نامه ی دوم محسن مخملباف به مطصفی تاج زاده

سخن آخرم این که اگر می خواهید استبداد دینی استمرار یابد، همین راهی را بروید که بیست سال با اصلاحاتتان رفته اید. اما اگر می خواهید به رهایی از استبداد دینی، دمکراسی و حقوق بشر برسید، باید راه تازه ای را بیابید. و یادمان نرود، این راهی است که همه ایرانیان با هر مرامی در یک همفکری و گفتگوی ملی شفاف باید بیابند و نه تنها شما اصلاح طلبان. ….
—————————————————
تاجزاده عزیز!
حقیقت، آینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هر کس تکه ای از آن را برداشت، خود را در آن دید و پنداشت حقیقت تنها در دست اوست.

در حالی که حقیقت پیش همگان پخش بود.
گفتگو، این آینه های شکسته را در کنار هم می گذارد، تا حقیقت متکثرتری نمایان شود. مبنای فلسفی دمکراسی نیز جز هم نشینی این آینه ها نیست.

اگر گفتگو، با معیارهای گفتگوی صحیح، که حقیقت جویی، شنیدن سخن یکدیگر، شخصی نکردن، متهم نکردن یکدیگر، پاسخ شفاف دادن به سوالات مطرح شده، تحریف نکردن حرف یکدیگر و به حاشیه نکشاندن بحث است، به گفتمان همه ما تبدیل شود، و شنوندگان، به جای هو کردن و هورا کشیدن، سخنان را بشنوند و استدلال برتر را بپذیرند، تاریخ ما ورق خواهد خورد.

دوست عزیزم مصطفی!
در غیابت به احترام آن که اهل گفتگوهستی، تمام قد می ایستم. چرا که اگر گفتگو خاموش شود، سوتفاهم و فریب و خشونت به صدا درخواهند آمد، و می شود همانکه اکنون شده است. قصد من و شما به یقین مچ انداختن نیست، تا نتیجه اش تنها این باشد که در این بحث چه کسی برد و چه کسی باخت. که هر دوی ما سرما خورده زمستان یک استبدادیم و در جستجوی راهی برای خروج از این بن بست سیاه ملی.

با خشونت انقلاب و حمله خارجی مخالفم
مصطفی گرامی! علیرغم آن که با روشنی در نامه خود اعلام کردم:”من همچنان امریکا را باعث کودتای ٢٨ مرداد و استبداد بعدی آن در ایران تا زمان انقلاب ۵٧ می دانم. ترامپ را آدمی از نظر روانی نامتعادل می دانم و امیدوارم هرچه زودتر به دست مردم آمریکا عوض شود. همچنان با حمله خارجی مخالفم، و حمله دولت های خارجی را به قصد کمک به دمکراسی در ایران نمی دانم. اما دیگر باور هم ندارم حکومت ایران اصلاح پذیر باشد. خامنه‌ای آنقدر از ترس یا لجاجت، بر استبداد دینی اصرار می کند که لاجرم با خشونت انقلاب و یا حمله خارجی های منفعت طلب عوض خواهد شد. در این صورت، تحمیل راه حل پر مصیبت حمله خارجی یا خشونت انقلابی بر کشور و ملت، مسئولیت اوست، و مسئولیت اصلاح طلبان بلاتکلیف، نه مردم جان به لب رسیده ایران.”

اما متاسفانه شما جوری سخن مرا نقد کردید، که خوانندگان از نامه شما چنین نتیجه گرفتند که انگار من با انقلاب خشن داخلی، حمله خارجی و سوریه ای شدن موافقم. حال آنکه من گفته بودم خامنه ای و تداوم اصلاحات ناکارآمد، لاجرم ما را به سوی این فرجام بد می برد. اگر نمی خواهید به این فرجام بد دچار شویم، به سهم خود اصلاحات را اصلاح کنید.

دیکتاتورها انقلاب را تحمیل می کنند.
مهندس بازرگان گفته بود:” شاه رهبر انقلاب ایران بود. چون با اصلاح ناپذیری اش مردم را به سوی انقلاب هدایت کرد.” من هم می گویم :” خامنه ای رهبر انقلاب بعدی است. چون او با اصلاح ناپذیری اش مردم را به انقلابی خشن هدایت می کند. و با ایجاد ناامنی در خاورمیانه، اسباب حمله خارجی ها به ایران می شود.” از این کلام روشن من، نیت خوانی خلاف واقع، و متهم کردن گوینده به معنایی کاملا بر عکس آنچه گفته است، خارج از قواعد گفتگوی صحیح است.

درعین حال هیچ به سوال روشن من پاسخ ندادید که اگر حمله خارجی به طور مطلق بد است، چرا دولت اصلاحات، به همراه سپاه پاسداران در حمله به افغانستان با آمریکا مشارکت کرد؟

مصطفی عزیز!
نگرانی ات را از احتمال کشیده شدن ایران به خشونت انقلاب، حمله خارجی و جنگ داخلی در می یابم. من هم چون شما نگران خشونتم، از آن بالاتر در تکاپوی جلوگیری از خشونت بوده ام. در هفته ای که ایران در آتش جنبشی به حق می سوخت، ضمن همراهی و تایید این جنبش با شکوه، تمام تلاشم را کردم تا فیلم سینمایی “پرزیدنت” که چهار سال پیش آن را در نقد خشونت دیکتاتورها و انقلابهای خشن ساخته ام، از بی بی سی فارسی پخش شود. لینک فیلم را همینجا می گذارم تا اگر آن را ندیده اید، ببینید.

به خلاف نظر شما، که همه آنها که در رسانه های خارج از ایران کار می کنند را خشونت طلب می دانید، من چنین نظری ندارم. به عنوان نمونه، مسئولین برنامه آپارات بی بی سی با همان نگرانی های من و شما، پنج بار فیلم پرزیدنت را برای مخاطبان ایرانی، در همان هفته جنبش در ایران پخش کردند، تا نگذارند میوه انقلاب مردم جان به لب رسیده را آفت خشونت بخشکاند. تجربه ها به ما آموخته است انقلابی که با خشونت پیروز شود، برای بقای خود چاره ای جز خشونت نخواهد داشت و آن وقت می شود همین جمهوری اسلامی.

ایرانیان به دنبال خشونت نیستند
می دانیم که شما اصلاح طلبان به دنبال سوریه سازی نیستید، اما به من بگو کدام حزب، گروه، سازمان و چهره ملی شناخته شده ایرانی که خواهان سرنگونی استبداد دینی است و ایران را بدون ولی فقیه می خواهد، به دنبال سوریه ای کردن ایران بوده و یا حتی کمتر از آن، خواستار اعتراضات خشونت آمیز مردم شده است؟ از آنسو، حتی بدنه سپاه و بسیج و روحانیت نیز به دنبال سوریه ای کردن ایران نیستند، چرا که ایران کشور آنها هم هست. و در چنان شرایطی زن و بچه خودشان هم در خطر می افتند. ایران سرزمین همه ماست. خامنه ای هم که سوریه را سوریه ای کرد، ساکن ایران بود و خیالش از بیت و خانواده اش جمع بود. حتی فرماندهان سپاه او بیشتردیگران را به سوریه برده اند، تا این که واقعا خودشان در جنگ شرکت کنند. آنها انهدام سوریه را برای اسد مدیریت نظامی و مالی می کنند. سربازان آنها بیشترحزب اله لبنان و سپاه فاطمیون از افغانستانی های مهاجر ایرانند. و جمعی از جوانان بی شغل برای گذران زندگی خانواده فقیر خویش، تحت عنوان مدافعین حرم به قتلگاه فرستاده می شوند. و الا سردار سلیمانی فاتح چند جنگ، چرا تاکنون از دماغش هم خون نیامده؟! هربار که قیافه اش را می بینی، انگار همین الان از حجله دامادی برگشته! او اگر در یک صحنه جنگ غیر واقعی سینمایی هم شرکت داشت، قیافه اش داغان تر بود و بالاخره یک خراشی به یک جایش وارد شده بود. مصطفی جان! فرماندهان سپاه دیری است کاسب شده اند و دشمنی و دوستی شان را منافع هر روزشان تعیین می کند.

دوست عزیزم!
شما ارزش و بار کلمات را می دانید، چرا به جای آن که به وسعت اعتراضات اخیر اشاره کنید و بگویید در بیش از هفتاد شهر ایران مردم به خیابانها ریختند، تا آزادی را از کف استبداد باز پس بگیرند، با گفتن این که آنها تنها “متعرضین چند ده هزار نفره بودند”، بزرگی مردم جان به لب رسیده را نادیده می گیرید و تحقیرشان می کنید؟!

معترضین با ایثار جان خویش، حق اعتراض را به نظام استبداد دینی تحمیل کردند. می گویی حکومت در برخورد با اینها عقلانیت به خرج داد و قیام این جوانان را درونی خواهد کرد. سرکوب و کشتن حداقل بیست و چند نفر و دستگیری چهارهزار نفر اسمش عقلانی برخورد کردن است؟ مگر استبداد دینی، جنبش اصلاحات و جنبش سبز را درونی کرد که جنبش جان به لب رسیدگان را درونی کند؟ مهندس بازرگان که محبوب هر دوی ماست می گفت:” حق گرفتنی است! نه دادنی.” خلاصه حرف جنبش اخیر هم این بود “رژیم ولایت فقیه برانداختنی است و نه اصلاح شدنی.”

رفیق ارزشمندم!
زمان را فراموش نکن. کندی حل مسایل، مردم خسته از استبداد و اصلاحات را به خشم و خشونت بیشترمی کشاند. اگر در سال ٨٨ اوضاع رو به بهبود می رفت، خشم مردم تخلیه می شد، اما اکنون هم خزانه دولت به واسطه اختلاس ها خالی است. هم جیب ملت. مردم روز به روز خسته تر و خشمگین تر می شوند. در سال ٨٨ مردم اینقدر خشمگین نبودند. آنها با راه پیمایی سکوت به خیابان آمده بودند، اما اکنون با فریاد و خشم بازگشته اند، اگر دو سال دیگر نظام استبداد دوام بیاورد، زلزله ی تغییر، ویرانگرتر از گذشته خواهد بود.

همانطور که آقای خاتمی این روزها گفتند:”حوادث اخیر ناشی از اعتراض مردم و بی اعتمادی آنها به همگان از جمله به اصلاح طلبان است.” این مردم بی اعتماد شده، معترض و به خشم آمده را اگر با زندان و اعدام و شکنجه بترسانند، و اگر با سوریه ای شدن بترسانید، ممکن است تا مدتی میخکوب ترس شوند، اما اگر امیدشان را به همین فریاد خشمگین در خیابان نیز از دست بدهند، دیگر حتی خدا هم حریف آنها نیست و استبداد دینی را بدجوری فرو خواهند ریخت. گفتی به دنبال مقصر نباش. نیستم مصطفی جان. مقصرین معلومند. اما اگر علت را نیابیم، چگونه به دنبال راه رهایی بگردیم؟

مصطفی جان!
از معجزه گفتگو سخن می گویی. معجزه گفتگوی چه کسی با چه کسی؟ مگر خامنه ای حاضر شد با موسوی و کروبی سخن بگوید؟ آن که اسلحه دارد با زبان گلوله با مردم سخن می گوید. برای همین مردم بعد از چهل سال ناامید شده اند و به خیابان ریخته اند. تازه آن که گرسنه است، اول نان می خواهد. جوان فارغ التحصیل دانشگاه و اصلا هر جوانی بیکاری، اول کار می خواهد. نقش اجتماعی می خواهد. اجازه عاشق شدن و تشکیل خانواده می خواهد. زن ایرانی اول رهایی از حجاب اجباری را می خواهد. اقلیت های دینی، اجازه دینداری مدل خود را می خواهند. برای اینها گفتگو چه معجزه ای می کند؟ تازه مگر ولی فقیه، با درخواست خاتمی مبنی بر آشتی ملی موافقت کرد، که با مغضوبین و محرومین ایران گفتگو کند؟

مردم اصرار دارند جنگ سوریه و یمن، آموزش طالبان برای تروریسم در افغانستان و ارسال پول و تجهیزات ایرانی به حزب اله لبنان متوقف شود و هزینه های راه اندازی جنگ در کشورهای دیگر زیر نام بودجه دفاعی کشور، صرف زندگی مردم همین کشور شود. با توقف ناامنی در خاورمیانه از سوی حکومت ایران، تحریم های جهانی برداشته شود و اقتصاد ایران شکوفا شود. گفتگوی من و تو و ما نیز، در نهایت باید راهی عملی برای درد و نیاز و رویای مردم بیابد.

من شهروندم، نه سیاستمدار
من به عنوان یک شهروند سخن می گویم، نه یک سیاستمدار. مصطفی جان! متوقع بودم، شما هنرمندان محترم اما خاموش ایران را هم به مشارکت در سرنوشت جامعه دعوت کنید و از آنها بخواهید که سخنی بگویند. چرا که هر کدام از آنها بر بخشی از جامعه ایران موثرند و سیمرغ وار می توانند جامعه را به سمت آزادی های فردی و اجتماعی پرواز دهند. نه این که تلویحا بگویید تو هنرمندی، سیاست را به ما سیاستمداران کارکشته واگذار.

دموکراسی معادل انتخابات نیست. رژیم ایران اقتدارگرای انتخاباتی است.

شما دموکراسی را معادل انتخابات می گیرید. مگر هیتلر از دل انتخابات مردم آلمان بیرون نیامد؟ دمکراسی منهای رعایت موازین حقوق بشر می شود آلمان هیتلری. می شود خمینی بعد از رفراندوم جمهوری اسلامی. می شود احمدی نژاد بیرون آمده از انتخابات مهندسی شده. از مردم می خواهید روی انتخابات آزاد تمرکز کنند. مگر ولی فقیه و استبداد دینی چنین اجازه ای را می دهند؟! حتی اگر به فرض محال، انتخابات آزاد هم اتفاق بیفتد، آنکه برنده شد، می تواند قدرت را به نفع خودش اعمال کند. مگر آنکه ملزم به رعایت موازین حقوق بشر باشد. و این دومی در هیچ حکومت دینی ای ممکن نیست.

شما می گویید ایران رژیم نیمه دمکراتیک نیمه استبدادی است. مصطفی جان، این یک غلط مصطلح شده است. این رژیم دیکتاتوری و تمامیت خواه توامان است. شاه که دیکتاتور بود، دیگر به نیمه زندگی خصوصی ایرانیان کاری نداشت. اما این رژیم دیکتاتور و تمامیت خواه، حتی به عشق و نحوه پوشیدن و خوردن و خوابیدن مردم هم کار دارد. این رژیم نیمه دمکراتیک نیست، اقتدارگرای انتخاباتی است. رژیم اقتدارگرا انتخابات را صرفا برای استحکام پایه های خود بکار می برد و هرگز نمی گذارد اداره امور کشور بدست صاحبان اصلی آن یعنی مردم و نمایندگانشان بیفتد. اختلا ف اصلی من و تو همین است. با انتخابات، جمهوری اسلامی اصلاح نمی شود. فقط استبداد دینی استمرار می یابد و شما و همفکرانتان با شرکت بی قید و شرط در انتخابات محدود ومهندسی شده با نظارت استصوابی، نقشی جز استمراراستبداد دینی ایفا نکرده اید.

دوست حبس کشیده ام!
در شگفتم شما که خود به خاطر اعتراض به آزاد نبودن انتخابات و مداخله شورای نگهبان زندانی شده‌ای، چطور باز هم از “دموکراسی انتخاباتی” سخن می گویی و حال وعده استقرار “دموکراسی اعتراضی” را می‌دهی، بدون آنکه یادی به احترام از شهدا و بازداشت شدگان همین اعتراضات اخیر کرده باشی. مصطفی جان! چگونه از داشتن “دموکراسی انتخاباتی”حرف می‌زنی اما حتی یک بار اشاره نمی‌کنی که در تمام این سال‌ها هیچ کس اجازه نامزد شدن نیافته، مگر آنکه از فیلتر شورای نگهبان گذر کرده باشد و شورای نگهبان هیچ کس را تایید نکرده، مگر آنکه به وفاداری کامل او به ولی فقیه و جمهوری اسلامی اطمینان یافته باشد. شما که شعار ایران برای ایرانیان سر داده‌اید، بگو کجا و کی به یک حزب یا فرد سکولار، یک حزب مخالف غیر حکومتی و یا یک منتقد نظریه ولایت فقیه، حتی در دوره ای که خاتمی در قدرت بود، اجازه فعالیت داده‌اند که حال آنها را به جرم مسالمت آمیز رفتار نکردن نقد می کنید؟ و حاکمیت هم آنها را محاکمه می‌کند و مجرم می‌انگارد؟ از جمله اختلافات مبنایی من با اصلاح طلبان این است که جمهوری اسلامی با اصل ولایت مطلقه فقیه، نه قابل اصلاح است، نه دموکراسی پذیر. ولایت مطلقه فقیه را تنها باید از فضای سیاسی و قانون اساسی ایران حذف کرد. و چون با رای و انتخابات و اصلاحات نمی شود، پس باید از طریق تظاهرات و اعتصابات و مخالفت های مدنی و تحریم انتخابات آن را بر انداخت.

اصلاحات اول باید خودش را اصلاح کند
اگر از گاندی و ماندلا حرف می زنید، پس روش همانها را بروید. روش آنها بسیج همه مردم و متقاعد کردن آنها برای یک حرکت همگانی است. از قبیل مخالفت مدنی، تظاهرات خیابانی وسیع، اعتصابات سراسری و همکاری نکردن با رژیم در هر زمینه ممکن تا به زانو در آوردن آن. قبل از آن که کار از دست عقلای مردم در برود و خامنه ای با رفتارش، انقلابی خشن و یا حمله خارجی را به مردم تحمیل کند، اصلاحات را اصلاح کنید.

دو دهه اصلاح طلبی اثبات کرد که ره به جایی نبرده اید. بیاید و منصفانه و صادقانه خودتان را نقد کنید. اصلاح إصلاحات، یعنی إقرار به ناکارآمدی إصلاحات درون حکومتی، و اعتراف به اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی و رژیم مبتنی بر ولایت فقیه، و اصلاح ناپذیری روش و منش خمینی و زمامداری خامنه ای. اگر راه و روش خود را اصلاح نکنید، به زودی ملت اصلاح طلبی را به عنوان یک آزمایش بیست سال شکست خورده، از صحنه سیاسی کشور حذف خواهد کرد.

جمهوری اسلامی ضد همه ادیان است
انقلاب اسلامی خشن ایران، کلیمی های ایران را به اسراییل فراری داد. (اکنون ٣۵٠ هزار کلیمی ایرانی در اسراییل زندگی می کنند. خیلی از آنها آرزوی زیستن در ایران را دارند.) بعد حکومتی ها گفتند همه یهودی ها جاسوس اسراییل اند. حکومت اسلامی مسیحیان را تحت کنترل قرار داد و اگر کسی از خشونت حکومت جمهوری اسلامی آخوندی، به رویای مسیح مهربان پناه برد، او را به زندان انداختند و بعضی را اعدام کردند. حکومت اسلامی زرتشتی ها را به گوشه ای راند، و حتی اگر مردم شهری مثل یزد، به یک نامزد زرتشتی شورای شهر خود رای دادند و او را برگزیدند، بی هیچ شرمساری رای آنان را باطل کردند و انتخاب آنان را مغایر اسلام دانستند. بهایی ها را که بدتر از همه، داغ ودرفش کردند(٧٠٠هزار بهایی در ایران زندگی می کنند.) مونا، دختر شانزده ساله بهایی و بیش از دوصد نفر از بهاییان را فقط به جرم آن که حاضر نشدند مسلمان شوند اعدام کردند. منتخبین جامعه بهایی را به زندانهای طویل المدت انداختند و برخی را اعدام کردند. جوانان بهایی را در کل از ورود به دانشگاه محروم کردند و ناچارشان کردند که از این مملکت بروند و بعد گفتند آنها جاسوس اسراییل و غرب اند و از کشور فراری شدند. بهاییان را نه تنها به مشاغل دولتی راه ندادند، که اگر کاسبی شخصی پیشه کردند، دکانهای آنها را بستند. حکومت متشرع اسلامی، دراویش را به اوین انداختند. حکومت شیعی افراطی، سنی های ایران را به حاشیه راند و به آنجا اجازه داشتن مسجد و اقامه نماز جمعه در تهران و مشهد و … نمی دهند… اما رهبران اصلاحات علیرغم چهل سال ظلم استبداد دینی، در سخن خود همچنان از عدم منافات حکومت دینی و جمهوری اسلامی با دمکراسی حرف زده اند و می زنند. آیا این همه شواهد و قرائن برای اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی کافی نیست؟!

جمهوری اسلامی در ایران، طالبان در افغانستان، داعش در بخشی از عراق و سوریه، به مردم دنیا در سه آزمایش جداگانه ثابت کردند، حکومت دینی با دمکراسی و حقوق بشر سازگار نیست.

برادر بسیار عزیزم!
بگذار بحث را شیرین کنم. خاطرم هست در پنج سالگی ام، یک روز برادرم گرسنه به خانه آمد، آن روز ما جز نان خشک غذایی در خانه نداشتیم. برادرم دو ریال کار کرده بود. با او به خیابان رفتیم و آن دو ریال را سکنجبین خریدیم و به خانه برگشتیم. برادرم بر کاسه سکنجبین آب فراوان ریخت و نان خشک ها را درون شربت ریختیم و تا آخر خوردیم، اما هنوز سیر نشده بودیم. برادرم دوباره بر آن چند قطره شربت باقیمانده در کاسه، آب فراوانی ریخت و دوباره نان های خشک را در کاسه شربت خیالی ریختیم و خوردیم. شربت دیگر شیرینی نداشت، اما ما با خاطره سکنجبین هنوز دلخوش بودیم.

مصطفی جان!
اکنون از اصلاحات نیز جز خاطره ای شیرین باقی نمانده است. شیرینی اولیه این خاطرات بر می گردد به بیست سال پیش. زمانی که خاتمی هشت سال بود از وزارت ارشاد و فرهنگ استعفا داده بود. چرا که نخواسته بود در سانسور کتابها و توقیف فیلم ها از جمله “نوبت عاشقی” و “شبهای زاینده رود” ساخته خود من شریک باشد. در آن هشت سال به گفته خودش روزگار خوبی داشت. مشغول کتاب خواندن بود. اگر چه ایران به تاریکخانه اشباح تبدیل شده بود. یک روز پیش خودش فکر کرد، حالا که شورای نگهبان همه را رد صلاحیت می کند، خوب است او که معمم است، کاندیدای ریاست جمهوری شود. نه به این خاطر که میل به قدرت داشت. نه به این خاطر که باور داشت رای می آورد. تنها به خاطر این که او معمم بود و شورای نگهبان در آن زمان هنوز نمی توانست روحانیون را رد صلاحیت کند. خاتمی پیش خودش فکر کرد اگر من کاندیدا شوم، شاید یک میلیون رای دگر اندیشان به نام من در صندوق ها ریخته شود، و حکومت جمهوری اسلامی حساب کار دستش بیاید و بداند یک میلیون دگر اندیش در ایران وجود دارد. او به هیچ وجه فکر نمی کرد یک روز از خواب برخیزد و ببیند بیست میلیون رای آورده و رییس جمهور ایران شده است. بی آنکه حزبی یا گروه و دار و دسته ای داشته باشد. (نقل قول بالا قریب به مضمون، آنچه از خاتمی شخصا شنیدم.) ابتدا ترسید. حتی صدایش در اولین سخنرانی بعد از انتخابش به ریاست جمهوری از این مسئولیت سنگین می لرزید. اما هرچه بود شانه اش را گذاشت لای در این تاریکخانه اشباح، تا از بیرون نوری بر این تاریکخانه بتاباند و مردم بدانند در اینجا چه می گذشته و چه می گذرد. آن شانه ی لای در تاریکخانه استبداد، اصلاحات نام گرفت، و آن نور که بر این تاریکخانه می تابید، جنبش مطبوعاتی دوم خرداد نامیده شد.

اصلاحات با ریاست جمهوری خاتمی عزتمندانه شروع شد. یارانش مردم را به فشار از پایین کشاندند و خود خاتمی از بالا به چانه زنی مشغول شد. احمد بورقانی رفیق نازنین من و تو و یکی از یاران خاتمی، آنقدر مجوز انتشار روزنامه داد، که هر روزنامه ای را امروز بستند، فردا دوتا جایش سبز شد. خاتمی را زیر توپخانه اتهام گرفتند. وفا کرد و ملامت کشید و خوش بود. که در طریقت او کافری بود رنجیدن. از هیچکس هیچگاه شکایت نکرد، و مساله اصلاحات را شخصی نکرد. از این بابت او هنوز قهرمان ملی است. چهار سال بعد، خاتمی مجلس و دولت را هم در اختیار گرفت. اما کاری آن چنان که باید از پیش نبرد. چرا که از سویی تهدید بوش بود برای حمله به ایران، و از طرفی خاتمی نه میل به قدرت داشت، ونه اهل جنگ بود. او طبع مهربان و اهل گفتگویی داشت، و دشمنان او، بوش و خامنه ای، هیچ کدام اهل گفتگو نبودند. همانگونه که خصوصیات روانی خامنه ای، (سوء ظن و خود شیفتگی و تعصب دینی) علت اصلی رفتار مستبدانه او بود، خصوصیت ملایمت بیش از حد خاتمی هم علت رفتارهای ناکارآمد او شد.

خاتمی عاشق گاندی بود، اما مثل گاندی مردم را به خیابان نمی کشید. هی تهدید کرد و خط قرمز گذاشت، اما وقت انجامش که شد، عقب نشست و خامنه ای جلو آمد تا رسیدیم به اینجا که مردی که با دو بار تکرار رای مردم، دو قوا از قوای سه گانه مملکت را در اختیار داشت، اکنون خودش ممنوع التصویر است.

در هر دوره ازانتخابات، کاندیداها از اصلاح طلبی، به نیمه اصلاح طلبی و یک کمی اصلاح طلبی و انشاله اصلاح طلب است کمرنگ شدند. خواستهای اصلاح طلبان نیز، از آزادی فکر و سخن و مطبوعات، به تقاضای آزادی چند زندانی اصلاح طلب تقلیل یافت. هر بار به بهانه ای، آبی از سوی استبداد در کاسه شربت اصلاحات ریخته شد و شما پذیرفتید و پذیرفتید تا مبادا ایران سوریه ای شود، و چنین بود که از آن شیرینی اولیه اصلاحات، جز خاطره ای چون شربت سکنجبین دوران کودکی من به یاد نماند مصطفای عزیزم!

“راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود”

در حقیقت اصلاحات بعد از آن چند سال اول هرگز پیش نرفت، که در خود فرو رفت و افسرده و ناکارآمد شد. من حضوری به آقای خاتمی عرض کردم:” جامعه مدنی، بدون جرات مدنی محال است. به ویژه بدون جرات رهبران جنبش مدنی!”

تسلیم به بالا، ترساندن پایین؟!
سیاست اصلاحات زمانی فشار از پایین و چانه زنی از بالا بود. اکنون سیاست اصلاحات شده است تسلیم به بالا، و ترساندن پایین. شما با ترس مردم را به انتخابات می کشانید، نه با عشق و امید. اول می گفتید: “رای بدهیم تا احمدی نژاد بر سر کارنیاید، حالا می گویید: “رای بدهیم تا ایران سوریه ای نشود.” عزیز برادر! ترس فلج کننده است، نه حرکت آفرین.

اکنون دیگر اصلاحات نقشی جز شرکت در انتخابات ندارد. آن هم با کاندیداهایی چون ری شهری و دری نجف آبادی، که هر دو وزیر اطلاعات بوده اند. اولی مسئول ترور مخالفین جمهوری اسلامی در خارج از کشور، دومی یکی از مسئولین قتل های زنجیره ای در داخل کشور. اصلاحات اگر همینگونه ادامه یابد، کاندیداهای اصلاحات در دور آتی می رسند به شریعتمداری کیهان و محسنی اژه ای قوه قضاییه. چرا که تفسیر اصلاح طلبان از اصلاحات، از نظر استراتژی، تقلیل یافته است به شرکت بی قید و شرط در انتخابات. و از نظر هدف، تقلیل یافته است به سوریه ای نشدن ایران. و نه این استراتژی، نه آن هدف، دردی از هزار درد بی درمان این ملت دوا نمی کند.

خلاصه کنم: اصلاحات فرصت هایی که با تکرار رای اکثریت به دست آورده بود را سوزاند، و در تجربه اجتماعی به بخشی از مردم، که من هم جزو آنها هستم، نشان داد که اصلاحات ناکارآمد است.

اصلاحات در آزمایش اجتماعی شکست خورد
مردم دانشمند نیستند، اما به شیوه دانشمندان عمل می کنند. راه حل یک مساله را به آزمایش می گذارند. اگر آن راه حل جواب داد، ادامه می دهند. اگر جواب نداد، راه حل دیگری را می جویند.

اما اصلاح طلبان مثل دانشمندانی هستند که فقط یک آزمایش را بلدند، و آن هم شرکت در انتخابات است. اگر چند بار هم این آزمایش جواب ندهد، باز می گویند:” یکبار دیگر شرکت در انتخابات را چون قبل آزمایش می کنیم.” مردم به خیابان آمده هم می گویند “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا.” چرا که به قول آقای خاتمی به همه جریانات بی اعتمادند. دوست من! اصلاحات یک استراتژی است، شما از آن یک ایدئولوژی و حقیقت غیر قابل انکار ساخته اید.

سیاست خارجی اصلاح طلبان، اخلاق گرایانه و بشر دوستانه نیست.

امروزه جهانی ترین تعریف مورد قبول اخلاق این است:

“آنچه بر نفس خویش مپسندی
نیز بر نفس دیگری مپسند”

آیا من و تو دوست داشتیم در یمن زندگی می کردیم و به خاطر جنگ قدرت بین عربستان و ایران، فرزندانمان وبا بگیرند؟ اگر نه، چرا باید یک میلیون نفر در یمن از جنگ پنهان و آشکار خامنه ای و بن سلمان وبا بگیرند؟! اگر نه، چرا اصلاح طلبان سکوت کرده اند؟ اصلاح طلبان مخالف حمله خارجی به ایران، چرا مخالف جدی حمله ایران، به داخل سرزمین های دیگران نیستند؟ چون هنوز بچه من و تو و ایرانیان وبا نگرفته اند؟! چون هنوز بچه های ما در دریا غرق نشده اند؟ نگوییم ایران در یمن دخالت ندارد. دم خروس شان هم هویدا شده دیگر. روی اینترنت فیلم طائب را لطفا ببین که برای پاسداران سخنرانی می کند و از ارسال کشتی موشک برای یمن و قصدشان برای حمله موشکی به جده و اقامه نماز جماعت در مدینه می گوید.

اگر حمله خارجی به ایران بد و مصیبت بار است، چرا حمله خارجی ایران به داخل سوریه و یمن، ارسال تروریسم به داخل افغانستان، از نظر شما حمله خارجی برای آن کشورها نیست؟ اگر هست، چرا سکوت کرده اید؟ همین چند روز پیش والی ولایت فراه افغانستان، دوباره در بی بی سی اعلام کرد، طالبان در ایران دوره می بینند و برای حمله به این استان بر می گردند و مین های پیشرفته روسی را که با آفتاب منفجر می شوند، برای مردم ما کار می گذارند. شما این اخبار را نمی دانید؟ یا به عنوان یک انسان به آنها حساس نیستید؟ سکوت اصلاح طلبان در مقابل این همه تجاوز ایران به کشورهای دیگر آیا رفتاری اخلاقی است؟ بنی آدم “سعدی” اعضای یک پیکر بودند. در نگاه اصولگرایان، بنی آدم خودی و غیر خودی شدند. در نگاه اصلاح طلبان، بنی آدم تنها ایرانیان اند و بس؟ سوری و یمنی و افغانستانی بنی آدم نیستند؟! مهاجرین افغانستانی در ایران که برای گرفتن ویزا و اقامت و یافتن کار در جمع سپاه فاطمیون به جنگ سوریه فرستاده می شوند و اخیرا اعلام شد دو هزار نفر آنها در سوریه کشته شدند، بنی آدم نیستند؟! بیش از نیم میلیون نفر که در سوریه با دخالت ایران و دیگران مردند، و ده میلیون سوری که از کشور خود آواره شدند، بنی آدم نیستند؟! آیا این سکوت و همراهی، اصلاح طلبی است، یا ذبح حقیقت به دست مصلحت؟

روش حتی الامکان مسالمت آمیز، یا مطلقا مسالمت آمیز؟

تاجزاده عزیز
گاندی مورد قبول ما و شما، مردم را از به خیابان آمدن باز نمی داشت، تا مبادا به خشونت، حتی از طرف طرفدارانش بکشد. او با آنکه می دانست این تظاهرات از سوی دشمن و گاه از سوی مردم، به خشونت کشیده می شود، مردم هند را به خیابان می آورد. ضمنا گاندی در پی اصلاح انگلیس نبود. او در پی اخراج آنها بود. می خواست سرزمین هند را از استعمار انگلیس پس بگیرد. همانگونه که مردم ما می خواهند ایران را از استبداد دینی وابسته به روسیه پس بگیرند. گاندی مبارزات غیر خشونت آمیز خودش را در حد شرکت در انتخابات نمایشی انگلیس تقلیل نمی داد. او وسیع ترین تظاهرات خیابانی را راه می انداخت. او محصولات انگلیسی را تحریم می کرد. او اعتصاب سراسری راه می انداخت. کارهایی که اصلاح طلبان بیست سال است نکرده اند.

ماندلای مورد قبول شما هم از شکم مادرش چون مسیح بیرون نیامده بود. او یک سال قبل از دستگیری اش رهبر گروه مسلحی بود که مراکز رژیم آپارتاید را بمب گذاری می کردند و تعدادی را کشتند. من رفتار خشن او را در آن سال ها تایید نمی کنم، اما شما هم آن بخش از زندگی او را طوری منکر نشوید تا اسطوره بی عیبی از او بسازید، و جوانان خشمگین ما را زیر نام او به نقد کشید که چرا از شانزده سالگی ماندلا نیستند، و مثلا چرا برای دفاع از جان خود، چکی به گوش آن که اسلحه به رویشان کشیده است، زده اند.

ماندلای بزرگ در زندان که بود، به تئوری مبارزات مدنی رسید. اما او در همان زندان، علیرغم باور به مبارزات بی خشونت، همه دنیا را به تحریم رژیم نژاد پرست دعوت کرد. آیا اصلاح طلبان که الگویشان ماندلاست، حاضرند دنیا را دعوت به فشار بر سپاه پاسداران کنند؟ تا اموال مردم ایران را ندزدند و در سوریه و افغانستان به آتش و بمب تبدیل نکنند و بر سر زن و بچه مردم نریزند؟ اگر این بمب ها را دولت دیگری بر سر مردم ایران می ریخت، شما اصلاح طلبان، علیه حکومت آنها تقاضای تحریم بین المللی نمی کردید؟! مصطفی عزیز رفتار اصلاح طلبان به ویژه در حوزه بین الملل اخلاقگرایانه نیست.

عبور از استبداد به این مهلکی، با روش مطلقا مسالمت آمیز ناممکن است. اما عبور نسبتا مسالمت آمیز و کم هزینه، همانگونه که گاندی و ماندلا انجام دادند، ممکن است. به شرط آن که شما اصلاح طلبان، اول روش خود را کارآمد و اخلاقی کنید. آقای خاتمی گفته بودند یک شبه نمی شود این مملکت را اصلاح کرد، اما به ما نگفته بودند بیست ساله هم نمی شود. بیست سال عدم موفقیت در اصلاح رژیمی اصلاح ناپذیر، که با یک انقلاب یک سال و چند ماهه به قدرت رسیده، هزینه زیادی را بر این ملت تحمیل کرده. این ناامیدی از تغییر ناپذیری رژیم ایران را، روش ناکارآمد و غیر اخلاقی اصلاح طلبان به این مردم تحمیل کرده است.

دوست عزیز!
زمانی مهندس بازرگان در مجلس گفته بود:” من نه مشروبخوارم، نه قمارباز. اگر شنیدید گفتند در یک جیبم عرق بود و در یک جیبم ورق، به من ربطی ندارد.” من هم پیش از این گفته ام و باز اینجا به روشنی می گویم “نه طرفدار خشونت انقلابی ام، نه طرفدار حمله خارجی. “اگر کسی حرف مرا به خشونت داخلی و حمله خارجی تعبیر کرد، به من ربطی ندارد.

مصطفی جان!
سخن آخرم این که اگر می خواهید استبداد دینی استمرار یابد، همین راهی را بروید که بیست سال با اصلاحاتتان رفته اید. اما اگر می خواهید به رهایی از استبداد دینی، دمکراسی و حقوق بشر برسید، باید راه تازه ای را بیابید. و یادمان نرود، این راهی است که همه ایرانیان با هر مرامی در یک همفکری و گفتگوی ملی شفاف باید بیابند و نه تنها شما اصلاح طلبان.

با مهر و احترام
محسن مخملباف

لندن
٢٨ژانویه ٢٠١٨

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.