چند سروده ی بهاری از “م. ساقی”

بر پهنه ی میدان شهر  /  سنبل نگر با تاج فخر  /  مدهوش می سازد ترا،  /  عطر غلیظ بی مثال ….

تردید مکن فردا را!

بهاران خواهد شد دیگر بار
طلوع خواهد کرد یاس بر شانۀ دیوار
و بال خواهد گشود کلام بر فراز  سکوت

جنوب نیشکرستان خواهد شد
و سیراب خواهد کرد برنج را تدبیر در شمال

تنهایی پایان خواهد شد با بوسه های شاد
و سامان خواهد گرفت انتظار

دو باره درخت را
شلوغ خواهد کرد گنجشک
و حوض،
آغاز خواهد شد با ماهی قرمز

دوباره جوان و تابستان خواهد شد خاک
گل خواهد داد بیشمار
و بر شاخه ها،
انگور خواهد وزید بی تردید

دوباره راه خواهد شد تبعدیان را بازگشت
و یاد خواهد کرد
مردمان را مهربانی و امید

دوباره رسم خواهد شد چوب الک*
و “حاجی فیروز”،
رنگین خواهد کرد نوروز را

دوباره به خانه نان خواهد برد پدر عطرآگین
و مادر
درشت خواهد خندید خشنودی را

دوباره رونق خواهد گرفت لبخند
و گرم خواهد کرد
کرسی شب چره را پیوند
دوباره نان و پنیر،
شیرین خواهد کرد چای را بر دهان
و دود اسپند،
وسعت خواهد بخشید  کوچه را

دو باره جیبها
پر از نقل و شادی خواهد شد
و گریبان ها
سرشار خواهد گشت از ایمان

دوباره نان محلی شرح خواهد داد روستا را
و مردان را
به درو خواهد خواند گندمزار

دوباره شبدرزار
چند برابر خواهد کرد دهکده را
و سیراب خواهد کرد
نخودزار و جوزار را
مرد روستایی

دوباره غله فتح خواهد کرد کندوها را
و آباد خواهد ساخت
حیاط را بوی ترخینه

دوباره سیر خواهد شد
سفره از شیرۀ انگور
و وسیع خواهد کرد خانه را
قیل و قال کودکان

دوباره کله جوش برپا خواهد شد*
و آدینه،
خیرات ادامه خواهد داشت*

دوباره مادران آبگوشت خواهند آموخت
و نان کسمه ایی و فتیر
به سفره باز خواهد گشت

دوباره به صحرا خواهد برد
سپیده دم چوپان را
و معنا خواهد کرد
آسمان را
دود آتش ِ شیرجوش
دوباره به آشیانۀ خود باز خواهد گشت مذهب
و دست زندگی را خواهد گرفت عشق

دوباره سروری خواهد کرد اعتماد بر قلبها
و به پیش خواهد رفت
اندیشه تا آنسوی احساس

تردید مکن فردا را
فردا،
زبان رسمی ادبیات خواهد بود “شاهنامه”
زرتشت،
تکثیر خواهد شد
در گیاه و انسان و فلز…
و شاعران سپیده دم و مهتاب،
تفسیر خواهند شد در کلاس شعر

تردید مکن فردا را
تردید مکن فردا را!
——————————

بوی عید می آید!

بوی عید می آید
و لحظه ای که “بی بی”*
زمین را دعا می کرد.

بوی رود
پونه
فتیر
رویش علف
و آبنبات مینو

بوی عید می آید
بوی ترقه و
بوته های آتش
بوی تُخ تُخ،*
و غزلهای بهاری حافظ

بوی دوست
و خدا،
که خوشبوترین ترین آنهاست
…. بوی عید می آید

*- بی بی: مادربزرگ
*- تُخ تُخ؛ روشی مانند قاشق زنی ست که در برخی از شهرستانها رایج است
پسران با کیسه ای کوچک که به آن ریسمانی آویزان بود، به پشت بام همسایه ها روان می شدند و از بالا، کیسه را جلوی در اتاق نشیمن همسایه ها آویزان می کردند و با تکرار واژه ی تخ تخ تخ بهاره، گل بخونت بباره…. به جمع آوری هدیه (پول خرد وشیرینی…) می پرداختند.
——————————

آمد بهار…

آمد بهار بر شاخسار
بر باغ و دشت و کوهسار
سرسبز شد فرشِ چمن
آباد شد دشت و دمن

بر شانه ی دیوار، یاس،
لم داده عطرآگین و مست
آواز می خواند به شاخ
بلبل ز شادی صبحدم

دهقان سراپا کار بذر؛
امید می کارد به “کرت”
در باغ سرگرم گل است
معمار گلها، “باغبان”

بر فرش رنگین زمین
“بابونه” و” ریحان” نگر
دشت شقایق های سرخ،
زیبا و دست افشان نگر

“نرگس” بسان کودکان
بازی کند با شور و حال
“مریم” بسان دختران
ابراز شادابی کند

بر پهنه ی میدان شهر
سنبل نگر با تاج فخر
مدهوش می سازد ترا،
عطر غلیظ بی مثال

آری زمستان رفت و باز
آمد بهار شوق و شور
شد زندگی رنگین و شاد
با خنده و جشن و سرور.

م. ساقی
abshar46@yahoo.de

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.