آناهیتا اردوان: سلاح نرم

منطق شیوه تولید جمهوری اسلامی تکرار فاجعه بار بیکاری، فقر و فلاکت و گرسنگی ست که تا با اراده ایی قوی ایی که تمامیت خصلتهای دوگانه ساختاری حاکم را به نقد بکشد، روبرو نگردد بر همین پاشنه می چرخد. اگرچه استمرار و پیروی ستمدیدگان بجهت فریبکاری، تنها تناقضات ذاتی و ماهیت ایستا و راکد جمهوری اسلامی را برابر دیدگانشان، آشکار و عیانتر می سازد. اما، بطور خودبخود  قادر نیست آنان را وارد میدان عمل تاریخی خود، نماید. راه حل در بیداری روح مطلق بی پیکرشان می باشد که بینش، معرفت و دانایی این روح که پراکنده و بالقوه است بسوی فعلیت یافتگی و عاملیت و سوژگی، هل داده شود و به نقطه ایی برسد که دیگر بندگانی نباشند که پایین زمین گرسنه و بی حقوق، سکنی گزیده اند. بلکه، سلاح نرم به آگاهی به سلاح گرمی مبدل گردد که در مرکز بالا قرار گیرند و پیرامون نیازهای طبیعی و الزامی خود، تولید، توزیع و مصرف موادخوراکی، مشارکت داشته باشند. تنها این درک، بندگان را  وامیدارد که پای از تکالیفی که دیکتاتوری ولایی برایشان تعیین میکند، فراتر بگذارند و شرایط بگورسپاری تاریخی آن را بر اساس بحرانهای دوره ایی و ناعقلانیت درونی اش، پایه گذاری کنند. ….
———————————————————–

دریافتی که انسان امروزی از فقر و تنگدستی دارد با آنچه اجداد او از آن داشتند، شباهت زیادی دارد و بسرعت مفهوم معیشت را به ذهن متبادر میسازد. “روونتری” اعتقاد داشت که فقیر و تنگدست کسی است که بدشواری امکانات بقای خود و افراد تحت تکلفش را فراهم می سازد. این میزان را در حداقل الزامی برای حفظ وضع جسمانی و با محاسبۀ پایین ترین قیمت مواد غذایی، تعیین کرد. تخمین بهای مواد غذایی که یک زن خانه دار برای یک خانوار سه نفره خریداری میکند، سهل و آسان است. اما، اگر بخواهیم فرایافت صحیحی از نیاز، تندرستی و برآورد مواد لازم برای حفظ و رشد جسمانی بر اساس محل زندگی، طبقه و سازه های دیگر، تنظیم کنیم با دشواریهای لاینحلی روبرو خواهیم شد. هرچند،  نیازهای انسان بمثابۀ موجودی “نوعی- اجتماعی” و نه صرفاً “نباتی”، تنها به نیازهای بیولوژیک، محدود و خلاصه نمیگردد. منتها، فقر بعنوان معضل جوامع طبقاتی همواره دوشادوش “سوء تغذیه و گرسنگی”، پیش رفته است. بدین سان، حیات اقشار فرودست جامعه را بطور فزاینده ایی، از شرنگ مخرب و ویرانگر خود آکنده و بر کسب و انباشت سود و سرمایه طبقۀ فرادست افزوده است.
پژوهش و تحقیقات باستان شناسی آشکار میسازند؛ “انسان طی هزاران سال به  رغم شکار حیوانات و گوشتخواری، بیشترین میزان کالری مورد نیاز در روز و بطور کلی دو- سوم موادغذایی را از طریق فراوردههای گیاهی، تناول میوه های وحشی و سبزیجات، کسب کرده است. مازاد موادخوارکی در جوامع پیشاسرمایه داری نیز بیشتر توسط طبقات غیرمولد، بمصرف می رسید و بمعنای بهبود جسمانی تولیدکنندگان نبود. به هر رو، توسط کشاورزان، دهقانان و خانواده هایشان تولید، و به روش معامله یا دادوستد پایاپای و در بازار محلی عادلانه تری، بفروش می رسید و هنوز به “کالا” مبدل نگشته بود.
این موضوع با  تکوین سرمایه داری و تولید کالایی، تغییر کرد. تولید برای احراز و انباشت سود و سرمایه، جایگزین تولید برای مصرف گشت. این، از مشخصه های مهم و اساسی سرمایه داری که مبادلۀ کلیۀ کالاها، سرویس و خدمات را به دستان نامرئی بازار میسپارد. مسلماً، در مراحل اولیه پیدایش نظام سرمایه داری، هنوز بسیاری از مواد خوراکی بطور محلی، تولید، توزیع و مصرف می شد. به هر رو، مواد خوراکی توسط کشاورزان که در مجاورت ترابری دریایی یا شهرها فعالیت می کردند به مراکز در حال صنعتی شدن، ارسال گشت. کالایی شدن مواد خوراکی با رشد سیستم سرمایه داری فراگیر، و جوامع بیشتری را تسخیر کرد. جوامع دهقانی، با چیرگی پول به سیستم مالیاتی، تخریب و بخش عظیمی از تولید موادخوراکی با آغاز ضرورت کسب پول برای پرداخت مالیات، وارد سیستم اقتصاد کالایی گشت. فاز صنعتی شدن سرمایه داری، قلت جمعیت روستایی بخصوص در اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن، را سبب شد. بسیاری از کشاورزان بدون زمین در جستجوی کسب و کار به شهرها یا به کشورهای دیگر، روی آوردند. توسعه و پیشرفت جاده ها، کانال و سیستم حمل و نقل و ..موجبات تسهیل انتقال موادخوراکی، به مناطق وسیع و بزرگتری را فراهم ساخت. بدین صورت، فرایند تولید و توزیع موادخوراکی تحت تاثیر چرخه ایی متشکل از عمده فروشها، خرده فروشها و واسطه های بیشمار، قرار گرفت و  فاصلۀ زیادی بین تولید کننده و مصرف کننده ” میز ناهارخوری”، ایجاد شد.
اگرچه  سیستم مواد غذایی در زمان کارل مارکس به اندازه دوران کنونی، پیشرفت، پیچیده و کالایی نشده بود. اما، بمثابۀ فیلسوفی تیز بین در اقتصاد سیاسی به رابطۀ آن با  مناسبات استثمارگرانۀ  تولید، توزیع و مصرفِ سرمایه داری و اختلال در سوخت و ساز میان انسان و زمین توجه زیادی داشت. در انگلیس و عصر معروف به ویکتوریا، اواسط قرن نوزدهم، در انقلاب دوم کشاورزی، تامل و تعمق بی نظیری پیرامون تولید، توزیع و مصرف موادخوراکی، داشت. او با بررسی تحقیقات رسمی پزشک سرشناس،” جان سیمون”، پیرامون بهداشت عمومی، به سوء تغذیه کارگران در آن زمان که حتی وخیم تر از زندانیان بود، پی برد. بدین طریق، فرسایش خاک و بی خویشتنی انسان از زمین را بعنوان نیاز ضروری بالندگی سرمایه داری تشخیص و شناسایی کرد. مضاف بر این، آنچه محمل اصلی و فاکتور مهمی در تغییر اجباری رژیم غذایی انسانها، تا به امروز است. تکوین سرمایه داری و پیشرفت آن بر  بیگانگی انسان از زمین و خاک استوار می باشد. به دیگر سخن، روند و میزان رشد و توسعه تولید سرمایه داری مقارن و ملازم از بین بردن و فرسوده ساختن فزایندۀ منابع اصلی ثروت: “خاک و نیروی کار است”
زمین و نیروی کار در چارچوب حاکمیت مصنوعی سرمایه و کلیۀ  فراورده های آن از جمله مواد خوراکی به کالایی جهت کسب سود و سرمایه و نه پاسخگویی به نیاز انسان، مبدل می گردند. تجزیۀ جمعیت از مشخصه های اصلی نظام طبقاتی سرمایه داری، از جدایی انسان از زمین،” خلع مالکیت از دهقانان- تقسیم کار تعارض آمیز میان شهر و روستا”، برمی خیزد. پیوستگی ناپایدار بین زمین و انسان با پیدایش نظام سرمایه داری و تقسیم ناسازگار بین کار شهر و روستا موجب فرسایش خاک گشت و در تمامی فازهای سرمایه داری ادامه یافت. بدین ترتیب، جمعیت بزرگی، بالاجبار از زمینهای خود رانده و پرولتاریای آزاد، بی پناه و بی حقوق،” فرآوردۀ جامعه مدرن” را روانۀ بازار کار کرد. صنعتی شدن فرایند تولید و کالایی شدن سیستم غدایی با  تمرکز و انحصارگرایی همگام در پویه تکاملی تاریخی سرمایه داری، پیش رفته است. امروزه، تمام مکانیزم فعالیت کشاورزان و پیمانکاران حتی مکان ساخت کشتارگاهها و تصمیمات از سوی شرکتهای بزرگ پروتئین، کنترل و تصمیم گیری می شود. در نهایت، تولید کنندگان اصلی، پرورش دهندگان حیوانات و کشاورزان تنها بخش کوچکی از تجارت کلان جهانی موادخوراکی را شامل می شوند.  کالایی شدن کلیه بخشهای سیستم تولید تا مصرف موادخوراکی در جهان امروز به گونه ایی ست که  بیش از چهل درصد از بازار جهانی تولید بذر در کنترل تنها سه شرکت، “موناسونتا”،”دوپانت”، و “سینگنتا”، می باشد.
پدیده زمین خواری نیز چهرۀ سفاکانۀ دیگری از شیوع گرسنگی و سوء تغذیه را نمایان می سازد. صاحبان سرمایه بخصوص درفاز جهانی سازی سرمایه با خریداری زمینهای کشاورزی در آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی جهت تولید سوخت زیستی برای بازارهای کشورهای سرمایه گذار یا صادرات، بسیاری از کشاورزان را از زمین جدا کرده اند.
بیگانگی از زمین شرط ضروری تکوین و تداوم سرمایه داری ست به گونه ایی که مارکس پیرامون جنبش اصلاح دینی در انگلستان و ضبط و مصادره زمینهای کلیسا عنوان کردند؛” جهان عجیبی ست بطوریکه گوسفندها خود انسانها را می بلعند”. در حال حاضر بیش از بیست میلیون هکتار زمین در آسیای شرقی تحت کنترل و نظارت سرمایه های خارجی قرار دارد.  کتاب “سارقان زمین”، از رقابت گلوپاره کن وال استریت، بیلیونرهای چینی، شیوخ خیمه زده بر نفت، و تاجران صنعت کشاورزی در فاز سرمایه داری انحصاری، بدون توجه به همه گیر شدن قحطی و خشکسالی، پراکنش جمعیت و آوارگی تودههای روستایی،  پرده برمی کشد. فرایندی که همقدم با فاجعۀ  زیست محیطی ملازم استثمار نیروی کار، در تمامی مراحل رشد سرمایه داری، از ماقبل انحصاری و سود حداقل، رقابت آزاد و سپس انحصاری و سود حداکثر، برآیندی بجز فزونی فقر، بیکاری، گرسنگی و تشنگی اکثریت شهروندان جهان، نداشته و نخواهد داشت.
هنگامیکه سیستم تولید و توزیع موادخوراکی بمثابۀ نیاز اساسی تداوم  حیات انسان بمنظور کسب حداکثر سود و سرمایه با جدایی او از زمین، هر چه بیشتر به کالا مبدل گردد، از نظر کیفی نیز، با روند فزایندۀ فرسایشی روبرو خواهد گشت. یکی از دلایل چاقی و اضافه وزن مخرب و بیماریهای کشنده و مضر آن حتی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری، استفاده از موادخوراکی بی کیفیت بخصوص توسط فقرا و تنگدستان است. امروزه، حتی در کشورهای ثروتمند جهان؛ آمریکا، بیش از پنجاه میلیون شهروند در وضعیت عدم امنیت غذایی، زندگی سپری می کنند. بیش از دوازده میلیون بزرگسال و پنج میلیون کودک متعلق به خانوارهای کم درآمد دچار سوء تغذیه هستند.
در عصر کنونی، کمبود مواد خوراکی و سوء تغذیه به رغم رشد و پیشرفت علم و تکنیک و فن آوری، به  یکی از تناقضات اصلی جهان سرمایه داری مبدل گشته است. در درازنای تاریخ طبقاتی، فراوانی ثروت نزد  معدودی همواره معادل غیبت آن نزد برخی دیگر بوده است. غیبتی که با محرومیت فزایندۀ خیل عظیمی از ضروریات اولیه زندگی، همراه است. سرمایه داری در هیچ مرحله ایی، گروهی چنین کوچک و قدرتمند شبیه امروز بخود ندیده است. بیش از نیمی از تمامی ثروت جهان ازآن یک درصد جمعیت فرادست و نزدیک به هشتاد درصد آن به  ۱۰ درصد جمعیت مزبور، تعلق دارد. به گزارش آکسفام، جمعیت جهان در سال میلادی دو هزار و پانزده با رشد اندکی روبرو بوده است. اما، ثروتمندان، توانگرتر و تهیدستان، بی نواتر شده اند. تصور کنید ! تنها شصت و دو نفر از میلیاردرهای جهان مالکِ نیمی از ثروت جهان هستند. این میزان در سال دو هزار و ده ازآن سیصد و سی و هشت میلیاردر، بوده است. عجیب هم نیست! سرمایه گرایش به تمرکز دارد. افزون بر اینها، سالانه بیش از بیست و دو میلیون کودک در جهان بجهت فقر جان می سپارند. هر شخصی دچار افت بینایی و کژدیسگی نباشد، در کوچه و خیابان و محله خویش شاهد بسط و گسترش روزافزون فقر خواهد بود. البته، “آکسفام”، ریشه  فجایع را در شیوۀ تولید سرمایه داری و جهانی سازی سرمایه، درنمی یابد. معضلی برآیند تسلط افزونتر محصول کارگر بر خود کارگر، کار مادیّت یافته بر کار زنده و در فرجام؛ هژمونی کلیۀ نیروها و قدرتها بر آدمی ست، آنچه خود انسان آفریده است !
از ویژگیهای نظام سرمایه داری ست که  نیازهای ابتدایی انسانها را نیز چونان قدرت و ثروت لایه بندی می کند و موجبات پیدایش طبقه میانی، بیکاران، کارگران فقیر در مقابل، طبقه ایی کوچک و بسیار ثروتمند و قدرتمند می گردد. درنهایت، در اقشار تحتانی جوامع ارتش ذخیره ایی بوجود می آید که در زمان بحرانهای سرمایه داری بسادگی مورد سوء استفاده قرار می گیرد. ارتش ذخیره ایی که برای ساماندهی نیازهای ابتدایی خود، به هر حرکت و کار حقارت آمیزی برای دریافت دستمزد بسیار پایین، سر عجز فرود آورد. بر اساس آخرین آمار سازمان بین المللی مبارزه با فقر، یک نفر از هر هشت نفر در جهان، در تنگدستی و حرمان مفرط زندگی سپری می کنند و قادر به رفع نیازهای ابتدایی، نیستند.
تنها یک کاسه برنج در روز تناول می کنند و جهت مراجعه به مراکز بهداشتی- پزشکی در شرایط ضروری و حیاتی، بضاعت کافی ندارند. گزارش مزبور اضافه می کند؛ ” سالانه تعداد بیشماری به محرومانی که عملا از دیدگان پنهان، و از فقر مزمن در رنجند، افزوده میشود. خانوارهایی که تنها توان تناول و آشامیدن یک یا حداکثر دو بار در روز را دارند به گرسنگی و سوء تغذیه مزمن گرفتارند و بیشتر زنان را شامل می شود. زیرا، زنان بخاطر فرزندان، همسر و افراد سالمند و بیمار خانواده معمولا از سهم غذای خود، می گذرند”.
متدولوژی زیربنایی سرمایه داری مبنی بر کسب و انباشت هر چه بیشتر سود و سرمایه، در عصر کنونی، معیشت انسان و طبیعت بعنوان کلیتی جدایی ناپذیر را در مقیاس جهانی بخطر انداخته است. بر پایۀ گزارش سازمان مواد خوراکی و کشاورزی سازمان ملل، تقریبا ۷۹۵ میلیون از نزدیک به هفت میلیارد انسان روی زمین، یک نفر از هر نه نفر، در طی سالهای ۲۰۱۴ -۲۰۱۶ از سوء تغذیه مزمن رنج می برند. یونیسف اعلام می دارد، صد و شصت  میلیون از کوکان زیر سن پنج سال که بسبب سوء تغذیه از نوعی اختلال در رشد طبیعی اعضاء و ارگانهای بدنشان هستند در کشورهای آسیایی و بیش از یک سوم رقم مذکور، در آفریقا سکونت دارند. آمار و گزارش دیگر نهادهای رسمی بین المللی با شناسایی “فقر” بعنوان بزرگترین عامل “سوء تغذیه” اظهار میدارند؛ سال ۲۰۱۶، بیش از نهصد میلیون خانوار در کشورهای در حال توسعه که با درآمد معادل دو دلار آمریکا یا کمتر در روز، زندگی بسرمیبرند، به سوء تغذیه از حد گذشته، مبتلا بودند. شهروندان بزرگترین و معروفترین شهرها تا دورافتاده ترین و بی نام و نشان ترین روستاها و دهکدهها، مضاف بر انواع مشقت و مرارتها، با سوء تغذیه ماحصل بحران موادغذایی، مواجه اند. “زنان و دختران جوان” با کوله باری تاریخی بر دوش آکنده  از تبعیض جنسیتی- طبقاتی،سهم عظیمی از گرسنگان جهان را بخود اختصاص داده اند. بگونه ایی که غالباً عنوان می شود؛ “گرسنگی چهره ایی زنانه” دارد. در این رابطه، تشکل غیردولتی پیشرفت زنان و گرسنگی در واپسین روزهای سال ۲۰۱۶ اعلام داشت؛” زنان بیش از شصت درصد از گرسنگان جهان را تشکیل می دهند و تقریباً نیم میلیارد زن و دختر توانایی دریافت مواد خوراکی مقوی- پروتین دار، ضروری و حیاتی برای حفظ تندرستی را ندارند. تنها یک مثال،  ونزوئلا به رغم داشتن ذخایر نفتی چشمگیر با افزایش حاد سوء تغذیه و رشد سی درصدی مرگ و میر کودکان به همین دلیل، روبروست.
تولید، توزیع و مصرف مواد خوراکی نیز دقیقا با خلع ید یک طبقه از قدرت، فزونی قدرت و ثروت طبقه ایی دیگر، مالکیت خصوصی و انحصار ابزار تولید، تقسیم کار یدی و فکری، تبدیل اعضای جامعه به طبقات و اقشار گوناگون، محکومیت افراد به پذیرش مناسبات تولیدی خاص در سرشت تغییر ناپذیر فتیشیسم کالایی نظام مبتنی بر سود و سرمایه، نهفته است. فراورده های کار انسانها در شیوه تولید سرمایه داری اگرچه به هدف مصرف اجتماعی تولید می گردند. اما، بجهت مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به کالا تبدیل می شوند و خصلت اجتماعی خود را از دست می دهند. مواد خوراکی نیز، ماحصل کار طاقت فرسای انسان، نه بر اساس ارزش مصرفی بمثابه خصیصه ایی انسانی، بلکه ارزش مبادله بمثابۀ خصیصه ایی شیی و کالایی، تولید، توزیع و مصرف میشود. بدین ترتیب، با اسارت در اقتصاد کالایی، نه  بر طبق ارزش مصرفی و نیاز انسانها، بلکه میزان سود و ثروتی که نصیب صاحبان کمپانیهای جهانی، و ارزشی که در مبادله نصیب آنان می سازد، تولید، توزیع و به مصرف می رسند. ارزش مصرفی فراورده های انسانی در فاز سرمایه داری انحصاری با کاربست سیاستهای نولیبرالیستی، بطور کامل به انزوا و جهت احراز سود و سرمایه بی حد و حصر مغلوب ارزش مبادله، می گردد. مواد خوراکی نیز تحت تاثیر اجرای سیاستهای نولیبرالیستی بر اساس الگوی استخراج حد اعلاءِ ارزش مصرفی و غلبۀ افزونتر یا کامل ارزش مبادله بر ارزش مصرفی در خلال رقابتی بیرحمانه، از نظر کمی و کیفی فرسایش، غارت  و نابود می گردد. تمامی فراورده های نیروهای مولد بهمراه نبوغ و استعدادشان تحت دستان نامرئی بازار بموازات پیچیدگی سیستم سرمایه داری بیشتر از پیش از مولدان، جدا و بیگانه و قربانی ارزش مبادله، می شوند. به بیانی روشنتر، کارگران هر قدر بیشتر کار کنند، بیشتر با محصول کار خود، بیگانه تر، فقیرتر، و همانا، گرسنه تر می شوند. حد نهایی سرمایه داری خود “سرمایه” است، یعنی بازتولید دائم سرحدی که سرمایه داری نمیتواند از آن بگذرد. منطق زیربنایی سیستم سرمایه داری به رغم پیشرفت علم و تکنیکی که تولید و توزیع برابر مواد خوراکی و رفع گرسنگی کلیۀ شهروندان جهان را بسیار تسهیل می کند نه تنها در مسیر کاهش و نابودی معضل گرسنگی، یک گام بجلو برنداشته است. بلکه، گرسنگی بجهت تجاوز سرمایه داری، ژرفایش تضاد طبقاتی و نابرابری ثروت و قدرت، جنگ، و پراکندگی انبوه شرکتهای فراملیتی برای چپاول، در جستجوی سودهای سرسام آور در سراسر کره خاکی، چهرۀ بس دهشتناک و عنان گسیخته تری بخود گرفته است. بدین سبب، منادیان و حامیان نظام سرمایه داری به کسب لقب افتخار آمیز سلاخ خانه ایی تحت نام “جهانی سازی سرمایه” توفیق یافته اند که گرسنگی، سوء تغذیه، تشنگی و بینوایی  دوران بدوی را برای بیشماران رو به تزاید، به ارمغان آورده است. از این روست که واقعیت یابی همنهادی برتر توسط تولیدکنندگان متحد و استیلای شیوه ایی عقلانی بر پایه ی نیاز- بر سوخت و ساز انسان با طبیعت از الزامات و ضروریات دگرگونی انقلابی رابطه انسان و زمین و بازیافت مواد غذایی خاک، می باشد. تنها با جایگزینی سیستمی که موادخوراکی را بعنوان حقوق بشر در نظر میگیرد می توان به شعار “مواد خوراکی برای مردم و نه برای سود”، جامه عمل پوشاند.

اما، ” گرسنگی، گرسنگی است. اما، گرسنگی ارضاء شده با گوشت پخته ایی که با قاشق و چنگال خورده می شود با آن گرسنگی که گوشت خام را به یاری دست و ناخن و دندان می بلعد، فرق دارد”.
عبارت فوق از کارل مارکس، سیمای گرسنگی مفرط در سرمایه داری پیرامونی و شبه پیرامونی- و وجه تمایز آن با سرمایه داری غربی- را بدست می دهد. نظام سرمایه داری ناهنجار موسوم به جمهوری اسلامی، متکی به حق مالکیت خصوصی ولی فقیه ایی، دولت، متصدی اجرای دستورات دیکته شده خامنه ای، ارگانهای انگلی سپاه و بنیادهای زیرمجموعه، موج بزرگی از گرسنگان؛ کارگران سفید امضاء، حاشیه نشیان، گورخوابها، دیوار خوابها، کوله بران، زنان و دختران تنها نان آور خانواده، مادران خردسال، کودکان متعلق به خانوارهای کم درآمد، پدید آورده است. فوج عظیمی از شهروندان ایرانی، با اندامهای معیوب به  کم خونی و ضعف بنیه و انواع بیماریها مبتلایند و سلامتی ایشان قربانی حرص و آز کارفرمایان” فرماندهان سپاه و کارگزاران ریز و درشت نظام” میشود. زندگانی که  محصولی جز رنج بدنی گسترده و مرگ زودرس ندارد.
دسپوتیسم شرقی متکی به منابع سرشار نفتی به رهبری خامنه ایی، به نیابت خدا و پیغمبر و آیه های آسمانی، سودای رستاخیز خلافت کهن را برپایی بینوایی و گرسنگی در میهن، در مخیله  می پروراند. عدالت ربانی در دیکتاتوری ولایی ، پدیدۀ حیرت آوری ست؛” ۵۲ درصد کودکان تنها استان خراسان، بجهت سوء تغذیه به کم وزنی مبتلاء هستند. آمارها از ۱۵۰ هزار کودکان گریبانگیر سوء تغذیه حکایت دارد که تحت حمایت هیچگونه نهاد حمایتی نیستند. معاون بهداشت جمهوری اسلامی، علی اکبری سیاری از گرسنگی ۳۰ درصد از شهروندان ایرانی خبر می دهد که حتی “نان خوردن” هم ندارند. اخیراً، سیستان بلوچستان، کهکلویه و بویراحمد، هرمزگان، کرمان، خوزستان، بوشهر و ایلام از ناامن ترین استانهای کشور از لحاظ وضعیت تغذیه گزارش شده است. گزارشها از سوء تغذیه یک چهارم کودکان زیر شش سال، پرده برمی کشد.
در نظام تیولداری عدل اسلامی وضعیت کارگران و اقشار ستم دیده، از بافندگان سیلزیا بدتر و کارفرماهایشان جلادتر از برادران زوانزیگر، هستند. آنان حتی از حداقلهای زندگی صرفا نباتی هم محرومند. اگر شاغل باشند با کمترین امکانات و دستمزد و مزایا، عدم امنیت شغلی و محیط کاری، بیشترین سود را تولید یا در زاغه های اطراف شهرها یا کنج دیوارها و در گورها، ارتش ذخیره، زندگی سپری کنند. سلمان خدادادی در گفتگویی با خبرگزاری صدا و سیما، می گوید؛ “سی و پنج درصد جمعیت کشور، بیست میلیون نفر، حاشیه نشین هستند”.
اینها، تنها مشتی از خروار و آیینۀ تمام نمای زندگانی اکثریت جامعه ایران می باشد که حتی لابلای اباطیل پایه گذاران نیز، هویدا می گردد؛ مکارم شیرازی،”سلطان شکر-پدرخواندۀ مافیای شکر”، چندی پیش در گفتگویی به مدح درهم کوبیدن نفس سرکش توسط زهد، ساده زیستی، پرهیز از زندگی زرق و برق دار “بخوانید گرسنگی”، پرداخت و در فرجام گفت؛” افرادی در خانه‌های بالای یازده هزار متر زندگی می‌کنند، ولی مردمی هم هستند که در خانه ۳۰ متری زندگی می‌کنند.. فاصله طبقاتی امنیت کشور را تحت الشعاع قرار می‌دهد”.
رابطه تنگاتنگ گرسنگی که خانوارهای ساعی ترین کارگران بهمراه دیگر گردانهای زحمتکش میهنمان، از آن در رنجند با مصرف اسراف کارانه مرتجعان حاکم رابطه ایی مستقیم و ریشه در تقسیم ناعادلانۀ ثروت و قدرت، دارد. از جنبۀ روبنای سیاسی، پیوسته بر طبق اخلاق و ایدئولوژی مذهبی به ستایش و تقدس گرسنگی پرداخته که انسانها را از قید نگرانیها و غم های زمینی رهایی می بخشد و امکان تفکر و سیر و سلوک در ماروای طبیعت را فراهم می آورد . پند و موعظه های پای منبر آیت الله ها بهمراه تئوریسین ها و اقتصاد دانان، همگی حول محور ستایش فقر و گرسنگی موجد آسودگی و رهایی روح، می باشد. یکی از کارشناسان معارف اسلامی رژیم در رابطه با “روزه” می گوید؛ ” وقتی به مسالۀ گرسنگی اشاره می کنیم. درواقع از فرایندی سخن می گوییم که در تمامی عبادات که به انجام آن ها امر شده ایم، تلفیقی از مسائل بدنی و معنوی و اخروی دیده می شود….. برخی صفات افعالی انسان با صفات وجودی خداوند تبارک و تعالی شبیه می شود… انسان را « صبور» می کند..” در نظام استبدادی- مذهبی ولایت فقیه با زیرساخت نولیبرالیستی و فراساخت بغایت ارتجاعی باید “آیه شریف گرسنگی بکشید تا کامروا گردید”.
خط فقر مطلق دو میلیون تومان در ماه و دستمزد کارگران هفتصد هزار تومان در ماه مبلغی برابر یا حتی کمتر از هزینۀ خوراک یک خانوار شهری، نزدیک به ۶٩٣٩۶٩، است. اکثریت نیروی کار، مزدی کمتر از یک چهارم خط فقر مطلق دریافت می کنند و کنترلی بر تعیین وجه هزینه های ثابت ندارند. بدین سبب،  تنها راه ادامۀ زندگی، صرفه جویی در خریداری مواد خوراکی مقوی و نهایتاً تحمل گرسنگی ست. علی خدایی، مسئول بخش کارگری کارگروه، هزینه زندگی ماهانه یک خانوار متوسط را دو میلیون و ۴۸۹ هزار تومان اعلام کرد. در پی این خبر، علیرضا جیدری، فعال صنفی شکاف میان هزینه های زندگی و دستمزد کارگران را بالغ بر شصت درصد عنوان کرد. بهنام سعدی ‌پور از شورای اسلامی کار کارخانه بلور نوری در توصیف وضعیت زندگی کارگران گفته بود که توانایی اقتصادی کارگران به قدری از دست رفته که کمتر خانواده کارگری می ‌تواند از عهده خرید یک کیلو گوشت قرمز ۴۰ هزار تومانی برآید. عجیب نبود که فوریه کارخانه را “زندان” با شرایط ممیزه، نامید.
درخور توجه است که، قیمت کالاها در جامعۀ تحت فرمانروایی ملاهای نولیبرال گرایش عام به افزایش دارد. این تبیینگر روابط نامتناسب و بیقواره، آشفتگی و اختلال حاد در فرایند چرخۀ کسب و کار است.البته در پس نوسانات قیمت کالا، از جمله مواد غذایی بیشتر اهداف سیاسی قرار دارد تا اقتصادی که در کشمکش و ستیز قدرت ، تشدید و تسریع می گردد. وانگهی، در زمان گرانی و نوسانات قیمت موادخوراکی، مزدها بعلت کاهش تقاضا سقوط می کنند. بدین لحاظ، تعداد افزونتری از کارگران به ورطۀ گرسنگی و بیچارگی مطلق کشیده می شوند.
قساوت جامعۀ تحت ولایت خامنه ایی، نمایندۀ اصلی نولیبرالیسم، بجهت تمایل و ولع شدید به کسب سریع سود و سرمایه و تاخت و تاز افسارگسیختۀ ارگانهای انگلی و “دزدی مودبانه” خصوصی سازی، زیر سایه اقتصاد تیول داری نسبت به کارگران کشاورزی می شود به پای طرحههای حصار کشی سده های هیجدهم و نوزدهم انگلستان، نمی رسد. بنیانگذار و تئوریسینهای رژیم جمهوری اسلامی با توسل به علوم نوین و جدید نوعی از استبداد آسیایی یا شرقی ماحصل شیوه تولید اسیایی را بر جامعه حاکم کرده است. شیوه تولید آسیایی مخلوطی از چندین شیوه مضمحل نشده ایی ست که سعی دارد به هر طریق ممکن، سرپا نگاه دارد. قدرت از توان اقتصادی ناشی می شود و کنترل و مالکیت همه منابع تولید ثروت و شیوه مدیریت آن نماد شیوه تولید آسیاسی است که در عنصر ولی فقیه خلاصه می شود. اما در واقعیت، افتادن یک امکان بزرگ تولید ثروت یعنی منابع غنی نفتی- گازی، نوعی  استقلال از آن شیوه تولید آسیایی و عصر بادیه نشینی را فراهم کرده است. استبداد فردی با اختیار کامل فرد بر شئونات زندگی مردم و حاکم  روابط شبان رمگی بر جامعه، تحمیق و تحقیر افراد جامعه، اتوریتۀ منفی و امتیاز  نماینده خدا بودن و توسل جستن به جهل و خرافات، سعی می کند دسپوتیسم شرقی و شیوه تولید اسیایی را چونان هوایی که تنفس میشود طبیعی نشان دهد. بهشت را در جهانی دیگر در ازای تحمل گرسنگی و عذاب به بندگان وعده میدهد،  بهشتی خرافی که جویهای شیر و شراب و زنان خوبروی از نمادهای بارز آن است. این حکومت ارتجاعی قرن بیست و یکمی به دلیل چنبره زدن بر منابع سرشار نفت و گاز بر خمس و ذکات و جزیه و … استوار نیست. از اینرو، با سیستم اقتصادی بر مبنای مالکیت ارباب رعیتی و برده داری و گله داری فاصله می گیرد. یعنی حکومتی که مبشر مالکیت مستضعفین بر زمین است، خود به یک بزرگ سرمایه دار تبدیل می شود که از قانون عام انباشت سرمایه، تبعیت می کند.
انباشت فلاکت و درماندگی از الزامات و ضروریات تولید ارزش اضافه و انباشت سود و سرمایه است به گونه ایی که موقعیت گردانهای کار به میزان سرمایه انباشتی، نزول پیدا می کند. استورش، قانون طبیعی و عام انباشت ثروت در تولید نظام سرمایه داری و خمیرمایه تغییرناپذیر آن را اینگونه اعلان میدارد: ” رشد ثروت اجتماعی موجب و موجد طبقه ایی ست که به  ملال آورترین، پست ترین و کراهت بارترین کارها برای رفاه و آرامش طبقه دیگری، تن میدهد. مزیت این تمدن با فقر و بدبختی و مذلتی که برای تودهها ببار میآورد، نسبت به “بربریت” تنها “امنیت طبقۀ حاکم” است.
نسل جدید، آقازاده ها، مالکان بنزهای ضد گلوله و صاحبان هواپیماهای خصوصی در دادگاههای شرع حکم به رد مظالم نمی دهند و دیه وارد شده به مسلم یا مسلمه را با چند راس بز و شتر و اسب نمی سنجند. بلکه، در نظام تیولداری و انحصار قدرت و ثروت به صادرات  و وادرات کالایی می پردازند که نیاز شهروند ایرانی نیست و به رانت خواری مشغولند. بنابراین، به رغم فراساختی عقب افتاده، از قانون مطلق عام انباشت سرمایه تبعیت می کند. جامعۀ طبقاتی سرمایه داری برپاساخته اند که بر استثمار نیروی کار و زمین، بمنظور انباشت ثروت هر چه بیشتر در دستان معدودتری، استوار است. در عین حال، تودۀ بزرگی از جامعه همواره باید در موقعیت فقر و فاقه شدیدی قرار گیرند. تفکر عصربادیه نشینی، فراساخت عقب افتاده با زیرساخت سرمایه داری نولیبرال، پارادوکسی ایجاد می کند که جمهوری اسلامی نیازمند تولید و بازتولید بحران است. نتیجۀ ماشین سرکوب کار، کارگر، کشاورز و زمین ظهور مافیای ست که فرایند مواد غذایی را از تولید به مصرف برای کسب سود در انحصار گرفته است. از برنجهای آلوده تا آشغال مرغ بجای سوسیس و کالباس و فاقد استاندارد و تاریخ مصرف گذشته و محصولات ترارریخته، همگی دستاورد باندها و دسته های چپاولگری و تبهکاری چونان افراشته پورهاست. ستاد اجرایی فرمان امام و کارتل مافیایی، سپاه برادران قاچاقچی انقلاب اسلامی، اقتصاد سایه ایی ست که با استیلا بر بیش از ۲۲۹ شرکت صنعتی و تجارتی، اقتصاد ایران را کنترل می‌کند.
خشکسالی، بیکاری، بی رونقی کشاورزی و دامداری در روستاها موجب مهاجرت ناخواستۀ روستاییان به سمت کلانشهرها، شده است. بر اساس واپسین گزارشات، ۳۳ هزار روستا و آبادی، نزدیک به نیمی از روستاهای  کشور، از سکنه خالی شده اند و معضل بزرگی همچون “حاشیه نشینی” را بوجود آورده اند.

سایت لج ور- آینه دیدگاههای سیاسی – اجتماعی، چندی پیش گزارش با سر تیتر ” کشاورز دیروز- حاشیه نشین امروز” انتشار داد.  بخشهایی از گزارش مذبور اینچنین است؛ « یازده میلیون نفر در حواشی مرزهای شهر تهران هستند که ۸ میلیون نفرشان بد مسکن هستند. روستاییان این سرزمین سال‌هاست فرزندان خود را به حومه شهر می‌فرستند یا به اجبار زادگاه را ترک کرده‌ و فرزندانشان را به تنهایی می‌سپارند. صدای پیرمرد تکیه به عصا داده در سر می‌خواند: مزرعه‌ام دیگه آب ندارد. یک موقعی با کشاورزی و دامداری سرم گرم بود. حالا فقط خشکی و بی‌آبیه. ولی یادم میاد که یه روزایی اینجا پر از آب بود. بچه‌هایم را فرستادم حومه شهر. با همسرم تنها زندگی می کنیم. زندگی جوری است که وقت نمیکنند بهم سر بزنند. بی‌آبی و فقر خانواده آنها را به سوی قطب‌های صنعتی و بازارهای کار کشانده است؛ کسانی که در شهرهای بزرگ هم جایی برای سکونت ندارند، در حاشیه شهرها ساکن می‌شوند و میکوشند خود را به اقتصاد پررونق شهر تحمیل کنند. آنها چاره‌ای جز حاشیه ‌نشینی یا سکونت در بافت‌های فرسوده و غیررسمی شهرهای بزرگ ندارند، مناطقی که نه آب شرب مناسبی دارد؛ نه گاز و علاوه بر آن سیستم درمانی‌شان به شدت ضعیف است….»

کار، کارگر، کشاورز و زمین در جمهوری اسلامی میرنده و ماشین سرکوب، ابزاری برای بقای تسلط اشرار حاکم است و هدفی بغیر انهدام و از رده خارج کردن منابع طبیعی و انسانی ندارد. سرکوب و درنده خویی دسپوتیسم شرقی، اصلی ترین وجه ممیزه دیکتاتوری ولایی با سرمایه داری غربی است که قادر نیست دانش و تکنیک و نیروی انسانی را حتی برای فراوری بکار گیرد. مصرف می کند و منهدم می سازد. آشفتگی زیست محیطی و کمبود آب، زمین خواری،  مافیای سرقت چوب، فقر فزاینده، روستاییان را روانه شهرهاریال حاشیه نشین و زاغه نشین کرده است. مارکس در گروندرسیه می می نویسد: “تغییر و تبدیل مالکیت زمین به دست سرمایه چنان که استوارت می گوید زمین را از دهانهای اضافه اش پاک می کند، فرزندان زمین را از سینه ایی که به برکت آن بارآمده اند جدا می سازد”.
جمهوری اسلامی با پراکندگی جمعیت روستایی و راندن کشاورزان از زمین، کارگاه طبیعی- شان، به  احیای ارتشی از گرسنگان بی پناه و بی حقوق پرداخته است. ارتشی که بجهت تضاد فاحش فراساخت و زیرساخت، اقتصاد رانت خواری- دلالی، وابستگی بی چون و چرا به نفت، ورشکستگی کارخانجات و مراکز صنعتی- تولیدی، بیکاری فزاینده نظیر دیگر جوامع سرمایه داری اصلی به پرولتاریای شهری، تبدیل نمی شوند. این توده بی خانمان همراه با بیکاران شهری، منبع بسیار مناسب عوام فریبی جمهوری اسلامی چه در فرایند صدور بحران بمثابه ی سربازان آماده شهادت یا شرکت در مضحکۀ انتخاباتی با شعارهای توخالی، نظیر “بردن نفت سر سفره های مردم” احمدی نژاد نمایندۀ بورژوازی مالی، هستند. پتانسیل بالقوه ایی که  بسادگی حربۀ سوء استفادۀ رقابت عاملان و آمران اصلی فلاکت، میگردد. مارکس از “هیپولیت کالینز” نقل قولی می آورد که مصداق وضعیت اسفبار روستاییان دیروز و حاشیه نشینان امروزی ایرانی ست؛ “هنگامیکه انسانی را در خلاء بگذارید، هوا را از او ربوده اید، همان کار را در حق او می کنید وقتی زمین را از او می گیرید…زیرا او را در فضایی تهی از ثروت قرار میدهید، به نحوی که در برابر او هیچ راهی برای گذران زندگی جز مطابق امال و منویات تان نمی گذارید”.

خیال پردازی آخرالزمانی توسط جمهوری اسلامی در واقعیتی انکارناپذیر در “ارتش ذخیره ایی از گرسنگان و پابرهنگان- حاشیه نشینان” به گونه ایی قد برافراشته که نیروهای انقلابی را برابر دو گزینه” پیوستگی برای تبدیل ابژه گی به سوژه گی” یا “استمرار گرسنگی، انقیاد، تمکین، تحمیق، بی خویشتنی، تبدیل ساختنشان به غیر و وابسته به غیر” قرار داده است. جمهوری اسلامی موجودیت و ضرورت تداوم خود را با ایجاد مجموعه ایی از نظرات و فرمولهایی برای شهروندان توجیه و قابل ادراک می کند که آنها را به غیر آنچه هستند، تبدیل ساخته و مقهور و منکوب واقعیت کاذب دست ساز خود، سازد. ساخت و کار جمهوری اسلامی نوعی اغواگری ست و با  واقعیت همگون نیست. ایدئولوژی و مجموعه سازوکارهای طبقات استثمارگر در سراسر تاریخ نمی توانند فریبنده و اغواگرانه، نباشند. منتها، انباشت سرمایه پیوسته بمعنای بینوایی و تنگدستی آنانی ست که با محصول و منبع کار و ثروت خود، زمین، بیگانه میشوند و در خدمت سرمایه قرار می گیرند. در این میان “گرسنگی” در مقابل ” کار اجباری” از سوی کشیشهای پروتستان وقیحانه، شیوه ایی “مسالمت آمیز” موجد انگیزۀ طبیعی انجام وحشتناکترین کارها، تسلیم و تمکین بدون کاربست فشاری، تاریخاً بشمار آمده است. چرخ ارابه نظامهای سرمایه داری بخصوص از جنس جمهوری اسلامی، از زمان آغازین پیدایش تا کنون بر گرسنگی و سوء تغذیه تولید کنندگان و دیگر گردانهای زحمتکش جهان، می چرخد.
از اینرو، لایه های تحتانی و زحمتکش جامعه تشنۀ آگاهی و سوژه گی را از یکسو با پرداخت یارانه های نقدی صدقه گیر و از دیگر سو، آنچنان گرسنه نگاه میدارند  که هر زمان بسادگی به خواسته های ارتجاعی، تن بسپارند. اما، کارایی اغواگری طبقات استثمارگر و بهره جویی از گرسنگان و پابرهنگان با توش و توان و یارایی قوای نو- دخالتگری ژنهای بیدار جامعه، عناصر پیشرو و پیشاهنگ انقلاب در  تضمین هژمونی، رابطه ایی مستقیم دارد. ضعف اسباب و تجهیزاتی که گذرگاه استیلای نو بر کهنه را هموار سازد در چیرگی اغواگری کهنه، نقش بسیار مهمی، بازی می کند.  بدینگونه، سیر خودبخودی جامعه تحت تاثیر “اغواگری” طبقۀ حاکم، علیه منافع طبقاتی خود، قد علم کرده و تعیین تکلیف می کند. البته، سیر قهقرایی برآیند بهره جویی کهنه مادم العمر نیست. در فرجام، “نو” گشاینده و ظفریاب این همآوردی تاریخی ست. اما، جهشهای عظیم قهقرایی به ضعف پیوستگی عناصر و نیروهای انقلابی با تودههای ستمدیده، نضج نیافتگی و رونق کامل نو برای انتظام سیلابهای خودبخودی در تب و تاب آگاهی، و مهار هرج و مرج و تصادمات، مربوط است. در این مسیر، آنانیکه  حرف از تغییر می زنند، ابتدا باید واقعیات را آنگونه که وجود دارد درک و بپذیرند. درک واقعی جهان نیز با نفی و نقد صرفاً “نظری” هر آنچه واقعی، اما همساز و همگون آرمانها و حقیقت مطلوب نیست، ممکن نمی باشد. این روش، با تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و پراکسیس انقلابی، جهت استیلای کمال مطلوب بر واقعیات جاری، متفاوت است. شیوه یی ست که بدون پیوند با ستمدیدگان از زندگی واقعی سود نمی جوید. بدین ترتیب، برای ثبت تئوری به نفی و انکار واقعیات جاری می پردازد و تنها به درد کبک می خورد که بجای رویاروئی شجاعانه با واقعیت سر در برف فرو می ‌برد. انکار واقعیات نه گریز از فلسفه و نه چشم پوشی از آن، که خود فلسفه دیگری ست؛”فلسفۀ شکست خوردگان”. براستی که اندیشه همین که توده های مردم را فراگرفت،به نیروی مادی بدل میگردد. البته  شرط تحقق این است که  تودههای ستمدیده چنین اندیشه ایی را بپذیرند و با  احراز یقین به درستی آن اندیشه، آمادۀ  هر گونه کوششی در راه پیروزی آن باشند. واقعیت یابی چنین آمادگی و یقینی، وظیفۀ سترگ عناصر پیشرو با طرد عافیت طلبی و تئوری پردازیهای صرف در پیوند با ستمدیدگان است. اگر چنین یقینی و آمادگی بوجود نیاید، هیچ اندیشه ایی هر چند مترقی و مطلوب، قادر نیست تودهها را به حرکت وادارد.

منطق شیوه تولید جمهوری اسلامی تکرار فاجعه بار بیکاری، فقر و فلاکت و گرسنگی ست که تا با اراده ایی قوی ایی که تمامیت خصلتهای دوگانه ساختاری حاکم را به نقد بکشد، روبرو نگردد بر همین پاشنه می چرخد. اگرچه استمرار و پیروی ستمدیدگان بجهت فریبکاری، تنها تناقضات ذاتی و ماهیت ایستا و راکد جمهوری اسلامی را برابر دیدگانشان، آشکار و عیانتر می سازد. اما، بطور خودبخود  قادر نیست آنان را وارد میدان عمل تاریخی خود، نماید. راه حل در بیداری روح مطلق بی پیکرشان می باشد که بینش، معرفت و دانایی این روح که پراکنده و بالقوه است بسوی فعلیت یافتگی و عاملیت و سوژگی، هل داده شود و به نقطه ایی برسد که دیگر بندگانی نباشند که پایین زمین گرسنه و بی حقوق، سکنی گزیده اند. بلکه، سلاح نرم به آگاهی به سلاح گرمی مبدل گردد که در مرکز بالا قرار گیرند و پیرامون نیازهای طبیعی و الزامی خود، تولید، توزیع و مصرف موادخوراکی، مشارکت داشته باشند.
تنها این درک، بندگان را  وامیدارد که پای از تکالیفی که دیکتاتوری ولایی برایشان تعیین میکند، فراتر بگذارند و شرایط بگورسپاری تاریخی آن را بر اساس بحرانهای دوره ایی و ناعقلانیت درونی اش، پایه گذاری کنند.

تمامی پیشرفت تاریخ در پیکرۀ غلبه آگاهی بر خودبخودی رقم خورده است که بر کنشگری “پیشاهنگ انقلاب” صحه می گذارد. زیرا، موضوع تاریخ؛ انسان رو به زوال نیست، انسان چسبیده به زندگی کلیشه ایی نیست، انسان سوژه و رها از قید و بندهای دست و پاگیر است. پیشاهنگ انقلاب، آینده را نه چونان کودکان شورشگر، بر اساس حرکتی مستقیم و نه فرصت طلبان راست و چپ با ترمیم حال، نمی سازد، به سیاست بهره برداری از فن ممکنات بیسمارکی یا تاکتیک- پروسۀ پراگما بورژوایی بسنده نمی کند. بلکه، با گسست از تکرار و تداوم از زمان حال، برای کمالیابی آینده ایی که محتوایش برای ستمدیدگان از حد فرم، فراتر رود به فرآیند جهش از “حیطۀ ضرورت” به “حیطۀ آزادی” با پذیرش تمامی خطرها و دشواریها، یاری می رساند. اندیشۀ چنین فرد یا جمعی از کردمان برمیخیزد و نه برعکس! ماشین سرکوب و دستگاه اغواگرای ارتجاع، آن سنگ طلسمی ست که بپای ستمدیدگان و گرسنگان چسبیده است و آنان را از گام نهادن در فاز جدید و آینده ایی بهتر، بازمی دارد. آینده ایی که زمان حال، منطق نظام دیکتاتوری ولایی، را به گِل بنشاند. براستی که تصویر حقیقی آینده هر آینه شکست زمان حال است. آینده ایی که بارقه ایی از قهر انقلابی علیه ظلم و بی عدالتی در ارتش گرسنگان و پابرهنگان به همت و مدد عناصر پیشروی جامعه، بیافریند.

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.