محمود طوقی: مقولات فلسفی، بخش چهارم؛ (مروری اجمالی به منطق صوری)

واژه منطق در لغت عربی به معنای اسم، وسیله است برای نطق. و نطق لفظ منسجمی است که دارای معنای مشخص باشد. /  از آن که صحت یا سقم استدلال‏ ها از دیدگاه منطق ارسطویی به فرم و صورت آن‏ها وابسته است. این منطق را منطق صوری می ‏گویند. ….

—————————————————-

در آمد نهم
مروری اجمالی به منطق صوری

علم منطق
تعریف

۱- واژه منطق در لغت عربی به معنای اسم، وسیله است برای نطق. و نطق لفظ منسجمی است که دارای معنای مشخص باشد.
۲- در اصطلاح عام به معنای برهان و استدلال یا خرد و اندیشه است.
۳- در اصطلاح علوم به نام دانشی است که به منظور صیانت ذهن انسان از خطا در تفکر وضع شده است. تا میزانی برای درست اندیشیدن باشد.

منطق صوری

از آن که صحت یا سقم استدلال‏ ها از دیدگاه منطق ارسطویی به فرم و صورت آن‏ها وابسته است. این منطق را منطق صوری می ‏گویند.
ارسطو می‏گوید: منطق دانشی است که راه‏ های تفکر صحیح و استدلال درست را نشان می ‏دهد.

موضوع علم منطق

موضوع علم منطق عبارتست از معرف و حجت.
از آن‏ جا که رسالت اصلی منطق، تضمین تفکر صحیح است و اندیشیدن درست شامل «تعریف کردن صحیح» و استدلال کردن صحیح می‏ باشد پس موضوع علم منطق معرف و حجت است.

تدوین‏ کننده
ارسطو قواعد منطق را در رساله ارغنون به صورت علمی مجزا تدوین کرد این مجموعه شامل:
ــ  مقولات
ــ  حدسیات
ــ  قضایا
ــ  ابطال مغالطات
ــ  آنالوطیقای اول ـ به معنای تحقیق کردن است.
ــ  آنالوطیقای دوم ـ مباحث استدلال و قیاس، حد و تعریف را در آن آورده است.

اقسام علم

علم به دو قسم تقسیم می‏ شود:
۱- علم  حضوری
۲- علم حصولی:
الف) تصور شامل:
ــ ضروری (بدیهی)
ــ نظری (اکتسابی)

ب) تصدیق شامل:
ــ بدیهی
ــ اکتسابی

علم حضوری
عبارتست از حضور نفس معلوم در نزد عالم ـ علم به تشنگی

علم حصولی
عبارتست از حصول صورت شیء در ذهن عالم ـ صورت درخت سرو وقتی به درخت سرو فکر می کنیم

تصور

ادراک شیء به صورت ساده است: مثل تصور نور

تصدیق

ادراک چیزی همراه با حکمی درباره آن است مثل: نور سرعتی برای km/s۳۰۰۰۰۰  دارد.

ضروری
ادراکی که به صورت بدیهی و خودبه ‏خودی معلوم باشد.

نظری (اکتسابی)

ادراکی که نیازمند به فکر کردن است.
تصور ضروری ؛ تصور سفیدی
تصور اکتسابی ؛ تصور برق
تصدیق بدیهی : کل از جزء بزرگ‎تر
تصدیق اکتسابی ؛مجموع زوایای مثلث متساوی ‏الساقین ۱۸۰ درجه است

منشأ تصور
۱- نظریه حسی (جان لاک) ـ حس تنها تأمین‏ کننده تصورات و مفاهیم است. ذهن پس از تصور محسوسات آن‏ ها را تجزیه و ترکیب می‎کند و با تجرید و تعمیم ادارک حسی معانی کلی را تصور می‏ کند.
۲- نظریه عقلی (دکارت) ـ برای تصور دو منشأ قائل است:
الف) حس
ب) فطرت: بسیاری از مفاهیم و تصورات در فطرت انسانی نهفته است مانند حرکت، روح، خدا

۳- نظریه استذکاری (افلاطون)

منشأ تصدیق
۱- دیدگاه مکتب عقل
انسان در پرتو عقل خویش قضیه ‏های بدیهی و ضروری را در ذهن خود کنار یکدیگر قرار می ‏دهد. و با تفکر از آن امور معلوم، مجهول را حل می‏ کند.
آن‏گاه مجدداً قضایا ضروری را به ضمیمه اموری که معلوم گشته کنار هم قرار می ‏دهد. و دو باره به حقایقی جدید می ‏رسد.
این مکتب به تجربه هم بها می ‏دهد. اما زیربنا را قضایای ضروری می‏ داند که در پرتو فکر انسان به ادراک واقعیت‏های نظری و اکتسابی و تکامل و تطور آن‏ها منجر می‏ شود.

۲- مکتب تجربی
این مکتب تجربه را زیربنا و تنها منشأ همه معارف می‏ داند. و قضایای ضروری و بدیهی را که بدون نیاز به تفکر به خودی‏ خود معلوم باشد را قبول ندارد. و می‏ گوید قضایا و تصدیقات بدیهی باید با تجربه به اثبات برسند.
و قواعد و اصولی که خارج از محدوده تجربه باشند بی ‏اساس است.

تصور جزئی

بر فرد واحد و معین صدق می‏ کند. مانند تصور شخص معین، سقراط

تصور کلی
قابل صدق بر بیش از یک فرد است. مانند کوه

تصدیق جزئی
حقیقتی موضوعی و جزئی مورد تصدیق قرار بگیرد. مانند زمین، گرد است.

تصدیق کلی
حکمی عام در بین دو معنای کلی وجود داشته باشد. مانند حرارت موجب انبساط فلزات می‎شود.
که این نوع قضایا، قضیه کلی هم می‎گویند.

تصور جزئی

جزئی خود به جزئی حقیقی و جزئی اضافی تقسیم می‎شود:

جزئی حقیقی

حقیقتاً بر فرد واحد صدق می‎کند. مثل ارسطو

جزئی اضافی (نسبی)

نسبت به کلی مافوق خود زیرمجموعه آن محسوب می‎شود. و جزئی از آن مجموعه وسیع ‏تر قلمداد می‎شود. مانند مفهوم اسب، نسبت به مفهوم حیوان که بالاتر از آن قرار دارد.

تصور کلی
کلی خود به کلی متواطی و مشکک تقسیم می‎شود.

کلی متواطی
آن است که به صورت مساوی و یکنواخت بر مصادیق خود منطبق است مانند مفهوم شتر. مصادیق آن در اشتر بودن مساوی ‏اند.

کلی مشکک

تطابق آن بر افراد و مصادیقش یکسان نیست. بلکه دارای شدت و ضعف است مانند مفهوم نور (نور فانوس و نور خورشید)

کلیات پنچ‏گانه

کلیات را با توجه به رابطه آن‎ها با مصادیق‎شان به دو قسم تقسیم می‎کنند:
۱- کلی ذاتی
۲- کلی عرضی

کلی ذاتی
آن است که بیانگر عین ذات و ماهیت مصادیق خود باشد. مانند انسان نسبت به افرادش
ــ یا جزء ذات و اعم آن باشد ـ مانند حیوان نسبت به آدمی
ــ یا جزء ذات و مساوی با آن باشد ـ مانند ناطق

کلی ذاتی خود بر سه قسم است:
۱-  نوع
مفهوم انسان بر همه افرادش دلالت می‎کند و تمام ذاتیات مصادیق خود را دربردارد. این‏ گونه مفاهیم را نوع می‎گویند.
۲-  جنس
مفهوم حیوان نسبت به آدمی. از آنجا که شامل افراد انسان و حیوانات می‎شود .. این قبیل مفاهیم را جنس گویند.
جنس مفهوم کلی است که بر چند نوع منطبق است.

۳-  فصل
مفهوم ناطق نسبت به افراد آدمی. جزیی از ذاتیات او را در بردارد و نسبت مساوی با او دارد. یعنی هر انسان ناطق و هر ناطق انسان است این را فصل گویند. زیرا نطق موجب جداسازی انسان از سایر حیوانات می‏ شود.

کلی عرض
بیانگر صفتی خارج از ذات مصادیق خود می‏ باشد. و بر دو قسم است:
۱- عرض عام
۲- عرض خاص

عرض عام
نسبت به مصادیق خود خارج از ذات آن‏ ها باشد ولی به یک نوع واحد اختصاص ندارد. بلکه شامل انواع مختلف می ‏گردد. مانند صفت راه‏رونده که شامل انسان و پلنگ و فیل می‏ شود.

عرض خاص
خارج از ذات و ماهیت مصادیق خود باشد. ولی بیانگر وصفی تنها در یک نوع معین است مانند صفت متعجب که فقط شامل افراد نوع انسان است.

کلیات پنج‏گانه (کلیات خمس)

نوع و جنس و فصل و عرض عام و خاص را کلیات پنج‏گانه گویند.
جنس و فصل به دو قسم تقسیم می‏ شوند:
۱- قریب
۲- بعید

جنس قریب

برای یک نوع عباتست از نزدیک‏ ترین جنس به آن نوع مثل جنس حیوان برای نوع انسان

جنس بعید

آن است که فراسوی جنس قریب قرار دارد. مثل جنس موجود جاندار برای انسان زیرا موجود جاندار فراتر از حیوان است برای این‏که شامل حیوان و گیاهان می‎شود.

فصل قریب
برای یک نوع عبارتست از نزدیک ‏ترین فصل نسبت به آن نوع مثل فصل ناطق برای نوع انسان.

فصل بعید
آن است که بعد از فصل قریب قرار می‎گیرد مثل حساس متحرک با اراده برای انسان، زیرا این عنوان کلی، فصل برای حیوان است که شامل انسان و غیرانسان می‎گردد.

نسبت میان دو کلی
رابطه دو کلی با یکدیگر بر چهار قسم است:
۱- تساوی
۲- تباین
۳- عموم و خصوص مطلق
۴- عموم و خصوص من ‏وجه

رابطه تساوی
نسبت میان دو کلی است که هر یک از آن دو بر همه مصادیق دیگری منطبق باشد. مانند انسان و ناطق

رابطه تباین

نسبت میان دو کلی است که هیچ یک از آن دو بر هیچ یک از مصادیق دیگری منطبق نباشد. مانند انسان و اسب

رابطه عموم و خصوص مطلق

نسبت میان دو کلی است که یکی از آن‏ها بر همه مصادیق دیگری منطبق است. ولی کلی دیگر، فقط بر بعضی از مصادیق آن انطباق دارد. مانند فلز و طلا هر طلایی فلز است. ولی بعضی از فلزات طلا هستند.

رابطه عموم و خصوص من ‏وجه

نسبت میان دو کلی است که هر یک از آن‏ها بر بعضی از مصادیق دیگری صدق می‎کند. مانند مسلمان و فرانسوی. بعضی از مسلمانان فرانسوی ‏اند. و بعضی از فرانسوی‏ها مسلمان‏ اند.

اقسام کلی

۱- کلی طبیعی
۲- کلی منطقی
۳- کلی عقلی

کلی طبیعی
گاهی ذات (مثلاً انسان را) بدون در نظر گرفتن وصف کلی ملاحظه می‎کنیم. این ذات و طبیعت موصوف را کلی طبیعی گویند. کلی طبیعی با وجود مصادیق خود در خارج از ذهن ما وجود دارد.

کلی منطقی

گاهی وصف کلی را بدون ملاحظه موصوف آن در نظر می‎گیریم. آن را کلی منطقی گویند.

کلی عقلی

گاهی ذات (انسان را) با وصف کلی بودن آن ملاحظه می‎کنیم و موصوف را با وصف کلی بودن در نظر می‎گیریم.

عنوان و مُعَنون

گاهی از اوقات یک مفهوم کلی را بدون مصادیق ‏اش لحاظ می‎کنیم. و حکمی را بر آن عمل می‎کنیم. مثلاً انسان، حیوان ناطق است. در این مثال حکم «حیوان ناطق» بر انسان بودن به ‏عنوان یک مفهوم کلی حمل شده است.
اما گاهی از اوقات یک مفهوم کلی نه به لحاظ مصادیق در نظر می‎گیریم و حکمی را با این لحاظ بر آن حمل می‎کنیم. مثلاٌ انسان تعجب می‎کند حکم تعجب کردن به مفهوم انسان حاکی از افراد مصادیقش حمل می‎شود این مفهوم را که حاکی از مصداق خود لحاظ شده «عنوان» و مصداق آن را «مُعَنَون» می‎نامند.

حالات علم و جهل
در هر قضیه و خبری چهار حالت برای ما متصور است:
۱- یقین
۲- ظن
۳- شک
۴- وهم

یقین

اگر نسبت به مضمون یک خبر نفیاً و یا اثباتاً اطمینان صددرصد داشته باشیم و خلاف آن را محتمل نداشتیم. این حالت را یقین گویند.

ظن

اگر آن را با احتمال بیش از پنجاه درصد محتمل بدانیم آن را ظن گویند.

شک
اگر تحقق یا عدم تحقق آن را به صورت مساوی محتمل بدانیم آن را شک گویند.

وهم
اگر آن را با احتمال کمتر از پنجاه درصد محتمل بدانیم این حالت را وهم گویند.
یقین و ظن از اقسام علم و شک و وهم از اقسام جهل قلمداد می‎شود.

اقسام جهل
جهل خود به دو قسمت تقسیم می‎شود:
۱- جهل بسیط، انسان چیزی را نمی‎داند ولی می‎داند که نمی‎داند.
۲- جهل مرکب، انسان چیزی را نمی‎داند ولی نمی‎داند که نمی‎داند.

وظیفه علم منطق
دو چیز است:
۱- ارائه رهنمود برای تعریف صحیح که به تصورها اختصاص دارد.
یعنی بیان راه ‏های درست برای پی بردن به مجهولات تصوری در پرتو معلومات تصوری
۲- ارائه رهنمود برای استدلال صحیح که به تصدیق اختصاص دارد.
یعنی تبیین روش ‏های درست برای آگاه شدن از مجهولات تصدیقی در پرتو معلومات تصدیقی
بدین جهت موضوع علم منطق را معرف و حجت دانسته ‏اند.

اقسام تعریف
تعریف شامل دو بخش است:
۱- حد: که خود شامل دو بخش است:
ــ حد تام
ــ حد ناقص
۲- رسم: که این نیز شامل دو بخش است:
ــ رسم تام
ــ رسم ناقص

حد تام
تعریف یک شیء با جنس قریب و فصل قریب. جنس قریب و فصل قریب هر دو ذاتی هستند نه عرضی. پس هدف تعریف کامل یک شیء تعریف آن با همه ذاتیات آن است.
مانند تعریف انسان: حیوان ناطق. حیوان جنس قریب انسان است و ناطق فصل قریب.

حد ناقص
تعریف یک شیء با بعضی از ذاتیات آن که خود به دو بخش تقسیم می‎شود:
الف) تعریف یک شیء به جنس بعید و فصل قریب
مانند تعریف انسان: موجود زنده ناطق؛ جنس بعید + فصل قریب
ب) تعریف یک شیء فقط با فصل قریب
مانند تعریف انسان ناطق

رسم تام
تعریف یک شیء: با جنس و عرض خاص
مانند تعریف انسان: حیوان متعجب
یعنی یک ذاتی + یک عرضی است.

رسم ناقص

تعریف شیء فقط با عرض خاص است.
مانند انسان: تعجب‏ کننده

انوع رسم ناقص
۱- تعریف با مثال: گاهی برای تعریف یک شیء از بیان مثال و ارائه مصادیق آن بهره می‎گیریم. مانند تعریف سیاه می‎گوییم مثل زحل
۲- تعریف با تشبیه: گاهی برای تعریف آن را به چیزی تشبیه می‎کنیم. اما شرط آن است که «مشبه به» (مورد تشبیه) در نزد مخاطب آشکار باشد مانند تعریف وجود به نور
۳- تعریف با تقسیم: گاهی برای تعریف، شیء را با بیان اقسام آن توضیح می‎دهیم مانند تعریف جاندار می‎گوییم عبارت است از گیاه و حیوان

شروط تعریف

۱- تعریف باید با آن شیء در مقام صدق و انطباق بر مصادیق با هم مساوی باشند. مثل حیوان ناطق در تعریف انسان
۲- تعریف باید در نزد مخاطب از مفهوم شیء واضح ‏تر باشد. مثل تعریف ستاره: کرات آسمانی که از خودشان نور و تشعشع دارند.
۳- تعریف باید با خود شیء متمایز داشته باشد (یکی نباشد)
۴- تعریف باید با الفاظ واضح و روشن باشد.
۵- شناخت تعریف متوقف بر شناخت خود آن شیء نباشد. مثلاً در تعریف ماه بگوییم آن‏ که مهتاب را می‏ تاباند که تعریف متوقف است بر شناخت خود شیء (ماه)

مبحث قضایا

یکی از دو وظیفه منطق، جز ارائه تعریف صحیح، ارائه قوانین لازم برای استدلال درست است که به تصدیق ‏ها مربوط می‏ گردد می‏باشد. مواد اولیه ساختار استدلال را قضایا تشکیل می‏دهند.

تعریف قضیه

قضیه جمله تام خبری است که احتمال صدق یا کذب بودن آن وجود دارد. مثل: جهان حادث است.
بنابراین جمله‎های ناقص و جمله‏ های کاملی که خبری نیستند (انشایی و امری هستند) از دایره قضیه خارج می‏شوند.

اقسام قضیه

قضیه به دو قسم تقسیم می‏شود:
۱- قضیه حملیه
۲- قضیه شرطیه

قضیه حملیه

آن است که در آن به ثبوت یا نفی یک چیز از چیز دیگر حکم شود مانند عدالت خوب است. یا ظلم بد است. که در اولی حکم شرط است به ثبوت خوب بودن برای عدالت و در دومی حکم شده است به نفی خوب بودن برای ظلم.

ارکان قضیه حملیه

۱- موضوع: که حکمی بر آن بار می‏شود (نفیاً یا اثباتاً) مثل عدل یا ظلم.
۲- محمول: آنچه بر موضوع بار می‏شود (نفیاً یا اثباتاً) مثل خوبی.
۳- حکم: نسبت میان موضوع و محمول. مثل حکم به ثبوت خوب بودن برای عدالت

عدالت      خوب       است

موضوع    محمول     حکم

قضیه شرطیه
آن است که در آن به اثبات یا نفی نسبت میان دو قضیه حکم می‎شود. مانند اگر مثلث، متساوی‎الساقین باشد. مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است.

ارکان قضیه شرطیه
۱- مقدم: قضیه اول: مثلث
۲- تالی: قضیه دوم: مجموع زوایا
۳- رابطه و نسبت میان دو قضیه

موجبه و سالبه
قضایا:
۱- قضیه موجبه ــ یعنی مثبت
۲- قضیه سالبه ــ یعنی منفی

قضیه حملیه به اعتبار موضوع

۱- قضیه شخصیه
موضوع آن جزئی است مانند ارسطو فیلسوف است
۲- قضیه طبیعیه
موضوع کلی است. مانند انسان نوع است.
۳- قضیه مهمله
موضوع آن کلی است. ولی تعداد خاصی برای مصادیق به راستی در خاج بیان نشده مانند انسان در رنج است.
۴- قضیه محصوره
موضوع آن کلی است. و به لحاظ مصادیق آن در خارج حکمی بر آن باشد. و تعداد مصادیق بیان شده است.
که خود به دو بخش تقسیم می‎شود:
ــ محصوره کلیه: مانند همه ایرانیان شاعرند.
ــ محصوره جزئیه: بعضی از ایرانیان شاعرند.

محصورات اربعه
از آنجا که قضایا به موجبه و سالبه تقسیم می‎شوند. این دو نوع محصوره هر کدام به موجبه و سالبه تقسیم می‎شوند. که مجموع چهار نوع آن را محصورات اربعه می‎گویند.
۱- موجبه کلیه ــ هر انسانی حیوان است.
۲- سالبه کلیه ــ هیچ انسانی اسب نیست.
۳- موجبه جزئیه ــ بعضی از حیوان‏ها انسان‏اند.
۴- سالبه جزئیه ــ بعضی از حیوان‏ها انسان نیستند.

اقسام قضیه حملیه موجبه

به اعتبار موضوع به سه قسم تقسیم می‏شود:
۱- قضیه ذهنیه
قضیه ‏ای که جایگاه وجود موضوع آن فقط در ذهن باشد. مانند: دریای جبره ممکن است به ‏وجود بیاید.
۲- قضیه خارجیه
قضیه ‏ای که موضوع آن در خارج از ذهن وجود دارد. و به لحاظ مصادیقش حکمی بر آن بار می‏ شود. مانند شاعران رنج فراوان تحمل نموده ‏اند.
۳- قضیه حقیقیه
قضیه ‏ای است که موضوع آن درواقع مورد نظر قرار می‏گیرد. و شامل مصادیق فعل و آینده می‏ شود. مانند مثلث متساوی ‏الساقین مجموع زوایایش مساوی دو قائمه است.

تقسیمی دیگر در قضیه حملیه

۱- قضیه مُحَصلّه
قضیه ‏ای که موضوع و محمول آن بر امری وجودی دلالت کند. مانند هوا گرم است.
۲- قضیه معدوله
قضیه‏ ای که موضوع و محمول یا هر دو امری وجودی نباشند. مانند نابخردان ناموفقند.

قضیه شرطیه به اعتبار نسبت
۱- متصله
آن است که نسبت میان مقدم و تالی اتصال باشد. اگر مثلث متساوی‏ الساقین باشد. مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است.
۲- منفصله
آن است که نسبت میان مقدم و تالی انفصال و گسستگی باشد. مثلاً این طور نیست که انسان یا طبیب باشد یا فیلسوف.

تقسیم متصله
۱- قضیه لزومیه ــ میان مقدم و تالی اتصال حقیقی باشد و رابطه علت و معلولی باشد، مانند اگر آهن داغ شود، منبسط می‎شود.
۲- قضیه اتفاقیه ــ میان مقدم و تالی اتصال امری اتفاقی باشد مانند هرگاه مهمان فلانی می‎شویم به ما شربت گلاب می‎دهد.

تقسیم منفصله
۱- عنادیه ـ میان مقدم و تالی انفصال ذاتی باشد. مانند عدد صحیح یا فرد است یا زوج
۲- اتفاقیه ـ میان مقدم و تالی انفصال تصادفی باشد. مثل این‏که در مورد منزلی که غیر از محمد یا علی کسی دیگر وارد نمی‎شود می‎گوییم، در آن منزل یا محمد حضور دارد یا علی

تقسیم منفصله
قضیه منفصله به اعتبار امکان، عدم امکان اجتماع طرفین یا رفع طرفین به سه قسمت تقسیم می‎شود:
۱- قضیه حقیقیه ـ اجتماع و ارتفاع مقدم و تالی در حالت موجبه بودن محال باشد. ولی در حالت سالبه بودن محال نباشد.
مانند: عدد صحیح یا فرد است یا زوج. امکان ندارد یک عدد صحیح هم زوج باشد و هم فرد و یا نه زوج باشد نه فرد (مثال برای موجبه)
مثال برای سالبه: این طور نیست که حیوان یا ناطق باشد یا مستعد آموختن
۲- قضیه مانعه ‏الجمع ـ یعنی آن‏که اجتماع طرفین در موجبه بودن محال است ولی ارتفاع آن دو ممکن است. یا آن‏که اجتماع طرفین در حالت سالبه ممکن است ولی ارتفاع آن دو در حالت مذکور محال است.
مثال برای حالت موجبه: یک جسم یا سفید است یا سیاه. یعنی نمی‎تواند هم سیاه باشد و هم سفید. (اجتماع آن‏ها محال است) اما سیاه نبودن و سفید نبودن (ارتفاع آن‏ها) ممکن است. مثل جسم آبی که نه سیاه است و نه سفید.
مثال برای سالبه: این طور نیست که یا یک جسم غیرسفید باشد یا غیرسیاه (اجتماع ممکن است) مثل جسم سبز که هم غیرسیاه است و هم غیرسفید.
اما ارتفاع آن دو محال است. زیرا یک چیز نمی‎تواند نه غیرسیاه باشد نه غیرسفید چرا که لازم است هم سفید باشد هم سیاه.

قضیه مانعه‏ الخُلّو
یعنی ارتفاع طرفین در حالت موجبه محال است.
اجتماع طرفین ممکن است.
ارتفاع طرفین در حالت سالبه بودن ممکن است.
ارتفاع طرفین در حالت سالبه بودن محال است.
مثال برای موجبه: یک جسم یا غیرسفید است یا غیرسیاه. در این مثال رفع طرفین محال است. زیرا نمی‏ توانیم بگوییم یک چیز واحد غیرسفید نیست و غیرسیاه هم نیست. یعنی سفید هست. سیاه هم هست و این امر محال است.
مثال برای سالبه: این طور نیست که یا یک جسم سفید باشد یا آن‏که سیاه باشد ارتفاع طرفین ممکن است. زیرا یک جسم می‏تواند سفید باشد و نه سیاه. سبز باشد. اجتماع طرفین (هم سیاه باشد و هم سفید) محال است.

تقسیم قضیه شرطیه
به اعتبار حال و زمان به سه قسمت تقسیم می‏شود:
۱- شخصیه
که در آن به ثبوت اتصال یا انفصال و یا نفی آن دو در زمان خاص و یا حالت معین حکم شده بود.
مثال شخصیه متصله: اگر امروز باران ببارد در خانه می ‏مانم.
مثال شخصیه منفصله: هم ‏اکنون یا ساعت چهار یا ساعت پنج
۲- قضیه مهمله
قضیه ‏ای که در آن به اثبات یا نفی اتصال یا انفصال طرفین در حالتی یا زمانی حکم شده باشد بدون آن‏که به کلیت یا جزئیت آن اشاره شود.
مثال مهمله متصله: این طور نیست که وقتی انسان شاعر باشد. حافظ باشد.
مثال مهمله منفصله: لفظ یا مفرداست یا مرکب
۳- قضیه محصوره
قضیه ‏ای که در آن حکم کمیت زمانی یا احوالی آن به صورت کل یا بعض و مانند آن‏ها بیان شده باشد.
مثال محصوره متصله: هرگاه دانش‏ آموزی خوب درس بخواند موفق می‏ گردد.
مثال محصوره منفصله: همواره یک لفظ یا مفرد است یا مرکب.

جهت قضیه
مقصود آن چیزی است که بیان‏ کننده کیفیت نسبت میان طرفین قضیه است. مانند دائمی بودن، ضروری بودن و ممکن بودن
قضیه‏ ای که جهت آن بیان شده موجهه و اگر بیان نشود مطلقه گویند.
مثال قضیه موجهه: انسان کاتب است بالامکان
بنابراین اگر در یک قضیه نوع حمل ذاتی اولی و دیگری شایع صناعی باشد تناقض به ‏وجود نمی‏ آید.
مانند: جزئی، مفهومی است که بر بیش از یکی صدق نمی‏ کند.
جزئی معنوی است که بر پیش از یکی صدق می‏ کند.
در جمله اول حمل از نوع ذاتی اولی است و در دومی حمل از نوع شایع صناعی است. پس تناقضی وجود ندارد.

احکام قضایا
دو قضیه محصوره که موضوع و محمول‏شان یکی است ولی از نظر کمیت (کلیت و جزئیت) و کیفیت (موجبه بودن و سالبه بودن) با هم اختلاف دارند با هم سنجیده شوند چهار حالت به ‏وجود می‏ آید:

الف) تناقض
دو قضیه هم در کیفیت و هم در کمیت اختلاف دارند. مانند هر انسانی تعجب‏ کننده است. و بعضی از انسان‏ ها تعجب‏ کننده نیستند.
این حالت را تناقض می‏ نامند و دو قضیه مذکور را متناقضین می‏ گویند حکم متناقضین این است. اگر یکی از آن‏ها درست است دیگری باطل است بنابراین محال است که هر دو درست باشند و یا هر دو باطل باشند. پس هم اجتماع و هم ارتفاع متناقضین باطل است.

ب) تضاد
دو قضیه یاد شده هر دو کلی‏ اند. در کمیت با هم یکی ‏اند. در کیفیت اختلاف دارند.
مانند: هر طلایی فلز است.
هیچ طلایی فلز نیست.
در کیفیت یکی موجبه است. و دیگری سالبه

ج) دخول تحت‏ التضاد
دو قضیه در کیفیت با هم اختلاف دارند. ولی در کمیت هر دو جزئی ‏اند.
مانند: بعضی انسان‏ ها تعجب‏ کننده هستند.
بعضی انسان‏ ها تعجب ‏کننده نیستند.
و دو قضیه مذکور را دافعین تحت ‏التضاد می‏ گویند.
حکم اگر یکی از آن‏ها نادرست است. دیگری درست است. ولی درستی یکی مستلزم نادرستی دیگری نمی‏ باشد.
مثل این‏که بگوییم: بعضی انسان‏ ها نویسنده هستند.
بعضی انسان‏ ها نویسنده نیستند.

د) تداخل
این‏که دو قضیه در کمیت با هم اختلاف دارند ولی در کیفیت با هم یکسان‏ اند (یعنی هر دو موجبه یا هر دو سالبه ‏اند)
مثلاً: هر طلایی فلز است.
بعضی طلاها فلزاند.
حکم تداخل این است که صدق قضیه ‏ای که کلی است مستلزم صدق قضیه ‏ای که جزئی است. اما صدق قضیه‏ ای که جزئی است همیشه مستلزم صدق قضیه‏ ای که کلی است نیست.
مثلاً: هر انسانی نویسنده است.
بعضی انسان‏ ها نویسنده هستند.

تناقض و شرایط آن
برای تحقق تناقض باید دو قضیه در موارد ذیل با هم اختلاف داشته باشندَ:
۱- اختلاف در کیفیت (در موجبه بودن یا سالبه بودن) پس نمی‏ شود هر دو موجبه یا هر دو سالبه باشند مانند هر انسانی ناطق است. بعضی انسان ‏ها ناطق‏ اند.
۲- اختلاف در کیمت (یعنی در کلیت و جزئیت)
بنابراین اگر هر دو کلیه یا هر دو جزئیه باشند تناقض به ‏وجود نمی ‏آید.
مثل این‏که بگوییم: هر حیوانی اسب است.
هیچ حیوانی اسب نیست.
که هر دو قضیه نادرست هستند. پس محال است که هر دو درست هر دو غلط باشند.
۳- اختلاف در جهت نیز به‎عنوان یکی از شروط تناقض می‏تواند مطرح باشد. اما این شرط مخصوص قضایایی است که موجهه باشند و نسبت به همه قضایا عمومیت ندارند.

شروط اتحادی تناقض

علاوه بر شروط فوق که برای تحقق تناقض حقیقی باید شروط زیر متحقق باشند:
۱- وحدت موضوع در هر دو قضیه مثلاً نمی‏توان گفت هر طلایی فلز است.
ــ بعضی از مایعات فلز نیستند.
موضوع دو قضیه با هم اختلاف دارند. پس تناقضی موجود نیست.
۲- وحدت محمول در هر دو قضیه
هر طلایی فلز است بعضی طلاها خالص نیستند.
محمول در دو قضیه یکی نیست (فلز ـ خالص)
۳- وحدت زمان
هر شهری در وقت روز روشن است بعضی شهرها در وقت شب روشن نیستند.
وحدت زمان وجود ندارد (روز ـ شب)
۴- وحدت مکان
هر سرزمینی در منطقه قطبی سرد است. بعضی از سرزمین‏ ها در نیم‏کره شمالی سرد نیستند.
وحدت مکان وجود ندارد (قطب ـ نیم‏کره شمالی)
۵- وحدت شرط
شرط دو قضیه باید یکی باشند.
هر میوه ‏ای اگر سالم هست مفید است. بعضی میوه‏ ها، اگر بیمار هستند، بقیه نیست.
۶- وحدت اضافه
اگر اضافه و نسبت در یک قضیه با اضافه در قضیه دیگر اختلاف باشد تناقض به‎وقوع نمی‏ پیوندد.
هر علم خدا ثابت است. بعضی از علم‏ های انسان ثابت نیستند.
در قضیه اول علم به خدا نسبت داده شده و در دومی علم به انسان
۷- وحدت جزء و کل
اگر در یک قضیه کل موضوع و در قضیه دیگر جزء آن مدنظر باشد. تناقص نخواهد بود.
مثلاً مساحت کره زمین کلاً بیش از ۵۰۰میلیون کیلومترمربع است.
مساحت کره زمین در بخش خشکی کمتر از ۲۰۰ میلیون کیلومترمربع است.
۸- وحدت قوه و فعل
مقصود از قوه، قابلیت و امکان تحقق و فعل، تحقق حقیقی آن در حال حاضر است.
اگر دو قضیه در قوه و فعل با هم مختلف باشند تناقض به‏ وجود نمی‏ آید.
مانند: هر انسان بالقوه دانشمند است. بعضی از انسان ‏ها بالفعل دانشمند نیستند.
این هشت شرط را شروط اتحادی اساسی گویند:

در تناقض هشت وحدت شرط دادن
وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل
قوه و فعل است در آخر زمان

۹- وحدت حمل
حمل و بار کردن محمول بر موضوع در قضیه بر دو قسم است:
ــ حمل ذاتی اولی
ــ حمل شایع صناعی

حمل ذاتی اولی
آن است که موضوع و محمول مفهوماً اتحاد داشته باشند. ولی اعتباراً اختلاف داشته باشند. مثل: انسان، حیوان ناطق است. مفهوم انسان و حیوان ناطق متحد هستند. اما انسان و حیوان ناطق از نظر اعتبار اجمال و تفصیل با هم اختلاف دارند. انسان محمل است. و حیوان ناطق مفصل.

حمل شایع صناعی
آن است که موضوع و محمول، مفهوماً اختلاف دارند. ولی وجوداً و مصداقاً اتحاد دارند. مثل: انسان حیوان است. مفهوم انسان و حیوان متغایرند ولی در وجود مصداق خارجی در هر موردی که انسان منطبق باشد. حیوان هم صدق می‏کند.

بداهت اصل تناقض
نقیض یک قضیه رفع آن است مثلاً هر انسانی حیوان است. نقیض آن این است بعضی انسان‏ها حیوان نیستند.
با این بیان عقل حکم می‎کند به محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیض یعنی هر دو صحیح یا هر دو غلط بودن آن. که زیربنای استدلال برای حل مشکلات علمی است.

عکس قضیه
عکس قضیه به دو بخش تقسیم می‎شود:
۱- عکس مستوی
۲- عکس نقیض

عکس مستوی
عکس مستوی جابه ‏جا کردن موضوع و محمول یک قضیه صحیح است. مشروط به محفوظ ماندن کیفیت قضیه (سالبه و موجبه بودن آن) و صحت آن هم باقی باشد.
مثل: هر طلایی فلز است.
عکس مستوی: بعضی فلزها طلا هستند.

نقش عکس مستوی در استدلال
هرگاه اصل صحیح باشد (قضیه اول)، عکس مستوی آن هم صحیح است. لازمه این قانون این است که هرگاه عکس مستوی باطل باشد اصل هم باطل است این دو امر به ‏عنوان قانون کلی در مقام استدلال در علوم گوناگون به ‏کار می‎رود.

عکس نقیص
بر دو قسم است:
۱- عکس نقیص موافق
۲- عکس نقیص مخالف

عکس نقیص موافق

۱- موضوع قضیه دوم، نقیص محمول قضیه اول می‎شود.
۲- محمول قضیه دوم، نقیص موضوع قضیه اول می‎شود.
در عین حال کیفیت قضیه (سالبه و موجبه بودن) و صحت و صدق آن باقی است.
مثلاً: هر کاتبی انسان است.
عکس: هر لاانسانی، لاکاتب است.

عکس نقیص مخالف
۱- موضوع
۲- محمول قضیه دوم، عین موضوع قضیه اول باشد.
در عین حال کیفیت آن (موجبه و سالبه بودن) دگرگون شود ولی صحت آن باقی بماند.
هر کاتبی انسان است.
عکس: هیچ لاانسانی، کاتب نیست.

مباحث استدلال (حجت)

وظیفه علم منطق دو تا است:
۱- ارائه قوانین برای تعریف صحیح
۲- ارائه قوانین برای استدلال صحیح

شیوه ‏های استدلال

۱- قیاس
۲- استقراء
۳- تمثیل

قیاس

سخنی متشکل از چند قضیه که مرتبط با یکدیگرند. و قبول آن‏ها ذاتاً مستلزم سخنی دیگر می‎باشد.
مثال: آهن فلز است. هر فلز بر اثر حرارت منبسط می‎شود.
نتیجه: پس آهن بر اثر حرارت منبسط می‎شود.

صغرا، کبری، نتیجه

قضایای تشکیل ‏دهنده قیاس را مقدمه گویند. مقدمه خود دو قسم است:
۱- صغرا
۲- کبری

صغرا

مقدمه ‏ای است که دربرگیرنده جزئی است که درصدد استنباط حکم آن در پرتو قیاس هستیم.
آهن فلز است. صغراست.

کبری

آن مقدمه ‏ای است که تشکیل ‏دهنده قاعده کلی است که در قیاس بر جزئی مورد نظر منطبق می‎شود تا حکم آن روشن گردد.
مانند قضیه، هر فلزی بر اثر حرارت منبسط می‎شود.

نتیجه
سخنی را که با اجراء عمل قیاس حاصل می‎گردد نتیجه می‎نامند. پس آهن بر اثر حرارت منبسط می‎شود.

حدود قیاس
۱- حد اصغر
۲- حد اکبر
۳- حد وسط
موضوع نتیجه را اصغر، محمول را اکبر و حدی را که در صغرا و کبری تکرار می‎شود. و موجب ارتباط حد اصغر و حد اکبر است را حد وسط گویند؛ مانند فلز

تقسیم قیاس

قیاس
۱- قیاس اقترانی
۲- قیاس استثنایی

قیاس اقترانی
اگر نتیجه قیاس در صغرا و کبری به طور پراکنده بیان شده باشد. آن را اقترانی گویند.
شاعران انسان هستند.
هر انسانی می‎میرند.
نتیجه: شاعران می‎میرند.
شاعران و می‎میرند در صغرا و کبری آمده است.

قیاس استثنایی

اگر نتیجه یا نقیض آن در صغرا و کبری به نحو صریح بیان شده باشد آن را استثنایی گویند.
اگر سعید راستگو است، سخنش پذیرفته است.
لاکن سعید راستگو است.

نتیجه: سعید سخنش پذیرفته است.

انواع قیاس اقترانی
اگر صغرا و کبری قیاس اقترانی قضیه حملیه باشد آن را قیاس حملی گویند.
مریخ، سیاره است.
همه سیاره‏ ها از خود نور ندارند.
نتیجه: مریخ از خود نور ندارد.

قیاس شرطی
اگر صغرا و کبری قیاس اقترانی از قضایای شرطیه درست شده باشد آن را قیاس شرطی گویند.
هرگاه انسان پارسا باشد، راست‏گفتار است.
هرگاه راست‏گفتار باشد، رستگار است.
نتیجه: هرگاه انسان پارسا باشد، رستگار است.

شکل سوم قیاسی اقترانی
حد وسط در صغرا و کبری به عنوان موضوع قرار گرفته باشد.
ــ هر طلایی فلز است.
ــ هر طلایی گران است.
نتیجه: بعضی فلزات گران است.
این شکل قیاس باید علاوه بر داشتن شرایط عمومی قیاس دو شرط دیگر هم داشته باشد.
۱- صغرای آن حتماً موجبه باشد.
۲- یکی از آن در مقدمه حتماً کلیه باشد.

اقسام شکل سوم
۱- قیاسی است که صغرا و کبری آن هر دو موجبه کلیه ‏اند نتیجه آن موجبه جزئیه است.
ــ هر جیوه ‏ای فلز است.
ــ هر جیوه ‏ای مایع است.
نتیجه: بعضی فلزات مایع است.
۲- قیاسی که صغرا و کبری آن موجبه کلیه و سالبه کلیه باشد. نتیجه آن سالبه جزئیه است.
ــ  هر طلایی فلز است.
ــ هیچ طلایی نقره نیست.
نتیجه: بعضی فلزات نقره نیستند.
۳- قیاسی که صغرا و کبری آن موجبه جزئیه و موجبه کلیه است نتیجه آن موجبه جزئیه است.
ــ بعضی پرندگان سبزند.
ــ هر پرنده ‏ای حیوان است.
نتیجه: بعضی سبزها حیوان‏ اند.
۴- قیاسی که صغرا و کبری آن موجبه کلیه و سالبه جزئیه ‏اند نتیجه آن سالبه جزئیه است.
ــ هر حیوانی حساس است.
ــ بعضی حیوانات انسان نیستند.
نتیجه: بعضی حساس‏ ها انسان نیستند.
۵- قیاسی که صغرا و کبری آن موجبه جزئیه و سالبه کلیه تشکیل شده باشد نتیجه آن سالبه جزئیه است.
ــ بعضی طلاها فلز است.
ــ هیچ طلایی نقره نیست.
نتیجه: بعضی فلزات نقره نیستند.

شکل چهارم قیاس اقترانی

حد وسط در آن به عنوان موضوع در صغرا و محمول در کبری قرار گرفته باشد.
ــ هر انسان حیوان است.
ــ هر ناطق انسان است.
نتیجه: بعضی از حیوانات، ناطق است.
برای این‏که شکل چهارم دارای نتیجه باشد باید شرایط زیر را جزء شرایط عمومی داشته باشد:
۱- نباید یکی از دو مقدمه آن سالبه جزئیه باشد.
۲- در صورتی که هر دو مقدمه (صغرا و کبری) موجبه باشند باید صغرای قیاس مذکور کلیه باشد.

اقسام شکل چهارم

۱- اگر از دو موجبه کلیه تشکیل شده باشد، نتیجه موجبه جزئیه است.
هر انسان حیوان است.
هر ناطق انسان است.
نتیجه: بعضی حیوان، ناطق است.
۲- از موجبه کلیه و موجبه جزئیه تشکیل شده باشد نتیجه: موجبه جزئیه است.
هر کبوتر حیوان است.
بعضی تخم‏ گذاران کبوترند.
نتیجه: بعضی حیوان، تخم‏گذار است.
۳- قیاسی که به ترتیب از سالبه کلیه و موجبه کلیه تشکیل شده باشد نتیجه: سالبه کلیه است.
هیچ ممکن ‏الوجودی ازلی نیست.
هر معلولی ممکن ‏الوجود است.
نتیجه: هیچ ازلی معلول نیست.
۴- قیاسی که از موجبه کلیه و سالبه کلیه تشکیل شده باشد نتیجه: سالبه جزئیه است.
هر مایعی تبخیر می‏ شود.
هیچ آهنی مایع نیست.
نتیجه: بعضی از آنچه تبخیر می‏شود آهن نیست.
۵- قیاسی که از موجبه جزئیه + سالبه کلیه درست شده باشد نتیجه‎اش سالبه جزئیه است.
بعضی مایعات تبخیر می‏شوند.
هیچ آهنی مایع نیست.
نتیجه: بعضی از آنچه تبخیر می‏شود آهن نیست.

قیاس اقترانی شرطی

قیاسی است که هر دو مقدمه یا یکی از آن‏ها قضیه شرطی باشد.
ــ هرگاه انسان، حکیم باشد، سنجیده سخن می‏گوید.
ــ هرکه سنجیده سخن گوید، سعادتمند است.
نتیجه: هرگاه انسان حکیم باشد؛ سعادتمند است.

اقسام قیاس اقترانی شرطی
۱- آن‏که حد مشترک در آن، مجموعه اجزاء مقدم یا مجموعه اجزاء تالی در هر دو مقدمه باشد.
هرگاه انسان فهیم باشد اهل قناعت است.
هر که اهل قناعت است مستغنی است.
نتیجه: هرگاه انسان فهیم باشد مستغنی است.
۲- آن‏که حد مشترک در آن، بخشی از مقدم یا بخشی از تالی در هر دو مقدمه باشد.
هرگاه شاهنامه معجزه باشد، پس شاهنامه جاودان است.
هرگاه جاودانگی به معنای ثبات است، پس جاودان تغییر نخواهد کرد.
نتیجه: هرگاه شاهنامه معجزه باشد، پس اگر جاودانگی به معنای ثبات است. پس شاهنامه تغییر نخواهد کرد.
۳- قیاس از یک مقدمه شرطیه و یک مقدمه حملیه تشکیل شده باشد و حد مشترک بخشی از اجزاء مقدم یا تالی در مقدمه شرطیه و تمام موضوع یا محمول در مقدمه حملیه باشد.
هرگاه فلزی طلا باشد، آن فلز گرانمایه است.
هر گرانمایه کمیاب است.
نتیجه: هرگاه فلزی طلا باشد کمیاب است.

قیاس استثنایی
اگر نتیجه یا نقیض ان در یکی از مقدمات قیاس به نحو صریح بیان شده باشد آن‏را قیاس استثنایی گویند.
اگر حمید عاقل است، منصف است.
لکن حمید، عاقل است.
نتیجه: حمید منصف است.

شروط قیاس اسثتنایی

۱- یکی از دو مقدمه آن باید کلیه باشد.
۲- مقدمه‏ای که شرطیه است نباید شرطیه اتفاقیه باشد.
۳- شرطیه باید موجبه باشد.

اقسام قیاس استثنایی
۱- قیاس اتصالی
۲- قیاس انفصالی

قیاس اتصالی

مقدمه شرطیه آن متصله است.
هر مثلث متساوی ‏الساقین، مجموع زوایای آن ۱۸۰درجه است.
لکن این مثلث متساوی ‏الساقین نیست.
نتیجه: مجموع زوایای این مثلث، مساوی ۱۸۰درجه نیست.

قیاس انفصالی
مقدمه شرطیه آن انفصالی است.
ــ هر عدد یا فرد است یا زوج
لکن این عدد فرد نیست.
نتیجه: این عدد زوج است.

قیاس خلف
گاهی اوقات برای اثبات امری به سراغ نقیص آن می ‏رویم و باطل بودن آن نقیص را با دلیل و قیاس منطقی ثابت می‏ کنیم. بنابراین با ابطال نقیص، قضیه اول خود به‏ خود اثبات می‏ شود. چون ارتفاع نقیضین محال است.

قیاس مساوات
قیاسی است که برای تحصیل نتیجه در آن به مقدمه ‏ای خارجی نیاز است.

پس در این مثال برای تحصیل نتیجه به یک مقدمه خارجی که در قیاس مذکور بیان شده است نیاز داریم و آن «مساوی مساوی یک چیز، مساوی آن است.

استقراء
عبارت است از بررسی جزئیات برای استنتاج حکم کلی

اقسام استقراء
۱- استقراء تام
۲- استقراء ناقص

استقراء تام

آن است که همه موارد یک موضوع را مورد بررسی قرار دهیم و حکمی کلی را استنتاج کنیم.

استقراء ناقص

آن است که برخی از موارد یک موضوع را مورد بررسی قرار دهیم و بر اساس آن حکمی کلی را ارائه دهیم.
نتیجه استقراء تام قطعی است. اما نتیجه استقراء ناقص در برخی موارد قطعی و در برخی موارد ظنی است.

اقسام استقراء ناقص

۱- استقرایی که استنتاج در آن فقط مبتنی بر مشاهده تعداد زیادی از افراد باشد.
۲- استقرایی که استنتاج در آن مبتنی بر مشاهده و تحلیل عقلی باشد.

تمثیل

عبارتست از اثبات حکم یک جزئی برای جزئی دیگر به خاطر امر مشترک میان آن‏ها

ارکان تمثیل
۱- اصل
۲- فرع
۳- وجه مشترک میان اصل و فرع
حکم (که می‏دانیم در اصل ثابت است و می‏خواهیم برای فرع هم اثبات کنیم.)
ــ کره زمین نیروی جاذبه دارد. (اصل) کره زمین
ــ کره مریخ هم نیروی جاذبه دارد (فرع) کره مریخ
ــ به خاطر این‏که هر دو به بر گرد محور خود در فضا می‏چرخند (وجه مشترک گردش به دور محور خود)
حکم: نیروی جاذبه داشتن

اقسام تمثیل
به اعتبار نوع وجه مشترک آن به اقسام ذیل تقسیم می‏شود:
۱- تمثیلی که اثبات حکم مبتنی بر وجه مشترکی باشد که علت تامه بودن آن برای ثبوت حکم در اصل قطعی نیست.
۲- تمثیلی که اثبات حکم مبتنی بر وجه مشترکی باشد که علت تامه برای اثبات حکم برای اصل است. این نوع تمثیل موجب قطع و تعین است.

صناعات پنچگانه

قیاس را به اعتبار ماده آن (یعنی: نوع قضایای تشکیل ‏دهنده مقدمات آن) بر پنج قسم تقسیم می‏ کنند:
۱- برهان
۲- جدل
۳- خطابه
۴- شعر
۵- مغالطه

مبادی قیاس
۱- یقینیات
۲- مظنونات
۳- مشهورات
۴- وهمیات
۵- مسلمات
۶- مقبولات
۷- مشبهات
۸- مخیلات

یقینیات
قضایایی هستند که به آن‏ها اعتقاد قطعی داریم و مطابق با واقع هستند و غیرقابل ابطال است. و بر دو قسم است:
۱- قضایای یقینیه بدیهیه
۲- قضایای یقینیه نظریه که به بدیهیات منتهی می‏شوند.

اقسام قضایای یقینیه بدیهیه
۱- اولیات
۲- مشاهدات
۳- تجربیات
۴- متواترات
۵- حدسیات
۶- فطریات

اولیات

قضیه ‏ای است که بدون نیاز به سبب خارجی مورد اذعان قرار می‏گیرد. و عقل انسان با تصور طرفین آن و نسبت میان آن‏ها، به صحت آن حکم می‏ دهد. کل بزرگ‏تر از جزء است.

مشاهدات

قضایایی که به وسیله حواس ظاهری یا باطنی مورد اذعان عقل قرار می‏ گیرد. و بر دو قسم است:
۱- حسیات
قضایایی که با حواس پنجگانه ادراک می‏ شوند. و عقل به واسطه حس به صحت آن‏ها حکم می‏ کند. خورشید می‏ درخشد.
۲- وجدانیات
با حس باطنی مورد ادراک و اذعان عقل قرار می‏ گیرد. من تشنه می‏ شوم.
۳- تجربیات
قضایای است که پس از مشاهده مکرر تحقق آن‏ها، عقل به صحت آن‏ها حکم می‏ کند.

تواترات
به خاطر کثرت شنیدن آن‏ها از گروه بزرگی از مردم که عادتاً توافق آن‏ها بر دروغ‎گویی محال است مورد اذعان عقل قرار می‏ گیرد. شهر تهران وجود دارد.

حدسیات
به واسطه حدس قولی که یقین ‏آور است مورد اذعان عقل قرار می‏ گیرد. مثلاً بر روی کره زمین به سمت شمال حرکت کنیم. و هرچه بیشتر به آن سو می‏ رویم ستارگان جدیدی از افق ظاهر می ‏شود. از این پدیده با حدس قول به کروی بودن زمین پی می‏ بریم. و می‏ گوییم: زمین کروی است.
در تجربیات عقل سبب یک پدیده را کشف می‏کند ولی در حدسیات هم سبب و هم ماهیت آن سبب را می‏فهمد.

فطریات

قضایایی هستند که قیاس آن‏ها در ذهن انسان حاضر است. مانند عدد سه، ثلث عدد نه است.

مظنونات

قضایایی هستند که اعتقاد به نفی یا اثبات آن‏ها راجع است. ولی طرف مقابل آن‏ها هم با احتمال کمتر محتمل می‏ باشد.

مشهودات

قضایایی هستند که تنها به خاطر اتفاق نظر عقلا و عموم مردم نسبت به صحت آن‏ها مورد اذعان قرار می‏ گیرد. و خود به چند دسته تقسیم می ‏شود:
۱- تأدیبات صلاحیه
قضایایی که به خاطر حفظ نظام جامعه بشری مورد اتفاق عقلا قرار گرفته است مانند: عدالت خوب است و ظلم بد است.
۲- خلقیات
قضایایی که عقلا به اقتضای خلق و خوی ناب انسانی نسبت به صدق آن‏ها اتفاق نظر دارند. مثل: شجاعت صفتی ارزشمند است.
۳- انفعالیات
قضایایی که عقلا به اقتضای واکنش عاطفی مورد اذعان قرار داده‏ اند. اذیت حیوانات بدون دلیل امری ناشایست است.
۴- عادیات
قضایایی که براساس عادات و رسوم مورد اتفاق نظر قرار می‏ گیرد. بلند شدن در هنگام ورود شخصیتی بزرگوار امری پسندیده است.

وهمیات
قضایایی که خالی از واقعیت هستند. ولی به مقتضای توهم انسان حتی در برابر دلیل عقلی، مقاومت می‏ کنند مانند توهم خوف از مرده

مسلمات

قضایایی هستند صرف نظر از این‏که مطابق با واقع باشند یا نباشند. مورد توافق طرفین در بحث قرار می‎گیرند تا مطلب دیگری را اثبات یا نفی کنند همچنین به اصول موضوعه در علوم گوناگون که مورد اثبات قرار گرفته و ما می‎خواهیم در علمی دیگر به‎عنوان شاهد استفاده کنیم مسلمات می‎گویند. و به این معنا کار نداریم آن قضایا در علوم مربوطه صحیح هستند یا نه.

مقبولات
قضایایی هستند که به خاطر اعتماد به مصدر آن‏ها مورد اذعان قرار می‎گیرد. مانند روایاتی که از پیامبران نقل می‎شود.

مشبهات
قضایایی هستند که ظاهراً شبیه قضایای معتبر مثل یقینیات هستند ولی باطل‏ اند. مثل به ‏کار بردن الفاظ مشترک که معانی متعدد دارند برای فریب دادن اشخاص.

مخیلات
قضایایی هستند که به نحوی بیان می‎گردند که به خاطر تأثیرگذاری تخیلات نفسانی مورد اذعان قرار می‎گیرند و حالاتی مانند خوشحالی در طرف مقابل ایجاد می‎کنند.
این قضایا در صناعت شعر به ‏کار برده می‎شود.

صناعت برهان
صناعت به معنای مهارت لازم در انجام امری است و منظور در اینجا مهارت علمی و ملکه نفسانی است.
برهان، قیاسی است که همه مقدمات آن از قضایای یقینیه تشکیل شده باشد و ذاتاً و بالضروره موجب یقین به نتیجه می‎باشد.
رکن اساسی برهان در همه اصول قیاس است. استقراء تمثیل نوعاً موجب ظن و گمان می‎شوند و نمی‎توانند به عنوان برهان که ذاتاً و ضرورتاً یقین ‏آور است تلقی شود.

اقسام برهان
۱- برهان لّمی
۲- برهان انسی

برهان لّمی

برهانی است که حد وسط در آن هم علت برای یقین به نتیجه باشد و هم علت برای ثبوت اکبر برای اصغر باشد.
ـ این آهن، سرد شده است.
ــ هر آهنی که سرد شده است منقبض گردیده است.
نتیجه: این آهن منقبض گردیده است.
حد وسط ؛ سرد شدن
علت است برای ثبوت نتیجه
علت است برای ثبوت اکبر (منقبض شدن) برای اصغر (آهن)
پس حد وسط در برهان لمی هم واسطه است در اثبات و هم واسطه است در ثبوت.

برهان انّی
برهانی است که حد وسط در آن فقط علت برای یقین به نتیجه باشد. فقط واسطه در اثبات باشد نه واسطه در ثبوت.
ــ این آهن منقبض شده است.
ــ هر آهنی که منقبض شده است سرد گردیده است.
نتیجه: این آهن سرد گردیده است.
حد وسط ؛ منقبض شدن
اکبر ؛سرد شدن
اصغر؛ آهن

صناعت جدل

فن و مهارتی است که برای غلبه بر طرف مقابل در مناظرات به ‏کار برده می‎شود.
قیاسی که در فن جدل به ‏کار برده می‎شود از مشهورات حقیقیه یا مسلمات تشکیل شده است.

تعریف موضوع در صناعت جدل
مقصود از موضوع قانونی کلی است که قضایای مشهوره از آن منشعب می‎گردد ممکن است آن قانون مذکور خودش از مشهورات نباشد. ولی مرجع و مصدر مشهورات باشد.

صناعت خطابه
عبارتست از مهارت و فنی علمی که برای قانع کردن عموم مردم مورد استفاده قرار می‎گیرد.
قیاسی که به ‏کار برده می‎شود متشکل است از مقبولات، مظنونات و مشهورات و یا ترکیبی از این قضایا.
استدلال خطابی می‎تواند به صورت سخنرانی، کتابت و یا گفت‏ وگو باشد.

تفاوت جدل با خطابه
۱- هدف جدل غلبه بر طرف مقابل است. اما هدف خطابه قانع کردن است.
۲- مقدمات جدل، از مشهورات حقیقیه و مسلمات است. در حالی که در خطابه از مقبولات، مظنونات و عموم مشهورات استفاده می‎شود.
۳- فن جدل بر قیاس و استقراء مبتنی است. اما فن خطابه بر قیاس و تمثیل و گاهی از استقراء بهره می‎گیرد.

اصطلاحات باب خطابه
عمود:
ماده قضایای خطابیه است. سخنانی که استدلالی است خطابیه از آن‏ها تشکیل می‎گردد.

اعلان
حالات، حرکات، افعالی و اقوالی جانبی که گوینده را یاری می‎کند که به اقسام زیر تقسیم می‎شود:
الف) استدراجات خطیب
معرفی خطیب توسط مجری یا توسط خودش به گونه ‏ای که مقام و منزلت علمی او را برساند و در نزد مستعین شایسته جلوه کند.
فرم لباس پوشیدن، نحوه قرار گرفتن در جایگاه و طرز روبه ‏رو شدن با شنوندگان جزء همین استدراجات است.
ب) استدراجات خطابه
درست ادا کردن عبارات، مراعات تُن صدا، رعایت سرعت بیان به تناسب حال جزء فنون جانبی این فن است.
ج) استدراجات مخاطبان
احترام به مخاطبان و به وجد آوردن آنان، با تعریف از آنان و یا نقل یک لطیفه
د) شهادت قول
آوردن شواهدی از گفتار بزرگان که مورد احترام مردم است.
ذ) شهادت حال
انجام کارهایی متناسب با سخنان. مثلاً هنگام گفتن عبارات محزون خود محزون شود.
ر) نظم خطابه
شکل و هیئت سخنرانی باید به درستی طراحی و اجراء شود که شامل سه بخش است:
۱- مقدمه
۲- متن
۳- خاتمه

صناعت شعر
مقصود از شعر سخنی است که نوعاً از قضایای مخیلات تشکیل شده و به منظور تأثیرگذاری بر دیگران از طریق عاطفه و تحریک احساسات ادا شوند. هدف تحت تأثیر باطنی قرار دادن است تا پذیرای خواسته ‏های گوینده شود.

صناعت مغالطه

به قیاسی گفته می‎شود که از قضایای مشبهات و وهمیات تشکیل شده یا آن‏ که شرایط صحت قیاسی در آن رعایت نگردیده است.

سفسطه
اگر مغالطه از شبهات یا وهمیات تشکیل شده باشد که شبیه مقدمات برهان (یعنی شبیه یقینیات) است آن را سفسطه گویند.

مشاغبه

اگر مغالطه از شبهات یا وهمیاتی تشکیل شده باشد که شبیه مقدمات جدل است (یعنی شبیه مشهورات و مسلمات) است آن را مشاغبه گویند.

علت مغالطه
۱- فریب دیگران و قبولاندن باطل به جای حقیقت.
۲- ناآگاهی از شرایط لازم در تشکیل قیاس صحیح و به اشتباه افتادن و تمسک به‎مغالطه به جای برهان.

عوامل مغالطه
۱- مغالطه به خاطر اشتراک ماده لفظ
استفاده از واژه‏ای که چند معنی دارد معنی حقیقی و معنی مجازی
آن مرد شیر است.
شیر دم دارد.
نتیجه: آن مرد دم دارد.
۲- مغالطه به خاطر اشتراک هیئت ذاتی لفظ
استفاده از کلمه‏ ای که هیئت و شکل تقریبی آن دوپهلو باشد.
مثل اشتیاق، که هم اسم فاعل است برای کلمه اشتیاق و هم اسم مفعول است.
۳- مغالطه به خاطر اشتراک هیئت عرضی لفظ
استفاده از کلمه ‏ای که هیأت عرضی آن موجب اختلاف معنا می‎شود.
مثلاً نقطه داشتن و نداشتن یا اختلافِ اعراب
۴- مغالطه به خاطر ترکیب کلمات
به کار بردن کلماتی دوپهلو در حد وسط.
مثلاً: خلیفه بلافصل پیامبر کیست.
آن‏که دخترش در خانه اوست.
دختر ابوبکر همسر پیامبر بود و در خانه او زندگی کرده است. ابوبکر. دختر پیامبر همسر علی بود و در خانه او زندگی می‎کرد علی. این نوع مغالطه را «مماراﮤ» هم می‎گویند.
۵- مغالطه به خاطر جابه ‏جایی اجزاء قضیه
مثل آن‏که به جای هر طلا، فلز و زرد است. بگویند «هر فلز و زرد، طلا است» آن‏گاه این قضیه را در قیاس به‏ کار برند.
۶- مغالطه به خاطر قرار دادن عرض به جای ذات در قضیه
به جای این‏که بگویند: «هر ستاره در مداری در فضا می‎چرخد». بگویند: «هر تشعشع در مداری در فضا می‎چرخد.» که تشعشع صفت و عرض ستاره است.
۷- مغالطه به خاطر اضافه کردن قید ناروا یا حذف قید لازم
مثلاً به جای «شراب حرام» است بگویند «شراب از آنجا که مایع است حرام است». اضافه کردن قید ناروا.
۸- مغالطه به خاطر عدم مراعات شروط قیاسی
عدم مراعات شروط ماده و صورت قیاس، قیاس مذکور مغالطه خواهد بود.
در آمد دهم: ایساگوجی
ایساگوجی واژه ای یونانی است  که بمعنای مقدمه ومدخل است .
چند قرن پس از ارسطو فورفوریوس فیلسوف اسکندرانی مبحث«کلی » را نوشت.و آن را مقدمه «باب مقولات»قرار داد و نام آن را ایساگوجی نهاد.
متن ایسا گوجی را تریکو مترجم آثار ارسطو در سال۱۹۴۷ از یونانی به فرانسه بر گرداند.
در بعضی کتب ایسا گوجی را بمعنای «کلیات خمس »گرفته اند.
و بعضی فکر کرده اند نام فیلسوفی است که این مبحث را نوشته است .
و بعضی دیگر تصور کرده اند نام شاگردی است که در هنگام تقریر این مطالب مورد خطاب فیلسوف بوده است .
که تمامی آن ها بکلی نادرست است .
نام این بازخوانی را ایساگوجی نهاده ام که مرادم مدخلی برای خوانش فلسفه است .

—————————————————–
منابع
در این بازخوانی
منابع زیر مورد استفاده قرار گرفته است.
۱- از سقراط تا ارسطو ـ دکتر شرف‏الدین خراسانی
۲- بنیادهای ماتریالیسم ـ جورج نواک ـ ترجمه پرویز بابایی
۳- تاریخ فلسفه غرب ـ برترند راسل ـ ترجمه نجف دریابندری
۴- آنتی دورینگ ـ انگلس ترجمه ناصر شکوری
۵- ایدئولوژی آلمانی ـ انگلس ـ ترجمه پرویز بابایی
۶- فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان ـ انگلس ـ ترجمه پرویز بابایی
۷- ماتریالیسم دیالکتیک ـ موریس کنفورث
۸- ماتریالیسم مکانیکی ـ  موریس کنفورث
۹- منتخب آثار فلسفی پلخانف ـ ترجمه پرویز بابایی
۱۰- شناخت و مقوله‎های فلسفی ـ ب. کیوان
۱۱- نظریه شناخت ـ م.ک. فورت ـ ترجمه فرهاد نعمانی ـ منوچهر سناجیان
۱۲- نگاهی به فلسفه ـ فریدون شایان
۱۳- مقدمه‏ای بر سیر فلسفه ـ و. سوکولوف ـ ترجمه حمید کلکته‏چی
۱۴- مسائل تاریخ فلسفه ـ تئودور اویزرمان ـ ترجمه پرویز بابایی
۱۵- علم منطق ـ سیدرضا حسینی‏

نمودار زمانی فلسفه
چند نکته
۱- عده ‏ای سیر تفکر را با سیر تفکر فلسفی یکی می‎گیرند. و نمودار زمانی فلسفه را از ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد با میترائیسم (کیش مهر) مزدیسنه (آئین زرتشت) ریگ ودا برهما و اوپانیشادها در هند، آغاز می‎کنند. و مانی، مزدک، آذرباد مهرسپندان، بزرگمهر بختگان، ناصرخسرو، خیام، شهاب‏ الدین سهروردی، غزالی، فخر رازی، مولوی، حافظ و بعدتر خواجه نصیر و جنبش دراویش و بعدتر سیدجمال و طالبوف و خیابانی را در ادامه همین زمان ‏بندی می‎آورند.
۲- اما عده ‏ای دیگر تفکر اسطوره ‏ای ـ دینی را دوران پسافلسفه می‎دانند. این دوران با ناپرسایی مشخص می‎شود. تفکر اسطوره ‏ای ـ دینی تفکری ناپرسا است. و اگر پرسشی هم طرح می‎شد ، پیشاپیش حد و حدود آن معلوم و پاسخ آن روشن است .در حوزه تفکر دینی هیچ مسئله حل ناشده ‏ای نیست. و سراسر آن یقین و بداهت است. این نگاه تنها ابن ‏مقفع و ذکریای رازی را فیلسوف به‎معنای یونانی آن می‎داند. و برای فارابی و ابن‏ سینا شأن و منزلت فلسفی قائل نیست. و آن‏ ها را کوشش‏ گرانی می‎دانند که فلسفه را به خدمت دین درمی‎آورند. و اینان بیشتر حکیم و فرزانه‎اند تا فیلسوف. که بیشتر جنبه دینی دارند.

۱۵۰۰ـ ۵۰۰سال پیش از میلاد
۱- میترائیسم (کیش مهر) و مزدیسنه (آئین زرتشت) در ایران که جریانی طبیعت‏ باور بودند.
۲- ریگ ودا برهما، اوپانیشادها در هند که جریانی متافیزیکی ـ دینی بودند.

سده ششم میلادی
۱- حکمت تائو در چین ـ لائوتسه
۲- فلسفه علمی در چین ـ کنفوسیوس
۳- حکمت رهایی از رنج ـ بودا در هند
۴- فلسفه طبیعی در یونان ـ تالس، آناکسیمندر، اناکسیمنس
راز اعداد؛ فیثاغورث
هستی ثابت: گزنفون، پارمیندس

سده پنجم پیش از میلاد
۱- فلسفه طبیعی یونان: هراکلیت و اپیدوکلس
۲- اتمیست‏ها: دموکریت، لویکیسپ
۳- سوبژکتیوسیت‏ ها: پروتاگوراس
۴- فلسفه خودآگاهی فردی: سقراط

سده چهارم پیش از میلاد
۱- ایدئالیسم: افلاطون
۲- رئالیسم: ارسطو
۳- کلبیون:دیوژن

سده سوم پ.م. تا سده چهارم پس از میلاد
۱- رواقیون: زنون، سنکا، اپیکتت، مارک اورل
۲- لذت طبیعی: اپیکور، لوکرتیوس
۳- شک‏ گرایی: پیرون
۴- نبرد نور و تاریکی: مانی
۵- فلسفه یونانی + یزدان‏شناسی یهودی: فیلون
۶- عرفان، فلسفه یونانی + حکمت شرقی + مسیحیت
۷- یزدان‏شناسی سیستماتیک زرتشتی: آذرباد مهرسپندان
۸- نوافلاطون‏ گرایی: آموتیوس ساکا وپلوتین
۹- دگماتیسم مسیحی: آگوستینوس
۱۰- مزدک: جنگ نور و ظلمت

سده پنجم میلادی
بزرگمهر بختگان

سده ششم میلادی
روزبه ابن ‏مقفع: مترجم کلیله و دمنه

سده هشتم میلادی
ـ محمد زکریای رازی، بیرونی، ناصرخسرو
ـ عمر خیام: فلسفه لذت
ـ شهاب ‏الدین سهرودی: فلسفه نور
ـ فارابی، ابن‏ سینا، ابن ‏رشد
ـ مولانا: عرفان

سده چهاردهم میلادی

ـ فلسفه اسکولاستیک: توماس آکوییناس
ـ جدا شدن علم و فلسفه: راجر بیکن، دان اسکات.
ـ عرفان آلمانی: ماسیر آکارت
ـ فلسفه اخلاق: خواجه نصیرالدین طوس، ابوعلی مسکویه
ـ فلسفه شناخت: علامه قطب ‏الدین شیرازی

سده ۱۵ـ۱۴میلادی
ـ جنبش دراویش ایرانی: حروفیه آذربایجان ـ سربداران خراسان ـ مرعشیه گیلان و مازندران
ـ آزاداندیشی: حافظ
ـ اومانیست ایتالیایی: فرانسکو پترارکا
ـ شکوفایی فلسفه در ایتالیا: پیکو دلامیراندولا

از قرن ۱۵ به بعد
ـ ملاصدرا،، میرفندرسکی، میرداماد و لاهیجی
روشنگران ایرانی: سیدجمال ملکم خان، میرزاآقا خان کرمانی، شیخ احمد روحی، طالبوف، مراغه‏ ای، ملک‎المتکلمین، خیابانی، تقی ارانی
ـ شناخت ریاضی طبیعت: نیکلاس کوزانوس
ـ تئوری حکومت: توماس مور و ماکیاول

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.