تقی روزبه: چالش های مذاکرات هسته ای و آنچه که گفته نمی شود!

آن چه که در این میان رفتار جمهوری اسلامی برای ما مهم است آن است که برون رفت از یک بحران- اگرهم بتواند واقعا صورت گیرد- تنها می تواند با ورود به بحران و فاجعه دیگری همراه شود. هم اکنون خطر فرو رفتن ایران در باتلاق چندین جنگ منطقه ای وجود دارد. در این رابطه رژیم تلاش می کند در صورت توافق با پائین کشیدن فتیله حماسه هسته ای و سوار برموج مبارزه علیه داعش و نازیدن بر امنیت پادگانی خود و دامن زدن به نوعی ناسیونالیسم از نوع اسلامی-تشیعی و اسطوره و شخصیت سازی های مصنوعی مثل حاج آقا سلیمانی، می کوشد که با تخدیر افکار عمومی و با تغییر ریل از بحرانی به بحران دیگر گذر کند. واقعیت آن است که بحران هسته ای جلوه روشنی از بن بست جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی خود، بن بست اصلی است. مردم ایران  بدون عبور از این بن بست قادر به عبور از سایربن بست ها نخواهند بود….

قبل از ورود به اصل مطلب باید به سه نکته مقدماتی اشاره کنم: نخست آن که مذاکرات هسته ای بصورت سری صورت می گیرد و به بهانه های واهی تصمیماتی را که به سرنوشت مردم ایران و چه بسا نسل های بعدی که بدرجاتی در سرنوشت منطقه و جهان هم مؤثر است، در غیاب آنها و به نحو پنهانی صورت می دهند و سعی می کنند که بجای دادن اطلاعات واقعی و به موقع به افکارعمومی، اعتماد کورکورانه به دولت ها و اشخاص مذاکره کننده را جایگزین آن کنند. دوم آنکه، اخباری هم که درز می کند و یا درز می دهند غالبا آشفته و ضدونقیض بوده، اظهارنظرهای خوش بینانه هم عموما به یک “اگر” بزرگ ختم می شود که خود در گرو حل چندن مسأله مهم حل ناشده است. عباراتی چون انداختن توپ به زمین حریف برای اتخاذ آخرین تصمیمات مهم و یا این که به آخرین مرحله راه پیمائی رسیده ایم، اما فتح قله سخت ترین بخش راه پیمائی است و امثال این نوع مبهم گوئی ها، هیچ اطلاع مشخصی از آن چه که در پشت صحنه می گذرد به مخاطبان  نمی دهد. تازه بخشی از آن چه را هم که درز داده می شود باید به عنوان جنگ روانی و با هدف به اشتباه انداختن حریف و یا افکارعمومی دانست که برای پیشبرد اهدافشان در مذاکرات و انجام معاملات پر چرب و چیل صورت می گیرد. و سوم آن که طرف های مذاکره به عنوان آن چه که هنر دیپلماسی خوانده می شود، سعی می کنند که تا دقیقه ۹۰ دست خود و میزان انعطاف نهائی خود را رو نکنند تا بتوانند بهترین نتیجه را درروند پایانی کسب کنند.

هم چنین باید اضافه کرد که یکی از رسوائی های بزرگی که در حاشیه این گفتگوها برملا شد، جنگ اطلاعاتی و ابعاد جاسوسی و خبرچینی طرف های مذاکره از یکدیگر و یا توسط دولت های بیرون از مذاکره و ذینفع در این مذاکرات است. چنانکه ماجرای جاسوسی اسرائیل از مذاکرات پشت پرده با هدف بهره برداری سیاسی و تأثیرگذاری بر مذاکرات صورت می گیرد، و آن را در اختیارجناح مخالف دولت آمریکا در کنگره و سنا قرارداد، توسط کاخ سفید و از طریق وال استریت ژورنال افشاء گشت. این جنگ اطلاعاتی بی گمان در کتاب ها و مجامع آموزش به عنوان یکی از پیچیده ترین شگردهای جاسوسی، جایگاه برجسته ای خواهد داشت! ابعاد جاسوسی چنان است که مذاکرات کنندگان احتمالا شنود و جاسوسی را قطعی انگاشته و هیأت ایرانی و یا حتی امریکائی و… بناگزیر جلسات و بحث های بسیار مهم و سری خود را  بیرون از اتاق های گفتگو و در خیابان ها و راه پیمائی ها انجام می دهند!.

بسیارخوب! درچنین وضعیت قمردرعقربی تحلیل ها و ارزیابی های مشخص نسبت به آن چه که در پشت میز مذاکرات صورت می گیرد، توسط کسانی که بیرون از گود قراردارند و کارشناس مسائل هسته ای هم نیستند، بخصوص اگر بخواهند روی مسائل مشخص و جزئیات هم قضاوت کنند، تا چه حد با واقعیت ها ارتباط داشته و تا چه اندازه به بازی شیر یا خط تبدیل می شود؟!. با این وجود در مورد مسأله ای چنین خطیر که به سرنوشت تک همه امان مربوط می شود سکوت روا نیست و می توان بر مبنای آن دسته از گزاره ها و داده های متواتر و تأیید شده و با پرهیز از استناد به شایعات و ادعاهای توخالی و غیر مستند، بویژه حول روشن کردن چهارچوب حاکم بر مذاکرات و ماهیت سیاسی توافق ها (و نه الزاما حوزه های جزئی و یا بسیار پیچیده فنی که چه بسا  نیازمند تخصص هم است) به قضاوت و ارزیابی نشست و به بحث و گفتگو پیرامون آن دامن زد، بدون آنکه مدعی یک ارزیابی قطعی و مسجل شد. بدیهی است که با انتشار اطلاعات موثق و جدید، این رویکردها می توانند بر دقت ارزیابی های خود بیافزایند و یا در صورت ضرورت آن را تصحیح کنند.

توافق هسته ای یا قیمومت هسته ای!؟ کدامیک؟
بحران هسته ای ایران بحران مزمنی است که در عین حال با سایر مؤلفه های مهم داخلی و منطقه ای و جهانی گره خورده و آن را به یکی از کانون های داغ انباشت تضادهای جهانی و منطقه ای تبدیل کرده است؛ به یک منازعه مهم جهانی و مقوله ای بسیار پیچیده و چند بعدی که در آن پای همه قدرت های جهان و شورای امنیت و بویژه کشاکش های درونی آمریکا و بلوک بندی کشورهای منطقه و هم چنین منازعات جناحی حکومت اسلامی، در میان است. بهمین دلیل در یک بررسی اجمالی و کمابیش بسنده نسبت به آن باید به ناگزیر به نقش و جایگاه هر کدام از این مؤلفه ها و پیوستار آنها در یک کلیت اشاره کرد. این نوشته، هم برای نشان دادن مدعای فوق و هم پرهیز از اطاله کلام اساسا بر مؤلفه های اصلی و راهبردی حاکم بر این روند تمرکز نموده و از فرو رفتن در غرقاب جزئیات بی پایان و چه بسا گیج کننده که در رسانه ها فراوان مطرح می شوند اجتناب خواهد کرد. چرا که بر این گمانم که از قضا با قرار دادن جزئیات در چهارچوب حاکم بر مذاکرات و توافقنامه ای محتملی که قرار است از دل آن بیرون بیاید است که معنای به هم پیوسته و نقش و اهمیت هر کدام از آنها به عنوان تمهیدی برای حل این یا آن اختلاف و معضل به نحوی که در خدمت حفظ ساختاراصلی باشد قابل درک است.

*****

حکومت اسلامی پس از آن که فعالیت پنهانش برای غنی سازی اورانیوم که با هدف دست یابی به اقتدار هسته ای و رسیدن به آستانه توان ساخت سلاح اتمی صورت می گرفت و بر خلاف تعهدش در پیمان هسته ای بود برملا شد، تلاش کرد که آن را تحت پوشش تولید صلح آمیز هسته ای برای تولید برق و نیازهای پزشکی و… رفع و رجوع کند و موجه جلوه  بدهد که البته به فرجامی نرسید. ناگفته نماند هر عضو آژانس می تواند بطور طبیعی از حق غنی سازی برخوردار باشد. گرچه دولت اسلامی ایران بدلیل رابطه تنش آمیزش با دولت های بزرگ، اگر هم می خواست عملا  قادر به استفاده از چنین حقی نبود. با این همه این واقعیت مانع از ندیدن وسوسه  نیرومند دست یابی به اقتدارهسته ای توسط جمهوری اسلامی و توجیه آن نمی گردد. احمدی نژاد رئیس جمهور برگزیده و نظر کرده خامنه ای،  مدعی بود که تا فتح قله تنها یک “یاحسین” مانده است!. این که در این فاصله حاکمیت تا چه حد به نقطه قرمز هسته ای نزدیک شده باشد هنوز چند وچونش بطور مستند روشن نیست و آژانس هسته ای بکرات از عدم همکاری لازم دولت ایران در این حوزه برای تضمین صلح آمیز بودن برنامه های هسته ای حکومت ایران  شکوه کرده است. این که چرا رژیم علیرغم نشستن بر سر میز مذاکره برای دست یابی به یک توافق هم چنان از آن ممانعت به عمل می آورد و این که چرا مایل نیست مچ خود را در این مورد بازکند، خود یک پرسش چالش برانگیز و بی پاسخی است که می تواند سایه خود را بر مذاکرات، حتی پس از دست یابی به یک توافقنامه و تازمانی که حل نشود، بگذارد. هم او زمانی قطعنامه های سازمان ملل را کاغذ پاره خوانده بود، که اکنون تمام هم و غم  رژیم و هیئت مذاکره کننده صرف بیرون کشیدن این کاغذ پاره ها از زباله دانی و ابطال تحریم هائی  است که ذیل فصل هفتم منشورسازمان ملل صورت گرفته است. البته این هم ناگفته نماند که شروع برنامه پنهانی غنی سازی در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی و هم دستی او با خامنه ای شروع شد، که اصلاح طلبان هیچگاه دوست ندارند به این بخش از کارنامه او به پردازند. آن ها همواره تمایل دارند که بر دوره تعلیق موقت تولید اورانیوم و مذاکرات شکست خورده سالهای ۲۰۰۲ و ۳ تأکید نمایند. هم چنان که مایل نیستند به رفع تعلیق در ماه های پایانی ریاست جمهوری خاتمی و میراث او برای احمدی نژاد برای تؤسعه آن در طی ۸ سال ریاستش اشاره کنند!

بنا به مصداق ضرب المثلی که می گوید دیوانه ای سنگی را به چاه می اندازد که صدعاقل قادر به بیرون آوردنش نیستند، رفتار و عملکرد حکومت اسلامی بویژه در زمان احمدی نژاد بهترین شرایط ممکن را برای ایجاد اجماع جهانی توسط دولت آمریکا و متحدانش جهت صدور قطعنامه های پی در پی سازمان ملل، ذیل فصل هفتم، و به موازات آن تحریم های یک جانبه و بی مهار آمریکا و اروپا را فراهم ساخت. تحریم هائی که با هدف گرفتن منبع اصلی در آمد ایران یعنی نفت و مسدود کردن شریان های داد و ستد بانکی و مبادله ارزی و مالی که به عنوان یک کشورعمدتا صادرکننده نفتی و واردکننده کالاهای خارجی و وابسته به بیرون از خود شناخته می شود، آن را سخت در تنگنا قرار داد. در پی این فشارها صدور نفت به کمتر از نصف کاهش یافت و هدف رساندن صادرات نفتی ایران به نفطه صفر بود. و برهمین اساس دولت آمریکا به کشورهائی چون چین و هند و کره و ژاپن و…. که از دیر زمان به نفت ایران وابسته بودند مهلت هائی تعیین می کرد که خود را با شرایط تازه و الزاماتی که دولت آمریکا به طور یک جانبه بر آنها دیکته می کرد انطباق دهند. اهرم اصلی آمریکا در این رابطه  انتخاب این کشورها بین بازار بزرگ آمریکا و معامله با ایران بود که با  نظارت فشرده برمعاملات با ایران و  اعمال جرائم سنگین برهمه تخطی کنندگان بود.

حضرت آقا و جام زهر!
بهرحال در شرایطی که بیم سقوط صدور نفت ایران به نقطه صفر و فروپاشی اقتصادمی رفت جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای آماده عقب نشینی و باصطلاح نرمش قهرمانانه شدند. در فیگور جدید گام اول با وعده عدم دستبرد به صندوقهای رأی و حق الناس اعلام کردن رأی مردم و دعوت از همه ایرانیان اعم از موافق و مخالف برای شرکت در “انتخابات سرنوشت ساز” شروع  شد. این عقب نشینی با بازکردن راه گزینش روحانی به عنوان یک محلل کهنه کار و شناخته شده برای قدرت های غربی و مسلط به چم و خم بحران هسته ای و جلب هم کلامی رقبای اصلاح طلب و اعتدال جو همراه بود. این هم ناگفته نماند، گرچه در سالهای آخر ریاست احمدی نژاد صدور نفت به نصف کاهش یافت، اما در کل دوره ریاست او بدلیل افزایش شدید قیمت ها، دولت ایران  با صدها میلیارد دلار بیشترین درآمد نفتی کل تاریخ کشور را  بدست آورد که البته حیف و میل شد بدون آنکه بتواند موجب تقویت واقعی بنیه اقتصادی کشور برای مقابله با شرایط بدی که در انتظارش بود بشود. برعکس این درآمدهای نجومی موجب رشد یک اقتصاد زیرزمینی و قاچاق و بشدت فاسد فربه از یکسو و افزایش فقر و شکاف های طبقاتی و تورم و بیکاری گسترده از سوی دیگر شد. اگر بتوان عبای جمهوری اسلامی را تکاند، بی گمان از هر گوشه آن میلیاردها میلیارد پول چپاول شده و پورشه های آخرین مدل بزمین می ریزد! از همین رو نکبت به بارآمده در دوره طولانی ولایت خامنه ای را باید از شاخص ترین بیلان کار مستبدان حاکم بر ایران در طی قرون نامید، او و سلسه ولایت را در زمره بی کفایت ترین و فاسدترین سلسه های حکومتی. چنان که در شرایط تحریم ها و بهره مند از آن ها و به بهانه دور زد از آن،  شاهد رشد سرطانی یک اقتصاد بشدت فاسد و غیررسمی و بخور بخور بی سابقه ای توسط یک قشرممتاز، آقازاده های تازه بدوران رسیده، روحانیون و مراجع دست بکار و امراء و سپاهیان هستیم که آنها را برخورداران و کلان کاسبان تحریم می نامند. علاوه بر این شرایط تحریم و مناسبات تنش زا با ق درت های بزرگ بطور اجتناب ناپذیر موجب تقویت موقعیت نیروهای سرکوبگری چون سپاه و بسیج و سایر ارگانهای مشابه گشت. از همین رو طبیعی است که بخش ها و لایه های معینی که از قبل تحریم ها و شرایط ناشی از آن به شدت فربه شدند، مخالف جدی حل و فصل بحران هسته ای و دلنگران سازش با آمریکا باشند. بهر صورت “اقتصاد دیمی” ایران که زمانی از افزایش قیمت های نفتی بهره وافر می برد، اکنون با کاهش شدید قیمت نفت و خوردن کفگیر به ته دیگ و مواجه شدن با کمبود درآمدها و رشد نارضایتی عمومی بر آن شده است که با حل بحران هسته ای بتواند گشایشی در منابع مالی خود بوجود بیاورد.

ساختاراصلی توافقنامه موردمذاکره و افسانه بردبرد
تنها با قراردادن مذاکرات هسته ای در بستر شرایطی که حل آن را الزام آورساخت، ماهیت و محتوای مذاکرات و توافقنامه احتمالی قابل فهم می شود. بر این اساس ادعای دست یابی به توافقی مبتنی بر برد برد، بین طرفی که مچش را حین ارتکاب جرم گرفته اند و زیر فشار سنگین تحریم ها، وادارش کرده اند تن به میز گفتگو برای مصالحه بدهد، معنائی جز تن دادن به نوعی خلع سلاح خود و تنظیم پیمان نامه ای بر این اساس ندارد و جز فریب و دروغ برای پنهان داشتن طوقی که باید به گردنش افکنده شود نیست. آن چه مذاکره کنندگان ارشد دولت های غربی از آن به عنوان گام های اخر و اتخاذ تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز توسط حکومت اسلامی نام می برند، چیزی جرمتعهد شدن به چنین پیمانی و وارد شدن به تونل تاریکی که روزنه ای از عافیت در انتهایش دیده نمی شود نیست. شاه بیت اوباما و سایر مذاکره کنندگان ارشدغربی آن است که ایران باید فعالیت صلح آمیزهسته ای را خود را در عمل و رفتار خود اثبات نماید. معنای آن همانطور که گفته اند آن است که باید راههای چهارگانه دست یابی به بمب هسته ای را- که گفته می شود در صورتی ه تصمیم بگیرد می تواند در دو یا سه ماه به آن دست یابد، مسدود شود. این راههای چهارگانه پیشروی عبارتند از سایت نطنز، راکتور آب سنگین اراک، سایت فردو و بالأخره راههای پنهان محتمل و رو نشده ای که می تواند وجود داشته باشد و همه اینها تنها با نظارتی فوق العاده و فشرده و سیستماتیک (چه بسا فراتر از لایحه الحاقی) و راستی آزمائی های سرزده ممکن است. تحقق چنین هدفی از طریق تغییرکاربری و سترون سازی تمامی تأسیسات و یک سری اقدامات مکمل دیگر ممکن است. به عنوان مثال نصب تعداد معدودی از سانتریفوژهای سترون شده در سایت زیرزمینی فردو که قادر به تولید اورانیوم نباشند و یا به نحوی که فرجه مقابله با گریز هسته ای را برای بیش از یکسال  تأمین کند تا فرصت واکنش لازم را به قدرتهای جهانی بدهد. اجازه غنی سازی محدود همچون آب باریکه برای حفظ ژست هسته ای، هم درغلظت و هم در حجم و لاجرم تعداد و کیفیت سانتریفوژها در تناسب با آن، منجمد یا محدود کردن برنامه تحقیق و تؤسعه که رابطه مهمی با گسترش کیفی توان و ظرفیت هسته ای دارد، لغو تدریجی و گام به گام نظام تحریم ها همچون عامل تضمین کننده در برابر اقدامات متقابل و رضایت بخشی که نشاندهنده استواری عملکرد رژیم در طول زمان باشد و با لحاظ کردن برگشت پذیر بودن تحریم ها در صورت تخطی، مدت زمان قرار داد در بهترین حالت ده ساله برای عادی شدن وضعیت (طول زمان تحریم ها و نیز طول زمان قرار داد از ده سال تا چندین دهه مورد مناقشه است. فرانسه از ۱۵ تا ۲۵ سال و بیانیه ۳۶۷ نماینده کنگره از چندین دهه سخن می گوید. ظریف هم در مورد زمان قرارداد از توافق محمتل حول ده سال سخن گفته است. نا گفته نماند که طرف ایرانی هم به نوبه خود خواهان برگشت پذیری محدودیت های خود در صورت تخطی طرف مقابل است).

باین ترتیب ساختاراصلی توافقنامه جدید در صورتی که تصویب شود، صرفنظر از نتایجی که بر اثر چانه زنی ها در این یا آن حوزه ممکن است بدست آید، بر پایه های فوق استوار است.

معنای چنین توافقی اگر صورت گیرد به مقدار زیادی معنائی جز منجمد کردن پروژه هسته ای ایران و حفظ حالت نمادین آن نیست. ماکتی از تأسیسات وجود خواهند داشت اما سترون خواهند شد. سانتریفوژها ظاهرا خواهند چرخید، اما به لحاظ تعداد و پیشرفتگی در حدی خواهند بود که نتوانند تهدیدی به حساب آیند. باین ترتیب در صورت کسب توافق فوق، حوزه فعالیت هسته ای ایران تا اطلاع ثانوی در قرنطینه خواهد بود و این البته با  فلسفه مذاکرات که ایجاد محدودیت بر فعالیت های هسته ای رژیم ایران است و برای کسب اطمنیان از صلح آمیز بودن و صلح آمیز ماندن آن، خوانائی دارد. معنای دیگر آن این است که ایران تا اطلاع ثانوی و تا انقضاء مدت مقرر از حقوق بدیهی و اولیه ای که هر کشور عضو آژانس ولو کشوری بسیارکوچکتر از ایران از آن برخورداراست محروم خواهد بود: مصداقی روشن از ضرب المثل آش نخورده و دهان سوخته!. البته این شق در بهترین حالت است و مشروط به آن است که همه چیز در دوره قرنطینه  بخوبی و بر وفق مراد پیش برود و هیچ تخطی، گیر دادن و باصطلاح جر زدنی از سوی هیچ طرفی صورت نگیرد. و حال آنکه می دانیم شبح سنگین بی اعتمادی و نگرانی از اهداف رژیم بر تارک مذاکرات پرسه می زند. اگر یک چشم قدرت های مذاکره کننده برمواد موافقتامه و نحو بسته بندی آن است، چشم دیگر آنها به علائمی دوخته شده است که رفتارهای حکومت اسلامی اعم از توسعه تسلیحاتی موشک و نظائر آن و اهداف سیاسی در منطقه و نقاط دیگر جهان دوخته شده است. جمهوری اسلامی هم با نگرانی برهمین موارد است که خواهان بازگشت پذیری دو طرفه است اما آشکارا، فاقد اهرمی برای تحمیل آن است.

آیا می توان چنین پیمانی را مثلا با عهدنامه ترکمن چای مقایسه کرد؟ از جهاتی آری!: این  قرارداد نه بین دو قدرت کمابیش همسان بلکه قدرت های برتر جهان از یکسو و یک کشور ضعیف و منزوی شده و تحت محاصره اقتصادی  از سوی دیگراست. هم چنین گرچه موضوع آن تصرف بخشی از سرزمین یا انقیاد مستقیم سیاسی نیست، اما متضمن سلب بخشی از حقوق حاکمیتی هر کشور و محدود ساختن حق تعیین سرنوشت آن است. به لحاظ تمایز موضوعی در قیاس با ترکمن چای، گرچه در هر دو حالت خود، چه با هدف ادعای تولید انرژی هسته ای و غنی سازی اورانیوم برای مصارف صلح آمیز و چه غنی سازی برای ساخت سلاح هسته ای، بدلیل مغایر تش با موازین زیست محیطی و یا ماهیت کشتار جمعی آن و نیز در نظرگرفتن مزایا و توانائی های طبیعی جغرافیای ایران برای بهره گیری از منابع انرژی های پاک، هر دو وجه از اساس زیر سؤال است. با این همه بدلیل سلب حق تصمیم گیری، چنین توافقنامه ای در ماهیت خود چیزی جز تحمیل قیمومیت قدرت های برتر نخواهد بود. وجود روندهای متناقض مبنای موضع گیری  نیروهای مدافع محیط زیست و مخالفان قیمومیت گرائی را تشکیل می دهد. اما زیر سوال بردن کل پروژه هسته ای و تقبیح نیات رژیم ایران، مانع از نادیده گرفتن بندی که از طریق سازش محتمل رژیم و قدرت های بزرگ به دست و پای مردم و کشور بسته می شود نمی گردد.

در اصل پروژه هسته ای که قراربود در خدمت اقتدارهسته ای و جاه طلبی های جمهوری اسلامی برای حفظ و توسعه نفوذش باشد، به حلقه طنابی تبدیل می شود که اکنون برای گشایشی در آن سخت در تلاش بوده و بر سر میز مذاکره حضور پیدا کرده است. در اینجا باید به این حقیقت تلخ و مهم نیز اشاره کنیم که در مناسبات ناعادلانه حاکم بر جهان کنونی، متأسفانه جائی برای تفکیک حقوق مردم از عملکردهای خودسرانه حکومت های مستبد و غیر پاسخگو وجود ندارد. گوئی که مردم و حقوقشان هم چون قرون وسطا با دولت های حاکم بر آنها تعریف می شود و با آن ها هم چون اتباع این یا آن دولت فخیمه رفتار می شود!. در ایران نیز به همراه حکومتی که عملا مردم و سرنوشت آنها را به گروگان گرفته است، عملا این شهروندان هستند که با تحریم ها و انواع فشارهای دیگر مجازات می شوند. و البته تا مادامی که مردم نشان ندهند که با آنها نمی شود هم چون اتباع یک دولت تمامیت گرا و ارتجاعی رفتارکرد و کنش مستقل از سیاست ها و اقدامات رژیم را به نمایش نگذارند، متأسفانه دست رژیم و قدرت های بزرگ برای تداوم این گونه رفتارها بازخواهد بود.

تحت چنین شرایطی یعنی میزان شل و سفت کردن طناب بر گلو است که طرفین سخت مشغول چانی زنی هستند. در مورد نتیجه آن هم ابراز نظرهای خوش بینانه و هم تردید آمیز و بدبینانه، فراوان شنیده می شود که نمی توان بر آنها تکیه کرد. سوای ابراز نظر مقامات ایرانی، قرائنی چون چاپ اسکناس های ۵۰ هزار تومانی بدون نماد حماسه ای، آماده کردن خود برای افزایش یک میلیون بشکه بر صادرات نفتی  و انبار کردن سی میلیون بشکه در کشتی ها (که اضافه بر تأمین ارز بیشتر، حضور در بازارهای از دست رفته هدف آن است)، نام گذاری سال نو شمسی توسط خامنه ای بنام سال همزبانی دولت و ملت و اعلام این که در ایران کسی مخالف حل دیپلماتیک مسأله نیست (به نمایش گذاشتن اراده سیاسی واحد در برابر دوپارگی بزرگ در آمریکا که این روزها توسط ظریف مداوما مورد استفاده قرارمی گیرد) وجود دارند. در آن سو هم اشتیاق و ابراز نظرهای خوش بینانه برای نیل به توافقنامه و فیصله دادن به این بحران مزمن حتی بیشتر از طرف ایرانی مشهود است. نمایندگان کنگره دولت اوباما را متهم به خوش بینی زیاده از حد و حذف بی سروصدای نام ایران از لیست تروریسم و انفعال در برابر سایر اقدامات رژیم ایران در منطقه و نظایر آن می کنند. اما همه آنها همانطور که اشاره شد همه خوش بینی ها با یک اگر بزرگ همراه است.  که اگر آن را دکده کنیم معنایش آن است که اگر خامنه ای اجازه دهد که زنگوله را بگردن گربه بیاندازیم. البته خامنه ای در آستانه سال نو شمسی در پیام خود بویژه بر روی دو عامل مهم پای فشرد که برای رژیم ایران حیاتی است و کوتاه نخواهند آمد: نخست آنکه توافق باید یک مرحله ای و یک جا شامل جزئیات و کلیات باشند و دیگری رفع فوری و همه جانبه تحریم ها به عنوان بخشی از توافقنامه و نه نتیجه است (تأکید بر این دو به معنی نبود اختلافات حتی مهم دیگر چون تحقیق و توسعه هسته ای یکی از چالش های کنونی بشمار می رود نیست). روشن است که اصرار بر این دو خواست از یکسو امکان دست یابی به توافق جامع و کامل لااقل در این مرحله را اگر نه ناممکن که بسیارضعیف می کند. بکارگیری واژگانی چون تفاهم به جای توافق که تعهدآور نباشد، تغییری در واقعیت فوق نمی دهد. از سوی دیگر تأکید بر حذف فوری تحریم ها به عنوان شرط پذیرش توافنامه ها  به معنای سست کردن یکی از مهمترین ستون های ساختار توافقنامه مورد نظر قدرت های مذاکره و حتی در هم ریختن شالوده آن است. با در نظرگرفتن همین دو ملاحظه بویژه ملاحظه دوم در صورتی که یکی یا هردو طرف در مورد آن بویژه در مورد تحریم های سازمان ملل که از نظرحقوقی تعیین کننده است، انعطاف های لازمه را نشان ندهند بدیهی است که مذاکرات اگر هم به شکست نیانجامد دستکم دست یابی به آن تا پایان مارس بسیار دشوارخواهد بود. البته مذاکره کنندگان تلاش خواهند کرد که برای مقابله با مخالفت خوانی های گسترده ای که علیه این مذاکرات شکل گرفته است و حفظ مذاکرات لااقل تا پایان ژوئن و نیز حفظ دستاوردهای توافق موقت (از سوی قدرت های غربی که بویژه ملاحظه مهمی در نزد مذاکره کنندگان آمریکائی محسوب می شود)، بر پیشرفت های بدست آمده و امید دست یابی به توافقنامه نهائی  تأکید کنند. این هم ناگفته نماند که اگر آمریکا- برخلاف فرانسه- اشتیاق زیادی برای دست یابی به توافقنامه ای در همین مرحله از خود نشان می دهد، طرف ایرانی علیرغم آن که مایل به شکست خوردن این تلاش ها لااقل در این مرحله نیست، اما بدلیل حل نشدن برخی اختلافات مهم مایل به امضاء توافقنامه دو مرحله ای که آن را به زیان خود می داند  نیست. حتی اگر طرفین در تحلیل نهائی مایل به نشان دادن انعطاف هائی در موردتحریم ها باشند  ترجیح می دهند که آن را در روند پایانی و پس از چانه زنی ها و دادن و گرفتن امتیازها و نه الزاما تا پایان مارس انجام دهند.

چرا رژیم تحریم ها گره کور و اصلی کلاف پیچیده مذاکرات هسته ای بشمار می رود؟
واقعیت این است که برای طرف ایرانی که اساسا تحت فشارتحریم های نفتی و بانکی به پای میزمذاکره کشانده شده و ناگزیر است در همه حوزه ها امتیاز بدهد، رفع تحریم ها تنها چیزی است که می تواند بدست آورد. بهمین دلیل برایش اهمیت استراتژیک داشته و رفع آنها اولین چیزی است که به دنبال آن است. اما برای طرف مقابل یویژه آمریکا که عملا طرف اصلی ایران در مذاکرات بشمار می رود، حفظ تحریم ها هم چون اهرم تضمین کننده، آخرین چیزی است که باید حذف شود. از این رو کشاکش بین این دو رویکرد متضاد مهمترین گره مذاکرات را تشکیل می دهد. کوتاه آمدن کامل از هر دو سو بویژه دولت های غربی ناممکن بنظر می رسد. اما این به معنی امکان پذیر نبودن انواع انعطاف ها در نحوه اجرا و پیش برد آن ها نیست.  بهرحال اگر طرفین بخصوص دولت ایران حاضر باشد در این مورد انعطاف هائی نشان بدهد قاعدتا آن را در آخرین روند مذاکرات بکار خواهند گرفت.

نیروی پیش برنده مذاکرات؟
در میان همه عوامل نقدا دو دوعامل مهمی وجود دارد که موتور تلاش بی وقفه مذاکرات را تشکیل می دهد:

نخست خطر بازگشت ایران به نقطه قبل از توافق موقت در صورت شکست مذاکرات. اهمیت این مسأله تا حدی است که اخیرا جان کری سخنانی را بر زبان راند که  قاعدتا یک دپیلمات کار کشته ای چون او در شرایط عادی هیچ گاه بر زبان نمی آورد، مگر وقتی که در برابر فشار سنگین رقبا و خطر درهم شکستن مذاکرات قرارگرفته باشد و بخواهد آن را نجات بدهد. وی هشدار داد که در صورت خروج از مذاکره و شکست آن، ایران با رها شدن از حیطه کنترل کنونی، به تؤسعه هسته ای  خواهد پرداخت و اگر تصمیم بگیرد می تواند در زمان کوتاهی بمب هسته ای تولید کند. او هم چنین اضافه کرد خطردرهم شکستن اجماع جهانی هم وجود دارد و کسی هم بدیلی در مقابل تلاش های موجود ارائه نمی دهد.

عامل محرک دوم برای دست یابی به توافق (تا ضرب العجل پایانی تیر ماه) این واقعیت است که گذشت زمان به ضرر آن تمام شده و همراه است با افزایش موانع و کارشکنی ها. نه فقط با نزدیک شدن به پایان دوره دوم ریاست جمهوری اوباما بلکه با تعرض گسترده ای که جمهوری خواهان و نئوکان ها (در هم  پیوندی با اسرائیل و  کشورهای عربی و منطقه ای مخالف ایران) که برای درهم شکستن توافق محتمل به عنوان یک توافق بد خیز برداشته اند ( حتی دو کاندید انتخاباتی جمهوری خواهان وعده لغو آنها را داده اند). البته حکومت اسلامی ایران از جهتی از وجود چنین شکاف هائی نه فقط نمی تواند ناخرسند باشد بلکه چه بسا آن را از برکات تاکتیک مشارکت در مذاکرات و نرمش قهرمانه خود بداند. اما نهایتا اگر نتواند از این شکاف ها و صف آرائی ها در جهت گرفتن امتیاز در چهارچوب مذاکرات و توافقنامه کنونی به نحو درستی استفاده کند، چه بسا در صورت شکست مذاکرات و حتی  پیوستن اوباما به طرفداران تحریم و به کنگره برای تحریم های بیشتر که بهرحال شق بدتری محسوب می شود، این شکاف ها نهایتا هم چون شمشیر دو دم  علیه او عمل کنند و فشار بیشتری را بر حکومت ایران ولی در اصل به مردم ایران وارد کنند. ایراد اساسی جمهوری خواهان و اسرائیل و بلوک عربستان و … به محتوای توافقنامه محتمل آن است که بقدر کافی قاطع نیست و نمی تواند زیربنای هسته ای جمهوری اسلامی را نابود کند.

مذاکرات هسته ای در چه بستر و شرایط جهانی و منطقه ای و داخلی جریان دارد؟
همانطور که گفته شد، بحران هسته ای به کانونی  برای منازعات سیاسی داخل آمریکا و منطقه تبدیل شده است. با این همه منشأ این صف آرائی ها فراتر از بحران هسته ای است و ریشه در منافع و رویکردهای سیاسی و اقتصادی و راهبردی اوباما در داخل و خارج آمریکا و از جمله به سیاست های او در منطقه و نسبت به اسرائیل دارد. بطورکلی نومحافظه کاران و جنگ طلبان با استفاده از بحران های شدیدی که دولت آمریکا در سیاست خارجی با آن ها مواجه است و البته خود آنها سهم وافری در ایجاد این بحران ها داشته اند، خیز بزرگی را برای به چالش گرفتن این سیاست ها و تصرف کامل قدرت برداشته اند. در این مورد بار دیگر شاهد آزمون اقدامات نیم بند جناح های اصلاح طلب سرمایه داری برای ترمیم بحران سیستم ها و فراهم ساختن شرایط بازتولید نظام و خروج جناح هارتر از بحران هائی که خود مسئول مستقیم آنها بشمارمی روند هستیم. چنانکه تغییرات راهبردی آمریکا در سیاست خارجی با مخالفت و مقاومت سنگین محافظه کاران درون آمریکا و اسرائیل و نیز دولت های عربی متحد آمریکا مواجه شده است. عزم آنها برای به شکست کشاندن مذاکرات و مخالفت هسیتریک اشان با حل مسالمت آمیز بحران هسته ای ریشه در همین جهت گیری های دولت اوباما دارد. چنان که دولت اسرائیل از زلزله ژئوپولتیکی منطقه و شکل گیری صف آرائی براساس محور سنی (محوری که نه فقط  با وجهه عربی بلکه  تلاش برای همراهی ترکیه و پاکستان و… نیز همراه است)  در برابر محور شیعی و ایران و ضرورت همراهی و حمایت قاطع از محورسنی سخن می گوید.

تنها در مقیاس منطقه و جهان  نیست که نیروهای واپس گرا برای تقویت موقعیت متزلزل و بحران زده خود خیز برداشته اند بلکه این روند در داخل ایران هم جریان دارد:

عروج نیروهای واپس گراتر!
در ایران تلاش بی وقفه برای حل بحران اقتصادی و هسته ای و گشاش رابطه با بازار جهانی و غرب همراه است با سیاست انسداد فضای داخلی که مترادف است با تقویت موقعیت ارتجاعی ترین، سنتی ترین و افراطی ترین بخش های حاکمیت است ( تشدید سرکوب و عروج یزدی به ریاست خبرگان و نزدیک شدن اصول گرایان و مصباح یزدی و مدافعان ولایت مطلقه به یکدیگر در برابر مدافعان ولایت مشروط بازتابی از این روند است). در سطح منطقه حکومت اسلامی سوار برموج مبارزه علیه داعش با هدف های تؤسعه طلبانه و مداخله گرانه برای تبدیل خود به یک قطب با  نفوذ منطقه ای و با تکیه بر تشیع و بسیج آنهاست تا طرف قابل قبولی برای قدرت های بزرگ بشمار برود که بطور اجتناب ناپذیر محرک و تقویت کننده  قطب نقیض خود و  ضد شیعه گری است ( بهره گیری از تشیع و بطور کلی مذهب پوششی برای اهداف توسعه طلبانه و ناسیونالیستی و پوشاندن معضلات واقعی است که بی تردید بر ابعاد تنش های فرقه ای –مذهبی جنگ و خشونت می افزاید). همه این ها در حالی است که خود رژیم اسلامی یکی از عوامل اصلی پیدایش و تقویت داعش در منطقه، و مشخصا در سوریه و عراق است. نه فقط  بخاطر تشکیل اولین دولت اسلامی از نوع ولایتی- شیعی آن که موجب نضج و تقویت نقیض خود- دولت اسلامی از نوع خلافتی شده است، بلکه هم چنین بدلیل عملکرد داعشی خود در داخل کشور. سر جمع خشونت های قانونی و غیر قانونی جمهوری اسلامی کمتر از داعش نیست. تازه در فاز انحطاط اسلام سیاسی بر دامنه این نوع خشونت ها افزوده هم می شوند.

فرار از یک بحران با ایجادبحران جدید!
خامنه ای و باندهای حاکم در گذر زمان خوب یاد گرفته اند که بهنگامی که اوضاع خراب می شود و ناگزیر ازعقب نشینی هائی می شوند، با فرار به جلو و گرفتن مدیریت بحران بدست خود، پی آمدهای این نوع عقب نشینی ها و جام زهر خوردن ها را به حداقل رسانده و موقعیت خود را در گذر بحران ها تقویت کنند و مانع از بهره برداری رقبا از شرایط  بوجود آمده و بطریق اولی توسط مردم نارضای و جنبش های ضد سیستم بشوند. در مورد عقب نشینی هسته ای و مذاکرات هسته ای هم با وجود آنکه خامنه ای رأسا مسئولیت وضعیت کنونی را به عهده دارد باز هم شاهد به روی صحنه آمدن وی و مدیریت بحران  توسط وی هستیم. هیچ گاه خامنه ای تا این اندازه بطورآشکار در مذاکرات هسته ای در طی این دوازده سال مداخله نکرده است. اکنون مذاکره کنندگان در حقیقت مستقیما از خود رهبر دستورمی گیرند ودولت روحانی در این زمنیه دکور و محللی بیش نیست. البته دولت های غربی نیز بر این واقعیت وقوف دارند و از قضا خواهان مذاکره با بلند پایه ترین مقام ایرانی هستند.

این سؤال مطرح است که آیا جمهوری اسلامی می تواند از گفتمان دو قطبی نظام و دشمن فاصله بگیرد بدون آنکه پایه اقتدارنظام و رهبری اش به خطرنیفتد؟ آیا چنین رویکردی به معنی بهم خوردن تعادل و تضعیف و چه بسا فروپاشی اقتدارش نیست؟ پاسخ باین سؤال را بیش از سه دهه عملکرد رژیم و رفتارهای کنونی اش می دهد. لااقل می توان مدعی شد تا مادامی که نسل اول هنوز بر سرکار است و آن ها تا زمانی که قادر به تداوم سلطه و چپاول از خوان یغعای بیت المال باشند از این دوگانه هویتی خود عدول نخواهند کرد. گرچه در تناسب با دشواری ها بطور تاکتیکی ناگزیر به نشان دادن انعطاف و پیچ و تا بهائی برای تأمین بقاء خود هستند. خامنه ای در پیام نوروزی خود با تأکید قاطع به مذاکره صرفا حول مسائل هسته ای کوشید که شبهه سازش کلی با دشمن را بزداید. چرا که لااقل او هنوز به علم کردن “دشمن” در سطح جهان و منطقه که در خفا با او داد و ستدهائی هم دارد، نیازدارد.

اما آن چه که در این میان رفتار جمهوری اسلامی برای ما مهم است آن است که برون رفت از یک بحران- اگرهم بتواند واقعا صورت گیرد- تنها می تواند با ورود به بحران و فاجعه دیگری همراه شود. هم اکنون خطر فرو رفتن ایران در باتلاق چندین جنگ منطقه ای وجود دارد. در این رابطه رژیم تلاش می کند در صورت توافق با پائین کشیدن فتیله حماسه هسته ای و سوار برموج مبارزه علیه داعش و نازیدن بر امنیت پادگانی خود و دامن زدن به نوعی ناسیونالیسم از نوع اسلامی-تشیعی و اسطوره و شخصیت سازی های مصنوعی مثل حاج آقا سلیمانی، می کوشد که با تخدیر افکار عمومی و با تغییر ریل از بحرانی به بحران دیگر گذر کند. واقعیت آن است که بحران هسته ای جلوه روشنی از بن بست جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی خود، بن بست اصلی است. مردم ایران  بدون عبور از این بن بست قادر به عبور از سایربن بست ها نخواهند بود.

چه می توان کرد؟
در چنین شرایط پیچیده ای که شاهد خیز و عروج نیروهای ارتجاعی تر در سطح جهان و منطقه و ایران هستیم و چالش هسته ای به یکی از کانون های داغ بحران تبدیل شده است و خطر ورود به بحران های تازه می رود  این سؤال مطرح است که چه می توان کرد؟

بی تردید بین دو گزینه جنگ و تشدید تحریم ها برای حل بحران هسته ای و گزینه مسالمت آمیز برای حل آن، دومی از منظر منافع مردم، و اهداف و ارزش هائی چون صلح و دموکراسی و برابری اجتماعی ترجیح دارد. اما همانطور که در بالا تشریح شد، این گزینه با توجه به ماهیت و اهداف پیش برندگان خالی از سودای انقیاد و بحران سازی ها و چه بسا آفریدن فجایع جدید نیست و بهمین دلیل مبارزه برای حل بحران هسته ای برای آن ها نمی تواند به معنی  حمایت و همراهی با تلاش های رژیم، پنهان نگهداشتن حقیت و ماهیت مذاکرات و یا همسوئی یا قدرت های بزرگ باشد. رویکرد سوم  باید بتواند از منظر اصول خود و باورهای عمیق اش به دموکراسی و نقش آفرینی مردم و منافع آنها و نیز نفی پروژه هسته ای نه فقط برای ایران بلکه برای منطقه و جهان با آن برخورد کند.

دراین راستا تمرکز برمحورهای زیر واجد اهمیت است:

الف- افشاء ادعای برد برد رژیم و ماهیت پیمان هسته ای که مورد مذاکره است. جام زهر خوردن رژیم و فرار به جلوبرای پوشاندن عقب نشینی خود و بطریق اولی بهره برداری از آن.

ب- مبارزه برای درهم شکستن سیاست انقباض داخلی به موازات گشایش خارجی و بهره گیری از فشارهای داخلی و  فشارهای بین المللی برای جلوگیری از نقض موازین بدیهی حقوق بشر و انواع سیاست های سرکوبکرانه.

ج- افشاء و مقابله با گشودن ریل های تازه بحران یعنی مداخلات منطقه ای و دامن زدن به روحیات ناسیونالیستی و شیعه گری در منطقه. و در همین رابطه پیوند با جنبش ها و جریان های مترقی  برای تقویت رویکرد سوم.

د- علاوه بر تقویت و دامن زدن به جنبش های مطالباتی که بدلیل بحران اقتصادی در حال دامن گرفتن است، بدون پیوند مطالبات اقتصادی با مسائل و مطالبات مهم سیاسی  و پیوند جنبش های اجتماعی به یکدیگر نمی توان رژیم را  در سر بزنگاه بحران مشغول چانه زنی با قدرت های بزرگ است، وادار به عقب نشینی در برابر مطالبات مردمی کرد. سؤال مهم این است که بفرض گشایش بحران هسته ای و تحریم ها و فراهم شدن امکان فروش نفت و خارج شدن ثروت متعلق به مردم ایران از بلوکه شدن، آیا چیزی هم نصیب مردم و کارگران و زحمتکشان می شود؟ یا این که همانند ثروت های نجومی چند سال گذشته به جیب غارتگران فاسد و سیری ناپذیر نظام سرازیر شده و صرف دامن زدن به سودای اقتدار منطقه ای و جنگ ها و ماجراجوئی های تازه خواهد شد؟ بدیهی است که بدون کنش و حضور آگاهانه و مستقلانه مردم و نقش آگاهگرانه نیروهای پیشرو در خنثی کردن مانورهای فریبنده رژیم، و دامن زدن به گفتگو ها و کارزارهای گسترده برای شکل گیری قطب سوم برای مقابله با بحران ها و تحولات بزرگی که در راه است، چیزی نصیب مردم و دموکراسی واقعی و برابری نخواهد شد.

۲۰۱۵-۰۳-۳۰ – ۱۰-۰۱-۱۳۹۴

http://taghi-roozbeh.blogspot.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.