پـویـان انـصـاری: سایه اُمیـد، در چشـم ِ غـم زده
افسوس می خورم وقتی می بینم میهنم، هم چون دشتِ محاصره شده، در لجنزار خون و جنونِ خُرافۀ اسلامی، که حتی مغول و تـاتـار، از کَرکَس های فراوان در آن، به حیرت مانده است، دارد غرق می شود ….
———————————————
پـویـان انـصـاری
Pouyan49@yahoo.se
سایه اُمیـد، در چشـم ِ غـم زده
افسوس می خورم وقتی می بینم میهنم،/
هم چون دشتِ محاصره شده،/
در لجنزار خون و جنونِ خُرافۀ اسلامی،/
که حتی مغول و تـاتـار،/
از کَرکَس های فراوان در آن،/
به حیرت مانده است،/
دارد غرق می شود،/
اگر این کَرکَس های چمپاتمه زده در مینهم،/
این مرگ تدریجی در باتلاق را،/
در سرزمینی دیگر براه می انداخت،/
آیـا آن خلـق،/
به فکر پـرنـده ای نبود !؟/
گفتی، این پـرنـده کیست؟/
خـود تـو !/
دیدم میهنم در نبود آن ! /
گـریسـت !/
سرزمینم/
آن اشکِ زلال بر چهار ستون اش را،/
در خاموشی شب،/
به گریهِ معنی دار،/
تا به سحر،/
ادامه داد امـا،/
در همین نگـاه غمگین،/
از همان سرزمین غمزدۀ داغدار،/
که در گریبان خود می گریست !/
زیبایی نـور ِ چشـم اُمیـد را،
می بینی،/
می دانم و بر این باورم !/
چهار ستونش،/
شمال، جنوب، شرق و غرب،/
طلوع صبح روشن را،/
نـدا، می دهد،/
می دانم!/
دیگر در آسمان میهنم،/
شبهای بی ستـاره،/
نخواهد بود،/
سرزمینـم،/
با یادگاری خونین از قتل عام دهه شصت،/
با گُلهـای سُـرخ ِ جاویدانش،/
که در کوه و برزن و در ذهن، روح و روان ماست،/
فریاد آزادی و عدالت اجتماعی را هم چون پُتـکـی،/
بر فرق ِ سر ِ رژیم ِ ضـدانسانی تاریخ بشریت،/
فُـرود می آورند./
این جکایت شیرین و باور کردنیست چرا که،/
در بستر همان مبارزات سروهای بلند،/
با روحهای ساده و دوست داشتی دهه شصت است که،/
در طول سالیان، بر سرزمینم رفت،/
آن شعله های سرکش ِ گُلهای رنـگـارنـگِ دهه شصت،/
در سرزمین ِ سالهـا مبارزه، شکنجه و اعدام،/
راه را نشان داده اند،/
این تنهـا رهـروان ِ /
آن عـاشـق تـریـن زنـدگـان دهه شصت است که،/
قادرند ریشۀ همۀ کَرکَس های چمپاتمه زده در میهنم را،/
بسوزانند و سرزمینم را برای همیشه،/
از شَـر ِ ارمغـان آسمانی،/
رهـا کنـنـد.
آدینه، ۸ مرداد ۱۳۹۵ / استکهلم
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.