خشونت، خشونت می‌آورد: گفتگو با فریبرز رئیس دانا

کتاب «بربریت واقعا موجود» مجموعه مقالاتی پیرامون خشونت است که به مصادیق آن در این روزگار می‌پردازد. این کتاب را فریبرز رئیس‌دانا ترجمه کرده است. برای همین با او در مورد این کتاب و مظاهر خشونت در جامعه امروز گفت‌و‌گو کردیم ….

پوریا میرآخورلی
اطلاق لفظ خشونت و مظاهر آن در جامعه امروز در حال تغییر است و دیگر صرفا دعواهای خیابانی و جنگ خشونت قلمداد نمی‌شوند، بلکه توهین‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی پای صفحات سلبریتی‌ها یا افراد عادی رد و بدل می‌شوند نیز می‌توانند برچسب خشونت را داشته باشند. در این میان رواج بازی‌ها و فیلم‌های خشن بی‌تاثیر نیستند؛ چه این‌که به‌نوعی درحال عادی‌سازی آن‌ها هستند و از همین‌رو است که دیگر اخباری مثل کشته شدن چند نفر در فلان نقطه زمین جزو عادی سر‌خط خبرها و پای ثابت خبر‌های صبحگاهی، ظهر‌گاهی و شامگاهی شده‌اند که اگر نگوییم تغییری در احوال ما به وجود نمی‌آورند، باید گفت کمتر کسی از این خبرها متعجب می‌شود و حداقل کمتر دلمان را به درد می‌آورد و به این فکر می‌کنیم که آن‌ها نیز عزیز کسانی بوده‌اند. کتاب «بربریت واقعا موجود» مجموعه مقالاتی پیرامون خشونت است که به مصادیق آن در این روزگار می‌پردازد. این کتاب را فریبرز رئیس‌دانا ترجمه کرده است. برای همین با او در مورد این کتاب و مظاهر خشونت در جامعه امروز گفت‌و‌گو کردیم؛ با این توضیح که طبیعتا در یک گفت‌وگوی مطبوعاتی حرف‌های مصاحبه شونده لزوما انعکاس نظرات مجله نیست اما از آن‌جا که آقای رئیس‌دانا غالبا حرف‌های مهمی دارند، ما تلاش کردیم نظرات ایشان را بی‌کم و کاست منعکس کنیم.

«بربریت واقعا موجود» یک سیر قیاسی در چینش مقالات خود دارد که از کلیات به سمت جزئیات می‌رود و به مظاهر خشونت در جوامع در حال توسعه مثل نیجر و نیکاراگوئه و… می‌پردازد و در مقالات انتهایی کتاب از کشورهای توسعه‌یافته حرفی به میان نمی‌آید. این بدان معناست که در این نوع از جوامع خشونت کمتر است یا اصلا وجود ندارد؟ آیا کتاب درصدد القای این معنی است؟
مطلقا چنین نیست. کتاب محتوای تاریخی دارد. این کتاب می‌خواهد درباره خشونت‌هایی که مورد بحث قرار می‌دهد بگوید که هم جنبه‌ سیاسی دارند و هم جنبه‌ اجتماعی، به ویژه از سوی امپریالیسم جهانی و نمایندگان نو‌لیبرالیسم تحریک شده‌اند و تاریخ تحول دارند. اتفاقا مجموعه آثار کتاب از ساختار‌گرایی به دور است. نمی‌خواهد بگوید که یک ساختار پدیدآورنده خشونت وجود دارد که همیشه همراه بشر بوده است. خشونت‌هایی که این کتاب مورد بحث قرار می‌دهد از نوع خشونت‌هایی است که زاده نظام سرمایه‌داری، عوارض و تبعات کار‌کرد این نظام هستند؛ در مواقعی که نظام ‌سرمایه‌داری به تنگنا می‌افتد و با بحران روبه‌رو می‌شود یا نتایج فشارهای اجتماعی را می‌بیند یا برای تهاجم به حقوق اجتماعی مردم وارد کارزار می‌شود. گاهی اوقات تبلور این خشونت‌ها فقط در برخوردهای قومی دیده می‌شود، ولی در واقع تمام مقالات این کتاب نشان داده‌اند که یا دست‌های مداخله‌گران سرمایه‌داری در کار بوده‌اند یا سیاست‌های بهره‌کشی نوین نو‌لیبرالیستی یا آثار یک سیاست اقتصادی کاپیتالیستی به ویژه در دوران نو‌لیبرالیستی، این نوع از خشونت‌ها را ساخته‌اند. نمونه آخر آن خشونت‌هایی است که در اندونزی و درمورد تپه‌های کشت کاکائو بحث می‌کند. نمونه دیگر آن خشونتی است که در هند توسط هندوها علیه مسلمانان رخ می‌دهد، در حالی‌که افکار عمومی این بوده است که هندوها مردم ملایم‌طبعی هستند و مسلمانان در آن‌جا خشونت کرده‌اند، اما این کتاب نشان می‌دهد چنین نبوده است و می‌گوید. دولت نو‌لیبرالی هند و تاریخچه فعالیت‌های اقتصادی آن‌ها راه را چگونه به این برخوردهای خشونت‌آمیز کشانده است. البته نادانی، جهل، تعصب و خرافه هم به یاری آمده است، ولی ریشه اصلی‌اش آن است، چون در مورد خشونت‌های مدرن صحبت می‌کند. اگر آن کارکردهای نو‌لیبرالیستی و عملکردهای سرمایه‌دارانه نوین نبود، آن خشونت‌ها به آن شکل به وجود نمی‌آمد. همچنین در نیکاراگوئه ابزار و دسته‌هایی که بعد از کنار گذاشته شدن دولت‌های سوسیالیستی یا در آفریقای جنوبی بعد از به قدرت رسیدن دولت ضد آپارتاید که از حیث اقتصادی، آپارتاید اقتصادی را جایگزین کرد، این نتایج را به بار آورده است. باقیمانده‌های جریان‌ها و دسته‌های سیاسی انقلابی و رادیکال گذشته، ناگزیر طی فرایندهای به سمت خشونت‌های خیابانی کشیده شده‌اند. بنابراین کتاب محتوای تاریخی و تحلیل تاریخی -اجتماعی دارد که با تکیه بر روش تحلیل‌گرایانه نگاشته شده است. کتاب تا آستانه فعالیت انفجاری داعش می‌آید و از این جهت خوب است؛ برای این‌که الان این کتاب گواهی بر این است که نمی‌توانید بگویید داعش فرزند تعصب سلفی‌ها یا سنی‌های متعصب است. این کتاب ذهن شما را آماده می‌کند که بدانید این خشونت‌ها ریشه در مداخله‌ها و عملکردهای امپریالیستی و سرمایه‌داری نو‌لیبرال داشته است. همین‌طور که داعش، القاعده و طالبان را بی‌شک می‌توانیم به طور مستقیم به ناتو، CIA یا نواب این‌ها ترکیه، عربستان و قطر در منطقه مرتبط کنیم. این مسئله جدا و مستقل از منافع اقتصادی نیست، گرچه به طور مستقیم خودش را نشان نمی‌دهد یا در موارد محدودی خودش را نشان می‌دهد. این کتاب گنجینه تاریخی و ابزار بسیار مفیدی است که می‌توانیم خشونت را در خاورمیانه به‌ویژه بعد از رشد آگاهی‌ها، بهار عربی و به‌پاخیزی مردم علیه حکومت‌های خودکامه ببینیم که چگونه انگیزه‌های اصلی اقتصادی و سلطه‌گری به کار می‌افتند و مکانیزم‌های فتنه‌گرانه و توطئه‌های پنهان برای برانگیختن تضادهایی که به طور مصنوعی به وجود می‌آورند، کار را به این‌جا می‌کشانند. این کتاب، جنگ عراق، خشونت‌ها و جنایت‌هایی را که به صورت مستقیم ارتش انگلستان و امریکا انجام دادند نیز در‌بردارد. همچنین خشونت‌هایی که در متن، بطن و عملکردهای رژیم صهیونیستی وجود دارد. از این رو این کتاب زمینه‌ای عالی است برای این‌که بدانیم سابقه تاریخی برانگیخته شدن خشونت‌های نوین قومی و تعصب‌های مذهبی در منطقه خاورمیانه چیست. در فصل‌های ابتدایی به خشونت‌هایی که در زندان گوانتانامو وجود دارد نیز می‌پردازد، اما عمده توجهات این کتاب به جهان زیر‌سلطه یا به زبان شما جهان در حال توسعه است. برای این‌که درصدد است تا خشونت‌های ناشی از سلطه‌گری را نشان دهد و نباید برداشت ما این باشد که در غرب چنین خشونت‌هایی وجود ندارد.

انگلس می‌گوید جامعه سرمایه‌داری با یک دوراهی روبه‌رو است که یا به سمت سوسیالیسم برود یا به بربریت باز‌گردد. از این سخن بر‌می‌آید که او بربریت را در مقابل و در تضاد با سوسیالیسم می‌داند. به نظر شما در ذات سوسیالیسم هیچ نوع خشونتی وجود ندارد و اشتباهی را مرتکب نشده‌اند؟
این نظر انگلس بوده است که بعدها توسط رزا لوکزامبورگ هم مطرح شد. انگلس این نظر را در یک سخنرانی در سال‌های پایانی‌اش بیان کرد. این حرف به این معنی نیست که سوسیالیست‌ها اشتباه نکردند. انگلس پیش از این‌که جهان سوسیالیسم را تجربه کند از دنیا رفت یا رزا لوکزامبورگ در آستانه تجربه بلشویکی توسط فاشیست‌های آلمان ترور شد. این حرف به این معنی نیست که سوسیالیست‌ها دست به خشونت نزدند یا در زمان استالین خشونت صورت نگرفته است، اما تفاوت در این است که ما الان در جهان سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم، جهان سرمایه‌داری نمی‌تواند خودش را از خشونت و کشتار بیرون بکشد. ایالات متحده امریکا بعد از جنگ مسئول کشتن بیست میلیون انسان بوده است. در عراق یک‌ و ‌نیم میلیون انسان را کشته و این مسئله ذاتی آن نظام است، اما سوسیالیسم تاکنون حکومتی جهان‌روا نبوده است و نمونه‌هایی در شوروی وجود داشته که واکنش‌هایی به جهان سرمایه‌داری بوده است و نه بنا کردن یک سوسیالیسم واقعی. در تمام آنچه که علیه استالین گفته می‌شود، صرف‌نظر از اغراق‌ها، دروغ‌ها و آنچه CIA می‌سازد، اصلی‌ترین دشمنان استالین بعد از فروپاشی این بود که گفتند در تمام اتحاد شوروی پانصد هزار نفر در زمان استالین کشته شدند. از این میان شماری از آن‌ها به علت این‌که دست به جرایمی زده بودند که برای آن‌ها مجازات مرگ در نظر گرفته بودند، محکوم به مرگ شدند. من این حرف را قبول ندارم .حتی اگر یک نفر کشته شده بود قبول ندارم، ولی کسانی که این مسئله را دستاویز قرار می‌دهند تا به سوسیالیسم حمله کنند همان‌جا یادشان می‌رود که در دوره حکومت هشت‌ساله جورج بوش، میلیون‌ها نفر در جهان به دست ارتش امریکا کشته شدند. فقط یک‌ و ‌نیم میلیون نفر که شامل پانصد هزار کودک بودند در عراق کشته شدند. امریکا شش میلیون نفر را در ویتنام کشت. حال اگر به پسِ حرف کسانی که از استالین ایراد می‌گیرند نگاه کنید، می‌بینید که آن‌ها در اساس از سوسیالیسم ایراد می‌گیرند. من نمی‌گویم که سوسیالیسم اشتباه نکرده است، اما بحث من این است که سوسیالیسم تاکنون نتوانسته است یک نظام جهانی به وجود بیاورد. فقط امید و واکنشی است در مقابل جنایت‌های سرمایه و همان‌طور که در این کتاب هم می‌بینید بربریت و توحش از نظام سرمایه‌داری جداشدنی نیست. نظام سرمایه‌داری جنگ‌طلب است به دلیل این‌که با جنایت، انباشت سرمایه می‌کند، ولی سوسیالیسم از آغاز در پیام انگلس و در خواسته‌ها و شکل حکومتی که لنین پیشنهاد کرده بود، صلح‌آمیز بود. کوبا برای این درست نشده بود که به جهان حمله کند، ولی ایالات متحده امریکا به همه جا لشکر می‌کشد. کوبا برای این ساخته شده است که یک ملتی بتواند روی پای خودش بایستد و ایستاد. دیدیم که پنجاه سال و بیشتر در مقابل محاصره و تحریم اقتصادی جنایت‌بار امریکا که مانع هر نوع رشد فنی صنعتی کوبا می‌شد، مقاومت کردند چون زندگی را دوست داشتند. این سوسیالیسم است، اما اگر سوسیالیست‌ها اشتباه کردند بیشتر از همه خود سوسیالیست‌ها این اشتباه را مطرح کردند. در همین دوره استالین که می‌گویید کسی جرات حرف زدن نداشته است، «دن آرام» شولوخف نوشته شده است. اتفاقا قهرمان «دن آرام» یک ضدانقلاب است و این رمان او را فقط به عنوان یک انسان ارزیابی می‌کند. در همین رمان نشان داده می‌شود که چگونه بلشویک‌ها دست به جنایت زدند و همه واقعیت را می‌گوید. حقیقت را بدانید، واکنش‌های دفاعی و ناگزیر چیزی است جدای از واکنش‌های ذاتی. ذاتیِ نظام سوسیالیستی و خواست آن بر پایه عدالت است و رقابت برای منافع اقتصادی مایه جنگ‌افروزی است.
این یک منطق بسیار ساده‌ای است که تجربه دارد، اما اگر سوسیالیست‌هایی به قول هابز وان در عصر بی‌نهایت‌ها به قدرت رسیدند، معلوم است که هیتلر را بیرون می‌دهد. معلوم است که مقاومت هم در مقابل آن منجر به اشتباهاتی می‌شود مانند آنچه در اتحاد شوروی شد. چرا نمی‌گویند در اتحاد شوروی بیست میلیون نفر کشته شدند تا فاشیست‌ها نتوانند جهان را به نابودی بکشند. اگر اتحاد شوروی نبود، نازی‌ها و فاشیست‌ها جهان را به نابودی می‌کشاندند. اگر زورشان به امریکا نمی‌رسید، زورشان به اروپا که رسیده بود. به سرتاسر آسیا می‌آمدند. این هم که ایرانی‌ها دلشان را به این خوش کرده‌اند که ما آریایی هستیم و ما را مستثنا می‌کردند اصلا حرف‌های مسخره‌ای است. فاشیست‌ها آمده بودند برای ایجاد یک سلطه دیگری به جای کاپیتالیسم و برای نابودی سوسیالیسم. مدت‌ها چرچیل، نازی‌ها را تحریک می‌کرد. ایرادی که به استالین گرفتند این بود: چرا مدتی با آلمان قرارداد صلح یا ترک مخاصمه بستی؟ می‌گفت این جنگ امپریالیستی از جناحی است علیه جناحی دیگر. آلمانی‌ها به شوروی حمله کردند و بیست میلیون نفر را کشتند، این جنگ‌طلبی است. این جنگ‌طلبی است یا این‌که می‌گوییم یا سوسیالیسم یا بربریت؟ شما سوسیالیست را نخواهید. جهان فعلی نظم سرمایه‌دارانه است، بربریت در آن هست یا نیست؟ این بربریت است. ما از کسانی نیستیم که بر این چنین جنایت مهر تایید بزنیم.

به نظر شما نگاه حذفی و استالینی یک نوع خشونت به شمار نمی‌رود؟ از «دن آرام» مثال زدید، اما در همان برهه «مرشد و مارگریتا» اجازه انتشار پیدا نمی‌کند.
نگاه حذفی مربوط به عملکردهای ویژه‌ای در نیمه اول قرن بیستم بوده است که کشورهای امپریالیستی انواع مداخله‌ها و جنایت‌ها را علیه اتحاد شوروی انجام دادند که نمونه آن را در مورد آلمان گفتم. این اتفاق، آن واکنش را برمی‌انگیزد و بدبینی ایجاد می‌کند. این قبول است. من خودم منتقد استالین و آن عملکرد هستم، اما منتقد سوسیالیسم نیستم. من آن عملکردها را اشتباه ذاتی سوسیالیسم نمی‌دانم. دلیلش هم کوبا است. چرا در کوبا چنین اتفاقاتی نیفتاده است؟ چرا ایالات متحده به کوبا حمله نمی‌کند. با این‌که کنارش است، اما می‌آید و به عراق حمله می‌کند؟ برای این‌که می‌داند به صورت یکپارچه با مردم کوبا و مردم جهان روبه‌رو می‌شود. حذف کردن، آن سنگر مقاومت را نمی‌سازد. در ونزوئلا مگر حذف اتفاق افتاده است؟ در ونزوئلا، سوسیالیست‌ها که مارکسیست هم نیستند و رادیکالند، از طریق انتخابات به قدرت رسیده‌اند. چه کسی را حذف کردند و کشتند؟ ولی ایالات متحده بارها و بارها در آن‌جا توطئه کرده است.
این جورج بوش احمق – واقعا احمق- یک‌بار بیست و چهار ساعت زودتر پیروزی کودتاچی‌ها را جشن گرفت. غرب، بارها بازی دموکراسی را به‌ هم می‌زند. بنابراین نظام حذفی و پوپولیسم، خواست لیبرالیسم است. نظام حذفی قرن بیستم که قرن بی‌نهایت‌ها و قرن تخاصم و جنگ بوده است، به صورت ناگزیر و همراه با اشتباهاتی در اتحاد شوروی اتفاق افتاده است، قبول، اما آن تمام شده است. الان از طریق دموکراسی نمی‌گذارند سوسیالیست‌ها به قدرت برسند. تجربه‌های نیمه اول قرن بیستم و استالینی در ایران به کرات به دروغ مورد بررسی قرار گرفته است. مثلا گفتند استالین می‌خواسته در امور ایران مداخله کند. استالین ارتش سرخ را از ایران بیرون برد و بارها در مورد آذربایجان گفت ما در مورد امور داخلی ایران دخالت نمی‌کنیم. گذشته را نقد کنیم، تاریخ را باید نقد کنیم. اصلا اساس مارکسیسم بر بنیاد نقد است و من هم قبول دارم ولی غیرمنصفانه است کسی را که در حال دفاع کردن از خود است با کسی که مهاجم است، یکسان ببینیم. غیرمنصفانه است شکنجه‌گر و شکنجه‌شده را یکسان ببینیم و اگر شکنجه‌شده فرصتی پیدا کرد و با سنگ به شکنجه‌گرش زد، او را محکوم ببینیم. بی‌انصافی است که فلسطین را با رژیم صهیونیستی هم‌سنگ کنیم. جنایت‌کارانه است که ارتش امریکا را با عراق یکسان ببینیم و جنایت‌کارانه است که ما خشونت ارتش سوریه را کنار داعش بگذاریم. آنچه که وارد خاک یک دولت رسمی شده، نیروهای خارجی براندازِ مرتجع و تحریک شده از سوی غرب بودند. دولت مستقر می‌تواند یاری بگیرد، اما آنچه که به آن وارد شده است عربستان، قطر و داعش است و برای مداخله و بر‌اندازی یک دولت مستقر است. هیچ‌کس حق ندارد وارد یک کشوری شود و آن را بر‌اندازد. دولت هر چقدر هم بد باشد، وظیفه خود ملت‌هاست که آن را براندازند. وقتی یک نیروی خارجی وارد کشور می‌شود، واکنش نشان داده می‌شود. حالا ما بیاییم و از این حقوق بشری‌های تیتیش‌مامانی شویم و بگوییم که او هم زده است، این‌گونه نیست.
من نمی‌دانم اگر جای استالین بودم بیشتر از این سخت‌گیری می‌کردم یا کمتر، ولی از آخرین سال‌های حکومت او هفتاد، هشتاد سال گذشته است. الان جهان وارد عرصه‌ای شده است که دیگر امپریالیسم‌ها نمی‌توانند به صورت مستقیم همان جنایت‌هایی را انجام دهند که مثلا در ویتنام انجام می‌دادند. الان توسط نواب‌شان، توطئه‌ها و کودتاهای سفید و رنگی انجام می‌دهند. الان ناتو برای چه تشکیل شده است؟ دیگر که اتحاد شوروی وجود ندارد. ارتش امریکا حدود هفتصد میلیارد دلار بودجه دارد، در حالی‌که تمام درآمد ملی ایران پانصد میلیارد دلار است. امریکا چهارصد، پانصد میلیارد دلار بابت بهره‌ وام‌های نظامی و پرداخت بازنشستگی و غیره می‌دهد؛ یعنی در مجموع هزار و صد میلیارد دلار که می‌تواند سه‌بار گرسنگی را در آفریقا از بین ببرد، ولی گرسنگی، فقر، خرافه‌پرستی، عقب‌ماندگی و جهل در آن‌جا مردم را به جان هم می‌اندازد. این حرف‌ها را سوسیالیست‌ها می‌زنند، کاپیتالیست‌ها نمی‌گویند.

به خشونت‌های شایع، اما عادی شده بپردازیم. خشونت‌هایی که در بازی‌ها و فیلم‌های امروز وجود دارد آیا ناخواسته خشونت را برای مردم عادی نمی‌کند؟
یکی از مقاله‌هایی که در کتاب ترجمه کرده‌ام در مورد خشونت سینمایی است. خشونت‌هایی که در این مقاله توصیف می‌کند و سنم اقتضا می‌کند که یادم بیاید، فیلم‌های گاری کوپر است که دیده‌ام و یادم هست نهایت خشونت فیلم‌های گاری کوپر، دفاع از سوی فردی به نام قهرمان بود. البته آن قهرمان، قهرمان یک‌تنه لیبرالی می‌شد. یعنی براساس خوی شخصی‌اش یک‌تنه دفاع می‌کرد از مهاجمانی که به یک دهکده حمله می‌کردند. این نهایت خشونت آن فیلم‌ها بود که در «ماجرای نیمروز» یا «آخرین قطار گانهیل» می‌دیدیم، ولی الان نمی‌خواهم بگویم که عده‌ای در هالیوود نشسته‌اند و از این اختراعات و توطئه‌ها می‌کنند، گرچه این کسان و CIA هم هستند و از این تحریک‌ها می‌کنند و از این فیلم‌ها هم می‌سازند. فیلم «۳۰۰» را که اهانت سبوعانه و سهمگین و پر از دروغی علیه ملت بزرگی مثل ایران است، با دستور ارتش ایالات متحده، پنتاگون یا CIA ساختند که اسنادش هم هست و در آن فیلم از مردم ایران مردمی جنایت‌کار درست کردند. در کتاب ویل دورانت آمده زمانی که اسکندر که به خاک ایران حمله کرد و نتوانست از یک رودخانه بگذرد، گفت آن‌قدر ایرانی بکشید و بریزید در این رودخانه که پر شود تا بتوانیم از آن رد شویم. آن سبوعیت در فیلم‌های جدید نشان داده نمی‌شود، ولی در «۳۰۰» سیصد پهلوان اسپارتی پیدا می‌شوند که ایرانی‌هایی را که لباس‌های عجیب‌ و ‌غریب پوشیده‌اند، بزنند و نابود کنند. از این توطئه‌ها داریم مثل سریال «۲۴»، اما در مجموع نظام سرمایه‌داری به بحران‌های پیچیده‌ای در عرصه‌های مختلف رسیده است. وقتی پست‌مدرنیسم را بیرون می‌دهد، پست‌مدرنیسم در واقع بیش از هر چیز بیان بحران درونی خود نظام سرمایه است. نمی‌تواند به کلیت بیندیشد و تمام بشریت را در نظر بگیرد. نمی‌تواند مثل سوسیالیست‌ها سنگر تمامیتی، وجدان جمعی و سرنوشت بشر را دریابد و به آن وفادار باشد. در نتیجه به حوزه‌های جداگانه می‌پردازد. در حوزه سینما و هنر هم همین‌طور است. خشونت، خشونت می‌آورد. خشونت، بازار خشونت را ایجاد می‌کند. الان یک درصد از مردم بالغ امریکا در زندان هستند. میزان قتل‌هایی که هر روز در شهرها و روستاهای امریکا رخ می‌دهد، خیلی بیشتر از اعدام‌هایی است که در چین، ایران و دیگر کشورها اتفاق می‌افتد. چنین نظامی، متقاضیان خاصی هم پیدا می‌کند که فرزند همین نظام‌ها و متقاضی همین خشونت‌ها می‌شود.

البته در دل آن سینما، سینمای دیگری هم وجود دارد.
قانون دیالکتیک همین است. از دل آن مستندسازهایی هم بیرون می‌آیند که قدرت‌نمایی و جنایت‌های امریکا را افشا می‌کنند. جزو کسانی نیستم که بگویم هر چه در جامعه سرمایه‌داری نگاه می‌کنیم بد است. بالاخره مقاومت در همین جامعه به وجود می‌آید. به نظرم «وال‌استریت» یک نمونه آن و واکنشی به این جامعه است، اما شمار بیشتری هستند که از این مسائل بهره‌برداری مالی می‌کنند، بنابراین مسئله نیاز به تحلیل دارد و با نصیحت کردن نمی‌توان سینمای امریکا را به سینمای رمانتیک دهه شصت هالیوود برگرداند. بگذارید یک مثال در مورد کتاب بگویم که شما با آن بیشتر آشنا هستید. بعضی کتاب‌های سطحی، بازاری و پیش‌افتاده که نمی‌خواهم اسم بیاورم به عنوان رمان منتشر می‌شوند. ذهن‌های ساده‌انگارانه و سلیقه‌های سطحی این‌ها را می‌خرند و بعد ناشرانی که کتاب‌های جدی منتشر می‌کنند، به‌تدریج رنگ می‌بازند، به لحاظ اقتصادی ضرر می‌کنند و کنار می‌روند یا پشت همین کتاب‌هایی که گفتم سنگر می‌گیرند. این‌ها به نوبه خود سلیقه اجتماعی گسترده‌ای را در میان طبقه متوسط ایجاد می‌کنند که آگاهی سیاسی – اجتماعی ندارد و از این آگاهی‌ها ترسیده است. این‌ها به نوبه خود متقاضی می‌شوند و بعد ناشرانی پیدا می‌شوند که به این تقاضا پاسخ می‌دهند و این دور همچنان می‌چرخد. با این مثال کوچک می‌توانید سرتاسر تاریخ آثار هنری در ایالات متحده را قیاس کنید ضمن این‌که هم در سرزمین ما و هم در آن‌جا آثار ارزشمند هم به وجود می‌آید که البته جفا هم می‌بیند و ناخشنودی هم به بار می‌آورد ولی اثرگذار است. به دلیل این‌که قرار نیست بشریت به نابودی و انحطاط کشیده شود.

همان‌طور که در این کتاب آمده است، در عصر ما شکل خشونت‌ها عوض شده است، جنگ و تهدید به جنگ جای خودش را به رقابت در بازار سرمایه‌داری جهانی داده است. با توجه به این گفته در مورد عوض شدن شکل و مظاهر خشونت می‌توان این‌گونه برداشت کرد که مظاهر خشونت در جامعه امروز ما نیز عوض شده است و از نزاع و درگیری خیابانی به شکل پرخاشگری و اهانت در فضای مجازی درآمده است و خشونت سفید درحال فراگیری است.
این تعریف کاملا به معنای جایگزین شدن یک وضع به جای وضع دیگری نیست. خشونت در حال گسترش و تعمیق است و شکل‌های دیگر نیز به وجود می‌آید. نمونه‌های متعددی از مظاهر خشونت را می‌توانم برایتان مثال بزنم. به رقابت‌های بازار نگاه کنید. موارد زیادی از داروها و مواد غذایی بوده‌اند که از مدت‌ها پیش به کشنده بودن شناخته شده‌اند مثل فست‌فودها که چاق‌کننده و سرطان‌زا هستند. خشونت دیگر فقط در جنگ بین این‌ها یا تروری که مافیا را به جان هم می‌اندازد، نیست بلکه خشونت، خشونت سفید است. یعنی پنهان‌کاری‌ که سالیان سال موجب قتل عام مردم می‌شود. مگر محصولات «نستله» که به آفریقا رفت، معلوم نشد که موجب مرگ‌ و‌ میر زودرس افراد و نارسایی مواد غذایی در آن‌جا شده است؟ فکر می‌کنید داروهایی که می‌تواند جلوی سرطان و خیلی از بیماری‌ها را بگیرد ناشناخته مانده است؟ نه، شناخته شده است. منتها به بازار نمی‌آید، چون می‌خواهند آن را انحصاری کنند تا سود ببرند. سازنده آن، کارش را به سرمایه‌داری یا یک بنگاه سرمایه‌داری فروخته است. این بنگاه سرمایه‌داری مالکیت معنوی آن را به دست آورده است و قانون از او حمایت می‌کند. این یک نوع خشونت است. خشونت‌های فضای مجازی نماد، بازتاب، نشانه‌ای تاریخی و واکنشی به تضادهای اجتماعی‌اند که موجب می‌شود این زبان جدید در فضای مجازی پیدا ‌شود. این مسائل تحلیل‌های اجتماعی دارد که از تضادهای اجتماعی به وجود می‌آیند، ولی هنوز کم است که از فضاهای مجازی عامل سازنده خشونت به وجود بیاید. می‌توان از آن با عنوان خشونت سفید یاد کرد. تمام شبکه‌های مجازی را خشونت سفید فرا نگرفته است، اما این اشکال را دارند که انسان را از کتاب خواندن که یک میراث بسیار درخشان است، دور می‌کند. این‌طور نخواهد بود که از بین برود. همان‌طور که تلویزیون نتوانست سینما را از عرصه خارج کند. همین‌طور هم کتاب باید جایگاه خودش را حفظ کند و می‌کند. می‌خواهم بگویم رسانه‌ها یک‌طرفه در خدمت سرمایه قرار نمی‌گیرد. هیچ‌چیز یک‌طرفه در خدمت خشونت‌گران، دشمنان بشر، سرمایه‌داری و بهره‌کشان قرار نمی‌گیرد. این مسئله جوهره قانون دیالکتیک است.

در مقدمه به این مسئله اشاره کرده‌اید که بعضی از مقالات این کتاب بیشتر دارای پایه عاطفی کم‌مایه هستند. در این‌باره بیشتر توضیح می‌دهید که منظورتان چیست؟
عواطف از ابزارهای عالی سوسیالیست‌هاست. چه کسی می‌گوید احساسات بد است؟ چه کسی می‌گوید شعر چیز به درد نخوری است و جلوی منطق را می‌گیرد؟ منظور من این است که بعضی از مقالات این کتاب به اندازه کافی رادیکال نبوده است. یعنی بیشتر مقالات به لیبرتارین‌ها، سوسیالیست‌های اختیارگرا و کسانی که دلشان را به انتخابات خوش کرده‌اند نزدیک است، اما اگر منظورتان این است که پدیده‌های احساسی و انسانی باید کنار گذاشته شود، این از دید سرمایه‌داری کنار گذاشته می‌شود. سوسیالیست‌ها به عواطف، احساسات انسان و هنر اعتقاد دارند. به شعر، تئاتر و سینما اعتقاد دارند. این‌ها ابزارهای بیان است که هم در اختیار نظام سرمایه‌داری است و هم سوسیالیسم. چه کسی می‌گوید احساسات بشر نباید بیان شود و سوسیالیست‌ها از آن حمایت نکنند. منظورم این نبود که چون احساساتی برخورد کرده‌اند باید کنار گذاشته شود. اگر منظورم را بد رسانده‌ام باید این‌جا اصلاح کنم منظورم این است که به قدر کافی رادیکال نبوده‌اند.
——————————————
این مطلب در همکاری میان مجله کرگدن و انسان شناسی و فرهنگ منتشر می شود

——————————————
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropologyandculture.com/fa

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.