تقی روزبه: حفره های بزرگ یک تحلیل از انتخابات ۷ اسفند- بخش اول

جمع بندی رفیق محمدرضا شالگونی* از انتخابات ۷ اسفند عمدتا به همان روایت رسمی از صحنه سیاسی و منازعات درونی حاکمیت و کشاکش جناح رفسنجانی و خامنه ای بسنده می کند و متأسفانه مشارکت انتخاباتی بخشی از مردم را، عملا معادل کنش مردم ایران مورد ارزیابی قرار می دهد. در حالی که خود به در اقلیت بودن شرکت کنندگان در تهران و حتی در دیگر شهرهای بزرگ باور دارد ….

—————————————————-

اخبار روز:

جمع بندی رفیق محمدرضا شالگونی* از انتخابات ۷ اسفند عمدتا به همان روایت رسمی از صحنه سیاسی و منازعات درونی حاکمیت و کشاکش جناح رفسنجانی و خامنه ای بسنده می کند و متأسفانه مشارکت انتخاباتی بخشی از مردم را، عملا معادل کنش مردم ایران مورد ارزیابی قرار می دهد. در حالی که خود به در اقلیت بودن شرکت کنندگان در تهران و حتی در دیگر شهرهای بزرگ باور دارد.
می دانیم که انتخابات کاملا مهندسی شده رژیم این بار از سوی رقبای جناح حاکم و شبه اپوزیسیون با برچسب “آراء سلبی” مزین گشت که هم چون یک چاشنی محرک و زورافزای سیاسی (دوپینگ) برای کشاندن بخش هائی از مردم به پای صندوق ها عمل کرد. آن سوی چهره تاکتیک رأی سلبی، “رأی ایجابی” به سیستم در یک انتخابات تماما فرمایشی و با هدف جذب مشارکت حداکثری و درهم شکستن جو تحریم و “نه” قاطع مردم ایران به حاکمیت بود. گرچه نوشته آقای شالگونی اذعان دارد که انتخابات در جمهوری اسلامی همیشه برای پوشاندن بی حقی عمومی بوده است و با این که این بی حقی عمومی در انتخابات اخیر بیش از هر زمانی نقض شد، ولی مقاله ایشان به ستایش از آن هم چون رفراندومی کارساز و قاطع علیه ولایت فقیه و شخص خامنه ای می پردازد.

اما وقتی نویسنده سعی می کند برای این رویکردخود مبنای تئوریک ارائه دهد تناقضات و حفره های مهمی را در استدلال خود به نمایش می گذارد، و متأسفانه از پایگان یک رویکرد رادیکال و معطوف به ریشه ها فاصله می گیرد و حتی با مفروضات خود در تقابل آشکار قرار می گیرد. لاجرم خود حاجب خویش گشته و ابطال کننده احکامی می شود که ارائه کرده است. بطور فشرده به آن ها می پردازم:

گزاره اول:
“شرکت و تحریم دو برخوردغیرقابل تبدیل به هم هستند و در وضعیتی واحد نمی توان از هر دو آن ها دفاع کرد”. چنان که مشهود است بر مبنای این گزاره شکافی بزرگ و پرنشدنی بین این دو تاکتیک متضاد وجود دارد، اما در همان حال در تلاشی معکوس می کوشد که از میزان واگرائی و کنتراستی که این دوگانه متضاد ایجاد می کند، اندکی بکاهد: از یک سو نتیجه رأی و مشارکت در انتخابات را هم چون دستاوردی بسیار کارساز می داند که با هر معیاری چونان رفراندومی بی چون و چرا و شکستی نمایان برای ولایت فقیه و سیاست های شخص خامنه تلقی می شود. از سوی دیگر چون می داند چنین دفاع قاطعی از شرکت در انتخابات کاملا فرمایشی، در تقابل با رویکرد تحریم نه فقط توسط نیروهای چپ و رادیکال بلکه توسط بخش بزرگی از مردم ایران و مشخصا مردم تهران مواجه است که حتی بزعم وی ابعاد آن در تهران و دیگر شهرهای بزرگ بیش از ارقام رسمی و اعلام شده است؛ سعی می کند که به نحوی از انحاء از شدت تقابل آن ها بکاهد: در پاسخ به کسانی که مدعی اند شرکت کنندگان عموما از “طبقه متوسط” بودند و زحمتکشان در ابعاد بیشتری انتخابات را تحریم کردند، با توسل به برخی آشفتگی ها در معنا و شمول طبقه متوسط و هم پوشانی این مفهوم با بخش هائی از طبقه کارگر، و نیز وجود گرایش های متفاوت در هر دو کمپ شرکت کنندگان و تحریم کننده گان، سعی کند از شکاف بین این دو رویکرد بکاهد. البته او اینکار را با احتیاط و در حدی انجام می دهد که مبادا
به دام دفاع از دو تاکتیک همزمان بیفتد!

[با این همه، وجود برخی آشفتگی ها در معنای "طبقه متوسط"، نمی تواند موجب نادیده گرفتن مشارکت فعال و جانبدارانه برخی از لایه های مرفه و ذینفع این "طبقه" از وضعیت موجود در انتخابات رژیم با هدف تقویت موقعیت بخش هائی از آن در برابر بخش های دیگر گردد. این لایه سخت امیدوار است که از طریق حمایت از جناح همسازتر با بازار جهانی، می توان به سوی سرمایه داری متعارف و کمتر رانتی و رونق اقتصادی پیش رفت. [فشار آن ها هم چون بخشی از پایگان حمایتی موسوی و کروبی در کشاندن آن ها به پای صندوق رأی کاملا مهندسی شده، که موجب بلاموضوع کردن مقاومت و لاجرم زدن چوب حراج به آن چه که سال ها بخاطرآن در حبس بوده اند گردید، بی تأثیر نبودند].

اما این تلاش ها در برابر گزاره ای که صراحت دارد در آن واحد نمی توان از هر دو تاکتیک مشارکت یا تحریم دفاع کرد، رنگ می بازد. آن چه که رفراندومی کارساز و قاطع و برآمده از رأی سلبی خوانده می شود، چیزی جز مصداق کوه موش زائید نیست که در واقعیت امر حتی یگ گام هم از انتخاب بین بد و بدتر عقب تر است. چرا عقب تر؟ برای آن که در این انتخابات فرمایشی حتی اصلاح طلبان و اعتدالی ها هم امکان حضور و لو حداقلی با مهره های برگزیده خود را نداشتند. از همین رو آن ها تنها بر روی مهره های کمابیش یک رنگی که توسط رژیم بر صفحه شطرنج چیده شده بود و شورای نگهبان بر پایه تنها منبع مورد اعتماد خود، سپاه پاسداران، آن ها را احراز صلاحیت کرده بود شرط بندی کردند. انتخاب و جابجائی چند مهره کمابیش همرنگ و مشابه، مثلا انتخاب جنایتکارانی مثل دری نجفی آبادی و ری شهری و یا فوق مرتجعی مثل موحدی کرمانی به جای جنایتکارانی چون محمد یزدی و جنتی و…. و عنوان کردن آن هم چون رفراندومی کارساز (آن هم در موردخبرگانی که تاریخا منزوی بوده و انتخاباتش رونقی نداشت)، تنها می تواند با توسل به ترفندی به نام رأی سلبی صورت گیرد. آیا خروجی این بالماسکه، بالماسکه به معنای واقعی و دائره المعارفی خود با نقاب و لباس مبدل و چهره های مات شده را، می توان رفراندومی قاطع عنوان کرد؟ اگر این شوی انتخاباتی را یک رفراندوم قاطع بنامیم، رفراندوم واقعی را چه باید نامید؟! کشاندن مردم با رأی سلبی در انتخاباتی با مهره های گزیده شده و کمابیش یک دست، بی شباهت به یک دوپینگ سیاسی و مصرف داروهای زورافزا برای القاءیک پیروزی بزرگ و کاذب در یک ُکر دسته جمعی از اعتدال و اصلاح طلبان و شبه اپوزیسیون و رسانه های داخلی و خارجی، نبود! اما محتوای این باصطلاح رفراندوم نمادین که تعویض چند چهره نزدیک به رهبر با چند چهره وفادار دیگر به او و نظام که بر کسی معلوم نیست، که آیا با رهبر زاویه ای دارند یا نه، به چه بهائی صورت می گیرد؟ یک نمونه چندش آور: موحدی کرمانی که از ذوب شدگان سینه چاک ولایت بوده و به عنوان یکی از کاندیداهای ریاست مجلس جدید خبرگان هم از وی نام برده می شود، و حتی از این که نامش در لیست رفسنجانی بود ابراز برائت کرد، سخنانش در نماز جمعه تهران خطاب به زنان باصطلاح بدحجاب و توهین و تهدید آن ها (توهین به کسانی که چه بسا بخشا به او که دارای آراء بالا بود، رأی هم داده باشند) و حمایتش از پلیس مخفی و باصطلاح نامحسوس، نمونه گویائی از خروجی این نوع رفراندوم های “قاطع” است. مهره های مجلس اسلامی هم که بیشتر به شرط بندی روی اسب لنگ و یا هندوانه قاچ نشده شباهت دارند، داستان دیگری دارد که خارج از حوصله این نوشته است. نتیجه چنین انتخاباتی جز مشروعیت بخشیدن به جناحی از رژیم و از این طریق به کل رژیم نیست. ترفند رأی سلبی و هیاهوی واهی پیرامون آن با پنهان ساختن نیمه بزرگتر حقیقت یعنی وجه ایجابی آن،صورت گرفت. رأی سلبی با چشم بستن به مهره های جنایتکار و سر بفرمان دیگری از همین رژیم، بیان هم پیوندی و در عین حال اوج استیصال و سترونی است و همانطور که اشاره شد گامی عقب تر از گزینه بین بد و بدتر است و بهمین دلیل راهبردی است به سوی باتلاق و کنشی ماهیتا منفعل. استراتژی معطوف به باتلاق قبل از هرچیز بنیه صف مقاومت را تحلیل برده و بر ابعاد استیصال می افزاید و جامعه را با داشتن کمترین آمادگی به هنگام سرریز شدن بحران ها غافلگیر می کند. تمرکز بر این یا آن فرد را جایگزین مبارزه علیه سیستم می کند. کل این بالماسکه از سوی اصلاح طلبان و شبه اپوزیسیون حامی آن ها با راهبرد “شرکت در انتخابات بدون هیچ و قید و شرط و تحت هر شرایطی” صورت می گیرد. چنین راهبردی همانطور که محمد خاتمی در پیامش اعلام داشت، اثبات کرد که آن ها بخشی جدانشدنی از نظام هستند. در حقیقت رأی سلبی با نازل کردن سطح مبارزه و توقع عمومی، بر بستر چنین رویکردی از هم پیوندی می توانست فرا بروید! تنها با چنین گزاره ای می توان این درجه از تسلیم و سرسپردگی را فهم کرد. البته ادعای اصلاح طلبان و کمپین بزرگ رسانه های داخل و خارج برای تشوق مردم به شرکت در انتخابات، و اطلاق نتیجه آن، به عنوان یک پیروزی بزرگ و یک رفراندوم قاطع برای پوشاندن این استصال و این هم پیوندی عجیب و غیرمنتظره نیست.

و شرکت اعتراضی بخش های از مردم برای سنگین ترکردن کفه یک جناح تغییری در سرشت اصلی این منازعه نمی دهد. غرض این نوشته هم در نقداین رویکرد قراردادن آن درجای شایسته و واقعی خود است و نه مثلا انکار رگه هائی از اعتراضی نسبت به رژیم، بویژه توسط بخشی از رأی دهندگان تهران که بقول خطیب نمازجمعه زدن پر و بال رهبری بود. غرض انتقاد به نادیده گرفته شدن خصلت تناقض آمیز و سترونی این گونه کنشگری و مغفول ماندن وجه مهم ایجابی آن است که در خدمت بازسازی رژیم فرسوده و نفس تازه کردن آن قرار می گیرد. و این که چنین رویکردهائی صرفا کاریکاتور و تکرار کمیک تاریخ و آن چیزی است که در دوم خرداد ۷۶ اتفاق افتاد. علم کردن یک جبهه مصنوعی و درون سیستمی است با هدف تضعیف جبهه واقعی، و البته با حضور بخشی از جمعیت که در عین نارضایتی از وضعیت در میانه حامیان نظام و مخالفان و جداشدگان از آن، دست و پا می زند و ناگزیر است دیر یا زود جای خود را در صف حامیان اندک رژیم و یا مخالفان وسیع آن پیداکند. نباید فراموش کنیم که تلاش بی وقفه تحریم شکنان رنگارنگ در داخل و خارج، تمامی توان خود را برای اشاعه آگاهی کاذب و رونق بخشیدن به انتخابات رژیم و تضعیف جبهه اصلی مقاومتی که علیرغم گستره خود هنوز نتوانسته است صدای رسای خود را بازتاب دهد، بکار گرفتند. و البته اعتراض و نقدی است به مجذوب شدن بیش از حد برخی از مدعیان چپ که قاعدتا باید نگاه خود را به ریشه ها و چگونگی تقویت کنش گری علیه کلیت سیستم معطوف بدارند تا این که مسحور آن روندها و روایت های کاذب و سطحی بشوند که اربابان قدرت و دیکتاتورها رقم می زنند. طبیعی است که حیات و هستی آن ها با وارونه کردن حقیقت و رازآمیزکردن واقعیت ها و بیگانه کردن مردم نسبت به توانائی های خود گره خورده است، ولیکن در این میان مسحور شدن کسانی که مدعی دفاع از آزادی و برابری اجتماعی و مبارزه علیه کلیت سیستم هستند، نمی تواند جای تأسف نداشته باشد. چرا که می تواند بازتاب پیچیده ای از رضایتمندی نسبی و نهفته به وضعیت را در خود داشته باشد!

گزاره دوم!
در گزاره دوم می گوید “هیچ تاکتیکی به خودی خود قابل دفاع نیست. بسته به شرایط مشخص است که می تواند مفید یا زیانبار باشد. از آن جا که شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی به معنی گزین بین بد و بدتر است، اگر بی توجه به شرایط صورت گیرد می تواند کل رژیم را تقویت کند و در مقابل تحریم انتخابات هم بی توجه به شرایط می تواند گاهی به از دست دادن فرصت های سیاسی مهمی بیانجامد.”.

کجای این گزاره کلی و سخت تجریدی می لنگد؟
این گزاره آنقدر کلی و تجریدی و معلق بین زمین و آسمان است که وقتی پایش را به زمان و مکان مشخصی مثل ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی بگذارد و بخواهد شکل انضمامی به خود بگیرد تبدیل به یک راهبرد کاملا تهی از معنا و حتی گمراه کننده می شود. نوشته نه به مولفه های عمومی مشروط کننده این نوع مشارکت می پردازد و نه به مولفه های مشخصی که نشان دهد چرا مثلا شرکت در انتخابات ۷ اسفند، در حکومتی که بقول نویسنده وظیفه اصلی و همیشگی انتخابات در آن، پوشاندن بی حقی مردم است ضرورت داشته و قابل دفاع است… در این گزاره شرکت و عدم شرکت فارغ از شرایط هم ارز و بالسویه دانسته شده است، و هیچ معلوم نیست که در ایران تحت قیمومیت ولایت مطلقه شرکت در انتخابات قاعده است یا استثنائی بر قاعده، و اگر قاعده نیست تحت چه شرایطی استثنائی است؟ همه چیز شناور و پا در هوا می مانند تا بازیگران اصلی داخلی و خارجی و کمپین های رسانه ای آن ها به توانند تحت هر شرایطی برای توجیه شرکت در انتخابات فرمایشی دستاویز لازم را داشته باشند و با شعبده بازی ها و فیل هواکردن هائی چون رأی سلبی، هرچه را که بخواهند بخورد ملت بدهند.
اما چرا طرح گزاره ای این گونه کلی و خنثی در اتمسفر فشرده و ملتهبی چون فضای سیاسی ایران، که در آن تحریم شکنان فعال و ذینفعی نظیر اصلاح طلبان حکومتی و حامیان شبه اپوزیسیون، تمامی هم و غم خود را برای خاموش ساختن اخگر سوزان مقاومت بکار گرفته اند، خطرناک است؟

انزوای رژیم، هم چون بزرگترین دستاورد و سرمایه جنبش مقاومت!
هیچ گاه نباید از یاد برد که برای انزوای پردامنه ای که رژیم اکنون دچارش شده، چه بهای سنگینی پرداخته شده است و تا ارتقاء آن به نقطه نهائی، نقطه ای که بتوان از شر ارتجاع حاکم رها شد، جنبش مقاومت هم چنان ناگزیر از پرداخت بهاء خواهد بود.
در این حقیقت که حکومت اسلامی و رهبر باصطلاح کاریزمایش از همان فردای انقلاب بهمن، به محض آن که از ماه فرود آمد و پا بر دوش مردم گذاشت، به مصادره انقلاب و قلع و قمع گسترده مخالفانش پرداخت، شاید کمترکسی تردید داشته باشد. یکی از عوامل مهم هموارکننده چنین تعرضی، وجود توهم و همذات پنداری گسترده ای بود که آن زمان درمیان مردم نسبت به روحانیت و حاکمان وجود داشت. با این وجود از همان لحظه، مبارزه ای بی امان بین مردم و حاکمان جدید شروع شد. یک طرف برای تثبیت قدرت خود می جنگید، طرف دیگر مردمی که رویاهای خود را به بادرفته می دیدند. رویاهائی از جنس استقلال، آزادی، رشد و عدالت اجتماعی که همگی ملاخور شده بودند. شروع چنین فرایندی به معنای توهم زدائی از سردمداران و منزوی کردن نظامی بود که مدعی بود رفراندوم نودوهشت درصدی برگزار کرده است. در حقیقت منزوی ساختن کامل رژیم، پیش شرط لازمی بود برای پائین کشیدن آن و زنده کردن رویاها. راه پیمائی بزرگ شروع شد: روشن است که مبارزه و منزوی ساختن کسی که از ماه فرود آمده باشد و بساط ولایت مطلقه برافراشته باشد آسان نبود و قبل از همه مستلزم مقاومت گسترده بخش های آگاه تر جامعه، اعم از کارگران و زنان و دانشجویان و اقلیت های مذهبی و قومی و… علیه تبعیض بود. فداکاری و جانفشانی هزاران نیروی انقلابی و دهها هزار زندانی و شکنجه شده در جای جای کشور بخشی از این مقاومت بود. تاریخچه مقاومت و انزوای رژیم بهم گره خوره است. انزوای کنونی هر ذره و هر سانتی مترش با پرداخت هزینه های سنگینی در زمانی طولانی بدست آمده است. انزوائی که رژیم دچارش شده باید مهم ترین و ارزشمندترین سرمایه واقعی جنبش مقاومت در برابر نظام به غایت استبدادی دانست که هم چون تخم چشم باید از آن حراست کرد و بر وسعتش افزود. این سرمایه نه فقط بستر مقاومت علیه استبداد است، بلکه پیش شرط مهمی برای پیشروی و شکل دادن به یک قطب و جبهه مخالف مردمی و مستقل را تشکیل می دهد. بنابراین این سرمایه آسان بدست نیامده است که آسان به بادش داد و چوب حراج بر پیکرش کوبید. در چنین جوی وقتی از اتخاذ تاکتیک معینی توسط یک نیروی مخالف سیستم صحبت می شود، انتظار می رود که با شط طولانی و پیوسته مقاومت و مبارزه ای که بین استبداد و مردم جریان دارد پیوند داشته باشد و این که در خدمت تعمیق انزوای رژیم و مقاومت باشد. این شروط لازم یک استراتژی و تاکتیک معطوف به رهائی است. البته در برابر آن استراتژی و تاکتیک های معطوف به درون سیستم را داریم که هدفش کنش گری در چهارچوب سازوکار قدرت مستقر است که نتیجه اش جز یاری به رژیم برای خروج از انزوا و درهم شکستن صف آرائی مستقل و مردمی و تبدیل آن به زائده و تابعی از متغیر منازعات و منافع و ظرفیت های درونی نظام نیست. بدیهی است که هیچ نظام و حکومتی یک دست نیست و رقابت بین عناصر و منافع متفاوت درونی آن و منزوی ساختن های جزئی در حیطه های سیاسی و یا افراد همیشه وجود دارند که بخشی از جنگ قدرت درون سیستمی است. اما در این نوع منازعات درونی، تضعیف بخشی با تقویت بخش دیگر جبران می شود و این نوع منازعات بخشی از روند سوخت و ساز سیستم و عامل تداوم و بازتولید آن است. بدیهی است بهره برداری از شکاف های دشمن بهیچ وجه با ایستادن روی پای خود منافاتی ندارد. اما هر تاکتیک و کنش مردمی و ضدسیستم ضرورتا باید معطوف به تقویت صفوف خود باشد و از این منظر با تضاد بالائی ها مواجه شود، نه آن که خود را در درون آن ها به تحلیل برد.

بسیار خوب! اگر این گزاره بدیهی را به پذیریم که منزوی کردن هرچه بیشتر یک رژیم ضدمردمی و استبدادی، از ارکان یک استراتژی ضدسیستم و پیش شرط سرنگونی و شکل دادن و تقویت قطب مخالف و مستقل حاکمیت است، آن گاه روشن می شود که جا پای خود را کجا بگذاریم و با سرمایه ای که ذره ذره اش با رنج و مقاومت میلیون ها نفر بدست آمده است چگونه رفتار کنیم. براین اساس هر تاکتیکی که به این سرمایه چوب حراج بزند نمی تواند در خدمت آن باشد. انزوای رژیم امروزه بیش از همه گریبان کانون اصلی قدرت و شخص خامنه ای را گرفته است، اما این انزوا باید به سراسر سیستم تسری پیدا کند.

تلاش برای خروج از انزوا توسط رژیم از جنس غریزه بقاء و مسأله مرگ و زندگی است. و او این کار را اساسا از طریق مهندسی انتخابات انجام می دهد. این مهندسی دو محور بنیادی دارد: نخست ممانعت از شکل گیری قطب مستقل از خود و جمع کردن مردم حول آرایش و رقابت های درونی خود، و دوم زیر فشار قراردادن نیروهای اصلاح طلب و غیراصول گرا برای آن که آن ها از حد معینی قدرت بیشتری نداشته باشند و حاکمیت دوگانه ای شکل نگیرد تا با حفظ یکدستی و انسجام ساختار قدرت، شیرازه حکومت از هم نپاشد (تصفیه و بحران بخش لاینفکی از این مهندسی است). رمز ماندگاری حکومت اسلامی در طی چندین دهه علیرغم بحران های بی شماری که با آن مواجه شده همین مهندسی است. و متقابلا خنثی کردن و بهم زدن این مهندسی پیش شرط سرنگونی و تغییر حاکمیت است.

گرچه امروزه کانون اصلی قدرت و اصول گرایان ذوب شده در ولایت کمابیش منزوی شده اند، اما یک نکته قابل درنگ در این رابطه وجود دارد: از آن جا که آن ها خود منزوی شده اند و فاقد قدرت بسیج کافی هستند، اما این هنر را دارند که از طریق قدرت بسیج نسبی جناح رقیب و اصلاح طلبان، بسان زره حفاظتی بهره می گیرند و باین ترتیب هوشیارانه اجازه نمی دهند که انزوای هسته اصلی قدرت، سریعا به سراسر سیستم سرایت کرده و موجب فروپاشی آن گردد. هرچه که باشد رهبر و ولی فقیه ستون نگهدارنده خیمه نظام بشمارمی رود و همه جناح ها علیرغم اختلافاتشان برای بقاء خود هم شده به بقاء نظام یاری می رسانند. با کوچکترین امتیاز و اشارتی برای حضور ولو حداقلی در قدرت، سر از پا نمی شناسند و در نقش اپوزیسیون درونی حاکمیت انجام وظیفه می کنند، بجان تحریم کنندگان و آشفتن صفوف مقاومت و شکستن جو تحریم می افتند. بدون چنین خوش خدمتی از سوی اصلاح طلبان و اعتدالی ها، جناح اصول گرا و شخص خامنه ای به تنهائی حتی قادر به حفظ نظام و حتی برگزاری یک انتخابات هم نیست و خیلی پیش از این ها به درون گرداب های حائل در می غلطید.

اندر معجره رأی سلبی!
در محدوده یک فنجان تکانه های آب را می توان هم چون یک طوفان و موج های بزرگی به حساب آورد، اما بشرط آن که آن را صرفا در خودش و با خودش سنجید و محدوده نگاه را فقط تا لبه فنجان بسط داد! و گرنه اعتبار این گونه سنجش گری بباد خواهد رفت. اما مگر قرار است قضاوت و ارزیابی خود را در چهاردیواری چنین محدوده ای تنگ و کوچک زندانی کنیم و موج های حقیر آن را هم چون یک طوفان بزرگ و کارساز به پنداریم؟ ادعاهائی که پیرامون کرامات رأی سلبی پیرامون جابجائی چندنفر جنایتکار به جای چند نفر جنایتکار دیگر مطرح می شود، به لحاظ خیره شدن به بخشی از واقعیت- واقعیتی که رژیم بروی صحنه می آورد- و داوری در محدوده ای تنگ، از قماش همان طوفان انگاری موج های درون یک فنجان است.

مشکل این نوع رویکرد آن است که سخت مسحور و مجذوب صحنه هائی می شود که اربابان قدرت از اوضاع به نمایش می گذارند. چینن نگاهی باور به توان راه رفتن را از انسان سلب کرده و آن را با توانائی های خود بیگانه می کند. هیچ گاه به ذهنش خطور نمی کند که در همین وضعیت کنش های دیگری هم صورت می گیرد، و می توان به تقویت آن ها همت گماشت کنش هائی که از قضا با ادعاها و اهداف رهائی تجانس بیشتری دارند. وقتی در فضای دو قطبی شده تهران که بنابه آماررسمی، حداقل ۵۰% مردم از شرکت در انتخابات سرباز می زنند، در جائی که نبض عمومی کشور معمولا درآن جا می زند، و در حالی که سران امنیتی نظام از مدت ها پیش فضای سیاسی و فرهنگی پایتخت را خطرناک و بحرانی ارزیابی کرده اند، و چنین امتناعی علیرغم تبلیغات و فراخوان های مکرر از زندان و از داخل و خارج کشور، اتفاق می افتد؛ آیا این امکان وجود نداشت که آن هائی که به عنوان رأی اعتراضی شرکت کردند، به صفوف تحریم کنندگان به پیوندند و یک صف گسترده و عظیم ۷۵ درصدی را بوجود آورند که اندام رژیم را به لرزه افکند؟ و اگر چنین می شد آیا مردم و جنبش مقاومت بدلیل شکل گیری یک اهرم فشار واقعی یک گام بزرگ برای شکل دادن به یک قطب گسترده و مستقل از رژیم نزدیک نمی شدند و دارای اهرم نیرومندتری برای تحمیل مطالبات خود به رژیم نبودند؟ در اینصورت حتی شانس باج دادن جناح حاکم به جناح اصلاح طلب فاقد قدرت چانه زنی در ساختار قدرت، افزایش پیدا می کرد. تحقق چنین سناریوئی البته بیش از همه مستلزم خنثی کردن فعالیت تحریم شکنان و شکستن طلسم مهندسی رژیم بود. اکنون باید پرسید با تقویت موقعیت دولت و کسانی چون رفسنجانی و جلوس عناصری چون دری نجف آبادی ها و موحدی کرمانی ها با آراء بیشتری بر کرسی قدرت، یعنی کسانی که خود نوشته محمدرضا شالگونی هم تصدیق می کند قصد مبارزه با ولی فقیه را ندارند، چه می خواهیم بکنیم؟ قاعدتا حمایت از عروج آن ها، به معنی حمایت از سیاست های آن ها نیز هست. ضمن آن که تشدید فشار خامنه ای و جناح اصلی به آن ها بخشی از مهندسی پساانتخاباتی است که به نوبه خود برای کسانی که از عروج این جریان حمایت کرده اند، ادامه این حمایت را هم چنان ضروری می کند. اما اگر آن ها قرار است سیاست ها و برنامه های اعلام شده و نشده خود را که بازارمحور و خصوصی سازی شتابان و قطع خدمات اجتماعی از آن جمله است اجرائی کنند، علاوه بر دستگاه ولایت، خود این دولت و کسانی که عروج کرده اند، چالش بزرگی برای مدافعان عدالت اجتماعی و آزادی، و البته برای قاطبه کارگران و زحمتکشان و تمامی کسانی که با این سیاست ها مخالفند می باشد.

بنابراین رأی سلبی که با رأی ایجابی همراه است و پشت و روی یک سکه را تشکیل می دهند، فارغ از هیجانات و التذاذهای لحظه ای، بدون تاوان نیست. مشارکت در چنین انتخاباتی در عین حال به معنی مشارکت در جان بخشیدن و عروج قدرت مشرف برخودمان هم هست که از همان فردای عروجش بناگزیر باید با آن، و با برنامه ها و سیاست هایش، اگر که نخواهیم چوب حراج بر آن ها بزنیم و اگر نخواهیم که در سرکوب مردم و کارگران و زحمتکشان سهیم شویم، گلاویز شد. وقتی هیاهوی گذرای رأی سلبی فروکش کند، هیولای رأی ایجابی سربلند می کند!

ناتمام

*- رهبر”با بصیرت” در بن بست
www.akhbar-rooz.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.