احمد میرعلایی، جان بر سر قلم

قتل میرعلایی مانند دیگر قتل‌های نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دسته‌ی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم. او در نوجوانی شیفته‌ی محمد مصدق و جبهه‌ی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقه‌ی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامه‌ای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسنده‌ایم». ….

توانا:
هشت صبح روز دوم آبان‌ماه ۱۳۷۴مترجم و نویسنده‌‌ی پرکار ایرانی، احمد میرعلایی از منزلش به سوی کتاب‌فروشی محل کارش به راه افتاد اما هرگز به آن‌جا نرسید. او عادت داشت که اگر ظهر به خانه نمی‌رفت تغییر برنامه را اطلاع دهد اما آن روز چنین نکرد. خانواده‌اش نگران شدند اما جست‌وجو برای یافتنش بی‌نتیجه بود. پیکر بی‌جان او ساعت ده شب در کوچه‌های خیابان میر اصفهان پیدا شد. کنار جنازه‌ی او دو بطری مشروب قرار داده بودند. نیروی انتظامی پیدا شدن جسد را به خانواده میرعلایی اطلاع می‌دهد. او در یکی از کوچه‌‌های فرعی محل کارش به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. همان شب در پزشکی قانونی خانواده‌ی میرعلایی جسد را می‌بینند که جای دو تزریق آمپول در دست راست او دیده می‌شود. احمد میرعلایی بر اثر تزریق انسولین از ناحیه‌ی دست راست دچار ایست قلبی می‌شود و جان می‌دهد. (بخشی از تاریخ جنبش روشن‌فکری ایران،مسعود نقره‌کار، جلد سوم، ص ۴۷، نشر باران) این‌گونه پایان می‌یابد زندگی مترجمی که در تاریخ  ۲۱ فروردین سال ۱۳۲۱ در اصفهان آغاز شده بود. احمد میرعلایی، مترجم، نویسنده، استاد دانش‌گاه، ناشر و روزنامه‌نگار در خانواده‌ای اهل فرهنگ و تحصیل‌کرده دیده به جهان گشود. پدر بزرگ پدری وی روحانی بود و پدر بزرگ مادری پزشکی حاذق. میرعلایی تحصیلات دانش‌گاهی خود تا مقطع کارشناسی در رشته‌ی ادبیات انگلیسی را در دانش‌گاه اصفهان گذراند و پس از آن به دلیل کسب رتبه‌ی اول، موفق به دریافت بورس تحصیلی شد و به دانش‌گاه لیدز در انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس خود را در رشته‌ی ادبیات و زبان انگلیسی از این دانش‌گاه دریافت کرد. میرعلایی سپس برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانش‌گاه سوربن شد اما آن را نیمه‌تمام گذاشت و به ایران بازگشت.(ماه‌نامه‌ی گردون، شماره اول، آذرماه ۱۳۶۹) میرعلایی به مدت دو سال از سال ۱۳۴۶ به عنوان عضو سپاه دانش به سیستان و بلوچستان رفت. پس از بازگشت از سیستان و بلوچستان در سال ۱۳۴۸ به تدریس ادبیات انگلیسی در دانش‌گاه‌های اصفهان پرداخت. او هم‌چنین به مدت ۴ سال در موسسه‌ی انتشارات فرانکلین به ویراستاری آثار ادبی به کار مشغول شد. احمد میرعلایی از سال ۱۳۵۵ و به مدت ۴ سال به سرپرستی خانه‌ی فرهنگ ایران در هند و پاکستان منصوب شد.(نشریه‌ی کلک، شماره‌ی ۶۸-۶۹-۷۰، ص ۴۰۸، «به یاد میرعلایی»، سال ۱۳۷۴) معرفی بزرگان ادب هم‌چون بورخس، میلان کوندرا، اکتاویوپاز، ویلیام گولدینگ، گراهام گرین و …اولین بار توسط احمد میرعلایی صورت گرفته است و ترجمه‌های شیوای او، فارسی‌خوانان ِ آثار ادبی را با این بزرگان آشنا کرده است. از احمد میرعلایی به غیر از ترجمه‌های ارزش‌مند می‌توان به حدود ۲۶ کتاب، مقاله، داستان اشاره کرد.از او اشعار بسیاری نیز در نشریات ادبی و فرهنگی معتبری چون سخن، رودکی، آدینه، کتاب جمعه، دنیای سخن، گردون، کلک و … به انتشار رسیده است. از ترجمه‌های فراوان ایشان می‌توان به شیاطین (نمایشنامه / جان وایتینگ)، ویرانه‌های مدور (خورخه لوییس بورخس)، سنگ آفتاب (شعر / اکتاویا پاز)، چیتی چیتی بنگ بنگ (کودکان / یان فلمینگ)، ای. ام. فارستر (نقد آثار / ای. تی. مور)، الف و داستان‌های دیگر (خورخه لوییس بورخس)، عرفان مولوی (با همکاری دکتر احمد محمدی / عبدالحکیم خلیفه)، اسب عالی (کودکان / جین مریل)، درباره ادبیات (اکتاویا پاز و دیگران)، هزارتوها (خورخه لوییس بورخس)، خدای عقرب (ویلیام گلدینگ)، ژان پل سارتر (با همکاری ابوالحسن نجفی / هانری پیر)، کنسول افتخاری (گراهام گرین)، طوق طلا (مجموعه داستان / ای. ام. فارستر)، کودکان آب و گل (نقد ادبی / اکتاویا پاز)، هند، تمدن مجروح (وی. اس نایپول)، کلاه کلمنتیس (میلان کوندرا)، از چشم غربی (جوزف کنراد)، عامل انسانی (گراهام گرین)، مرگ و پرگار (خورخه لوییس بورخس)، باغ گذرگاه‌های هزارپیچ (خورخه لوییس بورخس)، بیلی بادملوان (هرمان ملویل)، پشت شیشه، پشت مه (ترجمه انگلیسی / علی خدایی)، ترکه مرد (دستیل حمیت)، هوارزداند (ای. ام فارستر) و … اشاره کرد.

قتل میرعلایی مانند دیگر قتل‌های نویسندگان و دگراندیشان، جهت محدودسازی اندیشه و حق آزادی بیان صورت گرفت. احمد میرعلایی به هیچ حزب و دسته‌ی سیاسی وابستگی نداشت که بخواهیم او را مخالف سیاسی جمهوری اسلامی قلمداد کنیم. او در نوجوانی شیفته‌ی محمد مصدق و جبهه‌ی ملی بود اما چه پیش و چه پس از انقلاب هیچ سابقه‌ی فعالیت سیاسی و یا مبارزات سیاسی نداشت. احمد میرعلایی تنها در نامه‌ای ۱۳۴ امضایی که امضای او هم پای نامه بود گفت که «ما نویسنده‌ایم». «ما نویسنده‌ایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه‌ و تحقیق خود را به اشکال مختلف می‌نویسیم و منتشر می‌کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌مان – اعم از شعر یا داستان، نمایش‌نامه یا فیلم‌نامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان- آزادانه و بی‌هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه‌ای، در صلاحیت هیچ‌کس یا هیچ‌ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره‌ی آن‌ها بر همه‌گان گشوده است.» این نویسندگان در بخش دیگری از نامه می‌خواهند که آن‌ها را نویسنده ببینند. «پس اگر چه توضیح واضحات است، باز می‌گوئیم: ما نویسنده‌ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.» احمد میرعلایی پس از امضای این نامه مانند دیگر امضاکنندگان نامه، بارها به وزارت اطلاعات احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت و آزار دید.

این‌ها خشم ماموران امنیتی جمهوری اسلامی را برانگیخت. علاوه بر این فرج سرکوهی در کتاب «یاس و داس» خود که توسط نشر باران منتشر شده نقل می‌کند که یکی از دلایل دیگری که خشم وزرات اطلاعات را برانگیخته است دیدار احمد میرعلایی با وی.اس.نایپول نویسنده‌ی کتاب «هند تمدن مجروح» بوده است که توسط میرعلایی ترجمه شده است. سرکوهی اشاره می‌کند که حکومتیان اجازه نمی‌دادند تا نویسندگان مستقل با این نویسنده دیدار داشته باشند اما میرعلایی در اصفهان با ایشان دیدار می‌کند و در این نشست و برخاست چند روزه روایت متفاوتی از آن‌چه دولتیان به او ارائه داده‌اند، ارائه می‌دهد.

هوشنگ گلشیری در مورد احمد میرعلایی می‌گوید: «در این میان در آثار ماندگار او زبان و لحن و سطح زبان پیش‌نهادی چندان بجاست که انگار نویسنده یا حتا شاعر خود بدین زبان نوشته است. چند رمان و تعدادی داستان کوتاه و دو شعر بلند از او می‌ماند، و با خواندن و بازخواندن این‌ها است که می‌بینیم احمد میرعلایی نمرده است.»

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.