شیما شهرابی: مرگ غمناک کودکان بی شناسنامه در کارگاه های بازیافت زباله

هر دو توی عکس لبخند زده‌اند و نور لامپ‌های کوچک درخت کریسمسی که در پس زمینه عکس شان قرار دارد توی صورت‌هایشان پاشیده، کاپشن چرم به تن دارند و با شرم و خجالت توی دوربین نگاه کرده‌اند. احتمالا عکاس وقتی شاتر دوربین را فشار می‌داده و عکس بچه‌ها را ثبت می‌کرده هرگز تصور نمی‌کرده تا چند وقت دیگر یک ربان مشکی بالای این عکس نصب می‌شود و این لحظه شادی بچه‌ها، تبدیل به یکی از غم‌انگیزترین عکس های خبری این روزها شود. ….

Abed Tavanchehs foto.

حالا هفت روز از مرگ احد و صمد دو برادر هفت ساله و هشت ساله گذشته. آن‌ها هفته گذشته در شعله‌های آتشی که بخشی از گاراژ جمع‌اوری ضایعات را در برگرفته بود، ماندند و زنده زنده سوختند. احد و صمد هر دو کارگر بودند، کارگران کوچکی که ضایعات را از بین زباله‌ها جمع می‌کردند و بعد برای تحویل به همین گاراژ می‌رفتند، : «هفته گذشته هم مثل همیشه به گاراژ رفته بودند، ضایعات را تحویل داده بودند و به اتاقکی که یک بخاری کوچک داشت رفته بودند، کنار بخاری نشسته بودند که خودشان را گرم کنند بی خبر از این که… کپسول متصل به بخاری می‌ترکد و احد و صمد در  اتاق و بین شعله‌های آتش گیر می‌کنند. تا ماموران آتش نشانی برسند کار از کار می‌گذرد.»

این‌ها روایت یکی از مددکارانی است که هرازگاهی این دو برادر را می‌دیده. او می‌گوید: « آن‌ها هیچ وقت روی نیمکت‌های مدرسه ننشسته بودند و از وقتی چشم باز کرده بودند یا سر چهارراه‌ها دست فروشی کرده بودند و یا در بین زباله‌ها دنبال ضایعات گشته بودند.»

احد و صمد جزو بچه‌های بی شناسنامه بوده‌اند و هیچ سند هویتی‌ای نداشته‌اند: «افغانستانی بودند و  غیرقانونی آمده بودند. شناسنامه نداشتند، پدرشان معتاد است و دو زن دارد. مادر صمد سالم است اما مادر احد هم معتاد است و روز حادثه هم در کمپ ترک اعتیاد بوده. اینقدر مساله دارند که برای گرفتن کارت آبی از اداره اتباع و ثبت‌نام بچه‌ها در مدرسه مراجعه نکرده بودند و بچه‌ها مدرسه نمی‌رفتند.»

کارت آبی؛ کارت هویتی است که از سال گذشته و پس از این که آیت الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی تاکید کرد هیچ دانش‌آموز افغانستانی حتی غیر قانونی نباید از تحصیل باز بماند، از سوی اداره اتباع برای ثبت‌نام در مدارس صادر می‌شود و آموزش و پرورش مدارس را موظف کرده در یک بازه زمانی مشخص و با ارائه این کارت کودکان افغانستانی را ثبت‌نام کند. مددکار می‌گوید: «زمان ارائه کارت آبی بسیار محدود است. ضمن این که مخارج تحصیل برای این خانواده‌ها اینقدر زیاد است که از خیر فرستادن بچه‌ها به مدرسه می‌گذرند و در عوض می‌خواهند بچه‌ها کمک خرج زندگی‌شان شود.»

او پدر دو برادر هم می‌شناسد، خودش در همان گاراژ جمع‌آوری ضایعات کار می‌کند و وقتی متوجه می‌شود که بچه‌هایش در آتش هستند خودش را به آن‌ها می‌رساند اما حجم آتش آنقدر زیاد بوده که کاری از دستش برنمی‌آید و خودش هم دچار سوختگی می‌شود: «همه‌شان را به بیمارستان یافت‌آباد بردند اما برای بچه‌ها دیر شده بود.» بچه‌ها دیگر جان نداشته‌اند و پدرشان به شدت سوخته است اما این قصه وقتی تلخ‌تر می‌شود که بیمارستان از تحویل دادن پیکر بچه‌ها هم خودداری می‌کند: «حرف شان این بود که بچه‌ها و پدرشان هیچ اسناد هویتی ندارند. پدرشان نه کارت شناسایی داشت نه شناسنامه و نه سند ازدواج. آن‌ها هم بچه‌ها را نگه داشتند و می‌گفتند بدون شناسنامه نمی‌توانیم تحویل دهیم.»

دوستان و آشنایان خانواده احد و صمد در این مدت بارها به اداره اتباع و … مراجعه می‌کنند تا بتوانند اجازه دفن این دو برادر  را بگیرند: «دوندگی و کار اداری زیاد بود ما و یک نفر از بستگانشان پیگیر کار بودیم و بالاخره بعد از چند روز اجساد بچه‌ها را تحویل دادند.» چند لحظه سکوت می‌کند و می‌گوید: «مرگ بی‌شناسنامه‌ها هم فرق می‌کند. انگار دردش بیشتر است اما خیلی بی صدا و مظلومانه است. آنها از کشورشان، از بدبختی خودشان فرار کرده‌اند باید بدبختی بیشتری در کشور ما بکشند.»

او روزانه با بچه‌های زیادی شبیه احد و صمد سر وکار دارد، بچه‌هایی که اصلا بچگی نکرده‌اند، یک شبه تا چشم باز کرده‌اند بزرگ شده‌اند و نان آور، همگی بی ‌شناسنامه، بی هویت، سرچهارراه یا لابه لای زباله‌‌ها  قد می‌کشند و مرد می‌شوند: «احد و صمد هم اول سر چهارراه‌ها بودند اما ماموران بهزیستی آن‌ها را تهدید به ردکردن از مرز می‌کنند. غیرقانونی بودند. پدرشان می‌ترسد و تصمیم می‌گیرد جای کار بچه‌ها را تغییر دهد و آن‌ها را جایی ببرد که کمتر با مردم ارتباط داشته باشند.»

گاراژ جمع آوری ضایعات غنی آباد محل کار جدیدشان بوده، همانجایی که زباله‌ها را تحویل می‌دادند و برای گرم کردن دست‌هایشان به اتاقک کوچک می‌رفتند. مددکار می‌گوید: «آنجا پر از کارگاه‌های بازیافت است. پر از بچه‌های بی شناسنامه که ضایعات جمع می‌کنند و از پیمانکارهای شهرداری پول می‌گیرند. بچه‌های بی هویت برایشان سود است. هم کار می‌کنند هم کمترین حقوق را می‌گیرند و هم بیمه نمی‌شوند.»  چند لحظه و سکوت می‌کند و می‌گوید: «مرگ احد و صمد باید این بچه‌ها را به یادمان بیاورد. آن‌ها که زباله گردی می‌کنند و …» بچه‌های خیریه جمعیت امام علی در چند شب گذشته در نقاط مختلف برای این بچه‌ها شمع روشن کرده‌اند و روی سطل‌های زباله جمله «زباله گردی حق کودکان نیست» را نوشته‌اند از دیگران هم خواسته‌اند با آن‌ها همراه شوند از نوشته‌هایشان عکس بگیرند و هشتگ #زباله_گردی_حق_کودکان_نیست را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بگذارند، به یاد احد و صمد.

————————————————–
منبع: ایران وایر

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.