اینگو اشمیت: روزا لوکزامبورگ در قرن بیست و یکم بیش از یک قهرمان

تعداد بسیاری از چپ ها روزا لوکزامبورگ را بعنوان یک قهرمان می بینند، اما فقط تعداد کمی از آثار او الهام تئوریک یا استراتژیک میگیرند. بی اعتنایی او به بوروکراسی حزب، سوسیال دموکرات ها و کمونیست ها را رنجاند. فمینیست ها او را زیادی مارکسیست می یابند و مارکسیست ها او را به بدفهمی کاپیتال متهم می کنند ….

روزا لوکزامبورگ در قرن بیست و یکم بیش از یک قهرمان
اینگو اشمیت

پروین اشرفی

اخبار روز:

در سال ۱۹۱۹ جسد یک زن یهودی لهستانی با یک گلوله در جمجمه او، از کانال لند ور برلین بیرون کشیده شد. امروز چه کسی میداند که این رهبری سوسیال دموکراتهای آلمان مخالف انترناسیونالیسم رادیکال او بود که به همراه شبه نظامیان دست راستی او را به قتل رساند؟
تعداد بسیاری از چپ ها روزا لوکزامبورگ را بعنوان یک قهرمان می بینند، اما فقط تعداد کمی از آثار او الهام تئوریک یا استراتژیک میگیرند. بی اعتنایی او به بوروکراسی حزب، سوسیال دموکرات ها و کمونیست ها را رنجاند. فمینیست ها او را زیادی مارکسیست می یابند و مارکسیست ها او را به بدفهمی کاپیتال متهم می کنند.
از یک سو آثار او، بویژه کتاب انباشت سرمایه که برای اولین بار ۱۰۰ سال پیش به چاپ رسید، به گونه ای است که گویا بر علیه پیشینه برنامه های تعدیل ساختاری امروزه صندوق بین المللی پول، خصوصی سازی حدمات عمومی و نفوذ سرمایه داری اقتصاد اخلاقی، بدن و طبیعت نوشته شده بود. در حالیکه افراد بسیاری از زندگی انقلابی او تجلیل بعمل می آورند، کمتر کسانی هستند که از آنچه تجزیه و تحلیل او از سرمایه داری قرن نوزدهم و امپریالیسم میتواند به درک دوران خود ما بیافزاید، قدردانی کنند. تفکر لوکزامبورگ در مورد سیاست سوسیالیستی، که یقینا در درون تجزیه و تحلیل های اقتصادی او جای گرفته است، امروزه ایده های کلیدی و بینش هایی را برای استراتژی چپ ارائه میدهد.

انباشت سرمایه

برای سرمایه داری، کل دنیا برای فروش است. لوکزامبورگ نشان میدهد که ترکیب رویهم مصرف سرمایه داران و کارگران، هرگز برای خرید همه آنچه که کارگران تحت کنترل سرمایه داران تولید می کنند، کافی نیست. اکثر کارگران احتمالا بیشتر خرج میکردند، اگر دستمزدهای آنها بالاتر میبود، اما افزایش دستمزد در کوتاه مدت، به ایجاد صرفه جویی در کار با استفاده از تکنولوژی، بیکارسازی ها و کاهش کل دستمزد در دراز مدت، می انجامد.
بدیهی است که سرمایه داران میتوانند بیشتر صرف سرمایه گذاری کنند، اما نهایتا این امر به افزایش ظرفیت تولید منجر میشود و فقط زمانی سودآور خواهد بود که تقاضای مصرف کننده نیز افزایش یابد. سرمایه گذاری در ماشین آلات، ساختمان ها و زیرساخت ، به منظور تولید بیشتر ماشین آلات، ساختمان و زیرساخت، ممکن است برای مدتی عملی باشد، اما همیشه کارکرد ندارد. در برخی موارد سرمایه داران قادر به فروش ماشین آلات بیشتر به یکدیگر نخواهند بود، اگر چنانچه ظرفیت موجود تولید، تقاضای مصرف کننده را برآورد. سرمایه داری بین کاهش سود ناشی از افزایش دستمزد، و کاهش مصرف بخاطر صرفه جویی در کار با استفاده از تکنولوژی، و همچنین ایجاد یک ظرفیت نامناسب تولید، گرفتار شده است. تنها راه برون رفت از آن، فروش بیشتر است از طریق وارد شدن به محیط های غیر سرمایه داری.
روزا لوکزامبورگ این امر را به رسمیت شناخت که انباشت سرمایه، مستلزم استعمار و کالاساختن همه فعالیت های انسان و طبیعت است. با این حال، هرچه گسترش سرمایه بیشتر جلو میرود، به همان نسبت هم یافتن محیط های غیر سرمایه داری سخت تر میگردد. اگر کل دنیا واقعا برای فروش بود، سرمایه داری از تقاضای ناکافی و رکود اقتصادی در رنج می بود.

بنا به نظر لوکزامبورگ، این مسئله به افزایش درگیری های حادی مابین سرمایه داران و کارگران منجر خواهد شد. تنها یک گذار به سوسیالیسم، که بر انباشت بی پایان تکیه ندارد، میتواند از درگیری های قابل گسترش و سقوط سیاسی و اجتماعی همراه با آن، اجتناب ورزد.
مختصرا، این امر نتیجه ای است که لوکزامبورگ از تجزیه و تحلیل خود در مورد سرمایه داری قرن نوزدهم و امپریالیسم می گیرد. او استدلالات خود را برعلیه پیشینه صنعتی سازی پیاپی انگلستان، آلمان و روسیه و استعمار مکمل در آسیا و آفریقا توسعه داد.
اگرچه اشکال سیاسی گسترش سرمایه داری از زمان او تاکنون بسیار تغییر کرده است، بخصوص با گذار از امپراطوری های استعماری به امپریالیسم بدون مستعمرات، اما محتوای اقتصادی آن تغییری نکرده است. عطش دیوانه وار برای کار ارزان، منابع طبیعی و مشتریان جدید، سرمایه داران را امروزه به دور دنیا کشانده است، درست مثل همان کاری که در زمان روزا لوکزامبورگ انجام داد.
آنچه که مهم است درک شود این است که نفوذ سرمایه داری به محیط های غیر سرمایه داری فقط به خاطر گسترش جغرافیایی آنها نیست. همانطور که لوکزامبورگ اشاره داشت، هنگامیکه رقابت امپریالیستی در خارج سخت و سفت شد، بسیاری از محیط های بکر غیر سرمایه داری، در سرزمین های مرکزی امپراطوری مستمرا وجود داشتند.
دهقانان، مغازه داران یا صنعتگرانی وجود داشتند که محصولات خود را در ازای پول می فروختند، اما هیچ چیزی اضافه تر از مصرف خود، کسب نمیکردند تا سرمایه گذاری کنند. در کنار این بخش تولید کالایی ساده که اصطلاحی مارکسیستی است ، مقدار زیادی از کار در خانواده های خصوصی صورت میگرفت. خانواده ها، کالاها و خدماتی را که در ازای پول میخریدند، مصرف میکردند، اما آنها همچنین در راههایی جدا از مدار انباشت سرمایه، فعال بودند. و البته خانواده ها منشاء همه کار بشر بودند و همچنان هستند.

سرزمین های مرکزی و مستعمرات سابق

محیط های غیر سرمایه داری در سرزمین های مرکزی امپریالیستی ففط پس از رقابت امپریالیستی و استراتژی های انباشت که با آن همراه بود و منجر به یک سری از جنگ ها، انقلابات و ضد-انقلاب در طول سال های ۱۹۱۰ و ۱۹۴۰ شد، مورد نفوذ سرمایه داری قرار گرفتند. از قضا، این ادغام طبقه کارگر در سرمایه داری رفاه در سال های ۱۹۵۰ الی ۱۹۶۰ بود که منجر شد به اینکه تولید انبوه کالاها، جایگزین تولید صنعتکاران، دهفانان و تولیدات خانگی گردد. این استعمار خانگی – یا به قول مارکسیست فمینیست ها حوزه تولید مثل – انباشت سرمایه داری را افزایش داد و بدین گونه به افزایش دستمزدها کمک کرد.
با اینحال مصرف انبوه خانواده ها، چیزی بیشتر از افزایش دستمزدها میطلبید. به درآمد افزوده خانواده نیاز داشت. زنانی که به تعداد رو به رشدی وارد نیروی کار شدند، به درستی خواهان پایان تبعیض جنسیتی گشتند ضمن اینکه انواع کارگران مختلف شروع کردند به مقاومت در مقابل تسریع و افزایش ویژگی کسالت آمیز کار مرسوم و کنترل مدیریت. جنبش های زنان و جنبش های کارگران در سال های ۱۹۷۰ – گاهی به همراه یکدیگر و گاها هم مستقل از هم – وسعت گسترش بیشتر سرمایه داری را به نمایش گذاشتند و نتیجتا به بحران سرمایه داری کمک کردند.
این بحران با رادیکالیزه شدن جنبش های ضد استعماری بیشتر تشدید شد. قدرت های امپریالیستی با مواجهه با چالش انقلابهای روسیه و چین، به ترتیب در سال ۱۹۱۷ و ۱۹۴۹، مستعمرات پیشین و تهیه کننده گان محصولات کشاورزی و منابع طبیعی سابق را به گذار به کشورهای توسعه تشویق کردند تا صنعتی شده و بعد به یک فاز مصرف انبوه وارد گردند. از آنجائیکه تحقق قول استقلال مرتبط با فرایند صنعتی سازی، از توانایی اکثر کشورهای پس از استعمار خارج بود، جنبش های ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری سربرآوردند، که معروف ترین آنها در کوبا و ویتنام بود.

عقبگرد
دولت های رفاه در شمال و کشورهای توسعه یافته در جنوب ، خانه های بین راهی مابین سرمایه داری و سوسیالیسم بودند: هرآنچه که آنها به انجام رساندند، وابسته بود به انباشت سرمایه و سلب مالکیت مستمر از بومیان. هنگامیکه رونق پس از جنگ به ورشکستگی در سال های ۱۹۷۰ کشید، آنها به ترتیب با بحران بدهی مالی و بحران بدهی کشوری روبرو شدند.
در سال های ۱۹۷۰، بازارهای مصرف انبوه اشباع گشتند و صنعتی سازی جنوب به ظرفیت تولید بیش از اندازه جهانی کمک کرد. جهانی سازی نورم مصرف غرب امکانپذیر بود، اما سرمایه داران از این وحشت داشتند که این امر به کاهش سود منجر شود. یک موج از مبارزات میلیتانت کارگری، ظهور جنبش های اجتماعی جدید و رادیکالیژه شدن انقلاب ضد استعماری بهرحال زنگ های خطر را به صدا درآوردند و سبب چرخش از وعده های طبقاتی کینزی به مبارزات طبقاتی نئولیبرالی از بالا گردید.
دلتنگی برای دولت رفاه کینزی، که در برخی از محافل سوسیال دموکرات این روزها محبوب است، این را نادیده میگیرد که رونق اقتصادی و تمایل سرمایه داری برای دادن امتیاز به کار سازمان یافته، شرایط منحصر به فردی از دوره پس از جنگ بودند که دیگر وجود ندارند.

لوکزامبورگ استدلال کرد که بدهی های بین المللی یکی از آن راه هایی بود که محیط های غیر سرمایه داری را به مدار انباشت سرمایه می کشاند و این دقیقا همان چیزی است که از سال های ۱۹۸۰ توسط صندوق بین المللی پول، بانک مرکزی و “تعدیل ساختاری” رخ داده است. رژیم های توسعه مجبور شدند زیست کشاورزی را به تولید محصول برای فروش تبدیل نمایند و صنایع را مجددا از خانگی به بازارهای خارجی جهت بدهند. برای این کار، آنها به سرمایه داری کمک کردند تولید را ار مراکز صنعتی قدیمی ، که کارگران از طریق اتحادیه هایشان و دولت رفاه در آن قدرتی کسب کرده بودند، به کشورهای جدیدا صنعتی شده و مناطق با فرایند صادرات در جنوب انتقال بدهند.

هنگامیکه شوروی زیر بار نظام بوروکراتیک استبدادی فرو ریخت و کمونیست های چین به جاده سرمایه داری تبدیل شدند، مناطق وسیع جدیدی برای نفوذ سرمایه داری قابل دسترس گردید. با این وجود، از زمان رکود سال های ۲۰۰۸- ۲۰۰۹ دور جدیدی از تقاضای ناکافی و رکود – یک”رکود جهانی” – آغاز شده است. سرمایه داری باید بازارهای جدید بیابد یا یک بار دیگر با سقوط اقتصادی طویل المدت، مناقشات بین المللی و مبارزات طبقاتی شدت یافته، روبرو شود.
منقدان لوکزامبورگ اغلب او را متهم میکنند که در انتظار شورش خودبخودی و انقلاب طبقه کارگر است که بطور اتوماتیک از بحران اقتصادی ناشی شود. خواندن با دقت آثار او اما چیز دیگری را نشان میدهد. بحث او در مورد استراتژی سوسیالیستی در رفورم اجتماعی یا انقلاب، اعتصاب توده ای، حزب سیاسی و اتحادیه های کارگری نشان میدهد که او شکل گیری طبقه کارگر را به مثابه یک فرایند یادگیری جمعی می فهمد. او با درک اینکه افزایش دستمزد و رفورم های اجتماعی، که کارگران در دوران خوب اقتصادی بدست می آورند، در دوران بد توسط سرمایه داران تحت فشار قرار میگیرد، مانند حالا، ارزش مبارزات برای این چنین رفورمها را بیشتر در تجاربی که کارگران دارند می بیند و کمتر در منفعت مادی ای که بدست می آورند.

قدرت پیروزی بر حاکمیت سرمایه داری، در این چنین تجاربی ساخته میشود. همچنان بر پایه خود سازمانیابی کارگران ایجاد میگردد. لوکزامبورگ با نگاه به اتحادیه های کارگری، احزاب سوسیال دموکرات و حتی بلشویک های انقلابی، اخطار داد که بوروکراسی نیرویی است که میتواند خود سازمان یابی اینچنینی را تضعیف نماید. او این امر را خیلی روشن ساخت که بوروکراسی سوسیال دموکرات ها قادر به رام کردن سرمایه داری نیست، و حتی با پیشگامان بلشویک یا با شورش های خود بخودی، بدون سازمان سیاسی هم نمیتوان بر آن سرمایه داری فائق آمد. در عوض او تلاش کرد تا به پیشرفت ظرفیت های جمعی طبقه کارگر کمک کند.

باز هم کارگران جهان؟
ادغام طبقه کارگر با دولتهای رفاه در قرن بیستم، و به میزان کمتری با دولت های توسعه ، دیدگاه های لوکزامبورگ را تأیید کرد. در دوران رونق پس از جنگ، کارگران پیشرفت هایی کردند، اما با توجه به نهادینه شدن سازمان کارگران در آن دوران، آنها برای جنگ با تهاجم سرمایه داری که پس از بحران اقتصادی در سال های ۱۹۷۰ شروع شده بود، آماده نبودند.
جنبش های مستقل کارگری و زنان که در همان دوران وارد صحنه شدند، بوروکراتیزه شدن را متحمل نشدند.
فعالین درگیر در آن قادر گشتند آن نوعی از تجارب را بوجود آوردند که لوکزامبورگ برای ساخت ظرفیت های جمعی مهم میدانست. با این وجود، محل های کاری که این فعالین در آن پایه های خود را داشتند بزودی در دام تجدید ساختار سرمایه داری گرفتار آمدند، و برخی از جنبش های مستقل، بطور هدفمندی از سیاست های طبقاطی دور افتاده، و آنرا با اتحادیه و حزب بوروکرات ها یکی مینمودند.

سی سال پس از تجدید ساختار، نقش این بوروکرات ها تا حد زیادی تخریب شده است و طبقه کارگر که پایه بوروکراسی حزب و اتحادیه بود، از هم جدا افتاده است. تجدید سازمان فرایندهای شرکت و کار، به همراه کار برون مرزی و صرفه جویی در کار با استفاده از تکنولوژی، طبقه کارگری که در غرب پیشرفت کرده بود را از خاصیت انداخت . از قضا همان تجدید سازمان نیز زمینه ساخت طبقه کارگر جدیدی را در سرتاسر جهان فراهم ساخت. دسته بندی سخت بین کارگران صنعتی در شمال و دهقانان جنوب که لوکزامبورگ و معاصران او شاهد بودند، از بین رفته است.

بخش عظیم تری از جمعیت جهان نسبت به قبل، به فروش نیروی کار خود وابسته اند. این کارگران دنیا بسیار متنوع هستند. و اگرچه نارضایتی از سرمایه داری امروز در همه جا سربلند میکند، ما هنوز در مرحله اولیه شکل گیری طبقه کارگر جدید و پیشرفت یک پروژه جدید سوسیالیستی هستیم. خواندن آثار روزا لوکزامبورگ امروز ابزار تئوریکی را جهت هدایت سیاست های رادیکال آینده ارائه میدهد.

* اینگو اشمیت، مارکسیست آلمانی و پروفسور اقتصاد سیاسی دانشگاه آتاباسکا در آلبرتا – کانادا است

منبع : http://briarpatchmagazine.com
parvinashrafi@hotmail.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.