علی شجاعی: چگونه شاهزاده تصویرش را صیقل داد
در سالهای اخیر، رضا پهلوی و سلطنتطلبان، سیاستهای جدیدی را پیش گرفتهاند. گویی لسآنجلس رنگ عوض کرده است. این رویکرد جدید در برنامههای تلویزیونی و ماهوارهای نیز به وضوح به چشم میخورد؛ برنامههای تلویزیونی پخششده دیگر مانند سابق مضحک و بیربط نیستند. در راس امور، رضا پهلوی تصویر جدیدی از خود ارائه میدهد. او میداند تصویر شاهنشاه آریایی دیگر برای فریب و جذب هوادار کفایت نمیکند. تصویر جدید او تصویر شهروند و هموطنی دلسوز است که دغدغههایش به «من و تو» نزدیک است. او خود را پرچمدار حقوقبشر و دموکراسی نشان میدهد. در نوشته پیش رو علی شجاعی، با نگاهی به همراهان سابق و فعلی رضا پهلوی این تغییر رویکرد را بررسی کرده و به تحلیل معنای سیاسی چهره جدید رضا پهلوی میپردازد. ….
زندگی خودنمایانه و پر زرق و برق ایرانیان آمریکا، هرچند به طور کلی در آمریکا شناخته شده نیست، اما امری آشنا برای لسآنجلسیهاست. سریال شاهان سانست، برنامهای شبه مستند مربوط به زندگی چهار ایرانی-آمریکایی و فرهنگ خاص تهرانجلس است. این سریال از شبکهی تلویزیونی براوو آمریکا پخش میشود که در زمرهی برنامههای محبوبش سریالهای واقعنمایانه دیگری راجع به چشم و همچشمیهای زنان خانهدار نیز به چشم میخورد. به مدد شاهان سانست و سایر برنامههای مشابه، شیوه زندگی تهرانجلسیها در جذب اغراقگونه سویهی مصرفی فرهنگ آمریکایی و پسزدن بقیه سویههای آن، هر از گاهی مایهی سرگرمی بقیهی آمریکا میشود. کانالهای ماهوارهای سیاسی در دهه هشتاد خورشیدی مثل قارچ در لس آنجلس رشد کردند و امثال سعید سکویی و مانوک خدابخشیان و شهرام همایون و هخا، از ایرانیانِ در تبعیدِ لس آنجلسی تصویری نشان دادند که اختلاف بنیادینی با واقعیت آنها نداشت.
اما سوال اینجاست که چگونه یک گروه نامنسجم و آموزشندیده به یکی از کمپینهای موثر تبلیغاتی اپوزوسیون تبدیل شده؛ حضور پررنگ در شبکههای اجتماعی، پخش برنامههای تلویزیونیِ حساب شده و انبوه مقالات در روزنامهها و رسانههای چاپی سلطنتطلبان را چنان پررنگ کرده که ۳۷ سال پس از انقلاب، از مقامات نظام جمهوری اسلامی گرفته تا چپها در مورد حجم گسترده (و موثر) تبلیغات سلطنتطلبان وادار به اظهارنظر و شکایت میشوند. شبکههای تلویزیونی مثل من و تو هرچندوقت یکبار مستندی در مورد دوران سلطنت پهلوی پخش میکنند که بیشتر به فیلمهای تبلیغاتی شبیه است. روزنامههای غربی و رسانههای فارسیزبان خارج از کشور گاه و بیگاه مصاحبههایی با اعضای خاندان سلطنتی و مقالاتی به قلم آنها منتشر میکنند. اما امروز صحبت در مورد نمکنشناسی و قدرنشناسی ایرانیانی که علیه شاهنشاهشان شوریدند جای خود را به تلفیقی از نوستالژی، انتقاد از وضعیت موجود، و افاضات حقوق بشری داده است. حال باید پرسید چه چیز باعث شده خط تبلیغاتی تند و تیز و تهاجمی به شکلی نسبتا ناگهانی، و تقریبا بیهیچ تغییری در محتوای حرفها، به رویکردی به مراتب آرامتر و پرزرق و برقتر تبدیل شود؟ برای بررسی دقیقتر این مسئله بد نیست نگاهی بیاندازیم به سابقه کاری چند نفر از همکاران سابق و فعلی شاهزاده تبعیدی.
النا بنادور، متولد پرو، بزرگ شده در سوییس، تحصیل کرده در فرانسه، و ساکن آمریکا، یکی از شناختهشدهترین چهرهها برای نومحافظهکاران آمریکایی است. بنادور اسوشیتشس (اکنون بنادور اینترنشنال)، موسسهی رسانهای/روابط عمومی بود که در تبلیغ و مطرح کردن چهرههای نومحافظهکاران و دستراستیها تخصص داشت. یکی از شاهکارهای معروف بنادور اسوشیتشس چاپ مقالهای در روزنامه کانادایی نشنال پست به قلم امیر طاهری (نویسنده ایرانی ساکن اروپا) بود که در آن ادعا شده بود مجلس ایران قانونی تصویب کرده که برطبق آن یهودیان ایران،همچون یهودیان در دوران آلمان نازی، موظف به بستن بازوبندی زرد با نشانهی ستاره داوود هستند (شرح کاملی از ماجرا از زبان گلن گرینوالد را اینجا بخوانید). ولی این فقط یکی از تردستیهای النا بنادور است. از دیگر مشتریان او، دکتر خدیر حمزه، دانشمند هستهای فراری عراقی، کسی است که در آستانه جنگ عراق ساعتها در کانالهای تلویزیون در مورد سلاحهای کشتار جمعی در عراق صحبت میکرد و هیزم به آتش جنگافروزان میریخت.
از این روست که بنادور چهرهای ایدهآل برای ایرانیان خشمگین لسآنجلسی است. حمایت بی قید و شرط از اسرائیل، دشمنی او با جمهوری اسلامی ایران، اعراب، چپها، و از همه مهمتر سابقهاش در حمایت از مهاجران ناراضی خاورمیانهای علاقهمند به آمریکا قابل توجه است. برای همین اصلاً عجیب نیست که بدانیم او در سالهای دور، احتمالاً بین ۲۰۰۰-۲۰۰۹، مسوول روابط عمومی رضا پهلوی بوده است (همچنین اینجا). درست همان سالهایی که کانالهای ماهوارهای سیاسی ایرانی به سرعت در لسآنجلس رشد میکردند، ماه عسل خاتمی درایران به پایان رسیده بود، غربیها از برنامه هستهای ایران ناراضی بودند و صحبت از جنگ با ایران بار دیگر در آمریکا شنیده میشد. درست در همین دوران، رضا پهلوی به همراه لشکری از دستراستیترین سیاستمداران آمریکایی و خاورمیانهای از مشتریان بنادور بود. این همکاری، همزمان با تصویر مرد خشمگین ماهوارهنشین، حول و حوش اوج جنبش سبز به پایان رسید و تیم تبلیغاتی دیگری رهبری تصویر عمومی رضا پهلوی، «شهروند ایرانی» را به عهده گرفت.
الیزابت کلی گریس، یک کارمند سادهی روابط عمومی، مدتی است در آمریکا شرکت خودش را تاسیس کرده است. مانند هر کارمند دیگری، او در رزومهی خود سابقه کاریش را نوشته و ذکر کرده که در محل کار سابقش، یعنی شرکت بین المللی روابط عمومی ادلمن، به عنوان کارمند با چه کسانی سروکار داشته است. در این لیست اسمهایی را، از هنری کیسینجر گرفته تا نیکلاس سارکوزی، ردیف میکند و آن وسطها اسم شازده وطنی، رضا پهلوی، هم به چشم میخورد. این تنها نشانهای است که میتوان در اینترنت از معماران جدید تصویر شاهزاده پیدا کرد. ادلمن یک ابرشرکت روابط عمومی است که به تنهایی از مجموعه ده رقیب نزدیکش بزرگتر است. لیست مشتریان ادلمن دولت عربستان سعودی، کمپانی نفتی شل، خط لوله کی-استون، مایکروسافت و خیلی شرکتها و نهادهای بزرگ دیگر را شامل میشود. اگر شاهزاده حقیقتاً ترجیح داده باشد به جای النا بنادور، دست به دامان چنین شرکتی بشود، تصویر جدیدش معنای خاصی پیدا میکند. به جای دل خوش کردن به جامعهی در حال انحطاط (و البته ثروتمند) لسآنجلس، امروز دیگر هدف تبلیغات شاهزاده مردم داخل ایران هستند که نه از تحریم و از عملیات نظامی علیه ایران خوششان میآید و نه حال و حوصله گوش کردن به یک مشت پیرمرد عصبانی را دارند.
جامعهی اپوزیسیون سلطنتطلب ایرانی در آمریکا مدتهاست در آستانهی فروپاشی اخلاقی قرار دارد و اگر وضعیت مالی مناسبش نبود، سالها میشد که کسی اسمی از آنها نشنیده بود. بحران مصرف تریاک در بین ایرانیان لس آنجلس بیداد کرده و آتشش دامان خاندان پهلوی را هم گرفته است. اوضاع آنقدر بحرانی است که حتی میشود وکلایی را پیدا کرد که تخصصشان قوانین کیفری حمل و مصرف تریاک است و به قول خودشان به «جامعه پرطراوت ایرانیان جنوب لس آنجلس» خدمات میدهند. به نظر میرسد آدلمن هم از این تصویر آگاه است و اهمیت دوری جستن از چنین تصویری را به خوبی میداند. به علاوه تصویر جدید دقیقاً مطابق همان تصویر ژانریک و کلیشهای نهادهایی مانند مایکروسافت و کمپانی شل است: تبلیغاتی در راستای چندفرهنگیبودن و تحمل مخالف، طرفداری از حقوق بشر، علاقهمندی به ورزش و فوتبال و والیبال و البته شعارهای فاشیستیای که کماکان در بین خطوط به چشم میخورند، مثلا طبیعی جلوه دادن حمله به ایرباس ای.۳۸۰. به علاوه، رویکردهای تبلیغاتی این شرکت هم مشابه هر ابرشرکت دیگری است: نقش پررنگ شبکههای اجتماعی، تلاش برای انسانی کردن تصویر شاهزاده به کمک تصاویرش با همسر و دختر و مادر و دوستان، و مصاحبه با چهرههای رسانهایی برجسته (همچون مسیح علینژاد).
صیقل خورده، بینقص و بدون هرگونه برندگی یا رادیکالیسم. و البته شعارهای سیاسی که در شبکههای اجتماعی و روزنامهها و فیلمها و مصاحبهها در لوای این حرفها به خورد مخاطبان داده میشود: درگذشت مرتضی پاشایی بهانهای میشود برای یادآوری اینکه در دوران آن خدابیامرز خبری از پارازیت نبود، باخت ایران در جام ملتهای آسیا بهانهای برای یادآوری موفقیتهای ورزشی آریامهری میشود. دیگر خبری از همکاری با دیوانههایی که رو به دوربین فریاد میزنند و برای بمباران ایران خیالپردازی میکنند نیست. البته ناگفته نماند که این رویکرد شکایت سلطنتطلبهای تندروتر را درآورده (اینجا و اینجا)، ولی آنها هرچه هم شکایت کنند، گزینه دیگری برایشان موجود نیست.
شازدهی بدون تاج فهمیده دوران لسآنجلس به پایان رسیده است. به نظر میآید جریان غالب سلطنتطلبی ایرانی، مشابه دیگر جریانهای نژادپرستانه، وطنپرست افراطی، و فاشیستی درغرب، اهمیت پوست انداختن را درک کرده است. کوکلوس کلانها، همانهایی که صد سال پیش سیاهان را در آمریکا دار میزدند، چند هفته پیش اعلام کردند سیاهان را به عضویت قبول میکنند و شعار برتری نژادی را با جدایی نژادی جایگزین کردهاند. حزب «آلترناتیوی برای آلمان»، دست راستیترین حزب سیاسی این کشور، پشت بهانه تغییر هویت ملی علیه مهاجران تظاهرات میکند. جبهه ملی فرانسه بیش از خطر مهاجران، راجع به اهمیت اقتصاد حمایتی صحبت میکند. و همه اینها کماکان به خون سیاهان و مهاجران و عربها و ترکها و ایرانیها تشنه هستند، اما در عین حال اهمیت همدست شدن با مردم عادی را هر روز بیش از دیروز درک میکنند. شاهزاده هم میداند که شعارهای تند و تیز النا بنادور فقط در جایی مثل آمریکا که صحبت از بمباران و توهین به ملت ایران بازخورد منفی ندارد ممکن است خریدار داشته باشد. اما برای میلیونها نفری که داخل ایران هستند، کمتر چهرهای از هموطنان حامی جنگ و تحریم منفورتر است.
بنابراین باید سراغ همان استراتژی کوکلوس کلانها و جبهه ملی فرانسه رفت. صحبت راجع به حقوق بشر، انتقاد از وضعیت موجود، و دموکراسی جای صحبت در مورد عصاره تفکرات سلطنتطلبی و حکومتی موروثی مبتنی بر ایدئولوژی وطنپرستی افراطی را میگیرد. شاهزاده دیگر حرفی از فره ایزدی و خورشید آریا نمیزند، اما برای آلودگی هوای تهران مرثیهسرایی میکند. جبهه ملی فرانسه دیگر فقط به دنبال رای آن ۱۰% دنبالهروی وفادارش نیست، چون به خوبی میداند فقط انتخاب تندروهایی است که گزینهای غیر از آن ندارند، جبهه ملی حالا لازم است دنبال رای جمع کردن از ۹۰% دیگر باشد. شاهزادهی بدون تخت هم میداند طرفداران تندرو و عصبانیش نمیتوانند تنها حامیانش باشند، امروز امید او به جلب حمایت میلیونها نفری است که نه دنبال سلطنت، که دنبال بهبود اوضاع هستند.
وقتی تمام دستراستیهای دنیا در حال پوستانداختن هستند، چرا سلطنتطلبان ایران از قافله عقب بمانند؟
——————————————–
منبع: میدان
http://meidaan.com
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.