محسن یوسفی اردکانی: پیمانکاران انتخاباتی، پشت سر نئولیبرالهای ایرانی

بعد از ۸۰ بود که ۷۶ فراموش شد. بعد از ۸۸ بود که ۷۸ فراموش شد. بعد از ۹۲ بود که ۸۸ فراموش شد و بعد از اسفند ۹۴ است که دیکتاتوری حاکم بر ایران برای تداوم حیات خویش دوپینگ دیگری خواهد کرد و یک فصل دیگر از خیانت‌ها، سرکوب‌ها و چپاول‌های خود را از افکار عمومی جامعه خواهد زدود ….

پیمانکاران انتخاباتی، پشت سر نئولیبرالهای ایرانی

تا هیجانات انتخاباتی بالا نزده لطفا یک نفر به این سوالات را جواب بدهد!

بعد از ۸۰ بود که ۷۶ فراموش شد. بعد از ۸۸ بود که ۷۸ فراموش شد. بعد از ۹۲ بود که ۸۸ فراموش شد و بعد از اسفند ۹۴ است که دیکتاتوری حاکم بر ایران برای تداوم حیات خویش دوپینگ دیگری خواهد کرد و یک فصل دیگر از خیانت‌ها، سرکوب‌ها و چپاول‌های خود را از افکار عمومی جامعه خواهد زدود. همانطور که حکومت بعد از تقلب در انتخابات ۱۳۸۸ و پیشبرد ماجراجویی‌های هسته‌ای، در بن‌بست ناشی از تحریم‌های بین‌المللی به حضور  و پیروزی حسن روحانی تن داد تا بنفش‌ها انکاری باشند برای سبزها و فراموشی همه آنچه که در خیابانها رقم خورد. ابتدا گفته شد که تقلب نبوده و تدلیس بوده و بعد گفته شد که نه تقلبی بوده و نه تدلیسی و «تندروی‌های شخصی» موسوی و کروبی باعث «به حاشیه کشیدن شدن جنبش دموکراسی‌خواهی» در ایران شده است.
برای این پیروزی بزرگ و البته ضروری برای جمهوری اسلامی نه صدا و سیما تقلایی کرد، نه برادر حسین در روزنامه کیهان و نه روحانیون بر منبرها؛ همه این‌ها به مدد موجی از «فراموشی عمدی» در بین اصلاح طلبان و همچنین بخش معتقد به «رئال پولیتیک» در اپوزیسیون، به ولی فقیه و نظام غیر مردمی حاکم بر ایران تقدیم شد. این داستان همدستی همیشگی بخشی از اپوزیسیون ایران با حاکمیت است که هر بار به بهانه‌ای تازه انجام می‌شود. از سوی دیگر، قبل و بعد از همه این بزنگاه‌‌های تاریخی و سیاسی است که حقوق اساسی و بنیادی مردم و طبقه کارگر ایران هربار به بهانه‌ای تازه به دست فراموشی سپرده شده است. یکبار اولویت با مردم‌سالاری دینی است، بار دیگر اولویت با گفتمان مدنی بود، بار دیگر گفتگوی تمدن‌ها، یکبار با انکار هولوکاست و بار دیگر ظهور امام زمان، یکبار جنبش سبز و بار دیگر با دولت‌گرائی بنفش. دیروز جنگ، نعمت بود و اولویت همه چیز، بعد از آن سازندگی و تشنج زدایی؛ و بعد از آن انرژی هسته ای و احتمالا بعد از آن داعش. خلاصه همیشه مسائل مربوط به تضادهای طبقاتی در ایران به دلیل «قرار داشتن در مقطع حساس فعلی» کنار گذاشته و انکار شده است. این یک نکته اساسی در فهم مناسبات سیاسی در ایران است که توجه شود نکته مشترک میان این حاکمان ایران و بخش بزرگی از کسانی که ادعای فعالیت سیاسی انتقادی و مبارزاتی دارند این است که همواره چیزی به دلیل «شرایط خاص کنونی» وجود دارد که بر تغییرات ساختارها به نفع طبقات پائینی جامعه ارجیحت دارد و هیچ وقت زمان اندیشیدن به تغییر مناسب طبقاتی در ایران نیست. مناسب نبودن زمان با بهانه‌ای به اسم «دشمن» توجیه می‌شود.
از نظر سران جمهوری اسلامی به دلیل دشمنی آمریکا و اسرائیل _و به فراخور زمان ترکیه، عربستان، قطر و …_ هیچ وقت زمان مناسبی برای هر چیزی که باب میل حکومت نباشد، نیست. نظیر این بهانه‌جویی در بخشی از اپوزیسیون که عموما در خارج از کشور مستقر است، قابل مشاهده است. از نظر  این بخش، تا زمانی که جمهوری اسلامی هست فقط می‌توان به مقابله و یا براندازی آن اندیشید و زمان هیچگاه برای هفکری، هم اندیشی و تفکر و عمل درباره جایگزین‌های سیستم فعلی مناسب نیست. رویکرد جریانات دست راستی اغلب در این دسته می‌گنجد. نظر این دسته به فراخور جهت وزش باد و رویکرد دولتهای غربی به رخدادهای داخلی ایران، بین ادعای براندازی تا شرکت مصالحه جویانه در پای صندوق رای تغییر می‌کند.

دسته دیگر، فعالان سیاسی داخل ایران هستند که یا به دلیل فقدان آزادی و امنیت، راه فعالیت قانونی را در پیش می‌گیرند که لاجرم به انتخابات و فعالیت انتخاباتی منجر می‌شود و یا برای پرهیز از پرداخت هزینه‌هایی که هر لجظه ممکن است گریبانگیر یک فعال سیاسی شود راه انفعال در پیش می‌گیرند و نتیجه کار آنها معمولا به رویکرد سلبی محض منجر شده و نمودهای حضور آنان عموما در مخالفت‌‌های از پیش مشخص با فرایندهایی نظیر انتخابات یا پاسخگویی‌های فیس بوکی و مجازی به هجمه نشریات فاشیستی چون مهرنامه، اندیشه پویا و غیره دیده می‌شود.
دسته سوم، اصلاح طلبان و گروههایی که تنها درون ساختار قانونی و شبه قانونی حیات و معنا دارند و وضعیت آنان صرفا در وضعیت انتخاباتی معنا پیدا می‌کند و عملا در واقعیت، به حضور غیر انتخاباتی در عرصه جامعه اعتقادی ندارند و نیازی هم به آن نمی‌بینند.

متاسفانه هنوز کمونیست‌ها و مارکسیست‌های ایران آنطور که لازم است به نقد جدی این سه رویکرد در قالب یک تحلیل طبقاتی نپرداخت‌اند. غالب اظهار نظرهای فردی _که معمولا به صورت لحظه‌ای و مقطعی نمود پیدا می‌کنند_ علیه این رویکردهای همدستانه با ساختار قدرت در ایران، رنگ و بویی ادبی و احساسی دارند که به عمد به مناسبات روزمره، ارتباطات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شرایط روز کشور، شرایط دقیق تاریخی مسئله و آرایش قوای طبقاتی پیرامون این موضوعات، وارد نمی‌شوند. این امر دلایل گوناگونی دارد که می‌توان به عدم شکل‌گیری خطوط عمده سیاسی و فکری در بین نیروهای مارکسیست، قطع ارتباط نیروهای مترقی با جامعه به دلیل وجود شرایط سرکوب در مقاطغ مختلف تاریخی، نا امنی و احتمال بازداشت به دلیل ورود به مباحثی که مورد حساسیت حاکمیت قرار دارد، رواج گیری مارکسیسم علنی تحت لوای فعالیت در موسسات شبهه آکادمیک و محافل کوچک سیاسی و موارد دیگر اشاره کرد.

جذابیت پنهان دموکراسی بورژوایی

به رقم تقسیم‌بندی نیروهای مارکسیست و چپ ایرانی به «شرکت کنندگان در انتخابات» و «کسانی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند»، آنچه که عملا اتفاق می‌افتد آن است که مجموعه مخالفت و موافقت این دو گروه با شرکت در انتخابات، عملا تبدیل به قسمتی از «جذابیت پنهان دموکراسی بورژوایی» در کشوری می‌شود که هم یک کشور پیرامونی در نظام سرمایه‌داری جهانی است و هم یک نظام دیکتاتوری بر آن حاکم است. ایام انتخابات برای جامعه‌ای که فقدان آزادی‌های فردی و اجتماعی در آن احساس خفه‌کننده‌ای به مردم و فعالان سیاسی داده است همچون ساعت‌های پس از پیروزی تیم فوتبال ایران و صعود به جام جهانی است. شادی‌های ساعتی و متمرکز در برخی میدان‌ها و خیابان‌های خاص که حالت عادی جامعه نیست و حکومت نیز نمی‌پذیرد که این شادی‌ها، در طول روزهای عادی سال ادامه داشته باشد. در ایام انتخابات نیز یک جامعه‌ی سیاست زدوده شده که فعالیت اجتماعی و سیاسی در آن پیگیرانه و مبتنی بر سازماندهی جمعی جریان ندارد فرصت دارد که خاله‌بازی، سیاست‌بازی کند. برخی اتفاقات روند این بازی نیز قابل توجه است:
این تلقی در بین برخی از فعالان سیاسی ایران وجود دارد که در ایام انتخابات، حکومت از چند اظهار نظر پیرامون تحریم یا عدم شرکت در انتخابات چشم‌پوشی خواهد کرد. این تلقی از آنجا ناشی می‌شود که رای ۴ تا ۷ میلیون نفره حامیان جمهوری اسلامی ایران را همیشه حاضر در صحنه می‌بینند و فکر می‌کنند از نظر جمهوری اسلامی، تبلیغ تحریم انتخابات باعث خواهد رقبای طیف اصولگرا _یعنی اصلاح طلبان و گونه جدید اعتدال‌گرایان_ ضرر کنند؛ در نتیجه وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه ترجیح می‌دهد از فعالیت مقطعی تحریم کنندگان انتخابات چشم‌پوشی کند. از آنجا که وزارت اطلاعات نیز ترجیح می‌دهد بازداشت فعالان سیاسی داخل کشور بهانه‌ای برای هجمه به دولت در ایام انتخابات نشود، منطقی است که چنین تصور شود اعلام تحریم یا عدم شرکت در انتخابات  مادامی که حالت همه‌گیر پیدا نکند و جدی نشود، خطری برای هسته اصلی قدرت در ایران نداشته و در نتیجه هزینه زیادی متوجه افراد نکند.
موضع تحریم یا عدم شرکت در انتخابات یک حسن دیگر نیز دارد. این موضع یک موضع به اصطلاح شیک و روشنفکر مآبانه نیز محسوب می‌شود. با تعریف فعلی از تحریم انتخابات که معمولا به چند مصاحبه یا یک بیانیه مختصر ختم می‌شود، تحریم کردن انتخابات با این شکل، نه تنها هزینه امنیتی ندارد که به ظاهر موضعی رادیکال و تند علیه جمهوری اسلامی تصور می‌شود. در داخل کشور این موضع بهانه‌ای است برای تاختن به نظریان دیگران و در خارج از کشور تبلیغی است برای اثبات مخالفت با جمهوری اسلامی و کسب حمایت‌های مالی و سیاسی سازمان‌های وابسته به دولتهای غربی یا کسب وجهه‌ای به عنوان یک مخالف نظام.

در مقابل کسانی که معتقد به شرکت در انتخابات هستند؛ چه آنان که با کراوات و دامن کوتاه جلوی سفارتخانه‌های ایران برای رای دادن صف می‌کشند و چه آنها که در ستادهای انتخاباتی به فعالیت می‌پردازند، معتقد هستند عدم شرکت در انتخابات نتیجه‌ای ندارد جز اینکه افرادی مانند احمدی‌نژاد و سعید جلیلی بر دولت حاکم شده و کشور مانند ایام ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد مورد تاراج قرار بگیرد و مردم ایران زیر فشار تحریم و یا در معرض خطر جنگ قرار بگیرند. این گروه، تحریم‌کندگان انتخابات را مشتی خارج نشین یا براندازان خشمگین یا انقلابیون مجازی یا چریک‌های فیس بوکی و غیره می‌نامند و معتقد هستند کسانی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند یا دیگران را تشویق به تحریم انتخابات می‌کنند عملا در حال خدمت به اصولگرایان تندرو در ایران هستند.

با وجود همه سر و صداهایی که معمولا به صورت انبوهی از مصاحبه، مقاله، نوشته‌های روی شبکه مجازی و غیره خود را جلوه می‌دهد و در چند روز منتهی به انتخابات در قالب کارنوالهای خیابانی در خیابان‌های شمال شهرها خودش را نشان می‌دهد؛ تمام بحث‌ها و مخالف‌خوانی‌ها در هر دو دسته با اتیک‌هایی نظیر پلمیک، سیاست خیابانی، گفتمان، روشنگری، تمرین دموکراسی، ترویج فضای نقد و نقادی، تلاش برای سیاسی کردن فضای جامعه، استفاده از فرصت انتخابات برای ارتباط با مردم و غیره را می‌توان تحت عبارت کلی «جذابیت‌های پنهان دموکراسی بورژوآیی» برای روشنفکران یک کشور تحت سلطه دیکتاتوری نامید.
آنانی که در ساختار قانونی و در چهارچوب قوانین حاکم بر جمهوری اسلامی فعالیت می‌کنند به دنبال چیزی عینی و مشخص هستند و می‌دانند چه می‌کنند. آنها به دنبال کسب قدرت در قوه مجریه هستند و پیروزی در انتخابات به معنای دسترسی به تعدادی زیادی کرسی مدیریتی و استخدامی در سراسر کشور است که از چنگ رقیب بیرون کشیده می‌شود. بیراه نیست اگر بگوییم افراد خارج از این دسته، هر هویت و گرایش فکری‌ای را برای خود متصور باشند، خواسته یا ناخواسته در چند انتخابات اخیر در خدمت گرم کردن تنور انتخابات بوده‌اند و مخالفت و موافقت آنان نسبت به شرکت یا عدم شرکت انتخابات، تاثیری بر مناسبات بنیادی قدرت، ساختارها و میزان اقبال یا عدم اقبال عمومی به انتخابات ندارد. موافق‌خوانی و مخالف‌خوانی روشنفکران جامعه ایران در ایام انتخابات، خود به مثابه یک شیوه تبلیغ در خدمت نظام جمهوری اسلامی ایران است.

در اینجا نیروهای اصلاح‌طلب مورد نقد قرار نگرفته‌اند زیرا به رغم بی‌اطلاعی بدنه، سران آنها می‌دانند چه می‌خواهند و چه می‌کنند و هر یک برای گرفتن سهم خود از غنائم پیروزی در انتخابات به آب و آتش می‌زنند. مشکل بزرگ پیش روی جریان کمونیستی ایران(نیروهای معتقد به مبارزه طبقاتی، فارغ از کم و کیف و اختلافات تئوریک و عملی) در سالهای اخیر این است که تکلیف خود را با نیروهای چپ و شبهه چپی که تنها در فضای انتخاباتی زیست می‌کنند و دیده می‌شوند روشن نکرده است. این افراد معمولا توسط جریانات تبلیغی متعلق به گروه‌های راست و اصلاح‌طلبان به خدمت گرفته می‌شوند تا از طریق آنها  مواضع مارکسیستی در جامعه و فضای سیاسی مخدوش شود و سطحی‌ترین نوع مواضع سیاسی جایگزین هر عبارتی شود که رنگ و بوی مبارزه طبقاتی از آن به مشام برسد. مهم نیست تعداد مارکسیست‌های ایرانی را چند نفر و میزان نفوذ و ارتباط اجتماعی آنان را چه میزان در نظر بگیریم؛ مهم این است که حرفهای آنان به جای آنکه توسط رسانه‌ها و افراد راستگرا پاسخ داده شوند و به رسمیت شناخته شود، به کمک پیمانکاران انتخاباتی به ظاهر چپ یا مارکسیست، در قالب «توی سر و کله هم زدن چپ‌ها» معرفی و نشان داده شود. این عبارتی است که در طول انتخابات ۸۸ و ۹۲ بارها آنرا از زبان روزنامه‌چی‌‌های دوم خردادی، سبز و بنفش شنیده‌ایم.

از آنجا که صفت قالب در بین این مارکسیسم اصلاح‌طلب و چپ دست ساز، عنصر وقاحت است، نیروهای مارکسیست در هنگام مواجه با آنان در مقالات یا اظهارات شفاهی وارد فاز عصبانیت شده و با پرخاش به آنان سبب می‌شوند این افراد در پشت نقاب مظلومیت خود را حق به جانب نشان بدهند و از طرف دیگر، فحاشی به این افراد برای عده‌ای جوان تندرو، عملی رادیکال چلوه کند که می‌توان به مدد آن به کسب شهرت در جامعه کوچک فعالان سیاسی ایران دست یافت. نتیجه عمل هر دو گروه، نامناسب شدن فضا برای بیان و تبلیغ و نشر مبانی علمی مارکسیستی در فضای سیاسی و اجتماعی است.
مشکل بعدی آن است که این افراد صرفا در دوران انتخابات آفتابی می‌شوند و بعد از اعلام نتایج انتخابات دیگر خبری از آنان در دست نیست تا انتخابات بعدی. واضح است وقتی گروهی دارای موضع مشخص و مستمر نیستند و هر جهار سال یکبار وارد دوران غیبت می‌شوند، دیالوگ برقرار کردن آنان به قصد روشن ساختن موضع واقعی طبقاتی آنان و ماهیت سیاسی واقعی آنان بسیار دشوار است. در ایام نزدیک به انتخابات نیز به دلیل تب تند انتخاباتی که فضای سیاسی را در بر می‌گیرد و رسانه‌های مختلف داخلی و خارجی در حال تولید حجم انبوهی از مطالب انتخابات هستند کسی گوش شنوایی برای شنیدن انتقادات بنیادی و اساسی را ندارد. دیالوگ‌های منتهی به انتخابات معمولا در فضای لمپنانه و مملو از متلکهای سیاسی و توهین‌‌های مختلف است. تاخت و تاز افرادی مانند ابراهیم نبوی و سایر لمپن‌های اینچنینی در ایام انتخابات به خوبی روشن می‌کند که سطح بحث‌های سیاسی در ایام انتخابات تا چه سطحی سقوط می‌کند و بی‌ارزش می‌شود. این فضا دیگر فضای جدال اندیشه‌ها نیست، فضای متلک پراکنی و عقده‌گشایی است.

دولت روحانی برای طبقه کارگر و اقشار کم‌درآمد جامعه چه کرده است؟

طرح سوال بالا به این معنی نیست که تغییر در ترکیب کابینه، بر روی مناسبات جاری در ایران بی‌تاثیر انگاشته شده باشد. طرح سوال بالا به این منظور است که با سپری شدن نیمی از عمر دولت اول حسن روحانی، هنوز طرفداران او به درستی مشخص نکرده‌اند دولت او چه تغییراتی در زندگی مردم ایجاد کرده است.

روند گرانی کالاها و خدمات ادامه دارد. قیمت مواد غذایی با تایید دولت افزایش می‌یابد. تیم اقتصادی دولت بارها اعلام کرده است که قصد نظارت بر قیمت‌های کالاهای صنعتی را ندارد. بخش‌های مافیای اقتصاد ایران همچنان از هر نظارتی مصون هستند و دولت به وضوح نشان داده است قصد مقابله جدی با شبکه بانکی، صنعت خودرو، بخش‌های اقتصادی سپاه پاسداران را ندارد و …
تنها مسئله‌ای که باقی می‌ماند این است که طرفداران دولت و شرکت در انتخابات اعلام کنند دولت حسن روحانی جلوی افزایش نرخ تورم را گرفته و موفق شده است این شاخص را کاهش دهد. آنها قاعدتا باید ادعا کنند در صورت تدوام ریاست اصولگرایان بر دولت، نرخ تورم بالاتر رفته و فشار فزاینده‌ای بر معیشت مردم وارد می‌شد. در پاسخ به این دست ادعا توجه به نکات زیر ضروری است:
۱: کاهش نرخ تورم نه به دلیل بازگشت بخشی از ارزش پول ملی یا تقویت اقتصاد ایران، که به دلیل در رکود ماندن بخش تولید انجام شده است. دولت حسن روحانی و تیم اقتصادی او از سوی اقتصاددانان موافق و مخالف در معرض این انتقاد جدی قرار دارد که عمدا بخش تولید را در رکود نگاه داشته تا با کاهش تقاضا برای نقدینگی در این بخش، مقداری از نرخ تورم را کاهش دهد.
۲: اگرچه کاهش نرخ تورم امری لازم است تا مانع دزدی دولت از جیب مردم و طبقه کارگر شود اما نباید فراموش کرد که کاهش نرخ تورم به معنای افزایش رفاه و بهبهود وضعیت معیشتی نیست. کاهش نرخ تورم از ۳۰ به ۱۵ درصد همچنان به معنی مالیات نامرئی دولت است که فشار آن به مردم ایران وارد می‌شود. گاهاَ در اظهار نظرات طرفداران دولت دیده می‌شود که نصف شدن نرخ تورم معادل با بهبود ۵۰ درصدی معیشت مردم فرض می‌شود. این در صورتی است که
الف: حتی رسیدن نرخ تورم به صفر، به معنای جبران سرمایه و عمر از دست رفته مردم و طبقه کارگر در ایران نیست و این فقط به معنی آن خواهد بود که در آن لحظه به صورت موقت، دزدی دولت از جیب مردم متوقف شده است. مردمی که در این چند سال نیمی از ارزش پس‌انداز و ثروت خود را از دست داده‌‌اند یا به دلیل کاهش ارزش دستمزد و پس‌انداز خود برای همیشه توانایی خود را برای خرید یک مسکن از دست داده‌‌اند با کاهش نرخ تورم از ۳۰ به ۱۵ درصد، بهبود ۵۰ درصدی در وضعیت اقتصادی و معیشتی پیدا نمی‌کنند.

ب: نباید فراموش کرد که نرخ تورم ۱۵ درصدی فعلی، این دقیقا به معنای وجود ۱۵ درصد تورم در ایران است. این به معنی تداوم کاهش ارزش پول ملی، گرانی کالاها و فشار اقتصادی بر مردم ایران است. کاهش نرخ تورم  البته امری مثبت است اما به شرط آنکه اقدامی مصنوعی نباشد و با حقه‌بازی دولت صورت نگرفته باشد. سیاست رکود عمدی توسط دولت منجر به افزایش نرخ بیکاری به خصوص در بین جوانان و نیروهای تحصیل‌کرده شده است. که این به معنی افزایش فلاکت و تداوم نابودی بخش تولید است که در آینده نزدیک خود عاملی برای افزایش نرخ تورم خواهد بود.

۳: تا به حال دولت حسن روحانی بیش از آنکه به فکر بهبود وضعیت مردم و طبقه کارگر در ایران باشد به فکر بهبود اوضاع سرمایه‌داران ایران بوده است. تغییر قانون کار، کاهش اندک حداقل میزان حقوق کارگران، ممانعت نکردن از افزایش قیمت کالاهای تولیدی و وارداتی، همه و همه حمایت‌هایی است که دولت حسن روحانی به سرمایه‌داران ایران داده است و عملا به ضرر طبقه کارگر ایران عمل شده است. وزیر صنایع و معادن دولت حسن روحانی که خود جزو مافیای اقتصادی و سیاسی در ایران است عملا به وکیل مدافع سرمایه‌دارن و چماقی علیه مردم تبدیل شده است. از آزادسازی قیمت‌ها دفاع می کند، تلاش برای کنترل قیمت‌ها را به پوزخند می گیرد و عملا در تلاش است که نهادهای نمایشی و ناکارآمد مثل شورای رقابت و شورای حمایت از مصرف کنندگان را به صورت قانونی و برای همیشه از جلوی راه سرمایه‌داران بر دارد.

۴: دولت حسن روحانی در دو مقطع نشان داده است که قصدی برای تقویت پول ملی ندارد. بعد از پیروزی حسن روحانی، رئیس بانک مرکزی مانع از کاهش قیمت دلار شد و با اظهار نظر خود سبب شد قیمت دلار در حالی که رو به کاهش می‌رفت مجددا افزایش یافته و به بالای ۳۲۰۰ تومان برسد. در مقطع دیگر، در روزهای منتهی به توافق هسته‌ای بین ایران و ۵+۱ در حالی که قیمت سکه و دلار در بازار آزاد رو به کاهش بود به ناگاه بعد از اعلام رسمی خبر توافق میان ایران و ۵+۱ سیر صعودی پیدا کرد. کارشناسان و مطلعان متفق القول هستند که افزایش قیمت دلار در بازار آزاد تنها به دلیل دخالت دولت و بانک مرکزی و تلاش دولت حسن روحانی برای پایین نگه داشتن نگاه داشتن ارزش پول ملی ایران است تا در ایام کاهش قیمت نفت، دولت بتواند کسری بودجه خود را از طریق گران‌فروشی دلار جبران کند.

در رد داستان‌سرایی‌ طرفداران دولت از مذاکرات هسته‌ای

در چهار سال گذشته تغییراتی در رویکرد نظام درباره پرونده اتمی صورت گرفت که در نهایت منجر به توافق نظام جمهوری اسلامی با قدرتهای جهانی شد. طرفداران دولت و به خصوص چپ‌نمایان فعال در عرصه انتخابات این تغییرات را نتیجه روی‌کار آمدن حسن روحانی می‌دانند. آنها چنین القا می‌کنند که نرمش نظام در مقابل کشورهای ۵+۱ ناشی از فشار دولت به مجموعه رهبر و سپاه است.
شکی در این مسئله وجود ندارد که تغییرات اساسی در رویکرد نظام درباره فعالیت‌های اتمی صورت گرفته است اما رهبر، رئیس مجلس و تنی چند از مقامات حکومت اعلام کرده‌اند که پیشنهاد مذاکره مستقیم میان ایران و آمریکا در دوران دولت احمدی‌نژاد و توسط آمریکایی صورت گرفته است. این پیشنهاد با واسطه پادشاه عمان به ایران منتقل شده است.
نکته‌ مهم آن است که توجه شود دولت‌هایی که برای پوشش نقاط ضعف خود از پروپاگاندای سیاسی استفاده می‌کنند بعد از مدتی اسیر تبلیغات دروغین خویش می‌شوند. بزرگ‌نمایی توانایی‌های فنی و اقتصادی جمهوری اسلامی سبب شده بود که دولتمردان ایران باور داشته باشند که توانایی لازم برای مقابله با تحریم‌های بین‌المللی را دارند اما طرف یک مدت ۴ ساله به خوبی مشخص شد در اقتصاد رانتی و فاسد ایران، حکومت چنان به پول نفت وابسطه شده است که تحریم‌ها شیرازه کار را از هم گسیخته‌اند.
جمهوری اسلامی ایران در مدت ۳۶ سال عمر خود نتوانسته است متحد استراتژیکی در سطح کشورهای قدرتمند برای خود پیدا کند و دوستی کشورهایی نظیر روسیه و چین عملا چیزی جز سواستفاده اقتصادی آنان از یک حکومت ضعیف و منزوی نیست. متحدان منطقه‌ای ایران نیز عملا کشورهای ضعیفی هستند که از منابع ایران تغذیه می‌کنند و قادر به یاری رسانده به ایران نیستند.
عدم مدیریت صحیح و فقدان رویکرد بلند مدت در مدیریت سبب شده است ایران اکنون با بحران جدی منابع آبی مواجه باشد و در بخش کشاورزی قادر به تامین مایحتاج خود نباشد. این بدان معناست که حکومت ایران برای سیر کردن شکم مردم با مشکل روبه‌رو است و وابسته به واردات است. از کالاهای تکنولوژیک وارداتی و عدم دسترسی ایران به مواد اولیه تولید صحبتی نمی کنیم زیرا برای همه مشخص و واضح است.
تفکری که معتقد بود تحریم‌ها چند کاغذ پاره بیشتر نیستند خیلی زود متوجه شد که به دلیل وجود همین کاغذ پاره‌ها قادر به جابه‌جایی حتی یک دلار در عرصه اقتصاد رسمی و بین‌المللی نیست. اموال ایران در بانکها و کشورهای خارجی بلوکه شد و ایران مجبور شد در مقابل نفت خود از کشورهایی نظیر چین و هند، کالاهای غیر ضروری و با قیمت نامناسب وارد کند. همچنین در نبود برنامه‌ریزی متمرکز دولتی، مبلغی نزدیک به ۸۰۰ میلیارد دلار پول نفت ایران در دوره احمدی‌نژاد بر باد رفت.

جمهوری اسلامی ایران برای دور زدن تحریم‌های مالی، بانکی و نفتی دست به اقدامات زد که خیلی زود دود آن به چشم خودش رفت. تحویل نفت با قیمت پائین‌تر به دلالان نفتی و کشاندن امور اقتصادی به شرکت‌های صوری و جعلی باعث شد که میلیاردها دلار پول نفت به صورت قانونی یا غیر قانونی به جیب افرادی برود که خیلی زود تبدیل به قدرتهای بزرگ اقتصادی شدند و یک شبکه گسترده فساد اقتصادی و سیاسی را ایجاد کردند. میزان فسادهای مالی به حدی بود که خیلی زود اعداد و ارقامی بزرگ و باورنکردنی از اختلاسها تبدیل به تیتر یک رسانه‌ها شد. نه تنها مردم عادی که بخشی از نیروهای حامی حکومت نیز اعتقاد و اعتماد خود را به نظام از دست داده است. با انتشار اخبار اختلاس در کنار تصاویر کیف و حال فرزندان مقامات ارشد نظام در کشورهای آمریکایی و اروپایی باعث شد که تلقی غالب در کشور این شده است که همه حاکمان ایران افرادی فاسد و غیر قابل اعتماد هستند که در حال دزدی از ثروت‌های عمومی کشور هستند.

مجموعه این دلایل سبب شد تا برای حکومت مسجل شود که قدرت ادامه بلندپروازی اتمی خود را ندارد. با توجه به ظهور بحران‌های منطقه‌ای از جمله جبهه‌گیری همه کشورهای عرب و سنی منطقه علیه جمهوری اسلامی و ظهور داعش، خطر جدی حمله اسرائل به تاسسیات هسته‌ای ایران، فشار داخلی رسانه‌ها و نمایندگان آمریکا به دولت این کشور برای برخورد نظامی با ایران و تلاش سناتورهای آمریکایی برای اعمال تحریم‌های بیشتر علیه ایران سبب شد که مجموعه صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی از فرصت روی کار آمدن دولت حسن روحانی استفاده کنند و مذاکرات را به صورت جدی و برای حصول نتیجه پیش ببرند. با این اقدام تاثیرات منفی مذاکره مستقیم ایران و آمریکا از شخص رهبر متوجه رئیس جمهور شده و این فرصت را برای بخش‌هایی نظیر روحانیون و سپاه پاسداران فراهم کرد تا امتیازات فراوان سیاسی و اقتصادی از دولت دریافت کند.

چپ‌نماهای طرفدارن دولت باید پاسخ بدهند که اگر اختیار مذاکره با آمریکا در دست دولتها است چرا محمود احمدی‌نژاد با وجود همه تلاش‌هایش اجازه چنین کاری را دریافت نکرد؟ اگر اختیار مذاکره با آمریکا و تغییر در سیاست‌های هسته‌ای نظام در اختیار دولت‌ها نیست پس چرا چنین وانمود می‌شوند که مذاکره ایران و آمریکا و تغییر رویکرد هسته‌ای جمهوری اسلامی ناشی از تلاش‌های دولت حسن روحانی است؟

چرا رفع تحریم‌ها خوب است اما شناسایی ماهیت عامل تحریم کننده غیر ضروری است؟
در بیانیه‌ها، مقالات و فعالیت‌های نوبرانه انتخاباتی که مدتی است توسط حامیان دولت، اصلاح طلبان اسلامی، چپهای اصلاح طلب و فعالان انتخاباتی در سایت‌های اینترنتی خودنمایی می‌کند عموما این ادعا غالب است که عدم شرکت در انتخابات به معنای تسخیر دولت توسط اصولگرایان است و چنین اقدامی منجر به تداوم تحریم‌ و خطر جنگ خواهد شد. در واقع از نظر چپهای مومن به صندوق رای، عدم حمایت از بخشی از پوزیسیون قانونی جمهوری اسلامی و جریان متمایل به غرب در قدرت حاکمه ایران، به معنای همراهی با آمریکا و اسرائیل و شراکت در آزار و اذیت و سختی مردم عادی در ایران است.
چنین ادعاهایی گرچه مناسب طرح شدن در رسانه‌های رسمی داخلی و خارجی، گپ و گفتهای محفلی و کسب لایک در شبکه‌های اجتماعی است اما در دنیای واقعی نشان دهنده نگاه سطحی نگر و  توجیه‌گر و یا در مواردی کلاهبرداری آگاهانه یک خط سیاسی است.
چرا تحریم از لحظه اجرا شدن علیه یک کشور باید مورد توجه قرار بگیرد؟ مگر می‌شود بدون توجه به طرف تحریم کننده ادعای حمایت از طرف تحریم شده را داشت؟ اصولا بد نیست گاهی اوقات فکر کنیم که چه چیزی به چه کسی ربط دارد؛ آیا وظیفه یک روشنفکر یا اکتیویست ایرانی این است که به آمریکا یاد آوری کند که قربانی نظام تحریم‌های اقتصادی مردم کشورها هستند و نه دولتها؟ آیا آمریکا که بزرگترین نظام جاسوسی تا کنون موجود در تاریخ دولتها است و به نوعی حریم خصوصی همه مردم جهان را مورد تعرض قرار داده است خود نمی‌داند که تحریم‌های اقتصادی موجب ثروتمند شدن حاکمان ایران و فرزندانشان شده است و این مردم ایران هستند که زیر بار فشار تحریم‌ها کمر خم می‌کنند؟ چرا چپی که تنها در فضای انتخابات رسمی جمهوری اسلامی زیست می‌کند و معمولا برای خود صفتهایی همچون «آکادمیک»، «نو»، «دموکراتیک» و غیره می‌تراشد از مفهومی به نام «امپریالیسم» گریزان است و حتی اشاره‌ای مبهم به چنین مفهمومی را نشانه‌ای از «ارتودوکس» بودن و «تندرو» بودن، «غرب ستیز» بودن، و غیره می‌داند؟ چرا مخالفت هرچند صوری و نمایشی با تحریم‌های اقتصادی و فرامرزی آمریکا موضعی مثبت و مردمی فرض می‌شود اما تحقیق و پژوهش درباره ماهیت نیروی تحریم کننده، موضعی منفی، غیر ضروری یا غیر آکادمیک است؟
همانطور که نیروهای اطلاعاتی در ایران حق ندارند افرادی را به سمت «آمریکا ستیزی» سطحی و نمایشی سوق دهند، امپریالیسم آمریکا نیز حق ندارد مردم ایران را تحت فشار قرار دهد تا کاری را انجام بدهند که تامین کننده سرمایه‌داران آمریکایی باشد. بخشی از نیروهای چپ برای اخذ دید مثبت دستگاه امنیتی نسبت به خود مدام در حال پرداختن به مسائلی مانند فلسطین و جنایات آمریکا است و در مورد ایران و مسائل طبقاتی ایران سکوت اختیار کرده است؛ چرا مردم ایران باید بدون افزایش سطح آگاهی طبقاتی، ایجاد ساز و کارهای سازماندهی و… صرفا برای پیشبرد برنامه‌های دولت آمریکا اقدام کنند و اگر نکنند طبق گفته وزیر امور خارجه آمریکا از طریق تحریم‌ها تحریک و یا تنبیه شوند؟مهمتر از همه اینکه چرا چپ معتقد به انتخابات، زدودن توجه به مفهوم امپریالیسم را از گفتمان چپ و مارکسیتی در دستور کار خود دارد و در این زمینه با نیروهای راست و جنگ طلب کاملا همراه و هم هدف است؟

مسئله مهمتر دیگر  اینکه چرا این نوع چپ، گاهی به اسم مارکسیست‌ها موضع گیری می‌کنند و مارکسیست‌ها عموما ترجیح می‌دهند تحت عنوان کلی «چپ» طبقه بندی شوند. یک کمونیست، یک مارکسیست، مگر تنها وظیفه ای که دارد مخالفت با تحریم است؟ برای کسانی که تاریخ را سراسر مبارزه طبقاتی می‌بینند، الویتی بالاتر از مبارزه طبقاتی وجود ندارد. مبارزه طبقاتی می‌تواند در جبهه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی  در جریان باشد اما تضادی که مارکسیسم روی آن دست می‌گذارد تضاد بین کار و سرمایه است زیرا بر پایه همین تضاد اصلی در جامعه سرمایه‌داری است که سرمایه‌دارن و دولت این قدرت را یافته‌اند تا تمامی منافع طبقه کارگر و زحمتکشان ایران را مورد تاخت و تاز قرار دهند. درست از همین منظر است که حمله مشترک دولت و مجلس به قانون کار و کاهش سهم کارگران در قانون کار بسیار مهم‌تر از لغو یک کنسرت موسیقی است. منافع یک طبقه، منابع بخش اعطم یک جامعه بسیار مهمتر از بازگشت به تحصیل یک دانشجوی دکتری یا استخدام یک روشنفکر در هیئت علمی یک دانشگاه است. هر کس می‌تواند و حق دارد بر پایه منافع شخصی خود وارد بازی انتخابات شود اما معرفی کردن منفعت شخصی به جای منافع “مردم” یا “طبقه کارگر” یا “منافع ملی” نشانده دهنده چیزی جز تقلب و فریبکاری نیست.
از همان مثال قبلی استفاده می‌کنیم تا به این نکته دقیقتر نگاه کنیم. یک دانشجو می‌تواند وارد ستاد انتخاباتی یک کاندیدای ریاست جمهوری شود تا بعد از پیروزی او در انتخابات در مقطع دکتری ادامه تحصیل دهد اما نمی‌تواند ادعا کند که این دلیل که او اجازه تحصیل در مقطع دکتری را می‌یابد، پیروزی یک کاندید انتخابات به نفع “مردم” یا منطبق بر منطق است. به خصوص وقتی که آن کاندید، کسی باشد که قصد داشته باشد آخرین کارهای تکمیل نشده نسخه اقتصاد نئولیبرالی را تکمیل کند و با آزاد‌سازی کامل نرخ بنزین و انرژی به سمت خصوصی‌سازی منابع آبی ایران حرکت کند. اگر هزینه تحصیل یک دانشجو در مقطع دکتری را ۱۰۰ میلیون تومان در نظر بگیریم حتی یک انسان نیمه‌دیوانه نیز این را می‌فهمد که برای ۱۰۰ میلیون تومان خرج تحصیل یک دانشجو نباید به چندین هزار میلیارد دلار سرمایه ملی یک کشور(محیط زیست، معادن، منابع آبی، منابع انرژی، نیروی کار انسانی، صنایع سنگین، خدمات زیر ساخت و …) تحت عنوان اجرای اصل ۴۴ قانونی اساسی، اجرای سیاست خصوصی‌سازی و غیره چوب حراج زد و آینده مردمی که در این سرزمین زندگی می‌کنند را به نابودی کشاند.
اغلب نیروهای راستگرای اپوزیسیون ایران که در خدمت سازمان‌های سیاسی دولتهای آمریکا و اروپایی هستند و آگاهانه یا ناآگاهانه به اسم آزادی و مردم در خدمت منافع دولتهای غربی هستند. این کار همانقدر ضد مردمی است که جا زدن منافع شخصی به جای منافع جمعی از طرف کسانی که مایل هستند و دوست دارند با عنوان یک نیروی چپ شناخته شوند.

ما مارکسیست هستیم نه رمانتیک‌های طبقه متوسط. ما کمونیست هستیم نه بورژوآ‌های عضو ان‌جی‌او‌های طرفدار گربه‌های خیابانی. ما به مبارزه طبقاتی اعتقاد داریم و تاریخ را سراسر مبارزه طبقاتی می‌دانیم. اگر کسی ادعا می‌کند مارکسیست یا کمونیست است و راه پیش‌برد منافع طبقه کارگر را فعالیت انتخاباتی می‌داند پاسخ بدهد که:
برای سازماندهی طبقعه کارگر چه کرده‌اید؟ کدام یکی از دولتهای جمهوری اسلامی را که از صندوق انتخابات در آمده است وادار به پذیرش حتی یک خواسته طبقه کارگر کرده‌اید؟ اصلا از نظر شما  خواسته‌های طبقه کارگر و مردم فرودست جامعه ایران آنقدر مهم بوده است که در مراسم مقدس انتخابات قابل طرح و بیان باشد؟ چرا بازگشت به تحصیل دانشجویان ستاره دار
می تواند از یک نامزد ریاست جمهوری اسلامی ایران مورد سوال قرار بگیرد اما سوالی درباره فعالان کارگری زندانی، نه پرسیده می‌شود و نه پاسخی به آن داده می‌شود؟ چرا آزادی فلان روزنامه‌ نگار داخلی، اکتیویست‌ها و حتی طرح پرسش از سرنوشت یک جاسوس خارجی از کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری ایران مرسوم و آزاد است و با جزئیات به آن پرداخته می‌شود اما صحبت درباره کارگران ایران( و نه طبقه کارگر در ایران) در لفافه و کلی و بدون هیچ اشاره‌ای به حق ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و به رسمیت شناخته شدن حق اعتصاب و اعتراض است و هیچ دولتی اعم از اصلاح طلب و اصولگرا روند مداوم خنثی‌سازی قانون کار به نفع سرمایه‌داران ایرانی را متوقف نکرده است. چرا در طول ۲۶ سال گذشته در هیچ انتخاباتی نوبت طبقه کارگر نشده است و همیشه چیزی‌های بی شماری وجود دارد که الویت آنها از مسائل ۴۵ میلیون نفر طبقه کارگر ایران مهمتر است؟
همانطور که برای جمهوری اسلامی مطلوب است تا افرادی از درون اپوزیسیون از فعالیت اتمی و حتی ساخت بمب اتمی توسط حکومت ایران دفاع کنند و یک فرمانده سپاه را سردار ملی و سردار عارف معرفی کند و شیرین‌کاری‌های دیگر انجام بدهد، برای سیستم سرمایه‌داری نیز مطلوب است تا به اسم دشمن طبقاتی خود، به اسم مبارزه طبقاتی، به اسم فعالیت کارگری، به اسم مارکسیسم، افرادی دارای مبانی فکری لیبرالی و راست کیشانه، تحت عنوان بی در و پیکری به نام «چپ» به پیشبرد منافع سیاسی  و اقتصادی طبقه سرمایه‌دار مشغول باشند.

هر کدام از ما قبل و بعد از انتخابات در کجا هستیم؟
این سوال یک سوال اساسی و روشنگر است که نیروهای سیاسی یک کشور اعم از طرفداران ساختارهای موجود تا منتقدان و مخالفان آن در ایامی به جز انتخابات به چه کاری مشغول هستند؟ اگر طرفداران سازماندهی شده حکومت را در تمامی ایام سال آماده به سرکوب و در حال خبرچینی از افکار و زندگی خصوصی مردم در نظر بگیریم، برای اکثریت باقی‌مانده روشن شدن این مسئله که هر نیروی سیاسی در ایام غیر انتخاباتی چه فعالیت‌هایی انجام می‌دهد نشان دهنده جایگاه واقعی  آن نیروهای سیاسی است.
فعالان انتخاباتی و طرفداران شرکت در انتخابات معمولا چند یک یا دو ماه قبل از موعد انتخابات در رسانه‌های ظاهر می‌شوند و این سوال را از مخالفت شرکت در انتخابات می‌پرسند که «در حال حاضر» به جز شرکت در انتخابات چه گزینه دیگری وجود دارد و در این فاصله کم باقی مانده تا انتخابات به جز حمایت از یک گزینه مورد تایید شواری نگهبان چه فعالیت دیگری می‌توان انجام داد؟
این سوال بسیار بجاست. در فاصله چند هفته یا چند ماه نمی‌توان با نیروهای محدود و سازماندهی‌هایی که وجود ندارد در مقیاس یک کشور، تغییری ایجاد کرد یا دست به مانوری اثرگذار زد. معجزه مخصوص کسانی است که انجیل می‌خوانند. همانطور که بیست و چهار ساعت قبل از برگزاری انتخابات هیچ‌کس بعد از دستور رئیس نیروی انتظامی نمی‌‌تواند به صورت قانونی در خیابان‌ها کارنوال انتخاباتی به راه بیاندازد در فاصله یک یا دو ماه قبل از انتخابات نیز فقط می‌تواند هدبند داشت و جیغ کشید و فرصتی برای چانه زنی و حقنه کردن خواست‌های طبقاتی وجود ندارد.
موافقان و مخالفان شرکت در انتخابات بعد از ایام انتخابات کجا هستند؟ تجربه‌های متعدد نشان داده است که فردای انتخابات موافقان و مخالفان شرکت در انتخابات به سراغ کار و زندگی خود می‌روند. نه درباره راهکارهای عملی تحریم انتخابات بحث، همفکری، سازماندهی  و برنامه‌ریزی می‌شود و نه درباره پیبرد بیشتر منافع در انتخابات آینده، توسط کسانی که شرکت در انتخابات را کاری مثبت می‌پندارند یا به آن مومن هستند.
نیروهای سیاسی‌ای که در فاصله چند روز یا چند هفته به انتخابات «به دلیل کمبود وقت» وارد بحث منطقی و پیگرانه با یکدیگر نمی‌شوند در طول چهار سال بین هر انتخابات فرصت دارند تا سر فرصت و بدون عجله به بیان نظرات خود بپردازند اما ما شاهد چنین گفتگویی هایی در فضای سیاسی ایران نیستیم. نیروهای معتقد به شرکت در انتخابات نیز باید بتوانند یک روند مثبت در پیشبرد خواست‌های اجتماعی اکثریتی از مردم ایران را به تصویر بکشند. اگر مبدا فعالیت‌های انتخاباتی در ایران را سال ۷۲ یا ۷۶ در نظر بگیریم باید به پیشرفت‌هایی هرچند کم و جزئی در سطح مسائل کلان کشور رسیده باشیم. آیا مقالات، مصاحبه‌ها یا اظهار نظرهایی در اینباره توسط شرکت کنندگان در انتخابات یا کسانی که شرکت در انتخابات را به عنوان تنها شیوه ممکن برای فعالیت سیاسی و اجتماعی معرفی می‌کنند دیده یا شنیده شده است؟ کارنامه شرکت‌های متوالی و  پر شور انتخاباتی در دو دهه اخیر چه چیزی جز شکست‌های متوالی و عقب‌گرد و عقب‌نشینی در برابر حاکمیت بوده است؟ حاکمیت در تمام این سالها و در تمام این انتخابات‌ها توانسته است مسائل مورد نظر خود را به مردم و فعالان سیاسی ایران تحمیل کند و با بازنویسی کدهای انتخاباتی هربار انتخاباتی را رقم بزند که بیشترین مشارکت در آن با کمترین هزینه برای حاکمیت میسر شود. اوج این رویکرد حاکمیت در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ بود که در آن بخش از نیروهای سیاسی سعی می‌کنند به نیابت از حاکمیت به مردم بقبولانند  که در برابر بازگشت قسمتی از وضعیت به حالت گذشته باید سپاس‌گزار و خوشحال بوده و با دولت(بخوانید حکومت) همدل و هم‌زبان باشند.

درست به همین علت است که در گرماگرم انتخابات سر و کله افرادی پیدا می‌شود تا تنور انتخابات را گرم کنند. تکلیف ۴ تا ۷ میلیون طرفدار جمهوری اسلامی و همچنین تکلیف معتقدان به اصلاح پذیر بودن نظام جمهوری اسلامی روشن است اما بخش بزرگی از آرا در ایران همان آرای خاکستری است که تجربه انتخابات ۲۶ سال اخیر نشان داده است که می‌توان آنها را ظرف چند هفته وارد فاز هیجانی کرده و به پای صندوق‌های رای کشاند و یا جمهوری اسلامی مجبور است همچون انتخابات مجلس چهارم و پنجم یک انتخابات سرد و با درصد مشارکت پایین را بپذیرد و تمام امکان مانور خود را مبنی بر مشروع و مردمی بودن، از دست بدهد. برای جو دادن به این آرای خاکستری نیاز به تبلیغات خاصی است زیرا این آرای خاکستری تحت تاثیر رسانه‌های رسمی حاکمیت نیستند و مثلا باید آنها را از طریق رسوخ به شبکه هایی مانند بی بی سی و صدای آمریکا یا برگزاری کارناولهای خیابانی در ایام انتخابات به پای صندوق رای کشاند.

موافقین و مخالفینی لازم است تا طنازی کنند، با شدت علیه هم موضع بگیرند و انتخابات را تبدیل به سوژه اصلی روز در ایران کنند. شیوه کارها آنها چیست؟
۱: ایجاد هیاهوی انتخاباتی در محیط‌های مجازی و رسانه‌های خبری
۲: شریک جلوه دادن نیروهای مخالف  شرکت در انتخابات در اعمال و رفتار حکومت
۳: تقلیل ساختار حکومت به دولت و تلاش برای قرار دادن یک سقف کاذب در افق دید سیاسی و فعالیت سیاسی
۴: نقض عقلانیت در پوشش اعلام پذیرش راه حل‌های مجاز دانسته شده از سوی قانون و حکومت به عنوان یک وضعیت عقلانی و معادل دانستن هرگونه تلاش برای تغییر ساختارهای موجود با رفتارهایی غیر عقلانی، غیر ممکن و غیر منطقی.
۵: سکوت و انفعال پس از پروسه انتخابات و ناپدید شدن

نیروهای به ظاهر مخالف شرکت در انتخابات نیز به نوعی آتش بیار معرکه انتخابات هستند. آنها معمولا افرادی هستند که کراوات می‌زنند و در حالی که زبان فارسی را با لهجه فرنگی صحبت می‌کنند از جنایات رژیم آخوندی می‌گویند و استدلال و طرح خاصی ندارند تا با مهمان مخالف در شبکه‌های ماهواره‌ای که با ردیف کردن قطاری از مزایای شرکت در انتخابات به میدان آمده است برابری کنند. دسته دیگر افراد یا گروه‌های سیاسی هستند که با یک بیانیه چند خطی عدم حضور خود را در انتخابات را روی وبلاگ، سایت‌ها و اکانتهای خود روی شیکه‌های اجتماعی می‌کنند. نه مردم عادی این بیانیه‌ها را می‌خوانند و نه خود این افراد و گروه‌ها تلاشی دارند تا مردم عادی به صحبت‌های آنان گوش دهند. این بیانیه‌ها بی هیچ تاثیر خاصی در دنیای واقعی صادر می‌شوند و خوانده نشده فراموش می‌شوند تا مصداق این حکم باشند که دفاع بد از یک طرف دعوا، خدمت به طرف مقابل است. بگذریم از شعبده بازی بخشی از اپوزیسیون ایران که تا یک روز قبل از انتخابات از تحریم انتخابات می‌گویند و به ناگاه اعلام می‌کنند به دلیل شور و شوق مردم برای شرکت در انتخابات، آنان نیز نظرشان عوض شده و در انتخابات شرکت خواهند کرد.

جامعه سیاسی ایران عموما نسبت مسائل کوتاه مدت و عموما رسانه‌ای و یا نمایشی، واکنش‌هایی نشان می‌دهند و به این دست مسائل می‌پردازند اما جای خالی توجه به برنامه‌های میان مدت و بلند مدت به وضوح احساس می‌شود. شرکت مکرر در انتخابات قرار است چه پیامد مستمر و طولانی مدتی برای مردم ایران داشته باشد؟
به مجلس ایران نگاهی بیاندازید. افراد قبل باید توسط شورای نگهبان تایید صلاحیت شوند و امکان ورود افراد مخالف نظام و ساختارهای موجود به مجلس وجود ندارد. افرادی که وارد مجلس می‌شوند از طریق احکام حکومتی و لازم‌الاجرای رهبری و همچنین از طریق شورای نگهبان کاملا تحت کنترل هستند. هر مصوبه‌ای که مورد موافقت مردم باشد و توسط اکثریت نمایندگان تایید شود به راحتی در شورای نگهبان و یا توسط حکم حکومتی قابل لغو و نقض است. از این نکته نیز نباید غافل شد که کسانی که وارد مجلس می‌شوند اجازه طرح هر مسئله یا قانونی را ندارند و مجبور هستند معتقدانه یا از روی ریاکاری خود را مطیع امر رهبری و در خط امام و اسلام نشان بدهند وگرنه توسط منبرهای نماز جمعه، فرماندهان سپاه، قوه قضائیه و نیروهای خودسر تحت فشار قرار می‌گیرد.

به قوه قضائیه بنگرید که به قول رئیس آن «شمشیری برای نظام است» و مردم هیچ نظارتی بر عملکرد آن ندارند. رئیس آن از طرف رهبر انتخاب می‌شود و در تمامی مسائل داخلی و خارجی دخالت می‌کند و هر هفته بخشی از روشنفکران، نویسندگان، فعالان سیاسی، دگر اندیشان و فعالان کارگری و کارگران اعتصابی را تهدید می‌کند. به صدا و سیما بنگیرد که با بودجه عمومی کشور تبدیل به یک هیالو شده است و اکنون از طریق تبلیغات و غیره ثروت و قدرتی به هم زده است که کاملا در اختیار رهبر است و بی اعتنا به خواست مردم، فقط در فکر توجیه جمهوری اسلامی و ترویج اسلام سیاسی است.

به مجلس خبرگان نگاه کنید که مثلا قرار است بر کار رهبر نظارت داشته باشد اما متشکل از افرادی است که توسط خود رهبر به عنوان نماینده در استان‌ها منصوب شده اند و جز تعریف و تمجید از رهبر، کار دیگری نمی‌کنند. به شورای نگهبان نگاه کنید که مانع جدی در راه کسب آزادی های اولیه انسانی و مدنی در ایران است و همچون قلاده‌ای بر گردن دولت و مجلس بسته شده است تا مطیع امر رهبر باشند.

مشخص است که فرق دارد احمدی نژاد در قدرت باشد یا روحانی. مشخص است که فرق دارد مجلس ششم روی کار باشد یا مجلسی که پدرزن پسر علی خامنه ای روح آن است. سوال این است:
۱: دقیقا چه فرقی دارد که کدام یک در قدرت باشند؟ این تفاوت بیشتر از منظر خواست حاکمیت قابل تحلیل و بررسی است یا خواست مردم؟
۲: برای چه کسانی فرق دارد؟ برای چه طبقه ای بیشتر فرق دارد و برای چه طبقه فرق چندانی ندارد که چه کسی در راس قوه مجریه یا مقننه باشد؟
۳: چه عواملی باعث می‌شود رای مردم به صورت میلیونی پشت سر خاتمی باشد اما همین رای به سمت احمدی‌نژاد برود؟
۴: شرکت مداوم در انتخابات صرفا برای آن است که کسی مثل احمدی نژاد و حداد عادل‌ها در دولت و مجلس نباشند و این وضع به همین ترتیب در آینده ادامه داشته باشد؟ شرکت مستمر در انتخابات چگونه و در کجا منجر به این خواهد شد که تغییراتی در ساختار قدرت ایجاد شود و مثلا از قدرت شورای نگهبان کاسته شود یا نظارتی هرچند اندک بر کار رهبری ایجاد شود؟
۵: کارگران ایران باید چند بار دیگر در انتخابت ریاست جمهوری و مجلس شرکت کنند تا حق تشکیل تشکل های آزاد و مستقل کارگری را به دست بیاورند؟
۶: کارگران ایران باید چند بار دیگر در انتخابت ریاست جمهوری و مجلس شرکت کنند تا از یک قانون کار نصفه و نیمه، حتی در حد همین کشورهای سرمایه‌سالار و کارگر ستیز، برخوردار شوند؟
۷: شرکت یا عدم شرکت در انتخابات یک امر الهی و مذهبی نیست که بر سر آن نیاز به تعصب‌ورزی باشد. نه شرکت در انتخابات نشان دهنده مردم ستیزی است و نه عدم شرکت در انتخابات به خودی خود نشان دهنده آزاد‌خواهی و مردم دوستی. به فرض که قبول! ما در انتخابات شرکت می‌کنیم تا احمدی‌نژاد‌ها و حداد عادل‌ها دیگر نباشند اما شما که انتخابات را تنها راه رسیدن به منافع مردم می‌دانید به این سوال جواب دهید که طبقه کارگر ایران چه کند که به جز احمدی نژادها و رسایی‌ها، نئولیبرالها و جامعه ستیزانی که تنها مدافع بازار و سرمایه داران هستند در راس کار نباشند؟ طبقه کارگر چندبار دیگر باید در انتخابات شرکت کند تا امثال نیلی و نعمت زاده و جهانگیری و نوبخت در راس کار نباشند؟
۸: تکرار انتخابات به خودی خود چیزی را عوض نمی‌کند. چپهای اصلاح طلب و اصلاح طلبان اسلامی در این فاصله چند ماهه تا انتخابات و قبل از آنکه رسانه‌های و افکار تحت جوزدگی انتخاباتی قرار بگیرد، لطف کرده و توضیح دهند که مثلا ۱۰ بار شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، چه تغییری در قانون و ساختار قدرت در ایران ایجاد خواهد کرد؟ مگر جایی در قانون اساسی یا قانون دیگری نوشته شده است که اگر مردم ۱۰ بار در انتخابات شرکت کنند آن وقت شورای نگهبان منحل می‌شود یا نظارت استصوابی لغو می‌شود یا رهبری مانند ریاست جمهوری با انتخابات تعیین می‌شود یا …؟

واقعیت آن است که دل بستن و مومن بودن به انتخابات در وضعیت ایران، نشان دهنده رسوخ اعتقاد به ظهور امام زمان است که از کودکی توسط خانواده، رسانه، مذهب، سیستم آموزشی و تبلیغات حکومتی در ناخودآگاه بسیاری از ایرانیان جای داده شده است. همانطور که قرار است کسی ظهور کند و همه چیز را درست کند، سرکت در انتخابات نیز قرار است ساختارهای قدرت طبقاتی در ایران را تغییر دهد اما مشخص نیست چطور و چگونه. نمی‌توان درباره صحت این ادعا و مکانیسم عمل آن صحبت کرد زیرا که : «هیس! اصطلاح طلب‌ها سوال نمی‌پرسند»؛ «هیس! مومنان به انتخابات، به تاثیر انتخابات شک نمی‌کنند.» و «هیس! ظهور نزدیک است.»

رئال پولتیک به مثابه اختگی ایده و اندیشه

انتخابات یک چرخه فراموشی اجتماعی است. انتخابات چه در آمریکا، چه در اروپا و چه در ایران، چیزی بیش از یک حلقه برای تکرار استیلای طبقه حاکم نیست. در جایی با قرار گرفتن تن نیمه برهنه یک خواننده زن یا یک شومن تلویزیونی در کنار یک کاندید انتخاباتی به این حلقه تکرار، رنگ و رو می‌دهند و در جایی مانند ایران با ترساندن مردم از یک وضعیت بدتر، این حلقه تکرار می‌شود. نه شرکت در انتخابات دارای فضیلتی در خود است و نه عدم شرکت در انتخابات. یک کنش یا واکنش سیاسی بر مبنای “شناخت” و “تحلیل مشخص در برابر وضعیت مشخض”، قابل قضاوت و دارای هدفی آگاهانه می‌شود که ارزش قضاوت سیاسی، اجتماعی و تاریخی پیدا می‌کند. بدون شناخت از وضعیت و بدون موضوع مشخص در برابر وضعیت مشخص، کنش‌ها و واکنش‌ها چیزی بیش از یک سری اعمال احساسات کوتاه مدت و بی هدف نخواهند بود.

در انتخاباتی که در جمهوری اسلامی برگزار می‌گردد فعالین سیاسی بازی نمی‌کنند، بلکه به بازی گرفته می‌شوند. در یک طرف جناح‌های مختلف حاکمیت جمهوری اسلامی و در طرف دیگر قدرتهای مداخله‌گر جهانی. نیروهای مستقل نیز در برابر انبوهی از برنامه‌های رنگارنگ و به ظاهر بی‌ربط (اما هماهنگ در پشت پرده مناسبات) گیچ و مشوش شده و به سکوت و انفعال یا اخذ واکنش‌های هیستریک علیه نظمی که قادر به رمزگشایی آن(ارائه تحلیل طبقاتی و راهکاری برای ایجاد و تقویت مبارزه طبقاتی) نیستند می‌پردازند. نتیجه این‌ها، بازتولید ساختارها، حفظ استیلای طبقه حاکم بر جامعه ایران و نشانده شدن تضاد منافع میان جمهوری اسلامی ایران و قدرتهای جهان سرمایه‌داری به جای تضاد اصلی جامعه ایران _یعنی تضاد کار و سرمایه_ و دیگر تضادهای وابسته به آن است.
وظیفه یک مبارزه یا یک فعال سیاسی که ادعای دفاع از مردم جامعه را دارد این نیست که از بین گزینه‌هایی که حکومت جلوی آنها می‌گذارد یکی را انتخاب کند. وظیفه یک مبارزه یا یک فعال سیاسی که ادعای دفاع از طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه را دارد این نیست که از بین گزینه‌هایی که ضامن بقای قدرت طبقه سرمایه‌دار است یکی را انتخاب کند. وقتی منافع مادی جامعه در دستان طبقه سرمایه‌دار قرار داد و مردم برای دریافت قطره‌ای از آن در صف نگاه داشته شده‌اند، رسالت یک مارکسیست و حتی یک نیروی چپ برقراری نظم صف نیست، وظیفه عبارت از است برهم زدن صف و پائین کشدن طبقه حاکمی که از نیروی کار طبقه کارگر و زخمتکشان ایران تغذیه می‌کند.
اگر قرار است گزینه‌های روی میز انتخابات  خط امام یا خط امپریالیسم‌ باشد وظیفه اصلی چیزی جز فراروی از وضع موجود، خلق ایده، معرفی و برجسته‌سازی گزینه‌های دیگر و تلاش نهایی برای واژگون کردن میزی است که بساط شعبده‌بازی برای سرگرم نگاه داشتن مردم و آنان که به نام روشنفکر شناخته می‌شوند روی آن پهن شده است. مادامی که یک روشنفکر یا فعال سیاسی در تلاش است که توجه‌ها را به سمت گزینه های موجود و گزینه های روی میز جلب کند، به صورت پیمانکاری برای حفظ قدرت طبقه حاکم و قدرت موجود درآمده است. برای کسی که ادعا می‌کند دغدغه مردم یا طبقه کارگر را دارد، وظیفه عبارت است از تلاش برای برهم زدم، به زیر کشیدن و متلاشی کردن تدریجی یا یکباره هر ابزار، ارزش، قانون و ساختاری است که مانع استیفای حقوق مردم در برابر حکومت و استیفای حقوق طبقه کارگر در برابر طبقه سرمایه‌دار است.

آنچه در آینده نزدیک روی خواهد داد
نئولیبرالهای ایرانی باهوش‌تر از پدران لیبرال خود هستند. اگر امثال بازرگان به جریان اسلامگرا اعتماد داشت، نئولیبرالها به خوبی از رفتار جمهوری اسلامی با نهضت آزادی، حزب توده و همه احزاب و گروه هایی که تصور می‌کردند اسلامگرایان دارای سویه‌های مترقی هستند درس عبرت گرفته است. آنان می‌دانستند که دولت‌های موقت برای رفتن می‌آیند و به همین دلیل از ورود به سمت‌های رسمی و دارای مسئولیت شانه خالی کردند تا نماینده دیگر مکاتب اقتصادی در میان جنگ قدرت روحانی و اصولگرایان تندرو از میدان بیرون انداخته شوند.
هسته اصلی دولت روحانی به خوبی می‌داند که تا پیش از در دست گرفتن مجلس مجبور است که دست به عصا راه برود. طیب نیا وزیر اقتصاد می‌شود و نیلی در سایه باقی می‌ماند تا بعد از انتخابات مجلس در کنار همزادان خود همچون جهانگیری و نعمت زاده قرار بگیرد. نمایندگان مکتب شیکاگو در ایران برای حسن روحانی یک نسخه می‌پیچیند که به قول آقای نیلی می‌توان آنرا در یک صفحه آ۴ نوشت اما حسن روحانی از اجرای آن خودداری می‌کند و گفته است که اگر من بخواهم این سیاست‌ها را اجرا کنم در انتخابات آینده رای نخواهم آورد. حسن روحانی درست می‌گوید. کاهش واقعی در نرخ سود بانکی به قصد سرریز نقدینگی به سمت بورس و کند شدن روند نرخ افزایش نقدینگی در ایران، برای دولت حسن روحانی سیاستی مرگبار خواهد بود. در صورت اجرای این سیاست‌ها، از نظر مردم عادی در ایران آن کسی که با شعار مقابله با سیاست‌های احمدی‌نژاد آمده است به ناگاه برنامه‌‌هایی را اجرا خواهد کرد نتیجه ملموس آن روی زندگی مردم عادی در ایران مشابه همان اثرات دوران ننگین احمدی‌نژاد خواهد بود. آنچه که بعد از انتخابات مجلس اتفاق خواهد افتاد اما متفاوت است. فشار مجلس روی دولت برداشته خواهد شد و دولت خواهد توانست مهره‌های اصلی خود را به میدان بفرستد. اجرای سیاسیت‌های تعدیل ساختاری با سرعت بیشتری در پیش گرفته خواهد شد و دولت خصوصی‌سازی کامل آب و برق را که فعلا مسکوت نگاه داشته است به اجرا در خواهد آورد. کاهش نرخ سود بانکی که با شعار حمایت از بخش از تولید انجام خواهد داشت عملا منجر به رونق بازارهای طلا، سکه، ارز و مسکن خواهد شد. در روی کاغذ، طرح مقابله با رکود اجرا می‌شود اما در عمل اوج گیری دوباره نرخ تورم و کاهش ارزش پس اندازهای مردم امری قطعی است. سرمایه‌های کوچک و بزرگ مجددا به صورت سکه و طلا در خواهند آمد تا  حبابی بر حبابهای گذشته این دو کالا افزوده شده و سفره رنگینی برای دلالان چیده شود. پس از سرریز شدن نقدینگی از بانکها به بورس و بازار سکه و طلا و ارز و ساختمان و به تبع آن افزایش تورم، قدم بعدی مکتب شیکاگویی‌ها یک سان‌سازی نرخ ارز روی نرخ بالاتر از نرخ آزاد ارز در بازار فعلی خواهد بود. یکسان‌سازی نرخ ارز که در این مرحله عملا به معنای کاهش بیشتر ارزش پول ملی است، با شعار ایجاد بستر مناسب برای سرمایه‌گذاران خارجی انجام خواهد شد و در عمل نرخ پایین دستمزد در جمهوری اسلامی تبدیل به یک جذابیت سکسی برای سرمایه‌داران خارجی شود.
نکته جالب آنکه در میانه دعوای سیاسی اصولگرایان و بنفش‌ها، منافع کلان اقتصادی هر دو لایه‌ی سرمایه‌داری در ایران به خوبی رعایت می‌شود. در ظاهر قضیه، مجلس هر روز از وزیران حسن روحانی سوال می پرسد و آنها را تهدید به استیضاح می‌کند. طرفدارن دولت ادعا می‌کنند به همین خاطر دولت مظلوم است و فعلا کاری از دستش بر نمی‌آید. پیمانکاران انتخاباتی و طرفداران شرکت در انتخابات می‌گویند باید در انتخابات شرکت کرد تا مجلس از اصولگرایان گرفته شود و ضمن دفع خطر روی کار آمدن یک احمدی‌نژاد دیگر، دولت بتواند به وعده‌های خود عمل کند. سوال این است که اگر این دعوا سیاسی است چرا افرادی مانند نعمت‌زاده، ربیعی و جنتی استضیاح نمی‌شوند؟ اگر جنگ اصلی بر سر انتخابات است چرا وزیر کشور استیضاح نمی‌شود؟ پاسخ این سوالات البته پیچیده است اما مجور اصلی پاسخ‌ها چیزی جز این نمی‌تواند باشد که مجموعه سرمایه‌داری مالی، رانت‌خواران، اصحاب قدرت که در طی سالهای اخیر به مدد تحریم‌ها به سرمایه‌های کلان دست یافته‌اند، نهادهای نظامی وارد شده به عرصه صادرات و واردات، مسکن و غیره، همگی از سیاست‌های اقتصادی وزیر اقتصاد به تنگ آمده‌اند. آنها دلیل اصلی ضرر و زیان خود در بورس را سیاست‌های طیب‌نیا می‌دانند. رشد ثروت این گروه‌ها در سالهای اخیر به قدری زیاد بوده است که آنها می‌خواهند هرچه سریعتر شرایط سودآور دیگری برای آنان مهیا شود. آنچه که در روزنامه‌های اصلاح طلب و سایت‌های راست به ظاهر جنگ دموکراسی و اقتدارگرایی نشان داده می‌شود به واقع یک جنگ اقتصادی تمام عیار است که در پوشش بده-بستان‌های سیاسی خودش را نشان می‌دهد. در اینجا تلاشی بر این صورت نمی‌گیرد که تفکرات امثال طیب‌نیا مترقی و لازم به دفاع معرفی شوند بلکه این اتفاق باید تلنگری باشد به آنانی که دفاع از نهادگرایان و امثالهم را به صورت یک وظیفه استراتژیک(و نه حتی تاکتیکی) در مقابل مارکسیست‌های ایرانی قرار می‌دهند. استیضاح وزیر اقتصاد دولت روحانی رای بیاورد یا نیاورد، چیزی از درستی این پدیدار کم نمی‌کند که اکنون انواع سرمایه‌داران ایرانی، تندترین سیاست‌های نولیبرالی را طلب می‌کنند و مارکسیست‌های ایرانی که اکنون بدون سازماندهی، بدون تریبون و با انبوهی از مشکلات شخصی زمین‌گیر شده‌اند فرصتی برای بازی‌خوردن‌های مرحله‌ای و گام به گام ندارند.

در چنین شرایطی آن‌ کسی که روی خودش نام مارکسیست و کمونیست می گذارد یا آن فعال کارگری، فعال زنان، فعال دانشجویی یا هر فرد دیگری که با معرفی خود به عنوان یک “چپ” به نوعی خودش را حامی اجتماع و مردم در مقابل حملات دستگاه قدرت و سیستم سرمایه‌داری می‌نمایاند، اگر به جای معطوف کردن توان و تلاش خود برای بالابردن سطح آگاهی و رشد سازماندهی طبقه کارگر، چشم به انتخابات بدوزد چه یک پیمانکار انتخاباتی باشد و چه با تصور ایجاد شرایط بهتر برای جامعه ایران پا به عرصه فعالیت انتخاباتی گذاشته باشد عملا به صورت نیروی تحت امر نئولیبرالیسم در ایران درآمده است. شرکت یا عدم شرکت در انتخابات یک مسئله حیثیتی یا به قول ادبیات کوچه و بازار یک مسئله ناموسی نیست. رای دادن یا رای ندادن به خودی خود ماهیتی مترقی یا ارتجاعی ندارد بلکه استراتژی‌ها و کم و کیف فعالیت‌های در ایام غیر انتخاباتی است که دستمایه بهتری برای قضاوت افراد و گروه‌های سیاسی به دست می‌‌دهد. ورای اینکه فردی در ایام انتخابات چه می‌کند این مسئله قرار دارد که این فرد در ایام غیرانتخاباتی کجاست و چه کاری انجام می‌دهد؟ مسئله بر سر این است که افراد موافق و مخالف شرکت در انتخابات، درون چه برنامه بلند مدتی عمل خود را توجیه می‌کنند زیرا در صورت فقدان این برنامه بلند مدت و ورود به دیالوگ‌های سیاسی و اجتماعی برای توجیه این اعمال، شرکت یا عدم شرکت در انتخابات تبدیل به یک عادت سالانه و همچنین تبدیل به یک چهارچوب محدود سیاسی و اجتماعی شده است که وظیفه مشغول کردن نیروهای سیاسی و اجتماعی را دارد و در حال زدودن ایده‌ها و نازا کردن رحم‌های حامل تغییرات بنیادی اجتماعی و سیاسی در ایران است.

محسن یوسفی اردکانی
mohsen.ardakaani@gmail.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.