بهروز سورن: تلنگری به خاطرات و یادها! (بخش اول ودوم)

این نوشته با شتاب و بمناسبت سی و هفت ساله شدن سازمان راه کارگر نوشته شده است. چنانچه کم و کاستی موجود باشد از همین روست. این مناسبت و نزدیک شدن به سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت محرک نوشتن این مکتوب شد. یاد این عزیزان همواره با عزیزانشان و همروان آنها است و خاطره جاودانشان همچنان میماند. علیرغم اینکه مدتهاست  کار سازمانی و تشکیلاتی از توان من خارج است اما با بازگوئی خاطراتم و یاد این عزیزان همچنان  معتقدم که راهشان راه آزادی و برابری بوده و هست. ….

بهروز سورن: تلنگری به خاطرات و یادها! (بخش اول ودوم)

http://gozareshgar.com

تلنگری به خاطرات و یادها! بخش اول:
این نوشته با شتاب و بمناسبت سی و هفت ساله شدن سازمان راه کارگر نوشته شده است. چنانچه کم و کاستی موجود باشد از همین روست. این مناسبت و نزدیک شدن به سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت محرک نوشتن این مکتوب شد. یاد این عزیزان همواره با عزیزانشان و همروان آنها است و خاطره جاودانشان همچنان میماند. علیرغم اینکه مدتهاست  کار سازمانی و تشکیلاتی از توان من خارج است اما با بازگوئی خاطراتم و یاد این عزیزان همچنان  معتقدم که راهشان راه آزادی و برابری بوده و هست.

……………..

محمد تقی امانی
متولد زنجان و دانشجوی علوم اجتماعی و از نخستین افرادی بود که به راه کارگر پیوست. به خانواده ای زحمتکش تعلق داشت و سادگی و نجابتش و تحمل پذیری اش زبانزد بود.بار بزرگی از وظایف سازمان بر دوش وی بود. بخش تدارکات تهران همان مکانی بود که محمد تقی امانی ( کریم ) بیشترین انرژی و توان خود را میتوانست بکار بگیرد و نقشی مهم در پیشبرد امور تبلیغاتی و انتشاراتی تشکل تازه شکل گرفته راه کارگر ایفا کند. کار تدارکاتی برای اعضای کمیته تدارکات مرکزی که کریم مسئولیت انرا بعهده داشت, فعالیتی پر خطر در شرایط سرکوب در خیابانها بود و دیدار شبانه با وی که

سرشار از امید و روحیه مبارزاتی بود در بازسازی روحیه اعضا نقش بسیار مهمی داشت. خندان, پر شور و با نشاط و خستگی ناپذیربود. کریم در همان شرایطی که طرح بازگشت به میان توده ها برای پیشگیری از ضربات سهمگین بر سازمانها و همچنین بر پیکر سازمان راه کارگر مورد بحث قرار گرفته بود و در همان اوضاعی که طرح خروج از کشور و یا ماندن در شکم هیولای مذهبی و بازسازی و تداوم مبارزه مخفی مطرح بود, پاسخ خود را داشت و برای کمک به سازماندهی تشکیلات از تهران به آذربایجان رفت.کریم هیچگاه تردید بخود راه نمیداد و در این زمینه هم شک نکرد. هرگز یاس و نومیدی در چهره و

افکار و کردارش دیده نمیشد. انگاری که برای کار انقلابی و حمایت از زحمتکشان متولد شده بود. گفته شده است که راه کارگر از تداوم مبارزه پس از آغاز ضربات دست کشید. این نکته خلاف واقع است و نمونه کریم نشان میدهد که بخشی از تشکیلات راه کارگر معتقد به تداوم مبارزه علیرغم وجود سرکوب های خونین بودند.

لهجه شیرین آذری اش زمانی که بفارسی صحبت میکرد, شوخ طبعی اش و آگاهی اش به مارکسیسم دریایی از خاطره را در ذهن مخاطبش باقی می گذاشت. گفته شده است که پیکر استخوانی اش را پس از ملاقات با مادرش در محوطه زندان گلوله باران کردند تا اراده و تفکرش را و عشقش را به مردم و پابرهنگان خاموش کنند.

لحظاتی پیش از گلوله باران شدن به مادرش گفته بود:
مادر فکر نکن گریه می کنم. این اشک شوق است. خوشحالم که توانستم پیروز شوم.

یادش گرامی!

………………

حمید حسین پور رودسری
از حمید تا کاک جواد شدن او فاصله ای کوتاه بود. حمید نوجوانی بود خوش رو و انرژیک که فوق العاده مشتاق فراگیری مارکسیسم بود. از هر فرصتی برای کند و کاو در مسائل تئوریک و شناخت تحولات سیاسی استفاده میکرد. سرشار از سوال و پرسش بود. تمایل وی به حضور در محافل بحث و کنکاش در این زمینه ها زبانزد بود. پر از مهر و عاطفه  و همه جا تلاش میکرد که حضور مثبت خود را نشان دهد. همه او را دوست داشتند و او نیز همه را دوست داشت.

دوران کودکی و نوجوانی خود را در خانواده ای گذرانده بود که با سیاست و علوم مارکسیستی پیوند دیرینه داشت. نیاز به تعمق زیادی نبود که این نوجوان فداکار و تشنه دانش و پویایی کدام راه را برای آینده خود جستجو و در پی خواهد گرفت.

ازادی زندانیان سیاسی و علی مهدی زاده از زندانهای ستم شاهی و توسط مردم نیز مزید بر علت شد. علی مهدی زاده انسان بزرگی بود و تا آخرین دم در راه مبارزه برای احقاق حقوق پابرهنگان مبارزه کرد. هم او در شکلیابی شخصیت سیاسی و سازمانی حمید تاثیرات عمیقی داشت. در کتاب جانباختگان راه کارگر آمده است که حمید پیشترها که کاک جواد شود در کلاچای دستگیرو مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفته بود . پس از آزادی راهی تهران و به فعالیت تشکیلاتی و حرفه ای روی آورد. پس از مدتی با تمایل خود به کردستان این سنگر مقاومت علیه فاشیسم مذهبی رفت و به جنبش مقاومت آن منطقه پیوست. آنجا حمید کاک جواد شد.

کاک جواد پر شور, پرکار و کمونیستی آگاه و نظرمند بود که انباشته ای از مطالعات ایدئولوژیک و سیاسی داشت و سالهایی تجربی از فعالیت تشکیلاتی سیاسی و نظامی را اندوخته بود و به آگاهی سوسیالیستی مجهز شده بود.

داستان حماسی کشته شدن وی در کردستان که هنگام حمل رفیق مجروح خود با مین برخورد می کنند نیز داستانی از فداکاری, عشق و عاطفه و اعتقادش به راه کارگر و راهش بود. آنروز هفتم دیماه سال ۱۳۶۲ بود.

حمید و کاک جواد هر دو یادشان زنده است.

…………………………

نسرین بقائی
نسرین بقائی راوری عضو کمیته مرکزی سازمان راه کارگر, متولد تبریز و دانشجوی پلی تکنیک بود. عضو کمیته هدایت کننده دفتر کار سازمان در این دانشگاه  بود. منظم, موقر و مصمم  و جدی بود. از خانواده ای دانشگاهی و از اولین دانشجویانی بود در پلی تکنیک که به سازمان پیوست. نسرین پنج سال مبارزه با وحوش اسلامی را پشت سرگذاشت و در تاریخ ۱۶ مهرماه سال ۱۳۶۲ همراه با حسین قاضی  دستگیر شد و حدود هشت ماه بعد  اعدام شد. قطعا بزرگترین دغدغه اش هنگام اعدام این بود که  کارهای سازمانی اش  و  وظایف انقلابی اش نیمه تمام مانده  است.

برای نسرین دشواری مبارزه و زندان دوچندان بود زیرا میدانست که تنی چند از رفقایش در دفتر کار پلی تکنیک سازمان  در تهران و اصفهان زیر شکنجه تاب نیاوردند و برخا در امور بازجوئی به بازجویان  یاری رساندند. با وجود این مشاهدات و در چنین شرایطی استوار ماند و همچنان پر شور به استقبال مرگ رفت و به دژخیم زمان نه! گفت.

بخشی از وصیتنامه نسرین بقائی:
مطمئن باشید که من هراسی از این لحظه ندارم و برایم تاسف نخورید. ۲۵ سال زندگی با شما ( پدر و مادر ) و دو سال زندگی با همسرم برایم آنقدر پرشور و عزیز بوده است که در حال حاضر تاسف از رفتن ندارم.

یادش عزیز!

۲۵٫۰۶٫۲۰۱۵

———————————

تلنگری به خاطرات و یادها! بخش دوم

ماندن یا رفتن؟ مسئله این بود

انقلاب مرد و زنده باد انقلاب. این گفته به نهایت صحیح بود و اگر چه بخش اعظم تشکل های انقلابی منهای حزب توده و سازمان اکثریت به این گفته اعتقاد داشتند اما هیچ یک آمادگی و توان تغییر سازماندهی متناسب با شرایط مخفی فوق العاده وقت را نداشتند. شرایط مخفی فوق العاده از اینجهت که دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی تنها به نیروی نظامی سرکوبش متکی نبود. شرایط دوران آلنده در شیلی نبود بلکه این رژیم به نیروئی عظیم و متوهم و فریب خورده مذهبی متکی بود که از طریق طرح مالک و مستاجر عرصه را حتی برای زندگی مخفی لنقلابیون تنگ کرده بود. بسیار بودند مالکانی که

مستاجران را لو میدادند و برادران و خواهران و مادران و پدرانی که اعضای خانواده خود را بدست نیروهای سرکوب می سپردند تا سعادت آخرت را نصیب خود کنند. آنها مهره های انبوه  فاشیسم مذهبی حاکم بودند. سرکوبی صورت گرفت که هنوز و پس از گذشت بیش از سه دهه سرگیجه آن برای سازمان ها و تشکل های سیاسی باقی مانده است. شتاب وقایع سیاسی نیز از عواملی بودند که مانع از سازماندهی متناسب با شرایط مخفی از سوی مراکز هدایتی تشکل ها برای مبارزه شدند. در چنین وضعیتی اما هزاران جان شیفته ای بودند که بی توجه به درجه توان رژیم در سرکوب آزادیخواهان و برابری طلبان به

مبارزه با وحوش حاکم بی پروا ادامه دادند  و جان عزیز خود را در نهایت فداکاری در این راه سپردند.
……………..

پرویز میربها
پرویز ( امیر )  متولد زنجان و دانشجوی مهندسی مکانیک در دانشگاه پلی تکنیک بود.  سازمانگرایی و عشق به دانش سوسیالیستی او را با سازمان راه کارگر پیوند داد. بخش کارگری را برگزید و تمام وقت به اندیشه رهائی کارگران  پرداخت. سازماندهی روابط کارگری و پیوند واحدهای تولیدی به یکدیگر از دغدغه های فکری امیر بود. اعتقاد و ایمان راسخ اش به آینده این طبقه را میشد در چهره اش دید. دقت و نظم او برای روابطش آموزنده بود . آرامشی مثال زدنی داشت.

در زندگی با افرادی برخورد می کنیم که ویژگی های مشخصی دارند. فراتر از عادی بودن هستند و در مخیله انسان حک می شوند. براحتی از یاد نمی روند. گاها بعنوان سرمشق و نمونه میتوان از آن شخصیت ها و ویژگی ها بهره برد. میتوان یاد گرفت و دانسته ها را بکار گرفت. میتوان این ویژگی ها را به دیگران منتقل کرد. شخصیت پرویز نیز چنین بود. هم از اینرو از یادها پاک نخواهد شد.

پرویز به همان پاکی و زلالی بود که در سیمایش نهفته بود. تشنه خبر و گزارشات سیاسی و اجتماعی بود. رادیو قدیمی و چند موجش همدم تنهایی هایش بود  و تنها وسیله قیمتی خانه اش. در اتاقش هیچ جز رادیو و پشتی و سماورش دیده نمیشد اما مملو از صفا و صداقت و رفاقت بود و بوی خوش چای و دوستی و فداکاری و از جانگذشتی می آمد. چندی پس از آغاز  سرکوب های خیابانی امیر نیز دستگیر شد. و دوسال بعد و پس از تحمل شکنجه های فراوان در تاریخ هشتم آبان ۱۳۶۲ همراه چند انقلابی دیگر تیرباران شد.

پرویز حتما میدانست که یادش از خاطره ها پاک نخواهد شد . نه تنها از خاطره دوستانش که در تاریخ مبارزات حق طلبانه مردم کشورمان. آیا آن کس که ماشه را کشید میدانست که چه انسان های والائی را بر زمین می افکند؟

امیر روشنفکر متعهدی بود که جان عزیزش را در راه اعتلای مبارزات کارگران کشورمان اهداء کرد.

جایش سبز و خرم!

……………………………

امیر شاهکرمی
پس از ضربه اول و گسترده به تشکیلات سازمان راه کارگر در اصفهان که نقش برجسته ای از بدنه سازمان در کل کشور را تشکیل می داد و در حالی که امکان انتخاب ماندن یا رفتن و خروج از کشور را داشتم, ترجیح دادم تا برای بازسازی و سازماندهی مجدد بقایای ارتباطات این تشکل شهری به اصفهان بروم و بر بخش های کارگری و تدارکات متمرکز شوم.  در محافل سیاسی هنوز موجود و سپس در میان زندانیان سیاسی همواره از ابعاد مقاومت امیر شاهکرمی گفتگو بود و جسارتش در برابر بازجویان و دادستان وقت. او را هیچگاه ندیدم اما بنظر می آمد که امیر را خوب می شناسم.

تجربه ای مبارزاتی از سیاه چالهای جلادان شاه  و در زندانهای آنها  داشت که برای مقابله با شرایط جدید و دژخیمان نو بسیار موثر می افتاد.امیر تردید نکرد که میان او و راهش تا اردوگاه فاشیسم مذهبی دره ای است که تنها با اجساد انقلابیون پر خواهد شد.تردید نکرد که افق پیروزی تنها از عبور شرایط سخت شکنجه و زندان واعدام قابل رویت خواهد بود. محبوبیت زیاد امیر در میان زندانیان سیاسی دیگر از همینرو بود.همه جا و همه کس از اراده و جسارت امیر در برابر زندانبانان و بازجویان سخن می گفتند. وی ضمن تواضع و افتادگی اما ارده ای پایان ناپذیر داشت. امیر را گلوله باران کردند, دستش را شکستند و سرش را له کردند اما همچنان امیر ماند.

با خود می گویم آیا امیر مرده است؟ آیا امیر مرده است که پس از بیش از سه دهه هنوز برایش این سطور را می نویسم. هنوز این قلم در رسای اعتقاداتش به زیبایی ها, به عدالت و برابری روی کاغذ می لغزد؟

یاد امیر همیشه در میان اعضای بخش کارگری اصفهان بود.

امیر سحرگاه ۱۱ مهر ۱۳۶۰ در برابر جوخه آتش قرار گرفت و جان ناآرامش آرام گرفت.

این خون ها به باد نمیروند!

……………….

پس از ضربه اول به تشکیلات اصفهان رفقا: محمود طریق الاسلام, جواد کلباسی, امیرشاهکرمی, سعید بازرگان وثابت جو و یکی از اعضای زن کمیته دستگیر شدند.

بعلت شناخته شده بودن این افراد و بویژه  محمود و جواد, مسئولین سپاه اصفهان پروژه تخریب شخصیت آنان را آغاز کردند. طرح جدیدی نبود از مدتها قبل پس از بازداشت انقلابیون از طریق جراید اعلام میشد که فیلم های سکسی و مشروبات الکلی و مواد مخدر نیز کشف شده است. در ارتباط با محمود طریق الاسلام  تلاش کردند که با فبلم برداری مخفی از پشت کرکره گفتگوی خصوصی وی با مادرش را ضبط و از طریق رسانه های جمعی به خورد مردم بدهند. فیلم مزبور ظاهرا ابراز پشیمانی محمود را نشان میداد. محمود اما نه تنها به وظایف انقلابی و اخلاقی خودش پایبند بود بلکه بلحاظ تجارب

مبارزاتی اش از زندانهای ستمشاهی اسرار رفقایش را نیز حفظ کرد.

یادش گرامی!

……..

محمد جواد کلباسی
مرداد ماه سال ۱۳۶۰ جوخه آتش رژیم برپا شد و جواد کلباسی را نیز بزمین انداخت.  جواد امتحان خود را در هر دو رژیم شاه و شیخی پس داد و به تعهدات خود در برابر زحمتکشان جامه عمل پوشاند. جواد متولد اصفهان و دانشجوی تاریخ در تبریز بود. سوابق فعالیت با سازمان مجاهدین داشت و همانند بسیاری دیگر از جمله محمود طریق الاسلام  در زندان شاه تغییر ایدئولوژیک داد و به راه کارگر پیوست. در پی دستگیری ها و ضربه اولی که سازمان در اصفهان خورد جواد نیز همراه محمود طریق الاسلام و دیگر اعضاء دستگیر شد و پس از شکنجه های بسیار که از جسدش مشاهده شده بود در تخت فولاد

اصفهان آرام گرفت. قطعا تخت فولاد اصفهان به این مینازد که چنین جوانان سلحشوری را در سینه خود قرار داده است.

جایش در میان همه مبارزین راستین خالی است

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.