ا. م. شیری: ما محکوم به دورهم جمع شدن هستیم!
اگر باورمندان سوسیالیسم علمی واقعا به سرنوشت مردم و زحمتکشان میهن ما و جهان دل بستهاند، اگر میخواهند به حاکمیت یک درصدیها، پایان دهند و مبارزه سپاه کار برعلیه اردوی سرمایه به برقراری سوسیالیسم فراروید، براستی، محکوم به دور هم جمع شدن هستند! براستی جز وحدت و تشکیلات، هیچ چاره دیگری ندارند! ….
———————————————————
در جهان کنونی هیچ انسان خردمندی را نمیتوان سراغ داشت که از روی علم و آگاهی و باتکاء خرد و دانش خویش باور داشته باشد که نظام سرمایهداری یک سامانه شایسته و لایق جامعه انسانی امروزی است و هنوز امکانات خود برای ترقی و پیشبرد جامعه را بطور کامل از دست نداده است. امروز کمتر کسی نظام سرمایهداری را بخشی از تاریخ تکامل اجتماعی نمیداند که دیگر به گذشته جامعه بشری تعلق دارد. با این همه، هنوز این نظام فرتوت، بموجودیت خود ادامه میدهد و هر روز بیش از روز پیش بر مشکلات و شوربختیهای جوامع بشری میافزاید. چـرا؟
همچنین، در دنیای امروزی کمتر انسان عاقلی نمیداند که همه و یا حداقل، اکثریت قریب به اتفاق حاکمیتهای سرمایهداری در کشورهای مختلف جهان از حمایت و پشتیبانی واقعی ۵ – ۶ درصدی و یا در بهترین حالت، ١٠ درصدی جمعیت کشور تحت حاکمیت خود برخوردار هستند و سیاستها و برنامههای آنها در سمت و سوی خدمت به اکثریت جامعه قرار دارد. با این همه، چـرا و چگونه به حاکمیت خود ادامه میدهند؟
بنظرم، اولین و جدیترین پاسخ این دو «چرا»ی بزرگ این است که بر خلاف برخی تصورات، تفرقه، تشتت و پراکندگی فکری، سازمانی و سیاسی نیروهای ترقیخواه و پیشرو جامعه، خلاء ناشی از عدم حضور فعال احزاب رزمنده کارگری- کمونیستی باعث تداوم وضع موجود میباشد نه قدرت سیاسی، اقتصادی، پلیسی- امنیتی و نظامی سامانه سرمایهداری. این امر، امروز، در شرایط بحران مالی- اقتصادی عمق یابنده سرمایهداری، بیش از هر زمان دیگری روشن است و نشان میدهد که نظام امپریالیستی و حاکمیتهای سرمایهداری، دیگر باتکاء کنترل شدید پلیسی جامعه، به حساب نیروی قهریه و سرکوب نمیتوانند به بقاء خود ادامه دهند. ناکارآمدی و ناتوانی راهکارهای نظم موجود در جریان جنگهای امپریالیستی دو دهه اخیر، بخصوص در جریان شکست سنگین ماشین نظامی امپریالیسم در افغانستان و عراق بشدت مشهود است. ارتشهای مسلح به پیشرفتهترین سلاحهای کشتار جمعی و فردی امپریالیسم آمریکا و اروپا و اقمارشان(مجموعا چهل کشور) چنان هزیمت سختی را در این کشورها متحمل شدهاند که دیگر مدیریت جنگ را از دست داده، برای مصالحه با همان «تروریستها» که به بهانه جنگ با آنها به منطقه آمدند، التماس میکنند، از جبههها فرار میکنند و یا در هراس از افزایش تلفات نظامیان اشغالگر، نیروهای مزدور بومی را به جنگ با نیروهای مخالف اشغالگری و نیروهای مقاومت ملی وامیدارند با این امید که جنگهای امپریالیستی را به جنگهای داخلی با حضور اشغالگران تبدیل نمایند. سران امپریالیسم در محاصره کامل پلیس کنفرانسها تشکیل میدهند، مخفیانه به کشورهای اشغالی سفر میکنند، سیاستها و رویکردهای به اصطلاح راهبردی جدید، تنظیم مینمایند و… بموازات همه اینها، امپریالیسم در زمینه اقتصادی نیز به بن بست کامل رسیده و هر روز بیش از روز پیش در باتلاق بحران مالی- اقتصادی فرومیرود. به همین دلایل ساده، میتوان گفت: علت جان سختی امپریالیسم، عامل عمده و اساسی تداوم موجودیت سامانه سرمایهداری، پیش از همه، نه ناشی از توانائیهای نظامی، امنیتی و اقتصادی آن، بلکه، محصول تشتت و تفرقه شدید در میان نیروهای مردمی، نفوذ گسترده افکار و روحیات فردگرائی در جامعه، خلاء ناشی از عدم حضور سازمان مبارز طبقه کارگر در جامعه و بطور کلی، پراکندگی و ضعف نیروهای تحولطلب میباشد. بورژوازی در تمام دوره موجودیت خود، هیچگاه از تلاش برای شکستن ضرورت سازمانیابی تودههای کار و زحمت و تبدیل جامعه انسانی به افراد منفرد غافل نبوده است.
علل تفرقه و پراکندگی در جبهه انقلاب کدامند؟
در پیکاوی ریشههای تفرقه در جنبش کمونیستی- کارگری روشن میشود که علل و عوامل متعددی در شکستن وحدت و یگانگی صفوف جنبش ترقیخواه مؤثر بوده و همچنان به فعالیتهای تخریبی خود ادامه میدهند. در اینجا، بخشهائی از مهمترین موارد این علل و عوامل مورد توجه قرار داده خواهد شد. در همین راستا، با قطعیت میتوان گفت: اولین و عمدهترین آنها، این است که در اثر فعالیتهای جهلپرورانه و حیلهگرانه بورژوازی، بخش قابلملاحظهایی از نیروهای طبقه کارگر بدنبال سوسیال- دموکراسی کشیده شدند و سوسیال- دموکراسی، این گرگ میشینهپوش نیز به سهم خود چنان ضربات هولناکی بر پیکر جنبش چپ وارد آورد که در مقایسه با ضربات فاشیسم سرمایهداری بر آن، اگر سنگینتر نباشد، سبکتر هم نیست.
بیسازمانی و تبلیغ تشکیلات به اصطلاح افقی از سوی ناتوی رسانهای و یکسری جریانات باصطلاح سیاسی، بخصوص بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در بهار و تابستان سال ١٣٨٨ را شاید بتوان بعنوان بارزترین شاهد و نمونه انکارناپذیر ترویج فردگرائی در جامعه بحساب آورد. این شیوهای بود که بیتردید از سوی سیاستگزاران و جامعهشناسان امپریالیسم بطور مستقیم و یا غیرمستقیم بر مردم ایران و جهان با مهارت خارقالعادهای دیکته شده و اغلب جریانات سیاسی نیز همچنان که گفته شد، در این دام گرفتار شدند. در حال حاضر، شمار زیادی از زبدهترین کادرهای جنبش کمونیستی- کارگری ایران و حتی جهان، خود را با همین «بازیهای» اینترنتی سرگرم ساخته، به کارهای غیرخلاق و بیهوده مشغولند. غافل از این که نه به کمک سایتهای انترنتی و نه به یاری صندوقهای رأی بورژوائی نمیتوان به عدالت اجتماعی دست یافت.
وجود وب سایتها و وبلاگهای پرشمار که بقول یکی از همراهان، تعداد آنها و نویسندگانشان بمراتب بیشتر از طبقه کارگر ایران است، خود یکی از بارزترین نشانههای فردگرائی و تفرقه در جنبش ترقیخواهی کشور ما بشمار میرود و تا زمانی که جنبش به این واقعیت پی نبرد که «یکی مرد جنگی به از صد هزار»، بعبارت دیگر، چند سایت درست و حسابی منعکسکننده نقطهنظرات مختلف در داخل جنبش چپ، بهتر از هزاران سایت اینترنتی است، این وضعیت برزخ در میان مبارزان عدالتخواه همچنان ادامه خواهد داشت.
بورژوازی همانطور که تمام عرصههای دستاوردهای علمی و تکنولوژیکی را در جهت افزایش فشار بر انسان و تشدید بیعدالتی بکار گرفته است، اینترنت، این دستآورد علمی- تکنولوژیکی و سریعترین وسیله ارتباطی را نیز در جهت توسعه فردگرائی و دوری از سازمانیابی تودهها بکار گرفته و همزمان با آن، با ساختن دشمنان خیالی و تروریسم، جامعه را هر چه بیشتر زیر کنترل حاکمیتهای بورژوائی درمیآورد. این سیاست دغلکارانه امپریالیسم، خود را در همزمانی اوجگیری اعتراضات گسترده مردم فرانسه، انگلیس، آلمان، ایتالیا، یونان و سایر کشورهای اروپائی با «هشدارهای پیاپی در مورد خطر عملیات تروریستی اروپا» و «کشف بستههای پستی حاوی مواد منفجره» بروشنی آشکار ساخت. روند حوادث نیز نشان داد که این «هشدارها» و «بستههای پستی»، بازیهائی بودند در چهارچوب «شوک درمانی». بهانههائی بودند برای پر کردن ارتش و پلیس و ژاندرم به خیابانهای شهرها، برای سفتتر کردن کمربند امنیتی به دور جامعه، برای سرکوبی خشن مخالفان نظم غیرانسانی موجود و برای جلوداری از سازمانیابی تودههای ناراضی.
برخی صاحبنظران، تجزیه اتحاد شوروی و تخریب سوسیالیسم را بعنوان علت و عامل اصلی شکستن باورها و به تبع آن، تشدید تفرقه در جنبش انقلابی میشمارند. البته، نمیتوان منکر این واقعیت تلخ بود و تأثیر منفی پدیدههای شکست و ناکامیابی بر افکار و اندیشه، روحیات و اخلاق انسانها را نادیده گرفت. ضمن اینکه اوضاع نابسامان جنبش عدالتخواهی در بیست سال اخیر نیز آن را بروشنی ثابت میکند، اما به دو دلیل ساده، مشکل بتوان این فاجعه حذف اتحاد شوروی از نقشه سیاسی جهان را علت و عامل اصلی تفرقه شدید در جنبش چپ حساب کرد. چرا؟ برای اینکه: اولا- پراکندگی و تفرقه در میان نیروهای انقلابی قبل از این فاجعه بزرگ تاریخ هم وجود داشت و ثانیاَ- انقلاب کبیر اکتبر قریب پنجاه سال پس از قلعوقمع خونین کمون پاریس، بدون پشتیبانی سیاسی، مادی و معنوی هیچ اردوگاهی پیروزی گردید. بنا بر این، فقط بعلت فقدان حزب رزمنده کارگری مورد اعتماد تودههای کار و زحمت، سازمان اصلی رهبریکننده انقلاب و رهبرانی با اراده و عزم خارائین، چه در سطح ایران و چه در مقیاس جهان است، که نظام سرمایهداری میتواند با تمام اعوجاجاتش به حیات خود ادامه دهد نه فقدان کشوری مانند اتحاد شوروی.
تعقیب و پیگرد دائمی، سرکوبی و کشتار بیامان کمونیستها بموازات تبلیغات و افتراگونیهاینظاممند برعلیه تشکلهای جبهه کار، اشاعه خرافهپرستی و روحیات بیتفاوتی، ایجاد جو سوءظن، خوف و وحشت در جامعه، بخش جدائی ناپذیر عوامل تفرقه در جنبش کمونیستی بحساب میآیند. اگر رسانههای امپریالیستی در سالهای اخیر بطور مرتب بمباران مناطق مسکونی را مستقیما از صفحه نلویزیونها نشان میدهند، اگر خیل عظیم کشتهشدگان تجاوزات نظامی امپریالیستی را وسیعاَ بنمایش میگذارند، اگر بطور مرتب از وجود زندانهای مخفی و دهشتهای زندانهای ابوغریب عراق و باگرام افغانستان صحبت میکنند و زندانیان گوانتانامو را در غل و زنجیر و برانکارد در مقابل دوربینهای تلویزیونی اینسو و آنسو میبرند، هدف بورژوازی قطعا نمایش قساوت و بیرحمی برای ایجاد خوف و وحشت در دل انسانهاست نه نشان دادن ابعاد زیر پا نهادن حقوق انسانی. خود این امر، یکی دیگر از عوامل بسیار جدی هراس تودهها، روگردانی آنها از تشکلهای انقلابی و کوتاه شدن صفوف جنبش ترقیخواهانه بشمار میرود.
زیادهروی و افراط در تبلیغات مسموم پیرامون «اشتباه بلشویکهای» اتحاد شوروی را میتوان یکی از عوامل مهم تشدید تفرقه در جنبش انقلابی بشمار آورد. بورژوازی در این عرصه، تا آنجا پیش رفت که گویا غیر از سوسیالیسم، تمام نظامهای اجتماعی- اقتصادی، هم کارآمد بوده و هستند و هم در برقراری آنها نه تنها هیچ اشتباه و جنایتی روی نداده، بلکه، همه امور بیکم و کاست، بر وفق مراد آحاد جامعه پیش رفت و فقط این بلشویکهای «خشن» که در راه کاملا «هموار و بیهیچگونه مانع و دستاندازی» پیش میرفتند، بعلت «نارکارآمدی» نظریه سوسیالیسم علمی، مرتکب «اشتباهات نابخشودنی» شدند. شکی نیست که همه این تبلیغات، پیش از همه در چهارچوب اقدامات باورشکنانه بورژوازی چنان با وسعت و شدت انجام گرفته و میگیرد که زهر این تبلیغات کشنده حتی بانفودترین و قویترین احزاب کمونیست و کارگری را نیز بتدریج از پای درآورد و در نقطه مقابل، استثمار انسان از انسان، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و زمین، بطور کلی ماهیت نظام سرمایهداری بمثابه ریشه و مبنع اصلی مصایب و مشکلات جامعه بشری را از دستور روز خارج کرد. نکته لایق دقت در همین رابطه این است که کمونیستهای سابق، توان درک «سوسیالیسم واقعاَ موجود» را نداشته و از پاسخگوئی بر این سؤال روشن عاجز بودند که: آن کدام «اشتباهات بلشویکها» و «ناکارآمدیهای سوسیالیسم علمی» بود که در سایه آنها کمونیستهای اتحاد شوروی توانستند امپراطوری شکستخورده روسیه در جنگ اول جهانی را برغم مقاومت شدید و کارشکنیهای بیحد و حصر ضد انقلاب داخلی و خارجی، با وجود ویرانیهای عظیم و خسارتهای هنگفت انسانی، اقتصادی و علمی- تکنولوژیکی جنگهای داخلی و جنگ کبیر میهنی، در طول مجموعا فقط سه دهه سازندگی به یک ابرقدرت جهانی تبدیل سازند؛ بنیان معضلات بزرگ اجتماعی مثل استثمار انسان از انسان، بیکاری و بی مسکنی- منشاء تمام مفاسد اجتماعی را بطور ریشهای براندازند؟! همین گروه کمونیستهای پیشین به اندازه وینستون چرچیل، دشمن خونی کمونیستها و عدالت اجتماعی هم نتوانستند عظمت کار بلشویکها را درک نمایند. چرچیل گفت: «استالین (بخوانید: بلشویکها) روسیه را با خیش تحویل گرفت و با بمب اتم تحویل داد».
همانطور که گفته شد، تفرقه اولین، مخوفترین و مهلکترین عامل ناکامیابیهای احزاب کمونیست و کارگری بشمار میرود. در دوره معاصر، جبنش کمویستی کارگری جهان، از جمله ایران، به لشکر شکستخورده و پراکندهای می ماند که بسیاری از بهترین کادرهای آن از روی ناآگاهی و یا عمد، به جبهه سرمایه پیوسته و همسنگران پیشین خود را آماجهای تیرهای زهرآگین خود قرار دادهاند. بخش دیگری نیز که در جبهه کار باقی ماندهاند، اگر چه همچون تکتیراندازان زبردست، در اینجا و آنجا سرسختانه مقاومت میکنند اما، همه این مقاومتها صرفنظر از مواردی بسیار دقیق، عمدتا بخاطر پراکندهکاری و ناهمآهنگی، اساسا تکراری و غیرتخصصی، تأثیر مهمی هم بجای نمیگذارد.
یکی دیگر از بدترین آفات و عوامل تفرقه در جنبش کمونیستی، حضور گسترده روشنفکران متزلزل در آن است که اغلب خود را همهفنحریف و در مرکز ثقل عالم تصور میکنند. این گروه، که کلمات کار و کارگر، فقر و استثمار را یا از دهان این و آن شنیدهاند و یا بعضا در برخی کتابها و نوشتهها خواندهاند، معمولا افکار، اندیشهها و گرایشات طبقات بورژوائی و خردهبورژوائی و حتی بردهداری و فئودالی را نیز همراه خود به درون جنبش کارگری وارد نموده، مثل خوره به جان آن میافتند.
در بررسی علل و عوامل تفرقه و ضعف نیروهای مؤثر در تکامل اجتماعی، نمیتوان عامل فقر و گرسنگی مزمن تودههای خلق، فشارهای مداوم اقتصادی بر آنها و تشکیل ارتش عظیم بیکاران در جامعه سرمایهداری را نادیده گرفت. علل و عوامل مذکور در واقعیت خود، یکی از عوامل اصلی کوتاه شدن صف نیروهای مردمی و مهمترین مانع در روی آوردن تودههای کار و زحمت بسوی تشکلهای کمونیستی- کارگریست. واضح است که نظام سرمایهداری بخش اصلی تودههای خلق را در وضعیت گرسنه، نیمهگرسنه و محتاج به نان شب نگه داشته و چنان از رمق انداخته است، که فکر تأمین معاش عائله، دوندگی از بام تا شام بخاطر تأمین فقط مایحتاج اولیه زندگی، ترس از بیکاری و خطر دائمی بیکار شدن شاغلان، آنها را از نفس انداخته و بسیار طبیعی است که در چنین شرایط سختی، گرسنگان و نیازمندان به نان شب، در اندیشه ارتقاء آگاهی و دانش طبقاتی، تشکلیابی و فعالیتهای سیاسی- اجتماعی نخواهند بود.
این یک امر بدیهی است که هر تشکل سیاسی بدون اعتقاد عملی و راسخ به اصل جاودانه و خدشهناپذیر برای هر زمان و هر دوره تاریخی «چاره رنجبران، وحدت و تشکیلات است» و بدون حضور زنده و فعّال در میان تودههای خلق، بدون اتکاء به آنها و بدون سازماندهی مبارزات عمومی مردم حول مطالبات و خواستهایشان، طبعا نمیتواند در انتظار سرنوشتی بهتر از سرنوشت ناگوار اپوزیسیون چپ ایران در سالهای اخیر باشد. دقیقا، در نتیجه عدم درک همین واقعیت است که اغلب به اصطلاح تشکلهای سیاسی امروزی ایران که در مهاجرت اجباری بسر میبرند، چشم انتظار آنند که در رکاب نیروهای نظامی امپریالیسم به کشور بازگردند. اگر مخالفان رژیم اسلامی در انتظار آنند که مردم کشور انقلاب عظیمی را به پیروزی رسانده و اعلام کنند که همه چیز آماده است و فقط منتظر بازگشت رهبران از مهاجرت و بدست گرفتن اداره امور کشور هستند، باید قبول کرد که در عالم خیال سیر میکنند و یا اگر منتظرند که رژیم اسلامی اظهار ندامت نموده و اعلام کند: مهاجران محترم! به میهن خویش برگردید، دفتر- دستک خود را دایر کرده و آزادانه برای سرنگونی ما فعالیت کنید، این هم جزء توهم و آرزوهای دست نیافتنی، چیز دیگری نیست.
آیا می توان بر تفرقه و پراکندگی نقطه پایان گذاشت؟
البته که میتوان و هیچ مانعی هم نمیتواند سد راه تکامل اجتماعی باشد مشروط بر اینکه، اگر همه کمونیستها و بطور کلی همه مبارزان جنبش کارگری- کمونیستی واقعا مصمم به برقراری عدالت اجتماعی، باورمندان به آشتیناپذیری تضاد منافع طبقات استثمارشونده و استثمارگر در یک سازمان پیکارگر طبقاتی گردهم آیند، اگر شیوههای مبارزه مستقل خود را معین کرده، در مناسبات بین کار و سرمایه، در رابطه بین تابع و متغییر، در نقش تابع، ایفای نقش ننموده و همچنان راهکارهای دیکتهشده بورژوازی را راهنمای عمل خود قرار ندهند، قطعا میتوانند بر تفرقه و پراکندگی در صفوف خود نقطه پایان گذاشته و بر اردوی سرمایهداری و استثمار فائق آیند. این یک واقعیت غیر قابل انکار است و روند تعرض بورژوازی به دستآوردهای کارگران و زحمتکشان طی دو دهه اخیر نیز نشان میدهد، نه امروز و نه هیچ زمان دیگر، جنبش کمونیستی- کارگری بدون اتحاد و اتفاق نه تنها نمیتواند از طریق انتخابات «آزاد»، «دموکراتیک» و «شفاف» بورژوائی، به ساختن جامعه عادلانه نائل شود، حتی نمیتواند از داشتههای زحمتکشان که در روند مبارزات سخت بدست آورده است، حراست نماید. افزایش شمار بیکاران جهان، قانونی کردن کاهش میزان دستمزدها، حقوق بازنشستگی و خدمات اجتماعی، بالا بردن سن بازنشستگی و ساعات کار هفتگی بخشی از دستاوردهای مبارزاتی زحمتکشان بود که امروز در اثر تعرض گسترده امپریالیسم از دست رفت. انتخابات «آزاد»، «دموکراتیک» و «شفاف» بورژوائی راهکاریست برای نفی تضادهای طبقاتی، و سازندگان سوسیالیسم هیچگاه از صندوقهای انتخابات- این جعبههای جادوئی بورژوائی در نمیآیند. از درون آنها برلسکونیها و سارکوزیها، پوتینها و مرکلها، کلینتونها و بوشها، رفسنجانیها و احمدینژادها و در همه حال، از این دست مزدبگیران شرکتهای فراملیتی و کمپانیهای اسلحه سازی در میآیند. نمایندگان والاستریت و دیگر بازارهای بورس، حقوق بگیران بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول در میآیند. اگر مردم به درون این جعبهها «کبوتر» هم بریزند، مطمئناَ شعبدهبازان امپریالیسم «خرگوش» از آنها در میآورند. سوسیالیسم از طریق سازماندهی بخش آگاه طبقه کارگر در یک سازمان واحد سیاسی، با تشکیل شوراهای انتخابی کارگران، دهقانان و سایر زحمتکشان فکری و یدی اقشار و طبقات فرودست جامعه حول خواستهای طبقاتی و صنفی آنها ساخته میشود. ساختن جامعه عادلانه بدون لغو مالکیت خصوصی بر مؤسسات تولیدی و زمین، بدون ملی کردن ثروتهای ملی و بدون تغییر بنیادی در مناسبات تولیدی و اعمال کنترل خلقی بر تولید چیزی جز وهم و خیال نیست. این همان نکته کلیدی است که با انتخابات بورژوائی منافآت دارد. بفرض محال، اگر جدیترین حزب کمونیست برنده انتخابات بورژوائی هم بشود، به هیچوجه نمیتواند مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان را لغو نموده، ثروتهای طبیعی کشور را ملی سازد. فقط مبارزه متشکل زحمتکشان میتواند استبداد سرمایه را درهم شکند.
به تحقیق و با اطمینان میتوان گفت: مبارزه غیرسازمانیافته، خارج از چهارچوب تشکیلاتی، هیچ کمکی به آزادی کار از قید سرمایه نخواهد کرد. به گفته لنین: بهترین برنامهها بدون داشتن تشکیلاتی که آن را به اجرا درآورد، جز سخنان زیبا چیزی نیست. لنین همیشه تأکید میکرد که هر حزب سیاسی بر روی «سه پایه عظیم» استوار است: برنامه، تاکتیک و تشکیلات. هر گاه یکی از این سه تکیه گاه ناکارآمد از آب درآید و از بین برود، حزب نیز خودبخود درهم میریزد. بنابراین، وحدت و سازمانیابی سپاه پراکنده کار، عاجلترین و مبرمترین وظیفه جنبش برای امروز و هر زمان دیگری بحساب میآید.
آری! امروز نیروی بلحاظ کمّی نسبتا گسترده و در عین حال، پراکنده چپ ایران، صرفنظر از دلبستگیها و وابستگیهای سازمانی، باید خود را برای نبردهای آینده نزدیک آماده کند، باید هرچه زودتر از نو و مطابق با نیازهای مبارزاتی دوران حاضر سازمان یافته و کارپایهای عملی را برای اتحاد همه نیروهای باورمند به سوسیالیسم تدوین نماید.
این نوشتار نه حرف تازهای است و نه حرف آخر. بلکه تکرار برخی بدیهیات و یک یادآوری، پیام و هشدار مجدد است به همه آن تشکلها، سازمانها و شخصیتهای انقلابی منفرد که علیرغم اعتقاد راسخ به سوسیالیسم علمی و باور عمیق به اهمیت و ثمربخشی جدی کار تشکیلاتی، همچنان به پراکندهکاری ادامه میدهند. هنوز جای امیدواری هست که احزاب و سازمانهای سنتی چپ، بدور از هر گونه تنگنظری و تعصبات سازمانی، با یک بازنگری عمیق به اهمیت کار تشکیلاتی، ضمن تقویت تعامل و همآهنگی بین هم، در راستای اتحاد بزرگ و در راستای تجمیع نیروهای پراکنده، اما پایبند به مبانی سوسیالیسم علمی حول اصول مشخص برنامهای، تشکیلاتی و تاکتیکی، با استراتژی مشخص سوسیالیستی، گامهای عملی بردارند.
آری! اگر باورمندان سوسیالیسم علمی واقعا به سرنوشت مردم و زحمتکشان میهن ما و جهان دل بستهاند، اگر میخواهند به حاکمیت یک درصدیها، پایان دهند و مبارزه سپاه کار برعلیه اردوی سرمایه به برقراری سوسیالیسم فراروید، براستی، محکوم به دور هم جمع شدن هستند! براستی جز وحدت و تشکیلات، هیچ چاره دیگری ندارند!
________________________________________________
این نوشته و مطالب دیگر از همین قلم، در آدرس زیر هم در دسترس است:
www.eb1384.wordpress.com
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.