى نمىشود قانع کرد براى اینکه غرض دلیل و منطق نمىپذیرد«
روزنامۀ آژیر: سال دوم، شماره۱۷۴، صبح پنجشنبه دوازدهم مرداد ماه۱۳۲۳
اصل داستان چه بود
ریشۀ اختلاف برمىگشت به زندان رضاشاه. پیشهورى از رهبران حزب عدالت بود که همراه هیئتى براى تماس با میرزا کوچک خان به ایران آمد و در آنجا ماند و در دولت احسانالله خان دوستدار، مقام کمیساریاى کشور ؛وزیر کشور را به دست آورد و پس از شکست انقلاب گیلان به تهران آمد و سردبیری روزنامۀ حقیقت بر عهده گرفت. این روزنامه که در ظاهر ارگان اتحادیههاى کارگرى بود اما در باطن ارگان حزب کمونیست ایران به شمار مىرفت.
در کنگرۀ انزلى که در۱۲۹۹ برگزار شد و فرقۀ عدالت به حزب کمونیست ایران تبدیل شد پیشهورى همچنان یکى از رهبران حزب بود.
رضاشاه در ابتدا با حزب کمونیست شیوۀ کجدار و مریز رفتار مىکرد تا پایههاى دیکتاتورىاش تحکیم یافت و هنگامىکه پایههایش محکم شد حزب کمونیست و اتحادیههاى کارگرى شدیداً سرکوب شدند. پیشهورى نیز از سال۱۳۰۹ بهعنوان مسئول حزب کمونیست ایران دستگیر شد.
پیشه ورى طبق اسناد منتشرۀ توسط پلیس رضاخانى در تمامى بازجویى هایش مردانه مقاومت کرد و از پذیرش عضویت و رهبرى حزب کمونیست علیرغم اعتراف هاى مکرر مسئولان حزبى سرباز زد و اعلام داشت که او یک فعال حزبى نیست.
با این بازجویى، پیشه ورى به زندان قصر رفت و همچنانکه در زمان رضاشاه مرسوم بود، دادگاهى براى متهمین تشکیل نمیشد تا کسى محکومیتى بگیرد و پرونده اش بسته شود. همه بلاتکلیف در زندان بودند و پروندۀ همه مفتوح بود. دادگاه ۵۳ نفر یکى از استثناهاى زمان رضاشاه بود که آنهم جنبۀ سیاسى و تبلیغى داشت.
پیشه ورى نیز سالها بعد به دادگاه رفت و به ده سال حبس محکوم شد. در سال ۱۳۰۹ دستگیر شد و در سال۱۳۱۸ به دادگاه رفت.
پس پیشه ورى به دنبال بازجویى هایش بر آن بود که در زندان نیز به عنوان یک فعال حزب، خود را نشان ندهد و این امر با جناح چپ زندان که رهبرىاش با اردشیر بود مغایرت داشت.
اردشیر آوانسیان خود از رهبران حزبى بود. البته نه در حد پیشه ورى، و در جریان ضربۀ تبریز دستگیر شد.
پُرواضح بود که جریان چپ در زندان؛ چه در آن زمان و چه در زمانهاى بعد، بهعلت درک متفاوتش با جریان آینده نگر زندان برخوردهایى داشته است. این اختلاف دیدگاه همیشه در زندان منجر به درگیرىهایى بوده است و زندانیان بیشترین آسیبها را از جانب جناح چپ دیدهاند. اما جناح چپ همچنان چپ مانده است و چرایى آن را باید در طبیعت آدمى و نیز در خودِ زندان جستوجو کرد.
جناح چپ، پیشهورى را که در نظر آنان زندگى منفعلانهاى داشت بایکوت و سعى کرد به هر شیوهاى شخصیت او را تخریب کند. اما به قدری به پیشهورى فشار آوردند که ی روز طاقتش از کف رفت و فریاد زد: »کارى نکنید که صندوق را باز کنم و پنبهها را بیرون بریزم »که یک ضربالمثلى ترکى بود و در آن، تهدیدى نهفته بود.
با آمدن گروه۵۳ نفر این بایکوت تا حدودى تخفیف یافت و جوانها به پاى درس پیشهورى رفتند تا او از تجربیاتش در انقلاب گیلان و حزب کمونیست براى آنها بگوید. با سقوط دیکتاتورى رضاشاه، پیشهورى نیز از تبعید کاشان بازگشت، در حالىکه حدود۱۱ سال زندان را پشت سر گذاشته بود.
پس در هیئت مؤسسان حزب توده شرکت کرد و جزء پنج نفرى بود که قرار شد مرامنامه و اساسنامۀ حزب توده را بنویسند. مرامنامه و اساسنامۀ حزب توده به فکر و قلم او و اسکندرى است و این نشان مىدهد که شایستهترین فرد براى اینکار کسى جز او نبود.
با آمدن اردشیر و دیگران به حزب، پیشهورى از حزب فاصله گرفت و به حزب دمکرات پیوست. مدتى بعد از آنان جدا شد و در خرداد سال۱۳۲۲ روزنامۀ آژیر را منتشر کرد.
پیشهورى در روزنامۀ آژیر همچنان فاصلهاش را با حزب توده حفظ کرد و در زمینههایى منتقد حزب بود، و این، چیزى نبود که براى حزب قابل هضم و تحمل باشد. تا آنکه مسئله انتخابات مجلس چهاردهم پیش آمد و پیشهورى بار دیگر به حزب نزدیک شد و چنانکه در روزنامۀ آژیر خود مىنویسد، از سوى حزب، کاندیداى تبریز مىشود.
پس از رد اعتبارنامهاش در مجلس، به عضویت حزب درآمده و به کنگرۀ حزب راه مىیابد. اردشیر آوانسیان در خاطراتش عضویت پیشهورى در حزب و فرستادن او را از حوزۀ شاهپور به کنگره به واسطۀ مساعدت خود مىداند. اما در این فاصله نیروهایى فضای کنگره را علیه پیشهورى برمىآشوبند.
خلیل ملکى در خاطراتش مىنویسد: من در حضور نوشین به آرداشس گفتم شما که نمىخواهید با پیشهورى همکارى کنید؛ پس با چه کسى قصد همکارى دارید.
آنچه مسلم است مقالۀ آژیر ضمن تسلیت به محمدرضا شاه، از رضاشاه انتقاد مىکند و حاوى هیچ تعریف و تمجیدى نیست. ایرج اسکندرى نیز در خاطراتش این مسئله را تأیید مىکند. ضمن آنکه اصل مقاله نیز موجود است و نشان مىدهد که جوِ ایجاد شده در اطراف مقاله بهانهاى بیش نبوده است.
علت چه بود!
۱- نخست اختلافات در دل زندان بود که کینۀ آن روزگار تا به آخر در دل هر دو طرف باقی ماند.
۲ – اختلافات پیشهورى با حزب بود. پیشهورى در آژیر انتقاداتى به حزب داشت و در مجلس چهاردهم هم به فراکسیون توده ملحق نشد، بلکه به فراکسیون آزادى پیوست.
۳ – مسئلۀ رهبرى بود. پیشهورى اعضاى حزب را جوانانى مىدانست که بىتجربهاند و باید به او بهعنوان لیدر مراجعه کنند که در واقع چنین نیز بود. فراموش نکنیم که پیشهورى در زمان دستگیرى رأس حزب کمونیست ایران بود. پس حذف پیشهورى نیز باب میل کسانى بود که پیشهورى بر آنها از هر جهت ارجحیت داشت.
کارى بهغایت نادرست
حذف پیشه ورى از حزب با انگیزه هاى ناسالم، پیشه ورى را به این باور رساند که نه حکومت و نه حزب توده، جریاناتى نیستند که به اصول اولیۀ یک مبارزۀ سالم پاىبند باشند. پس باید برخورد با این دو دسته به گونه اى شبیه خودشان باشد.
بن بست
براى پیشه ورى بعد از رد اعتبارنامه اش در مجلس چهاردهم و رد اعتبارنامه اش در کنگرۀ اول حزب توده دو راه باقى بود:
۱ – سیاست صبر و انتظار
پیشه ورى در روز رأى گیرى در مورد اعتبارنامه اش در مجلس به لژ مطبوعات رفت و به دوستان مطبوعاتی اش گفت: این جا بهتر است. اگر اعتبارنامۀ من رد شد باز هم جاى من در لژ مطبوعات است.
اما طولى نکشید که روزنامۀ آژیر هم توقیف شد. پس پیشهورى باید سیاست صبر و انتظار را در پیش مىگرفت،. و این با سنخ روانى پیشهورى و وضعیت بحرانى جامعه، همخوانى نداشت. چگونه بود مردى با بیست و چهار سال مبارزه و ده سال زندان، خانهنشین مشتى مرتجع و خائن بشود.
۲ – همه راهها به رم ختم مىشود.
پس تنها یک راه هنوز به روى پیشهورى بسته نشده بود و آنهم آذربایجان بود. آذربایجان براى پیشهورى چند حسن داشت.
۱ – نخست آنکه در اشغال شوروى بود و مرتجعین نمىتوانستند در آنجا مانع و رادعى جدى باشند.
۲ – پیشه ورى از مردم آن سامان بود و بعد از سالها مبارزه مىدانست که آذربایجان چه مىخواهد و از مشروطه به بعد بر آذربایجان و آذربایجانى چه رفته است.
۳ – دوست قدیم او میرجعفر باقراوف در رأس حکومت و حزب آذربایجان شوروى بود.
۴ – پیشه ورى از گوشه و کنار فهمیده بود که روسها بعد از شکست خوردن در گرفتن نفت شمال به دنبال ایجاد یک منطقۀ امن در جوار مرزهاى خود هستند.
یک نکتۀ تاریخى
هنگامىکه در دهههاى چهل و پنجاه، سمت و سوى مبارزات مردم، قهرآمیز شد، رژیم مىپرسید: چرا دست به سلاح مىبرید. و منتقدین بىعمل در نقد مبارزات مسلحانه کتابهاى بسیارى را مىنوشتند. اما نه رژیم و نه منتقدین یک سؤال ساده را از خود نمىپرسیدند: ما چه کردهایم که آنها دست به سلاح بردهاند.
خسرو گلسرخى، شهید همۀ عصرها و همۀ نسلها در دادگاه یک استدلال ساده طرح مىکند و به رئیس دادگاه مىگوید: »من مصداق بارز زندان سیاسى هستم. به اتهام یک گروه مطالعاتى دستگیر شدهام. شکنجه شدهام و خون ادرار کردهام در حالىکه یک کتاب هم نخواندهام. آقاى رئیس دادگاه، همین دادگاههاى شماست که کسانىرا که یک کتاب خواندهاند به زندان مىکشد. شکنجه مىکند و محکوم مىکند. اینان وقتى از زندان آزاد مىشوند. کتاب را کنار مىگذارند و سلاح به دست مىگیرند.«
همین نکته در مورد پیشهورى مطرح است. از رژیم شاه گرفته تا منتقدین ریز و درشت پیشهورى، همه مىگویند: چرا به تبریز رفت و فرقۀ خودمختار آذربایجان را درست کرد.
اما یک سؤال ساده از خود نمىپرسند که ما چه کردیم که پیشهورى مدیر روزنامۀ معتدل و میانهروى آژیر که به مبارزات پارلمانى باور داشت و حتى به حزب توده انتقاد مىکرد و میگفت که در ایران طبقات هنوز شکل نگرفتهاند و تشکیل حزب طبقاتى کار غلطى است و به مبارزه رفرمیستى باور داشت، ناگهان سر از تبریز درمىآورد و با سازماندهى یک حزب ملى به جایى میرود که با جدا شدن از ایران فاصلۀ چندانى نداشت.
نه گردانندگان مجلس چهاردهم و نه حزب توده هیچ وقت این سؤال را از خود نپرسیدند. به همین سبب با وجدان آسوده به خواب رفتند تا پیشهورى از تبریز خواب بىوجدانى آنها را آشفته کند و به راستى حرکت پیشهورى به تبریز به او تحمیل شد. و بر او حرجى نیست.
براى درک آنچه در آذربایجان رخ داد، ما نیازمند آنیم که بدانیم پیشهورى بهعنوان رهبر فرقه از کجا شروع کرده است و چگونه به رهبرى فرقه رسیده است. دیگر آنکه باید بدانیم آذربایجان در آستانۀ تشکیل فرقه در چه وضعیتى بوده است. سپس مرورى داشته باشیم بر وقایع یک سالۀ فرقه در فاصلۀ آذر بیست و چهارم تا آذر بیست و پنجم. بعد از این بازخوانى به چرایى وقایع مىپردازیم.
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.