بهروز سورن: از گونه های بشریت عرق شرم می غلطد!

باز هم اخبار دهشتناک از داستان پر درد مهاجران سوری میرسد و صحنه های دلخراش سرکوب و منکوب کردن آنان از سوی دولت های مجاور و گذرگاه ها به اروپای متحد بر روی نت میغلتد. ….

باز هم اخبار دهشتناک از داستان پر درد مهاجران سوری میرسد و صحنه های دلخراش سرکوب و منکوب کردن آنان از سوی دولت های مجاور و گذرگاه ها به اروپای متحد بر روی نت میغلتد. امروز نیز خبر آمد که پلیس مقدونیه به مهاجران جنگزده سوری که قصد عبور از مرز و ورود به مجارستان را داشتند, با گاز اشک آور و نارنجک صوتی حمله ور شده است و ضمن ایجاد رعب و و حشت در میان کودکان و زنان تعدادی از پناهجویان را بشدت زخمی کرده است. تصاویر ویدئویی منتشر شده چنان دلخراشند که بقوت میتوان بدانها سند ننگ بشریت را داد.

چنانچه تا کنون دهها هزار از مهاجران از کشورهای مختلف به آب و طوفان زدند و به اعماق اقیانوس ها رفتند و هیاهوی دولتمداران نقد سفرهای دریایی بر روی فایق های شکستنی و کم ظرفیت و مقاومت بود اما این پناهجویان در مقدونیه روی زمین و ریل راه آهن مورد هجوم وحشیانه پلیس ذولتی قرار گرفتند. کمتر وجدان انسانی است که این صحنه ها و روایت ها را ببیند و چشمانش مرطوب نشود. غم بزرگی است که مسئولیت آن بر دوش تک تک ماست.

در شهر بدنبال چیزی می گشتم. گاه نیز فراموش میکردم که چه میخواهم و برای چه در خیابان ها راه میروم. هنگام ورود به یکی از متروهای زیر زمینی که معمولا روزنامه های مجانی را میتوان پیدا کرد پسر بچه ای خوشرو و حدود سیزده یا چهارده ساله ای را دیدم که چندین روزنامه برداشت و به ارامی از پله ها پائین میرفت.

با خود فکر کردم که حتما به مدرسه میرود و برای هم کلاسی هایش روزنامه ها را میبرد. در میانه پله ها با تانی ایستاد و روزنامه ها را روی زمین گذاشت و روی آنها زانو زد و دستهایش را بالا آورد و تکدی را آغاز کرد. با اینکه از کنار او رد شده بودم و قطار هم رسیده بود اما توان سوار شدن به قطار از من سلب شده بود. قطار حرکت کرد و من جا مانده بودم بارامی برگشتم و در کنار پسر جوان ایستادم. در حالی که تلاش میکرد نگاهش را بدزدد به سوی من برگشت.

پرسیدم اسمت چیست؟
کمی انگلیسی و اندکی آلمانی
گفت کریم
گفتم چند سال داری؟
گفت سیزده سال
از کجا می آیی
سوریه
از کی؟
از سه هفته پیش
تنهائی
با مادر و خواهر کوچکم
پدرت کجاست
پدر و برادر بزرگم کشته شده اند و ما مجبور شدیم مهاجرت کنیم
الان خواهر و مادرت کجا هستند
در ترایسکیرخن
ترایسکیرخن حدود سی کیلومتر با اینجا فاصله دارد آیا هر روز به اینجا میایی
نه. هفته ای سه بار از روی میله های اردوگاه میپرم و میام اینجا
ایا درآمدی هم با اینکار داری؟
نه همیشه ولی چاره ای هم ندارم
اجازه میدهی از تو عکس بگیرم؟
نه. لطفا نه

به او اطمینان میدهم که نصویر برداری نکنم و پیش از آنکه اسباب وحشت اش را فراهم کنم از او دور میشوم.

بیشتر از این نمیخواستم مزاحمش شوم. کریم وحشت داشت. نگران بود. نگران سرنوشت خواهر کوچکش و مادرش و سپس خودش بود. سالها به مدرسه رفته بود و آرزوها و امیدهای بسیاری داشت. پشتوانه های مادی و معنوی کانون خانواده اش هم اکنون در کنارش نبودند. پناه آورده بود. به خلاء پناه آورده بود. پشتش خالی شده بود و اعتماد بنفس اش را از دست داده بود.

حالا بایستی از زیر صفر شروع کند. انگیزه هایش برای حفظ و نگهداری هر آنچه امروز مانده است, آنقدر قوی است که من مطمئن هستم موفق خواهد شد. دریایی از عشق و عاطفه و احساس مسئولیت میان او مادر و خواهرش را پر کرده است. امید وارم که بزودی او را در راه مدرسه جدیدش ببینم صفا و صمیمیت و صداقت کریم هر مخاطبی را میخکوب می کند. کریم سیزده سال دارد و بانداره همان نوجوانیش شفافیت دارد. رنح و درد و نگرانی و وحشت را بواسطه همان شفافیت میتوان از درونش دید.

حاکمیت اتریش که میان سوسیال دمکرات ها و حزب خلق اتریش تقسیم شده است نه تنها از دیدگاه واحدی نسبت به این معضل برخوردار نمی باشند بلکه مخالفتهایی جنجال برانگیر نیز صفحات روزنامه های کشوری را پرکرده است. از اینهم بدتر جناح فاشیستی حزبی موجود نیز از این بی سامانی نهایت بهره را میبرد و میرود تا در انتخابات آتی مهر پیروزی خود را بکوبد و آنگاه خواهیم دید که شرایط پذیرش و زیستی این مهاجرین بد اقبال به کدام ناکجاآباد رهنمون خواهد شد.

بهروز سورن
۲۳٫۰۸٫۲۰۱۵
sooren001@yahoo.de

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.