تقی روزبه: ادعای پیروزی رژیم در جنگ حلب و سیاست معطوف به باتلاق!
سوریه کانون تصادم شدیدترین منازعات قدرت های جهانی و متحدین منطقه ای در واقع یک جنگ نیابتی بین قدرت های بزرگ و منطقه ای است که در آن به شکل مستقیم و غیرمستقیم برای تأمین و تثبیت مناطق نفوذ درگیرند. از همین رو هم چون برشی از مناسبات بحرانی قدرت ها پرده برداری می کند. در اصل در ملتقای فروپاشی نظم کهن و کشاکشی که برای تعیین نظم جدید- نظمی که هنوز پیرامونش توافقی صورت نگرفته و بجای زبان سلاح ها سخن می گویند، دست و پا می زند. ….
———————————————————–
حلب و معنای”آزادشدن”آن!
رسانه ها و سردمداران رژیم در کسوت فاتحان از آزادشدن شرق حلب هم چون نبرد”استالینگراد” دم می زنند که گویا سرنوشت جنگ در سوریه را رقم زده است. در مورد چنین یاوه هائی چه می توان گفت:
اول آنکه، آیا اساسا چیزی بنام شهر(شرق) حلب وجود داشت که آزاد شدن آن معنا داشته باشد؟ در اصل شیرازه زندگی و حیات در آن شهر در طی چند سال کشاکش بیرحمانه به خصوص در طی ماههای گذشته به یغما رفته بود و شهر بطور کامل به ویرانه و تلی از آجر و دیوار فروریخته و چه بسا آوارشده برساکنین آن تبدیل شده بود. حتی اگر حلب ویرانکده ای نبود که در آن رد خون و مرگ کودکان و زنان و جوانان.. بر تک تک آوارها و آجرهایش نقش بسته باشد؛ باز هم ادعای پیروزی و آزادکردن آن بی شرمی و وحاحت زیادی را می طلبید. پس سزاست که از این مدعیان یاوه گو بخواهیم که برای رعایت حرمت کلام و لوث کردن معنای”آزادشدن”، از دست بدست شدن شهری سوخته و نابود شده بین کسانی که برای دست یابی به قدرت از هیچ خشونت و جنایتی فروگذارنیستند، و انسان و زندگی او برایشان پشیزی ارزش ندارد، سخن بگویند.
دوم آنکه، سوریه کانون تصادم شدیدترین منازعات قدرت های جهانی و متحدین منطقه ای در واقع یک جنگ نیابتی بین قدرت های بزرگ و منطقه ای است که در آن به شکل مستقیم و غیرمستقیم برای تأمین و تثبیت مناطق نفوذ درگیرند. از همین رو هم چون برشی از مناسبات بحرانی قدرت ها پرده برداری می کند. در اصل در ملتقای فروپاشی نظم کهن و کشاکشی که برای تعیین نظم جدید- نظمی که هنوز پیرامونش توافقی صورت نگرفته و بجای زبان سلاح ها سخن می گویند، دست و پا می زند.
سوم آنکه، اگر بخواهیم هرآینه از طرف “پیروز” در جنگ سوریه و مشخصا حلب سخن بگوئیم، بی تردید باید از “خشونت و بربریتی” سخن گفت که موفق شد رکورد تازه ای را به ثبت برساند!.
اما آن چه که در واقعیت ژئوپلتیک جهان جریان دارد، بدلیل نقشی که مداخلات منطقه ای و جهانی در جنگ سوریه دارد، بهم خوردن توازن نیرو در یک نقطه معین از آن الزاما به معنی بهم خوردن توازن کلی در سطح عمومی نیست و چه بسا حتی با برانگیختن واکنش های زنجیره ای دیگر بازیگران متعدد صحنه نبرد موجب تشدید وخامت اوضاع هم بشود. چنان که بکرات شاهد بوده ایم چگونه هر پیشروی از سوی یک طرف بلافاصله با واکنش های متقابل طرف و یا طرف های دیگر خنثی شده است. به عنوان نمونه، اخیرا اوباما که هفته های پایانی دوره ریاست جمهوری اش را سپری می کند لازم دید برای ایجاد بالانس دستورارسال سلاح های جدید و مدرن به اپوزیسیون سوربه را صادرکند. یا مثلا در همین روزها، شاهد تسخیرمجدد شهرباستانی پالمیرا توسط داعش هستیم که دولت روسیه بر این باور است که دولت آمریکا داعش را به نوعی برای تحت الشعاع قراردادن پیروزی حلب کیش داده است! یا این که در آن سو، پوتین پس از “پیروزی” درجنگ حلب به طرح پیشنهادی جهت آتش بس سراسری پرداخته است تا سوای جنبه تبلیعاتی، از آن بتواند بر سر میز مذاکرات امتیازاتی بدست آورد. البته دیگر حریفان نیز بیکار نه نشسته و از جمله با متهم کردن روسیه و ایران به جنایت جنگی و جنگ تبلیغاتی حول آن می کوشند که حال حریف را بجا آورند. دولت اسرائیل نیز که ظاهرا نگران تقویت دولت مرکزی است، اسد و ایران (و حزب الله) را خطربزرگتری برای منطقه ارزیابی کرده است.
چهارم آنکه، جمهوری اسلامی هم که خود را یکی از فاتحان اصلی جنگ حلب می داند، از زبان یحیی صفوی مشاور نظامی خامنه ای می گوید “اینک ایران به بزرگترین قدرت منطقه ای تبدیل شده است و رئیس جمهور جدید آمریکا باید این واقعیت را برسمیت بشناسد”. چنان که مشهود است نیروی محرکه جنگ افروزی جمهوری اسلامی سودای تبدیل شدن به بزرگترین قدرت منطقه و برسمیت شناخته شدن آن توسط قدرت های بزرگ بویژه آمریکاست. مبارزه با آن چه خود”تکفیر” می نامد جز فریب و وارونه نمائی و رنگ و بوی مذهبی دادن به جنگی که برای اهداف دیگری صورت می گیرد نیست.
از سوی دیگرحکومت اسلامی ایران، برای توجیه، فریب و ساکت کردن مردم نسبت به مداخله های پرهزینه مالی و انسانی برون مرزی خود، آن هم در شرایط انباشت نارضایتی های اقتصادی و اجتماعی، جنگ خود را به امنیت مردم گره زده و مدعی است که اگر در بیرون از مرزهایش نجنگد باید با هزینه های زیادتری با دشمنان و مشخصا تروریست ها در داخل کشور جنگید! اما طبل رسوائی چنین ادعاهائی که بیشتر به یاوه نزدیک است تا حقیقت دیری است که به صدا درآمده است: براین اساس گویا می توان با پیشدستی و تجاوز و با جنگ های پیشگیرانه می توان امنیت را تضمین کرد. چنین ادعائی جز یک سفسطه و حقه بازی چندش آور نیست. اگر قراربود که در این جهان، امنیت هر کشوری با جنگیدن در بیرون از مرزهایش با سایر کشورها و عوامل تهدید کننده تعریف بشود، بر طبق قانون جنگل، آنگاه خود مقوله امنیت اساسا بلاموضوع می شد، چنان که در مناطقی چنین شده است. در این صورت ما دایما با تجاوزها و بربریت عنان گسیخته و فراگیری مواجه می شدیم که برطبق آن هر کس و هرکشوری که زورش بیشتراست بفکرتجاوز به دیگری می افتاد. البته می دانیم که جهان واقعی که در آن بسرمی بریم چندان هم بیگانه و مبرا از قانون جنگل نیست. چنانکه قدرت های جهانی و امپریالیستی علیرغم قیودات و شروطی که تمدن بشری و جنبش های اجتماعی بر آن ها تحمیل کرده اند، مرزهای نفوذ خود را در ورای مرزهای جغرافیائی و رسمی خود تعریف می کنند. شاهدیم که جمهوری اسلامی هم با تعریف امنیت عمق استراتژیک خود را- در قامت یک خرده امپریالیست- در ورای مرزهای رسمی خود تعریف می کند. بیاد داریم که شعار جرج پوش پسر به عنوان جنگ پیشگیرانه علیه “تروریسم” و با شعار یا با ما یا با آنها، شروع شد و هنوز هم جامعه جهانی با پی آمدهای فاجعه بار آن دست و پنجه نرم می کند. شکست در برقراری نظم نوین در منطقه برمنتن گسل های عمیق این جوامع، ایجاد خلأ قدرت، در غیاب بدیل های مترقی موجب ظهور داعش ها و نیرومندتر شدن القاعده ها شد و در ادامه خود رقبا و خرده قدرت های منطقه چون ایران و ترکیه و عربستان را به سودای بسط اقتدار و سرکردگی در منطقه انداخته است. اگر عربستان و ترکیه هم چون متحدین غرب و آمریکا از رانت حمایتی ویژه ای برخوردارند، جمهوری اسلامی بی بهره از چنین رانتی با فشاربه مراتب سنگین تری مواجه بوده و خواهد شد.
البته اگر مرادمان از امنیت، امنیت گورستاتی باشد شاید دیکتاتورها بتوانند به ضرب مکانیک قدرت چند صباحی آن را بر قرار کنند، همانطور که شاه، مبارک، صدام، قذافی و اسد و امثال آن ها توانستند. اما چنانکه بیلان نهائی عملکردآن ها نشان داد، چیزی جز یک امنیت حبابی، کاذب و شکننده نبوده است. هم در وجه بیرونی در منطقه و جهان، و هم در واجه دخلی و کشوری:
در وجه بیرونی موجب برانگیختن خشم و نفرت بی سابقه و گسترده ای نه فقط علیه حاکمان که ایکاش چنین بود، علیه مردم ایران در منطقه و در سطح جهان شده است که مدام ها هم بیشترخواهد شد. تا هم اکنون هم جمهوری اسلامی با مشارکت فعال در جنگ سوریه توانسته نفرت و دشمنی بسیاری از کشورهای منطقه و همسایگان آبی و خاکی را علیه خود برانگیزد و متأسفانه هم چنین علیه مردم ایران. هم اکنون شاهد افزایش تنش در مناسبات ایران و ترکیه و برانگیخته شدن احساسات ضد ایرانی در ترکیه، در میان دو کشورمهم و همسایه ای که از دیرباز دارای مناسبات کمابیش حسنه و مسالمت آمیز و کمتر تنش آلود بوده اند هستیم. شکاف بین ایران و عربستان و اکثر شیخ نشین ها نیز به مرز بحران نزدیک شده است. حتی درکشورهائی چون سوریه و عراق و لبنان که رژیم ایران با دولت های آن ها مناسبات حسنه دارد نیز، خطر گسترش نارضایتی توده ها از نفوذ و حضور مداخله گرایانه دولت ایران وجود دارد که می تواند در شرایط مناسبی سرریز شود، بخصوص که محتوای این نفوذ بیش از همه شامل دامن زدن به اسلام سیاسی و شکل دادن به حکومت اسلامی، انتقال تجربیات مربوط به الگوی شکل گیری نیروهای بسج و سپاهی و عدم مدارا با دگراندیشان و در یک کلام انتقال الگوی خود به نقاط دیگر منطقه است. نقش جمهوری اسلامی به عنوان یکی از عوامل مهم پاگرفتن داعش و بنیادگرائی اسلامی در منطقه برکسی پوشیده نیست. رشد و نمو و حضور گسترده داعش بویژه در دوکشورعراق و سوریه یعنی دو کشور نزدیک و هم پیمان با ایران مخصوصا در میان سنی مذهبان تصادفی نیست، همانگونه که نفرت داعش که رژیم نیز به نوبه خود آن ها را تکفیری می خواند، علیه شیعیان بر کسی پوشیده نیست. در سطح بین المللی هم بجای توهم برسمیت شناختن نفوذ رژیم باشیم، شاهد افزایش حساسیت ها هستیم. اتهام ارتکاب جنایت جنگی ایران در سوریه، همان جنگی که استالینگراد دسوریه می پندارندش، نه فقط توسط آمریکا که اروپا و امثال خانم مرکل نیزاقامه می شود. اخیرا پنتاگون از ایران به عنوان یکی از ۵ خطرعمده و استراتژیک که منافع آمریکا را تهدید می کنند نام برده است. بدیهی است که اتلاق خطراستراتژیک به یک کشور کم توسعه و رشد نیافته توسط دولتی قدر مثل آمریکا، نظیر پی آمدهای ماجراجوئی هسته ای که رژیم را وادار به “نرمش قهرمانانه” کرد، بدون پی آمدهای وخیم برای مردمی که باید تاوان آن را پس بدهند نیست. سیاست باصطلاح ضد اسرائیلی رژیم و تهدید مداوم آن به نابودی و حتی زمان بندی آن، که عموما هم از جنس لفاظی و تهدیدهای توخالی و سترونی است که نه فقط درعمل موجب خروج اسرائیل از انزوا و گسترش نفوذ منطقه ای آن شده و می شود، بلکه موجب تشدید فشارهای بین المللی به مردم ایران هم می شود. رویکردی که هیچ کمک واقعی هم به تقویت آن دسته از مطالبات به حق مردم فلسطین و حقانیت مطالبات آن هم نمی کند. در عین حال توسل به این نوع لفاظی ها، ابزاری کهنه شده و شناخته شده است که قبلا هم توسط حکومت های مستبدی چون صدام و قذافی و… در اصل برای تحکیم نفوذ و سرکردگی بر منطقه و فرافکنی از مشکلات داخلی بکارگرفته می شدند. در هرحال اسرائیل به خدمات چنین دشمنانی نیاز دارد و لابد اگر هم نعمت جمهوری اسلامی نبود باید دست هایش را برای نازل شدن چنین نعمتی به سوی آسمان می برد!
خلاصه آنکه پیشبرد چنین سیاست منطقه ای، جز دامن زدن به دشمنی و نفرت مردمان منطقه علیه یکدیگر، میلیتاریزه شدن و دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی و انباشتن منطقه از جنگ افزارهای هرچه ویرانگرتر نیست. هم اکنون شیخ نشین ها و کشورهای کوچک اطراف ایران با تسلیح به موشک های پاتریوت آمریکائی که بسوی ایران هدف گیری شده اند، و بستن پیمان های جدید همکاری های نظامی و امنیتی تازه با انگلیس به صف آرائی پرداخته اند. در مورد سیاست های جدید ترامپ در منطقه گرچه هنوز ابهاماتی وجود دارد اما تا همان حدی که از خلال سخنان و ترکیب کابینه و همکاران برگزیده اش و نیز سیاست به شدت ضد رژیمی مجالس سنا و کنگره می توان فهمید، افزایش فشار به رژیم ایران و نشاندن آن سرجای خودش، به خصوص بخاطر مداخله اش در منطقه و توسعه های موشک های بالیستیک… در دستور کار اوست. بطورکلی سیاست ترامپ، نه بی حضوری، که حضور قدرتمندانه در خاورمیانه و به قول خودش نه ملت سازی و سیاست تغییر و سرنگونی حکومت ها (متحدین خود)، که حمایت از آن ها خواهد بود. دیکته کردن این سیاست به معنی کنارگذاشتن سیاست معطوف به هرگونه اصلاح و رفرم در این گونه حکومت هاست. بنابر این حمایت از حکومت های موجود، حکومت های اقتدارگرا، البته همراه با با باصطلاح تیغ زدن بیشتر آن ها- هم چن تقبل هزینه های ایجاد نقاط امن درسوریه و یا تأمین هزینه های امنیتی منطقه و… را آنها باید به پردازند. بی تردید جمهوری اسلامی در زمره این متحدین قرارندارد.
سیاست معطوف به باتلاق
اما ادعای تأمین امنیت در و جه داخلی هم از قبل جنگیدن در خارج از مرزها، فریب بزرگی بیش نیست: چرا که امنیت واقعی و پایدار به مولفه های اساسی چون وضع اقتصاد و فضای سیاسی و مناسبات اجتماعی مشروط می شود که هم در گرو پیشرفت واقعی و هم توزیع عادلانه ثروت ها و امکانات اجتماعی است، و در یک کلام در گرو افزایش رضایت مندی واقعی آحاد جامعه است که تحقق آن ها در مباینت با میلیتاریزم و سرکوب و جاه طلبی های منطقه ای قراردارد. گره زدن امنیت جامعه به جنگ و تحمیل هزینه های بلندپروازی های رژیم به مردم کشوری که در آن توزیع ثروت و هم چنین قدرت بشدت نابرابراست، و با انباشت مطالبات معوقه ای که در آن شکاف بین دستمزد حداقل با نیازها و هزینه های سبد واقعی یک زندگی حداقل، چهار- پنچ برابراست و با ۱۰ یازده میلیون نفر بیکار و ۱۱-۱۲ میلیون نفر حاشیه نشین هم چون یک بمب انفجاری در اطراف شهرهای بزرگ تلنبار شده اند؛ تعریفی است بالکل وارونه و کاذب از امنیت. اگر بر شکندگی های فوق کشوری با گسل ها و شکاف های مهم قومی و فرهنگی و عقیدتی را در کناریک اقتصاد ضعیف و رانتی و بشدت فاسد و نیمه ورشکسته و وابسته به خارج و بازار جهانی را بیافرائیم، آنگاه معلومی شود کشوری که هنوز هم نتوانسته است از عواقب تحریم های سال های گذشته کمر راست کند، چگونه می تواند بار سنگین ادعای تبدیل شدن به بزرگترین قدرت منطقه ای را آن هم از ِقبل جنگ های برون مرزی و تجاوز و تعدی به دیگر کشورها را بر چنان پیکر شکننده ای اعم از اقتصاد شکننده و نارضایتی های گسترده حمل کند؟. آیا محصول چنین سیاسیتی چون کاشتن باد و درو کردن طوفان نخواهد بود؟ و آیا سیاستی معطوف به باتلاق نیست؟. با این همه از آنجائی که حفظ نظام و ولایت مطلقه و موقعیت ممتاز سیاه پاسداران، و در یک کلام اقتصاد سیاسی ولایت فقیه و بخش های اقتدارگرای ساختار قدرت، نیاز به فرافکنی، بحران سازی و دشمن آفرینی دارد، که البته اعتدال گرایان و اصلاح طلبان هم دوان دوان بدنبال آن ها روانند، چنین سیاستی در دستور کار قرارمی گیرد که جز فشردن بیشتر فنر نارضایتی ها معنائی ندارد. حکومت های مستبد همواره غافلند که اگر با سرکوب می شد امنیت و ثبات برقرارکرد، قاعدتا صدام ها و قذافی ها و مبارک ها و بشاراسدها باید می توانستند سرمشق های موفق و الهام بخشی از ثبات و پایداری باشند.
این بحث را با اشاره به دو نکته مهم به پایان می برم:
الف- این تصور که جمهوری اسلامی بتواند خود را به مثابه یک قدرت برتر منطقه ای، آنهم اساسا با توسل به ساز و کارهای امنیتی – نظامی تا سیاسی- اقتصادی، و علیرغم سیاست قدرت های بزرگ به آنها تحمیل کند، جز یک توهم خطرناک نیست. صدام در شرایطی گرفتارآن شد و مجبور به پرداخت تاوان سنگینی شد که پی آمدهای وخیمش را نه فقط او که منطقه هم احساس کرد. منشأ چنین توهمی ناشی از خلاء قدرت و بحرانی است که قدرت بزرگ غربی هم در منطقه با آن مواجه شده اند. همان خلأئی که موجب رشد برق آسا و بادکنکی داعش شد، اما چنان که می دانیم پس از سیر صعود آن متوقف شده و بتدریج زیر فشارهای سنگین و روز افرونی قرارگرفته است که با بود و نبودش سر و کار دارد. صعود حضور و نفوذ جمهوی اسلامی هم در منطقه ناشی ازهمان خلأ بوده است و نخواهد توانست با سیاست های مداخله جویانه ای که دنبال می کند غرب را به پذیرش واقعیت وجودی خود متقاعد سازد. برعکس اگر بر آن اصرار داشته باشد به تدریج فشارهای سنگین و روزافرونِ خارج از توان و ظرفیت واقعی اش را باید تحمل کند که کسی از ابعاد و پی آمدهای آن خبر ندارد. اما هر چه که باشد مردم ایران باید تاوان آن را پس بدهند. دل بستن به انگیزه هائی چون شیعی گری، خادمان حرم و اسلام سیاسی و یا حتی توهمات ناسیونالیستی چون تبدیل شدن ایران به قدرت برتر منطقه، قادر به جبران گسست ها و ناتوانی های ساختاری رژیم در برابر فشار قدرت های بزرک نیست.
ب- نکته دوم آن که رژیم اسلامی اکنون آشکارا سیاست نه شرقی نه غربی خود را کنار گذاشته است و می کوشد که به عنوان یک سیاست راهبردی و بازیگر مهم منطقه ای بیش از پیش با بلوک شرق بویژه با روسیه مناسبات استراتژیک مخصوصا درحوزه های امنیتی-نظامی برقرارکند. دیدار خامنه ای و پوتین هم با عطف به همین راهبرد صورت گرفت. تا کنون هم این رابطه از جهات زیادی از جمله امکان استفاده از پایگاه هوائی در ایران و اجازه پرتاب موشک با عبور از آسمان کشور، دیدارهای فشرده نظامی- سیاسی و خریدهای مهم تسلیحاتی بخصوص پس از تحویل اس ۳۰۰ و همکاری تنگاتنگ در سوریه، توسعه راکتورهای هسته ای و حضور روسیه در میادین نفتی و هماهنگی بین اوپک و روسیه، تا افزایش مبادلات اقتصادی و تردد بین دو کشور، و تا تلاش برای عضویت رسمی در پیمان شانگهای در جریان است. رژیم برآن است تا با گسترش پیوندهای همه و به نوعی قرار گرفتن در زیرچترحمایتی کمپ روسیه و بلوک شرق، قدرت چانی زنی خود را در برابر قدرت های غربی به خصوص آمریکا افزایش دهد.
با این همه، پیشبرد این سیاست با چالش ها و پرسش های متعددی مواجه است که از آن میان می توان به موارد زیر اشاره کرد: اینکه چنین سیاستی تا چه می تواند مورد وفاق جریان های مختلف درون حاکمیت باشد. این که آیا بلوک شرق و مشخصا روسیه حاضرخواهد شد که با توجه به حساسیت دولت آمریکا و متحدانش نسبت به موقعیت استراتژیکی ایران، ریسک گسترش چترحمایت امنیتی به کشورایران را بپذیرد یا آن که خواهد کوشید از طریق بازی با برگ ایران، حول منافع بزرگتری در مقیاس جهانی با غرب (بخصوص با توجه به رویکردهای محتمل ترامپ) به توافق برسد؟ وبالأخره آنکه آیا مردم ایران که تاریخا نسبت به استقلال خود حساسند آیا حاضر خواهند شد با توجه به سوابق تاریخی در بلوک بندی های نظامی- امنیتی و یا زیر چترحمایتی یک کشورنیرومند و بزرگ همسایه قرار بگیرند؟. بهرحال، هرچه که رژیم برجاه طلبی های منطقه ای خود اصراربیشتری بورزد، بهمان اندازه نیازش برای تکیه به قدرت های بزرگتر بیشترخواهد شد.
آن چه که مهم است حفظ هوشیاری و هوشیارساختن جامعه و فعالین و کنشگران نسبت به پی آمدهای سنگین داخلی و منطقه ای و جهانی سیاست های توسعه طلبانه و معطوف به باتلاق جمهوری اسلامی در منطقه، و مخالفت فعال با این گونه سیاست ها و از جمله مداخلات نظامی است.
————————————————
منبع:
http://taghi-roozbeh.blogspot.se
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.